نويسنده: دکتر يداله دادگر




 

فلسفه، معمولاً از يک سو به بررسي مسائلي مي پردازد که علوم تجربي و اجتماعي، نمي توانند حل و فصل کنند، و از ديگر سو به ارزيابي اين امر مي پردازد که چرا چنين است. مثلاً با وجود اين که فيزيک توسط گاليله، کپلر و نيوتون ( نهايتاً در قرن هفدهم ) از متافيزيک جدا شد (1)، اما هنوز در دپارتمان فلسفه ي طبيعي تدريس مي شود. همچنين مفاهيمي چون زمان که در فيزيک کاربرد فراوان دارند، کار فلسفه ي فيزيک است ( نه خود فيزيک ). خلاصه، جدايي تصنعي علم و فلسفه، غير ضروري و مشکل آفرين است و فلسفه ي علم در حفظ ارتباط اين دو مي کوشد.
انديشمندان فراواني موضع تند و تيز چارلز داروين در کنار گذاشتن امور متافيزيکي در سال 1838 را سخت مسئله ساز مي دانند. وي در اين سال، پس از آن که به سازوکارهايي در تکامل دست يافت، با اطمينان کامل اعلام کرد که: اکنون منشأ بشريت به اثبات رسيد، بنابراين مقوله ي متافيزيک بايد فروريزد. (2) نمونه ي ديگر اين گونه نگرش هاي افراطي انديشه ي اثبات گرايي منطقي قرن بيستم است که ارتباط ابعاد مهمي از فلسفه با علوم اجتماعي را بي معنا تلقي مي کرد. اين در حالي است که نه تنها پيوند فلسفه و علوم اجتماعي از جايگاه بالايي برخوردار است، بلکه اين ارتباط در علوم تجربي نيز وجود دارد. يکي از فلاسفه ي معروف اين موضوع را در مورد زيست شناسي نيز آزموده است. (3) در ادامه به برخي از ابزارهاي فلسفه ي علم در مطالعه ي اقتصاد اشاره مي کنيم.

1. استقراگرايي و اثبات گرايي

براي آزمايش و يا ارزيابي حقانيت نظريه هاي اقتصادي نيز پيوند فلسفه ي علم با آن ضروري است. پس از جدايي فلسفه و علم، پيوند اقتصاد و فلسفه نيز تضعيف شد. بر مبناي نگرش تجربه گرايانه، دانش اقتصادي تنها از آزمون تجربي و مشاهده به دست مي آيد. برمبناي اين نگرش هر بدنه از دانش، قابل آزمون تجربي است و در نتيجه منطق تبيين و منطق پيش بيني هم يکسان هستند. مطالعات علمي در اين قالب، از قضاوت هاي ارزشي به دورند. شايد اولين نگرش هاي روش شناختي در علم اقتصاد و يا اولين زمينه هاي کاربرد فلسفه ي علم در اين رشته، همين نگرش تجربه گرايي باشد. در اين نگرش از روش استقرا استفاده مي شود. در روش استقرا شناخت اطميناني آن است که هم از شواهد تجربي حاصل شود و هم بر شواهد تجربي استوار باشد. در اين روش ابتدا با مشاهده ي واقعيت ها پرداخته مي شود، سپس به دنبال آن و با کمک شواهد تجربي، يک نتيجه ي عام استخراج مي شود. مثلاً مشاهده مي شود که مصرف کننده ي A با بالا رفتن قيمت کالاي X مقدار کم تري از آن را خريداري مي کند و با کاهش قيمت، ميزان بيش تري. حال اگر شخص B يا هر شخص ديگري نيز به همين صورت عمل کند، بين قيمت و مقدار تقاضا شده ( قانون تقاضا ) رابطه ي عکس حاصل مي شود.
يکي از مشکلات روش استقرا اين است که پژوهشگر در آن تنها با کمک يک سري مشاهده ي معين به يک نتيجه ي کلي مي رسد. مشکل ديگر اين است که مشاهده ي خالص وجود ندارد. همچنين درستي خود مشاهدات نيز مي تواند به عنوان اشکال ديگري مطرح باشد. (4) اثبات گرايان و عمل گرايان از شيوه ي اثبات گرايي و ابزارگرايي استفاده مي کنند. (5) اثبات گرايي قرن نوزدهم توسط اگوست کنت و اثبات گرايي قرن بيستم توسط حلقه ي وين تدوين شد. اثبات گرايي کنت، روش مطالعه ي علوم تجربي را تجربه گرايي مي داند و به دنبال کاربرد اين روش در علوم انساني و اجتماعي است. در انديشه ي اثبات گرايان منطقي قرن بيستم تک تک گزاره ها بايد قابليت آزمون تجربي داشته باشند و عمليات گرايان صاحبان تفسيري افراطي تر از اثبات گرايان منطقي هستند. دغدغه ي ابزارگرايان درستي و يا نادرستي نظريه ها نيست، بلکه به دنبال مفيد بدون آن ها از طريق ارائه ي پيش بيني هاي مطابق با واقع هستند. ادعا مي شود که نگرش ابطال گرايي، پس از ناکارآمدي روش شناسي استقراگرايانه، اثبات گرايانه، و ابزارگرايانه، مطرح شده است. (6)

2. تحليل روش شناسي ابزارگرايانه

پس از بروز نارسايي در روش شناسي استقراگريانه، روش شناسي ابزارگرايانه به طور وسيع در تجزيه و تحليل هاي اقتصادي مطرح شد. يک پيوند اساسي بين روش شناسي ابزارگرايي و تفکر عمل گرايي ( پراگماتيسم ) وجود دارد، به گونه اي که مي توانيم، پراگماتيسم را فلسفه ي علم براي روش شناسي ابزارگرايانه بناميم. پراگماتيسم انديشه اي بود که به ويژه از نيمه ي دوم قرن نوزدهم بر انديشمندان امريکايي اثر گذاشت. ويليام جيمز و جان ديويي از مشهورترين انديشمندان عملگرا بودند. عمل گرايان همه چيز را به دليل نتيجه ي مفيد و عملي آن معتبر مي دانند. به عبارت کلي تر از نظر آنان مفيد بودنْ حق و حقيقت است. ويليام جيمز حتي در مورد حقيقت « خداوند » نيز به عمل گرايي اتکا و تصريح مي کند که: « مفهوم خداوند نيز زماني حقيقت دارد که نتيجه اي قابل قبول و رضايت مندانه به همراه داشته باشد. » (7)
قابل ذکر است که در حال حاضر بسياري از اوضاع و احوال جهان ( در عرصه ي علم و عمل ) بر محور عمل گرايي قرار گرفته است. (8) روحيه ي عمل گرايي در امريکا در زمان جيمز و ديويي سيطره ي وسيعي داشت. ابزارگرايي به عنوان يک روش شناسي از عمل گرايي، بر اقتصاد مسلط بوده و هست. اما اين که چرا اقتصاد به سوي فلسفه ي علم عمل گرايي و روش شناسي ابزارگرايي سوق پيدا کرد، قابل تأمل است. شايد بتوان گفت که تکيه ي صاحب نظران اقتصاد اثباتي بر روش شناسي ابزارگرايي، نوعي عکس العمل به انتقاداتي باشد که عليه غير واقعي بودن فرض هاي اقتصاد نئوکلاسيک صورت گرفته بود. رابينز مفروضات نئوکلاسيک را به اساسي و کمکي قسمت مي کرد که اساسي ها ( مثل عقلانيت ) نياز به آزمون نداشتند. ابزارگرايان، مفروضات اساسي را آن دسته ذکر مي کردند که جنبه ي دائمي و جهانشمول ( لامکاني و لازماني ) داشته اند.
مسئله ي مهم اين بود که گروهي از اقتصاددانان اثباتي با بخش هايي از شناخت اثبات گرايي ( منطقي ) مبتني بر مفروضاتي که از نظر تجربي نامعتبرند، مواجه شدند. در حالي که براي همراهي با اثبات گرايي بايد فرضيه هاي اوليه مشتق از تجربه ي حسي باشند. برخي از آن ها که نتوانستند پاسخي براي معماي مذکور بيابند، مشي ابزارگرايي را برگزيدند. خلاصه، ديدگاه ابزارگرايانه آرام آرام جاي خود را در تحليل هاي اقتصاددانان اثبات گرا پيدا کرد. بنابراين، در مواردي فراوان، گويي اقتصاددانان از لحاظ نظري اثبات گراي منطقي اند و از جنبه ي عملي ابزارگرا.
ابزارگراها کاري به درست يا نادرست بودن نظريه ندارند، بلکه براي آن ها تنها مفيد بودن و ابزار واقع شدن آن براي انجام پيش بيني اهميت دارد. اما بايد توجه داشت که پيش بيني موفق لزوماً نشانه ي توضيح موفق نخواهد بود. هر چند ابزارگرايان اصولاً دغدغه ي توضيح را ندارند. (9) بي توجهي به مقوله ي توضيح يک ضعف اساسي روش شناسي ابزارگرايانه محسوب مي شود. زيرا همان طور که در موارد مختلف اشاره شد، اهميت روش شناسي در راستاي درک عميق تحولات علمي و اجرايي است، بنابراين، يک موضوع مهم در نظريه، ظرفيت توضيحي آن است. به عبارت ديگر، زماني مي توانيم روش شناسي را براي توسعه ي دانش اقتصاد مورد استفاده قرار دهيم که صدق و کذب نظريه ها و فرض هاي آن ها اهميت داشته باشد. گذشته از اين، اگر تنها پيش بيني ملاک اعتبارْ نظريه باشد، امکان مقايسه ي نظريه ي خوب و خوب تر ( با فرض انجام پيش بيني ) وجود نخواهد داشت. خلاصه صِرف همبستگي بين نظريه و پيش بينيِ مطابق با واقع، کل داستان ابزارگرايي است و در مقوله ي همبستگي لزوماً پيشرفت دانش وجود ندارد. (10) در پايان اين بحث مناسب است به ارتباط واقع گرايي و ابزارگرايي اشاره شود.

واقع گرايي و ابزارگرايي

واقع گرايان اين دغدغه را دارند که چه اموري حقيقت و چه اموري خلاف حقيقت اند. اما ابزارگرايان به فکر پيش بيني هستند. شايد به همين دليل است که طرفداران اقتصادسنجي را نيز ابزارگرا مي نامند. هدف واقع گرايان از کاربرد نظريه رسيدن به حقيقت است. اما دکترين ابزارگرايان همراهي پيش بيني نظريه با شواهد تجربي است. واقع گرايان پس از آن که مدل پژوهش را مي سازند، دغدغه ي درستي مفروضات مدل را هم دارند. يعني، ابتدا به مشاهده ي اوليه و فرضيه سازي هاي مقدماتي مي پردازند، در مرحله ي دوم مدل را مي سازند و در مرحله ي سوم، به حقيقي بودن مفروضات مدل توجه دارند. (11) اما ابزارگرايان تنها به دو مرحله توجه دارند، يکي مشاهده ي نظم خاص بين حوادث اوليه، و دوم پيش بيني نتيجه ي مربوط به آن ( گويي چنين است که: اگر آن شرايط درست باشند، نتيجه بايد چنان باشد ).
ضمناً بين واقع گرايي جديد و واقع گرايي قديم تفاوت وجود دارد. رئاليسم قديم در قالبي ذات گرايانه به پيش مي رود و تنها مفاهيم کلي ( مثل عدالت ) را در بردارد، ولي رئاليسم جديد بيش تر به شکل تسميه گرايي مطرح است. گاهي رئاليسم در برابر تسميه گرايي ( نوميناليسم )، زماني در برابر ابزارگرايي و گاهي در مقابل ايده آليسم قرار مي گيرد. محقق در رئاليسم به دنبال ماهيت امور مي باشد، ولي در تسميه گرايي اول چيزي ملاحظه شده، سپس نامگذاري مي شود. منتقدين ابزارگرايان، آن ها را ايده آليست مي نامند، زيرا واقعي بودن فرض هاي نظريه ها براي آن ها اهميت ندارد. سرانجام مناسب است ذکر شود که با توجه به ارتباط مفهومي رئاليسم جديد با تسميه گرايي، پوپر، هم خود را رئاليست مي داند و هم تسميه گرا.

پي‌نوشت‌ها:

1. با اين که جدايي علم و فلسفه در زمان کنت به مرحله ي جديدي رسيد، اما قبل از وي نيز شواهدي در اين زمينه وجود دارد. حتي ادعا مي شود که اولين مرحله ي جدايي علم از فلسفه، زماني است که اقليدس هندسه را با عنوان « علم فضا » از آموزه هاي حکمت ارسطويي جدا ساخت. همچنين سال 1859، سال جدايي زيست شناسي از فلسفه ثبت شده است. در زمان کنت هم جدايي علوم اجتماعي از فلسفه ( با توجه به نگرش اثباتي )، جايگاه خاصي پيدا کرد.
2. P. Barrett, 1974, Darwin"s Unpublished Notebooks, New York, Dutton, p. 281.
3. A. Rosenberg, 1985, The Structure of biological science, Cambridge University Press.
4. ديگر دشواري هاي روش استقرا در فصل مربوط به روش هاي تجزيه و تحليل ذکر خواهد شد.
5. اگر بتوانيم عمل گرايي را نوعي فلسفه ي علم تلقي کنيم، روش شناسي حاصل از آن، ابزارگرايانه خواهد بود.
6. A. Chalmers, 1982, What is this thing called science?, Open University Press.
7. B. Bertrand Russell, 1961, History of western philosophy, Unwin, p. 771.
8. امريکايي ها گفته اي دارند که با اين انديشه پيوند اساسي دارد و آن اين است که هيچ چيزي مثل موفقيت، موفق نمي شود.
9. M. Friedman, 1953, Essays in possitive economics, Chicago University Press.
10. S. Wong, « The F-twist and the methodoligy of Samuelson », American Economic Review, 62, 1973.
11. توجه کنيد که اين فرايند سه مرحله اي پژوهش با فرايند مورد نظر کلود برنارد ( 1813-1878 )، فيزيولوژيست معروف فرانسوي، خلط نشود. وي معتقد است که اول بايد به مشاهده پرداخت بعد نظريه ساخته شود و نتيجه گيري قياسي صورت گيرد و در مرحله ي سوم، نتايج مدل با واقعيت مطابقت داده شود.

منبع مقاله :
دادگر، يداله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم