نويسنده: دکتر يداله دادگر




 

در اين نوشتار ضمن اشاره به اولين صاحب نظران و مکاتب اقتصادي، به ارزيابي روش شناسي آن ها مي پردازيم. پس از اشاره به روش شناسي اقتصاد قبل از قرن شانزدهم ميلادي به روش شناسي اولين دو مکتب اقتصادي رسمي يعني سوداگرايان ( مرکانتيليست ها ) و طبيعي گرايان ( فيزيوکرات ها ) مي پردازيم. بخش اول به ملاحظات روش شناختي پيش از سوداگرايان و بخش دوم به روش شناسي سوداگرايان اوليه اشاره خواهد داشت. در بخش سوم روش شناسي سوداگرايان ثانويه و فيزيوکرات ها و سرانجام در بخش چهارم جمع بندي ارائه مي شود.

1. روش شناسي اقتصاد پيش از سوداگرايان

يک شيوه ي بررسي عقايد و روش شناسي اقتصاد دسته بندي آن ها در قالب انديشه هاي قبل از قرن شانزدهم ميلادي و از قرن مذکور تاکنون است. توجيه اين دسته بندي به اين واقعيت مربوط مي شود که تدوين اولين مکاتب رسمي در علم اقتصاد به آغاز قرن شانزدهم ميلادي برمي گردد، آغاز قرن مذکور همچنين پايان قرون وسطا و اوج تحولات رنسانس است. در عين حال ريشه هاي غير رسمي علم اقتصاد و ملاحظات روش شناختي مربوط به آن سابقه اي طولاني تر دارد. ابعادي از ملاحظات پيش گفته در قرون وسطا، روم، و يونان قديم و حتي در مواردي در تمدن هاي مشرق زمين نيز قابل رديابي است. با اين که تدوين علم اقتصاد و ترسيم روش شناسي آن را معمولاً به پس از انتشار کتاب ثروت ملل ( از آدام اسميت ) مرتبط مي دانند، اما در يک بررسي اوليه در افکار قبل از اسميت، نقطه نظرهايي يافت مي شود که گويي پايه گذاران علم اقتصاد، قبل از آدام اسميت مي زيسته اند.
آي رز و روث عقيده دارند که اقتصادداناي چون ويليام پتي دست کم يک قرن قبل از آدام اسميت تمامي گفتني هاي علم اقتصاد را بيان کرده اند. اگر کليت بحث آي رز و روث را بپذيريم بايد نتيجه بگيريم که نوآوري و تحولات روش شناختي بعد از اسميت نيز زياد نبوده است. در هر صورت قبل از کلاسيک ها و به خصوص قبل از آدام اسميت زمينه هاي بحث علمي ( هر چند به صورتي نامنظم و غير روشمند ) وجود داشته است، بنابراين مي توان براي عقايد اقتصادي و علمي پيش کلاسيک نوعي روش شناسي را شناسايي کرد. به مجموعه ي انديشه هاي روش شناختي قبل از مکتب کلاسيک با عنوان روش شناسي پيش کلاسيک اشاره مي کنيم. روش شناسي انديشمندان قبل از ميلاد و قرون وسطا و سوداگرايان، يا فيزيوکرات ها تحت عنوان ياد شده مورد بحث قرار خواهند گرفت. واژه ي اقتصاد، هم به اکونوموس اطلاق مي شود که مربوط به يونان قديم است و هم با اقتصاد سياسي مترادف است.
اين واژه همچنين بر « اکونوميکس » اطلاق مي شود. واژه ي اخير در سال هاي اوليه ي قرن بيستم جايگزين عبارت « اقتصاد سياسي » شد. در عين حال خود عبارت « اقتصاد سياسي » نيز سابقه ي خيلي زيادي ندارد و ابداع آن به اوايل قرن هفدهم ميلادي مربوط است. قابل انتظار است که معمولاً بحث روش و روش شناسي علم اقتصاد از زماني مطرح شد که اقتصاد به عنوان يک رشته ي علمي تدوين شده باشد. در اين صورت روش شناسي علم اقتصاد مربوط به قرون هجدهم و يا حتي نوزدهم خواهد بود. اما مناسب است تأکيد شود که هر نوع بررسي علمي مي تواند داراي روش شناسي باشد، هرچند موضوع مربوطه علم محسوب نشود. بنابراين، مطالعات در حوزه ي فلسفه، دين، اخلاق، هنر، زيباشناسي، و حتي اموري که جنبه ي متافيزيکي محض دارند مي تواند در قالب يک روش شناسي انجام شود. به عقيده ي ما کاربرد روش شناسي و « مطالعه ي علمي » لزوماً و منحصراً به خود « علم » و « رشته ي علمي » اختصاص ندارد. با اين وصف با توجه به اين که عناصري از علم اقتصاد در قالب انديشه هاي متفکران قبل از ميلاد ( مثل سقراط، گزنفون، افلاطون و ارسطو ) مطرح بوده است، مي توانيم تصور کنيم که آن ها نيز نوعي روش شناسي داشته اند. زيرا روش شناسي به چگونگي و چرايي کاربرد روش هاي تجزيه و تحليل مربوط مي شود. براي روشن تر شدن جايگاه بحث، ابتدا، به صورتي گذرا به ريشه هاي علمي شدن اقتصاد اشاره مي کنيم.

1. 1. زمينه هاي اوليه

اقتصاد متعارف و نظريه هاي اقتصادي مجموعه ابزارهاي تجزيه و تحليل مربوط به حوزه ي اقتصاد هستند که در طول تاريخ و توسط عقل و علم و تجربه ي بشر و در کوران فراز و فرودهاي فراوان شکل گرفته و در نتيجه محصول کارکردها و انديشه هايي گوناگون اند. از اپيکور، فيلسوف مادي گراي قبل از ميلاد، گرفته تا آکويناس عالم مسيحي، فارابي و ابن خلدون، متفکران مسلمان، جان لاک فيلسوف انگليسي، ويليام پتيِ مرکانتيليست، دکارت فرانسوي، همه و همه قبل از کلاسيک ها به ابعاد و عناصري از علم اقتصاد پرداخته اند و دست کم در زمينه سازي آن نقش داشته اند. هر چند ارتباط دادن مقوله ي روش شناسي اقتصاد به انديشمندان قبل از ميلاد و قرون وسطا خيلي سرراست نيست، در عين حال سرنخ هايي از ملاحظات روش شناختي در اين انديشه ها قابل رديابي است. بحث از روش قياس و استقرا از يک سو و توجه به فرض هاي کليدي مکاتب و انديشه ها از سوي ديگر در دوره هاي پيش گفته نيز مطرح مي شد. با توجه به نقش فراوان پيش فرض قانون طبيعي در انديشه ي اقتصاديِ قبل از ميلاد و قرون وسطا، مناسب است در مورد آن توضيحي داده شود.

پيش فرض قانون طبيعي و ملازمات آن

توجه خاصي به قياس ارسطويي به همراه معناي به خصوصي از قانون طبيعي و افزودن رنگ ديني به اين عناصر در قرون وسطا، ارتباطات روش شناختي خاصي در حوزه ي اقتصاد به وجود آورد. قانون طبيعي، هم بُعد توصيفي و اثباتي دارد و هم بُعد توصيه اي و هنجاري. در بُعد توصيفي، به معناي گزاره اي است که بر مبناي آن امور جهان در يک راستاي قانونمند در حرکت اند. (1) قانون طبيعي در بُعد هنجاري به معناي قاعده و يا دستورالعملي است که حکم به انجام و يا عدم انجام امري مي دهد. هرچند معمولاً هر دو جنبه ي توصيفي و هنجاري اين قانون توأماً به کار مي روند، در عين حال قوانين طبيعيِ مورد استفاده در دوره ي قبل از ميلاد بيش تر جنبه ي اثباتي داشتند، ولي در قرون وسطا ابعاد هنجاري و دستوري آن ها بيش تر سيطره داشتند. (2)
قانون طبيعت جنبه ي جهانشمول دارد و مبتني بر عادات و سنت ها و قراردادها و يا تصميمات خاصي نيست. قرائت مدرن قانون طبيعي بر آزادي هاي فردي تأکيد دارد و مي تواند هم به صورت سکولار و هم داراي پيوند ديني باشد ( مثلاً وقتي تصور مي شود که خداوند آزادي فردي را امضا کرده است، جنبه ي ديني دارد ). در حال حاضر نسبت به قانون طبيعي مدرن انتقاداتي صورت گرفته است. يک ايراد اخلاقي نسبت به قانون طبيعي مدرن اين است که آزادي طبيعي و حقوق طبيعي مربوط به آن قانون، بسيار فردگرايانه بوده است و با ارزش هاي اجتماعي سازگار نيست. همچنين گفته مي شود که در صورت التزام به قانون طبيعي جديد نوعي توزيع غير منصفانه در جامعه حاکم خواهد شد. (3)
وجود نگرش هاي کل گرايي در مقابل فردگرايي، از ملازمات قانون طبيعي قديم و از ديگر ملاحظات روش شناختي اقتصاد پيش کلاسيک است. تأکيد افلاطون بر عدالت اقتصادي و رفاه اجتماعي و محکوميت منافع فردي از اين قبيل است. از نظر ارسطو گرفتن بهره از پولِ قرض داده شده ممنوع است، زيرا خلاف قانون طبيعت است. طبق نظر وي، براي کسب سود بايد کاري صورت گيرد و ربا مبتني بر کار نيست. از نظر ارسطو به دست آوردن ثروت و سواد براي رفع نياز پذيرفته مي شود، ولي کسب سود به عنوان ابزاري براي گسترش نفع شخصي خلاف عدالت و خلاف قانون طبيعي است، قيمت عادلانه و اصولاً داد و ستد عادلانه از نظر ارسطو آن است که رفاه اجتماعي را تضمين کند.
پس از ميلاد نيز متفکراني مسيحي چون آگوستين ( 354-430 ميلادي ) تحت تأثير عقايد ارسطو و آموزه هاي دين مسيح بر دوري از نفع شخصي و توجه به نوع دوستي تأکيد مي ورزيدند. متفکران قرون وسطا ( مدرسي ها يا اصحاب رواقي ) نيز سنتزي از انديشه ي ديني و عقايد اقتصادي ارسطو را مورد تأکيد قرار مي دادند. توماس آکويناس اخذ بهره از پول قرضي را خلاف قانون طبيعت مي دانست. (4) همچنين وي نظام اقتصادي کارآمد را مطابق با قانون طبيعي قلمداد مي کند. در قرون وسطا اين امر مورد تأکيد بود که ذهن انساني از طريق روش استدلال و قياس مي تواند به حقيقت نائل شود. اما قياس به آن ها بازمي گشت: اول قوانين وحياني، دوم قوانين طبيعي، و سوم قوانين تشريعي ( که توسط خود بشر تدوين شده بود ). التزام به انديشه ي قرون وسطايي در موارد زيادي يک جزميت قياسي، منتها مبتني بر شواهد حسي ( ظاهري )، در برداشت به اين صورت که هرچه از نظر آن شواهد درست بود حتماً منطبق بر قانون طبيعي و انديشه ي ديني بود و هرچه خلاف آن تصور مي شد، نادرست بود. اين انديشه مانع قبول هر نوع استدلال عقلي و نظري بدون همراهي شواهد حسي بود؛ يعني، تنها امور بديهي و مشاهدات حسي به عنوان حقيقت پذيرفته مي شدند. (5)

1. 2. ملاحظات روش شناختي اقتصادي در عصر رنسانس

تحولات شگرف رنسانس آثاري در همه ي حوزه هاي انديشه بر جاي گذاشت و از جمله تغييراتي در ملاحظات روش شناختي به وجود آورد و انديشه ي خاص قياس گرايانه ي قرون وسطا را به چالش کشيد. اين تحولات عمدتاً بين قرون چهاردهم تا هفدهم ( از 1300 تا 1600 ميلادي ) در عرصه هاي فرهنگي، اجتماعي، و اقتصادي به وقوع پيوست. شايد بتوان گفت که اولين نمادهاي علم اقتصاد مدرن نيز در اين دوره بروز کردند. چند موضوع مهم تقريباً به همراه هم محقق شدند. يکي اين که با حاکميت نگرش هاي ماکياول و ماکياول ها، برخي از رشته ها مثل سياست و بعد از آن اقتصاد، از جنبه ي اخلاقي ( و از منشأ مادري شان ) بيرون آمدند و به شکل خاصي از علم، که عاري از اخلاق بود، بدل شدند. دوم تحرکات مربوط به اصلاحات مذهبي لوتر و همفکران وي عليه سيطره ي روحانيون بود. (6)
سومين واقعه طرح انديشه ي اصالت انسان ( اومانيسم ) است که در پرتو آن انسان و افکار و تمايلات آن در مرکز هستي قرار گرفتند و او بهترين قاضي براي تشخيص مصالح و مفاسد خود در همه ي عرصه ها شد. (7) سقوط سيطره ي کليسا و حاکميت دولت به جاي آن در کنترل امور علمي و فرهنگي، و مرحله ي نوين گسترش دانشگاه ها از ديگر تحولات اين عصرند (8) که تحت عناويني چون انقلاب علمي مطرح بودند. انقلاب علمي کوپرنيکي در نيمه ي اول قرن شانزدهم وضع مذکور را به مراحلي تازه رساند. کپلر، گاليله، بيکن، اسپينوزا، لايب نيتس، و دکارت آن را ادامه دادند و حلقه ي مربوطه با تلاش نيوتون تکميل شد. از بُعد روشي توجه به رياضيات و عناصر کمّي و از بُعد سازماني توجه به نيروهاي بازار، رقابت، کارايي، تعادل، عقلانيت ابزاري، و مالکيت خصوصي به عمل آمد. همچنين تأکيد بر امور اثباتي و استدلال مبتني بر استقرا، آرام آرام به جاي توصيه هاي ارزشي، منافع اجتماعي، و قياس قرون وسطايي استقرا يافت. بديهي است اقتصادداناني که در اين دوره مي زيسته اند، به نحوي تحت تأثير فضاهاي فکري مربوطه بوده اند که به برخي از آن ها اشاره مي کنيم.

الف) انديشه ي اقتصادي از بوريدانوس تا کالون

يوئانس بوريدانوس ( ژان بوريدان )، نيکولاس اورسمي، ابن خلدون، آنتونين فلورانس، لوئيس دومولينا، مارتين لوتر، و جان کالون، همه و همه تحت تأثير ابعادي از تحولات رنسانس قرار داشته اند. از نظر يوئانس بوريدانوس قيمت بازار نتيجه ي کارکرد عرضه و تقاضا بوده است و در عين حال مي توانسته عادلانه نيز به حساب آيد. (9) ابن خلدون ( متفکر مسلمان ) نيز به نحوي تحت تأثير تحولات قرن اول رنسانس قرار گرفت و قبل از کلاسيک ها يک نظام منسجم اقتصادي مشابه نظام آن ها طراحي کرد. (10) وي عقيده دارد که در بررسي تاريخ، هم شرايط فيزيکي و هم ملاحظات اجتماعي، نهادي، و اقتصادي بايد در نظر گرفته شوند. وي در بررسي هاي اقتصادي از نظريه ي توليد، ارزش، توزيع و حتي نظريه ي ادوار تجاري نيز سخن مي راند.
ابن خلدون انسان را موجودي اقتصادي مي داند که به دليل توانايي در کاربرد ابزارهاي توليدي و تلاش براي زندگي بهتر، از ساير موجودات متمايز مي شود. وي نقش بشر را جهت تشکيل سرمايه با اهميت مي داند. در عين حال وي عقيده دارد که توليد فرايندي اجتماعي است و فردِ تنها نمي تواند در آن موفق باشد، بنابراين، به بررسي مسئله ي تقسيم کار و تخصص مي پردازد. (11) از نظر ابن خلدون نيروي کار مهم ترين عامل توليد در سطح ملي و بين المللي است. وي مزيت نسبي مهارت هاي کاري را مهم تر از مزيت نسبي در منابع توليد مي داند. وي همچنين ارزش محصولات را با مقدار کار موجود در آن ها برابر مي داند.
از نظر ابن خلدون مهارت کاري و قدرت سازمان دهي ايجاد کننده ي اصلي ثروت است و ثروت معادل با ميزان طلا و نقره و پول نيست، قيمت نيز حاصل برخورد آزاد عرضه و تقاضاست. وي تصريح مي کند که وقتي کالا کمياب و تقاضا بالا باشد،‌ قيمت افزايش مي يابد و هنگام بالا بودن عرضه، از قيمت کاسته مي شود. بولاکيا، تصريح مي کند که ابن خلدون مفاهيم بنيادين اقتصادي را قرن ها قبل از پيدايش اقتصاد رسمي کشف کرده است. وي اهميت تقسيم کار را پيش از آدام اسميت، اصل ارزش کار را قرن ها قبل از ريکاردو، مقوله ي جمعيت را پيش از مالتوس و نقش دولت در اقتصاد را قرن ها قبل از کينز مورد بحث قرار داده است. در پايان بولاکيا تأکيد مي کند که نام ابن خلدون بايد، در ميان پديدآورندگان علم اقتصاد قرار گيرد.
اقتصاددان ديگر اين عصر، لوئيس دومولينا، تلاش مي کند با روش استقرا و مطالعات تجربي، واقعيات اقتصادي و عناصر دستوري مورد نظر مدرسي ها را پيوند دهد. وي نيز مسئله ي قيمت گذاري را با عرضه و تقاضا و مسئله ي کميابي کالا مرتبط مي داند. او همچنين معتقد است که قيمت عادلانه نمي تواند لزوماً و در همه ي موارد بر قيمت تعيين شده ي دولتي منطبق باشد. او همچنين قيمت پول را نيز تحت تأثير بازارهاي عرضه و تقاضاي پول مي داند. مارتين لوتر اصلاح طلب مذهبي نيز با اين که عمدتاً دغدغه ي واقعيات اقتصادي دارد تا نظريه پردازي، به برخي بحث هاي علمي اشاره مي کند. وي توجيهات آکويناس براي دريافت مواردي از بهره ي پول قرضي را نمي پذيرد و حتي بهره ي مالکانه را نيز نوعي رباخواري قلمداد مي کند. وي از تجمل گرايي در اقتصاد انتقاد مي کند و بر دخالت دولت در تعيين قيمت و کنترل تجارت خارجي ( براي جلوگيري از خروج طلا از کشور ) تأکيد دارد. در مقابلْ جان کالون، ديگر اصلاح طلب مسيحي، به انجام نوعي اجتهاد در مورد چيستي بهره و ربا در انجيل مي پردازد و دريافت آن را براي فعاليت هاي مولد، مجاز مي شمارد و معتقد است که حرمت را در انجيل با هدف خاص و براي شرايط خاص بوده است و دائمي نيست.

ب) تحولات پاياني

پس از رنسانس برخي ابعاد اقتصاد سنتي ارسطويي و آکويناسي از حالت فرعي به حالت اصلي و محوري بدل شدند. ارسطو و آکويناس سياست را علم کشورداري، ولي اقتصاد را تدبير منزل و راهنماي خانوارها قلمداد مي کردند. در نتيجه پايه ي نظريه اقتصاد، غير فراگير ولي پايه ي نظري سياست نسبتاً دامنه دار بود. بنابراين علم بودن سياست زمينه ي بيش تري نسبت به علم شدن اقتصاد داشت، اقتصاد رشته اي فرعي و وابسته به اخلاق و سياست بود و تنها به رفتارهاي انساني در رفع نياز امور مادي مربوط مي شد و در قالب نظريه پردازي قياسي مطرح نبود. (12)
اما اقتصادْ پس از تحقق انقلاب علميِ رنسانس، به عنوان علمي مستقل از فلسفه و اخلاق مطرح شد و با جهت گيري غير ديني در اوضاع عمومي نقش داشت. (13) در عين حال فرايند غير ديني شدن انديشه هاي علمي، در قرن هفدهم به همراه فلسفه ي قانون طبيعي، انديشه ي تجربه گرايي و عقل گرايي تکامل پيدا کرد. بنابراين، جدال استقراگرايي و قياس گرايي به نحوي ديگر و در عصري ديگر تداوم يافت، ردپاي کل گرايي ( که بر تأثير روح و ذات امور تأکيد داشت ) و تسميه گرايي ( که به نام و ظاهر امور به شکل فردي و تجربي حساس بود و براي روح کلي آن ها اهميتي قائل نبود )، نيز به نحوي ديگر احيا شد. پيش از رنسانس و به خصوص در قرون وسطا توجه به حقايق کلي و ذات اشيا اهميت داشت، اما پس از رنسانس، عقيده ي تسميه گرايي سيطره ي نسبي يافت.
از ميان صاحب نظران آن دوره راجر بيکن و ويليام اکامي را مي توانيم از حاميان اساسي تسميه گرايي معرفي کنيم. از پيروان و شاگردان ويليام اکامي، افرادي همچون ژان بوريدان، نيکولاس اورسمي و آنتونيو پي يروتسي ( که بيش تر به قديس آنتونيوس فلورانسي معروف است )، نيز انجام يک سري تلاش هاي علمي در حوزه ي اقتصاد نقل شده است. مثلاً ژان بوريدان مقوله ي ارزش را در جايگاهي اثباتي مورد بحث قرار داده است. نيکولاس اورسمي بحث حقيقي بودن پول را به جاي بحث اعتباري بودن آن، تحليل کرده است. وي همچنين يکي از اولين اقتصادداناني است که قانون گرشام ( کنار رفتن پول خوب توسط پول بد ) را توضيح داده است. آنتونيوس فلورانسي نيز قيمت کالاها را علاوه بر هزينه ي توليد به کميابي و ارزشگذاري افراد پيوند داده است. خلاصه در عصر رنسانس، توجه به مسائلي چون عقلانيت، نفع شخصي، فردگرايي، انسان گرايي، و لذت گرايي در حوزه ي اقتصاد، زمينه هايي مناسب براي طرح عناصر روش شناختي فراهم ساخت.

پي‌نوشت‌ها:

1. مثلاً قانون جاذبه، قوانين کپلر، و امثال آن در فيزيک در قالب قانون طبيعي از نوع توصيفي قرار مي گيرند.
2. جالب توجه است که بين قوانين طبيعيِ سنتي و قوانين طبيعي مدرن تفاوت گذاشته مي شود. مفاد قديم و سنتي آن در زمان ارسطو مطرح بوده است. در آن مفاد اگر آداب و رسوم و سنت هاي جامعه در راستاي قوانين طبيعي بودند، درست هم بود و غير آن نادرست محسوب مي شد. اين ايده در قرون وسطا با انديشه ي مسيحيت ترکيب شد و قوانين طبيعي تقدس يافتند. قانون طبيعي مدرن زمان گروتيوس و پوفندورف مطرح شد و در زمان لاک و روسو در قالب آزادي طبيعي و بعدها حقوق طبيعي گسترش يافت.
3. بنتام، ديگر مطلوبيت گرايان، روسو، و طرفداران مکتب تاريخي از منتقدان قانون طبيعي جديد هستند.
4. در عين حال توماس آکويناس اولين توجيهات براي مشروعيت درجاتي از نرخ بهره را مطرح مي سازد. مواردي که قرض گيرنده، قرض را در سررسيد معيني برنگرداند و يا زماني که قرض گيرنده پول قرضي را در يک تجارت به کار برد، اخذ بهره از نظر آکويناس مجاز است.
5. بنابراين، اگر قواعد رياضي موضوعي را اثبات مي کردند، اما مشاهدات نمي توانستند آن را تأييد کنند، آن قواعد رياضي از نظر عقايد قرون وسطايي، بي اعتبار مي شدند. گاليله با ابزار رياضي ثابت کرد که زمين به دور خورشيد مي چرخد، ولي شواهد حسي نشان مي دادند که زمين مرکز عالم است، بنابراين ادعاي گاليله پذيرفته نشد.
6. کتاب شهريار از ماکياولي که آغازگر گوشه اي از تحولات رنسانس است، در 1516 ميلادي منتشر شد. جالب است که سخنراني هاي آتشين لوتر، عليه سيطره ي خرافاتي کليسا، نيز در 1517 آغاز شدند.
7. به تعبير شفاف تر در نتيجه ي سيطره ي اومانيسم، فکر و عقل انسان به جاي انديشه ي ديني کليسا قرار گرفتند.
8. در اواخر قرون وسطا با حمايت کليسا اولين مرحله ي رشد دانشگاه ها فراهم شد. اما در قرون چهاردهم و پانزدهم مخالفت هاي دانشگاهيان با کليسا و در نتيجه مخالفت کليسا با دانشگاه ها باعث تضعيف اين محافل و در قرون شانزدهم و هفدهم دولت حامي دانشگاه ها شد.
9. مشهور است که يوئانس بوريدانوس اولين اقتصادداني است که بحث قيمت تعادلي، عرضه، تقاضا، و به خصوص تقاضاي کل را تدوين کرده است.
10. ابن خلدون سازوکارهايي را در اقتصاد کشف کرد که بعداً توسط اقتصاددانان ديگر احيا شدند.
11. ابن خلدون عقيده دارد که از طريق توجه به تخصص و سازمان دهي اجتماعي، توليدي بيش از توليد حاصل از مجموع افراد به دست مي آيد که مازاد بر نياز انسان هاست و بنابراين مي توان آن را در تجارت به کار برد. بنابراين، وي به تقسيم کار بين المللي نيز اعتقاد داشت ( ر.ک.: عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه، متن عربي، مؤسسة الرساله، بي تا ).
12. شومپيتر مي گويد: ارسطو و آکويناس زماني به اقتصاد مي پرداختند که يک مسئله و نيازي مطرح بود. از نظر وي اقتصاد در عصر ارسطو و آکويناس يک رشته ي مستقل محسوب نمي شد.
13. در دوره ي رنسانس دو قدرت سياسي و اقتصادي در کنار دو علم رشد يافتند، علم سياست با قدرت سياسي و علم اقتصاد با مديريت ثروت به پيش رفت.

منبع مقاله :
دادگر، يداله؛ (1391)، درآمدي بر روش شناسي علم اقتصاد، تهران: نشر ني، چاپ سوم