نويسنده: دکتر حسين بشيريه




 

از اين ديدگاه شرايط پيدايش وضعيت انقلابي اساساً به وضعيت فرد يا تصور فرد از آن وضعيت مربوط مي شود. موضوع مورد بررسي در اينجا نه منافع طبقات و گروههاي اجتماعي و نه ساخت قدرت دولتي و يا همبستگي اجتماعي بلکه وضع عيني يا ذهني فرد است. اين ديدگاه از نظر فلسفي مبتني بر مکتب اصالت فايده است که عمل فرد را عقلائي و در جهت دستيابي به شادي و فايده مي داند. براساس اين مکتب عامل اجتماعي نه گروه يا طبقه و يا توده بلکه فرد است که در جستجوي خير و منفعت خصوصي خويش به گونه اي عقلائي رفتار مي کند. تئوري هاي فردگرايانه و روانشناسانه ي انقلاب که در چند دهه ي اخير طرح شده اند، به طور کلي به تصورات فردي نسبت به وضعيت اجتماعي بيش از وضعيت عيني اهميت مي دهند و تحولاتي را که در سطح زندگي فرد پيش مي آيد عنصر اصلي وضعيت انقلابي بشمار مي آورند. فرضيه ي اساسي تئوري هاي فردگرايانه و روانشناسانه اين است که انسانها داراي خواستها و نيازهائي اساسي هستند و اگر اين خواستها و نيازها سرکوب شده يا ناکام بماند به پيدايش احساس خشونت و پرخاشگري مي انجامد؛ عنصر اصلي خشونت سياسي و رفتار انقلابي همين پرخاشگري است.

نظريه ي سوروکين:

برخي از اين تئوري ها علت اصلي پيدايش وضعيت انقلابي را در سرکوب « غرائز » اکثريت جمعيت جستجو مي کنند. پيتريم سوروکين متفکر روسي تبار، سرکوب « غرائز » را موجب پيدايش شرايط انقلاب مي دانست. به نظر او: « علت بلافصل انقلاب همواره افزايش سرکوب غرائز اصلي اکثريت جامعه و عدم امکان کسب حداقل ارضاء لازم براي آن غرائز است. علت دورتر هر چيزي است که چنين افزايش سرکوبي را موجب مي گردد ». (1) منظور سوروکين از « سرکوب » وضعيتي است که در نتيجه ي مقايسه ي سطوح برخورداري از تمتعات در دو زمان متفاوت و يا در بين دو گروه از مردم، تصور مي گردد. به نظر او سرکوب شش دسته از غرائز به پيدايش شرايط انقلابي مي انجامد. اين غرائز عبارتند از: غريزه مربوط به تغذيه؛ غريزه ي مالکيت؛ غريزه ي صيانت نفس؛ غريزه ي جنسي، غريزه ي آزادي و غريزه ي خودبياني. سرکوب درازمدت اين غرائز موجب اعتراض فرد مي گردد. به نظر سوروکين انقلاب در دو مرحله صورت مي گيرد: نخست فروپاشي رژيم قديم و دوران هرج و مرج و شادماني مردم و دوم مرحله ي خستگي آنها از بي سر و ساماني و بازگشت نظم. اگر دوران پيش از انقلاب دوران سرکوب غرائز باشد، دوران انقلاب دوران رها شدن بي مهار غرائز بشمار مي رود که موجب کاهش ذخيره ي توان و انرژي انسانها مي گردد و خود مقدمه ي آغاز سرکوبي ديگري از غرائز است که با برقراري مجدد نظم ممکن مي شود. (2)

انديشه هاي آلکسي دوتوکويل:

همه ي تئوري هاي فردگرايانه پيدايش وضعيت انقلابي را به ناخرسندي نيازهاي فردي نسبت نمي دهند. برخي از اين نظريات بهبود در شرايط زندگي فرد و افزايش توقعات او را عامل اصلي نارضائي و پرخاشجوئي سياسي بشمار مي آورند. آلکسي دوتوکويل علت اساسي وقوع انقلاب فرانسه را در رفاه فزاينده در سالهاي قبل از انقلاب در آن کشور مي دانست. به نظر او انقلاب فرانسه در روزگاري اتفاق افتاد که اقتصاد رو به رشد و خودکامگي سياسي رو به نقصان داشت. « آن بخشهايي از فرانسه که بيش از هر جاي ديگر شاهد بهبود در سطح زندگي بودند، مراکز اصلي جنبش انقلابي بشمار مي رفتند ». (3) به نظر دوتوکويل، سي چهل سال قبل از انقلاب اوضاع اقتصادي بهتر شده و در نتيجه توقعات مردم رو به افزايش گذاشته بود. « در نظام اجتماعي فرانسه هرکس مي خواست مي توانست ثروتمند شود ». (4) اما رسوم و قوانين کهن مانع رشد اقتصادي بيشتر بودند و دستگاه دولتي فرسوده شده بود و قدرت لازم را نداشت. دوتوکويل در عبارتي معروف مي گويد: « اين درست نيست که هميشه انقلابات زماني اتفاق مي افتند که اوضاع رو به وخامت مي رود. برعکس معمولاً انقلاب وقتي پيش مي آيد که مردمي که مدتهاي مديد بدون اعتراض با حکومتي جابر ساخته اند، ناگهان درمي يابند که حکومت از فشارهاي خود کم کرده است و در نتيجه بر عليه آن شورش مي کنند. بنابراين نظامي که به وسيله ي يک انقلاب سرنگون مي شود تقريباً هميشه بهتر از نظام اجتماعي ماقبل آن نظام است و تجربه به ما مي آموزد که معمولاً خطرناک ترين لحظه براي حکومتي بد، لحظه اي است که آن حکومت دست به اصلاحات بزند. تنها سياستي سخت ماهرانه مي تواند پادشاهي را قادر به حفظ تخت و تاجش نمايد که پس از مدتي دراز از حکومت جابرانه دست کشد و به اصلاح وضع اتباع خود بپردازد. شکوه و شکايتي که مدتها، به دليل اينکه حل ناشدني به نظر مي رسيد، تحمل مي گردند، در لحظه اي که امکان از ميان برداشتنش در ذهن مردم متصور مي گردد، تحمل ناپذير به نظر مي رسد ». (5) در واقع نظريه ي دوتوکويل يکي از عناصر مهم تئوري رئاليستي انقلاب يعني ضعف و کاهش قدرت سرکوب دولت را با فرضيه ي رفاه فزاينده در توضيح وقوع انقلاب ترکيب مي کند.

نظريه ي ديويس:

يکي از نويسندگان معاصر به نام جيمز ديويس (6) که از ديدگاه فردگرايانه و روانشناسانه به بررسي انقلاب پرداخته است، نظريه ي دوتوکويل را ضد نظريه ي مارکس درباره ي چگونگي وقوع انقلاب پنداشته است و خود سعي در تلفيق آن دو نموده است. به نظر او مي توان گفته هاي مارکس درباره ي فقر فزاينده ي طبقه ي کارگر قبل از انقلاب پرولتاريائي را تعميم داد و آن را در « تز فقر » خلاصه کرد که براساس آن وخامت عيني شرايط اقتصادي و کاهش سطح زندگي عمومي علت تعيين کننده ي انقلاب است ( مدل مارکس ربطي به شرايط عمومي اقتصاد خواه فقر فزاينده يا رفاه فزاينده ندارد بلکه اساساً مربوط به شيوه ي صف بندي و سازمان منافع اجتماعي است ). در مقابل بر طبق نظريه ي دوتوکويل مردمي که همه ي همّشان مصروف تلاش معاش گردد فرصت و علاقه ي لازم براي پرداختن به مسائل سياسي را نخواهند داشت. به نظر ديويس: « فقر مداوم به جاي آنکه مردم را انقلابي کند حداکثر باعث کناره گيري و بي تفاوتي و يا نوميدي مي شود ». (7) از سوي ديگر در دوران رفاه فزاينده و افزايش توقعات نيز، وقتي رشد انتظارات و توقعات همراه با افزايش امکانات تأمين آنها باشد، انقلابي رخ نخواهد داد. ديويس در نظريه ي خود رفاه و پيشرفت اقتصادي درازمدت را با بحران و رکود اقتصادي که موجب کاهش امکانات اقتصادي مي گردد براي توضيح انقلابات ترکيب مي کند. به نظر او: « انقلاب در زماني احتمال وقوع پيدا مي کند که دوران درازي از توسعه ي اقتصادي و اجتماعي به دنبال خود دوران کوتاهي از بحران را به همراه آورد ». (8) نظريه ي ديويس اساساً روانشناسانه است زيرا تصورات فرد از وضعيت خويش را که متأثر از پويش هاي اقتصادي و اجتماعي است، عامل تعيين کننده در پيدايش وضعيت انقلابي مي داند. چنين فراز و نشيب اقتصادي و اجتماعي نخست « توقع امکان ارضاء هميشگي نيازهاي فزاينده را ايجاد مي کند و سپس وقتي واقعيت آشکار نمي تواند پا به پاي توقعات پيش رود حالت فکري اضطراب و ناکامي پديد مي آيد ». (9) فقر يا رفاه يکدست و مداوم موجد رفتار و شرايط انقلابي نيست، بلکه وضعيت فکري ناشي از افزايش پيوسته ي توقعات در شرايط کاهش امکان برآورد آنهاست که فرد را ناخرسند و احتمالاً انقلابي مي سازد. البته همواره ميان توقعات مردم و امکانات برآوردن آنها فاصله اي وجود دارد که معمولاً قابل تحمل است. اما به نظر ديويس در شرايطي که توقعات به رغم کاهش فزاينده امکانات همچنان افزايش يابند، فاصله ميان آنها غيرقابل تحمل و تنش زا مي شود. در اين شرايط حکومت خواه ناخواه مسئول ناروائيها و برآورده نشدن خواستها تلقي مي گردد.

نظريه ي گار:

نظريه بالا در برداشتي عام تر زير عنوان نظريه ي « ناکامي نسبي » بسط داده شده است. معناي اساسي ناکامي نسبي شکاف و فاصله اي است که فرد ميان توانائيها يا امکانات و توقعات خويش تصور مي کند. براساس نظر رابرت گار (10) در کتاب « چرا انسانها شورش مي کنند؟ » نارضائي اجتماعي، ناشي از ميزان و شدت احساس ناکامي نسبي در ميان گروههاي گوناگون هر جامعه است. گار، سه نوع اصلي ناکامي نسبي را بررسي کرده است: نخست ناکامي ناشي از کاهش امکانات که در آن توقعات ثابت باقي مي مانند؛ دوم ناکامي ناشي از افزايش توقعات که در آن امکانات نسبتاً ثابت هستند - جامعه اي که در معرض تحولات فرهنگي و عرضه ي شيوه هاي جديد زندگي قرار گيرد معمولاً دچار اين گونه ناکامي مي گردد؛ سوم « ناکامي فزاينده » که در آن توقعات افزايش و امکانات کاهش مي يابند ( همانند آنچه در نظريه ي ديويس ديديم ). فرضيه ي ناکامي نسبي مبتني بر فرض وجود ارتباط ميان ناکامي و خشونت است که براساس آن هرچه ناکامي شدت بيشتر يابد احتمال و شدت خشونت افزايش مي يابد. از اين ديدگاه « شرط لازم وقوع منزاعه ي داخلي خشونت بار، ناکامي نسبي است که به معني تصور افراد از فاصله ي موجود ميان توقعات و توانائي تأمين آنها به وسيله ي محيط است ». (11) اين نوع استدلال در توضيح همه گونه خشونت بکار برده شده است، اما گار در توضيح انقلاب به عنوان نوع خاصي از خشونت دو عامل ديگر را مي افزايد: يکي مسأله ي مشروعيت سياسي و ديگري تعادل قواي نظامي ميان شورشگران و حکومت. به اين ترتيب نويسنده مزبور نيز از حد ديدگاه فردگرايانه و روانشناختي خارج مي شود و عناصري از تئوري رئاليستي انقلاب را در تکميل نظريه ي خود مي آورد.
به طور کلي در چشم انداز فردگرايانه و روانشناختي، شرايط پيدايش وضعيت انقلابي را بايد در تصورات و احساسات فردي که خود متأثر از تحولات اجتماعي است، جستجو کرد. نارضائي فردي حداقل ماده ي خام انقلاب را تشکيل مي دهد که ممکن است به وسيله ي گروهها و رهبران و ايدئولوژي ها توسعه داده شود، هر چند اين ديدگاه بر عوامل اخير تأکيد نمي گذارد. از اين ديدگاه نارضائي فردي، واقعي يا حداقل محسوس است و عمل فرد در گروه، حساب شده و عقلائي است.

پي‌نوشت‌ها:

1 - P. Sorokin. Sociology of Revolution. New York. 1967. p. 367. quoted in Hagopian. op. cit p. 163
2 - See A. Cohan. Theories of Revolution. London. Nelson. 1975. pp. 188 - 193.
3 - Alexis dc Tocquevillc, The Ancien Regime and the French Revolution. London. 1966. p. 195.
4 - Ibid.. p. 194.
5 - Ihitl., 196
6- J. Davies
7 - I. Davies. ••"Towards a Theory of Revolution**, in American Sociological Review. i-ch. 19ft2. vol. 27. p. 7.
8 - Ibid.. p. 6.
9 - Ibid . p. 6.
10- R. Gurr
11- Gurr. op. cit. p. 24.

منبع مقاله :
بشيريه، حسين؛ (1390)، انقلاب و بسيج سياسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هشتم