نويسنده: دکتر حسين بشيريه




 

با پيدايش جنبش بسيج سازمان يافته وضعيت سياسي وضعيتي انقلابي مي شود که در آن قدرت سياسي مورد منازعه است و ممکن است دست به دست شود. در اين وضعيت وقوع درجه اي از خشونت حتمي است زيرا ورود گروهها به دستگاه قدرت و يا خروج آنها از آن در چنين شرايطي خشونت به همراه مي آورد. در وضعيت انقلابي بتدريج دو سازمان قدرت در کشور پديد مي آيند و هر يک از آن دو به بسيج حمايت بخشي از جمعيت مي پردازند. تا زماني که اين وضعيت دوگانگي قدرت خاتمه نيافته باشد، وضعيت، وضعيتي انقلابي است. نتيجه ي نهائي اين وضعيت يا از ميان رفتن صاحبان قدرت مستقر و سلطه ي بلوک قدرت جديد است و يا سرکوب مدعيان قدرت. وقوع يکي از اين دو حالت اساساً بستگي به چگونگي جهت گيري و وحدت و سازمان نيروهاي سرکوب رژيم دارد. انقلاب، در آخرين وهله منازعه اي خشونت بار براي کسب يا حفظ قدرت سياسي است و نقش وسايل و نيروهاي سرکوب در اين منازعه از پايه ي اول اهميت برخوردار است. حضور ارتش وفادار و يکپارچه مانع نيرومندي در برابر پيروزي جنبش انقلابي است. چنانکه مطالعه ي تطبيقي خشونت انقلابي نشان مي دهد اصولاً با افزايش سرکوب و خشونت حکومتي، خشونت جنبش انقلابي به همراه آن تا آستانه ي خاصي افزايش مي يابد، اما پس از آن افزايش خشونت و سرکوب حکومتي به دنبال خود کاهش سريعي در خشونت جمعي انقلابيون پيش مي آورد. (1) بي شک نيروي سرکوب حکومت نمي تواند تحول اجتماعي و شرايطي ساختاري را که به پيدايش وضعيت انقلابي مي انجامد خنثي نمايد اما به هر حال مي تواند از فروپاشي حکومت جلوگيري کند. به همين ترتيب ناتواني يا بي تمايلي حکومت در کاربرد وسايل اجبار به هر دليل از شرايط عمده ي پيروزي جنبش انقلابي است. اين ناتواني يا بي تمايلي ممکن است علل گوناگوني داشته باشد.
نخست بايد فقدان يا عدم کفايت يا تضعيف وسايل اجبار و سرکوب را بررسي کنيم. امپراتوري هاي بزرگي که در دوران افول خود مواجه با انقلاب شدند فاقد ارتش هاي پايدار و ملي و نيرومند بودند و به همين دليل بسهولت سرنگون گرديدند. انقلاب مشروطيت 1911 در چين مواجه با نيروي سرکوب منسجم و گسترده اي نگرديد. در بسياري موارد جنگهاي خارجي نيروي سرکوب رژيم را تضعيف نمودند. يکي از پژوهشگران معاصر گفته است: « به نظر مي رسد که جنگ عامل تعيين کننده اي در پيدايش وضعيت انقلابي در اعصار جديد بوده باشد. بيشتر انقلابات جديد، چه پيروز و چه ناموفق، در پي جنگ واقع شده اند. ( کمون پاريس در 1871، انقلاب 1905 روسيه، انقلابهاي گوناگون پس از جنگ جهاني دوم منجمله انقلاب چين ). » (2) پيش از انقلاب انگليس، چارلز در سال 40-1639 به اسکاتلند لشکر کشيد؛ لوئي شانزدهم در 1788 به جنگ با انگلستان رفت؛ شکست نيروهاي لوئي ناپلئون در جنگ پروس و فرانسه در 1871 زمينه ي انقلاب ديگري در پاريس را فراهم کرد؛ شکست هاي تزار در جنگهاي 1905 و 1917 به جنبش انقلابي نيرو بخشيد؛ به دنبال شکست نيروهاي محور در جنگ جهاني اول جنبش هاي انقلابي در آلمان، اتريش، مجارستان و ترکيه بوقوع پيوستند؛ پس از شکست ژاپن در جنگ جهاني دوم جنبش هاي انقلابي در چين، ويتنام و اندونزي گسترش يافتند. يکي از پژوهشگران، 19 انقلاب را در اروپا در فاصله 1204 و 1919 برشمرده است که همگي بي درنگ پس از شکست در جنگ بوقوع پيوسته اند. (3) همچنين پيتريم سوروکين در مطالعه ي خشونت سياسي در اروپا از عصر يونان باستان تا سال 1933 رابطه اي نزديک ميان وقوع منازعه ي بين المللي و منازعه ي داخلي يافت. (4) شکست در جنگ بي شک مقبوليت حکومت را در نزد عامه کاهش مي دهد و موجب افزايش احتمال سرپيچي نظاميان چه در جبهه ي جنگ و چه در سرکوب جنبش هاي داخلي مي گردد. ارتش روسيه در سال 1905 در مقايسه با سال 1917 از انسجام بيشتري برخوردار بود و در نتيجه توانست جنبش انقلابي را درهم بشکند.
يکي ديگر از علل ضعف دستگاه سرکوب، چند دستگي در درون ارتش است. ارتش ها با وجود آنکه از نظر سازماني منضبط ترين گروه اجتماعي بشمار مي روند، از لحاظ وابستگي هاي اجتماعي يکپارچه نيستند و از همين رو از تأثير نيروهاي انقلاب مصون باقي نمي مانند. ارتش از راههاي گوناگون، با جمعيت در ارتباط است و تشديد شکافها و تضادهاي اجتماعي ممکن است بر وحدت آن بويژه در شرايط انقلابي تأثير بگذارد. افسران و سربازان از آنجا که از قشرهاي گوناگون جمعيت برخاسته اند داراي ديدگاهها و وفاداريهاي اجتماعي گوناگون نيز هستند. بي شک افسران عالي رتبه، محافظه کارترين بخش ارتش را تشکيل مي دهند، اما افسران جوان و جاه طلبي که خواستار ترقي سريع هستند بيشتر زير تأثير جنبش هاي انقلابي قرار مي گيرند. زوال وفاداري در ارتش نسبت به رژيم در شرايط انقلابي به صورتي ناهماهنگ پيش مي آيد. افسران برجسته تنها ممکن است با مشاهده فروپاشي رژيم، دست از وفاداري بردارند. برعکس افسران جوان و جاه طلب از نظر وفاداري در موقعيت انعطاف پذيرتري قرار دارند. سربازان در شرايط عادي کورکورانه اطاعت مي کنند اما در شرايط انقلابي وفاداريهاي خانوادگي، طبقاتي، منطقه اي و جز آن بر رفتار سياسي آنها تأثير مي گذارد. (5) با وفاداري بخشي از نيروهاي سرکوب به جنبش بسيج، تعادل قدرت به زيان حکومت دگرگون مي شود. به گفته ي يکي از صاحبنظران وقتي نيروهاي رژيم به صورت بارزي بر نيروهاي مخالفين فائق باشد تنها امکان وقوع شورش پراکنده وجود دارد؛ وقتي نيروهاي بسيج گر از هر نوعي بر نيروهاي رژيم فائق آيد، احتمال وقوع انقلاب پيش مي آيد و هنگامي که نيروهاي رژيم و مخالفين همسنگ باشند، وقوع جنگ داخلي محتمل مي گردد. (6)
ديگر اينکه ممکن است نيروهاي سرکوب کافي و منسجم باشند، اما حکومت به دلايلي نتواند آنها را خوب بکار گيرد. يکي از پژوهشگران معاصر انگليسي به نام لارنس استون علت اين ناتواني حکومت را در چند عامل خلاصه کرده است:
1- از دست دادن مهارت عمل و قوه ي ابتکار که معمولاً حکومتهائي که به گونه اي ناگهاني مواجه با پيدايش جنبش هاي انقلابي مي کردند چنين ضعفي از خود نشان مي دهند.
2- از دست رفتن همبستگي و يگانگي گروهي در ميان هيئت حاکمه که مي تواند موجب اختلاف در کاربرد نيروهاي سرکوب گردد. اختلاف دروني گروه حاکمه ممکن است بر سر ميزان کاربرد خشونت ونحوه ي برخورد با انقلابيون و مسأله دادن امتيازات به آنها پيدا شود.
3- از دست رفتن برتري نظامي که در بالا به آن اشاره کرديم.
4- از دست رفتن اعتماد به نفس در ميان حکام.
5- ضعف و ناتواني در اجراي سياستهائي که در پاسخ به وضعيت انقلابي اتخاذ شده اند. (7)
واکنش حکومت به گروههاي مخالف همواره يکپارچه نيست. اغلب چنين واکنشي بر اساس محاسبه ي عقلاني صورت نمي گيرد و مبتني بر اطلاعات نارسا و نادرست درباره ي اهداف معترضين است. واکنش حکومت بيش از اعمال جنبش انقلابي تعيين کننده ي روند وقايع بعدي است زيرا حکومت به عنوان نگهبان نظم و قانون نمي تواند تحت چنين شرايطي تن به سازش مطلق بدهد و از سوي ديگر ناديده گرفتن خواست هاي جنبش به نحوي فزاينده ناممکن مي گردد. چنين حکومت هائي به جنبش انقلابي از ديدگاه تئوري توطئه مي نگرند و شماري از آشوبگران را مسئول همه ي آشوبها قلمداد مي کنند و بسيج شدگان را افرادي فريب خورده مي پندارد. مسلماً دولتها معمولاً نمي توانند چگونگي تجمع گروههاي ناهمگون و عمل جمعي و ناگهاني و سازمان يافته ي آنها را از نظر جامعه شناسي دريابند و بنابراين از آغاز کار تصوراتي نادرست از جنبش پيدا مي کنند. در نتيجه حکومت معمولاً دنباله رو حوادثي مي شود که جنبش انقلابي ايجاد مي کند.
هرچه اختلاف دروني گروه حاکمه بيشتر باشد احتمال ائتلاف ميان انقلابيون و بخشهائي از آن گروه بيشتر است و هرچه اين ائتلاف گسترده تر باشد احتمال پيروزي انقلاب بيشتر مي شود. از سوي ديگر اگرچه وجود چنين ائتلافي احتمال انتقال قدرت را تا حد معيني افزايش مي دهد ليکن ائتلاف گسترده، درجه ي « انقلاب » را کاهش مي دهد و در نتيجه ي آن وضع گذشته به نحوي اعاده مي گردد. ائتلاف زمينه ي داد و ستد ميان انقلابيون و گروههاي صاحب قدرت را فراهم مي آورد. بويژه خودداري از سرکوب چيزي است که انقلابيون خواستار آن مي باشند. مسلماً وقتي وضعيت انقلابي بسيار حاد باشد گروههاي قدرت تمايل بيشتري به ائتلاف با انقلابيون از خود نشان مي دهند. عدم کارائي در سرکوب نيز چنانکه گفته ايم ممکن است ناشي از پايگاه اجتماعي هيئت حاکمه باشد. نفوذ بورژوازي ليبرال در حکومت هاي اروپا پيش از سال 1848 موجب عدم کارائي آن حکومت ها در سرکوب انقلابات آن سال گرديد.
همچنين ممکن است نيروي سرکوب حکومت در نتيجه ي پيدايش هسته هاي مقاومت چريکي و يا ارتش انقلابي تضعيف گردد. در چين، يوگسلاوي، کوبا و الجزاير نيروهاي دولت مستقر مواجه با مقاومت و تهاجم مسلحانه ي انقلابيون به درجات گوناگون شدند. اين وضعيت چنانکه خواهيم ديد بيشتر خاص انقلابهاي مدرن است تا انقلابهاي کلاسيک. از آنجا که شرايط نظامي دولتهاي معاصر پيروزي جنبش توده هاي خود جوش را دشوار ساخته است، انقلابيون حرفه اي به شيوه هاي نظامي و چريکي متوسل شده اند. معمولاً جنبش هاي نظامي ضد رژيم در صورتي موفق مي شوند که روش عملي متفاوت از شيوه ي عمل ارتش هاي سنتي اتخاذ کنند، وفاداري بخشهاي عمده اي از جمعيت را به خود جلب نمايند و با ايجاد انضباط در عمل نيروي سازماني خود را در مقابل رژيم حفظ کنند. (8)
بر روي هم سه مدل اصلي جنگ چريکي انقلابي عرضه شده است. (9) نخست مدل مائوئيستي جنگ خلقي براي کشورهائي که داراي توده هاي عظيم دهقاني هستند. در اين مدل عمليات با عقب نشيني کادرهاي انقلابي از شهرها به مناطق روستائي آغاز مي شود. وظيفه ي اوليه ي جنبش اجتناب از سرکوب و محاصره شدن به وسيله ي نيروهاي دولتي است. با اين حال ملاحظات سياسي بايد بر ملاحظات صرفاً نظامي فائق باشد. نهايتاً براساس اين مدل وضعيت دوگانگي قدرت پيش مي آيد و انقلابيون با استقرار در پايگاه جغرافيايئي مشخصي در مقابل نيروهاي رژيم مقاومت مي کنند و دست به ايجاد سازمانهاي اداري و عمومي مي زنند. دوم، مدل کوبائي چريک روستائي که به وسيله ي ارنستو چگوارا و رژي دبره عرضه شده است. براساس اين نظر جنگ چريکي بر ضد رژيم بايد مداوم و فرسايشي باشد و بويژه در مناطق روستائي اجرا گردد زيرا به گفته ي دبره: « تضادهاي اجتماعي در شهرها به اندازه ي مناطق روستائي حاد نيستند، چونکه در شهرها حتي قشرهاي تهيدست نيز در درون جامعه مدرن حل مي گردند ». (10) جنبش چريکي روستائي به هيچ حزب انقلابي وابستگي ندارد و دست به ايجاد دستگاه اداري رقيب نيز نمي زند. سوم، مدل جنبش چريکي شهري که براساس آن چون شهرنشيني در کشورهاي در حال تغيير رو به گسترش است شهرها مراکز اصلي تضادهاي اجتماعي هستند. جنبش انقلابي ديگر نبايد به پيدايش جنبش هاي خودجوش توده اي به روش انقلاب فرانسه و روسيه اميدوار باشد، زيرا دستگاه سرکوب رژيم هاي مدرن بسيار نيرومند شده است. (11) به طور کلي اگرچه اين روشها در تضعيف دستگاه سرکوب رژيم در برخي انقلابهاي مدرن مؤثر بوده اند اما طبعاً نبايد همه ي بحران ها و تضادهاي دروني رژيم را نتيجه ي اِعمال آن روشها دانست. بعلاوه گسترش وسايل سرکوب مي تواند تأثير جنبش هاي چريکي را خنثي کند.
به طور خلاصه دستگاه سرکوب حکومت ممکن است در نتيجه ي عواملي چون عدم کفايت نيروهاي سرکوب، وقوع اختلافات داخلي در آنها، ضعف حکام در کاربرد آن نيروها و يا پيدايش نيروئي مقاوم در برابر آنها تضعيف گردد و فرصت لازم را به دست جنبش بسيج انقلابي بدهد. راسل نظريه پرداز معاصر در مطالعه ي تطبيقي چهارده شورش انقلابي قرن بيستم نقش عامل سرکوب و بويژه کنترل دولت بر ارتش را بر اساس اطلاعات تاريخي روشن ساخته است. از چهارده شورش انقلابي مزبور، هفت شورش به انقلاب موفق انجاميده اند ( افغانستان در 1929، آلباني در 1924، بوليوي در 1952، برزيل در 1930، چين در 1949، کوبا در 1959 و مکزيک در 1911 ) و هفت شورش ديگر ناموفق ( يا انقلاب نافرجام ) بوده اند ( اتريش در 1934، برمه در 1953، کولومبيا در 1948، کوبا در 1912، هندوراس در 1933، ايتاليا در 1949 و اسپانيا در 1934 ). مقايسه شورشهاي انقلابي موفق و ناموفق بويژه قوت استدلال راسل را در رابطه با تأثير عامل سرکوب آشکار مي سازد. عدم توجه به انقلابات ناموفق يکي از موانع عمده بر سر راه پرداختن تئوري کامل تري درباره علت پيروزي انقلاب بوده است. استدلال کلي راسل اين است که وجه ميمزه ي اساسي انقلابات موفق و ناموفق را بايد در ميزان انسجام و وفاداري نيروهاي سرکوب رژيم جستجو کرد. وي سه مقياس براي ميزان وفاداري يا سرپيچي نيروهاي سرکوب در چهارده کشور مورد مطالعه به کار برده است، که در جدول زير نشان داده شده اند:
مقیاس عدم وفاداری نیروهای مسلح

1- میزان سرپیچی

2- زمان ظهور سرپیچی در طی انقلاب

3- شمار نیروهائی که سرپیچی می کنند

صفر = حمایت مطلق و سرسختانه نیروهای سرکوب از رژیم

صفر = هرگز

صفر = هیچ

1 = حمایت غیر سرسختانه

1 = در اواخر کار رژیم

0/5 = اندک ( 2 تا 10 % )

2 = بی تفاوتی، کناره گیری یا فرار نیروها

2 = در اواسط انقلاب

1 = شماری ( 11 تا 25 % )

3 = کمک فعال به جنبش انقلابی

3 = در اوائل انقلاب

2 = شمار قابل ملاحظه ای ( 26 تا 50 % )

4 = مبارزه با رژیم به همراه جنبش انقلابی

4 = از آغاز انقلاب

3 = اکثریت ( 51 تا 95 % )

 

 

4 = همه ( 96 تا 100 % )


منبع: راسل، « شورش، انقلاب و نیروهای مسلح ». ص 74

ميزان عدم وفاداري نيروهاي مسلح از ضرب سه مقياس بالا بدست مي آيد. ارقامي که بر اين اساس در هفت مورد شورش موفق بدست مي آيد نشان مي دهد که در هيچ مورد رژيم نتوانست وفاداري نيروهاي مسلح به خود را حفظ کند. راسل نتيجه مي گيرد که بر روي هم عدم وفاداري ارتش نسبت به رژيم شرط لازم موفقيت شورش انقلابي است، اما شرط کافي نيست زيرا در سه مورد از شورشهاي ناموفق رقم عدم وفاداري بالا بوده است. از سوي ديگر به طور کلي شورشهاي ناموفق نمي توانند همکاري ارتش را بدست آورند. پس هرچه ميزان عدم وفاداري بيشتر باشد، احتمال پيروزي شورش انقلابي بيشتر است. چنانکه موارد ناموفق نشان مي دهند عدم وفاداري ارتش نتيجه ي خود بخودي وقوع شورش انقلابي نيست. به عبارت ديگر وقوع شورش انقلابي ملازمه اي با سرپيچي نيروهاي مسلح ندارد. عدم وفاداري ارتش بستگي به عوامل پيچيده اي چون ترکيب طبقاتي ارتش، ميزان تماس ميان جمعيت و ارتش، حرفه اي بودن يا اجباري بودن خدمت نظامي، نحوه ي استخدام و امکانات ترفيع نظاميان و عوامل بسيار ديگر دارد. رژيم سرکوبگري که بتواند وفاداري ارتش به خود را حفظ کند پايدار خواهد بود و در مقابل شورش انقلابي فرو نخواهد پاشيد. (12) حداقل اينکه کنترل بر وسايل سازمان يافته ي اجبار و سرکوب در پيروزي و يا شکست جنبش انقلابي عاملي تعيين کننده است. اگر حکومت کنترل کامل نيروهاي سرکوب را تا آخر کار و به صورتي مؤثر در دست داشته باشد، انتقال قدرت ميسر نخواهد شد. ارتش نيرومند و وفادار و يگانه، مانع نيرومندي بر سر راه پيروزي جنبش هاي انقلابي است. اما با توجه به شرايط انقلابي و به دلايلي که گفتيم ارتش ها معمولاً نمي توانند به صورت مؤثري با جنبش هاي انقلابي بجنگند.

پي‌نوشت‌ها:

1 - See Gurr. op. cit. pp. 239 - 40
2 - W. Laqueur , op. cit. p 501
3 - R. Hunter. Revolution: Why, How. When. New York. Harper, 1940, p. 126, quoted in Greene, op. cit. p. 105.
4 - See Sorokin. "Fluctuations", op. cit.
5 - I eiden iV Schmitt, op. cit. pp. 26 - 8.
6 - See Gurr. op. cit. pp. 2.72 - 37.
7 - L. Stone, "Theories of Revolutions World Politics, vol. 18, 1966. p. 165.
8 - Chorley, op. cit. p. 61.
9 - Hagopian op. cit. p. 372 - 77.
10 - R. Debray "Castroism: The Long March in Latin Americas in Kelly & Brown. op. cit. pp. 468 - 9, quoted in Hagopian, op. cit. p. 373.
11 - See A. Guillen. The Philosophy of the Urban Guerrilla. New York. 1973.
12 - Russell, op. cit. chaps. 4, 5.

منبع مقاله :
بشيريه، حسين؛ (1390)، انقلاب و بسيج سياسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هشتم