نويسنده: اعظم راودراد




 


در تحقيقي بر روي ويژگي هاي جامعه شناختي کارگردانان سينماي ايران، به مطالعه ي اين ويژگي ها به روش اسنادي پرداخته شده است. اين تحقيق با ارائه ي توصيفي از خصوصيات و ويژگي هاي اجتماعي سينماگران ايراني نشان مي دهد که اين گروه اجتماعي در وجود با فقدان برخي ويژگي هاي اجتماعي، مشترک است. اين وجه اشتراک نشان دهنده ي توزيع نابرابر امکان هنرمندشدن در قشرهاي مختلف اجتماعي است که به طور غيرمستقيم وجود رابطه ميان عوامل اجتماعي و هنرمندشدن را نشان مي دهد.
مطالعه ي هنرمندان در جامعه شناسي هنر متضمن پرداختن به مسائلي همچون عوامل اجتماعي مؤثر بر هنرمندشدن، سبک زندگي هنرمندان و مانند آن است. در اين تحقيق، بررسي نقش استعداد و ذوق هنري در هنرمندشدن افراد چندان مورد نظر نيست، بلکه موضوع محوري بررسي نقش عوامل اجتماعي اي است که سبب شکوفايي استعداد هنري مي شود و فرد را به سمت « هنر به مثابه يک حرفه » سوق مي دهد.
مسئله اين است که هنرمندان، به عنوان قشر توليدکننده ي هنر، فارغ از تأثيرات محيط اجتماعي نيستند، بلکه در بستر عواملي همچون شرايط اقتصادي و طبقاتي، شرايط جغرافيايي، حمايت هاي خانوادگي، بسترسازي دولتي و مانند آن شکل مي گيرند. ضرورت پرداختن به اين مسئله هنگامي مشخص تر مي شود که توجه کنيم افراد بسيار زيادي با استعدادهاي مناسب هنري پاي در راه هنرمندشدن مي نهند، اما تنها عده ي کمي از آنها فرصت مي يابند به هنرمندان حرفه اي بدل شوند.

چارچوب نظري

عوامل اجتماعي اشاره شده در نظريه ي جانت ولف، که در فصل هاي قبل به آنها اشاره شد، در تحقيق مبناي اين گزارش مورد بررسي و توجه قرار گرفته اند. بر اين اساس، فرضيه ي اصلي تحقيق اين بوده است که « عوامل اجتماعي بر هنرمندشدن افراد تأثير مي گذارند ». براي آزمون اين فرضيه ابتدا لازم بود فرضيه هاي خردتري آزمون شوند. فرضيه هايي مانند اينکه اکثريت کارگردانان مورد مطالعه از نظر ويژگي هاي جمعيت شناختي خصوصيات مشترکي دارند، با اينکه ميان محل تولد و ميزان موفقيت؛ نوع و ميزان تحصيلات با ميزان موفقيت؛ و نيز فعاليت در مراکز هنري دولتي و ميزان موفقيت رابطه وجود دارد، مورد توجه قرار گرفتند تا از جمع نتايج خرد به نتيجه اي کلي برسيم.

روش تحقيق

اطلاعات به دست آمده از مطالعه ي کتاب هاي مربوط به تاريخ سينما و دايرة المعارف کارگردانان سينماي ايران به دست آمده است. ابتدا پرسشنامه معکوس طراحي شد و سپس با استفاده از اسناد مذکور اين پرسشنامه ها تکميل شدند. در مرحله ي بعد با استفاده از نرم افزارهاي آماري داده ها تحليل شدند.

يافته هاي تحقيق

يکي از فرضيه هاي تحقيق اين بود که اغلب هنرمندان بررسي شده از نظر ويژگي هاي جمعيت شناختي خصوصيات مشترکي دارند. اين امر نشان دهنده ي نياز به احراز شرايط خاص در جامعه به منظور هنرمندشدن است. در اين قسمت به يافته هاي تحقيق براي آزمون اين فرضيه اشاره مي شود. در عين حال، براي جلوگيري از تکرار مطالب، هر جا که مقتضي باشد در بين مباحث، نتايج آزمون فرضيه هاي ديگر نيز ذکر خواهد شد.
تعداد کارگردانان مورد بررسي که اطلاعات آنها از منابع اسنادي به دست آمده، 274 نفر بوده است که از اين ميان 41 نفر کارگردان درجه ي يک و 223 نفر کارگردان درجه ي دو بوده اند. ملاک تشخيص درجه ي يک يا درجه ي دو بودن کارگردان، دارا بودن يک يا بيشتر از اين شرط ها بوده است: 1) گرفتن جوايز از جشنواره هاي داخلي و خارجي؛ 2) قرارگرفتن فيلم هاي ساخته شده ي کارگردان در رديف پرفروش ترين فيلم هاي سال اکران؛ 3) شهرت هنري کارگردان به مؤلف بودن. با اين حساب، از تعداد 274 کارگردان، 41 نفر درجه يک و 223 نفر درجه دو بوده اند.

جنسيت

از مجموع 274 کارگردان سينما تعداد 7 نفر زن و 267 نفر مرد بوده اند. توضيحي که در مورد تعداد کارگردانان زن سينماي ايران که تنها 2/5 درصد را شامل مي شود در مقايسه با مردان مي توان ارائه کرد اين است که عرصه ي کارگرداني سينما عرصه اي به تقريب مردانه است و اين خود تبيين کننده ي يکي از عوامل اجتماعي مؤثر بر کارگردان شدن سينماگران خواهد بود. به عبارت ديگر در جامعه ي ايران زن و مردي که هر دو به لحاظ استعدادهاي ذاتي هنري و علاقه به فيلم سازي در شرايط يکساني قرار دارند، به لحاظ اجتماعي و عوامل حمايتي در شرايط نابرابري قرار دارند و بنابراين احتمال اينکه مرد فيلم ساز شود، بسيار قوي تر از عکس آن است. پس مي توان گفت يکي از عوامل مهم اجتماعي مؤثر بر کارگردان شدن افراد، جنسيت آنهاست.
در تبيين اين يافته مي توان به شرايط توليد در اين عرصه ي هنري اشاره کرد که نياز به حضور بلندمدت در بيرون از فضاي خانوادگي و ارتباطات گسترده با هنرمندان ديگر دارد، در شرايطي که ساماندهي اين ارتباط ها در مورد زنان با موقعيت فعلي حاکم بر خانواده هاي ايراني چندان همخواني و مطابقت ندارد. اين در حالي است که مردان از اين نظر کمترين وابستگي فيزيکي را به خانواده دارند و با استفاده از ارتباطات گسترده تر، که حضور 78 درصدي آنها در مشاغل به آنها پيشکش مي کند، مي توانند به اين شغل بپردازند.

خاستگاه جغرافيايي

از تعداد 248 کارگرداني که محل تولدشان معلوم بوده است، 109 نفر ( 44 درصد ) در تهران و 139 نفر ( 56 درصد ) در شهرستان هاي ديگر متولد شده اند. همچنين بر اساس اطلاعات به دست آمده از کارگردانان که از منابع کتابخانه اي حاصل شده، اکثريت قريب به اتفاق کارگردانان متولد شهر بوده اند.
در اين ميان، از 246 کارگرداني که شهر محل تولدشان معلوم بوده است، 162 نفر ( 65/9 درصد ) در شهرهاي بزرگ و به لحاظ جغرافيايي درجه ي يک ( تهران، اصفهان، شيراز، تبريز، اهواز، آبادان و مشهد ) متولد شده اند و 84 نفر ( 34/1 درصد ) نيز در شهرستان هاي کوچک و به لحاظ جغرافيايي درجه ي دو متولد شده اند.
اين مطلب نشان دهنده ي اهميت خاستگاه جغرافيايي و تأثير آن بر هنرمندشدن افراد است. تأثير مذکور به اين ترتيب است که احتمال اينکه افرادي که در شهرهاي بزرگ و به ويژه تهران به دنيا آمده اند، وارد عرصه ي هنر و حرفه کارگرداني شوند بيش از متولدان ساير مناطق کشور است. همچنين احتمال اينکه متولدان شهرهاي بزرگ به حرفه ي هنري روي آورند، بيشتر از اقبال متولدان روستاها به هنر است. دليل آن هم وجود امکانات هنري و فيلم سازي بيش از هر جاي ديگري در پايتخت و پس از آن در شهرهاي بزرگ است. در نتيجه، کساني که به اين امکانات دسترسي بيشتري دارند، احتمال استفاده شان از آن نيز بيشتر خواهد بود.
بنابراين تولد در تهران در درجه ي اول يا در شهرستان هاي بزرگ ديگر در درجه ي دوم، نقش مثبتي در سوق دادن فرد به سمت هنرمند و کارگردان شدن دارد و اگر عوامل ديگر نيز موافق باشند احتمال هنرمندشدن يک فرد تهراني و ورود وي به عرصه ي کارگرداني سينما نسبت به شهرستاني و شهري نسبت به روستايي بيشتر است. از آنجا که هنرمند سينما شدن به ويژه در حوزه ي کارگرداني نياز به سرمايه و وسايل و امکانات خاص فيلم سازي دارد، طبيعي است که در شهرهاي بزرگ و تهران دسترسي به امکانات مذکور سهل تر است.
همچنين در اين تحقيق نشان داده اند که خاستگاه جغرافيايي کارگردانان با ميزان توفيق هنري آنها رابطه ي مستقيم داشته است، به طوري که بيشتر کارگردانان درجه ي يک، متولد شهر تهران و بيشتر کارگردانان درجه ي دو متولد شهرستان هاي ديگر بوده اند.
در حقيقت موافق با نظريه ي کلي جامعه شناسي هنر که برخي عوامل اجتماعي پيش از تولد فرد وجود دارند که بعد از تولد براي او پيشه اي گريزناپذير را مي سازند و در آينده ي وي دخالت دارند، در اينجا نيز عامل محل تولد، به عنوان عاملي ساختاري که انتخاب آن به عهده ي فرد نيست، اثر دارد و در کنار ساير عوامل نقش خود را در جهت گيري به سوي هنرمندشدن و به ويژه کارگردان شدن ايفا مي کند. پس اين عامل در کنار علاقه و انگيزه ي دروني افراد و همينطور در کنار ساير عوامل اجتماعي، با هنرمندشدن و کارگردان شدن آنها ارتباط دارد.

تحصيلات

يافته ها نشان مي دهند 40/2 درصد کارگردانان سينماي ايران داراي تحصيلات دانشگاهي در زمينه ي سينما، 11/6 درصد داراي تحصيلات هنري دانشگاهي در زمينه ي غيرسينمايي و 12 درصد نيز داراي تحصيلات دانشگاهي غيرهنري بوده اند. 36/3 درصد کارگردانان نيز تحصيلات دانشگاهي نداشته اند. به عبارت ديگر بيشترين تعداد کارگردانان ( 64 درصد ) تحصيلات دانشگاهي داشته اند. در ميان دارندگان تحصيلات دانشگاهي هم اغلب آنان از رشته ي سينما فارغ التحصيل شده اند و تعدادي نيز در رشته هاي هنري غيرسينمايي. درصد بالاي افراد با تحصيلات دانشگاهي در ميان کارگردانان سينما نشان مي دهد که احتمال اينکه سينماگران بيشتر از ميان دانش آموختگان دانشگاهي ظهور کنند، بيشتر از احتمال سينماگر شدن افراد سطوح تحصيلي پايين تر است، چراکه در غير اين صورت بايد کارگردانان سينما از ميان سطوح مختلف تحصيلي به ميزان هاي مشابه ظهور مي کردند.
با توجه به اينکه افرادي مي توانسته اند به دانشگاه بروند که مجبور نبودند تمام وقت خود را براي گذران معاش کار کنند، به علاوه بر آن اين افراد بايد از عهده ي مخارج تحصيل در يک رشته هنري، که به لحاظ استفاده و کاربرد وسايل ويژه نسبت به رشته هاي نظري صرف پرخرج تر است، برمي آمدند. بنابراين مي توان گفت همان طور که جانت ولف هم گفته است، از آنجا که برخورداري از آموزش و پرورش و به ويژه تحصيلات عالي، هميشه براي همه ي اقشار جمعيت امکان پذير نيست و نيز از آنجا که اين برخورداري به نوعي نياز به تأمين بودن از لحاظ درآمد و دارايي دارد، اينکه اکثريت سينماگران برخوردار از تحصيلات دانشگاهي هستند، خود به طور غيرمستقيم نشان دهنده ي خاستگاه اقتصادي متوسط و متوسط رو به بالاي آنهاست که امکان اين نوع از تحصيلات را به ايشان نشان داده است. اين مطلب نشان دهنده ي تأثير عامل آموزش در کارگردان شدن افراد است.
اما نکته اي که در رابطه با نظريه ي جانت ولف بايد به آن اشاره شود، اين است که اگرچه وي آموزش را مخصوص طبقه اي مي داند که از حيث درآمدهاي اقتصادي در سطح متوسط و رو به بالا باشند تا اوقات فراغت داشته باشند و بتوانند به فعاليت هاي هنري و تحصيلي بپردازند، اما در ايران از آنجا که تحصيلات در مقاطع مختلف اغلب رايگان است و نيازي به پرداخت شهريه ( علي الاصول ) وجود ندارد، نمي توان گفت که طبقه ي اقتصادي فرد با کسب آموزش ها و مهارت ها ارتباط داشته يا دارد.
اما در تحليل عميق تر شايد بتوان اين رابطه را به اين شکل توضيح داد که تولد در شهر يا روستا و تولد در خانواده هاي فقير و ثروتمند، به عنوان زمينه ساز يا مانع ادامه ي تحصيل براي افراد نقش بازي مي کنند و اگر اين زمينه ها مساعد باشند، آموزش به عنوان عاملي اجتماعي در هنرمندشدن يا نشدن افراد نقش دارد. بنابراين شايد به عنوان مثال، يک دختر روستايي متولد شده در يک خانواده ي فقير، کمترين و يک پسر شهري متولد شده در يک خانواده ي ثروتمند، بيشترين شانس را براي آموزش ديدن و در نتيجه هنرمندشدن و کارگردان شدن داشته باشند. پس عامل آموزش نيز به اندازه ي سهم خود در اين رابطه نقش دارد.
از سوي ديگر يکي ديگر از يافته هاي جالب تحقيق اين است که اگرچه ميزان و نوع تحصيلات، با ورود به عرصه ي هنر و سينما رابطه دارد، ولي با رتبه ي کيفي هنري کار هنرمند ارتباط معناداري ندارد. به اين معنا که هنرمندان درجه ي يک و درجه ي دو به تقريب به نسبت يکساني تحصيلات دانشگاهي اعم از هنري و غيرهنري داشته اند. اين مطلب نشان دهنده ي اهميت نقش آموزش و تحصيلات عالي در بالابردن آگاهي ها و شناخت فرد از جامعه و در نتيجه زمينه سازي موفقيت هاي بيشتر است. در حالي که تحصيل در رشته هاي هنري شايد فرد را قادر به فعاليت هنري در رشته ي مورد علاقه ي خود کند، تضميني براي موفقيت بيشتر فرد نسبت به ساير تحصيل کردگان وجود ندارد.

حمايت هاي دولتي يا خصوصي

از ميان 274 کارگردان بررسي شده، 178 نفر ( 65 درصد ) در مراکز دولتي هنري همچون صدا و سيما، حوزه ي هنري و ... فعاليت داشتند يا در استخدام اين سازمان ها بوده اند و 96 نفر ( 35 درصد ) نيز بنابر اطلاعات به دست آمده از منابع کتابخانه اي، در مراکز دولتي فعاليت نداشته اند. از اين ميان 149 نفر در صدا و سيما فعاليت داشته اند. پس از صدا و سيما، کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان بيشترين فراواني را در ميان سازمان هايي داشته است که کارگردانان سينما در آنجا فعاليت داشته اند.
به اين ترتيب، آمار نشان مي دهد که پشتيبان اصلي هنرمندان سينما در ايران مراکز دولتي هنري هستند و فعاليت هاي هنري در ايران به طور عمده با استفاده از حمايت هاي دولتي صورت مي گيرد. به عبارت ديگر بخش خصوصي در هنر و سينما نسبت به بخش دولتي ضعيف تر است. از آنجا که مراکز دولتي معيارها و ارزشگذاري هاي خاص خود را در زمينه ي هنر دارند، مي توان گفت همخواني و نزديکي فکري ميان افراد با سياستگذاران اجتماعي در سطح کلان مي تواند به عنوان عامل مثبت در گرايش افراد به سمت هنرمندشدن نقش ايفا کند و برعکس، افرادي که نزديکي فکري کمتري با نظام ارزشي حاکم داشته باشند، حمايت هاي دولتي را از دست مي دهند و به علت ضعف حمايت هاي خصوصي در ايران، شانس کمتري براي ورود به عرصه ي هنر و کارگرداني سينما خواهند داشت. پس رابطه ي ميان نوع حمايت ها و هنرمندشدن افراد نيز در اين تحقيق به خوبي نشان داده شد.
اما نکته ي مهمي که لازم است به آن اشاره شود اين است که اگرچه حمايت هاي دولتي موجب ورود افراد به عرصه ي هنر و کارگرداني مي شود، ولي نقش مهمي در موفقيت يا عدم موفقيت آنها به لحاظ هنري ندارد. به همين دليل است که در تحقيق، نشان داده شد که از يک طرف هنرمند درجه ي يک و دو به نسبت يکساني حمايت هاي دولتي داشته اند و از طرف ديگر در ميان کساني که مستقل هستند يا با حمايت مؤسسات خصوصي کار مي کنند نيز به نسبت کم و بيش برابر، هنرمندان درجه يک و دو وجود دارند.
اين نکته، نظريه ي جانت ولف را در مورد اهميت حمايت ها و نقش آنها در هنرمندشدن افراد تأييد مي کند ولي از سوي ديگر نشان مي دهد که ميان حمايت هاي دولتي و خصوصي از اين نظر تفاوتي وجود ندارد. يک فرد علاقه مند به هنر اگر به نحوي قادر به جذب نوعي از حمايت هاي مالي براي انجام فعاليت هنري شود، شانس خود، اگرچه نه ميزان موفقيت خود را، براي ورود به عرصه ي هنر و هرمندشدن تعيين مي کند. در غير اين صورت فرد نمي تواند در سطح جامعه به عنوان هنرمند مطرح و شناخته شود. پس در اينجا عامل اقتصاد و برخورداري از حداقل امکانات اقتصادي براي پرداختن به عرصه ي هنر نقش خود را نشان مي دهد. عاملي که شايد در نگاه نخست، طرح و بيان اهميت آن در مورد هنرمندان به نظر خطا باشد، ولي در تحليل هاي عميق تر معلوم مي شود که نقش اين عاملي اساسي است.

نتيجه گيري

در جمع بندي نتايج مي توان گفت کارگردانان مورد مطالعه بيشتر مرد، با منبع درآمد دولتي ( که نشان دهنده ي حمايت دولتي است ) و با تحصيلات عالي در رشته ي هنر و سينما بوده اند که در تهران و شهرستان هاي بزرگ ديگر به دنيا آمده اند.
اين جمع بندي نشان مي دهد که در ميان کارگردانان سينما، عوامل اجتماعي شامل خاستگاه جغرافيايي، آموزش هاي هنري، حمايت هاي دولتي و جنسيت با هنرمندشدن رابطه دارند و به نسبت هاي متفاوتي آن را تعيين مي کنند. در مورد عامل اول يعني محل تولد و رتبه ي شهر محل تولد، مي توان گفت که اين عامل به طور غيرمستقيم به نوع خانواده نيز اشاره دارد. خانواده هاي ساکن تهران و شهرهاي بزرگ ديگر، به لحاظ برخورداري بيشتر اين شهرها از امکانات مختلف اجتماعي و آموزشي و فرهنگي، شايد موقعيت بهتري به لحاظ اقتصادي و فرهنگي داشته باشند و همين امر امکان انتخاب را در ميان فرزندان آنها افزايش مي دهد. براي مثال، آمارهاي سرشماري نشان مي دهد که ميزان باسوادي و ميزان افراد با تحصيلات عالي در شهرهاي بزرگ در شهرهاي بزرگ و مرکز استان ها، بسيار بالاتر از شهرهاي ديگر است.
در مورد عامل دوم يعني تحصيلات نيز نکته ي قابل توجه، اهميت تحصيلات دانشگاهي به طور کلي در موفقيت کارگردانان است. اما کسب آموزش خاص هنري، ارتباط مستقيمي با ميزان موفقيت کارگردانان ندارد، اگرچه عامل مؤثري در ورود فرد به اين عرصه است. همچنين در مورد عامل سوم يعني حمايت هاي دولتي نيز نتيجه گرفتيم که اين حمايت ها در ورود فرد به عرصه ي کارگرداني سينما نقش داشته اند، ولي در ميزان موفقيت وي عامل ديگري نقش بازي مي کند.
اين چند نمونه نشان مي دهد که ورود به دنياي هنر تنها مستلزم دارا بودن استعداد هنري از جانب هنرمند نيست، بلکه برخي شرايط اجتماعي نسبت به برخي ديگر در زمان ها و مکان هاي مختلف نقش بيشتري در اين ورود بازي مي کنند. اين نتايج که با مباحث نظري مطرح شده در فصل هاي گذشته همخواني دارد، نشان دهنده ي اين است که برخلاف تصور رمانتيک از هنرمند، به عنوان فردي خارق العاده، نابغه و برخوردار از موهبتي خدادادي، خلاقيت و توانايي ذاتي در آفرينش هنري تنها عامل مؤثر در شناخته شدن فرد به عنوان هنرمند نيست. هنرمند، فردي يکسره متفاوت با ساير افراد و تافته ي جدابافته اي از جامعه نيست، بلکه فردي است که در کنار داشتن توانايي و استعداد ذاتي در آفرينش هنري، که ديگران هم مي توانند از آن برخوردار باشند، در موقعيت ساختاري يا اکتسابي اجتماعي خاصي قرار گرفته است که در آن، شرايط و عوامل اجتماعي بحث شده در اين گزارش، زمينه را برايش فراهم کرده است تا خلاقيت خود را به شکوفايي برساند.
برعکس اين مطلب نيز شايد اتفاق بيفتد. يعني اگر شرايط و عوامل اجتماعي موافق باشند، حتي در صورت فقدان استعداد و توانايي ذاتي، فرد ممکن است به عرصه ي هنر راه يابد و به عنوان هنرمند شناخته شود، اگرچه احتمال اينکه به مقام بالايي از نظر کيفيت کار هنري در عرصه ي مورد نظر برسد، ضعيف است.
منبع مقاله :
رادوراد، اعظم ( 1387 )، « ويژگي هاي جامعه شناختي سينماگران ايراني »، نامه ي علوم اجتماعي، دوره ي 16، شماره ي 34.