نويسنده: بردلي هوکينز
ترجمه ي: محمدرضا بديعي



 

مانند بيشتر دينها، سالهاي آغازين آيين بودا در هاله اي از ابهام پوشيده شده است. اما يک چيز مسلم است و آن اين است که سانگه، نظم بودايي راهبان بعد از مرگ جسماني، يا پري نيرواناي (1) بودا باقي ماند. اما دوران ميان رويداد مرگ بودا و پيدايش دوباره ي آيين بودا با توجه به تاريخ، در حدود سال 250 قبل از ميلاد، تا اندازه اي محرز نيست. روايت بودايي بر اين مبتني است که به دنبال مرگ بودا، گردهمايي، يا شورايي فوراً تشکيل شد؛ توجه اصلي اين گردهمايي تثبيت کردن متون بودايي براي حصول توافق بر سر اين موضوع بود که کدام يک از متون مزبور به عنوان گفته هاي خود بودا بايد مورد پذيرش قرار گيرد. به دلايل گوناگون، به نظر مي رسد که چنان توافقي حاصل نشده باشد، با وجود اينکه يک توافق کلي بر سر پيام اصلي بودا وجود داشت. اين امر بدين معني بود که تا اندازه اي تفسير آنچه يک نسخه ي بودايي اصل بود و آنچه يک نسخه ي اصل نبود، به عهده ي فرد بودايي واگذار شد. وانهادن اين کتب مذهبي، يعني کل مجموعه ي متون مقدس بودايي، به اين صورت در دسترس عموم مردم، به اختلاف نظر در تاريخ بودايي منجر شد.
دومين شوراي بودايي در وايسالي (2) در حدود سال 380 قبل از ميلاد، دقيقاً به سبب مناقشه اي که بر سر تفسيرهاي متون مقدس بودايي در گرفته بود، برگزار شد. در اين مورد، مشکل مربوط به تفسير قوانين رهباني مندرج در وينيه بود. يک گروه، ماهاسانگه کاها (3)، آماده ي پذيرش تفسير ساده تري از قوانين مزبور بود، و معتقد به اينکه يک آرهنت (4)، کسي که در اين عمر خود به روشن نگري رسيده بود، هنوز هم مي تواند در معرض بلاتکليفيها و ضعفهاي انساني باشد. مخالفان، استاهاويراها (5)، يا « ريش سفيدان »، که اکثريت سانگه را تشکيل مي دادند در تفسيرشان از متون مقدس پذيرفته شده سختگيري بيشتري از خود نشان مي دادند. از اين به بعد هر دو گروه در حالي که از رفع کردن اختلافاتشان عاجز مانده بودند، به راه جداگانه ي خود رفتند. بنابراين، آيين بودا، يک قرن پس از مرگ بنيانگذارش، به دو گروه مجزا تقسيم شد. (6)
روي هم رفته به نظر نمي رسد که اين تقسيم بندي در ميان سانگه هيچ تأثير خاصي بر گسترش آيين بودا گذاشته باشد، يا بر تداوم موفقيت آن در بين مردم هند خللي ايجاد نموده باشد. بعداً هم در ميان سانگه بر سر ساير تفسيرهاي وينيه انشعابي پيش نيامد. سرانجام، نزديک به 18 مکتب، يا نيکاياها (7)، بودايي در ميان بوداييان اوليه ي هند به وجود آمدند. در حدود سال 250 قبل از ميلاد، محبوبيت آيين بودا در هند فوق العاده زياد بود. چنين مي نمايد که يکي از بزرگترين فرمانروايان هند، آشوکا مااوريا (8)، ( حدوداً 280 - 200ق م.) همه ي همّ خود را صرف حمايت از آيين بودا نموده باشد. وي به سبب يک رشته سنگ نبشته، که فرمان داد براي رسمي اعلام کردن نظام نامه اي درباره ي هماهنگي رفتار بودايي حک کنند؛ بسيار معروف است. اين سنگ نبشته ها نخستين سند ملموس از روند تأثيرگذاري بسيار زياد آيين بودا بر زندگي و انديشه ي هندي است.
در سال 240 قبل از ميلاد، شوراي سوم آيين بودا در پاته ليپوتره (9) پايتخت امپراتوري مايوران (10) تشکيل شد. در اين شورا انجمن راهبان بودايي، سانگه ي راهباني که در انجام دادن مسئوليتهاي مذهبي خويش صادق نبودند، پاکسازي نمود و يک بار ديگر بدون موفقيت، براي اعلام کردن رسمي نسخه ي معتبري از کتب مقدس بودايي تلاش ورزيد. اما از همه مهمتر براي آينده ي آيين بودا، تصميمي بود که براي گسترش مساعي مبلغان مذهبي بودايي، در خارج از سرزمين هند اتخاذ کردند. بعد از سقوط امپراتوري مايوران، نفوذ آيين بودا در هند رو به کاهش گذاشت، اما اين کاهش به هيچ وجه سريع نبود. فعاليت مبلغان بودايي با موفقيت چشمگيري، بويژه در سري لانکا، تداوم يافت. پادشاه اين سرزمين آيين بودايي را به عنوان دين رسمي کشور در حدود سال 200 قبل از ميلاد پذيرفت. همين طور هم، شماري از فرمانروايان بعدي هند، شيفته ي اين آيين گرديدند. در ميان اين فرمانروايان برجسته تر از همه، کانيسکا (11) بود، پادشاهي متعلق به مردماني چادرنشين که بر سرزمين هاي مايوران در آسياي مرکزي و شمال غربي هند، استيلا يافته و در آنها سکني گزيده بودند. کانيسکا چهارمين و آخرين شوراي بودايي را يک روز در حدود سال 100م. فرا خواند. اين شورا، که از سوي مکتب تره واده ي آيين بودا ( خلف امروزي آن حزب استاهاويراست ) به رسميت شناخته نشده است، باز هم کوشش محکوم به شکست ديگري بود براي به وجود آوردن يک کتاب شرعي معتبر.

پيدايش آيين بودايي ماهايانا (12)

حدوداً در خلال سالهاي 100 قبل از ميلاد تا 200 بعد از ميلاد است که ما ظهور دومين سيماي بزرگ آيين بودايي - ماهايانا - را مشاهده مي کنيم. آيين بودايي ماهايانا يک مکتب فکري جداگانه نبود، بلکه جنبشي بود که هويتش را در ابتدا از راه متمايز ساختن خود از ساير جنبشهاي وابسته به آيين بودا کسب کرده بود. گرايشهاي ماهايانايي در آيين بودا از نخستين ايام مشاهده شده اند، بويژه در تلاشهايي که براي تأکيد کردن روي تفوق سوتراها بر دو بخش ديگر از متون مقدس به عمل آمدند. قديمي ترين آثاري که ما در مورد پيدايش يک سنت ماهاياناي مشخص در دست داريم، تقريباً به حدود سال 100 قبل از ميلاد مربوط است.
سه مفهوم از اين مکتب فکري نوظهور برجستگي پيدا کردند، نخستين آنها انديشه ي سونيه تا (13) به معني خلأ است، و اين تکامل منطقي مفهوم بودايي کهنتري بود مبني بر اينکه انسانها از يک روح جاودان برخوردار نيستند و همه ي اشيا طبق شرايط ازلي ( پره تيتيا - ساموت پادا ) محقق گشته اند. فيلسوفان ماهايانايي در اين مورد يک گام فراتر رفتند، آنان نظر دادند که هيچ چيز اصلاً داراي واقعيت مستقل يا ذات جاودان نيست. اشيا ممکن است جامد يا قائم بالذات جلوه کنند، اما با بسط بصيرت حاصل از مراقبه، شخص درمي يابد که مطلب چنين نيست. اين بصيرت، به نوبه ي خود، به روشن نگري مي انجامد.
دومين مفهوم که به صورت نقطه ي مرکزي انديشه ي ماهايانا درآمد اين باور بود که مرگ بودا صرفاً يک توهم نيست و ديگر اينکه وي براي رنج بشري، قابل دسترس باقي مي ماند. بنا به قول پيروان پرشور انديشه ي ماهايانا، فقط بدن مادي بسيار فربه بودا مرده است. بدن مادي لطيف و

نقشه ي استوپاي بزرگ، سانچي، قرن سوم قبل از ميلاد - قرن اول ميلادي. اين

چشمگيرترين نمونه ي سالم مانده از 84000 گنبد بودايي است که چنانکه شايع است توسط امپراتور آشوکا احداث شدند. چهار دروازه ي آن بدقت در چهار جهت قطب نما قرار گرفته اند.
خود « روحاني » اش، که در ساير سطوح هستي مي زيد، هنوز هم جهت مشاوره براي شماري اندک از افراد برگزيده قابل دسترس است. از ديدگاه بوداييان مزبور، بودا همچنان زنده است و مي تواند حقايق تازه را درباره ي آيين بودا آموزش دهد. بنابراين، از قرن اول قبل از ميلاد به بعد، يک ادبيات جديد با ادعاي اينکه سخن بلافصل بوداست، در محدوده ي جامعه ي بودايي موجود پديد آمد. اين ادبيات، در حالي که توجه بيشتر بوداييان غيرروحاني را به خود جلب مي کرد، به نظر مي رسد که اساساً توسط راهبان به رشته ي تحرير درآمده بودند. پيرامون هر يک از اين سوتراهاي تازه فرقه هايي با اندک پيوستگي يا بدون پيوستگي با يکديگر پديد آمدند، که هر کدام از آنها منحصر به منطقه اي جغرافيايي بودند که افراد وابسته به اين فرقه ها در آن نشو و نما يافته بودند.
هواداران اين متون جديد، خود را در ارتباط مستقيم با بودا احساس مي کردند، خواه به وسيله ي همين سوتراهاي تازه يا به وسيله ي راه هاي مستقيم تر مراقبه و رؤيا. همچنين به نظر مي رسد اينان معتقد بوده اند ( در تناقض با ديگر بخشهاي جامعه ي بودايي )، که اين سوتراهاي تازه، حاوي ارتباطات مستقيم از خود بودا، داراي حرمت ارزشمندتري از استوپاهايي (14) مي باشند که بقاياي پوسيده ي بدن مادي بودا را در بر دارند.
اما مفهومي که ژرفترين تأثير را بر تکامل تفکر بودايي گذاشت، بوديساتوا (15) بود. بوديساتواها انسانهايي هستنند که به روشن نگري رسيده اند، اما عهد کرده اند که تا هنگام نجات يافتن همه ي مردم به دوباره متولد شدن در دنيا ادامه دهند. بسياري از بوداييان از نمونه ي ايده ال آرهنت، خودانگيختگي و تفرد کارورز بودايي که صرفاً مجذوب رهايي شخص خود بود، ناخشنود بودند. با اشاره به نمونه ي خود بودا، اين متفکران اخير باور داشتند که اگر شخص واقعاً از لحاظ روحي مراحل تکامل را پيموده باشد، بايستي از حس ترحم براي همه ي موجوداتي که از چرخه ي سامساراي تولد و مرگ رنج مي برند، سرشار باشد. چنين انساني، ورودش به نيروانا را براي ياري رساني به انسانهايي که دچار رنجند به تعويق مي اندازد.
بنابراين در آيين بودايي از روي باريک انديشي، بر تغيير وضع دادن از تمرکز اصلي داشتن بر نفس خويش، به تمرکز بر کل هستي تأکيد شد. افزون بر اين، از آنجا که تکامل روحي بوديساتواها از افراد عادي فراتر مي رفت، آنان از نيروها و توانمنديهاي بسيار بيشتري از انسان متوسط برخوردار بودند. از اين رو، بوديساتواها مي توانستند کمک مادي و معنوي را در اختيار کساني که از آنان طلب ياري مي کردند، قرار دهند. بنابراين، شگفتي آور نيست اگر که عامه ي مردم نسبت به آنان مهر و محبت فراواني ابراز مي کردند. محبوب ترين بوديساتواها، مانند آوالوکيتسوارا (16)، منجوسري (17)، و مائيتره يا (18)، تقريباً مانند خدايان مورد احترام قرار گرفتند، و همين که آيين بودا از خاستگاه اصلي اش، سرزمين هند، فراتر رفت و اشاعه پيدا کرد، آنان نقش محوري پرنفوذي را در برانگيختن مهر و محبت مردم ايفا نمودند.

يک تنديس مفرغي تبّتي آوالوکيتسوارا، بوديساتواي 1000 دست ترحم بي کران.

در وهله ي اول، کساني که از انديشه هاي جديد ماهايانايي پيروي کردند، در جامعه ي بودايي يک اقليت بودند، و طرز رفتار عمومي آنان از هر حيث با ساير همسايگان نا - ماهايانايي شان تفاوتي نداشت. صرفاً بعدها بود که خصومت در ميان هر دو گروه بروز کرد، احتمالاً موقعي که ماهايانا از سوي آيين هندو - آييني که دوباره رواج پيدا کرده بود - در معرض تهديد قرار گرفته و حمايت عامه ي مردم را از دست داده بود. به هر حال، آيين بودايي ماهايانا هرگز سرزمين هند را زير نفوذ خود در نياورد. موفقيت واقعي آن در جايي ديگر با عنوان آيين بودايي در شرق آسيا به دست آمد و گسترش پيدا کرد.

پي‌نوشت‌ها:

1- Parinirvana
2- Vaisali
3- Mahasaghikas
4- Arhant
5- Sthaviras
6- در اينجا لازم است يادداشتي درباره ي « جدايي »، و اصطلاح « ارتداد » مرتبط با آن اضافه شود. جدايي صرفاً توانست در چهارچوب نظام رهبانها متحقق شود. زيرا از ديدگاه بوداييان، جدايي نشانه ي يک اختلاف نظر در مورد روشي بود که قوانين رهباني بر مبناي آن تفسير مي شدند. اين طبعاً چنين نتيجه مي داد که افراد غيرروحاني قانوناً واجد قابليت « جداشوندگي » يا « مرتدانه » بودن نيستند، زيرا آنان، طبق تصريح قانون، در خارج از اين محدوده ي قانوني قرار داشتند. به اين دليل است که ما بندرت شاهد درگيري گسترده ميان جناحهاي مختلف در تاريخ بودايي هستيم. اگرچه فرقه گرايي در موقعي که طبقه ي حاکم از اين شکل آيين بودا دفاع مي کرد و راهبان از شکلي ديگر، اثرش آشکار مي شد. ن.
7- Nikayas
8- Asoka Maurya
9- Pataliputra
10- Mauryan
11- Kaniska
12- Mahayana
13- Sunyata
14- Stupas
15- Bodhisattova
16- Avalokitesvara
17- Manjusri
18- Maitreya
منبع مقاله: هوکينز، بردلي؛ (1392)، آيين بودا، ترجمه ي محمدرضا بديعي، تهران: نشر اميرکبير، چاپ پنجم.
منبع مقاله :
هوکينز، بردلي؛ (1392)، آيين بودا، ترجمه ي محمدرضا بديعي، تهران: نشر اميرکبير، چاپ پنجم