نويسنده: سيد جمال موسوي




 

بر اساس آراي گي روشه

خلاصه مقاله

در اين مقاله ابتدا به عنوان مقدمه، مروري اجمالي بر برخي از نظريه ها و تئوريهاي انقلاب شده است و سپس در بخش اصلي مقاله، «جريان عمل انقلابي» بر اساس آراي گي روشه طرح و با انقلاب اسلامي ايران مقايسه شده است. (1) جريانهايي که در فاصله زماني «آغاز تا انجام انقلاب»- در همه انقلابها - شکل مي گيرند، بنابر نوشته گي روشه عبارتند از: فرايند آغازين، جدائيها و هم آوازيها، اتحاد و هيجان جمعي، سمبولها، افراطيون و اعتداليون، احزاب و توده ها و بالاخره ضد انقلاب. در متن مقاله، ابتدا چکيده نظري گي روشه در ذيل هر يک از عناوين مذکور ذکر و سپس با موارد مشابه در انقلاب اسلامي ايران تطبيق و مقايسه شده است.

مقدمه: نگاهي به نظريه هاي انقلاب

يکي از مصاديق بارز تغييرات اجتماعي، پديده انقلاب است. گرچه جامعه شناسان فونکسيوناليست همچون تالکوت پارسونز اين پديده را به ديده يک ناهنجاري اجتماعي مي نگرند و با ارائه نظريه کلان درصدد توجيه و تثبيت نظام اجتماعي اند (2) ولي غالب جامعه شناسان، پديده انقلاب را اگر ضروري يا مطلوب ندانند لاقال امري ناگزير و اجتناب ناپذير مي دانند. (3)
بنابر گفته گي روشه «جامعه شناسي هنوز موفق به ارائه تئوري خاصي براي روند انقلابي و مدل ثابت و استواري مبتني بر توجيه و تبيين پديده هاي انقلابي نشده است و در حال حاضر جدي ترين مدل بدون شک مدل مارکسيستي است، ولي البته اين مدل هم به دليل معايب جبرگرايي (و شايد پيشگويي) که دربردارد و همچنين با توجه به اينکه اين مدل هم پاسخگوي تمام وضعيتها نبوده و به تمام واقعيتها توجه ندارد، مدل کامل و بدون نقصي محسوب نمي گردد.» (4)
جامعه شناسان غالباً- و بلکه عموماً- نظريه هاي خود را درباره ي انقلاب با مطالعه انقلابات گذشته طرح کرده اند، (5) و به اين ترتيب محتمل است که با وقوع انقلابهاي ديگر کليت نظريه هاي قبلي ابطال، اصلاح و يا تکميل گردد.
از ديدگاه جامعه شناسي مارکسيستي، دليل ديرينه انقلاباتي که تاريخ بشري را متأثر از خود کرده مالکيت خصوصي وسايل توليد و تضادهاي اجتماعي ناشي از آن است. (6)
يکي ديگر از نظريه هاي انقلاب نظريه کارکردگرايي مبتني بر «رهيافت نظام ارزشها» (The value systems approach) است. بر اساس اين نظريه، وقوع انقلاب هنگامي ممکن است که بين ارزشهاي جامعه و واقعيتهاي زندگي اجتماعي ناهمخواني به وجود آيد. چالمرز جانسون مفسر اين نظريه در کتاب دگرگوني انقلابي (Revolutionary change) مي گويد» نظامهاي اجتماعي معمولاً قادرند خود را متعادل سازند و به تعادل حياتي دست يابند و به همين دليل مي توانند با دگرگونيهايي که در محيط زيستشان صورت مي گيرد سازگار شوند. هر گاه جامعه اي ظرفيت سازگار نمودن خود را با دگرگونيهاي زيست محيطي از دست بدهد نامتعادل مي گردد. نامتعادل بودن نظام اجتماعي خود به خود باعث انقلاب نمي گردد بلکه به شتاب دهندگاني مناسب و به مصالحه ناپذيري نخبگان حاکم نياز دارد تا انقلاب صورت گيرد. جانسون سه نوع شتاب دهنده را بر مي شمارد: 1- ضعف نظامي يا بي نظمي در ارتش، 2- يقين انقلابيون به شکست حاکمان، 3- عمليات نظامي انقلابون بر ضد نيروهاي مسلح رژيم.» (7)
گروهي ديگر از صاحب نظران علل انقلاب را در وضع «روانشناختي توده مردم» مي جويند. معتقدان به اين نظريه مي گويند: ثبات يا بي ثباتي هر رژيمي نهايتاً به حالت ذهني و وضع رواني جامعه بستگي دارد. جيمز ديويس (J. Davies) در مقاله «به سوي يک نظريه انقلاب» (to ward a theory of revolution) مي گويد: امکان وقوع انقلاب وقتي است که مردم درک کنند (و اين مهمتر از آن است که در عمل تجربه کنند) که امتيازها و فرصتهاي اجتماعي و اقتصادي آنان کاهش يافته است. عصاره ي نظريه او چنين است: انقلابها هنگامي متحمل مي گردند که دوره اي طولاني از توسعه اقتصادي و اجتماعي عيني جاي خود را به دوره اي کوتاه از وارونگي ناگهاني بدهد. توقف ناگهاني رشد اقتصادي و از بين رفتن فرصتهاي پيشرفت اجتماعي و اقتصادي باعث مي شود که اميدها و انتظارهاي مردم عقيم بماند و همين امر به نوبه خود مخالفت سياسي را بر مي انگيزاند. ديوس که سرخورگي رواني را عامل عمده انقلاب مي داند، مي نويسد: در جامعه اي که فرصتهاي مداوم و بي مانع براي رفع نيازهاي جديد و تحقق اميدها و انتظارهاي نو وجود دارد و نيز در جامعه اي که انتظاري وجود ندارد انقلاب صورت نمي گيرد. (8)
چالمرز جانسون و جيمز ديويس معتقدند که انقلاب پديده اي است غيرارادي، ولي چارلز تيلي در کتاب از بسيج تا انقلاب (From Mobilization to Revolution) انقلاب را محصول تلاشهاي ارادي بازيگران سياسي رقيب مي داند و معتقد است که تحقق همزمان دو شرط به انقلاب منجر مي شود: 1) ظهور نيروي مخالفي که درصدد است قدرت حکومت را به دست گيرد، 2) جانبداري بخش مهمي از مردم از اين نيروي مخالف. بنابراين صورت نمي گيرد مگر آنکه بخش مهمي از جامعه، اقتدار سياسي نيروي انقلابي را مشروع بداند، ولي اينکه چنين نيروي انقلابي چگونه شکل مي گيرد به قول تيلي «يکي از رازهاي عصر ماست». (9)
ساموئل هانتينگتون در کتاب نظم سياسي در جوامع در حال تغيير (Political Order in changing Societies) انقلاب را اثر جانبي مدرنيزاسيون مي داند و معتقد است که نوسازي باعث مي شود طبقات اجتماعي جديد به وجود آيد که خواهان مشارکت در فرآيند سياسي اند. طبقه متوسط بيش از هر طبقه ديگري خواهان آن است که در فرآيند سياسي شرکت جويد و همين طبقه است که «طبقه انقلابي حقيقي» را در بيشتر کشورهاي در حال نوسازي تشکيل مي دهد. انقلاب هنگامي امکان وقوع دارد که اولاً نهادهاي سياسي قادر نباشند مجاري جديدي جهت شرکت نيروهاي اجتماعي جديد در کار سياست فراهم آورند؛ و ثانياً آن طبقات اجتماعي که تاکنون از مشارکت در کار سياست محروم بوده اند علاقه مند باشند در فرايند سياسي فعالانه شرکت جويند. (10)
از ديگر نظريه هاي انقلاب نظريه تدا اسکاچپل (theda skcpol) است. وي در کتاب دولتها و انقلاب هاي اجتماعي (States and social Rvolutions) مي گويد: بحرانهاي انقلابي هنگامي رخ مي دهد که حکومت توان مقابله با چالشهاي بين المللي را از دست مي دهد. اين چالش ها غالباً در نتيجه برخوردهاي نظامي بين حکومتهاي رقيب پيش مي ايد. اسکاچپل در اثبات نظريه خود به انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين استناد مي کند و مي گويد: حکومت استبدادي در آستانه انقلاب بين دو فشار ناشي از ساختارهاي طبقاتي داخلي از يک سو و مقتضيات بين المللي از سوي ديگر قرار مي گيرد و دولت متمرکز و ارتش آن فرو مي پاشد و راه براي دگرگونيهاي اجتماعي انقلابي باز مي شود. اسکاچپل پس از انقلاب اسلامي ايران تفسير منحصراً سياسي خود را از انقلاب تعديل نموده و معتقد شده است که عاملهاي فرهنگي نيز مي توانند نقش تعيين کننده در به کار انداختن موتور انقلاب و پيامدهاي آن داشته باشند. او همچنين در اين عقيده خود که انقلاب سرشتي غيرارادي و ناهدفمند دارد تجديد نظر کرده است و اعتقاد يافته که باورها و اعمال انسانها نيز در انقلاب مؤثرند. (11)

جريان عمل انقلابي در انقلاب اسلامي ايران

«... انقلاب در تاريخ طولاني جوامع بشري لحظه اي نادر است. انقلاب در حقيقت نوعي نقطه عطف محسوب مي شود که تاريخ جامعه را به صورت بارزي به دو قسمت پيش و بعد از انقلاب که کاملاً با هم متفاوت هستند تقسيم مي کند. انقلاب با توجه به آنچه که قبل و بعد از انجام دادن آن رخ مي دهد حادثه اي تاريخي است که زمان وقوع جريانات آن از لحظه ناگهاني آن فراتر مي رود»...
انقلاب عبارت از عصيان جمعي ناگهاني و شديدي است که قصد آن واژگوني قدرت يا رژيمي و دگرگوني وضعيت معيني است. بدين ترتيب انقلاب حقيقتاً لحظه اي تاريخي است که حالت انفجار اجتماعي و در عين حال حالت هيجان انفرادي، مشخصه آن است. بنابر اين انقلاب حادثه اي است که مي توان زمان آن را مشخص کرد». (12)
عبارات فوق تعريفي است که گي روشه از انقلاب و روند انقلابي به دست داده است. اگر کسي شخصاً انقلابي را تجربه نکرده باشد شايد عبارات گي روشه قدري مبالغه آميز جلوه کند. امروزه در ايران آناني که عمرشان از 30 گذشته است مي توانند فضاي حاکم بر جامعه انقلابي ايران را در سال 57 در خاطر مجسم کنند. شرح اين فضا با قلم و بيان براي کساني که انقلاب را درک نکرده اند به سختي امکان پذير است. آناني که اين واقعه را درک کرده اند اذعان دارند که گويي در آن زمان «همه» يک تن شده بودند و آن يک تن به چيزي نمي انديشيد جز سرنگوني رژيم حاکم. به هر قيمتي که بود بايد به اين هدف مي رسيدند. انگار تصوير چيز ديگري غير از اين محال بود.
از زماني که تصميم قطعي، همگاني و اجتناب ناپذير سرنگوني رژيم شاه گرفته شد تا آن زمان که مقصود حاصل گرديد مي تواند زمان انقلاب يا به تعبير جامعه شناسان انقلاب «لحظه تاريخي، و زمان اجتماعي تب آلود» ناميده شود. اين «دوره» براي جامعه شناسان انقلاب بسيار حائز اهميت است. آنان اين دوره را زير ذره بين جامعه شناسي انقلاب مي نهند و در پي آنند که ببينند چگونه آغاز شد و چگونه به انجام رسيد.
گي روشه در آخرين بحث کتاب خود (تغييرات اجتماعي، فصل ششم) «فرايند انقلابي» را در دو قسمت مورد مطالعه قرار داده است:
قسمت اول: پيشنه ها- عوامل و شرايط انقلابات؛ قسمت دوم: جريان انقلاب.
وي در قسمت دوم، طي بحثي تحت عنوان «جريان انقلابي» مواردي را برشمرده که تقريباً در همه انقلابات نمونه آن يافت مي شود. آن موارد عبارتند از: فرايند آغازين، جداييها و هم آوازيها، اتحاد و هيجان جمعي، سمبولها، افراطيون و اعتداليون، احزاب و توده ها، و بالاخره ضد انقلاب. در مقاله حاضر برآنيم تا آراي گي روشه را در ذيل «جريان عمل انقلابي» با انقلاب اسلامي ايران مقايسه کنيم.

1- فرايند آغازين

«غالباً انقلاب با حوادث کوچک و بي اهميت آغاز مي شود. به علاوه هدفهاي انقلابي هميشه از قدم اول آشکار نيست. در واقع در تمام انقلابات فکر انقلاب از مدتها قبل در عمل و در اذهان ايجاد گرديده و رفتار انقلابي به صورت بالقوه و ناخودآگاه وجود داشته است. رفتار انقلابي از تصميمات پي در پي طولاني و اعمالي که ظاهراً در ابتدا ارتباطي بين آنها وجود ندارد و نيز از انباشت تدريجي عداوتها ناشي مي شود. حوادثي که باعث حرکت آغازين انقلاب مي گردد يا به عبارتي ديگر جرقه انقلاب را ايجاد مي کند ممکن است با نتايجي که به بار مي آورد همسنگ نباشد.» (13)
اگر از نقطه آغاز انقلاب اسلامي پرسش شود غالباً پاسخ داده مي شود: به دنبال درج مقاله «ايران و استعمار سرخ و سياه» با امضاي مستعار احمد رشيدي مطلق در روزنامه اطلاعات مورخ 1356/10/17.
احسان نراقي- يکي از مشاورين نزديک شاه- مي گويد: در بحبوحه مجالس ترحيم مصطفي خميني، ياسر عرفات تلگراف تسليتي به [امام] خميني در نجف مخابره مي کند. امام در جواب مي گويد: درد و محنت من روزي پايان مي گيرد که ملت ايران از شرّ اين آدم جابر (يعني شاه) فارغ بشود. بعد از اين، شاه مي گويد: حالا ديگر بايد جنگ با روحانيون را علني کرد به خصوص به آقاي خميني. برويد و مقاله تهيه کنيد. ساواک مقاله اي تهيه مي کند و نصيري آن را به شاه نشان مي دهد. شاه مي گويد: مقاله تندتر تهيه کنيد. بعد مي روند آن مقاله معروف را تهيه و در اطلاعات چاپ مي کنند، مقاله اي که در آن صريحاً به آيت الله خميني توهين شده بود. (14)
شايد بتوان گفت که نقطه آغاز انقلاب اسلامي ايران از ديد يک جامعه شناس انقلاب که بخواهد «مراحل جريان عمل انقلابي» را دنبال کند، درج مقاله مذکور و يا جواب امام به تلگراف تسليت ياسر عرفات باشد که عکس العملهاي بعدي را در پي داشت. شايد نه خود شاه و نه امام و نه مردم هرگز تصور نمي کردند که اين حادثه به ظاهر کوچک و کم اهميت به يک انقلاب عظيم منجر شود و همانطور که گي روشه هم مد نظر داشته «حوادثي که باعث حرکت آغازين انقلاب مي گردد و يا به عبارتي ديگر جرقه انقلاب را ايجاد مي کند ممکن است با نتايجي که به بار مي آورد همسنگ نباشد».
ناگفته نماند که عکس العمل مردم در مقابل مقاله مذکور همان جرقه اي بود که موتور انقلاب را راه انداخت و يا عقده هاي چند ساله (يا بهتر بگوييم چند صد ساله) (15) را منفجر کرد.

2- جدائيها و هم آوازيها

«در انقلابات اساساً نقطه آغاز زماني است که شکاف عميق و غير قابل ترميمي بين محافظه کاران و آنهايي که سعي دارند تغييراتي بوجود آورند، پديد آيد و بدين ترتيب اين موضوع آشکار مي شود که مي بايد قدرت و رژيم موجود را واژگون کرد و آن را در هم کوبيد. در چنين حالتي تصويري از حريف مجسم مي شود که در آن کليه اتهامات و تمام دشمني هايي که ايجاد کرده است متبلور مي گردد و ترمينولوژي خاصي بوجود مي آيد که به کمک آن و نيز از طريق کاريکاتورها، تبليغات سياسي و ترانه ها [ شعارهاي تصنيفي ] حريف را با کنايه و طنز مورد حمله قرار مي دهند...» (16)
نوعي تفکر راديکاليسم شيعي که از يک سو ريشه در پيشينه تاريخ اين مذهب داشته و از سوي ديگر در دهه ي چهل و پنجاه توسط روشنفکران مسلمان و روحانيون نوانديش تبيين و ترويج مي شد به شکل گيري يک جريان سياسي منجر شد که در آستانه انقلاب به هيچوجه شعارهاي محافظه کارانه اي مانند «اجراي قانون اساسي» و يا «شاه سلطنت کند نه حکومت» را بر نمي تابيد و به چيزي جز ايجاد تغييراتي زيربنايي نمي انديشيد. در چنين فضايي بود که ترمينولوژي خاص انقلاب شکل گرفت و ترانه ها و شعارهاي خاصي سر داده شد که در آنها نه تنها با طنز و کنايه بلکه صراحتاً رژيم حاکم و شخص شاه مورد حمله قرار گرفت، نظير: تا شاه کفن نشود، اين وطن وطن نشود» ما مي گيم شاه نمي خوايم نخست وزير عوض مي شه، ما مي گيم...»، «شب تاريک ايران روز مي گردد، خميني عاقبت پيروز مي گردد» و... نمايشگاههاي قابل توجهي نيز از طرح و کاريکاتور در گوشه و کنار کشور برگزار مي شد خصوصاً حمل آدمکهايي از شاه در راهپيمايي ها که برجسته ترين پيام آنها به رخ کشيدن جنايات رژيم و تشبيه شاه به جنايتکاران و خونخواران تاريخ مانند ضحاک، يزيد و امثالهم بود.
آري، بر سر اين هدف مشترک (سرنگوني رژيم حاکم) بود که نيروهاي انقلابي به هم پيوستند و به وحدتي قابل توجه دست يافتند. (17)

3- اتحاد و هيجان جمعي

«جريان انقلابي نقاط اوجي نيز دارد. اين نقاط اوج لحظاتي اند که در آن معمولاً حوادث و وقايع در قالب نوعي اتحاد و هيجان جمعي سير مي نمايد. اين وقايع از نوع کنشهاي اصيل و يا رفتارهاي شجاعانه اي است که خبر و نويد پيروزي و دگرگونيها را مي دهد. واقعه ممکن است يک جنگ يا تصرف يک مکان يا يک ساختمان استراتژيک يا سمبوليک و يا اعدام يک شخصيت رژيم و... باشد. موضوع اساسي آن است که چنين واقعه اي يکباره مبارزه عليه رژيم و وحدت و قدرت نيروهاي انقلابي و هدف جنبش را در خود متبلور و متمرکز مي سازد و اين همان پديده اي است که مي توان آن را «لحظه خاص يا نقطه عطف روند انقلابي» ناميد.» (18)
لحظات خاص يا نقاط عطف در انقلاب اسلامي ايران کم نيستند، از جمله واقعه هفدهم شهريور و تظاهرات تاسوعا و عاشوراي سال 57. واقعه هفدهم شهريور با وجودي که در ظاهر سرکوبي انقلابيون را در برداشت و رژيم حاکم ظاهراً مي خواست قدرت و سرسپردگي ارتش را همچنان به رخ انقلابيون بکشد، ولي پيامهاي انقلاب را آشکارتر کرد و شکاف عميقي ميان مردم و رژيم ايجاد و راه هرگونه مصالحه با رژيم را سد کرد. در دو راهپيمايي تاسوعا و عاشوراي 57 هيجان عمومي و احساسات مردم به اوج خود رسيد و اين هم به اقتضاي شرايط سياسي روز بود و هم به سبب جايگاه خاص اين دو روز در تاريخ انقلابي شيعه. مردم به نحو بي سابقه اي در خيابانها حضور يافتند و زمينه براي تظاهرات گسترده تر آماده شد. در آميختن عزاداري امام حسين (عليه السلام) با شعارهاي تند سياسي و انقلابي زمان حال را به گذشته پيوند زده بود. (19)
اما بي شک مهمترين و سرنوشت سازترين واقعه اي که بتوان آن را بي چون و چرا «نقطه اوج» و «نقطه عطف» انقلاب اسلامي ايران دانست همانا ورود امام خميني در 12 بهمن 57 از تبعيدگاه به ايران بود و ايراد آن سخنراني تاريخي در بهشت زهراي تهران: «من دولت تعيين مي کنم. من تو دهن اين دولت مي زنم....».

4- سمبلها

«سمبليزم نقش مهم و مسلطي هم در چگونگي جريان و هم در تشکيل ايدئولوژي انقلاب بازي مي کند. انقلاب سمبلهاي بي شماري پديد مي آورد که اين سمبلها در مشخص کردن وفاداران، تحت فشار قراردادن مخالفان، يادآوري گذشته، مشخص نمودن يک تغيير و غيره مورد استفاده قرار مي گيرد.
اشخاص، مکانها، تاريخها و شهدا خصوصيتي سمبليک مي يابند و با کمک آن انتقال پيامها و افشاي وضعيت کنوني و نويد آينده و غيره انجام مي گيرد حتي مي توان گفت که بخشي از انقلاب با کمک رفتارهاي سمبليک تحقق مي يابد از قبيل ايجاد مؤسسات و سازمانهايي که استقرار نظم جديد را نويد مي دهد...» (20)
حقيقت آن است که سمبليزم نقش بسيار مهمي هم در تکوين ايدئولوژي انقلاب اسلامي و هم در جريان انقلاب اسلامي ايفا کرد. در تکوين ايدئولوژي انقلاب اسلامي، امام حسين (عليه السلام) به عنوان مظهر حق و سمبل تشيع، بيش از همه، الگوي انقلابيون بود. (21) در تلقي شيعيان انقلابي، هر زميني کربلا و هر ماه محرم و هر روز عاشورا است. (22) «مذهب شيعه در طول تاريخ هيچگاه به سياست بي توجه و از آن دور نبوده است. اين ويژگيها در دو دهه 40 و 50 شمار فزاينده اي از روشنفکران ايران را برانگيخت تا توجه بيشتري به مذهب شيعه معطوف دارند و آثار و نوشته هاي روشنفکران نيز مذهب شيعه را به يک ايدئولوژي سياسي و «بواقع» انقلابي تبديل کرد» (23)
برخي از نخبگان انقلاب هم گاهي به صورت سمبل جلوه مي کنند. (24) در انقلاب اسلامي ايران نيز «امام خميني که تنها مرجع تقليد در ميان روحانيون انقلابي بودند و سابقه اي طولاني در مبارزه با رژيم شاه داشتند تا اواسط سال 1356 به صورت نماد مبارزه بر ضد شاه و رژيم او درآمدند». (25) امام خميني که در چشم ميليونها ايراني ديگر يک انقلابي در ميان انقلابيون ديگر نبود، بلکه خود مظهر کامل انقلاب بود؛ قديسي بود که کلامي پيامبرگونه و مأموريتي آسماني داشت. (26)
سر دادن الله اکبر در شبهاي انقلاب بر پشت بامها نيز نمونه اي از رفتارهاي سمبليک بود. نمونه بارزتر و مشخص تر رفتارهاي سمبليک به زير کشيدن تصاوير و مجسمه هاي شاه بود به عنوان نشانه و نماد سقوط و رو به پايان بودن عمر رژيم.
از ايجاد مؤسسات و سازمانهاي جديد که استقرار نظام جديد را نويد مي داد مشخصاً مي توان از تشکيل شوراي انقلاب امام خميني- که به منزله دولت موقت بود- نام برد.

5- افراطيون و اعتداليون

«در پس اتفاق نظر و وحدت موجود در جريان انقلاب اختلاف نظرهاي عميقي نيز مي توان يافت... مهمترين اختلاف نظر و جدايي بين دو گروه شايد آن باشد که ما آن را تفرقه بين افراطيون و ميانه روها نام مي نهيم. در تمام انقلابات اين دو گروه را در مقابل هم مي بينيم. افراطيون طرفدار توسل به شيوه هاي خشن و قهرآميز هستند و ميانه روها طرفدار تحول تدريجي و گام به گام.» (27)
در بحبوحه انقلاب، جدا از توده مردم، در ميان نخبگان انقلاب دو دستگي محسوسي به وجود آمد، اکثريت مردم- خصوصاً طلاب و دانشجويان- خواستار مبارزه تمام عيار با رژيم شاهنشاهي تا مرز سرنگوني بودند. اين گروه که مي توان آنها را گروه سازش ناپذير ناميد از شيوه امام خميني (رحمه الله) سرمشق و الهام مي گرفتند اما در مقابل به طور مشخص سران جبهه ملي قرار داشتند که برغم همراهي با امام و انقلابيون، خواستار اتخاذ شيوه اي معتدل تر براي دستيابي به اهداف انقلاب (مثلاً کسب آزادي، انحلال ساواک، عدم ترويج فساد و...) بودند. در همين گير و دار عده اي از رهبران جبهه ملي از جمله دکتر کريم سنجابي ملاقاتهايي با شخص شاه کردند و زمزمه «شاه مطابق قانون مشروطيت، سلطنت کند نه حکومت» از گوشه و کنار به گوش مي رسيد. (28)
امام خميني (رحمه الله) طي يک سخنراني شديد اللحني در فرانسه عليه اين زمزمه ها موضع گيري کردند:
ما بگوييم شما (شاه) حالا اعليحضرت باشيد و حکومت نکنيد! اين ديگر چه منطقي است؟ چطور يک انسان مي تواند چنين حرفي بزند؟ معني به قانون اساسي عمل کردن اين است که آقا (شاه) سلطان باشند و حاکم نباشند، آيا چنين چيزي ممکن است؟ حيوان هم نمي تواند يک چنين حرفي بزند. اگر کسي يک کلمه در ترويج اين ظالم (شاه) بگويد اصلاً خيانتکار به اسلام و مسلمين است، اسم قانون اساسي را نبايد کسي بياورد.» (29)
اما بايد اذعان کرد که کفه افراطيون چنان سنگين بود که ميانه روها چندان روي شيوه خودشان صحّه نگذاشتند به عنوان مثال پذيرش منصب نخست وزيري از سوي بختيار رسماً مورد حمايت جبهه ملي قرار نگرفت.

6. ضد انقلاب

«يک انقلاب در جريان تداوم خود ناگزير گروه ضد انقلاب را هم بوجود مي آورد. ضد انقلاب ممکن است در آغاز جريان انقلاب و يا قبل از آن ظاهر شود و بر آن است تا تحول تدريجي را جايگزين انقلاب کند، ضد انقلاب در مقابل سمبلها و تصورات ذهني انقلابي با ايجاد سمبلها و تصاوير ذهني مخالف به مقابله بر مي خيزد، بدين ترتيب که انقلاب قريب الوقوع يا در جريان را خطرناک و خونين جلوه داده نتايج آن را شوم تلقي کرده و انقلابيون را تحت عناوين «خرابکاران» و... معرفي مي کند. در اينگونه موارد سمبليزم و طرز بيان ضد انقلاب ضعيف تر و کم اثرتر از سمبليزم و طرز بيان انقلابيون نيست. نبايد تصور کرد که ضد انقلاب منحصراً شامل حاکميت موجود مي گردد زيرا اتفاق مي افتد که از بطن گروههايي که انقلاب را ايجاد کرده اند به دنبال تفرقه هاي دروني ضد انقلاب پديد آيد. در اين حالت جناح ميانه رو از ترس اينکه مبادا افراطيون جريان انقلاب را به نفع خود تغيير جهت دهند حرکت ضد انقلابي آشکار يا نهاني را آغاز مي کند. يا اينکه امکان دارد ضد انقلاب پس از يک انقلاب بوجود آيد و سعي کند اوضاع را به حالت سابق بازگرداند.» (30)
علاوه بر رژيم حاکم که انقلابيون را مکرراً خرابکار، آشوب طلب، شورشي، مرتجع، کمونيست و عمّال خارجي معرفي مي کرد، چند دسته ديگر را مي توان در رديف ضد انقلابيون انقلاب اسلامي ايران- در جريان انقلاب- جاي داد.
1- سلطنت طلبها و شاه پرستها که با توجه به سابقه 2500 ساله شاهنشاهي در ايران، ايده سلطنت طلبي و شاه پرستي کم و بيش طرفداراني داشت، ولي در مقابل موج شديد مخالف جز بندرت توان اظهار وجود نداشتند.
2- گروهي موسوم به انجمن حجتيه که در ميان خواص و عوام طرفداراني داشت. اينان مخالف انقلاب و براندازي حکومت بودند زيرا کاملاً عقيده داشتند که قايم در عصر غيبت جايز نيست. بايد منتظر بود تا مهدي موعود به امر خدا ظهور کند و حکومت جائران را براندازد.
3- ميانه روها را نيز از آن جهت که براي دستيابي به اهداف انقلاب طرفدار سياست گام به گام و خواستار اصلاحات و تغييرات تعادلي (نه ساختي) بودند تسامحاً مي توان در زمره ضد انقلابيون جاي داد.
4- از آنجا که انقلاب اسلامي ايران کاملاً ماهيت عقيدتي و ديني داشته است در آستانه پيروزي انقلاب و پس از پيروزي انقلاب برخي از گروههاي انقلابي همديگر را يا به بهانه انحراف از اهداف انقلاب و يا انحراف از اصول عقيدتي و يا به منظور دور کردن حريف از صحنه قدرت (پس از گذر از مرحله «تأسيس» يا «انقلاب» به مرحله «نهاد» يا «نظام») متهم به ضد انقلابي مي کنند. ممکن است حريفي که در اقليت به سر مي برد در اين جنگ تبليغاتي- و بعضاً- نظامي شکست بخورد و بعدها به معني واقعي کلمه در زمره ضد انقلابيون درآيد. نمونه بارز اين جريان را مي توانيم در سير تحول سازمان مجاهدين خلق از بهمن 57 تا زمان حاضر ببينيم.

پي‌نوشت‌ها:

1- دانشجوي دکتراي تاريخ و عضو هيأت علمي پژوهشکده علوم انساني و اجتماعي جهاد دانشگاهي.
2- در اين باره نک: سي رايت ميلز، بينش جامعه شناختي- نقدي بر جامعه شناسي آمريکايي، ترجمه عبدالمعبود انصاري، فصل دوم.
3- نک انقلاب يا اصلاح، ديالوگي بين کارل پوپر و مارکوره؛ انتشارات خوارزمي.
4- گي روشه، تغييرات اجتماعي، ترجمه دکتر منصور وثوقي، نشر ني 1368، ص 303.
5- در اين باره رجوع شود به کتاب ک. برينتون تحت عنوان:
The Anatomy of Revelation, 1938 & 1952
که در آن چهار انقلاب انگلستان، فرانسه، آمريکا و روسيه را جامعه شناسانه بررسي کرده است.
6- گي روشه، همان، ص 292؛ نيز نک کوهن، تئوريهاي انقلاب، ترجمه عليرضا طيب، فصل چهارم و پنجم.
7- «انقلابي که ناگزران بود» از در معرفي و تلخيص کتاب:
Revolution in Iran, the Roots of turmoil, by Mehran Kamrava, London, 1990.
در مجله نشر دانش، سال 11، شماره6، صص 46-36.
8- همانجا، نيز نک: گي روشه، همان، ص 300.
9- همانجا.
10- همانجا.
11- همانجا.
12- گي روشه، تغييرات اجتماعي، ص 291-289.
13- همان، ص 9-308.
14- نک: ع، باقي (به کوشش)، تحرير تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران- مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي بي سي، نشر تفکر، 1373، ص 4-263.
15- از آنجا که انقلاب اسلامي ايران ماهيتي ايدئولوژيک داشته، و دو تا از مشخصه هاي ايدئولوژي انقلابي يکي گذشته گرايي و ديگري الهامات مذهبي است، ريشه هاي انقلاب اسلامي ايران را قرنها مي توان به عقب برد در اين باره مشخصاً نگاه کنيد به عميد زنجاني، ريشه هاي انقلاب اسلامي ايران؛
16- گي روشه، همان، ص 310.
17- نوشته هاي مهندس مهدي بازرگان در، «انقلاب ايران در دو حرکت» ص 42-40 در اين خصوص قابل توجه است.
18- گي روشه، همان، 11-310.
19- ع. باقي (يادداشت شماره 15)، همان، ص 352-4.
20- گي روشه، همان، ص 311.
21- در اين باره مخصوصاً نگاه کنيد به «شهادت و پس از شهادت» نوشته دکتر علي شريعتي.
22- مضمون حديثي از امام جعفر صادق (عليه السلام): کل ارض کربلا، کل شهر محرم و کل يوم عاشورا.
23- نشر دانش، همان (يادداشت شماره 7)، ص 43.
24- نک: گي روشه، همان، ص 158.
25- ايراني، همان، همانجا.
26- همانجا.
27- گي روشه، همان، ص 312.
28- شرح اين جريان را در: ع. باقي، تحرير تاريخ...، ص 367-357 ببينيد.
29- منبع سابق، ص 364 (با اندکي تصرف).
30- گي روشه، همان، ص 4-313.

منبع مقاله :
گروه نويسندگان؛ (1385)، ايدئولوژي، رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم