احکام قضاوت
مبدء قضاء رياست عامه، غرض و غايت آن قطع منازعه و خاصيتش قطعي بودن حکم است.
چه پس از صدور حکم از ناحيه قاضي و دادرس تنفيذ حکم واجب و نقض آن بر قاضي ديگر گرچه با اجتهاد او هم مخالف باشد حرام است.
تنها موردي که مي توان گفت نقض حکم قاضي جايز است موردي است که اشتباه در حکم نموده و اجتهادش مخالف با ادله قطعيه باشد.
شيخ طوسي (1) رحمة الله عليه در کتاب خلاف که نظرات ائمه اربعه فقه را با نظرات فقهاي جعفري مقايسه نموده و ادله هر يک را نقل و نقد فرموده مي گويد اگر معلوم شود که خطا و اشتباه قاضي در حکم بوده بايد قاضي ديگر آن را نقض نمايد.
عبارت شيخ درخلاف اين است:
اذا قضي الحاکم بحکم فاخطاء فيه ثم بان انه اخطاء اوبان ان حاکماً کان قبله قد اخطاء فيما حکم به وجب نقضه و لا يجوز الاقرار عليه بحال.
امام شافعي (2) معتقد است خطاء قاضي اگر در مواردي باشد که اجتهاد در آن جايز نيست و اجتهاد او مخالف نص کتاب و يا سنت و يا مخالف با اجماع و يا مخالف با دليلي باشد که جز يک معني در آن محتمل نباشد نقض آن حکم بر قاضي ديگر لازم است و اگر خطا در موردي باشد که اجتهاد در آن روا باشد نقض حکم لازم نيست.
مالک (3) و ابوحنيفه (4) نظريه عجيبي ايراد داشته مي گويند اگر حکم قاضي مخالف کتاب و يا سنت بوده نقض حکمش لازم نيست ولي در صورتي که حکمش مخالف اجماع باشد نقض آن لازم است.
بديهي است نظريه اين دو فقيه چون مخالف قواعد مسلمه فقاهت و مباين با گفتار پيغمبر اکرم ص است از درجه اعتبار علمي ساقط و خارج است چه پيغمبر اکرم ص فرموده است:
من ادخل في ديننا ما ليس فيه فهورد.
و نيز پيغمبر ص در مورد متشابهات مي گويد:
ردّوا الجهالات الي السّنن.
مقام قاضي و تصدي امر قضاء
قضاء و دادرسي شغل عظيم و منصب جليلي است هر کس نمي تواند متصدّي اين مقام شده و بر کرسي قضاء نشسته دادرسي نمايد خداوند حکيم اين منصب جليل را به پيام آوران خود تخصيص داده و در قرآن مي فرمايد:يا داود انا جعلناک خليفة في الارض فاحکم بين النّاس بالعدل. (ص 25)
و در آيه ي ديگر خداوند پيغمبر اکرم ص را مخاطب قرار داده و فرموده است:
انا انزلنا عليک الکتاب بالحّق لتحکم بين النّاس بما اريک الله و لا تکن للخائنين خصيماً ( نساء (1)-106) (5)
در عظمت اين منصب همان بس که عهده دار اين امر اولين مرتبه پيغمبر ص بوده و بعداً واگذار به اوصياء و جانشينان خود فرموده است.
در شرافت و علو مرتبه قضات و دادرسان حضرت صادق ع مي فرمايد:
يدالله فوق راس الحاکم يرفرف بالرحّمة فاذا حاف و کلّه الله الي نفسه (6).
شغل دادرسي چون متضمن مسئوليت هاي شديده و شرايط صعبه مي باشد دادرس در قيام به اين عمل بايد کاملاً از خود مطمئن باشد تا تحت اميال نفساني و خواهش هاي شهواني واقع نگردد و در صورتي که چنين اطميناني حاصل نشود تصدي اين امر براي او جايز خواهد بود.
حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد:
اتقّوا الحکومة فان الحکومة انما هي للامام العالم بالقضاء العادل في المسلمين کنبي اووصّي نبّي.
آيات و اخبار بسياري رسيده همگي مشعر بر اندرزهائي است که به متصديان اين منصب داده شده از جمله آيات آيه:
و اذا حکمتم بينا لناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعمّا يعظکم به انّ الله کان سميعاً بصيراً ( سوره نساء آيه 61 ) (7)
و ديگر آيه مبارکه:
و ان احکم بينهم بما انزل الله و لا تتبّع اهوائهم سوره مائده آيه 54 مي باشد.
و از جمله رواياتي که در اين مورد رسيده است روايتي است از پيغمبر اکرم ص که فرموده است:
لسان القاضي بين الجمرتين (8) من النار حتي يقضي بين الناس فاما (9) في الجنّه و اما في النّار.
و ديگر خبري است مرسل از حضرت صادق عليه السلام که مي فرمايد:
القضاة اربعة (10) ثلاثة في النّار و واحد في الجنّه رجل قضي بجور هو يعلم فهو في النّار و جل قضي بجور و هو لا يعلم فهو في النّار و رجل قضي بالحق و هو لا يعلم فهو في النّار و رجل قضي بالحقّ و هو يعلم فهو في الجنّة .
علي عليه السلام؛ بشريح قاضي مي گويد:
يا شريح قد جلست مجلساً (11) يجلسه الانبّي او وصّي نبي اوشقّي.
حاصل آنکه از اين اخبار و روايات چنين استفاده مي شود که زمامداران منصب قضاء علاوه بر آنکه بايد واجد شرائط مقرره باشند نيز بايد متقي و پرهيزکار بوده هميشه خدا را حاضر و ناضر در امور دانسته تا آنکه محکوم اميال نفساني و آمال شهواني نشده بتوانند ايفاء حق نموده و از روي عدل و انصاف مراعات حال مظلوم و ستمديده بنمايند.
در هر حال قضاء و دادرسي چون امر مهم و داراي مقام شامخي است تصدي آن اول مرتبه با پيام آوران و بعد با اوصياء و جانشينان ايشان و در مرتبه سوم با نواب و در زمان غيبت با فقيه جامع شرايط افتاء مي باشد.
شهيد رضوان الله تعالي عليه مي فرمايد:
هو وظيفة الامام اونائبه و في الغيبة ينفذ قضاء الفقيه الجامع لشرايط الافتاء.
چنانکه پيشتر بيان کرديم قضاء و دادرسي چون ولايت بر حکم است و اين ولايت و سلطنت اعطائي است حال بايد بدانيم معطي اين ولايت و سلطنت کيست؟ و اعطاء آن براي چيست؟
بديهي است معطي ولايت اولين مرتبه ذات مقدس ربوبي است چه سلسله ممکنات و کافه مخلوقات در کليه شئون و تمام اطوار از حيث تحصل و وجود نيازمند به وي و مقهور اويند يعني به هيچ نحو از خود استقلال وجودي نداشته در هستي فقير و محتاج به وي مي باشند.
و الله الغني و انتم الفقراء ( محمد 40 ) .
ازرشحات اين ولايت ولايت باطني نبي و ازرشحات ولايت نبي ولايت ائمه عليهم السلام و بعداً ولايت به احکام يعني فقهاء جامع شرايط افتاء است.
به مقتضاي اصل اولي هيچ فردي از افراد بر ديگري ولايت ندارد چه ولايت امري حادث و مقتضاي اصل هم عدم حادث است. تا هنگامي که در دست دليلي نباشد اين اصل جاري بوده ولي در موقعي که دليل عقلي و يا نقلي رسيده براي جريان اين اصل موردي نخواهد بود از تحت عنوان اين اصل خارج مي باشد.
براي ثبوت ولايت نبي و ائمه اطهار عليهم السلام و فقيه جامع شرايط فتوي دلائل بسياري اقامه گرديده است و فعلاً در مقام بيان آن نيستيم براي کسب اندک اطلاع به نحو اختصار به چند دليل اشاره مي نمائيم.
از جمله؛ دليل عقلي که علماء کلام براي اثبات ولايت نبي ذکر کرده اند وجوب شکر منعم است مي گويند نبي ص چون سعادت مادي و معنوي بشر را تأمين و از نشه ي تاريک جهل و همجيت آنها را خارج نموده و معطي نعمت است و عقل هر عاقلي شکر منعم را واجب مي شمارد عقل غير مستقل اطاعت نبي را بدين لحاظ لازم و برخورد قرض و واجب مي داند. دليل نقلي بر نبوت ولايت نبي آيات مذکوره زير است:
اول - النبّي اولي بالمؤمنين من انفسهم ( احزاب 6 ) .
دوم - ما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امراً ان يکون لهم الخيره من امرهم ( احزاب 36 ) .
سوم - انّما وليّکم الله و رسوله و الذين آمنوا ( مائده 60 ) .
بديهي است اين ادله نقليه برگشتشان به همان دليل عقلي است.
دليل نقلي بر ثبوت ولايت نبي از روايات روايتي است که: ايوب بن عطيه از پيغمبر اکرم ص نقل نموده است.
پيغمبر ص مي فرمايد:
انا اولي بکلّ مؤمن من نفسه.
دليل براي ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام حديث غدير است که از پيغمبر ص رسيده پيغمبر اکرم ص روز غدير پس از آنکه جهازهاي شتر را بر روي هم نهادند بر بالاي آنها رفته فرمودند: الست اولي بکم من انفسکم قالوا بلي حضرت ص فرمودند: من کنت مولاه فهذا علّي مولاه.
دليل بر ولايت حاکم اخبار بسياري است چون نوعاً آن اخبار دلالت بر ولايت حاکم ندارد و فقط مثبت ولايت بر فتوي مي باشند از ذکر آنها خودداري نموده و به حديث مسلم که دلالت بر ولايت حکام دارد مي پردازيم آن حديث: حديث العلماء ولي من لاولي له و ان مجاري الامور و الاحکام علي ايدي العلماء الامناء علي الحلال و الحرام است.
وجوب قضاء
شهيد ثاني؛ در روضة مي گويد: و هو واجب کفاية في حقّ الصّالحين له.برحسب عموم ادله اي که رسيده کساني که قابليت و شايستگي براي قضاء دارند يعني شرائط مقرره آن را واجدند، دادرسي براي آنها واجب کفائي است جز آنکه با حضور امام وظيفه امام يا نايب امام مي باشد.
در صورتي که امام عليه السّلام شخصي را براي قضا معين نمايد تصدي قضاء عيناً بر او واجب مي گردد.
آيات و اخباري که بر وجوب و لزوم دادرسي رسيده و لزوم تکفل آن را نسبت به افرادي که اهليت دارند واجب دانسته بسيار است از جمله آيات آيه مبارکه:
يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين لله شهداء بالقسط و لا يجر منّکم شنأن (12) قوم علي ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتّقوي.
ديگر آيه شريفه:
و من لم يحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون ( سوره مائده 48 ) است و در ذيل بعضي از آيات فاسقون و ظالمون نيز آمده است.
دليلي از سنت يکي حديث شريف نبوي ص است:
ان الله لا يقدّس امّة ليس فيهم من ياخذ للضعيف حقّه.
ديگر روايت ابي خديجه از حضرت صادق عليه السلام است حضرت مي فرمايد:
ايّاکم ان تحاکم بعضکم الي اهل الجور ولکن انظر والي رجل منکم يعلم شيئا من قضايا نافاجعلوه بينکم فانّي قد جعلته حاکماً فتحا کموا اليه.
ديگر روايتي است قريب بر روايتي که ذکر گرديد، و آن روايت عمر بن حنظله از حضرت صادق عليه السلام است:
قال سئلت ابا عبدالله عن رجلين من اصحابنا يکون بينهما منازعة في دين او ميراث فتحاکموا الي السلطان او الي القضاة ايحلّ ذلک فقال من تحاکم الي الطّاغوت فحکم به فانما يأخذ سحتاً و ان کان حقّه ثابتاً. لانّه اخذ بحکم الطّاغوت و قد امرالله تعالي ان يکفر به قلت کيف يصنعان؟ قال ع:
انظروا الي من کان قد روي. حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فارضوا به حکماً فاني قد جعلته عليکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم يقبله منه فانمّا بحکم الله استخف و علينا ردّ و الرّاد علينا الرّاد علي الله و هو علي حدّ الشرک بالله.
اين دو روايت گرچه از حيث طريق سندشان ضعيف است ولي چون بين اصحاب مشهور و فقهاء بالاتفاق بمضمون آن عمل نموده اند ضعفش منجبر گرديده و مي توان آنها را مدرک براي استنباط قرار داد.
شهيد در کتاب مسالک مي گويد: وظيفة القضاء من فروض الکفاية لتوقّف النّظام النّوع الاّنساني عليه و لاّن الظّلم من شيم الّنفوس (13) فلابّد من حاکم ينتصف للمظلوم (14) من الظالم او لما يترتّب عليه من الامر بالمعروف و النّهي عن المنکر.
حاصل بيان شهيد رضوان الله عليه؛ آن است که انسان چون مدني بالطبّع و خواهان زندگي اجتماعي و معاونت با يکديگر است و بالجبّله و بالفطره داراي حب ذات و خودخواهي است بحکم:
الظلم من شيم النّفوس فمن يکن ذاعفّة فلعلة لاتظلم.
موجب تجاوز بر حقوق ديگران و سبب اختلاف است براي آنکه اجتماع برقرار باشد و حفظ نظام و انتظام شود برحسب فطرت و ناموس طبيعت هر فردي که اهليّت و صلاحيّت دادرسي دارد و شرائط آن را واجد است براي جلوگيري از اجحاف بر مظلومان و ستمديدگان بايد اين وظيفه مهم را به عهده گرفته انجام دهد . قرآن حکيم هم که لسان و بيان حال فطرت است مي فرمايد:
ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ( سوره بقره آيه 252 ) از باب امر به معروف و نهي از منکر. تکفل اين امر را بر هر کس که واجد شرايط مقرره باشد بالفطرة واجب شمرده و در صورتي که ديگري به اين عمل قيام نمايد واجب ساقط خواهد بود.
چه در صورتي قضا واجب کفائي (15) است که افراد ديگري براي قيام به اين وظيفه وجود داشته باشند. ولي اگر من له الاهلية منحصر و رفع منازعه و مخاصمه بين متدعيين و متخاصمين به هيچ نحو به صلح و غير صلح ممکن نباشد براي شخصي که اهليت قضا را دارد قضا واجب عيني خواهد بود.
هم چنين اگر من له الاهليّة غير معروف يا آنکه معرفي او مقدور نباشد و يا آنکه در شهر به اندازه کافي دادرس وجود نداشته دادرسي نسبت به کسي که واجد اهليّت است عيناً واجب مي باشد.
استحباب قضا و دادرسي
بيشتر فقهاء مانند:(16) محقق و علامّه حلّي (17) و فخر المحقّقين (18) و شهيد ثاني مي گويند در صورتي که شخص از خود مطمئن باشد که به خوبي مي تواند متصدي امر قضاء شده طبق مقررات شرع آن را انجام دهد تصدي اين امر براي او مستحب مي باشد.
محقّق عليه الرحمة در کتاب شرايع مي گويد:
توليّ القضاء مستحبّ لمن يثق من نفسه بالقيام بشرائطه و ربما وجب و وجوبه علي الکفاية.
علاّمه قدسّ سرّه در کتاب قواعد با اين عبارت فرموده: و يستحبّ التّولية لمن يثق من نفسه بالقيام بشرائطها علي الاعيان و تجب علي الکفاية.
از کلمات اين دسته از فقهاء چنين مستفاد مي شود کساني که مي دانند در تحت ميول نفساني و خواهش هاي شهواني واقع نمي شوند و محکوم هوي و هوس نخواهند شد مي توانند متصدي قضاء شده و دادرسي براي ايشان مستحب مي باشد.
شهيد اول؛ در کتاب دروس در مسئله مبحوث عنه به لحاظ تنافي بين ادله اي که رسيده تردد نموده است.
ولي شهيد ثاني؛ در کتاب روضه شرح بر لمعه نظريه محقق و علامه را پذيرفته و مي گويد:
وفي استحبابه مع التعدد عيناً قولان اجودهما ذلک مع الوثوق من نفسه بالقيام به. در هر حال مي توانيم بين ادله اي که در مدح و ذم قضا رسيده جمع نموده تا اينکه توفيق حاصل شود.
از جمله دليلي که بر مذمت قضاء رسيده گفته پيغمبر ص است:
تؤتي القاضي العدل يوم القيمة من شدة ما يلقاه من الحساب يودّ ان لم يکن قاضياً بين اثنين في تمرة.
ديگر وصيت علي عليه السلام؛ به شريح است: و اياکّ و التضّجر (19) و التأذّي في مجلس القضاء الذي اوجب فيه الاجر و احسن فيه الذخر لمن قضي بالحق.
از جمله دليلي که بر مدح و استحباب قضاء رسيده فضيلت امر به معروف و اصلاح بين مسلمين است.
بهترين دليلي که مي توان بر فضيلت اين منصب اقامه نمود؛ آن است که خداوند اين امر مهم را وظيفه انبياء و اوصياء قرار داده و در قرآن مجيد فرموده است:
يا داود انّا جعلناک خليفة في الارض فاحکم بين النّاس بالعدل (ص 25).
ادله ديگري نيز بر مدح و ذم قضاء رسيده براي ما همين مقدار که ذکر شد کافي است.
بين اين دو دسته دليل به هيچ نحو تهافت و تناقض نيست چه ادله اي که در مذمت قضا رسيده محمول بر موردي است که قاضي به خود اطمينان نداشته تا آنکه بتواند بدان قيام نموده و به خوبي آن را انجام دهد.
ادله اي که در مدح و استحباب قضاء رسيده بر موردي محمول است که دادرس کاملاً بخود مطمئن باشد که مي تواند بر طبق حق و حقيقت وظيفه خويش را انجام دهد.
مي توانيم براي صحت جمع و توفيق بين اين دو دسته دليل به گفته علي (ع) تمسک بنمائيم. سکوني از حضرت صادق (ع) نقل نموده که علي (ع) مي فرمايد:
يدالله فوق رأس الحاکم يرفرف بالرّحمة فاذا حاف و کلّه الله الي نفسه (20)
دفع اشکال
اگر گفته شود چگونه ممکن است تصدي قضاء واجب کفائي و قبول آن از طرف سلطان عادل بر کسي که به خود اطمينان دارد مستحب باشد زيرا بين استحباب و وجوب اعم از عيني يا کفائي تنافي است.در جواب اشکال مزبور مي توانيم بگوئيم:
واجب کفائي و استحباب عيني هر دو مشتمل بر طلب فعل بوده و فعل و ترک آنها جايز مي باشد. جز آنکه جواز ترک در واجب کفائي نسبت به فعل ديگري ولي در مستحب مطلق است يعني در مورد واجب کفائي اگر ديگري عمل را انجام دهد ترک آن عمل جايز ولي در مورد مستحب خواه ديگري آن را انجام دهد و يا آنکه انجام ندهد ترک آن جايز مي باشد.
محقق کني (21) رضوان الله عليه در کتاب تحقيق الدلائل در شرح بر تلخيص المسائل مي گويد:
اجتماع واجب کفائي با استحباب عيني در صورتي ممتنع است که هر دو را بر معناي حقيقي خود حمل نمائيم.
ولي در صورتي که اين دو و يا آنکه يکي از آن دو را به معناي مجازي حمل نمائيم اجتماعشان ممتنع نخواهد بود. چه در صورت اول جواز و عدم جواز ترک در افعال مستحبه نيز مطلق است گرچه في الجمله جواز و عدم جواز ترک در واجب کفائي هم جايز مي باشد، ولي در صورت ثاني که معناي مجازي منظور باشد بينشان تئافي نخواهد بود چه لسان حال در واجب کفائي و استحباب عيني مانند لسان حال در واجب تخييري و استحباب تعييني مي باشد.
در هر صورت مي توان به لحاظي قبول قضا را مستحب و به اعتباري قبول آن را واجب کفائي دانست.
وجوب تحصيل مقدمات قضاء
تحصيل مقدمات قضا در صورتي که قضاء واجب باشد واجب و در صورت استحباب مستحب مي باشد. زيرا در فنّ اصول ثابت شده است که بين هرذي المقدّمه و مقدمه ملازمه بوده و تلازم بين اين دو هم عقلي است.بدين جهت قضا اگر واجب کفائي باشد مقدماتش مانند تهيه کتبي که مربوط به امور دادرسي است و يا مسافرت براي رسيدن به حوزه قضائي و نظائر اين دو واجب مي باشد و در صورتي که قضا مستحب مقدماتش نيز مستحب خواهد بود.
حرمت رجوع به قضاة جور
شهيد؛ مي فرمايد: فمن عدل الي قضاة الجور کان عاصياً. بر حسب اجماعات محصلّه و منقوله اي که در دست است ولايت قضات و دادرسان منوط باذن امام يا اذن کساني است که از طرف وي منصوب مي باشند.و فقهاي اماميّه همگي در کتبشان به اين مطلب تصريح نموده اند فاضل هندي در کشف اللثّام مي گويد:
و انما يثبت القضاء عندنا باذن الامام اونائبه فان له الريّاسة العامة فلارياسة لاحد الاّ باذنه.
علاّمه حلّي در کتاب قواعد الاحکام مي فرمايد:
في التّولية و انّما يثبت التّولية باذن الامام او نائبه و لايثبت بنسب اهل البلد.
محقّق در کتاب شرايع؛ چنين فرموده است که:
يشترط في ثبوت الولاية اذن الامام (ع) او من فوّض اليه الامام ولو استقضي اهل البلد قاضياً لم يثبت ولايته.
شيخ جواهر در کتاب جواهر الکلام (22) مي فرمايد:
لاخلاف عندنا بل الاجماع بقسميه في انه يشترط في ثبوت الولاية للقضاة و نوابّه اذن الامام (ع) او من فوّض اليه الامام ذلک.
حاصل آنکه ثبوت ولايت قضات از طرف امام اتفاقي فقهاء بلکه اجماعي مي باشد. و بدين جهت غير از دادرساني که منصوب از طرف امامند ديگران حق قضا و دادرسي را ندارند.
و از اين رو ترافع نزد حکّام جور علاوه بر آنکه منصوب از طرف امام نمي باشند به دليل آيات و روايات و اجماعاتي که رسيده حرام احکامي که از آن ها صادر مي گردد منشا اعتبار و موجب فصل خصومت نمي باشد.
از جمله آياتي که کاملاً دلالت بر اين مطلب دارد آيه مبارکه:
ولا ترکنوا الي الذّين ظلموا فتمسّکم النّار ( مائده آيه 115 ) است.
از جمله روايت مقبوله عمربن حنظله از حضرت صادق (ع) است:
من تحاکم الي الطاغوت فانمّا يأخذ سحتاً و ان کان حقّه ثابتاً.
تنها سخني که هست آن است که رجوع به حکام جور آيا مطلقا يعني ( در صورت اختيار و اضطرار ) حرام است و يا اينکه در صورت اختيار حرام مي باشد.
دسته اي از فقهاء ترافع نزد حکامّ جور را براي استيفاء حق مطلقاً جايز ندانسته مي گويند احکام و فراميني که از طرف حکامّ جور صادر مي شود چون فعلي است حرام ترافع هم نزد آن ها به لحاظ آنکه اعانت بر اثم ور کون بظلم و منهيّ عنه است حرام مي باشد.
گروهي از فقهاء بر حسب رواياتي که رسيده معتقدند در صورتي که احقاق و استيفاء حق وابسته به استعانت و کمک جوئي از حکام جور باشد و راه ديگري براي استيفاء حق ممکن نباشد مراجعه به حکام جور جايز و حکمشان موجب فصل خصومت است.
و از جمله رواياتي که براي اثبات اين نظر بدان متمسک شده اند روايت علي بن محمد است که از حضرت صادق عليه السلام سؤال نموده که آيا مي توانيم از طريق حکم و قضاء مخالفين حقوق خود را استيفاء نمائيم چنانکه آنها از راه حکم حکام ما استيفاء حقوق مي نمايند؟ در جواب مي نويسد:
لکم ذلک انشاء الله اذا کان مذهبکم فيه التقيّة و المداراة لهم.
فيض کاشاني (23) در کتاب وافي مي فرمايد:
مقصود راوي از سؤالي که نموده آنست که آيا براي ما جايز است در مورد الجاء و اضطرار حق خود را از طريق حکم قاضي جور بدست آوريم؟ و يا اينکه براي ما چنين عملي جايز نيست؟
امام عليه السلام مي فرمايد:
لکم ذلک انشاء الله. ديگر روايت عطاءبن صائب از علي بن الحسين عليهما السّلام است:
اذا کنتم في ائمه الجور فامضوا في احکامهم و لا تستهزئوا انفسکم.
صاحب کفايه سبزواري (24) مي گويد از اين دو حديث استفاده مي شود که استيفاء حقوق به وسيله حکامّ جور در صورتي که مورد دعوي دين باشد جايز نيست چه طرفين دعوي بايد در تشخيص آن تراضي نموده و لازمه تراضي آن است که طرف دعوي خود را ملزم به حکم جايز بداند و چنين التزامي نخواهد بود.
مي توانيم بگوئيم اين دو روايت علاوه بر آنکه عموم دارند يعني دعواي عين و دين را شاملند. از مقبوله عمربن حنظله هم خوب اين مطلب استفاده مي شود که بين دعواي ديني و عيني فرقي نمي باشد. چه در مقبوله بالصّراحه پرسش از منازعه در دين و ميراث شده است.
عين عبارت مقبوله اين است:
عن رجلين من اصحابنا فيهما منازعة في دين اوميراث.
بدين جهت بايد روايت علي بن محمد و روايت عطاء بن صائب را حمل بر عموم نمائيم. در هر حال آنچه به نظر حقير مسلم مي باشد آن است که برحسب قاعده نفي ضرر و ضرار؛ بايد بگوئيم مراجعه به حکامّ جور در صورت الجاء و اضطرار براي استيفاء حق خواه عين باشد و يا اينکه دين جايز است؛ چه قاعده نفي ضرر نسبت بادّله اي که در باب مراجعه به حکام جور رسيده حکومت دارد و تنها مراجعه به آنها در مورد اختيار جايز نمي باشد.
پينوشتها:
1- شيخ طوسي. محمدبن حسن بن علي کنيه اش ابوجعفر معروف به شيخ طوسي و شيخ الطائفه است.
در کتب فقهيه و اصوليه و اخبار که از شيخ نام برده مي شود منصرف به شيخ طوسي است. شيخ از اکابر علماي اماميه و فقيهي است اصولي و محدثي است رجالي مردي جليل القدر و در تمام علوم دينيه خبير بوده است.
شيخ از تلامذه شيخ مفيد و سيد مرتضي علم الهدي است.
اولين کسي است که مرکز علمي ديني را نجف اشرف اختيار نموده داراي مؤلفات و مصنفات بسيار مي باشد از جمله استبصار است که در طراز يکي از کتب اوليه بشمار مي رود ديگر تبيان در تفسير قرآن است سيم تلخيص الشافي در اثبات امامت است چهارم تهذيب الاحکام که يکي از کتب اربعه است و حاوي سيزده هزار و پانصد و نود حديث مي باشد.
پنجم - خلاف است که به نام مسائل خلاف مشهور است ششم - عُدّه در اصول فقه است هفتم - مبسوط که در فقه مي باشد هشتم - مسائل الياسيه که صد مسئله از فنون مختلفه است نهم - نهاية است.
و نيز مصنفات ديگري هم دارد که فعلا نظر ندارم جويندگان بايد به روضات الجنات مراجعه نمايند.
وفات شيخ طوسي در بيست و دوم محرم سنه چهارصد و شصت هجري در سن هفتاد و پنج سالگي بوده است و در نجف اشرف در خانه خود مدفون و قبرش معروف و مسجدش مرکز تدريس براي مراجع تقليد مي باشد.
2- امام شافعي نامش محمد کنيه اش ابوعبدالله سومين ائمه اربعه اهل سنت و جماعت است و به امام شافعي معروف است جد عالي او شافع است که پيغمبر اکرم ص را ادراک فرموده ولادت شافعي در سنه 150 هجري پس از وفات ابوحنيفه نعمان بن ثابت در شام بوده است.
شافعي در سن سيزده سالگي به مجلس درس مالک بن انس که از ائمه چهارگانه اهل سنت است حاضر مي شده در علم فقه و حديث و علم القرآن و معرفت کلمات صحابه مراتب عاليه را حايز گرديده و داراي تأليفات بسيار مي باشد از جمله:
1- الامّ.
2- احکام القران
3- اصول الفقه.
4- اختلاف الحديث.
5- ادب القاضي.
6- السنن.
7- المسند.
ابن نديم مي نويسد تأليفات وي متجاوز از يکصد کتاب است وفات شافعي در آخر ماه رجب سنه 204 هجري بوده و مدفنش فعلا در مصر معروف و محل زيارت تابعين وي مي باشد.
3- مالک بن انس تولدش در سنه نود و چهار هجري بوده فقه را نزد فقيه مشهور مدينه ربيعة الرائي تعلم نموده .
معروف است هنگامي که پيغمبر اکرم ص حديثي نقل مي نمود وضو گرفته عطر استعمال مي فرمود.
امام مالک به واسطه آن فتوائي که درباره سلطان وقت داده بود محکوم به تازيانه شد و در سنه صد و هفتاد و هشت هجري قمري در مدينه وفات نمود و در بقيع مدفون گرديده است. از جمله تصنيفات وي: الموّطاء است در فقه که يکي از صحاح سته به شمار مي آيد.
و احمدبن حنبل تولدش در مرز و مسکنش بغداد و دومين از ائمه فقه اهل سنت و جماعت و از خواص اصحاب امام شافعي مي باشد.
از فضائل وي آن است که مسنداً سي هزار حديث حفظ داشته و روايت مي نموده است. وفاتش در شهر بغداد در ماه ربيع الاخر سنه 241 بوده و در مقبره دارالحرب دفن گرديده است.
4- ابوحنيفه نعمان بن ثابت معروف به امام اعظم، تولدش در کوفه ساکن بغداد مدفنش نيز در بغداد است نسبتش به يزدگرد مي رسد و از اولين ائمه اربعه فقه به شمار مي رود در باطن زيدي مذهب بوده از اکابر تابعين مي باشد.
جد ابوحنيفه از اهل کابل طخارستان است در سنه 82 هجري در کوفه متولد گرديده است حرفه اش خزفروشي بوده و اخيراً به تحصيلات علمي پرداخته از جمع کثيري از تابعين استفاده احاديث نبوي مي نموده و از تلامذه حضرت صادق عليه السلام است. و وي عمل به رأي و قياس و استحسان را در فقه لازم مي داند.
مذهب حنفي؛ عبارت از همان آراء و عقائد ابوحنيفه است يزيدبن عمر فزازي که از طرف مروان بن محمد آخرين خليفه اموي است ابوحنيفه را براي قضاء اهل کوفه معين نمود وي به واسطه زهد و ورعي که داشت قضاء را قبول ننموده بدين جهت صد تازيانه به وي زدند تا آنکه قضا را قبول کند نپذيرفت حکم به حبسش نمود پس از مدتي در محبس خليفه فوت نمود وفات ابوحنيفه در ماه شعبان 153 قمري بوده است تأليفات ابوحنيفه عبارت است از:
1- فقه اکبر، که در فن کلام است.
2- مسند، که در حديث و معروف به مسند ابوحنيفه است.
5- ذيل آيه: و استغفرالله ان الله کان غفورا رحيما. آيه مبارکه در مورد طعمة بن ابيرق است که شبانه نقبي بخانه قتادة بن نعمان زده و زرهي که صاحب خانه در انبان آرد پنهان کرده بود سرقت نموده هنگامي که انبان را مي برد از شکاف آن در راه آرد مي ريخت طعمه براي خنثي کردن اثر انبان را از منزل خود به منزل همسايه ي که متعلق بيهودي بود برده بيداو به امانت سپرد مالک زره بر اثر آرد بخانه طعمه رفت و زره را طلب نمود طعمه سوگند ياد کرد که از اين موضوع بي اطلاع مي باشم قتاده بر اثر آرد به خانه همسايه ( يهودي ) رفت و از وي انبان و زره را طلب نمود شخص يهودي به قتاده گفت طعمه اين زره را با اين ابنان نزد من امانت گذاشته و دسته اي هم به گفته يهودي شهادت دادند مالک زره به نزد خاتم انبياء آمده و قضيه را به عرض رسانيد خويشان طعمه از ترس آنکه مبادا طعمه رسوا شود در مقام مجادله با يهودي برآمدند.
رأي پيغمبر ص چنين قرار گرفت که يهودي مرتکب سرقت شده بيش از صدور حکم اين آيه نازل شد به درستي که ما قرآن را بر تو براستي فرستاديم تا آنکه بين مردم بحق حکم نمائي و مباش براي خيانت کنندگان دشمن کسي که بي گناه است.
6- يرفرف - رفرف الطاير اذا حرک جناحه حول الشئ يريدان يقع عليه حاف يحيف حيفاً يعني جار. در حديث آمده است: انا معاشر الانبياء لانشهد علي الحيف. يعني علي الظلم و الحائف في حکمه بمعني الجائر فيه در روايت دارد حيف در وصيت از کبائر است و تفسير بوصيت بزائد از ثلث شده است و مقصود مبالغه است.
7- صدر آيه: ان الله يامرکم ان تؤذو الامانات الي اهلها بدرستي که خداوند به شما امر مي کند آنکه امانت را به صاحبان آن اداء کنيد و زماني که بين مردم حکم مي کنيد به راستي حکم نمائيد بدرستيکه خداوند به شما پند مي دهد به درستي که به اعمال و اقوال شما شنوا و بينا است.
8- شنأن مانند ضربان و خفقان به تحريک مصدر فعلان به معناي عداوت و دشمني است.
9- جمرة النار القصعه الملهبه جمعش جمر مثل تمرو تمره است في الحديث: لايجمر الکفن اي لا يبخره بالمجمره و المجمرة ما يدخن به الثياب يق جمر توبة تجمراً اي بخره و المجمر بحذف الهاء ما يتجزّ به من عود و غيره
10- خبر در جلد دوم فروع کافي است ترجمه حديث قضاة به چهار دسته منقسمند يکي از آن چهار دسته اهل بهشت و ديگران در آتشند:
اول - کسيکه دانسته و فهميده بجور قضاء کند
دوم - کسي که به ظلم قضاء نمايد
سوم - کسي که به حق قضا کند ولي مباني حق را نداند؛ اين سه دسته اهل عذاب و آتشند ولي کسي که از روي علم قضاء کند و به حق حکم دهد اهل نعيم و بهشت مي باشد.
11- شريح بن حارث بن قيس بن جهم کنيه اش ابواميه از تابعين است و از طرف عمر به شغل قضا منصوب بوده و 75 سال کرسي قضا را اشغال نموده است.
ابن خلکان مي نويسد شريح کاملاً به اصول قضاء و آئين دادرسي آشنا بوده است؛ و در زمان اميرالمؤمنين علي عليه السلام دادرسي مي کرده و فعلا سال تولد و وفاتش را نظر ندارم همين قدر مي توانم بگويم برحسب آثار و اخباري که رسيده شريح شخصي جاه طلب و بلندپرواز و در قتل خامس آل عبا عليه آلاف التحية و الثناء سبب و عامل قوي بوده مي توان گفت کشته شدن ابا عبدالله عليه السلام به واسطه حکم او بوده است عليه لعنة الله تعالي بقيه حالات وي بايد به تاريخي که زيديه نوشته اند رجوع شود.
12- ذيل آيه:
و اتقوا الله ان الله خبير بما تعلمون. اي کساني که ايمان آورده ايد باشيد قيام کنندگان براي خدا گواهان بعدل باز ندارد شما را دشمني قومي بر آنکه عدالت نکنيد عدالت نزديک تر براي پرهيزگاري است و بترسيد از خداوند به درستي که خدا به آنچه عمل مي کنيد داناست.
13- شيم جمع شيمه به معناي غريزه و طبيعت و جبلت است.
14- ينتصف؛ مشتق از نصف بکسر نون اسم از انصاف آمده است و در حديث رسيده است:
خافوا الله حتي تعطوا من انفسکم النصف. يعني انصاف.
15- واجب کفائي. آن است که وجوب عمل نسبت به افراد مکلفين علي السويه و هر يک عمل را انجام دهد و جواب از سايرين ساقط باشد در واجب کفائي برخلاف واجب به معني عيني غرص آن بوده که فعلي انجام گيرد و مباشرت شخص معين و مشخصي منظور قانونگذار نبوده است.
16- محقق نامش جعفر کنيه اش ابوالقاسم لقبش نجم الدين وطنش حله از مفاخر علماي اماميه و از تلامذه ابن زهره و مشهورترين فقهاء در عالم اسلام است.
مصنفات و مؤلفات بسياري دارد از جمله شرايع است که مورد توجه تمام فقهاء است و چندين شرح مانند جواهر و مسالک برآن نوشته شده است. و اکثر مجتهدين اين کتاب را موضوع براي درس استدلالي خود انتخاب مي نمايند.
2- معارج الاحکام در اصول فقه. 3- نافع؛ مختصر شرايع که شهيد اول هنگامي که لمعه را در محبس تدوين مي نمود متوجه به اين کتاب بوده است. 4- ملخص فهرست شيخ طوسي؛ 5- رساله در اصول دين. 6- نهج الاصول الي علم الاصول. 7- مسائل الغريه. 8- استحباب التياسر لاهل العراق. 9- شرح نکت النهاية شيخ طوسي.
اين مرد جليل سنش هفتاد و چهار سال بوده تاريخ وفاتش زبدة المحققين رحمه الله است که 676 هجري مي باشد مدفنش در حله مزار عامه است.
17- علامه؛ نامش حسن فرزند سديدالدين ابن يوسف بن زين الدين علي بن مطهّر کنيه اش ابومنصور لقبش آية الله و معروف به فاضل است.
اين مرد جليل جامع معقول و منقول و حاوي فروع و اصول است و در تمام علوم و فنون با بهره و در هر فني کتابي از خود به يادگار گذاشته است.
مصنفات وي متجاوز از 200 کتاب مي باشد از جمله:
1- قواعد الاحکام در معرفت حلال و حرام است. 2- مختلف الشيعه در احکام الشريعة. 3- غاية الوصول الي علم الاصول که به نام ايضاح السبيل معروف است. 4- مناحج اليقين در اصول دين. 5- نهاية الاحکام در معرفت احکام. 6- تحرير الاحکام. 7- ابطال الجبر. 8- ارشاد الاذهان. 9- مسائل قضا و قدر. 10- الفين که هزار دليل در اثبات امامت علي عليه السلام است. 11- ايضاح الاشارات شرح اشارات خواجه طوسي. 12- تبصرة المتعلمين. 13- تلخيص الکشاف. 14- جوهر النضيد شرح منطق التجريد. 15- کشف المراد شرح تجريد خواجه طوسي. 16- تذکرة الفقهاء.
جويندگان مي توانند براي واقف شدن به بقيه مصنفات وي به کتب مفصله ي که در حالات رجال علم و مصنفات آنان نوشته اند مراجعه نمايند.
علامه حلي رضوان الله تعالي عليه؛ علوم متداوله را نزد پدر بزرگوارش و فقه و اصول را نزد خال خود محقق و علوم عقليه را از محضر کاتبي قزويني و خواجه نصيرالدين طوسي استفاده فرموده است.
ولادت علامه در 29 رمضان سنه 648 و وفاتش در 21 محرم در سنه 726 هجري در حله واقع گرديده مدفنش نجف اشرف جنب رواق مطهر علوي که طرف ديگر آن مرقد مقدس اردبيلي است مي باشد.
مقبره علامه مرکز تدريس فقهاء است حقير چندين سال در آنجا به درس مرحوم آية الله شيخ مهدي نوائي حاضر مي شدم و از ايشان استفاده مي نمودم رضوان الله تعالي عليهم.
18- فخرالمحققين نامش محمد فرزند علامه کنيه اش ابوطالب لقبش سعيد مشهور به فخر المحققين از بزرگان فقهاي اماميه جامع علوم عقليه و نقليه بوده است.
نزد پدر بزرگوارش تلمذ نموده چنانکه حکايت شده است در سن 17 سالگي به درجه اجتهاد نائل گرديده.
از جمله مصنفات او: 1- جامع الفوائد شرح خطبة قواعد است. 2- شرح نهج. 3- حاشيه برارشاد. 4- غاية المسئول در شرح تهذيب الاصول. 5- ايضاح شرح مشکلات قواعد. 6- کافيه وافيه.
اين علامه شهير در سن 89 سالگي مطابق 25 ماه جمادي سنه 771 هجري رحلت فرموده و مدفنش در حله مي باشد.
19- تضجر مشتق از ضجر به معناي قلق و اضطراب است و در حديث آمده است: ايّاک و الکسل و الضجر انه من کسل لم يود حقا و من ضجر لم يصبر علي حق.
20- يرفرف؛ مشتق از رفرف است؛ رفرف الطائر يعني بال خود را حرکت داد.
21- محقق کني؛ نامش علي از اهل کن که در دو فرسخي تهران واقع است اين مرد جليل پس از تحصيل مقدمات به نجف اشرف مشرف گرديده و به حوزه درس شيخ محمد حسن صاحب جواهر و صاحب ضوابط حاضر مي شده است.
و در اکثر علوم خصوصاً فقه و اصول بي نظير بوده است و پس از مراجعت از نجف مرجعيت عامه را داشته و بيشتر مردمان خصوصاً اشرف مقلد وي بوده اند.
مصنفات ايشان از جمله:
1- توضيح المقال در علم درايه و رجال است. 2- تحقيق الدلائل در شرح تلخيص المسائل. 3- قضا و شهادت. 4- طهارت و صلوه.
وفات حاج ملاعلي کني در روز هفتم محرم سال 1306 هجري بوده مدفنش شهر ري در جوار حضرت عبدالعظيم مقبره ناصرالدين شاه قاجار مي باشد عليه رحمة الله تعالي.
22- شيخ محمدحسن اصلا اصفهاني و از فقهاي بزرگ اماميه و از شاگردان سيدجواد عاملي صاحب مفتاح الکرامة و شيخ جعفر کاشف الغطاء مي باشد.
از جمله مصنفات وي کتاب جواهرالکلام است که يک دوره فقه استدلالي و شرح بر شرايع محقق عليه الرحمة است.
اين دوره فقه قريب سي سال طول کشيده تا آنکه به اتمام رسيده است بغير از اين کتاب کتابهاي ديگري نيز دارد مانند نجات العباد.
وفات شيخ جواهر در اول ماه شعبان سنه يکهزار و دويست و شصت و شش هجري در نجف واقع گرديده و مقبره اش در آن مکان شريف مي باشد.
23- فيض کاشاني معروف به ملامحسن فيض از بزرگان علماء اماميه قرن يازدهم هجري مي باشد.
اين مرد جليل فقيه و محدث و مفسر و حکيم متأله، جامع علوم عقليه و نقليه و اديب شاعري بوده است.
داراي تأليفات زياد در حدود يکصد و بيست کتاب مي باشد از جمله:
1- تفسير صافي.
2- اصفي؛ ملخص تفسير صافي.
3- اصول المعارف که خلاصه کتاب عين اليقين است.
4- امالي.
5- انوار در حکمت؛ ملخص کتاب علم اليقين.
6- جلاء العلوم.
7- حاشيه رواشح سماويه ميرداماد.
8- شافي ملخص وافي.
9- کلمات الطريفه.
10- کلمات مکنونه.
11- محجّة البيضاء در علم اخلاق.
12- مشواق.
13- وافي در سه جلد بزرگ که در تهذيب اخبار کتب اربعه و بيان مشکلات آنها مي باشد. وفات فيض در سنه 1091 هجري در کاشان واقع گرديده و مقبره اش فعلا در کاشان معروف است.
24- محقق سبزواري از اکابر علماء و از شاگردان شيخ بهائي و آقاجمال خوانساري بوده و در اصفهان سکونت داشته است و در فلسفه از تلامذه ميرفندرسکي است مصنفات وي:
1- حاشيه بر اليهيات شفاء.
2- حاشيه بر شرح اشارات.
3- ذخيرة المعاد در شرح ارشاد.
4- شرح زبدة الاصول شيخ بهائي.
5- کفاية الفقه است.
وفات سبزواري در سنه 1090 در اصفهان واقع گرديده و جنازه اش را به مشهد مقدس نقل نموده اند و در مدرسه ميرزا جعفر به محاذات قبر شيخ حرّ عاملي مدفون شده است رضوان الله تعالي عليه.
سنگلجي، محمد؛ (1384)، قضا در اسلام، تهران: مؤسسه ي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}