با تكيه بر متون حماسي تاريخ ميانه ي ايران
دريانوردي و حاكميت ايرانيان از خليج فارس تا فراسوي آبهاي جنوب
چكيده:
خليج فارس و درياي عمان تنها مرزهاي جنوبي ايران در طول تاريخ نبوده اند. آن ها علاوه بر گذرگاه ورود به سرزمين ها و جزاير و درياهاي دوردست، الهام بخش شاعران و حماسه سرايان و نقل مجلس راويان اخبار و ناقلان سرگذشت پهلوانان و دريانوردان روزگاران كهن نيز بوده اند.در تاريخ ميانه ي ايران كه حماسه سرايان و روايتگران داستان هاي كهن در كنار تاريخ نگاران، به احياي پاره اي از مفاهيم و رويدادهاي اساطيري و حماسي ايرانيان پرداختند، سفرهاي دريايي پهلوانان و شاهان و ورود به سرزمين هاي دوردست و درياهاي آزاد نيز بخشي از ماجراهاي مورد توجه آنها بود. در حماسه هاي اين دوره، از شاهنامه تا فيروزشاهنامه، سرشار از نگاه ايرانيان به دريا و نقش درياهاي جنوب در اعمال حاكميت سرزميني است. اهميت اين آثار به ويژه از آن روست كه روايت هايي عمدتاً برخاسته از توده هاي جامعه يا براي آنها بوده و تنها علايق شاهانه در آنها بازتاب نيافته است.
در متون حماسي اين دوره، ايرانيان از طريق درياي پارس و عمان تا اقيانوس هند و درياي چين از يك سو و خليج «عدن» و درياي سرخ و مصر و مديترانه از سوي ديگر، در سفر هستند. آنها از «سرنديب» و چين و «ماچين» تا عمان و يمن و «اسكندريه» و «طنجه» و «اندلس» را درمي نوردند و حافظ سنت هاي فرهنگي و فرمانروايي پيشينيان و شاهان و پهلوانان دوران خويش اند. شاهنامه، گرشاسب نامه، كوش نامه، داراب نامه طرسوسي و داراب نامه بيغمي از مهم ترين ميراث ادبي و تاريخي اين دوره به شمار مي آيند كه در آنها مي توان نگرش دريايي ايرانيان و اعمال حاكميت آنها را بر درياهاي جنوب و فراسوي آن مشاهده كرد.
واژگان كليدي: درياي پارس، اقيانوس هند، «هاماوران»، چين و ماچين، درياي چين، گرشاسب نامه، كوش نامه، داراب نامه.
درآمد
مقاله ي حاضر به بررسي نفوذ فرهنگي و حاكميت سياسي ايرانيان از درياي پارس (خليج فارس و درياي عمان) تا درياها و جزاير دوردست، با تكيه بر داستان ها و حماسه هاي ملي مي پردازد. در اينجا منظور از داستان ها و حماسه هاي ملي آن دسته از متون حماسي نظم و نثر در تاريخ دوره ي اسلامي است كه از آغاز شاهنامه در قرن پنجم تا فيروزشاه نامه در قرن نهم هجري را دربرمي گيرد. بديهي است به دليل تكرار مضامين و مفاهيم موردنظر در اين متون، تنها بخشي از مهم ترين حماسه هاي اين دوره در منابع زير مطالعه و بررسي شده اند: شاهنامه ي ابوالقاسم فردوسي، گرشاسب نامه ي اسدي طوسي، كوش نامه ي ايرانشان بن ابي الخير، كليات ديوان نظامي گنجه اي، داراب نامه ي طرسوسي، داراب نامه ي بيغمي، فيروزشاه نامه كه ادامه ي داراب نامه ي بيغمي است و سام نامه ي خواجوي كرماني. اين پژوهش بر آن نيست كه به استخراج دقيق رويدادهاي تاريخي از دل داستانهاي حماسي بپردازد، بلكه هدف، نشان دادن بازتاب چشم انداز جغرافيايي و نگاه دريايي قوم ايراني در روايات ملي و متون حماسي است كه مي تواند يادآور دوراني واقعي از تاريخ آن قوم باشد. داستان ها و حماسه هاي ملي، نه تنها روايتگر پهلواني ها و مبارزات يك ملت بلكه نماينده ي آراء و عقايد و تمدن آن است (2)، بنابراين اگاهي هاي زيادي از مناسبات آن ملت با دشمنان و همسايگانش ارايه مي دهند.در داستان ها و حماسه هاي ملي ايران، موضوع دريانوردي ايرانيان از درياي پارس (خليج فارس و درياي عمان) تا مناطق دوردست كه همراه با تأكيد بر حاكميت ايران بر آن سرزمين ها بوده، بازتاب وسيعي دارد. در تعدادي از آنها نظير گرشاسب نامه، كوش نامه و بخش هايي از داراب نامه و فيروز شاه نامه، بيشتر ماجراهاي آن در درياها و جزاير و سرزمين هاي دوردست چين و هند روي مي دهد. در اين مقاله گزارشي از نقش و اهميت آبهاي جنوب در حفظ و استمرار خاطره هاي مشترك تاريخي ايرانيان ارايه مي شود. بر اين اساس، از آنجا كه درياي پارس (خليج فارس و درياي عمان)، برخلاف بعضي از مرزهاي جغرافيايي ايران كه دچار پيشروي و پسروي مي شدند، از جمله مرزهايي هستند كه در طول تاريخ ثابت مانده اند، بنابراين در ذهنيت تاريخي، تاريخ نگاري و داستان سرايي ايرانيان نيز ماندگارتر از ساير مرزها بوده اند.
از سوي ديگر، درياي پارس دروازه ي عزيمت ايرانيان به دوردست هاي شرق و غرب عالم بوده و از آنجا كه بازرگانان و پهلوانان، قهرمانان اصلي «روايات دريايي» ايرانيان بوده اند، چشم انداز حضور دريايي آنها در داستان ها و حماسه هاي ملي از منظر مردم شناسي تاريخي اهميت ويژه اي دارد.
اين پژوهش علاوه بر اين، پاسخي هم به ارزيابي هاي سطحي كساني است كه با تكيه بر بخشي از اشعار و متون ادب فارسي، «درياهراسي» ايرانيان را مطرح مي كنند و از اين فرض، حضور كمرنگ دريايي ايرانيان را در طول تاريخ نتيجه گرفته اند (3).
از درياي فارس و عمان تا سرزمين هاماوران
در مورد حاكميت دريايي ايرانيان از دوره ي هخامنشي بر آبهاي جنوب، از درياي پارس تا سند و هند شواهد تاريخي بسياري وجود دارد. (4) اين نفوذ دريايي به سلطه بر سواحل جنوبي خليج فارس انجاميده و احتمالاً در حدود سال 536 پيش از ميلاد و در دوره ي كورش هخامنشي سرزمين عمان تحت قلمرو ايران قرار گرفت و در دوره ي اسلامي نيز همچنان آثاري از آن باقي ماند. چنان كه آب بندها، قنات ها و احتمالاً شيوه هاي كشاورزي ايراني در عمان گسترش يافت. (5) البته يوناني ها پيش از اسكندر نيز با خليج فارس آشنايي داشتند چنانكه هكاتوس ملطي از آن نام مي برد. آريان در تاريخ اسكندر مي نويسد: برنامه ي اسكندر مستعمره سازي ساحل خليج فارس و جزاير پيرامون آن بود. (6) از مهم ترين اهداف ايرانيان در توجه به خليج فارس در دوره ي باستان، برقراري امنيت و تضمين حاكميت بر سواحل و جزاير آن بوده كه داستان اردشير و كرم در كارنامه ي اردشير بابكان نمونه اي از آن است. (7)در داستان هاي حماسي نيز به درياي فارس و عمان و حضور ايرانيان در آن اشاره يا پرداخته شده است. شاهنامه فردوسي از «درياي پارس» نام مي برد (8) و در داراب نامه ي طرسوسي داستان سفر داراب به سرزمين عمان به تفصيل ذكر شده است. داراب نامه ي طرسوسي داستاني حماسي از قرن ششم هجري، داستان داراب، پادشاه كياني و فرزند بهمن است كه در ذيل آن سرگذشت اسكندر و ماجراهاي او نيز به تفصيل روايت شده است. در اين داستان، داراب پس از سفر به سرزمين عمان با شاه آنجا قنطرش و فرزندان او دارنوش= داريوش و مهرنوش مواجه مي شود (اسامي فرزندان شاه عمان، ايراني است). در داراب نامه ي طرسوسي فصلي به نام «داراب در عمان و دريا بار» وجود دارد كه در آن به ماجراهاي داراب در آن سرزمين و ذكر حضور مكرر او در جزاير و آب هاي جنوبي ايران و پيرامون عمان اشاره مي شود. (9)
علاوه بر داراب نامه ي طرسوسي، از قرن نهم هجري داستاني ديگر به نام داراب نامه به روايت مولانا محمد بيغمي وجود دارد كه به داراب نامه ي بيغمي معروف است. مجلد سوم داراب نامه ي بيغمي كه همانند دو مجلد پيشين، محور داستان، شرح جنگ ها و پهلواني هاي فيروزشاه پسر داراب است، به نام فيروزشاه نامه نگاشته شده است. در داراب نامه ي بيغمي ضمن داستان پهلواني هاي بهزاد برادر فرخ زاد، از پهلوانان سيستاني، و سرگرداني هاي او در جزاير و درياها، به مبارزات او در جزاير و سرزمين هاي پيرامون درياي عمان نيز پرداخته شده است. او در سفر دريايي اش با حوادث و افراد متعددي مواجه مي شود. از جمله با بازرگاناني كه ابتدا او را با خود همراه ساخته و سپس در مقابل زنگيان تنهايش مي گذارند. مهم ترين رويدادها زندگي اين پهلوان ايراني در جزاير مختلف اتفاق مي افتد كه راوي داستان به شرح هركدام از آنها مي پردازد. (10)
از نظر موقعيت جغرافيايي، اگر از درياي عمان به سمت جنوب حركت كنيم، در شرق آن شبه قاره ي هند و در غرب آن يمن و خليج عدن و «شاخ آفريقا» واقع است. بر اساس شواهد و مدارك تاريخي ايرانيان با گذر از خليج فارس به درياي عمان، روابط طولاني و عميقي با اين مناطق داشته اند. در روايات ملي و داستان هاي حماسي نيز بازتاب گسترده ي اين مناسبات ديده مي شود. چنان كه بخش مهمي از آنها را سفرهاي دريايي ايرانيان به «يمن» براي اهداف تجاري، نظامي و روابط خاندان هاي شاهي تشكيل مي دهد. مبناي داستان داراب نامه ي بيغمي، فرستادن سرداران داراب به «هاماوران» براي خواستگاري از دختر شاه فيدوس «شاه بربر زمين» است (11). در تاريخ ملي ايران منظور از «هاماوران» ، يمن= حميريان است كه به ويژه در دوره ي ساساني مناسبات ايران با آن سرزمين گسترش مي يابد. در شاهنامه ي ثعالبي آمده كه نام پادشاه آن سرزمين به فارسي، «هاماوران» يعني «سلطان حمير» مي گفتند (12). بي جهت نيست كه در شاهنامه ي فردوسي و حماسه هاي پس از آن، با انتقال حكومت از پيشداديان به كيانيان، صحنه ي رويدادهاي حماسي نيز از شرق عمان- اقيانوس هند و جزاير آن- به هاماوران تغيير مي يابد. (13) در شاهنامه ي فردوسي از رزم كاوس با شاه هاماوران و زنداني شدن او به نيرنگ سخن رفته است كه يكي از حماسي ترين ابيات شاهنامه را تشكيل مي دهد. آنجا كه با اسير شدن كاوس كار بر ايرانيان سخت مي شود و تورانيان و تازيان از هر سو به ايران مي تازند و افراسياب توراني با پراكندگي سپاهيان ايران و خالي شدن تخت شاهي به تاخت و تاز مي پردازد؛ گروهي از ايرانيان به «زاولستان» رفته و از رستم ياري مي خواهند. فردوسي پس از آن به نقل از آنها ابيات شورانگيزي را كه با اين بيت آغاز مي شود مي سرايد:
دريغ است ايران كه ويران شود*** كنام پلنگان و شيران شود
رستم به ياري برمي خيزد و با سپاهي از طريق دريا به هاماوران مي رود، زيرا از نظر او راه خشكي بسيار طولاني تر مي شود. (14)
بخشي از داستان هاي پهلواني و حماسي ايرانيان در يمن به واسطه ي خاطره ي ماندگار فتح يمن در دوره ي ساساني بوده كه در تاريخ نگاري هاي دوره ي اسلامي نيز شرح آن آمده است. چنان كه مسعودي در اين مورد گفته ي يكي از ايرانيان را نقل مي كند كه: «ما به درياها رفتيم و به كمك شير مردان دلاور ساساني كه با نيزه ها و شمشيرهاي بران و درخشان از حريم دفاع مي كردند، حمير را از بليّه ي سياهان رها كرديم و... » (15).
در همه ي روايات حماسي ايرانيان، از مردمان سرزمين ها و جزاير جنوبي درياي پارس و كرانه ي اقيانوس هند، از سرنديب (سيلان) تا «زنگبار» در آفريقا، تصويري از اقوام سياه پوست ارايه شده است. مسعودي در مروج الذهب ديار زنگيان يا به قول او قلمرو زنگان را از حدود خليج منشعب از بالاي نيل تا ديار «سفاله» و «وقواق» (مجمع الجزاير بين چين و ژاپن) مي داند. (16) در گرشاسب نامه ي اسدي طوسي كه داستان سفر گرشاسب به هند و چين و جزاير پيرامون آنها به قصد سركوب شورش بهود، كاردار سرنديب و از سرداران مهراج، فرمانرواي هند صورت گرفته، گرشاسب طي نامه اي، سردار شورشي را «زاغ چهر بدانديش» مي خواند (17)؛ همچنين در ابيات متعددي اقوام آن نواحي را سياه پوست معرفي مي كند كه تصويري از پراكندگي اقوام در جزاير جنوبي آسيا و حتي حوزه ي خليج فارس و درياي عمان است. در داراب نامه ي طرسوسي يكي از سرداران پادشاه عمان خطاب به داراب مي گويد: «تو از كدام شهري كه من هرگز مردي بدين نيكويي نديده ام كه تويي، در اين ولايت ما همه سياه رنگ باشند و تو بدين سپيدي» (18). در همين اثر در فصل «از عمان تا جزيره هاي يونان» شرح سفرهاي دريايي داراب و جنگ هاي متعدد او با سپاه زنگيان به تفصيل روايت شده است. (19)
از خليج فارس تا اقيانوس هند
اقيانوس هند يكي از مهم ترين مناطق دريايي مورد توجه ايرانيان در طول تاريخ باستان و دوره ي اسلامي بوده است. هنگامي كه دريانوردان ايراني از دريايي پارس (خليج فارس و درياي عمان) به سمت جنوب به راه مي افتادند، در دو سوي آنها سواحل و جزاير متعددي وجود داشت كه نام بعضي از آنها هم در تاريخ بازرگاني ايرانيان و متون جغرافيايي و سفرنامه ها و هم در داستان هاي پهلواني ذكر شده است. در يك سمت، اقيانوس هند، سواحل شرقي آفريقا به ويژه شاخ آفريقا و در سمت ديگر، شبه قاره ي هند و جزاير پيرامون آن تا مالزي و اندونزي واقع بود. در اين پهنه ي وسيع دريايي با آن كه مردماني با تنوع فراوان قومي، زباني و فرهنگي زندگي مي كردند، اما به دليل تجارت دريايي گسترده نشانه هايي از تاريخ مشترك و حس تعلق به فرهنگ مشترك اقيانوسي وجود دارد. (20) بي ترديد ايرانيان در اين تجارت دريايي و شكل گيري فرهنگ مشترك نقش اساسي داشتند. در آثار رومي و مسيحيان نستوري از كشتي راني ساسانيان در اقيانوس هند و داد و ستد آنها با هند و سيلان سخن رفته است. (21) مورخان ايراني از گسترش حوزه ي نفوذ ايران در دوره ي انوشيروان تا سرنديب (سيلان) خبر داده و ثعالبي حدود شرقي مملكت او را تا كشمير و سرنديب مي داند. (22)مهم ترين روايت حماسي در مورد سفر دريايي و نظامي ايرانيان از درياهاي جنوب تا هند و جزاير آن تا درياي چين، گرشاسب نامه ي اسدي طوسي است. گرشاسب نامه داستان سفر دريايي گرشاسب، پهلوان نامدار ايراني است كه از سوي ضحاك، فرمانرواي وقت ايران- و جهان- مأمور سركوب شورش حاكم سرنديب به نام بهو مي شود. اين مأموريت به درخواست مهراج، فرمانرواي هند و خراج گزار ايران، از ضحاك صورت گرفته كه طي نامه اي طلب ياري كرده است. گرشاسب در سفر طولاني و پرماجراي خود سراسر اقيانوس هند تا چين را درمي نوردد و در جنگ هاي متعددي پيروز مي شود. در گرشاسب نامه ابيات زيادي به شرح ديدني هاي گرشاسب در جزاير و شگفتي هاي آنها اختصاص دارد. گاه برخي از اين شگفتي ها با نوشته هاي تاريخ نگاران يا تاجران و سفرنامه نويساني كه از خليج فارس تا اقيانوس هند را پيموده اند، مطابقت مي كند. چنان كه محمد بن بامشاد، دريانوردي از خانواده ي سرشناس سيرافي نيز از آن شگفتي ها، از جمله مارهاي خطرناك سواحل سرنديب يا نهنگ هاي «سريره» (جنوب شرقي سوماترا) خبر داده است. (23)
در گرشاسب نامه ملّاح با تجربه اي كه همه ي راه هاي دريايي را مي شناخت، پهلوان ايراني را به جزاير مختلف برده و راهنماي او در اين سفر پر مخاطره ي دريايي مي شود. (24) اين منظومه علاوه بر آن كه ذهنيت ايرانيان را در مورد حاكميت دريايي ايران از خليج فارس تا آن سوي اقيانوس هند بيان مي كند، اطلاعات گاه قابل تأملي از ويژگي هاي انساني، فرهنگي و طبيعي مناطق دريايي شرق آسيا ارايه مي دهد. در يكي از جزاير به قصري بر سر كوه برمي خورند كه بتي در آن قرار داشته و با توجه به ويژگي هاي آن به نظر مي رسد معبدي بودايي بوده است. (25) برخي از محققان رواج داستان هاي عجايب و شگفتي هاي جزاير و درياهاي دوردست در روايات داستاني و حماسه هاي ملي را ناشي از انتقال اخبار دريانوردان ايراني در دوره ي اسلامي تلقي مي كنند (26)، اما چنان كه پيشتر گفته شد، شواهد و اطلاعاتي از دوره هاي پيش از اسلام، به ويژه دوره ي هخامنشي و ساساني وجود دارد كه نشان مي دهد مانند بسياري از داستان هاي پيش از اسلام كه- با دگرگوني هايي- به دوره ي اسلامي انتقال يافت، ماجراي دريانوردي ايرانيان نيز از آن گونه بوده است؛ چنان كه جزيره ي سيلان به دليل روابط گسترده ي دريانوردي و بازرگاني با ايران، با آن كه بيشتر ساكنان آن را غير آريايي ها تشكيل مي دادند، از تأثير فرهنگ آريايي بي نصيب نماند. (27) ضمن اين كه در دوره ي اسلامي همچنان سفرهاي دريايي- كه عمدتاً تجاري بود- ادامه پيدا كرد. زكرياي قزويني در قرن هفتم هجري مي نويسد اكثر اهل سرنديب مجوس و مسلمانند. (28) در مورد چين نيز كيش آنها را پرستش اصنام، مانويه و مجوس مي داند. (29)
در فيروزشاه نامه سفرهاي دريايي پهلوانان ايراني از درياي پارس به هند و درياي چين فراوان ذكر شده است. فيروزشاه پسر داراب در جنگ هاي متعددي در جزاير اقيانوس هند شركت مي كند. او پس از پيروزي هاي پي در پي به راهنمايي سياحان كه راه دريا را براي بازگشت به ايران كوتاه تر مي دانستند، همراه «سيصد هزار كس در سيصد كشتي» روانه ي ايران مي شود. در اين سفر دريايي اطلاعات مفيدي از ميزان آگاهي ايرانيان و زمان و مسير حركت كشتي ها ارايه شده است. آنها برنامه هاي خود را براساس حركت باد تنظيم مي كردند و براي تأمين آب و آذوقه به جزاير متعددي كه تا جنوب ايران ادامه دارد، وارد مي شوند. (30)
از درياي پارس تا چين و ماچين
بيشترين ذكر سرزمين هاي فراسوي درياهاي جنوب در داستان هاي حماسي ايران مربوط به چين و جزاير و آب هاي پيرامون آن است. نگاهي به تاريخ روابط بازرگاني و فرهنگي ايران و چين، علت بازتاب اين روابط در روايات داستاني را توضيح مي دهد. برخي از شواهد باستان شناسي حتي نشانه هايي از وجود روابط مستقيم يا غيرمستقيم ميان ايران و چين در هزاره ي چهارم پيش از ميلاد را ارايه مي دهند (31)؛ اما مدارك تاريخي مهمي از سده هاي پس از ميلاد در مورد اين روابط در دست است. در اسناد چيني سده ي چهارم ميلادي به بعد از «پوسيو» (possu) ياد شده كه معادل چيني «پارس» و در مورد رفت و آمد كشتي هاي ايرانيان در بنادر چيني است. (32) حتي چيني ها تمامي محصولات سيلان، هندوستان، عربستان و ساحل شرقي آفريقا را كالاهاي پوسي يا پارسي مي ناميدند، چون ايرانيان واردكنندگان اصلي كالاها به چين بودند. چيني ها اعراب را هم «تاشي» مي خواندند كه تلفظ فارسي«تازي» بود. اين نام را نيز چينيان از ايرانيان آموختند. (33)مدارك و شواهد زيادي از مبادله ي محصولات كشاورزي بين ايران و چين از طريق درياي پارس در دوره ي باستان و پس از آن وجود دارد. ايران مركز صدور بادام به اروپا از يك سو و چين، تبت و هند از سوي ديگر بوده است. (34) براساس اسناد و منابع، انجير از طريق ايران و هند به چين وارد مي شد و در آنجا پرورش داده مي شد. (35) ايرانيان محصولات چيني را هم به ايران آورده و پرورش مي دادند. يوناني ها به هلو (Peach) نام سيب پارسي (Persian Apple) داده بودند، غافل از آن كه اصل و منشاء آن چين بود (36). ضمن اين كه روابط سياسي و فرهنگي ايران و چين نيز گسترده بود، چنانكه ايرانيان ميراث فرهنگي يونان پس از اسكندر را به چين انتقال دادند. (37)
اين مناسبات و مبادلات از مسير خليج فارس، درياي عمان، اقيانوس هند، درياي چين جنوبي، درياي چين شرقي صورت مي گرفت و اين مسير، علاوه بر مناسبات ايران و چين از مسير خشكي جاده ي ابريشم- ماوراء النهر و تركستان- بوده است. هر دو مسير دريايي و خشكي مسير مبادلات بازرگاني و فرهنگي و علاوه بر آن، مسير لشكركشي هاي نظامي نيز بوده اند.
در شاهنامه بيشتر روابط ايران و چين و رويدادهاي مربوط به آن از طريق شمال و مسير خشكي اتفاق مي افتد و اين مسأله در دوره ي پيروز، قباد و انوشيروان با هجوم «هپتال ها» شكل مي گيرد. اما نخستين بار در پايان دوره ي جمشيد و حكومت ضحاك است كه شاهنامه از حضور جمشيد در چين و درياي چين سخن مي گويد:
چو صد سالش اندر جهان كس نديد *** برو نام شاهي و او ناپديد
صدم سال روزي به درياي چين *** پديد آمد آن شاه ناپاك دين
نهان گشته بود از بد اژدها *** نيامد به فرجام هم زو رها (38)
پس از آن است كه ضحاك او را به چنگ آورده و او را با اره به دو نيم مي كند. فردوسي بيش از هر كشور ديگري در شاهنامه از چين سخن مي گويد. در دوره ي اساطيري شاهنامه، چين جزيي از قلمرو فريدوني است كه سهم تور مي شود و در دوران پهلواني، زال و رستم منشور فرمانروايي بر چين را از منوچهر دريافت مي كنند. كيخسرو چند ماه در چين اقامت مي كند و داستان مستقلي به خاقان چين اختصاص دارد. (39)
در روايات داستاني و حماسه هاي ايراني، در كنار ذكر دريانوردي ايرانيان تا درياي چين، از سرزمين «ماچين» نيز ياد شده كه محل دقيق آن مورد بحث است. گروهي آن را «مهاچين» يا چين بزرگ و اصلي مي دانند كه در برابر بلاد مجاور «كاشغر» و «ختن» و «تركستان شرقي» چين اصلي را شامل مي شود. (40) براين اساس در شاهنامه «ماچين» مترادف چين و ماوراء و سرزمين چين است كه دوري و دشواري هاي فراوان رسيدن به آن را تداعي مي كند. (41)
متيني با توجه به حماسه ي كوش نامه كه در آنجا به صراحت از دو ماچين سخن رفته، پيشنهاد مي دهد كه يكي از آن دو را سرزمين «كُره» بدانيم. (42) كوش نامه مربوط به رويدادهاي پس از چيرگي ضحاك بر ايران است. جمشيد پس از سلطه ي ضحاك، همسر خود- كه دختر شاه چين و ماچين بوده- و فرزندان و بستگانش را به چين مي فرستد و از آن ها مي خواهد تا روز موعود كه بتوانند تخت شاهي را دوباره به خاندان خود برگردانند، در آن سرزمين پنهاني زندگي كنند. از آنجا كه جمشيد پيش از كشته شدنش به دست ضحاك او را تهديد به انتقام از سوي فرزندانش كرده بود، ضحاك در پي كشتن جمشيد، برادر خود كوش (پدر كوش پيل دندان) را به چين مي فرستد تا خاندان جمشيد را در آن سرزمين از ميان بردارد. با حاكميت فريدون، ايرانيان، كوش پيل دندان را كه در چين و ماچين دعوي پادشاهي داشته، اسير و به ايران مي آورند و در كنار ضحاك در كوه دماوند به بند مي كشند. بنابراين كوش نامه، روايتي است كه در آن داستان ها عمدتاً در چين و ماچين رخ مي دهد. ضمن اين كه در اين حماسه چين و ماچين از سرزمين هاي تابع ايران محسوب مي شوند. (43)
براساس كوش نامه، ايرانيان از درياي پارس تا كُره و ژاپن در رفت و آمد بودند و علاوه بر خاندان جمشيد، ايرانيان ديگري در پي اين رفت و آمدها در چين و ماچين ساكن شدند. در آخرين نبردهاي ايرانيان به رهبري آبتين با كوش (پدر) و چيني ها، آبتين از بازرگاناني كه بين «چين» و «ماچين» كالا مبادله مي كردند، اطلاعاتي از ماچين كسب مي كند كه از جمله وجود پادشاهي دادگر به نام بهك در آنجاست. اين اخبار آبتين را به ياد اندرز جمشيد مي اندازد كه به فرزندان و بستگانش توصيه كرده بود از دست ضحاك و نيروهايش به ماچين نزد پادشاه دادگر آنجا پناه برند. آبتين فرستاده اي با نامه همراه با بازرگانان مي فرستد و بهك، پادشاه ماچين نيز به نامه و درخواست آبتين جواب مثبت مي دهد. ماجراهاي آبتين و ايرانيان در چين به شناخت آنها از دو سرزمين به نام ماچين (ماچين اول و ماچين دوم) ختم مي شود. آبتين و درياشناسان سوار بر كشتي پس از يك ماه دريانوردي به جزيره اي با كوه هاي سر به فلك كشيده مي رسند. (44) در كوش نامه ماچين دوم به نام شهر «بسيلا» ياد شده است:
آبتين پس
به پنجم به شهر بسيلا رسيد *** به گيتي كسي چون بسيلا نديد...
نشستنگه شاه طيهور بود*** نه شهري، بهشتي پر از حور بود (45)
دريانوردي ايرانيان از خليج فارس تا سرزمين بسيلا ساخته ي ذهن خيال پرداز حماسه سرايان نيست. در متون كهن «سيلا» (silla) نام قديم سرزمين كره است و جغرافي دانان مسلمان نيز از آن ياد كرده اند. (47) مسعودي مي نويسد: «انتهاي درياي چين به ديار سيلي پيوسته است. » (48) وي در جاي ديگر از نفوذ ايرانيان در چين سخن گفته و مي نويسد كيخسرو در آن ديار شهري بزرگ بنياد كرده و سياوش پسر كاوس نيز آتشكده اي در آن سرزمين بنا كرده بود. (49)
در گرشاسب نامه نيز، گرشاسب و مهراج به جزاير پيرامون درياي چين مي روند و در آنجا شگفتي ها و اقوام گوناگون مي بينند. همچنين داستان سام نامه ي خواجوي كرماني براساس سفر سام، پهلوان ايراني به چين براي رسيدن به دختر خاقان چين است كه مسيرهاي دريايي متعددي را طي مي كند و او نيز مانند ساير پهلوانان ايراني به ناچار در جزاير آب هاي جنوبي ايران و مناطق پيرامون با زنگيان مواجه مي شود. (50)
از مجموع داستان هاي ايراني در مورد سفرهاي دريايي از خليج فارس به درياي عمان و اقيانوس هند تا درياي چين، اين نكته برجستگي خاصي دارد كه هرچه از اقيانوس هند و سرنديب به سمت شرق و درياي چين مي روند، تعداد جزاير و شگفتي ها و خرمي هاي آنها افزايش مي يابد. با توجه به توصيفاتي كه در اين داستان ها آمده ممكن است جزاير كوچك جنوب خليج «بنگال» و جزاير و شبه جزاير شرق آسيا اعم از اندونزي و مالزي باشند.
از خليج فارس تا مديترانه
دريانوردي ايرانيان در مديترانه يكي ديگر از هدف هاي دريايي سفرهاي دوردست آنها در روايات ملي است. با اين حال به نظر مي رسد اين حضور در مديترانه تنها از مسير خليج فارس، درياي عمان، خليج عدن، درياي سرخ و مصر و مديترانه نبوده است. چنان كه در دوره ي ساساني ايرانيان از طريق شمال يعني با عبور از «بسفور» به مديترانه رفته و جزيره ي «رودس» را فتح مي كنند. (51)در داستان هاي ملي همچون سفرهاي دريايي شرق خليج فارس و اقيانوس هند، به كشتي راني ايرانيان در درياي مديترانه و بنادر آن نيز اشاره شده است. گرشاسب در ادامه ي سفرهاي دريايي اش، با سپاهي گران به سمت «طنجه» مي رود و كشتي هاي زيادي را به حركت درمي آورد. از طنجه به سمت جزيره اي كه بيش از يك هفته راه تا آنجاست، پيش مي رود. جزيره اي با مردماني زيبا روي اما همه بت پرست (52). به نظر مي رسد اين جزيره از جمله پيرامون اسپانيا بوده است چون پس از آنجا به جزاير ديگر رفته و در نهايت در جزيره اي يكي از بزرگان اندلس را مي بيند كه داستان بداقبالي و افتادن خود را در آن جزيره براي گرشاسب و همراهان نقل مي كند. (53)
در داراب نامه ي طرسوسي فصلي به نام «داراب پادشاه جزيره ها» وجود دارد كه وصف رفتن داراب به يونان و جزاير آن است. راوي در توصيف عظمت اين لشكركشي چنين نقل مي كند: «چون داراب بر روي دريا برفت، جهان تا جهان كشتي بود كه بر روي دريا مي رفت، چنان كه گفتي ولايتي بر دريا مي رود. » (54) اين روايت سفر دريايي خشايارشا را به خاطر مي آورد، اما ادامه ي داستان و بازگشت او نشان مي دهد كه سفر دريايي داراب از خليج فارس بوده، آنجا كه مي گويد: «روزي دريا نجنبيد از باد مخالف، و آن سه هزار پاره كشتي بر روي دريا مي رفت. از دور كوه عمان پيدا شد» (55).
در كوش نامه، پس از آن كه داستان در بند كردن ضحاك به دست فريدون را نقل مي كند، به بازگشت كوش و فرمان برداري وي از فريدون مي پردازد. كوش از سوي فريدون با كشتي هاي بسيار براي نبرد با قراطوس، شاه «اندلس» عازم غرب مي شود. از آنجا به مناطقي از روم و «فرانك» مي رود و مخاطرات دريا را پشت سر مي گذارد. (56)
مهارت دريانوردي ايرانيان و حاكميت بر سرزمين هاي دور
در داستان هاي حماسي ايرانيان حضور شاهان و پهلوانان ايراني در فراسوي درياها به معناي نفوذ و سلطه ي سياسي ايران بر سرزمين هاي دوردست است. منشأ اين نگرش ايراني را بايد در تقسيم بندي اساطيري جهان فريدوني جستجو كرد كه در آن سهم ايرج، «ايرانشهر»، شامل ايران و سند و هند و حجاز و يمن، شده بود. (57) ضمن اينكه چين و يونان و روم نيز در حقيقت ميراث فريدون براي فرزندان ديگرش به شمار مي رفت.در گرشاسب نامه علت اصلي سفر دريايي گرشاسب، سركوب شورش در «سرنديب» است. ضحاك در فرمان خود به گرشاسب او را اطمينان مي دهد كه به دستور او بزرگان در هر منزلي براي او ساز و برگ سفر فراهم مي كنند. (58) از ماجراهاي گرشاسب در اين سفر، رفتن به جزيره ي «قالون» است كه در آنجا قلعه و دخمه ي «سيامك» را ملاقات مي كند و اندرزهاي سيامك را در مورد يكتاپرستي و خردورزي از آن دخمه مي شنود. (59) گفته شده كه گرشاسب سفر ديگري به چين داشته تا شاه چين را كه از اطاعت فريدون سرپيچي كرده بود، دستگير كند. (60) او به سفرهاي دريايي غرب نيز رفته و تا «قيروان» و «اندلس» و «قرطبه» پيش مي رود و همه جا فرمان برداري آنها را از شاه ايران يادآور مي شود. (61)
از نكات برجسته ي سفرهاي دريايي ايرانيان در داستان هاي حماسي، آگاهي ها و مهارت هاي دريانوردي آنها است. موضوعي كه مي تواند پاسخي به نقد كساني باشد كه ايرانيان را فاقد شناخت و انگيزه ي دريانوردي دانسته و براساس ابياتي از ادب فارسي هرگونه سفر دريايي را از نگاه ايرانيان همراه با ناكامي و خطر و كشتي شكستگي قلمداد كرده اند. (62) نويسنده ي دريانوردي ايرانيان عواملي چون از بين رفتن اسناد و شواهد تاريخي از سفرهاي دريايي ايرانيان در اثر تهاجمات بزرگ به ايران، تبديل ايرانيان دريانورد به مسلمانان دريانورد در دوره ي اسلامي و عدم شناخت غربيان از هويت اصلي آنها و همچنين سلطه و نفوذ استعمار را علت فراموش شدن مهارت هاي دريايي ايرانيان در تاريخ مي داند. (63)
با اين حال با توجه به حماسه هاي ملي ايران، ايرانيان نه تنها دريانوردان قابل و ماهري بوده اند، بلكه داستان هاي دريايي از جمله روايات پرطرفدار در ميان عامه ي مردم بوده است. از نقل روايات داراب نامه هاي طرسوسي و بيغمي و فيروزشاه نامه چنين استنباط مي شود كه اين آثار در ميان مردم نقل شده و دفترخوانان آنها را مكتوب مي كردند. اگر به خاستگاه جغرافيايي بعضي از راويان حماسه هاي ملي- نظير گرشاسب نامه ي اسدي طوسي- توجه كنيم، نفوذ داستان ها و انديشه ي دريايي ايرانيان را در مناطق دور از درياهاي جنوب درمي يابيم.
در خمسه ي نظامي گنجه اي هرچند در مورد سفرهاي دريايي صرفاً به ماجراهاي اسكندر در اقبال نامه پرداخته و در ساير منظومه هاي او چندان اشاره اي به دريانوردي ايرانيان نيست، اما در همين اثر نمونه ها و نشانه هايي از اطلاعات دريايي ايرانيان ديده مي شود. براساس منظومه ي اقبال نامه درمي يابيم تمام سفرهاي دوردست همراه با ره شناسان دريايي يا نواحي شناسان آب آزماي بوده كه از طريق رهنامه ها، كشتي ها را هدايت مي كردند. (64) حتي مي توان تجربه ي دريانوردي و نبردهاي دريايي ايرانيان را از طريق بعضي اسامي پهلوانان ايراني در حماسه هاي ملي دريافت. در گرشاسب نامه، جنگاوه، نام يكي از سرداران بهو و واژه اي فارسي است كه از دو جزء جنگ و آوه= آب تركيب شده است. نام يكي از سرداران گرشاسب نيز گرداب است كه به معني پهلوان نبردهاي دريايي است. (65)
در داراب نامه ي بيغمي و ادامه ي آن، فيروزشاه نامه نيز شرح سفرها و نبردهاي دريايي پهلوانان ايراني و همراهي بازرگانان با آنها بيشترين بخش هاي اين قصه ها را دربرمي گيرد كه به ويژه شناخت چگونگي سفر دريا، تجهيز كشتي ها، تعيين فاصله ي جزاير و تأمين آذوقه و توجه به فصل و زمان بادهاي موسمي از جمله نمونه هاي مهارت دريانوردي ايرانيان است.
برآمد
تأكيد مقاله ي حاضر بر آگاهي ها و حضور ايرانيان در درياهاي جنوب، تا فراسوي مرزهاي ايران، براساس بخشي از روايات و داستان هاي حماسي است. به طور قطع پژوهش هاي بيشتري لازم است تا اهميت اين موضوع را روشن تر سازد. با اين حال، از دل متون نظم و نثر مي توان انديشه ي جهان نگري و نگاه ايرانيان به درياهاي آزاد را جستجو كرد. براساس اين روايات، درياي پارس (خليج فارس و درياي عمان) دروازه ي ورود به سرزمين هاي دوردست اما آشنايي است كه در داستان هاي كهن، پاره اي از پيكره ي اصلي ايران زمين بوده اند. اين كه در بخش زيادي از حماسه هاي مربوط به سفرهاي دريايي پهلوانان و شاهان ايراني، شرح گذر از آبها و جزاير و حتي نقل برخي شگفتي ها خالي از واقعيات طبيعي و تاريخي نيست، بيانگر بازتاب رويدادهاي متفاوت تاريخي در زمان هاي مختلف در اين حماسه ها است.به نظر مي رسد حضور ايرانيان عصر هخامنشي و ساساني در حوزه ي خليج فارس و درياي عمان و جزاير و سرزمين هاي پيرامون آنها تأثير زيادي بر ذهنيت ايرانيان، به ويژه داستان سرايان و حماسه پردازان ايراني داشته است. از اين رو همچنان كه تاريخ باستان، بخصوص دوره هاي پيش از ساساني، در نظر تاريخ نگاران ايراني با دوره هاي اساطيري و حماسي درهم آميخته و بعضي از رويدادهاي آن عهد در هاله اي از ابهام فرو رفته اند، اقدامات و سياست هاي دريايي آنها در آب هاي جنوب تا نواحي دوردست نيز تبديل به روايات داستاني و شرح پهلواني هاي سرداران آنها و يا دريانوردي بازرگانان ماجراجو شده است.
بدون ترديد حتي اگر به جنبه هاي تاريخي اين رويدادها نيز توجه نكنيم، نمي توانيم از اين نكته غفلت كنيم كه «راويان اخبار» و «ناقلان آثار» نقش مهمي در حفظ ميراث كهن و ماندگاري نگاه توده هاي جامعه- كه در ميان آنها ملاحان و جاشوان و بازرگانان و پهلوانان نيز بوده اند- به درياهاي جنوب و دروازه هاي ورود به آب هاي آزاد جهان و سرزمين هاي دور داشته اند.
پينوشتها:
1. استاديار بخش تاريخ دانشگاه شيراز afazlinejad@yahoo. com
2. صفا، ذبيح الله: حماسه سرايي در ايران از قديم ترين عهد تاريخي تا قرن چهاردهم هجري، انتشارات اميركبير، تهران، 1384، ص 9.
3. رجوع كنيد به : رائين، اسماعيل: دريانوردي ايرانيان، بي نا، 1350، پيشگفتار مؤلف. در اين اثر نويسنده بعضي از ديدگاه هاي مستشرقين و صاحبنظران را در اين مورد نقل كرده و به آنها پاسخ داده است. از جمله نقل قولي از لرد كرزن كه مي گويد : «... تحقيق درباره ي دريانوردي ايرانيان كاري است چون مطالعه پيرامون زندگي انواع مارماهي در جزيره ي ايسلند» كه با توجه به عدم وجود مارماهي در اين جزيره منظور اين گفته قابل فهم است. همچنين رجوع شود به: سرگذشت كشتيراني ايرانيان اثر هادي حسن، صص 34-5.
4. بريان، پي ير: امپراتوري هخامنشي، ترجمه ي ناهيد فروغان، جلد دوم، تهران: نشر قطره، نشر فرزان، 1381، صص 1204-1195.
5. Wilson,sir Arnold: The Persian Gulf,An Historical Sketch from the earliest times to the beginning of the Twentieth Century,London: George Allen & Unwin LTD,1956,p. 79
6. Blazques Matinez;Jose Maria: Arabia,the Arabs and the Persian Gulf,A dissertation of Ancient Sources,Gerion,2006,24 num. 2,p. 7-20.
7. وايت هاوس، ديويد؛ ويليامسون، اندريو: بازرگاني دريايي ساسانيان، ترجمه ي اسدالله ملكيان، تهران: كشتي راني آريا، 1356، صص 16 و 18.
8. فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه (بر پايه چاپ مسكو)، جلد اول، تهران: هرمس، 1384، ص 1196.
9. طرسوسي، ابوطاهر محمد بن حسن بن علي بن موسي؛ داراب نامه طرسوسي، به كوشش ذبيح الله صفا، جلد اول، تهران؛ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1344، ص 67.
10. بيغمي، محمد بن شيخ احمد بن مولانا علي بن حاجي محمد: داراب نامه، مقدمه و تصحيح و تعليقات ذبيح الله صفا، جلد دوم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346، صص 9-708.
11. همان، جلد اول، تهران: 1339، ص3.
12. ثعالبي، ابومنصور عبدالملك بن محمد: شاهنامه ثعالبي در شرح احوال سلاطين ايران، ترجمه ي محمود هدايت، تهران: انتشارات اساطير، 1385، ص 69.
13. حسن هادي، سرگذشت كشتي راني ايرانيان از ديرباز تا قرن شانزدهم، ترجمه ي اميد اقتداري، تصحيح، تحشيه و تعليقات احمد اقتداري، شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي)، 1371، صص 29-28.
14. فردوسي، پيشين، صص 30-225.
15. مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، جلد اول، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1370، ص 445.
16. همان، ص 370.
17. اسدي طوسي، ابونصر علي بن محمد: گرشاسب نامه، به اهتمام حبيب يغمائي، تهران: طهوري، 1354، ص 77.
18. طرسوسي، پيشين، ص 88.
19. همان، صص 111-108.
20. Bhacker,M. Redha: "The Cultural Unity of the Gulf and the Indian ocean,A longue duree historical perspective" in: The Persian Gulf history. Edited by: Lawrence G. potter,palgrave Macmillan,2002,p. 163.
21. وايت هاوس؛ ويليامسون، پيشين، ص48.
22. ثعالبي، پيشين، ص 296.
23. رائين، پيشين، ص 386.
24. اسدي طوسي، پيشين، صص 49-148.
25. همان، صص 4-163.
26. صفا، پيشين، ص 288.
27. قرشي، امان الله: ايران نامك، تهران: انتشارات هرمس، 1380، ص 119.
28. قزويني، زكريا بن محمد بن محمود: آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه ي محمد مراد بن عبدالرحمان، به تصحيح سيد محمد شاهمرادي، جلد اول، تهران: دانشگاه تهران، 1371، ص 50.
29. همان، ص 64.
30. بيغمي، محمد بن شيخ احمد بن مولانا علي بن حاجي محمد: فيروز شاهنامه، دنباله ي داراب نامه، به كوشش ايرج افشار، مهران افشاري، تهران: نشر چشمه، 1386، صص 694-689.
31. يارشاطر، احسان: تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان، ترجمه ي حسن انوشه، جلد سوم، قسمت اول، تهران: اميركبير، 1373، ص 649.
32. وايت هاوس؛ ويليامسون، پيشين،ص 59.
33. حسن، پيشين، صص 130-129.
34. Laufer,Berthold,Sino-Iranica,Chinese contributions to the history of civilization in ancient Iran with special refrence to the history of cultivated plants and products. Field museum of natural history publication 201,Anthropological series,Vol. XV,No. 3,p. 405
35. Ibid,p. 410
36. Ibid,pp. 209-210.
37. Ibid,p. 185
38. فردوسي، پيشين، جلد اول، ص 25.
39. رستگار فسائي، منصور: «فردوسي و هويت شناسي ايراني»، مجموعه مقالات درباره ي شاهنامه فردوسي، تهران: انتشارات طرح نو، 1381، صص 98-292.
40. همان، ص 304.
41. همان، صص 305-306.
42. متيني، جلال: فريدون و سرزمين آفتاب تابان، مجله ي ايران شناسي، سال دوم، 160-177، ص 175.
43. همان، ص 161.
44. همان، ص 161.
45. ايرانشاه بن ابي الخير: كوش نامه، به كوشش جلال متيني، تهران: انتشارات علمي، 1377، مقدمه مصحح، صص 72-73.
46. همان، صص 66-363.
47. همان، مقدمه، صص 6-75.
48. مسعودي، پيشين، جلد اول، ص 370.
49. همان، صص 604 و 227.
50. خواجوي كرماني، ابواعطا كمال الدين محمود: برگزيده سام نامه، به انتخاب منصور رستگار فسائي، شيراز: نويد، صص 57-8.
51. رائين، پيشين، ص 268.
52. اسدي طوسي، پيشين، صص 75-274.
53. همان، 280.
54. طرسوسي، پيشين، جلد اول، ص 286.
55. همان جا.
56. ايرانشاه بن ابي الخير، پيشين، صص 569-70 و 555.
57. بلعمي، ابوعلي: تاريخ بلعمي، ترجمه ي تاريخ طبري اثر محمد بن جرير طبري، به تصحيح ملك الشعراي بهار و محمد پروين گنابادي، تهران: هرمس، 1386، ص 194.
58. اسدي طوسي، پيشين، ص 70.
59. همان، صص 178-180.
60. تاريخ سيستان، مؤلف نامعلوم، به تصحيح ملك الشعراي بهار، تهران: كتابخانه زوّار، 1314، ص 6.
61. همان، صص 285 تا 311.
62. رك: رائين، پيشين، پيشگفتار مؤلف.
63. رائين، پيشين، پيشگفتار، ص3.
64. نظامي گنجه اي: كليات ديوان حكيم نظامي گنجه اي، به تصحيح وحيد دستگردي، تهران: اميركبير، 1335، صص 1289-90.
65. اقتداري، احمد: «سفرها و نبرد دريايي گرشاسب» در: حسن، پيشين، پيوست كتاب، ص 289.
اسدي طوسي، ابونصر علي بن محمد: گرشاسب نامه، به اهتمام حبيب يغمايي، تهران: طهوري، 1354.
ايران شان بن ابي الخير: كوش نامه. به كوشش جلال متيني. تهران: انتشارات علمي، 1377.
بريان، پي ير: امپراتوري هخامنشي، جلد2، [مترجم] ناهيد فروغان، تهران: نشر فروزان، 1381.
بلعمي، ابوعلي: تاريخ بلعمي، ترجمه ي تاريخ طبري اثر محمد بن جرير طبري. تصحيح ملك الشعراي بهار و محمد پروين گنابادي. تهران: هرمس، 1386.
بيغمي، محمد بن شيخ احمد بن مولانا علي بن حاجي محمد: داراب نامه. مقدمه و تصحيح و تعليقات ذبيح الله صفا. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، جلد اول 1339، جلد دوم 1346، جلد اول و دوم.
بيغمي، محمد بن شيخ احمد بن مولانا علي بن حاجي محمد: فيروزشاه نامه، دنباله ي داراب نامه. به كوشش ايرج افشار و مهران افشاري. تهران: نشر چشمه، 1386.
تاريخ سيستان. تصحيح ملك الشعراي بهار. تهران: كتابخانه زوار، 1314.
ثعالبي، ابومنصور عبدالملك بن محمد: شاهنامه ثعالبي در شرح احوال سلاطين ايران. [مترجم] محمود هدايت. تهران: اساطير، 1385.
خواجوي كرماني، ابواعطا كمال الدين محمود: برگزيده سام نامه، به انتخاب منصور رستگارفسايي. شيراز: نويد.
رايين، اسماعيل، دريانوردي ايرانيان، تهران: چاپخانه سكه، 1350.
رستگارفسايي، منصور: «فردوسي و هويت شناسي ايراني». مجموعه مقالات درباره ي شاهنامه فردوسي، تهران: طرح نو، 1381.
صفا، ذبيح الله: حماسه سرايي در ايران، از قديم ترين عهد تاريخي تا قرن چهاردهم هجري. تهران: اميركبير،1384.
طرسوسي، ابوطاهر محمد بن حسن بن علي بن موسي: داراب نامه طرسوسي. جلد اول، به كوشش ذبيح الله صفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1344.
فردوسي، ابوالقاسم: شاهنامه (بر پايه چاپ مسكو). جلد اول، تهران: هرمس، 1384.
قرشي، امان الله: ايران نامك، تهران: هرمس، 1380.
قزويني، زكريا بن محمد بن محمود: آثار البلاد و اخبارالعباد. جلد اول، [مترجم] محمد مراد بن عبدالرحمان. تصحيح سيد محمد شاهمرادي. تهران: دانشگاه تهران، 1371.
متيني، جلال: «فريدون و سرزمين آفتاب تابان». مجله ي ايران شناسي. سال دوم، ص 177-160.
مسعودي، علي بن حسين: مروج الذهب و معادن الجوهر. جلد اول، [مترجم] ابوالقاسم پاينده. تهران: علمي و فرهنگي، 1370.
نظامي گنجه اي: كليات ديوان حكيم نظامي گنجه اي. تصحيح وحيد دستگردي. تهران: اميركبير، 1335.
هادي، حسن: سرگذشت كشتيراني ايرانيان از ديرباز تا قرن شانزدهم. [مترجم] اميد اقتداري. تصحيح، تحشيه و تعليقات احمد اقتداري. مشهد: شركت به نشر (آستان قدس رضوي)، 1371.
وايت هاوس، ديويد و ويليامسون، اندريو: بازرگاني دريايي ساسانيان، [مترجم] اسدالله ملكيان. تهران: كشتيراني آريا، 1355.
يارشاطر، احسان: تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشي دولت ساسانيان. [مترجم] حسن انوشه. قسمت اول. تهران: اميركبير، 1373.
Bhacker, M. Kedha: “The Cultural Unity of the Gulf and the Indian ocean: A longue durcc historical perspective”, cd. Lawrence G. potter. The Persian Gulf in history. United States of America.algrave Macmillan, 2002. Laufer, Berthold: Sino-Iranica; Chinese contributions to the history of civilization in ancient Iran with special refrence to the history of cultivated plants and products. Chicago: Field museum of natural history publication 201, Anthropological series, 1919.
Martinez, Blazques & Maria, Jose: Arabia, the Arabs and the Persian Gulf A dissertation of Ancient Source, Madrid: Universidad Complutense, Scrvicio de Publicaciones, 2006.
Wilson, sir Arnold: The Persian Gulf An Historical Sketch from the earliest times to the beginning of the Twentieth Century. London: George Allen & Unwin LTD, 1959.
منبع مقاله:
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي، (1392)، پژوهشنامه خليج فارس (دفتر ششم)، تهران، نشر خانه كتاب، چاپ اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}