نويسنده: ويليام مونتيث
ترجمه: مصطفي نامداري منفرد (1)



 

چكيده:

با تصرف سرزمين مصر به دست ناپلئون بناپارت در سال 1213ق/ 1798م مرحله اي از درگيري و رقابت دو دولت انگلستان و فرانسه در شرق مديترانه و در سرزمين هاي عثماني، ايران، اقيانوس هند و خليج فارس شكل گرفت.(2)اگرچه اين رقابت ها با خروج فرانسويان از مصر موقتاً فروكش كرد، اما با ادامه توسعه طلبي هاي فرانسه در شرق مجدداً اوج گرفت. در اين شرايط دولت ايران به فرانسه نزديك شد و در سال 1222ه.ق/ 1807م قرارداد فينكنشتاين را با آن دولت به امضا رسانيد.
در سال 1223ه.ق/ 1808م سرجان مالكوم پس از معاهده ي تيلسيت و اتحاد فرانسه و روسيه، طرح تصرف خارك را به منظور مقابله با خطر احتمالي حمله ي يك ارتش اروپايي از مسير عثماني و جنوب ايران به حكومت هند ارائه كرد و با نظر به اين كه سرزمين ايران دروازه ي هند به شمار مي آمد، از اين رو دولت انگليسي هند وي را در سه مرحله مأمور دربار ايران كرد. در سفر سرجان مالكوم به ايران در سال 1225ه.ق/ 1810م، چندين مأمور سياسي او را همراهي مي كردند كه وظيفه ي آن ها ارزيابي ويژگي هاي جغرافيايي و نقاط راهبردي ايران بود. ويليام مونتيث يكي از اين افراد بود كه بررسي مناطقي از بوشهر تا خوزستان و بخش هايي از ايالت فارس به وي محول شده بود. مونتيث پس از خروج مالكوم از ايران، همچنان در ايران ماند و مأموريت هاي ديگري را به انجام رساند. اين نوشتار بخشي از مأموريتي است كه نويسنده (‌ويليام مونتيث) در سال هاي اقامت خود در ايران برعهده داشته است.
خليج فارس، بوشهر، خوزستان، فارس، قبال، گذرگاه.

درآمد:

ويليام مونتيث (1280-1205هـ/ 1864-1790م) سياستمدار و مورخ، از ژنرال هاي ارتش دولت انگليسي هند بود كه در سال 1224ه.ق/ 1809م وارد نيروي نظامي در رشته ي مهندسي شد. او در سال 1232ه.ق/ 1817م درجه ي كاپيتاني (‌سروان) (Captain) را دريافت كرد و سپس در سال 1255ه.ق/1839م به مقام سرهنگي(Colonel)دست يافت. ويليام مونتيث، سر جان مالكوم را در هنگام سفر به ايران در سال 1225ه.ق/ 1810م همراهي كرد. در ماه فوريه همان سال در تبريز، عباس ميرزا وي را براي عمليات تجسسي و شناسايي پايگاه هاي مرزي روسي در كرانه هاي رود ارس روانه ي آن نواحي نمود. آنگاه كه مأموريت مالكوم در ايران پايان يافت، مونتيث در ايران ماند و با عباس ميرزا به ايروان رفت و در لشكركشي نيروهاي ايران به گرجستان همراه وي حضور داشت؛ نبردي كه در آن ايرانيان موفقيتي به دست نياوردند. در طول چهار تهاجم بعدي دولت ايران عليه روس ها، طي سال هاي 1225 تا 1228ه.ق/1810م تا 1813م مونتيث فرمانده نيروهاي سواره نظام مرزي و پادگان ايروان بود. وي در بسياري از جنگ ها شركت جست و يك بار نيز زخمي شد. پس از انعقاد پيماني معروف به عهدنامه ي تهران ميان دولت ايران با بريتانيا در 25 نوامبر 1814 كه به امضاي سر هنري آليس(3) و ديويد ريچارد مورير(4) رسيد، ويليام مونتيث چندين سال به عنوان منشي مورير خدمت كرد و تا سال 1235ه.ق/ 1819م در ايران بود. پس از آن نيز او به عنوان آجودان مخصوص سر ويليام گرانت كاير(5) انجام وظيفه كرد. مونتيث در زمان جنگ ايران و عثماني در سال 1237ه.ق/ 1821م حضور داشت. وي سپس در سلك يكي از اعضاي هيئت مأموران تعيين حدود مرزي ميان دولتين ايران و عثماني درآمد. در سال 1242ه.ق/ 1828م زماني كه ايران در جنگ با روسيه شكست خورد، ويليام مونتيث به مقام كميسر دريافت كننده ي غرامت دولت روس از ايران منصوب گشت و پس از آن مأمور شد تا اختلافات مرزي ايران و روس را فيصله دهد. وي در ماه اكتبر سال 1829م ايران را ترك نمود و در سال 1246ه.ق/ 1832م به هند برگشت و به مقام رياست رسته مهندسي در مَدرس رسيد. وي در سال 1257ه.ق/ 1842م به درجه ي ميجر ژنرالي دست يافت و در سال 1862ه.ق/ 1847م بازنشسته شد. مونتيث در سال 1869ه.ق/ 1854م به درجه ي افتخاري سپهبدي (Lieutenant-general) نايل آمد.
اين نوشته بخشي از ديده ها و يادداشت ها وي از نواحي جنوبي ايران است. او در هنگام ورود به ايران ابتدا از بوشهر به خوزستان و سپس به شيراز رفت و ظاهراً بخش دوم نوشته هاي وي مربوط به بعد از سال 1236ه.ق/ 1820م است. به نظر مي رسد مأموريت وي شناسايي نقاط راهبردي و استراتژيك جنوب ايران بوده است. وي در اين جستار تمام نيروها و مقر آنان، نيروهاي گريز از مركز، چاه يا چشمه هاي آب، مسيرها و گذرگاه ها و ميزان دشواري عبور يا در صورت تمايل شرايط تصرف و امكان آن را مورد بررسي و مداقه قرار داده است.

سفرنامه اول: مسير سفر از بوشهر به خوزستان و شيراز

در سال 1225ه.ق/ 1810م جناب كفيل مك دونالد (پس از سر جان مك دونالد كينر(6)) و خودم (ويليام مونتيث)، در طول سواحل خليج فارس به سوي بصره پيش رفتيم. در نخستين گام در آبادي «رودحله»(7) منزل كرديم، ناحيتي خُرد كه ده يا دوازده خانوار روستايي در آن سكني داشتند. آب رودخانه ي اين منطقه تحت تأثير جزر و مد، تقريباً به اندازه ي شوري درياست، اما چاه هاي آب فراوان و باغ هاي زيادي در آن نواحي يافت مي شوند. طي سفر، در نيمه ي راه، در دشت شني، با يك رشته تپه هاي كوتاه، در جايي كه به «بندر ريگ» منتهي شد، توقف كرديم. در اين وادي قلعه ي راهزن مشهور، ميرمهنا واقع است كه در خليج [ فارس]، ترس و وحشت را حاكم نمود و با پافشاري خود، قدرت كريم خان را در آن نواحي به مخاطره افكند و آنگاه كه اين منطقه به تصرف درآمد، وي در خارك مستقر شد، زيرا كه او از بندر ريگ به وسيله ي كشتي هاي انگليسي بيرون رانده شد.(8) استحكامات بندر ريگ ويران گشت و از آن زمان اين بندر اهميت گذشته ي خود را از دست داد. با اين وجود، ناحيه ي مزبور پس از فرمانروايي حاكم بوشهر، به اقامتگاه اميران شيوخ ساحلي عرب مبدل شده است. از اين نقطه تا گناوه در حدود نه مايل راه است. در اينجا خرابه هايي از شهري بزرگ قابل مشاهده است كه در حدود يك مايل از دريا فاصله دارد. در حال حاضر تنها يك روستاي كوچك عرب نشين به چشم مي خورد. آب اين سكونتگاه از چاه هاي متعدد خوبي كه در اين حوالي است، تأمين مي شود. ما با حركت در ميان تپه ها حدود پانزده مايل را به سوي حصار- كه مجموعه اي از شش يا هفت روستاست- پشت سر گذاشتيم. راه آن هموار است و آب خوبي از چاه هاي اين منطقه به دست مي آيد. پنج مايل آن طرف تر بندر «محمدي»(9) قرار دارد؛ و از آن نقطه (محمدي)، تا بندر «‌ديلم» شش مايل فاصله است. در روزگاري، اين مكان متعلق به تجارت هلند به شمار مي آمد كه مركز توليدي آن چشم هر بيننده را به خود خيره مي كرد. اما اكنون تنها روستاي محقر و رقت باري براي ماهي گيري است. آب اين ناحيه با نواحي ديگر تفاوتي ندارد و در مسافتي به ميزان يك مايل از شهر قرار دارد. پس از هشت مايل راهپيمايي از اين ناحيه به روستايي عرب نشين به نام «شاه عبدالله(10)» مي رسيم. بيست و هشت مايل آن طرف تر، تا جايي كه به هنديان [هنديجان] برسيم، همه بياباني سوزان و خشك است. هنديجان شهري است كه در دو سوي رودخانه ي «طاب(11)» قرار دارد و از قلمرو شيخ كعب(12) به شمار مي رود. رودخانه تحت تأثير جزر و مد، آبي بدمزه دارد. اما آبي كه از دهانه ي رود به دست مي آيد مطبوع است. قايق هاي متعددي در نزديكي شهر پهلو گرفته اند. قلعه در قسمت غربي شهر قرار دارد و ديواري در حدود يك مايل آن را احاطه مي كند. پس از پشت سر گذاردن سي و شش يا چهل مايل، آنطرف تر در طول مسير بياباني هيچ نشاني از آب يا آباداني به چشم نمي خورد. سرانجام به «معشور(13)» رسيديم. معشور شهري است كوچك، كه دو مايل از دريا فاصله دارد. پيمودن اين دشت در هنگام وزش بادهاي گرم بسيار خطرناك است. در اينجا بادها مكرراً مي وزند. تپه هايي از شن به عنوان نشاني از قبرستان اجساد مسافراني كه در اينجا به علت وزش طوفان هاي شن مرده بودند، نظر ما را جلب كرد. اين بيابان تا شش مايلي «دورق(14)» پيش آمده بود و مسافتي در حدود سي مايل را دربرمي گرفت. بعد از طي اين مسير ما يك مرتبه وارد باتلاق ها شديم كه تا پاي ديواره هاي شهر مركزي ناحيه ي «كعب» امتداد يافته بود. وجود اين باتلاق ها سابقه ي ديرينه اي ندارد و توسط شيخ سليمان (‌سلمان)، اميركعبيان به وجود آمده است. وي آب رودخانه ي «جراحي» را بر اين نواحي جاري مي ساخت تا مانع از پيشروي نيروهاي زند به رهبري كريم خان شود. كشتي هاي كعبي در داخل ديوارهاي قلعه تنها با وجود چند اينج (15) آب پناه مي گرفتند و با برگرداندن آب به مجراي پيشين رود جراحي كشتي ها مي توانستند وارد خليج فارس شوند. اين كشتي ها از بزرگترين نوع كشتي بودند و ممكن بود از 250 تا 300 تن كالا حمل كنند. ما از آبراهي از ميان نيزارهاي بلند به سوي پايين حركت كرديم كه در آن زمان تنها يك قايق باريك مي توانست از آن بگذرد. در يك نقطه از كارون هفت مايل(11200متر)‌بالاتر از «‌سابله»، ما هجده مايل(28800متر) در رود كارون به سمت «محمره» پشت سر گذاشتيم. در نقطه ي اتصال اروند رود(16) و كانال ارتباطي آن با كارون، ما به سمت بالاي رود (دهانه ي رود)، جايي كه بصره قرار داشت، پيش رفتيم.
حال ما به دنبال رودخانه تا جايي كه شوشتر قرار داشت، حركت كرديم و به بررسي نواحي دزفول و شوش پرداختيم و از شط العرب به سوي جايگاه پيشين يعني محمره رفتيم. ما به همراه شيخ در يك قايق مجهز به سوي نواحي بالايي كارون به راه افتاديم، اسب و قاطرمان را در نواحي غربي رود كارون نگه داشته بودند و اين امر به خاطر اجتناب از حركت و عبور از ميان باتلاق ها و خورها در نواحي شرقي رودخانه بود. ما در شهر كوچك «سابله(17)» سكني گزيديم، در آنجا سكونتگاه (اتاق) تك نفره وجود نداشت، اين مكان در هجده مايلي (28800متر) ‌از محمره واقع بود. در اين ناحيه، رودخانه در روي سطح زمين پوشيده از خار و خاشاك به سوي آرامگاه و روستاي متروكه ي علي بن حسين (18) جريان مي يابد. ما شب هنگام مورد حمله ي دسته اي از اعراب قبيله ي بني لام(19) قرار گرفتيم كه موفق شدند اسب خوش بنيه ي ما را با خود ببرند. دزد با گلوله ي ما در رودخانه از پاي درآمد، اما اسب به آن سوي رودخانه رفت و تا ماه ها بعد خبري از آن نشد تا اينكه حاكمان محلي آن را براي آقاي مونستي (20) كنسول ما در بصره، فرستادند. بيست مايل آن طرف تر نخستين منطقه ي روستايي را از زمان ورودمان به رودخانه پشت سر گذاشتيم. روستايي كوچك و خانه ها صرفاً از گل بودند، نام روستا «ثمانيه»(21) (‌اسماعيليه)‌بود. از آنجا تا اهواز 25 مايل (40 كيلومتر) راه است. اهواز روزگاري شهر بزرگي بود اما حال تقريباً متروكه است. ما براي بررسي خرابه ها دو روز در اينجا توقف كرديم. سد رودخانه كه به كلي پهناي آن در اهواز به سيصد يارد(22) مي رسيد، از بين رفته بود. قايق ها براي عبور از ميان يك سد (‌ديواره باز) با مشكل بزرگي مواجه بودند، آنان تا نزديكي هاي شوشتر حركت مي كردند و با عبور از آبراهي كه با دروازه اي آب آن كنترل مي شد عمدتاً اين مشكل را مرتفع مي كردند. اين سد كارايي خوبي دارد و تا به حال كاملاً سالم مانده است. من فكر مي كنم احتمالاً براي اهداف آبياري احداث شده باشد. وجود پل بزرگي در زميني خشك و بقاياي مجراي بزرگي كه اكنون از خاك پر شده بود، ما را شگفت زده كرد. اين امر رخدادي است كه بحث هاي زيادي را مي طلبد و مي بايست از وجود رودخانه ي ديگري سخن بگوييم يا اينكه بگوييم كارون سابقاً داراي بستر ديگري بوده است. به هر حال ما مي دانيم كه آن مجراي خشك براي منحرف ساختن آب هاي رود كارون ساخته شده بود. در حالي كه سدي در آن حوالي مي ساختند و من فكر مي كنم اين توجيه خوبي براي اين سخن است. اين نواحي در گذشته «نيشكرستان» يا «‌سرزمين شكر» ناميده مي شد. اكنون ما نمي توانيم اندك نشانه هايي از كاشت نيشكر در اين نواحي بيابيم. گفته مي شود كه شهر قدمت بسيار دارد و بيان شده كه در ساخت و بناي ارگ و كاخ از قطعات عظيم سنگ استفاده شده است. اندازه ي طول و ارتفاع برخي از آنها به ترتيب به شش و سه پا(23) مي رسد. ما ديرهنگام به سوي «ويس(24)» به راه افتاديم. ويس روستايي كوچك در سيزده مايلي(تقريباً 20 كيلومتري) اهواز است و 10 مايل (16 كيلومتر) آن طرف تر، روستاي «‌بندقير(25)» كه روستايي محاط با ديوارهايي است در محل پيوند رود كارون و رودخانه دزفول، به مثابه پايگاه فرماندهي قابل توجهي براي كنترل دو رودخانه است. از اينجا تا حدود پانزده مايل(‌24 كيلومتر) از رود كارون قابل كشتي راني نيست. از بند قير تا شوشتر 20 تا 22 مايل مسافت است. در اين نواحي همه جا به خوبي زير كشت قرار گرفته و يافتن راهي براي عبور به خاطر فراواني كانال هاي آبياري و زمين هاي زير كشت برنج مشكل است.
شهر شوشتر پايتخت زمستاني پادشاهان ساساني بود و بعد از ويراني شوش بنا نهاده شد. نام آن به معناي شهري بهتر از شوش است. اين شهر يك دهم وسعت شهر باستاني شوشتر را هم ندارد و حتي باعث پديد آمدن نواحي وسيعي در حومه ي شهر شده كه نمي توان آن را با مقياس پا (قدم) اندازه گيري كرد. ديوارها از سنگ بودند، مدخل ورودي با سنگربندي هايي تجهيز شده و داراي دريچه و پل متحركي است. شوشتر نسبت به ديگر شهرهاي آسيايي چهره و فضاي تميزي دارد. بسياري از خانه ها دو طبقه و ساختمان ها همه سنگي اند. ظاهراً آب كارون براي ايجاد سرداب در مجراهايي به زير خانه ها هدايت مي شود. ديوارهاي سنگي ضخامتي ندارند به همين دليل به سهولت شكافته شده و رخنه در آن ها پديدار مي شود. سدي كه منسوب به «شاپور» است و احتمالاً در دوران بعدي بنا شده، يكي از بهترين سازه هايي است كه در اينجا به اجرا درآمده است. سد مزبور به فرمان تيمور تعمير و در سال 1810م من به دستور محمدعلي ميرزا، مأمور بررسي آن شدم و طرح و برنامه هايي را براي تعمير و اصلاح (جايگزيني) دادم و اندك توصيه ي ممكنه را به همان ميزان به وي نمودم. تعمير اين بناي باشكوه بسيار مشكل بود. پلي كه بر روي رود كارون بود مركب از يك طاق نود پا (27/5متر) بود كه بلندي آن به هفتاد پا(21/5 متر) مي رسيد؛ و پل ديگر با طاق 32 پايي بر روي مجرا وجود داشت.
در شهر دزفول به ظاهر نسبت به شوشتر كمتر نشانه اي از خرابي به چشم مي خورد. اين شهر در مسافت 36مايلي(تقريباً 60 كيلومتري) از شوشتر واقع است. مسير جاده از ميان نواحي تحت كشت بسيار، با سكونتگاه هاي معدود ساكنان عبور مي كرد؛ هرچند بيشتر كشت كاري ها توسط ايلياتي ها صورت مي گرفت. ما دزفول را پشت سر گذاشتيم. در اينجا رودخانه ي عريض و كم عمقي با جرياني تند جريان دارد. بعد از دوازده مايل(تقريباً 19 كيلومتر) راهپيمايي به خرابه هاي شوش رسيديم. من شك دارم كه اين نواحي وسيع تر و ممتازتر از شهر بابل نباشد، خيابان ها و مناطق مختلف شهر را به گونه اي مشخص مي توان قدم كرد. تنها ساكنان، خاندان سيد بودند كه در يك ساختمان به نام آرامگاه دانيال اقامت داشتند. ما نه وقت و نه وسيله اي براي بررسي داشتيم و علاوه بر اين ها به خاطر ترس از غارت توسط اعراب، پيوسته در حالتي از اضطراب به سر مي برديم زيرا دائماً گروه ما را كه در داراي پنجاه اسب خوب بود زير نظر داشتند. اگرچه دزدان براي حمله به ما خطر نمي كردند، گفته مي شد كه تعداد آنان در اين خرابه ها به دويست تا سيصد تن مي رسيد؛ بعلاوه دزد انسان نيز بودند. بيرون از ديواره هاي آرامگاه به خاطر وجود شيرهايي كه در نواحي باتلاقي اين منطقه يافت مي شوند، هيچ حيواني به تنهايي نمي توانست در امان باشد. يكي از اين حيوانات [با گلوله ما] زخمي شد اما به دست نيامد و در ميان نيزارها ناپديد گشت.
گروه بزرگي چون گروه ما نمي توانست وسايل زيستي در اين مكان بيابد مگر اينكه ترتيبات و تدابيري را از پيش انديشيده باشد. بنابراين پس از گذراندن سومين روز ما به دزفول بازگشتيم. در راه افراد قوي هيكل سواره اي را ديديم كه گروه ما را تعقيب مي كردند. همان هايي بودند كه در خرابه ها آنان را ديده بوديم. ما بعدها شنيديم كه همراهان ما بر سارقان چيره شده اند و حدود بيست تن را كشته و خسارت سنگيني بر قبيله ي عرب وارد آورده اند. متعاقباً محمدعلي ميرزا در اين نواحي سركشي نمود و طوايف عرب و لر هر دو را تا اندازه اي مطيع ساخت. ما از همان راه به شوشتر برگشتيم. از آنجا براي حركت به سوي «ممسني» و «بهبهان» در جهت شيراز دستورالعمل هايي رسيد؛ جايي كه هيئت ژنرال مالكوم در آن زمان آنجا بودند. مسيري كه ما در آن حركت كرديم تصور مي رود همان راهي باشد كه اسكندر از طريق آن به «پرسپوليس» (تخت جمشيد)‌رفت. با پايين آمدن از كارون تا جايي كه ويس قرار دارد، حركت در ميان بيابان كه از شوشتر تا دره ي «رامهرمز»(26) كشيده مي شود ممكن است تا حدود بيست مايل راه كوتاه تر شود. اما مصمم هستيم كه كل اين نواحي را كه 90 تا 100 مايل(= تقريباً 150 تا 165/5 كيلومتر) مي شود، طي كنيم. بخصوص باران شديدي از ديروز (كه هفدهم مارس باشد) شروع به باريدن كرده است. حدود ده مايل از مسير در ميان صخره هاي سطحي تپه هاي منقطع قرار دارد. در همان هنگامي كه ما اين ناهمواري ها را پشت سر مي گذاشتيم ناگهان مورد حمله ي دسته اي از طايفه ي قراگوزلو قرار گرفتيم. در ابتدا با شنيدن صداي گلوله ي ما آنان گريختند و رهبرشان به دام ما گرفتار شد و او را با خود به شوشتر برديم. اما حاكم شهر از تنبيه وي بيم داشت. به هر حال مسايل با پيشنهادي از سوي سركرده ي دزدان براي هدايت و راهنمايي ما از ميان بيابان به رامهرمز با هم جور درآمد، او به شرط دريافت فرمان آزادي و پولي به مقدار صد روپيه براي خود و يارانش [ انجام اين امر را پذيرفت]. در آن هنگام ياراي وي جرأت نمي كردند وارد شهر شوند. بنابراين روز بعد ما به محلي كه وي براي ميعادگاه تعيين كرده بود، رفتيم. در آن حدود سي تن را ديديم كه اكثراً شرور به نظر مي رسيدند و بلافاصله به راه افتاديم. سركرده ي دزدان پسر خود را به عنوان گروگان بر جاي گذاشت. ما در كنار گودال آبي كم عمقي كه از باران شديد اخير پر شده بود، توقف كرديم. همواره اين نگراني درباره ي رهبر دزدان وجود داشت كه آيا وي قادر است ميل راهزني خود را مهار كند تا اينكه يك گروه سرباز از شوشتر رسيدند و به دزدان هشدار دادند كه اگر آنان به هر خشونتي دست يازند و يا اينكه ما را در راه تنها بگذارند، خانواده هايشان دستگير و در فشار قرار خواهند گرفت، اين نيرو همچنين به اطلاع آنان رساندند كه رهبر ديگرشان در امان است. ما از كوهستان صعود كرديم و در حدود پنجاه مايل بعد توقف كرديم؛ در اينجا چشمه اي وجود داشت كه مملو از نفتا بود و به صورت توده هاي سفيد رنگ روي سطح آب ديده مي شد. ما از آن آب نخورديم و آب كافي براي اسبانمان در گودالي در آن حوالي يافتيم؛ جايي كه علف نيز به وفور يافت مي شد. پس از 22 ساعت حركت در حالت سوار به روستايي به نام «دوروده»(27)رسيديم كه در كنار جريان سريع رودخانه قرار داشت و آب اندكي از آن به رودخانه ي جراحي مي ريخت. روستاييان گفتند كه مايلند اگر ممكن باشد ما را ياري دهند، كه مسلماً توان چنين اقدامي در برابر محافظان (دزداني كه وظيفه ي همراهي گروه را از شوشتر تا رامهرمز پذيرفته بودند)، نداشتند، اگرچه (گروه دزدان) با دوستان ما (نيروي نظامي گسيل شده از شوشتر)‌ نزديك بودند (‌فاصله ي چنداني نداشتند) و اگر دزدان تصميم حمله به ما را مي گرفتند، روستائيان توان دفاع از ما را نداشتند. روستاييان همچنين به ما هشدار دادند كه رودخانه با جاري شدن سيل به زودي غيرقابل عبور خواهد شد و پيش بيني آنان ساعتي بعد به واقعيت پيوست. بنابراين ما مي بايست به حركت ادامه مي داديم و بسيار خسته شديم، احشام ما نيز توان حركت نداشتند. به سوي ويرانه هاي رامهرمز پيشروي كرديم، جايي كه همچون توده هايي از سنگ به چشم مي خورد. حركت محافظان حال براي ما موضوعي بي اهميت بود. رييس رفتار بسيار خوبي با ما داشت و به نيروهايش گفته بود اگر به اقدامي عليه ما دست بزنند او با ده تن از وابستگانش طرف ما را مي گيرد و آنها نيز اگر مايل به چنين كاري باشند ممكن است بعداً به آن دست يازند. من شك نداشتم كه او روي حرف خود خواهد ايستاد و از آنجايي كه شمار ما با آنان برابر شده بود، نتيجه بلاشك به نفع ما رقم مي خورد.آنان خود نيز پي برده بودند كه به جز تعدادي اسب، ما چيزي همراهمان نداريم.
ويرانه هاي رامهرمز داراي ساختي با دوام است، اگرچه از مواد مرغوبي ساخته نشده است. گفته مي شود اين شهر يكي از قديمي ترين شهرهاي جهان است و مهاجراني از اين مكان در جزيره ي هرمز سكني گزيده اند و پس از آن اين جزيره به خاطر موقعيت ممتاز تجاري اش بسيار مورد توجه بوده است. اين وادي متعلق به شيخ كعب است اما اخيراً دولت ايران اين سرزمين را از چنگ وي به درآورده است.(28) براي كاستن از خستگي احشام دو روز به آرامي حركت كرديم و در همان حال روستاهاي معمور «‌سلطان آباد(29)» و «جرسون(30)» كه در ميان انبوهي از باغ ها واقع بودند را پشت سر گذاشتيم. وضع راه خوب بود اما عبور از ميان جويبارهاي متعدد و كشتزارهاي برنج، رنج آور بود. رودخانه ي جراحي از ميان اين گستره كه حدود سي مايل است، جريان دارد. سپس ما يك رشته تپه هاي كوتاه را پشت سر گذاشتيم كه دره را از دشت بهبهان كه در حدود سي مايل مسافت داشت، جدا مي كرد. مسير راه در برخي از قسمت ها سنگلاخي بود اما مانع مهمي براي حركت هيچ نوع وسيله اي به شمار نمي آمد.
بهبهان شهر جديدي است و جمعيتي در حدود ده هزار نفر دارد. هيچ نكته ي قابل توجهي در آن وجود ندارد. در سه مايلي آن رودخانه ي جراحي واقع است كه از كوه هاي اين نواحي سرچشمه مي گيرد. از اين نقطه تا دوازده مايل مسير جاده تا سواحل رودخانه ي «طاب» دشتي هموار است كه آن نيز از كوه هاي اين منطقه سرچشمه مي گيرد و در حدود سه مايلي از سمت چپ ما جاري است. براي حدود شانزده مايل جاده صاف و هموار است و پس از آن مسير در سراشيبي و معبر دشواري مي افتد. با اين حال يك واحد توپخانه به سهولت مي تواند از آن عبور كند. ما نُه مايل از مسير را در ميان تپه ها پشت سر گذاشتيم و پس از آن به دشت كوچك «دوگنبدان»(31) وارد شديم كه با كوه هاي سر برافراشته ممسني (32) احاطه شده است. تا سي و شش مايلي دو گنبدان كه ما به آن رسيديم، هيچ سكنه اي وجود نداشت. ما در حدود بيست مايل در ميان دره اي باريك كه پوشيده از درخت بود به سوي دشت كوچك «باشت»(33) پيش رفتيم و آنگاه پايين آمديم. از يك دامنه ي تپه ي شيب داري به دره ي زيباي «سراب سياه (34)» رسيديم. [ پس از آن] ما در اردوگاه جعفرخان، از رؤساي قاجاريه توقف كرديم كه قبايل سركش ممسني را تنبيه و شماري از آنان را روانه ي ديار عدم ساخته بود. علاوه بر اين، تعدادي را در اسارت روانه ي زندان شيراز كرد. وضعيت مسير راه مطلوب نيست اما به هر حال براي همه نوع وسيله اي قابل عبور و مرور است يا براي حمل آن ممكن است سختي و زحمت كمي را متحمل شود. پس از يك سفر دوازده مايلي در ميان يك دره به گذرگاه معروف «اسكندر» رسيديم. دو صخره ي حدوداً هفتاد ياردي دو سوي دهانه ي تنگه را مي بست كه در ميان آن نهر آب زلالي جاري بود و كتيبه اي در فاصله ي حدود 50 ياردي آب نقش شده بود. اسكندر موفق شد مسير اين دره را تا بلندي هاي آن در طول شب بپيمايد و بدون مانعي به سوي «قلعه سفيد»(35)حركت كند. در نزديكي آنجا روستاي كوچكي از ناحيه ي ممسني به نام «فهليان»(36) واقع است. اين قلعه از همه طرف ستوني با چند طاقچه دارد كه فقط يك صخره نورد ماهر مي تواند از آن بالا برود، همچنين يك راه ميانبر در بخش روبه رويي قلعه وجود دارد كه به وسيله ي دو برج ديدباني و يك دروازه محافظت مي شد. در بخش روبروي نوك قلعه، دشت همواري در حدود سه چهارم يك مايل مربع به چشم مي خورد، كه داراي خاك مرغوب با چشمه هاي آب متعدد است. مطابق معمول اقبال نيك اسكندر او را سرور اين دژ ظاهراً غيرقابل نفوذ ساخت. اين قلعه ديگر بار به وسيله ي تيمور، با كمك نيروهاي بدخشاني كه بزي وحشي را [در كوهستان] تعقيب مي كردند، تسخير شد. در اينجا عبور از اين مسير دشوار است، اما تنها يك سربالايي به اندازه ي گذرگاه هاي دشوار بوشهر به شيراز وجود دارد كه «معبر سوريب» (تند) خوانده مي شود. در كوه، درختان نسبتاً انبوهي به چشم مي خورد كه موقعيت دفاعي مطلوبي را فراهم مي سازد. از اينجا، از ميان يك دره ي سرسبز با درختاني انبوه به سوي «دشمنزياري»(37) عبور كرديم. از زماني كه ما از بهبهان به راه افتاديم اولين منزلي بود كه ما توانستيم جو كافي تهيه كنيم. ادامه ي راه با شرايطي مطلوب به شيراز منتهي مي شود و مسافتي در حدود بيست مايل را دربرمي گيرد.

سفرنامه دوم: مسير سفر از جزيره ي خارك به شيراز

گذرگاه هاي بين بوشهر و شيراز

جاي تأسف زيادي است كه نقشه ي مطلوبي كه توسط گروه تحت رهبري سر گوراوزلي(38) و همچنين مسيري كه از «فيروزآباد» مي گذرد توسط ستوان اسنودگرس(39) نقشه برداري شد، اكنون از بين رفته و نمي توان آن را يافت. مشاهداتي كه من در سال 1236ه.ق/ 1820م از سفري كه از بوشهر به تبريز داشتم، جايي كه تقريباً يك ماه به بررسي گذرگاه ها سپري كردم و تلاش كردم مطمئن شوم آيا راه ديگري بدون آسيب رساني به استحكامات جنوب ايران وجود دارد يا نه؟ سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه اين موانع در ظاهر بسيار دشوارتر از آنچه كه به واقع هستند، به نظر مي رسند.جزاير «خارك(40)» و «خاركو(41)» كه پيش از اين به اشغال انگليس درآمد، گذشته از اين، دقيقاً توسط كاپيتان گودفولو(42) مورد بررسي قرار گرفته است و برنامه هاي مبني بر برپايي و تجهيز يك قلعه در خارك ريخته شد و همچنين آنان با نيروي دريايي هندي مكرراً به آن رفت و آمد داشتند و به نظر مي آيد بيش از اين نياز نيست كه من در اين باره سخن بگويم. هم هلندي ها و هم دانماركي ها در اين نقطه پايگاه تشكيل دادند اما آنان مدت ها پيش اين جزيره را ترك كردند و حال اين سرزمين تبديل به مأمن و مسكن ماهي گيران و نواده هاي كشتي رانان است كه كشتي ها را از اينجا تا بصره هدايت مي كنند. وسعت جزيره ي خارك حدوداً به دوازده تا چهارده مايل مربع مي رسد. نيمي از اين جزيره ي صخره اي، بي حاصل و غيرقابل كشت است اما در بخش ديگر آن سبزيجات و حبوبات به دست مي آيد كه مقدار آن ممكن است زياده از حد باشد. در اين جزيره چاه هاي آب خوبي وجود دارد و به غير از اين، يك چشمه ي كوچك در حدود قسمت مركزي آن به چشم مي خورد و به سهولت مي تواند به سوي لنگرگاهي هدايت شود كه گفته مي شود بهتر از مسيرهايي است كه در بوشهر وجود دارد. وسعت جزيره ي خاركو در حدود نيمي از خارك است و چندين چشمه در آن وجود دارد. اما در اين زمان كه من وارد اين جزيره شده ام غيرمسكون است و گاهاً ماهي گيران خاركي به طور مكرر به اين جزيره آمد و رفت مي كنند. شهر بوشهر در شبه جزيره اي رو به دريا بر روي يك رشته از صخره هاي سطحي زمين واقع شده است؛ خور يا خليج كوچكي تا حدود سي مايلي جزيره امتداد مي يابد و تا چند مايلي «برازجان»(43) پيش مي رود. چندين آب انبار در داخل ديوارها يا حصارها وجود دارد. اما با اين وجود اين انبارها براي تأمين آب ساكنان كافي نيست و آب نزديك ترين چاه ها در يك و نيم مايلي از شهر قرار دارد كه كيفيت آب اين چاه ها چندان تفاوتي با هم ندارند و در فاصله ي سه مايلي آب بهتري يافت مي شود. در روستاي «عالي چنگي» كه در فاصله ي شانزده مايلي واقع است آب فراواني مي توان به دست آورد. اين منطقه از ماه اكتبر تا آوريل آب و هواي خوبي دارد؛ اگرچه تازه واردان مستعدند تا به واسطه ي آب ناخوشايند آن بيمار شوند. گرماي تابستان در اين وادي بيش از اندازه است. گرماسنج، دماي اين منطقه را 126 درجه فارنهايت نشان مي دهد. در ناحيه ي عالي چنگي(44) كه در فاصله ي شانزده مايلي بوشهر واقع است، آب مطبوع به دست مي آيد و علفزار و علوفه نيز يافت مي شود. دومين محصول [ كه] گندم و جو [است] در ماه نوامبر به دست مي آيد اما به هر حال اين منطقه ناحيه اي كم جمعيت است، راه منتهي به آن شني و مزارع متعددي تحت كشت درختان خرما قرار دارند. از اينجا تا برازجان جاده در يك دشت هموار امتداد مي يابد و در طول مسير روستاهاي چندي به چشم مي خورد. در ششمين مايل بستر خشك رودخانه را پشت سر گذاشتيم كه در زمستان و بهار در آن آب جاري مي شود. دوازده مايل آن طرف تر برازجان قرار دارد كه روستاي بزرگ و ناحيه ي مركزي اين مناطق محسوب مي شود. برازجان دژي با ديوارها و برج هاي گلي دارد. در اينجا هم درخت و هم علوفه يافت مي شود و درختان نخل بسياري وجود دارند.
مسير كنوني از نزديك كوه ها مي گذرد و نسبتاً سنگلاخي است. تا «دالكي»(45)سيزده و نيم مايل راه است كه در مسير هم علوفه و هم علفزار يافت مي شود و چشمه اي با آب زلال و صاف وجود دارد كه به هر حال مي بايستي از آن پرهيز كرد، چرا كه با سولفور و نفتا درآميخته و نوشيدن آن باعث ايجاد گرفتگي و دردهايي در شكم مي شود. آب اين چشمه در نگاه اول فريبنده و اغواگر است اما خوشبختانه چشمه ي آب ديگري در اين ناحيه وجود دارد. بخش ناهموار و سنگلاخي جاده از اينجا شروع مي شود. مسير حالتي مارپيچي داشت و در سه نقطه از بستر رودخانه عبور مي كند. در مرحله ي سوم يك پل فرسوده در وضعيت نيمه ويران وجود دارد. اين پل مي بايستي مسير عبور باشد زيرا در هنگام جريان يافتن گهگاهي آب رودخانه در اثر بارش باران يا آب شدن برف ها، ميزان آب رودخانه افزايش مي يابد و جريان سريع آب رودخانه با خود قطعاتي از سنگ را حمل مي كند.صعود از كوه ها از اينجا آغاز مي شود. حركت در يك مايل و نيم نخست در ميان سطحي بسيار شيب دار، دشوار است. براي تصرف اين گذرگاه تسخير بلندي هاي دو سوي صخره الزامي خواهد بود. معبر مزبور «كُتل مَلو(46)»ناميده مي شود اما به هر حال چندين نام ديگر بر طبق تصورات مردم دارد. در حدود نيم مايل وضعيت مسير جاده قابل تحمل است اما به هر حال مرا رنجور ساخت. با ايجاد يك پل موقت توسط تنه ي درختان نخل و عبور از راست به سوي سمت چپ معبر، مسير بهتري براي حركت باز شد.
بعد از حركت در حدود پنج مايل دره ي سنگلاخي اما زير كشت پس از «راهدار»، در روستاي «كنار تخته» توقف كردم كه در حدود چهارده و نيم مايل از «دالكي» فاصله دارد. صعود دشوار از «كتل كمارج»(47) از اينجا شروع مي شود، جايي كه در يك آن تنها يك قاطر مي تواند عبور كند. اين يك نمونه جلوه اي از سختي گذرگاه است و در حدود دو و نيم مايل طول دارد. براي اجتناب از اين بخش از صعود بسيار دشوار، من ترجيح دادم كه از تنگه بگذرم. در آن سو من مشاهده كردم كه راه بسيار خوبي وجود دارد و از اينجا تا «كمارج» نُه مايل راه است. اين وادي سابقاً كشتزارهاي خوبي داشت. آزمايش آب جوش در اين مكان به من نشان داد كه ارتفاع اين نقطه 1400 فوت بالاتر از منطقه ي دالكي است. اما ارتفاع كوه هاي دو طرف مي بايستي تقريباً 2000 فوت بالاتر از اين سرزمين باشد. پنج مايل از مسير در ميان اين دره ادامه مي يابد و پس از آن جاده وارد معبر معروف «تنگ تركان»(48) مي شود. مسير معمول از تنگه به سمت پايين در بستر سيل كه در حدود سه مايل مسافتي شني و باريك است را دربرمي گيرد، به هر حال مسير ديگري وجود دارد كه من در پيش تر از آن گذشتم، آنگاه من دريافتم كه براي رفت و آمد سواران مناسب است اگرچه در برخي از قسمت ها، اين مسير شيب دار است. كوه ها در اينجا اكثراً دست يافتني هستند [ قابل عبورند]. بنابراين در جهات سمت چپ و راست معبر موانع كمتري را براي يك نيروي اشغالگر ايجاد مي كند و جاده اي كه در سمت پايين واقع است قابليت عبور توپخانه را دارد.
مسير اكنون وارد جاده ي دره ي كازرون مي شود. در برهه اي اين سرزمين مكاني مهم و شايان توجه بود اما بعدها به زوال افتاد. يك خانه اي خوب و درختستان پرتغال كه هنوز باقي مانده نشان از گذشته ي پر رونق آن دارد. علف هاي اين دره فراوان و گفته مي شود كه بسيار مرغوب است. اين ناحيه به غير از فصل پاييز، بقيه ي فصول داراي مرغزارهاي قابل توجهي است. پوشش گياهي اكنون در حال تغيير است اما منظره اي غرورآميز شبيه مناظر اروپا را به نمايش مي گذارد. اين دره بر نواحي ممسني، لك ها و قبايل لر- كه به ندرت بيش از اطاعت ظاهري نسبت به دولت ايران از خود نشان مي دهند- از لحاظ مكاني برتري دارد. درباره ي اين قبايل گفته مي شود كه آنان توانايي گردآوري نيروي بيست هزار نفري در رسته ي پياده و بخشي سواره را دارند. دستيابي به نواحي قلمرو آنان با وجود دژ معروف «قلعه سفيد»- كه من در سال 1810م از آن ديدن كردم- بي نهايت دشوار است. چندين دره ي جنگلي غني در اين نواحي وجود دارد اما ‌آنها دست نخورده اند و تقريباً توسط افراد جنگلي و ياغي به زير كشت نرفته اند. قلمرو اين قبايل در طول اين كوه ها تا سرزمين هاي مجاور كرمانشاه گسترده است و همه از پادشاهي قاجاريه دل آزرده اند. آنان مهم ترين حاميان فرمانروايان زند بودند و در حقيقت قدرت و نيروي اصلي او را شكل مي دادند. كريم خان از طايفه ي زند يكي از شانزده شاخه ي نژاد لر بود كه با بختياري ها گستره ي وسيعي از كردستان تا كرمان را در اختيار دارند. اين قبايل بخش قابل توجهي از جمعيت را در غرب ايران شكل مي دهند. آنان هيچ مالياتي نمي پردازند اما[ساليانه] تعداد معيني نيرو فراهم مي كنند. دولت ايران هرگز قادر به مطيع ساختن آنان نبوده است و تهاجمات نامنظم آنها در نواحي قلمروشان تنها تحت تأثير نيروي جمعيتي است كه آنان را بيشتر مستعد شورش مي كند. آنان در راهزني توانا هستند و تهيدستاني اند كه با بيچارگي گذران امور مي كنند، هرچند سرزمينشان قادر است بيش از آنچه مي خواهند اقلام موردنظرشان را برايشان فراهم آورد. اينكه آيا اين نيرو به فراخواني و درخواست شاه ايران پاسخ مثبتي دهند، جاي ترديد بسياري است، با اين حال آنان نيروهايشان را گرد مي آورند و سير حوادث را به نظاره مي نشينند اما هر چيزي مانند اتحاد ميان آنان را به ندرت مي توان انتظار داشت.
[ در صورت نياز] نيروهاي انگليسي بايد از اين نواحي پيشروي كنند و دسته اي از نيروهاي سازماندهي شده مي بايستي تحت هر شرايطي، در «كازرون» استقرار يابد و اگر قبايل چشم اندازي از موفقيت را در مشاركت عليه نيروهاي دولتي احساس كنند، هيچ ترديدي نخواهند كرد، به اين اميد كه بار ديگر خاندان زند يا يكي از رؤساي لر را در فارس بر مسند قدرت بنشانند. نيروي سه هزار نفره ي بختياري ها كه تحت رهبري كاپيتان هارت(49) بودند، به ويژه از نظر اطاعت و فرمان برداري از وي، نيرويي قابل توجه به شمار مي آمدند؛ اما به هر روي آنان از هيچ يك از افسران ايراني فرمان نمي بردند. آنان بسيار زياد تحريك مي شوند كه فرار كنند و به نزد قبيله ي خود در كوهستان ها برگردند.
از كازرون وضعيت جاده بهبود مي يابد اما همچنان تا نُه مايل بعد كه به «كتل دختر»(50) مي رسد، راه سنگلاخي است. در پاي كوه كله گاهي(51) مشاهده مي شود كه بين آن يك خور درياچه نمك وجود دارد؛ گفته مي شود اين درياچه عميق است، اگرچه كم عرض بود. راه انباشته از سنگ ها و صخره هايي بود كه از كوه ريزش كرده بودند. تا پيش از ايجاد اين مسير، گردنه با پيچ هاي تند و ناگهاني، براي حمل بار و بنه و توپخانه مناسب نبود. مي گويند جاده توسط تاجري ساخته شده بود و به نظر مي رسد مسير از پرشيب ترين قسمت[ از سينه ي كوه] عبور كرده باشد. من چند ساعتي را صرف يافتن يك مسير قابل عبور كردم و به اين نتيجه رسيدم كه اگر گذرگاهي ديگر يا پلي روي خور انداخته مي شد، مسير مناسب تري ممكن بود ايجاد شود كه با حركت در حدود نيم مايل به سوي شرق از مسير كنوني و سپس از گردنه ي بالايي آن ادامه مي يابد. براي اشغال اين نواحي تنها لازم است كه گروه نظاميان، صخره هاي مرتفع به سوي غرب را دور بزنند. روي تپه هاي شرقي آنچنان سنگلاخي نيستند و به سهولت مي توان روي آن حركت كرد.
بلندي اين گذرگاه بيش از يك مايل نيست، بعد از آن، مسير تا حدي در ميان تپه هاي كم شيب قرار مي گيرد. سپس به دره ي «عبدويي» مي رسيم كه پوشيده از درختان بلوط از گونه هاي برگ بلند و باريك است. من در روستاي عبدويي كه در سيزده مايلي كازرون قرار دارد، توقف كردم. مسير راه در ميان اين دره قرار گرفته بود و در حدود هفت مايل بعد كه جاده به «كتل پيرزن» مي رسيد، از وضع خوبي برخوردار بود. مسير آن، به دشواري مسير كتل دختر نيست و نيازي به باز كردن ابزار و قطعات توپخانه وجود ندارد. هرچند براي كشيدن توپ ها تا بالاي دامنه به ياري سربازان احتياج است كه شامل مسافتي در حدود سه مايل مي شود. اين بخش مرتفع ترين كتل از ميان سه كتل [كمارج، دختر و پيرزن] است. آزمايش دماي آب جوش در دماي 197 درجه فارنهايت نشان داد كه ارتفاع اين بخش در حدود 5000 فوت (1500 متر) است. طي ماه اكتبر تپه هاي پوشيده از برف در هر جايي از اين نواحي يافت مي شود و در ماه نوامبر گذرگاه پوشيده از آن است، اما هرگز اجازه نمي دهند جاده بسته بماند، چرا كه اين مسير، شاهراه اصلي و مهمي است. يك و نيم مايل به سمت پايين «دشت ارژن» (دشت شير) قرار دارد و براساس اختلاف دماي آب جوش مي توان حدس زد احتمالاً اختلاف ارتفاع اين منطقه با ناحيه ي پيشين بيش از 1000پا(300 متر) نيست. مركز اين دشت كوچك بسيار باتلاقي است، اما به نظر مي رسد آب و علوفه فراوان در اين ناحيه يافت مي شود. سرماي اين منطقه در زمستان بسيار شديد است. از عبدويي تا اين دره روي هم رفته هفده مايل (حدود 28 كيلومتر) است. پس از آنكه يك مايل از دشت ارژن دور شديم و پس از ده مايل حركت در ميان يك سلسله تپه هاي كوتاه، به رودخانه ي پرآبي رسيديم كه از كوهستان ناحيه ممسني سرچشمه مي گيرد. در اينجا من در كاروانسراي «خان زنيان» (خانه زنيان)‌توقف كردم. از دشت ارژن تا اين جا كل مسافت به دوازده مايل مي رسد. از اين نقطه هيچ مشكلي بزرگتر از آنچه كه در راه هاي ايران معمول است، پيش نيامد. جاي جاي مسير با سنگ هاي پراكنده مسدود شده بود اما همه جا براي حمل توپخانه قابل عبور است. پس از گذشتن از رودخانه براي حدود دو مايل مسير منحرف مي شود و به سوي بستر خشك سيل پايين مي آيد كه راه عبور از روي پل براي بيست مايل ادامه مي يابد. شش مايل آن طرف تر شيراز با حومه ي وسيع و باغ هاي پيرامونش واقع است.
شيراز مركز فارس است و طي ساليان گذشته دگرگوني هاي زيادي را به خود ديده است. اين شهر آسيب هاي فراواني اعم از زلزله يا ديگر بلايا ديده است. اين شهر همچنين از ستم هاي شاهزاده هاي حاكم خود رنج مي برد. مشكل است بتوان جمعيت آن را به درستي برآورد كرد؛ اما در دوران شكوفايي در عصر فرمانروايي كريم خان، داراي ده هزار خانه يا جمعيتي در حدود 50000 تن بوده است؛ در حالي كه در سال 1810م كه سرجان مالكوم در اين شهر اقامت داشت ميزان نفوس آن به سختي به بيست هزار تن مي رسيد. در سال 1812م شهر شيراز به سختي از زلزله آسيب ديد، بازار بزرگ آن تا حدي ويران و ديواره هاي آن درهم ريخت و تقريباً آبراه رودخانه ي خشك شيراز، مسدود شد. ديوارهاي شهر به طول چهار مايل اطراف شهر را احاطه كرده است؛ در ساخت آن از آجر و گل استفاده شده و داراي برج و باروهايي است. كاخ شاهزاده وسعت قابل توجهي دارد و با ديوارهاي رفيع محاط است. پس از مدتي نه چندان طولاني پس از وقوع زلزله، به سبب حمله ي ملخ در اين ناحيه قحطي رخ داد كه محصولات كشاورزي را نابود و به دنبال آن بيماري هاي مسري شيوع پيدا كرد؛ اما بدتر از همه ي اين ها آسيب هاي جدي بود كه با ستم حسينعلي ميرزا- پسر فتحعلي شاه - به شهر وارد شد. در شيراز، نيروها از پنج فوج تشكيل مي شد كه هركدام در پي مأموريت خاصي مي رفتند و به ندرت پيش مي آمد كه همه ي نيروها براي دريافت مواجبشان در يك ميدان گرد آيند. در فهرست دفتر تعداد آنان به 18000 نفر مي رسيد؛ در حدود 2000 تن از اين تعداد سواره نظام بودند كه با نظم خاصي آرايش يافته بودند. سواره نظام متشكل از رسته ي داوطلبيني بود كه با هزينه خود خدمت مي كردند و همچنين در حدود 500 تن از سواران، غلام يا نگهبان بودند. از زمان جلوس فتحعليشاه، ايالت فارس مي بايست 5000 تن نيروي به اصطلاح پياده نظام را تجهيز مي كرد؛ اما من هرگز چنين نيرويي را نديدم. آنان به وسيله ي يك افسر روسي سازماندهي شده و حوالي ايروان را به محاصره درآورده بودند و خانه هاي آنان در شيراز بود. تعدادي از تفنگ هاي سر پر فتيله اي آنان ساخت كارخانه هاي انگليس بود و از بين تفنگ هايي كه از انگليسي ها از هند براي شاه فرستاده بودند، برداشته شده بودند؛ اما بخش بزرگتري از اين تعداد در شيراز ساخته شده بود و چخماق (گلنگدن) آن با شكل قديمي يعني نوع اسپانيايي تفاوت زيادي نداشت. مي توان تصور كرد كه نيروي عظيمي از ايالت فارس متشكل از نيروي قبايل قديمي ايران و تحت رهبري فردي چون كريم خان مي توانست لشكر بزرگي را تشكيل دهد. در اين شرايط، جمع آوري آنها مي توانست تجربه ي خطرناكي باشد چرا كه همواره اين نگراني وجود داشت كه آنها در نهايت به كدام طرف متمايل شوند. از بين اين ها، من، اعراب دشتستاني را(52)- كه به ندرت تحريك و تهييج مي شدند تا از كوه ها بالا آيند- يا شيخ نيمه مستقل كعب دورق را كه در رأس خليج فارس اقامت داشت و ممكن بود چنين تمايلاتي داشته باشد و بتواند ده هزار تن را تجهيز كند، مشمول اين نيروها (‌لرها و بختياري ها) نمي دانم. ضعف بزرگ ايران اكراه و بي ميلي اكثر قبايل به تبعيت و فرمانبرداري از فرامين شاه است. هيچ نيرويي در ميان نيروهاي ايراني بهتر از گارد شخصي نيست و هيچ گروهي بدتر از رسته ي افسران نيست كه هم درجه بالا و هم پايين مرتبه دارند. آنان به كلي بدترين طبقه را تشكيل مي دهند، از خدمتكاران نوكر صفت از وزرا و درباريان هستند. سه مايل به سوي بخش شمالي شيراز «تنگ الله اكبر»(53) قرار دارد كه به «زرقان» و «دشت پرسپوليس» (تخت جمشيد) منتهي مي شود.
استحكامات در اين مسير، بسيار كمتر از معابر بين بوشهر و شيراز است و من معتقدم هرگز به گونه ي موفقيت آميزي از اين معبر دفاع نشده بود. [در اينجا] يك دروازه و بقاياي يك ديوار به چشم مي خورد، اما از اين مكان تنها به عنوان مقر پاسبان و ايستگاهي براي اداره ي گمرك استفاده مي شد. راه ديگري از بوشهر به شيراز وجود دارد كه گفته مي شود شترهاي باركش مي توانند از آن مسير عبور و مرور كنند. اين مسير را ستوان اسنادگراس(54) به دستور سر گوراوزلي بررسي كرده است. اين مسير به نام جاده ي فيروزآباد شناخته مي شود و بدين شرح است:
از بوشهر به سوي «اهرم»، بالاتر از دشتستان جاده ي شني به مسافت سي مايل كشيده شده كه آب و علوفه به گونه ي مطلوبي در آن يافت مي شود. در سراسر معبر «كلمه»(55) كه در بيست مايلي واقع است آب و علوفه و علفزار فراوان يافت مي شود و آنجا عده اي از اعراب سكونت دارند و پس از آن به معبر «حاجي آباد»(56) به سوي «بوشكان»(57) واقع در 18 مايلي، كه سنگلاخي و ناهموار است، مي رسيم؛ از آنجا تا «‌بيرمي»(58) سي و پنج مايل و از آنجا مسير قابل قبولي به سمت فيروزآباد وجود دارد. از اين ناحيه شروع به فرود آمدن از كوه ها مي كنيم. راه بسيار دشوار است و دشت تا ناحيه ي «زنگنه»(59) به خوبي زير كشت است. تا فيروزآباد بيست و دو مايل مانده بود؛ چهار مايل آن را طول دره دربرگرفت و 18 مايل بقيه از ميان يك گذرگاه سخت مي گذشت. جاده تا «كوار»(60) كه دوازده مايل بود، وضع نسبتاً خوبي داشت. سپس باد در طول دشت شيراز شروع به وزيدن نمود. مسير سي و هشت مايلي تا شيراز وضع بسيار خوبي دارد.
مسافت اندازه گيري شده به وسيله كالسكه از بوشهر تا شيراز

مسافت به فرسخ

مسافت به مايل

نام ناحيه

 

16

از بوشهر تا ناحيه ي عالي چنگي

 

24

برازجان

6

13

دالكي

 

14

كنار تخته

 

9

كمارج

4

20

كازرون

4

13

عبدويي

 

17

دشت ارژن

 

12

خان زنيان

 

26

شيراز

 

164

 


از فيروزآباد با تخمين زماني

مسافت به مايل

 

30

از بوشهر تا اهرم

20

كلمه

18

از حاجي آباد تا بوشكان

35

بيرمي

35

فيروزآباد

22

زنگنه

12

كوار

38

شيراز

210

جمع


پي‌نوشت‌ها:

1.دانشجوي دكتري تاريخ در دانشگاه شيراز
2.Lt-Monteith,Gen.William:"Notes in the Routes from Bushire to Shiraz,etc",Februrary 9.1857.Journal of the Royal Geographical Society of London,Vol.27(1857),pp.108-119.
3.Sir Henry Ellis
4.David Richard Morier
5.به دنبال قراردادي كه در فروردين 1235ه.ق/ آوريل 1819م كاپيتان بروس، فرمانده ناوگان انگليسي در خليج فارس و حسنعلي ميرزا فرمانروا و والي فارس، امضا نمودند و به موجب آن اداره ي امور خليج فارس تا زماني كه ايران توان حفظ امنيت در اين مناطق را ندارد، برعهده ي انگليسي ها باشد، در آذر ماه 1235/ دسامبر 1819 انگليسي ها ناوگاني شامل شش كشتي جنگي و سه هزار ملوان به فرماندهي سر ويليام گرانت كاير از بمبئي به خليج فارس اعزام نمودند و رأس الخيمه و ديگر شيخ نشين هاي سواحل جنوبي خليج فارس را يكي پس از ديگري تصرف كردند. كاير دزدان دريايي وهابي مذهب در خليج فارس را سركوب نمود، و در طول مدتي از 15 تا 20 دي 1235ه.ق/ 6 تا 11 ژانويه 1820 ميلادي با شيوخ نواحي شمال شبه جزيره ي عمان و شيخ بحرين پيمان بست تا شيوخ منطقه از ستيز و تعرض به يكديگر بپرهيزند. اين پيمان نامه بين شيخ هاي پنج منطقه ي قبيله اي در مسندم، امضا شد و پس از امضاي آن به «امارت متصالحه» معروف شدند (ويكي پديا).
6.سرجان مكدونالد كينر افسر ارشد اهل اسكاتلند و مشاور سياسي سرجان مالكوم بود. وي سال ها در هند خدمت كرد و در سال 1234ه.ق/ 1818م به مقام سرهنگ دومي دست يافت. او مدتي در ملابار بود و سپس به ايران آمد. كينر در سال 1229ه/1813م از بغداد به دياربكر رفت و از آنجا عازم استانبول شد و به انگلستان بازگشت. بار ديگر وي قصد داشت به هندوستان بازگردد و اين بار از راه لهستان، اتريش، مجارستان، استانبول، قبرس، ارمنستان، كردستان، بغداد به هند بازگشت. وي از سال 44-1238ه.ق/ 30-1824م براي بار ديگر به ايران آمد و در سال 1243ه.ق/ 1829م موفق به احراز مقام شواليه شد. او سرانجام در 11 ژوئن 1830م در تبريز درگذشت(مترجم). رك: به كتاب جستاري در باب جغرافياي امپراتوري ايران نوشته سرجان مكدونالد كينر، آرنو پرس، 1973.
Macdonald Kinneir,John:A Geographical Memoir of the Persian Empire,Arno press,New York:1973)
7.Rohila در متن اصلي
8.درباره ي ميرمهنا گفته شده كه در بيست سال پيش به روي كشتي هاي ما در قلعه آتش گشوده است.وي سرانجام توسط صاحب منصبان عثماني اعدام شد(توضيحات نويسنده در پاورقي متن اصلي).
9.«محمدي»، روستايي از توابع بخش ريگ شهرستان گناوه استان بوشهر است. اين روستا در دهستان رودحله قرار دارد.
10.روستاي «شاه عبدالله» كه در متن به صورت «Shabalshow» آمده، همان روستايي است كه امروزه آن را «مهروبان» مي نامند.
11.«طاب» نام اصلي و قديمي رودخانه ي «مارون» است.
12.منظور نويسنده از شيخ كعب احتمالاً مي بايست شيخ غيث باشد (رك: فلور، ويلم: بنوكعب از برآمدن تا برافتادن، ترجمه مصطفي نامداري منفرد، انتشارات شادگان، 1391).
13.«معشور» نام قديم بندر ماهشهر كنوني در استان خوزستان است.
14.«دورق»‌يا «فلاحيه» نام پيشين شهر «‌شادگان» امروزي در خوزستان است.
15.هر اينچ= 2/54 سانتيمتر.
16.در متن انگليسي با عنوان شط العرب آمده بود.
17.سابله(Sabla) واقع در ساحل راست رود كارون، رو به روي جزيره ي دير و نهر مارد بود.
18.امامزاده اي كه ويليام مونتيث به اشتباه آن را آرامگاه علي بن حسين (Ali Bel Hussain)معرفي مي كند، مدفن علي اصغر ابن زين العابدين معروف به علي شلگهي، فرزند علي بن حسين، امام چهارم شيعيان است كه در شهرستان دزفول و در شهرك شهيد كريمي (شلگهي) در بخش چغاميش و در 15 كيلومتري شرق دزفول قرار دارد.
19.بني لام كه در متن انگليسي به صورت «Beni Lani» ذكر شده است، نام طايفه اي بوده كه در شمال استان خوزستان و همچنين در قسمت جنوبي پشتكوه سكني دارند و بعضي از آنها نيز در شمال رود كرخه و در شهرستان شادگان زندگي مي كنند.
20.Manesty
21.«ثمانيه» (Somania) يا «اسماعيليه» يكي از دهستان هاي مركزي در شهرستان اهواز است.
22.«يارد» معيار طولي بود كه به جاي متر به كار مي بردند و در حدود 91 سانتيمتر بود.
23.يك فوت يا پا -30/48سانتيمتر.
24.شهر ويس(Weiss) امروزه از توابع شهرستان اهواز به شمار مي رود.
25.بند قير (Bundi Khil)ناحيه اي در بخش مركزي شوشتر است.
26.Ormuz در متن انگليسي.
27.روستاي «دوروده» كه در متن انگليسي به صورت (Dur) آمده امروزه در شهرستان لالي در خوزستان واقع است.
28.بين دو برادر كه در اين ناحيه املاكي داشتند، نزاع در جريان است. يكي از آنان، در روزي كه ما وارد اين ناحيه شديم، گفت كه او مي داند برادرش فردي حيوان صفت و جفاكار است و از ما آنگونه كه مي بايست پذيرايي نكرده است لذا ممكن است ما اكنون تلافي كنيم و گويا قصد داشت به او حمله ببرد و از ما خواست تا به وي ملحق شويم اما شب هنگام با تعدادي ياغي و چپاولگر برگشت (‌توضيحات نويسنده در پاورقي متن اصلي).
29.اين روستا در شهرستان لالي بخش حتي واقع است.
30.Jerzum
31.دو گنبَدان كه در متن اصلي به صورت Dagumberazon آمده، يكي از شهرهاي شهرستان گچساران در استان كهگيلويه و بويراحمد است. اين شهر مركز شهرستان گچساران است.
32.ممسني كه در متن به صورت Mahomed Senna آمده، امروزه يكي از شهرستان هاي استان فارس است.
33. شهرستان «باشت» امروزه يكي از شهرستان هاي استان كهگيلويه و بويراحمد است.
34. روستاي «سراب سياه» (Sir Ab Sea) در شهرستان «رستم» استان فارس قرار دارد.
35.قلعه سفيد (Kala Sufeid) يا دژ سفيد از قلعه هاي مشهور شهرستان ممسني در استان فارس بوده است.
36.روستاي «فهليان» در شهرستان نورآباد ممسني در مجاورت روستاي «سروان» (سورون)‌قرار دارد.
37.«دشمن زياري» يكي از بخش هاي شهرستان ممسني است كه در 85 كيلومتري غرب شيراز قرار دارد.
38.سر گوراوزلي(Sir Gore Ouseley,1770-1884) سفير دولت انگليس در ايران بود. وي در سال 1810م پس از سر جان مالكوم وارد ايران شد و معاهده اي به نام عهدنامه ي مفصل در روز 29 صفر 1227/ 14 مارس 1812 بين او و ميرزا محمدشفيع مازندراني، صدراعظم وقت ايران منعقد گرديد.
39.Lieutenant Snadgrass
40.Karak در متن انگليسي
41.Korgo در متن انگليسي
42.Captain Goodfellow
43.شهرستان «برازجان» كه در متن اصلي به صورت «Burazjun» آمده، امروزه در استان بوشهر واقع است.
44.«عالي چنگي» (Ali changi) روستايي از توابع، بخش دلوار در شهرستان تنگستان استان بوشهر است.
45.«دالكي» (Dalki) شهري در بخش مركزي شهرستان دشتستان در استان بوشهر است.
46.«كتل ملو»(Kotul Malu) از معابر دشوار در مسير بوشهر به شيراز است كه بين برازجان و كنارتخته قرار دارد.
47.«كتل كمارج» معبري است كه از ميان شهر كنارتخته، شهر كمارج، روستاي قمصورآباد و روستاي بوشگان دهنو به سوي كازرون مي گذرد.
48.«تنگ تركان» (Tung i Turkun) موضعي است ميان كمارج و چنار راهدار.
49.Captain Hart
50.«كتل دختر»(Kotul Dokhter) موضعي است در حد فاصل «پل آبگينه» و «دشت برم» و «دشت ارژن».
51.«كله گاه»: مسيري كه از شكافته شدن يا آب بردگي در صخره ها و كوه ها به وجود مي آيد.
52.ويليام مونتيث به اشتباه ساكنان ناحيه دشتستان بوشهر را عرب خطاب مي كند.
53.مونتيث در نوشته ي خود به اشتباه نام «تنگه ي الله اكبر»‌را «تنگه ي تركان» ذكر مي كند.
54.Lieutenant Snadgrass
55.شهر «كلمه» كه در متن انگليسي به صورت «Kalkhum» ذكر گرديده در حد فاصل ميان اهرم و بوشگان قرار دارد.
56.نويسنده نام اين مكان را حاجي صالح«Haji Salli» ذكر نموده بود.
57.«بوشكان» كه در متن به شكل «بوشگوم»(Bushgum) ذكر شده، روستايي از توابع شهرستان دشتستان استان بوشهر است.
58. «بيرمي» يكي از نواحي صعب العبور استان بوشهر است.
59.«زنگنه» كه در متن به صورت «زندانه»(Zendanah)ذكر شده است، نام روستايي از توابع بخش مركزي در شهرستان لامرد در جنوب استان فارس بود كه امروزه آن را شهر مُهر مي نامند.
60.«كوار» كه در متن انگليسي به صورت(Cowall) آمده، نام شهرستاني واقع در استان فارس است. اين شهرستان بين فيروزآباد و شيراز قرار دارد.

منبع مقاله :
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي، ( 1392 )، پژوهشنامه خليج فارس ( ‌دفتر ششم )، تهران: خانه كتاب، چاپ اول