نویسنده: احمد پاکتچی (1)




 

چکیده

نامهای کنیه‌سان، یعنی آن دسته از نامهای خاص که از ترکیب «اب» با یک جزء پسین ساخته می‌شوند، در مطالعات اسلامی به طور کلی و در مطالعات رجالی به طور خاص، از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند. بی تردید، کاوش در کارکرد فرهنگی کنیه در تاریخ جوامع عربی از یک سو و بررسی وجه نامگذاری و تحلیل معنایی نامها از سوی دیگر، گامی مهم در نامشناسی (2) اسلامی است و درک معنایی نهفته در این نامها، در گرو آن است که پیشتر، گونه‌های آن شناخته و کارکرد هر گونه، بررسی گردد. در این مقاله، بر پایه ی اسناد و شواهد تاریخی نشان داده شده است که بسیاری از کنیه سانها الزاماً کنیه نیستند، اما گاه بخشی از کارکرد کنیه را بر عهده می گیرند و گاه به عنوان لقب ایفای نقش می کنند. این در حالی است که این کنیه سانها از ارزش معنایی بیش از کنیه اصلی برخوردارند. این مقاله همچنین با به دست دادن صورتبندی هایی درباره ی نحوه ی ساخت کنیه سانها، بر آن است تا رابطه ای مشخص میان ساخت کنیه و کارکردهای فرهنگی آن برقرار نماید. در بخش پایانی یک روال عملی برای بازشناسی گونه ی نامهای کنیه سان پیشنهاد شده است.

طرح مسأله

نامهای کنیه سان، یا نامهای خاص (3) دو بخشی که از ترکیب «اب» با یک بخش ثانوی ساخته می شوند، در مطالعات اسلامی- عربی از ارزش تاریخی ویژه ای برخوردارند. در تداول آنان که با این حوزه آشناسند، بدون آنکه تفصیلی درمیان باشد، این نامها به طور عام عنوان « کنیه » یافته اند. در نگاه نخست به نظر می آید که کنیه یکی از کهنترین و استوارترین رسوم عربی است و دانسته های سنتی ما درباره ی آن، عاری از ابهام و تردیدهاست. با این همه در این مقاله، سعی بر آنست تا نشان داده شود که آنچه ما بر اساس معرفی سنتی درباره ی کنیه می دانیم، بسیار اندک و بس ابهام آلود است.
اگر هر نام مرکب از اب و یک جزء پسین را کنیه بدانیم، کنیه همواره آن کاربردی را ندارد که در شناخت عمومی ما از آن انتظار می رود و اگر نقش کنیه به عنوان تعبیری احترام آمیزکه در خطابی کتابی، جایگزین نام می شود، مورد نظر باشد، بسیاری از نامهایی که اکنون کنیه شمرده می شوند، کنیه نخواهند بود.
بی تردید، مطالعه ی جایگاه فرهنگی کنیه در تاریخ جوامع عربی از یک سو و بررسی وجه نامگذاری و تحلیل معنایی نامها از دگر سو، گامی مهم در نامشناسی عربی است. در صورتی که کنیه با شکل پیش نمونه ی خود، ساخته شود که همان ترکیب اب با نام بزرگترین فرزند ذکور صاحب نام است، انتظاری که از آن می رود، متفاوت با مواردی است که کنیه با الگوهای دیگر ساخته شود و درک درست الگو در گرو دانستن آنست که اساساً این کنیه دارای چه کارکردی بوده است. در گامی فراتر باید گفت، درک معنای نهفته در نامهای کنیه سان و راه یافتن به تحلیل آنها، خود در گروه آنست که بیشتر گونه های آن شناخته و کارکرد هر یک بررسی گردد.

برآوردی از تعاریف سنتی

در طی سده های متمادی، به رغم آگاهی وسیع نویسندگان درباره ی گونه های مختلف کنیه، نظریه هایی در خصوص گونه شناسی کنیه شکل نگرفته و تعاریف به دست داده شده نیز در مراحل ابتدایی خود مانده است.
با در نوردیدن چندین سده، در اواخر سده ی 6 ق، ابن اثیر که در المرصع، به تبیین معنایی کنیه های متنوع پرداخته، در مقدمه ی کتاب، بر خلاف انتظار، به مبانی نظری مهمی در این باره اشاره نکرده و حتی سخن او در باب منشأ کنیه، حاکی از افسانه ای عامیانه و به دور از داده های تاریخی است (ص 6).
جرجانی، در اواخر قرن 8 ق، در التعریفات، کنیه را چنین تعریف می کند: « کنیه آنست که اول آن اب یا ام یا ابنه باشد ( ص 241 ). تعریفی نزدیک به آن نیز از شهید ثانی رسیده است ( 397/8 ). در واقع این تعریف تنها به صورتبندی ساخت نام، آن هم تنها در بخش اول و نه واژه پسین توجه کرده است. مدتها بعد، مناوی تعریف جرجانی را چنین تکمیل کرده است: « کنیه، عَلَمی است که اول آن اب یا ام یا ابن یا ابنه باشد و آن در اکثر موارد برای مسماهای خود با یک جزء پیشین ساخته می شود، نه آنکه ابتداءأ وضع شود » (ص 611 ). اخذ « عَلَم » بودن در تعریف کنیه چندان بر ارزش واقعی تعریف نمی افزاید، اما توضیح افزوده در بخش اخیر تعریف، ناظر به مسأله ی وضع در خصوص کنیه است و تا حدی ارزش تعریف را ارتقا می دهد.
در واقع بسیاری از عالمان قرون متقدم و میانه که درباره ی شناسایی کنیه ی افراد سخن گفته اند، به مطالعه ی ویژگی های نحوی و احکام فقهی کنیه پرداخته اند، اما درباره ی چیستی و گونه های کنیه جز اشاراتی پراکنده نداشته اند.
از معدود کسانی که به گونه های کنیه عنایت داشته اند، نووی است که در آثار گوناگون فقهی، حدیثی و رجالیش به این موضوع توجه کرده است ( از جمله نووی، تهذیب ...، 41/1، الاذکار، 296-297 ). او در بخشی از مباحث فقهی خود در باب کنیه، چنین می آورد: « کنیه گرفتن جایز است، خواه برای شخص فرزندی باشد یا نه، خواه کنیه ابوفلان باشد یا ابو فلانه، ام فلان باشد یا ام فلانه. کنیه به غیر نام انسان نیز جایز است، همانند ابوهریره، ابوالمکارم، ابوالفضائل و ابوالمحاسین » ( نووی، المجموع، 438/8 ).نووی در این یادکرد خود، سه نکته ی مهم را درباره ی گونه های کنیه یادآور شده است، مهمترین آنها اعتقاد وی به روا بودن این گونه های کنیه گذاری است، بدون آنکه از دیدگاه او تفاوت معنا داری میان گونه ها وجود داشته باشد.
رضی الدین استرآبادی نکته ای در خور توجه در بیان تفاوت میان کنیه و لقب، یادآور شده است: لقب به اعتبار معنای لفظی خود می تواند متضمن مدح یا ذم باشد، اما بر خلاف آن در کنیه صرف عدم تصریح به نام فرد، خود موجب بزرگداشت است ( رضی، 265/3 ). این توضیح نشان می دهد که استرآبادی ارزش لفظی کنیه را در دلالت بر مدح و ذم کاملاً خنثی می شمرد. ابن حجر عسقلانی که یادکردهای نووی را در مورد توجه قرار داده و به تکمیل آن پرداخته است، در اشارت پراکنده خود، از گونه ای کنیه سخن آورده که در عمل به عنوان لقب به کار می رفت. وی به ارزش قاموسی (4) کنیه نیز وقوف داشته است ( فتخ الباری، 536/1 ).
چنین می نماید که در تحقیقات عصر اخیر نیز پیشرفت مهمی در باب شناخت کنیه صورت نگرفته است. باربیه دومینار در 1907 م، در فهرستی از نامها، بدون آنکه تصویری نظام یافته به دست دهد، بر اساس گزارشهای موجود در منابع عربی، به تحلیل معنایی شماری از کنیه ها پرداخته است ( باربیه دومینار، 189 به بعد ). چندی بعد در مقاله ای که ونسینک در ویرایش نخست دائره المعارف اسلام نوشت و در ویرایش دوم سامانی نو یافته، اگرچه به گونه های کنیه مختصراً توجهی کرده، اما از حد مضامین نووی و ابن حجر چندان فراتر نرفته است. تنها نکات افزوده این است که برخی کنیه ها لقبی است بر اساس یک ویژگی یا خُلق شخصی، مانند ابواندوانیق و ابوهریره؛ و اینکه در مواردی بسیار اندک مانند ابوجهل کنیه دارای بار معنایی منفی و نکوهش آمیز است ( ونسینک، ویراست 2، 395 ).

پیشینه نامهای کنیه سان

پیشینه در اساطیر و تاریخ باستان، محققانی چون ونسینک با روی آوردن به جایگاه کنیه به عنوان تابو (5) و با مرتبط ساختن کنیه و رسوم خاکسپاری ( ونسینک، ویراست 1، 1119 )، چنین می نماید که سابقه ی کنیه را در گذشته های دور پیش از اسلام جستجو می کرده اند. باید گفت در سنت عربی که به انساب و اخبار پیشینیان اهمیت فراوانی می داده اند، کاربرد کنیه برای شخصیتهای مربوط به گذشته های دور هرگز مرسوم نبوده است. حتی بزرگانی چون عدنان و مضر که از نیاکان نامدار عرب بوده اند، یا خالد بن سنان که به عنوان پیامبری نه چندان دور از عصر پیامبر (ص) شناخته می شده است، به کنیه ای نامور نبوده اند.
نمونه های متعدد نامهایی که بخش اول آنها را اب تشکیل داده است، در اساطیر و گزارشهای تاریخی اقوام گوناگون سامی، نشان از آن دارد که این صورتبندی ساخت نام در میان اقوام سامی، از پیشینه و گستره ی در خور توجهی برخوردار بوده است.
در این باره پیش از همه باید از نامهای یادشده در متون عهد عتیق یاد کرد که از مشهورترین نمونه های آن است: ابشالوم، فرزند داوود (ع) از پادشاهان بنی اسرائیل ( دوم سموئیل، 3:3 و دیگر جایها )، ابیاثار، نخستین پسر اخی ملک چهارمین کاهن بزرگ یهود ( اول سموئیل، 20:22 و دیگر جایها )، ابیاساف پسر عموی حضرت موسی (ع) ( خروج، 6:24 و دیگر جایها )، ابیشور از رجال بنی اسرائیل ( اول تواریخ ایام، 28:2- 29 )، ابیملک پادشاه جرار ( پیدایش، 2:20 و دیگر جایها )، ابیناداب از رجال بنی اسرائیل ( اول سموئیل، 1:7 و دیگر جایها )، ابینوعم از رجال بنی اسرائیل ( داوران، 6:4 و دیگر جایها )، ابیهود و ابیشوع نوادگاه بنیامین، ( اول تواریخ ایام، 2:8- 3؛ برای جزء اسمی اب، نک: گزنیوس، 3 ). درباره ی نام حضرت ابراهیم ((ع) ( شکل عبرانی، ابرام/ ابراهام ) نیز با وجود اختلاف اقوال در خصوص جزء پسین، اینکه جزء آغازین همان واژه مشترک سامی «اب» بوده باشد، از مقبولیت گسترده ای نزد محققان برخوردار است ( نک: گزینوس، 4؛ نیز سارنا، 112 ).
در کنار نامهای عهد عتیق، باید به نامهای حکام و پادشاهان عرب اشاره کرد که از طریق کتیبه ها و نسب نامه ها به دست آمده و در فهارس پادشاهان و امیران باستانی عرب نقش بسته است. این نمونه ها عبارتند از: ابکرب یثع، پادشاه معین؛ اب یدع یشع، پادشاه معین؛ اب یشع بن الیفع ریام، پادشاه معین، ابیشع پدر یرعش، فرمانروای حضر موت؛ یدع اب غیلان، فرمانروای حضر موت؛ اب یزع، فرمانروای حضرت موت؛ یدع اب ذبیان یهنعم، فرمانروای قطبان؛ ابن شبم، فرمانروای قطبان؛ اب عم ابن اب شم فرمانروای قطبان؛ اب کرب احرس، از فرمانروایان حمیر؛ ابوکرب بن معدی کرب، از پادشاهان همدان و اب کرب اسعد، از پادشاهان حمیر ( جواد علی، 84/2، 86، 88، 132، 166، 167، 232، 233، 238، 309، 379 مکرر، 529، به ترتیب؛ برای فرد اخیر با ضبط ابوکرب اسعد، نیز نک: ابن قتیبه، 60؛ مسعودی، 82/1 ).
در یادکردهایی که منابع اسلامی از برخی شخصیتهای اساطیری یا تاریخی عرب دارند، نیز می توان نمونه هایی از نامهای کنیه سان را باز جست. از آن دست می توان به ابو مالک عمروبن سبأ جد شاهان سبا ( مسعودی، 48/2؛ بدون کنیه ابومالک: طبری، التاریخ، 130/1؛ مقدسی، 117/4 ) و ابوشمر بن حارث از نوادگان عمرو مزیقیاء از ملوک ازد ( ابن حبیب، 372؛ ابن حزم، 372 ) اشاره کرد. از جمله شخصیتهای نامبردار در انساب عرب که می توان بر اساس توالی نسلها حدود زمانی آنان را تخمین زد، می توان به این کسان اشاره کرد.
ابو حباحب بن کلب بن وبره از اجداد قبیله ی قضاعه ( ابن حزم ، 455 ) که بر پایه ی اطلاعات موجود درباره ی نسب نائله بنت فرافصه همسر عثمان، به تخمین معاصر الیاس بن مضر نیای شانزدهم پیامبر (ص) بوده است ( مصعب زبیری، 105؛ ابن شبه، 981/3؛ ابن سعد، 54/3؛ ابن حزم، 456 ).
ابوسوده بن نهد از اجداد قبیله ی قضاعه ( ابن حزم، 446 ) که بر پایه ی اطلاعات موجود درباره ی نسب ابوعثمان نهدی و قسوره بنت معلل والی سجستان در عصر اموی، وی به تخمین معاصر، کعب بن لؤی نیای هفتم پیامبر (ص) بوده است ( برای ابوعثمان، نک: ابن سعد، 97/7؛ ابن حزم، 447؛ خطیب، تاریخ، 200/10؛ برای قسوره، ابن حزم، همانجا ).
ابوسود بن مالک بن حنظله از اولاد زید مناه ( ابن قتیبه، 77، برخی نسخ، ابن حزم، 467 ) که از نظر توالی نسلها در نسل مره، نیای ششم پیامبر (ص) جای داشته است. نام این فرد در برخی دیگر از منابع به گونه ای ضبط شده که با کنیه سان سازگاری ندارد ( مثلاً ابن قتیبه، 77، بیشتر نسخ ).
ابواخزم بن ربیعه بن جرول بن ثعل ( ابن حزم، 402، 476؛ ابن عساکر، 357/11؛ ابن ماکولا، تهذیب...، 82 ) پسر عموی لبید بن سنبس بن معاویه بن ثعل از قبیله طی که بر پایه ی اطلاعات موجود درباره ی برخی شخصیتهای طایی عصر نبوی، می توان لبید و هم طبقه ی او ابواخزم را به تخمین معاصر کلاب نیای پنجم پیامبر اکرم (ص) دانست. درصدر این شخصیتها، رافع بن عمیره از صحابه قرار دارد که داده های نسب او با نسب نامه های برخی از اصحاب سنبسی همچون معن بن قیس، زید بن حصن و قصیل بن ظالم تأیید می شود ( برای نسب رافع، نک: ابن سعد، 67/6؛ ابن عساکر، 11/18؛ ابن اثیر، اسد، 156/2؛ برای نسب معن و زید نک: ابن حزم، 402؛ برای نسب قصیل، نک: ابن اثیر، همان، 205/4؛ ابن حجر، الاصابه، 442/5 ).
ابوبکر بن کلاب بن ربیعه از اجداد قیس عیلان ( ابن حزم، 469؛ نیز ابن درید، 296؛ یاقوت، 143/4 ) که بر پایه ی اطلاعات موجود درباره ی تسلسل نسب وی، او به تخمین معاصر کلاب بن مره نیای پنجم پیامبر (ص) بوده است.
سرانجام باید به شخصیتهای اسطوره ای- تاریخی اشاره کرد که زمان زندگی آنها حتی در روایات عرب با تردیدی گستره روبه رو بوده است. از اینان فردی به نام ابوسعد به عنوان نماد طول عمر نزد عرب شناخته بوده که گفته می شود نامش مزید بن سعد یا لقیم بن لقمان بوده است ( ابن اثیر، المرصع، 159 ). دیگر باید از ابورغال نام برد که بر اساس روایات، مردی دچار شده به بلایی آسمانی از قبیله ی ثقیف یا از بازماندگان ثمود بوده و در منابع اسلامی با موضوعات متنوع یاد او بر جای مانده است ( ابن هشام، 166/1؛ ازرقی، 133/2؛ طبری، التاریخ، 141/1، 441 احمد،المسند، 296/2؛ ابوداوود، 464/3- 465 ). نام او راگاه زید بن مخلف (یاقوت، 53/3 ) و گاهی قسی بن منبه ضبط کرده اند ( ابوالفرج، 76/4 )، در حالی که می دانیم قسی بن منبه ملقب به ثقیف، نیای قبیله ی ثقیف است ( ابن سعد، 60/1؛ ابن هشام، السیره، 122/1 ).
در جمع بندی این بخش باید گفت، صرف نظر از نمونه هایی چون ابومالک عمرو بن سبأ، ابو سعد و ابورغال که احوال آنان به شدت با اسطوره درآمیخته است، در موارد اشاره شده عموماً نام های کنیه سان، نام اصلی افراد نامبرده بوده است.

پیشینه در عصری نزدیک به ظهور اسلام.

با مروری بر اساسی ترین کتب انساب، در نسلهای پس از عبد مناف نیای سوم پیامبر (ص) کنیه سانها ( به عنوان نام اصلی یا کنیه ) همچنان قابل پی جویی است. در منابع نسب شناختی، از فردی با نام ابوعمرو در شمار پنج فرزند عبد مناف سخن آمده که فرزندی از او برجای نمانده است ( مصعب زبیری، 15؛ ابن قتیبه، 71 ) این در حالی است که در دیگر منابع تنها به چهار فرزند عبد مناف اشاره شده و یادی از ابوعمرو در میان نیست ( ابن هشام، همان، 233/1- 234؛ ابن حزم، 14 ). در صورت تکیه بر صحت ضبط منابعی که از ابوعمرو یاد آورده اند، بر پایه ی آنچه از ظاهر منابع بر می آید، این نام، نام اصلی این شخصیت و نه کنیه او بوده است.
در نسل پسین باید ازنام ابوالحارث برای عبدالمطلب پدربزرگ پیامبر (ص) سخن آورد که در شماری از منابع اسلامی به عبدالمطلب نسبت داده شده است ( مثلاً ابن هشام، همان 311/1؛ کلبی، 28؛ ابن حبان، الثقات، 136/2؛ شاذان بن جبرئیل، 26). به هر حال، در صورت ثبوت کاربرد این نام در عصر عبدالمطلب، این از نخستین نمونه های کابرد نامی با ترکیب کنیه برای شخصی است که نام اصلی مشخصی نیز برای او ثبت شده است ( قس: طبری، تاریخ ...، 501/1، که ابوالحارث را کنیه برای مطلب بن هاشم دانسته است ).
در نسل عبدالمطلب، برخی از منابع انساب فردی به نام ابوصیفی را بدون آنکه نام اصلی برای او ذکر شده باشد، برادر او شمرده اند ( ابن حزم، 14 ). در همان نسل باید از پسر عمه عبدالمطلب، ابوهمهمه یاد کرد که عمرو یا حبیب بن عنوان نام اصلی او ضبط شده است ( مصعب زبیری، 15؛ ابن حزم، 176 ). در همان نسل، فهرست فرزندان مطلب بن عبد مناف دربردارنده ی شماری از کنیه سانها به عنوان کنیه و در برخی موارد احتمالاً نام اصلی است ( نک: ابن حزم، 72 ). همچنین از جد امیه بن ابی الصلت ثقفی یاد آمده که نام ابوزمعه بر خود داشته است، بدون آنکه نام اصلی دیگری برای او به دست داده شده باشد ( مسعودی، 59/2 ) و از مردی خزاعی به نام ابوکبشه وهب بن عبدمناف بن زهره سخن رفته که بر قریش در باورهای مذهبی خرده گیری هایی داشته است ( زمخشری، الفائق، 32/3؛ نیز ابن سعد، 59/1؛ حاکم، المستدرک، 656/2، 407/3 ). از جمله زنان کنیه بر، در همین نسل نیز باید از ام البنین همسر مالک بن جعفر بن کلاب یادکرد که بر پایه ی اطلاعات موجود درباره ی نسب همسر وی، مالک، به تخمین معاصر عبدالمطلب نیای نخست پیامبر (ص) بوده است ( سیبویه، 235/2، قس: ابن حزم، 285 ).
در نسل فرزندان عبدالمطلب، کنیه سانها با دو کاربرد دیده می شود: کاربرد نخست، ناظر به مواردی است که ترکیب اب یا جزء پسین، نام اشهر شخصی را ساخته است، در حالی که در منابع نسب شناسی برای آن شخص نام اصلی به خصوصی نیز منظور شده، هرچند آن نام اصلی هرگز نامی مشهور و شناخته برای عموم نبوده است.
نمونه هایی از این کاربرد درباره ی دو تن از فرزندان عبدالمطلب، یعنی ابوطالب و ابولهب دیده می شود که در منابع برای آنان عبدمناف و عبدالعزی به عنوان نام اصلی ذکر شده است ( برای ابوطالب نک: مصعب زبیری، 17؛ کلبی، 28؛ ابن بابویه، 120؛ شریف رضی، 68؛ مسعودی، 109/2؛ یاد کرد عمران به عنوان قول ضعیفی در نام ابوطالب، ابن عنبه، 20؛ برای ابولهب، مصعب زبیری، 18؛ طبری، تفسیر، 337/30؛ حاکم، معرفه ...، 171؛ ابن حزم، 15 ). البته برخی از منابع نیز یادآور شده اند که نام آنان همان کنیه بوده است، به تعبیر دقیقتر نام اصلی آنان همان کنیه سان بوده است. افزون بر شماری از نسب شناسان اهل بیت ( نک: ابن عنبه، همان )، حاکم این نکته را به عنوان قول اکثر متقدمان و حتی خبر متواتر نقل کرده است ( نک: حاکم، المستدرک، 116/3؛ همو، معرفه ...، 184 ). دباره ی ابولهب نیز گاه گفته شده که این ترکیب نام اصلی بوده است ( نک: طبرسی، 476/10؛ قس: زمخشری، الکشاف، 814/4 ). عمیله بن اعزل عدوانی که در اواخر عصر جاهلی سالها سرپرستی حجاج را بر عهده داشته، به ابوسیاره شهرت داشته و به گفته کلبی، این نام را به مناسبت وظیفه اش یافته بوده است ( نک: کلبی، 471؛ درباره ی وی نیز: مسلم الصحیح، 892/2، ابن هشام، 252/1- 253؛ ابویعلی، 436/3، ازرقی، 187/1 ).
گونه ی دیگر از کاربرد کنیه سان، ناظر به مواردی است که این نام، نام اصلی شخص نامبردار است و نام دیگری برای او در کتب نسب شناختی به ثبت نرسیده است. نمونه های این کاربرد را در همین نسل، می توان در شاخه ی عبدشمسی از بنی عبد مناف باز یافت، آنجا که در شمار فرزندان امیه اکبر فرزند عبدشمس، از شش تن به نامهای حرب و ابو حرب، سفیان و ابوسفیان، عمرو و ابوعمرو یاد آمده است ( نک: ابن قتیبه، 73؛ نیز برای فردی به نام ابوثابت مورد اشاره اعشی، سیبویه، 510/3 ). در منابع انساب و اخبار عرب، نشانی در دست نیست تا ما را متقاعد سازد که کاربرد کنیه دارای سابقه ای بیش از حد ضبط شده در منابع نسب شناختی قابل پی جویی باشد.
در مجموع به نظر می رسد نمونه های ارائه شده از کاربرد کنیه به عنوان نامی کنابی در کنار نام اصلی، از اواخر سده 6 میلادی در انساب عرب وارد شده است و به گذشته ای دورتر از نسل عبدالمطلب ( د 578 م ) پدربزرگ پیامبر (ص) باز نمی گردد. با تکیه بر این نکته، می توان این احتمال را طرح کرد که شاید رواج کنیه در میان عرب، مربوط به تحولات فرهنگی سریع و نسبتاً وسیعی باشد که در عصر عبدالمطلب در اواسط آن سده در منطقه ای با مرکزیت مکه رخ داد و فرهنگ عربی را وارد مرحله ای جدید از تاریخ خود ساخت. در صورت صحت این فرضیه، هسته مرکزی گسترش سنت کنیه در میان عرب، اشراف قریش بوده اند و این رسم نامگذاری با شتابی سریع در طی دو نسل از قرشی به غیر قرشی، از مکی به غیر مکی و از شریف به عموم مردم گسترش یافته است.
حدود یک سده پس از آن، عمر خلیفه دوم از کنیه هایی چون ابوسلمه، ابو حنظله، ابو عرفطه، ابومره و در روایتی ابو سلمه و ابو قتاده به عنون کنیه هایی مأنوس و متناسب با سنت عرب یادکرده است ( نک: ابن شبه، 753/2؛ ابن عساکر، 59/38؛ به نقل از زبیر بن بکار، ابن ابی حدید، 343/6 ).

جایگاه فرهنگی کنیه

مفهوم کنیه و فرهنگ تکنیه.

کنیه از نظر واژگانی، اسم مصدری برای کنایه است و کاربرد آن بدین معنا در سده ی نخست هجری و اوایل قرن دوم کاملاً معمول بوده است. از جمله نمونه های برجای مانده از این کاربرد، می توان به سخنی از عبدالله بن عمر اشاره کرد، بدین مضمون که عبارت « زَعَمَ » کنیه (کنایه ) برای «کذب » است ( طبری، جامع البیان، 121/28 ). شریح قاضی در همان دوره در اشاره ای به همین نکته، یادآور شده که برای هرچیزی « کنیه ای » ( تعبیر کنایی ) وجود دارد و کنیه ی کذب « زعموا » است ( ابن ابی شبیه، 252/5 ). سرانجام باید به سخن غالب قطان در اوایل قرن دوم اشاره کرد که تعبیر « حِدَّت » را کنیه ای تعبیر کنایی ) برای بدخلقی دانسته است ( بخاری، تاریخ، 164/3 ).
تعبیر کنایی از یک انسان، بدون آنکه به نام او اشاره شود، در جوامع گوناگون انسانی گاه به عنوان گونه ای از بزرگداشت شناخته شده و شواهد برجای مانده حاکی از آنست که تعبیر کنیه در سده ی نخست هجری در این کاربرد نیز رواج داشته است. نخست باید به حدیث نبوی اشاره کرد که در آن از گرفتن کنیه ی پیامبر (ص) نهی شده است ( بخاری، صحیح، 52/1 ،....؛ مسلم، صحیح، 1682/3- 1684؛ ترمذی، 136/5 ). سپس باید به سخنی از خلیفه دوم اشاره کرد که خواهان « شیوع دادن کنیه ها » بوده است ( قرطبی، 330/16 ). با این حال به نظر می رسد در اواسط سده ی نخست هجری، هنوز کنیه معنایی عام داشته و شامل هرگونه تعیر غیر صریح از افراد، می شده است. از جمله باید به حکایتی اشاره کرد با این مضمون که در عصر خلافت معاویه تعبیر « امیرالمؤمنین » برای خلیفه یک کنیه محسوی می شده است ( نک: هیثمی، 198/5، به نقل از طبرانی ). (6)
مجموعه ای از حکایات برجای مانده از سده ی نخست هجری، همچنین نشان از آن دارد که در طی آن سده، رسم یادکرد از افراد به نامهای غیر صریح به تدریج روی به افزایش نهاده، به طوری که در پایان آن سده، رسمی استوار بوده است ( برای نمونه ای در شعر فرزدق، نک: ابن جنی، 528/2 ).
این رسم تا سده ی سوم به اندازه ای تثبیت شده بود که مردم در بدو آشنایی نخست از کنیه مخاطب خود پرسش می کرده اند. ابوالعباس مبرد گزارش گویایی در این باره به دست داده است ( خطیب، تاریخ ...، 385. 3 ). در شعری مربوط به سده های نخست نیز کنیه و لقب با یکدیگر مقایسه شده و بر خلاف لقب که بار نکوهشی دارد، کنیه را دربردارنده « اکرام » دانسته اند ( ابن اثیر، المرصع، 36 ).

نامگذاری در کنیه.

یکی از پرسشهایی که در پژوهشهای مربوط به کنیه کمتر بدان توجه شده و اهمیت بسیاری در شناخت کارکرد کنیه دارد، کیستی نامگذاری است. جالب توجه است که کیستی نامگذاری حتی در متون سنتی به طور مشخصی مودر توجه قرار نگرفته است، اما در گزارشهای کهن نمونه هایی برجای مانده که به طور ضمنی دربردارنده ی اطلاعاتی سودمند در این باره است.
پیش از همه باید به نمونه هایی اشاره کرد که افراد، به طور معمول، به هنگام تولد پسر نخست خود، همزمان با نامگذاری او برای خود کنیه برمی گزیدند. از جمله این نمونه ها، خبری منقول در منابع حدیثی اهل سنت است، حاکی از آنکه امام علی (ع) مایل بود نخستین زاده ی خود را حرب نام نهد تا کنیه ی ابوحرب را برای خود برگزیند، اما پیامبر (ص) نام حسن را برای او برگزید و امام علی (ع) به ابوالحسن کنیه گرفت ( طیالسی، 19؛ بزار، 315/2- 316؛ طبرانی، 97/3 ). اگرچه این خبر در منابع امامی تأیید نشده است، اما صحت صدور آن در مورد خاص امام علی (ع) مورد نظر در استناد نیست و آنچه در اینجا در خور تکیه است، رسم کنیه گذاری است که مبنای صدور یا ساخت این خبر بوده است. در تأیید رسم یاد شده، باید یادآور شد که انتخاب کنیه توسط افراد برای خویش، پیش از آنکه فرزندی برای آنان متولد شده باشد، در صدر اسلام امری دور از انتظار بوده است.
حکایتهای متعددی از عصر صحابه برجای مانده که همه بر مرسوم بودن انتخاب کنیه توسط خود فرد تأکید دارند که از آن جمله می توان به مواردی مربوط به مغیره بن شعبه( ابن ابی عاصم، 202/3؛ ضیاء مقدسی، 179/1 )، عبدالرحمن بن عمر (ابن عبدالبر، الاستیعاب، 1445/4؛ ابن حجر، الاصابه، 339/4 ) و عبدالله بن سائب مخزومی ( خطیب، تاریخ، 461/9؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، 574/2؛ ذهبی، 390/3 ) اشاره کرد.
روایتی مشهور حاکی از آنست که امام علی (ع) از رسول اکرم (ص) درخواست کرد تا اجازه دهد فرزندی بعدی خود را محمد نام نهد و کنیه ی ابوالقاسم را نیز برای او برگزیند ( مثلاً نک: بیهقی، السنن، 309/9 )، اما فارغ از این نمونه ی استثنایی، نمونه هایی در دست نیست که بتواند انتخاب کنیه توسط پدر برای فرزند را به عنوان یک رسم اثبات نماید. حتی شواهدی بر خلاف آن در دست است، چنانکه عبدالرحمن فرزند خلیفه دوم بدون مشورت با پدر و با وجود مخالفت او کنیه ی ابوعیسی را برای خود برگزیده بود ( ابن عبدالبر، الاستیعاب، 1445/4؛ ابن حجر، الاصابه، 339/4 ).
انتخاب کنیه توسط یک شخصیت برجسته ی اجتماعی نیز در میان عرب امری مرسوم بود و در آثار محدثان نیز به وجود چنین امری توجه شده است ( مثلاً نک: ابن عبدالبر، التمهید، 203/19؛ زرقانی، 98/2 ). اعطای کنیه هایی از سوی پیامبر (ص) به کسانی از صحابه، از برجسته ترین نمونه های آن است؛ البته در این میان موارد خاصی نیز دیده می شود که نباید به سادگی به کسانی جز پیامبر (ص) گسترش داده شود. از این موارد خاص، می توان به کنیه دهی صهیب بدون داشتن فرزند به ابو یحیی ( (احمد، المسند، 333/4، 16/6؛ ابن ماجه، 1231/2؛ حاکم، المستدرک، 310/4؛ بیهقی، شعب، 478/6 )؛ برادر شیرخوار انس بن مالک به ابو عمیر ( بخاری، الصحیح، 2291/5؛ ابن حبان، الصحیح، 158/16 و صفوان بن امیه پیش از آنکه اسلام آورد، به ابووهب اشاره کرد ( عبدالرزاق، 122/6 ).
با این وصف، اصل کنیه دهی توسط شخیتهای متنفذ در دوره های پسین نیز تداول داشته و نمونه هایی از آن شناخته شده است؛ مانند کنیه دهی فرافضه حنفی به ابو حسان توسط خلیفه دوم ( عبدالرزاق، 122/6 )، کنیه دهی انس بن سیرین به ابوحمزه توسط انس بن مالک ( ابن حبان، مشاهیر، 91 ) و نسلهای بعد کنیه دهی ابوزرعه دمشقی توسط ابو حاتم رازی ( ذهبی، 67/13 ). جاحظ که درباره ی کنیه ی یکی از معاصرانش ابوخزیمه کنجکاو شده، نخست پرسش کرده است که آیا کسی این کنیه را بر او نهاده، یا خود آن را برگزیده است ( جاحظ، 570/1 )، گویی هر دو حالت برای او قابل انتظار بوده است.
زنان پس از تولد فرزند همچون مردان به بزرگترین پسر خود کنیه می گرفتند و از همین رو بود که بسیاری از زوجهای عصر صحابه، دارای کنیه ی مشترک بودند؛ مانند ابوسلمه و ام سلمه، ابودرداء و ام درداء و ... و در برخی از منابع به این رسم به عنوان « عادت عرب » اشاره شده ( رافعی، 363/1 ) و برخی از محدثان فهرست این زوجهای هم کنیه را در تک نگاری هایی ثبت کرده بودند. از آن جمله باید به کتابی در چهار جزء با عنوان من وافقت کنیته کنیه زوجه از ابن عساکر اشاره کرد ( یادکرد: ذهبی، 560/20؛ اثری با همین عنوان از سیوطی، حاجی خلیفه، 894/1 ).
برای زنانی که فرزندی نزاده بودند، استفاده از کنیه امر معمولی نبوده، ولی گاه از سوی بزرگان به چنین زنانی نیز کنیه داده می شد؛ برجسته ترین نمونه آن کنیه دهی پیامبر (ص) به عایشه به درخواست خود او اندکی پس از ازدواج با پیامبر است ( نک: ابن ماجه، 1231/2؛ ابن ابی شیبه، 300/5 ).

کارکرد اجتماعی کنیه.

مطالعات سنتی درباره ی کنیه و جایگاه آن در فرهنگ عرب، عموماً وامدار مطالعات زبانشناختی و ادبی کلاسیک است. در منابع فقهی به خصوص در سده های میانه، جز مورد نهی از جمع میان نام و کنیه پیامبر (ص)، کنیه تنها از این نظر اهمیت یافته که خواندن بدان در بردارنده ی گونه ای حرمتگذاری است ( مثلاً نک: علامه حلی، 42/2؛ نووی، المجموع، 438/8 ). در حوزه ی مطالعات رجالی، با وجود آنکه شناخت کنیه ها نقش بسیار پراهمیتی ایفا می کرده و آثار متعددی در این باره توسط محدثان نوشته شده است، درباره ی نقش فرهنگی کنیه جز اشاراتی جسته و گریخته نیامده است. در زبانشناسی کلاسیک عربی، برای نحویان مسائلی چند در پیرامون اعراب کنیه مطرح بوده ( مثلاً سیبویه، 297/2؛ ابن جنی، 526/1- 530؛ زمخشری، المفصل، 27، 159؛ همو، الکشاف، 814/4؛ ابوالبقاء، 484/1؛ ابن هشام، اوضح ...، 130/1؛ ابن عقیل، 121/1- 122 ) و برای لغویان این نکته اهمیت خاص داشته که واژه هایی با ساخت کنیه برای تعبیر از حیوانات، گیاهان، جمادات و اسماء معنی به کار می رفته است ( مثلاً نک: ازهری، تهذیب، 603/15- 604؛ ابن اثیر، المرصع، سراسر کتاب، همو، النهایه، 20/1؛ نیز نک: لین، 11/1؛ آذرنوش، 296 ). تنها نکته ای که به وضوح می توان به عنوان وجه مشترکی در میان آثار کهن اسلامی بازیافت، این است که کنیه عموماً بر گونه ای از حرمت گذاری دلالت دارد.
در مطالعات خاورشناسی، نخست باید به گلدتسهیر اشاره کرد که در مقاله ای، به نقش کنیه به عنوان « نشانه ی شرافت » توجه کرده است ( ص 267 به بعد ). مقاله ی بلند نیمر الرحمن در باب کنیه های عربی، گامی فراتر در مطالعه ی کنیه بود، اما از یک نظریه ی نامشناختی درباره ی کنیه همچنان فاصله داشت ( ص 751- 883 ). بروکلمان ( ص 165 ) و رکندورف ( ص133 ) در مباحث دستوری خود، ترکیب اب یا ام با نامی پس از آن را صورتی برای برقراری رابطه ی اضافی و نسبی دانسته اند ( نک: اشپیتالر، 336 به بعد ). ونسینک با عنایت به آیینهای شناخته از دیگر اقوام کهن، کاربرد کنیه در میان عرب را بیشتر، از آن رو دانسته که نام نزد آنان « تابو » بوده و کوشش می شده است تا افراد به نام خوانده نشوند ( ونسینک، ویراست 2، 395 ).
از نوشته های جدیدتر، می توان به مقاله مفتیچ درباره ی کاربردهای خاص کنیه ( ص 133-164 )، مقاله ی ملتی داگلاس درباره ی رابطه ی متقابل عناصر نامشناختی شامل اسمها، القاب با جزء پسین « الدین » و کنیه ها در قرن 9م ( ص 27-55 ) و مقاله ی مارین درباره ی نامشناسی عربی در اندلس شامل اسمها و کنیه ها ( ص 131- 149 ) اشاره کرد که مطالعاتی موردی اند.

شایست و ناشایستهای کنیه

الف، کنیه برای افراد بدون فرزند.

کاربرد عادی کنیه در مورد کسانی است که فرزندی برای آنان متولد شده است. از همین روست که کنیه بری، پیش از آنکه فرزندی برای کسی متولد شده باشد، امری غریب و دور از انتظار بوده و تنها با توجیهی خاص قابل پذیرش بوده است. از عصر صحابه، نمونه هایی در دست است که نشان از چنین غرابتی دارد. از جمله باید به انتقاد خلیفه دوم از صهیب یاد کرد که او را به سبب انتخاب کنیه بدون داشتن فرزند مورد اعتراض قرار داده است؛ اما صهیب در پاسخ یادآور شده که این کنیه را پیامبر (ص) شخصاً بدو داده است ( احمد، المسند، 333/4، 16/6؛ ابن ماجه، 1231/1؛ حاکم، المستدرک، 310/4 ). در نیمه ی دوم سده ی نخست هجری نیز ابراهیم نخعی یادآور شده که استادش علقمه کنیه ی ابوشبل برای خود برگزیده بود، بدون آنکه فرزندی داشته باشد ( احمد، العلل، 255/2 ) و توجه ابراهیم به این نکته حاکی از غرابت آن است.
چنین می نماید که از سده ی دوم هجری، کنیه دادن به فرزندان توسط پدر از هنگام خردسالی رواجی نسبی یافت و دست کم در برخی خاندانها دیده می شد. در سخنی به نقل از امام باقر (ع) چنین آمده است که اهل بیت (ع) به سبب آنکه فرزندانشان در معرض « نبز » قرار نگیرند ( اشاره به آیه ی حجرات/11 )، آنان را از کودکی کنیه می داده اند ( کلینی، 20/6؛ طوسی، 439/7 ).
عادی شمردن کنیه گذاری برای افراد بدون فرزند، مربوط به دوره هایی دورتر از صدر اسلام است که کارکرد اجتماعی کنیه دچار تحول شده بوده است. در قرن 4 ق، ابو هلال عسکری در بیان تفاوت میان دو واژه ی « اب » و « والد » یادآور شده است که برای فردی بدون فرزند می توان تعبیر « ابو فلان » به کار برد، در حالی که تعبیر « والد فلان » درباره ی او خطاست ( ابو هلال عسکری، 13 ). ابو هلال در این توضیح خود آشکارا فرهنگ پیرامونی کنیه را نادیده گرفته و کنیه را همانند « والد فلان » یک ترکیب اضافی و « اب » را به عنوان یک واژه همچون والد تلقی کرده است. به عنوان نمونه ای از سده های بعد، باید به توضیح نووی درباره ی کنیه اشاره کرد که می گوید کنیه گرفتن جایز است، بدون در نظر گرفتن اینکه فرد را فرزندی باشد یا بدون فرزند باشد ( نووی، المجموع، 438/8 ).
ثاعلبی در فصلی از کتاب ثمار القلوب خود به معرفی کنیه افرادی پرداخته که هیچگاه فرزندی بدان نام نداشته اند ( 245 به بعد: الآباء و الامهات الذین لم یلدوا ).

ب، نبود کنیه برای بردگان.

کنیه از ویژگی های مردمان آزاد بود و بردگان کنیه نمی گرفتند. جدایی میان برده و آزاده در شایستگی گرفتن کنیه به اندازه ای بود که وقتی فردی آزاد می شد، آزاد کننده به او می گفت که « تو آزادی، پس اکنون برای خود کنیه ای برگزین ». چنین امری درباره ی ابوالربداء/ ابوالرمداء بلوی از صحابه ( ابن اثیر، اسد...، 194/5 ) و میثم تمار یار امام علی (ع) رخ داده است ( مفید، 323/1 ) و هر دو حکایت نشان از آن دارد که مولای آزاد کننده نقش تعیین کننده ای در گزینش کنیه نداشته است.
گاه کنیه ای که بردگان پس از آزادی برای خود بر می گزیدند، به اندازه ای بر آنان غالب می آمد که نام اصلی را به فراموشی می سپرد. به عنوان نمونه ای از این دست می توان به ابوامیه بنده ی مکاتب عمر بن خطاب اشاره کرد که کنیه اش نام اصلی او را منسوخ ساخته است ( نک: مسلم، الکنی...، 85 ).
با توجه به آنچه یاد شد از آنجا که بردگان کنیه بر، نبوده اند و از آنجا که این قابل انتظار نیست که امید رود فرزند فردی آزاد برده باشد، کنیه هایی از قبیل ابودرهم، ابودینار و ابویاقوت که جزء دوم آنها ناظر به نامهای بردگان است، شناخته نشده اند.

ج، کنیه گرفتن به نام دختر.

غالب در میان عرب کنیه گرفتن به نام پسران است، اما نمونه ها از کنیه گرفتن به نام دختران نیز اندک نیست. وجود کنیه های دختری برای کسانی از صحابه چون ابو لیلی برای خلیفه ی سوم، ابو رقیه برای تمیم داری، ابوکریمه برای مقدام بن معدی کرب، و نیز ابو الرداء، ابو امامه، ابو ریحانه، ابو رمثه، ابو ریمه، ابو عمره، ابو فاطمه لیثی و ابو مریم ازدی و بسیاری دیگر در سده نخست هجری مانند ابو عایشه مسروق اجدع از تابعین ( نووی، الاذکار، 296-297 ) حکایت از آن دارد که این گونه کنیه از اهمیت فرهنگی ویژه ای برخوردار است.
برخی از نویسندگان قرون میانه اسلامی را تصور بر آن بود که کنیه بری به نام پسر یا دخترامری علی السویه است ( نووی، المجموع، 438/8 )، اما در عصری نزدیک به ظهور اسلام تفاوت فرهنگی آشکاری در میان بوده است. به نظر می رسد کنیه گرفتن به نام دختر از سوی برخی از اعراب مورد نکوهش قرار می گرفته است؛ چنانکه چنین مذمتی درباره ی حطیئه شاعر با کنیه ابو ملکیه نقل شده است ( ابن حجر، الاصابه، 177/2 ).
برخی چون ابن اثیر، به این نکته تصریح کرده اند که کنیه بری به دختر، به کسانی مربوط است که فرزند پسر نداشته اند ( المرصع، 37 )، اما باید توجه داشت که همواره چنین نبوده و از نمونه های نقض آن ابو لیلی پدر عبدالرحمن است که با وجود داشتن فرزند پسر، همچنان کنیه دختری داشته است. بر اساس گزارشهای تاریخی می دانیم که عبدالرحمن در سال 19ق یا پیشتر تولد یافته ( ابو نعیم، 353/4؛ خطیب، تاریخ، 199/10، ذهبی، 263/4؛ نووی، تهذیب، 283/1 ) و این در حالی است که پدرش ابو لیلی تا سال 37 ق زنده بوده است ( ابن عبدالبر، الاتسیعاب، 1744/4؛ نووی، همان؛ مزی، 238/34 ).
بدین ترتیب باید سببی را جستجو کرد که چرا کسانی از عرب با وجود برتری که برای فرزند پسر قائل بوده اند ( نحل/ 58؛ نجم/21 )، کنیه بری به نام دختر را برگزیده اند. ممکن است نزد برخی از قبائل اساساً کنیه بری به نام فرزند نخست بدون توجه به جنس سنت بوده باشد، اما چنین می نماید که باید دلیلی ژرفتر در میان باشد. اینکه عثمان خلیفه ی سوم پس از درگذشت دو پسرش عبدالله و عمرو، کنیه ی خود را از ابوعبدالله به ابو عمرو و بعد به ابو لیلی گردانیده است، اتفاقی است که در قبیله ی قریش و نه در قبایل بادیه افتاده است. از این رو باید احتمال داد که کنیه بری به نام دختر، زمینه ای از تفأل، شاید تفأل به بقای فرزند بوده باشد.

د، یگانگی و چند گانگی کنیه.

چنانکه ابوالد قیش یکی از لغت شناسان قرن دوم هجری تصریح کرده، کنیه برای عرب، همچون اسم، علامتی بود که بدان شناخته شوند ( خلیل، 34/5 ) و از همین رو یگانگی آن موضوعیت داشت. در منابع رجالی نیز تا قرنها، اصل بر آن بود که هر شخص دارای یک کنیه است و ذکر کنیه های گوناگون برای یک فرد، اختلاف روایت تلقی می گشت و به راحتی بر تعدد کنیه ها حمل نمی شد ( به عنوان نمونه ای نسبتاً متأخر نک: ذهبی، 350/1 ).
زمانی که کسی در پیوند با فرزندی کنیه ای را بر می گزید، حتی در صورت وفات آن فرزند، کنیه او استوار بود. چنانکه برترین نمونه ی تاریخی آن درباره ی شخص رسول اکرم (ص) دیده می شود که با وجود درگذشت فرزند وی قاسم در چند روزگی در مکه ( ابن قتیبه، 141 )، تا زمان وفات این کنیه بر آن حضرت باقی بود.
گاه برخی از کسان، شاید به سبب آزردگی های فردی، پس از درگذشت فرزند و تولد فرزندی دیگر، کنیه خود را تغییر می داده اند. شاخص این حال، خلیفه ی سوم است که ابتدا از رقیه دختر رسول اکرم (ص) صاحب فرزندی شد که او را عبدالله نام نهاد و ابوعبدالله کنیه گرفت. پس از وفات عبدالله و با تولد فرزند دیگرش عمرو، کنیه خود را به ابوعمرو تغییر داد و بار دیگر به همین سبب کنیه سومی برای خود اختیار کرد ( خلیفه بن خیاط، 10؛ ابن کثیر، 582/4؛ مزی، 448/19 ). افزون بر درگذشت فرزند، تغییر کنیه به دلایل دیگری نیز صورت می گرفت: برخی از کنیه ی ابوالقاسم داشته اند، به احترام پیامبر (ص) از آن لقب دست کشیده اند ( نک: ابن سعد، 107/1؛ ابن سعد، متمم، 367؛ خطیب، تاریخ، 371/1 )؛ ابن مقفع ادیب و دبیر نامدار ایرانی که قبل از اسلام آوردن کنیه ابو عمرو داشت، از آن هنگام کنیه ابو محمد را برگزید ( ابن ندیم، 132 )؛ زید بن صوحان کنیه ابو عایشه داشت، اما به سبب شدت دوستی اش با سلمان و تغییر موضعی نسبت به عائشه همسر پیامبر (ص)، کنیه ابو سلمان اختیار کرد ( ابن حجر، تعجیل المنفعه، 142، همو، الاصابه، 648/2 )؛ مأمون خلیفه عباسی کنیه اش ابوالعباس بود، اما پس از دست یافتن به خلافت، کنیه ابو جعفر را برای خود برگزید ( ابن عساکر، 282/33؛ ذهبی، 274/10 ) و ابو خدیجه سالم بن مکرم به توصیه ی امام صادق (ع) کنیه اش را به ابو سلمه تغییر داد ( کشی، 352-353 ). ظاهراً مواردی نادر نیز بود که فردی به سبب شرفی که فرزند غیر ارشدش از آن برخودار شده بود، کنیه ی خود را از فرزند ارشد به فرزند اشرف تغییر می داد ( برای نمونه، نک: ابن ابی حاتم، علل...، 56/2؛ خطیب، موضع...، 409/2 ).
عبدالله بن زبیر که رد زمان کودکی به مناسبت پدربزرگ مادریش ابوبکر، بدو کنیه ابوبکر داده شده بود، بعدها با تولد فرزندش خبیب، کنیه ی ابو خبیب را برای خود برگزید. اگرچه این مورد ممکن است نمونه ای دیگر از موارد تغییر کنیه باشد ( تأیید: ابن حجر، الاصابه، 90/4؛ نیز سروده ای در سیبویه، 297/2 )، اما به قولی ویژگی های کنیه پیشین مانع از منسوخ شدن کامل آن گشته و عملاً کنیه ی قدیم با وجود انتخاب کنیه ی جدید شناخته بوده است ( ابن اثیر، المرصع، 37 ).
دیگر نکته ی درخور توجه، کنیه های مربوط به مناسبتهای خاص، به خصوص جنگ است. امام علی (ع) در جنگ احد کنیه ی ابوالقصم را برای خود برگزید ( ابن حجر، الاصابه، 332/7 ) و در عصر صحابه و تابعین کسانی چون عامر بن طفیل قطری بن فجائه و یزید بن مزید، در کنار کنیه های اصلی شان ابو علی، ابو محمد و ابو خالد، برای جنگ کنیه های خاص ابو عقیل، ابو نعامه و ابو الزبیر را برگزیده اند ( جاحظ، 180/1 ).
با صرف نظر از موارد تغییر کنیه و کنیه های مربوط به مناسبتهای خاص، باید بر این نکته اصرار ورزید که یگانگی کنیه در عصر پیامبر (ص) و تا مدتها پس از آن موضوعیت داشته است؛ اما از سده های میانی با تحولات رخ داده در کارکرد اجتماعی کنیه، چندگانگی کنیه هر چند محدود اما امری قابل انتظار بود. از جمله باید به شخصیتی چون منصور بن عبدالمنعم فراوی ( د 608 ق ) اشاره کرد( شرح حال: ابن نقطه، 454/1؛ ذهبی، 494/21 ) که همزمان دارای سه کنیه ابوالفتح و ابو القاسم و ابوبکر بوده و از همین رو به « ذوالکنی » (دارای کنیه ها ) شناخته می شد ( رودانی، 56 ). ابن حجر عسقلانی نیز با تمسک به حدیثی که باید تفسیری دیگر از آن ارائه داد، برداشت کرده که یک شخص جایز است به بیش از یک کنیه خوانده شود ( نک: فتح، 588/10 ).

پی‌نوشت‌ها:

1- استادیار گروه آموزشی علوم قرآنی و حدیث دانشگاه امام صادق (ع).
2- onomastices.
3- proper names.
4- Lexical value.
5- taboo.
6- در متن چاپی طبرانی، 29/9، به جای کنیه، تحیه ضبط شده است.

منبع مقاله :
مقالات و بررسیها، دفتر 74، زمستان 82، ص 9-40