نويسنده: احمد پاکتچي




 

خاستگاه نام

همچون ديگر گونه هاي نامگذاري، در کنيه سانها نيز مرجع پيشين قبل از نامگذاري و نيز وجه نامگذاري بايد مورد توجه قرار گيرد و در اين باره دو حالت قابل پي جويي است: حالت نخست آنست که کنيه سان در هنگام نامگذاري ساخته شده و مرجع پيشين بخش دوم، مقصود نامگذاري بوده باشد که اين بخش دوم مي تواند يک نام انساني يا يک واژه قاموسي (1) باشد.
در کنيه اصل بر آنست که جزء دوم نامي انساني باشد و در بادي امر انتظار چنين است که آن نام، اشاره به فرزند واقعي يا دست کم مفروض صاحب کنيه باشد، اما گاه چنين رخ مي داد که کنيه بر پايه نام پدر، عمو يا « مولا » ي شخص نيز ساخته شود ( نک: جاحظ، 570/2 ). به خصوص کنيه گرفتن به نام پدر آن اندازه اهميت داشته که مورد توجه عالمان رجال قرار گرفته و از آن ميان، خطيب بغدادي رساله ي مستقلي درباره ي نمونه هاي آن تأليف کرده است ( ذهبي، 29/18 ). در چنين مواردي بايد توجه داشت که ملاک براي آنکه واژه ي پس از اب يک نام باشد، کاربرد آن به عنوان يک نام در زمان نامگذاري است. در مورد چنين کنيه هايي که نامي واقعي را به دنبال خود دارد، کنيه ي انتخابي زودرس براي نام فرزند است، يا همزمان با انتخاب نام فرزند اتخاذ مي شود و تحليل معنايي ضمني کنيه تابع تحليل معناي ضمني نامي است که براي فرزند انتخاب شده است.
در حالت ترکيب نام به هنگام نامگذاري، اگر چه دور از انتظار است، اما گاه نيز نامگذاري، کنيه سان را با استفاده از جزء پسيني مي سازد که نام انساني نيست و واژه اي قاموسي است که مرجع پيشين آن در واژگان مقصودنامگذار بوده است. تفصيل اين حالت در گنجايش مقاله حاضر نيست و نيازمند مجالي مستقل است. حالت دوم در نهادن کنيه سان، آنست که نام به همان صورت مرکب اخذ شده باشد. مهمترين تحقق اين حالت در مواردي است که نام، عاريت گرفته شده از نام يکي از بزرگان خاندان يا شخصيتهاي اجتماعي است و جزء پيسين بعد از اب در آن به طور مستقل لحاظ نشده است. به عنوان نمونه عبدالله بن سائب مخزومي کنيه پدربزرگش ابوالسائب را براي خود برگزيده بود ( خطيب، تاريخ، 461/9؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، 574/2؛ ذهبي، 390/3 )؛ انس بن مالک، زماني که نوازد سيرين نزد او آورده شد، نام و کنيه ي خود انس و ابوحمزه را براي او برگزيد ( بن حيان، مشاهير، 91 ) و ابو حاتم رازي آنگاه که دردمشق با عبدالرحمن بن عمرو، محدث جوان و با استعداد آن ديار روبه رو شد، او را به کنيه ي همتاي رازيش ابوزرعه نامبردار ساخت ( ذهبي، 67/13 ). بايد در نظر داشت که در اين موارد، نام به هنگام نامگذاري با ترکيب اب و يک جزء پيسين ساخته نشده است. در چنين مواردي بيشتر نام مبدأ و مقصد هر دو از جنس کنيه اند، اما مواردي وجود دارد که نام مبدأ و مقصد جنسهاي متفاوت دارند: انتقال از اسم به کنيه، مانند کنيه ابوبکر براي بسياري از پسينيان به اقتباس نام اصلي ابوبکر خليفه ي اول و انتقال از کنيه به اسم، مانند نام اصلي ابوالقاسم براي برخي از پسينيان چون ابوالقاسم بن ابي الزناد به اقتباس از کنيه ي پيامبر اکرم (ص) ( نک: ابن ابي حاتم، الجرح...، 427/9 ).
از آنجا که بعضي از ترکيبهاي شبيه کنيه داراي معنايي غير انسانيند و به حيوان، يا معناي غير انساني ديگري دلالت دارند، ممکن است تعامل ميان اين گونه ترکيبهاي قاموسي با ترکيبهاي اسمي نيز رخ نمايد. به عنوان نمونه ترکيب قاموسي ابوالجهم به معناي خوک و گاو ميش ( ابن اثير، المرصع، 96 ) مي تواند الهام بخش لقبي براي نکوهش بوده باشد و دور نيست که عملاً بتوان رخداد چنين تعاملي را در برخي نمونه هاي کاربرد ابوالجهم پي جويي کرد. همچنين با توجه به کاربرد قاموسي ابوالجيش به معناي شاهين ( همان، 97 )، شايد در مواردي از کاربرد ترکيب اسمي ابوالجيش، اين ترکيب نه به معناي لشکر که به معناي شاهين ناظر باشد. اگرچه اساس چنين تعاملي در تحليل کنيه سانها پراهميت است، اما نبايد وجود تعامل اسمي- واژگاني از اين نوع را هميشگي دانست. به عنوان نمونه مواردي بسياري از کاربرد کنيه هايي چون ابوحاتم وجود دارد که مي توان مطمئن بود که معناي منفي موجود در ترکيب قاموسي آن ( ابو حاتم، به معناي سگ و کلاغ، همان، 108 )، در ترکيب اسمي مطلقاً لحاظ نشده است.

کارکردهاي ارجاعي نام

برخلاف پيش فرضي که بر اساس دريافت مشهور از کنيه سانها رخ نموده است، اين نامها همواره کنيه نيستند و گاه به عنوان نام اصلي يا لقب نيز کاربرد داشته اند. کاربرد کنيه سان به عنوان نام اصلي، چنانکه اشاره شد در ميان اقوام سامي و از جمله عرب از ديرباز کاربرد داشته و در عصري نزديک به ظهور اسلام نيز رسمي برجاي بوده است.
در مورد شخصيت نکوهيده اي چون ابولهب، که در قرآن کريم به نامي با ترکيب اب و يک جزء پسين از او ياد شده همواره اين پرسش در پيش روي مفسران بوده است که يادکرد از يک مشرک با کنيه، گونه اي از تعظيم نسبت به او را در بر خواهد داشت. يکي از توجيه هاي ارائه شده توسط مفسران در اين باره آنست که ابولهب براي عموي پيامبر (ص) يک نام اصلي بوده است و نه کنيه ( مثلاً نک: طبرسي، 476/10؛ قس: زمخشري، الکشاف، 814/4 ). در ميان صحابه نيز برخي از شخصيتها ديده مي شوند که ترکيب اب و يک جزء پسين نام اصلي آنان مي نمايد، اگر چه اصرار رجاليان بر اينکه ترکيب اب و يک جزء پسين الزاماً بايد کنيه و نامي ثانوي باشد، آنان را بدان سو رهنموده که يک نام اصلي، هرچند ثابت نشده و ترديد آميز براي آنان نشان دهند. مشهورترين نمونه از اين دست ابوبکر خليفه اول است که در صدر اسلام با وجود ناميده شدن ديگر خلفا به نامهاي عمر، عثمان و علي، جز به ابوبکر شهرت نداشته است. با وجود اينکه در منابع نام عتيق يا نامهايي آغاز شونده با عبد به عنوان نام اصلي او ذکر شده، تفحص در منابع متقدم اين احتمال را قوي مي سازد که ابوبکر نام اصلي بوده است ( يادکرد عبدالله و عتيق به عنوان دو احتمال در نام: ابن سعد، 169/3- 170؛ بخاري، التاريخ، 1/5؛ طبري، التاريخ، 351/2؛ عبدالله نام و عتيق لقب، يحيي بن معين، 25/1؛ ابن هشام، السيره، 88/2- 89؛ يادکرد عبدالرحمن، طبري، التاريخ، 212/2؛ يادکرد عبدالعزي، عياشي، 116/2؛ ابن عساکر، 27/35 ).
ديگر شخصيت عصر صحابه، ابوسفيان بن حارث پسر عمو و صحابي پيامبر (ص) است که به گفته دارقطني ابوسفيان نام اصلي او بوده و آنان که نام او را مغيرة دانسته اند، او را با برادرش مغيرة خلط کرده اند ( نک: ابن عبدالبر، الاستيعاب، 1444/4- 1445؛ ابن اثير، اسد...، 460/4؛ محب الدين طبري، 241؛ ابن هشام، السيرة، 111/5 و ابن سعد، 49/4 و ابن حزم، 70 که مغيرة را نام او گفته اند ).
در دوره تابعين و اتباع آنان، همچنان اشخاص متعددي يافت مي شدند که ابوبکر نام اصلي آنان بود و رامهرمزي و ابن حجر فهرستي از آنان به دست داده اند ( رامهرمزي، 297-298؛ ابن حجر، مقدمه ي فتح، 238 ). از جمله مشهورترين آنان ابوبکر بن عياش قاري و محدث مشهور است که غالب محققان رجال، ابوبکر را براي او نام اصلي شمرده اند ( نک: نسايي، 279/3؛ نووي، شرح...، 79/1؛ عراقي، 157-159 ). در موارد متعددي ترکيب کنيه سانها به گونه اي است که واژه ي پس از اب، نه يک نام انساني که واژه اي از فرهنگ لغات بوده و مرجع پيشين آن يک حيوان، گياه، شيء يا حتي اسم معناست. نووي در اشاره به اين گونه از نام يادآور شده است که « کنيه گرفتن به غير نامهاي آدميان نيز جايز است » و از آن دست کنيه هايي چون ابوهريرة، ابو المکارم، ابو الفضائل و ابو المحاسن را برشمرده است ( نووي، المجموع، 438/8 ).
اين نامها زمينه اي استعاري دارند و همچون سه نمونه اخير دربردارنده تفأل به برخورداري از کيفيتي خاصند و گاه همانند ابوهريرة ( بخش دوم: بچه گربه ) يا ابو الدوانيق ( بخش دوم: پولهاي سياه ) همچون يک لقب، به ارتباطي ويژه ميان صاحب نام با امر خاصي اشاره دارند. توسعه ي اين ارتباط ويژه در نامهايي چون ابو شامة ( بخش دوم: نشان مادرزاد ) ديده مي شوند که در آنها، ويژگي جسماني صاحب نام زمينه اين نامگذاري شده است. ونسينک در مورد اخير، اب را داراي معنايي معادل « ذو » انگالشته است ( ويراست 2، 396 ). شايد کنيه سانهايي که جزء اخير آنها نام اصلي انساني نيست، بيشتر يک لقب باشند تا کنيه به معناي دقيق آن و شايد اين نامها دست کم، بخشي از کارکرد اجتماعي کنيه را که ناظر به پيوند پدر و فرزندي است، فاقد باشند، اما همچنان اين امکان وجود دارد که بتوانند نقش کنيه را در ايجاد احترام ايفا کنند. به طور مشخص مي توان دو گونه از اين نامها را از يکديگر متمايز کرد:
الف. نامهايي که جامعه اسم آنها را به عنوان کنيه پذيرفته است. اين گونه نامهاي کنيه سان در مقاله ي حاضر در مقابل « کنيه اصلي »، « کنيه واره » خوانده شده اند ( تعبير کنيه اصلي تنها براي وضوح بيشتر به کار گرفته شده و تعبير « کنيه » بدون قيد نيز رساننده همان معناست ). با توجه به اصل وحدت کنيه، در اين موارد انتظار نمي رود شخص مورد نظر داراي کنيه اي جز همين کنيه واره بوده باشد. از نمونه هاي اين نوع نامگذاري مي توان به رجالي در عصر صحابه چون ابوهريرة صحابي مشهور و ابو خراشة خفاف بن ندبة و شماري از رجال عصر تابعين چون ابو العالية رياحي و ام الخيار همسر ابو النجم عجلي اشاره کرد ( براي ابو خراشة و ام الخيار، نک:سيبويه، 85/1، 293 ). بايد يادآور شد که کاربرد کنيه واره در عصر ظهور اسلام محدود است و به تدريج با دور شدن از عصر نخستين اسلام، گستره ي آن افزايشي چشمگير يافته است.
ب. نامهايي که کارکرد کنيه را ندارند و به سان لقب به کار مي روند. بارزترين ملاک تشخيص اين گونه از نام، آن است که فرد کنيه اي شناخته شده دارد و لقبي با ساختار کنيه سان در عرض آن به کار رفته است؛ اين گونه لقب در اين مقاله کنيه نما خوانده شده است. با اين حال مواردي نيز يافت مي شوند که فرد کنيه واقعي نداشته، يا به ثبت نرسيده و تنها لقبي کنيه نما از او بر جاي مانده است و تشخيص اين موارد به شواهدي بيشتر نيازمند است.
آنچه به طور مشترک درباره ي هر دو گونه مي توان يادآور شد، آنست که اين نامها عموماً ناظر به گونه اي ستايش، نکوهش، تفأل و تطير يا مشخصه ي ويژه ي مثبت، منفي يا خنثي اند که مضمون اين اوصاف در واژه جاي گرفته پس از اب نهفته است. نامهاي گروه اول، يعني کنيه هاي جايگزين از آن رو که کاربردشان مورد تأييد صاحب نام و جامعه ي همدل با اوست، تنها مي توانند ناظر به ستايش، تفأل، يا مشخصه ويژه مثبت يا حداکثر خنثي بوده باشند؛ اما نامهاي گروه دوم از آن رو که از مقوله ي لقبند و الزاماً مورد تأييد صاحب نام و جامعه همدل با او قرار نمي گيرند، طيفهاي مثبت، خنثي و منفي را در بر مي گيرند. در خاتمه به اجمال بايد گفت، در کنيه سانهاي با کارکرد لقبي، جزء پسين غالباً واژه ي قاموسي است و کاربرد نام انساني در جزء پسين به ندرت ديده مي شود. در مواردي که کارکرد آن نام اصلي است، از آنجا که اين کارکرد به دوره اي متقدم در تاريخ کنيه باز مي گردد و ساخت نامهايي با ترکيب اب و جزء پسين امري متأخرتر است، مي توان گفت که در اين کارکرد به طور معمول انتظار مي رود که جزء پسين، نام انساني باشد. سرانجام درباره ي کارکرد کنيه بايد يادآور شد که هر دو قسم جزء پسين، اعم از نام انساني و واژه ي قاموسي در کارکرد کنيه اي قابل انتظار است. البته ترکيب اب و نام انساني يک کنيه اصيل و ترکيب اب و واژه قاموسي يک کنيه واره به حساب مي آيد که تنها برخي از ويژگي هاي فرهنگي کنيه را داراست.

نتيجه

در يک جمع بندي، بايد گفت روال پيشنهادي براي تشخيص گونه هاي کنيه سان در مطالعه ي نام افراد از اين قرار است:
1- پس از جست و جو از نام يا نامهاي با ترکيب کنيه سان براي فرد، آنها را بر اين اساس که واژه پس از اب، نام اصلي يا يک واژه قاموسي است، بايد به دو گروه تقسيم کرد. براي گروه نخست رجوع به رديف 2، براي گروه دوم رجوع به رديف 5.
2- در خصوص نامهاي مرکب از اب و يک نام اصلي به عنوان جزء پسين، در صورتي که گزارش يا قرينه ي معتبري وجود دارد که حاکي از وجه نامگذاري و چگونگي کارکرد نام است، همان گزارش يا قرينه اساس تحليل نام قرار خواهد گرفت. در غير اين صورت، رجوع به رديف 3.
3- در صورتي که گزارش يا قرينه يمعتبري وجود دارد که نشان مي دهد نام قرار گرفته پس از اب، در زمان نامگذاري به عنوان نام کاربرد نداشته، در اين ترکيب واژه پس از اب، واژه ي قاموسي تلقي شده و به دسته دوم ملحق خواهد گشت. در غير اين صورت، رجوع به رديف6.
4- در صورتي که جزء پسين به هنگام نامگذاري هم کاربرد واژگاني و هم کاربرد اسمي داشته باشد، اصل بر کاربرد اسمي است، مگر آنکه گزارش يا قرينه اي معتبر در ميان باشد که نشان دهد در اين مورد به خصوص آن واژه به عنوان نام انساني به کار نرفته است.
5- اگر کنيه سان در حد نام اصلي براي فرد شهرت يافته باشد و نام ديگري به عنوان نام اصلي براي او شناخته نشده باشد، يا گزارشهايي که براي او نام اصلي ديگري نشان داده اند، به اندازه اي متأخر يا مضطرب باشند که نشان دهد اين امر تنها کوششي براي پر کردن خلأ نام اصلي است، کنيه سان، نام اصلي فرد تلقي خواهد شد.
6- اگر کنيه سان گزارش شده براي فرد، يگانه باشد، همان به عنوان کنيه ي شخص شناخته مي شود و در صورت تعدد نخست بايد نکات مورد اشاره در بند « يگانگي و چند گانگي کنيه » مورد مطالعه قرار گيرد تا احتمالات مربوط به تغيير کنيه، بررسي گردد.
7- در خصوص نامهاي مرکب از اب و يک واژه قاموسي، اگر گزارش يا قرينه اي معتبر در ميان باشد که نشان دهد اين نام عملاً به جاي کنيه کارکرد يافته است، نام کنيه واره است. در غير اين صورت، نک: رديف 8.
8- اگر اين نامها، تنها کنيه سان براي فرد بوده باشد، در صورتي که نام از حيث مضمون لغوي در بردارنده ويژگي منفي يا خنثي باشد، کنيه نما است. در صورتي که تنها نام مرکب از اب نباشد، رجوع به رديف 9.
9- اگر نام مورد نظر تنها کنيه سان براي فرد نبوده باشد، اما پيشتر يک کنيه سان به صورت کنيه اصلي يا کنيه واره براي فرد ثابت شده باشد، ديگر کنيه سانها، کنيه نما محسوب خواهند شد، فارغ از آنکه داراي ارزش معنايي مثبت، منفي يا خنثي بوده باشند. در صورتي که پيشتر کنيه ساني به عنوان کنيه اصلي يا کنيه واره براي فرد ثابت نشده باشد، نامي که واژه آن داراي مضمون لغوي مثبت باشد، در صورتي که يگانه باشد، کنيه واره و ديگر نامها کنيه نما تلقي مي گردد و در صورت يگانه نبودن نامهاي با مضمون مثبت، کنيه واره ميان يکي از آنها مردد خواهد بود.
10- در صورتي که نام، ويژگي هاي کنيه نما را از خود بروز دهد، اگر آن ترکيب در کاربرد قاموسي و نه اسمي داراي معنايي ناظر به يک حيوان يا هر معناي غير انساني باشد، اين احتمال قوي خواهد بود که لقب مزبور نه از ترکيب اب و جزء پسين، بلکه مستقيماً از ترکيب از پيش آماده قاموسي اقتباس شده باشد. اما در مواردي که ترکيب مورد بحث داراي کاربرد قاموسي نباشد، بايد آن را مرکب از اب و جزء پسين قاموسي دانست.
کتابنامه :
آذرنوش، آذرتاش، مدخل « اب »، دائره المعارف بزرگ اسلامي، تهران، 1368.
ابن ابي حاتم، عبدالرحمان بن محمد، الجرح و التعديل، حيدرآباد دکن، 1371 ق/ 1952 م به بعد.
همو، علل الحديث، به کوشش محب الدين خطيب، بيروت، 1405 ق.
ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1379 ق/ 1959 م.
ابن ابي شيبه، عبدالله، المصنف، به کوشش کمال يوسف الحوت، رياض، 1409 ق.
ابن ابي عاصم، احمد، السنه، به کوشش محمد ناصر الدين الالباني، بيروت، 1400 ق/ 1993 م.
ابن اثير، علي بن محمد، اسدالغايه، قاهره، 1280 ق.
ابن اثير، مبارک بن محمد، المرصع، به کوشش ابراهيم سامرايي، بيروت/ عمان، 1411 ق/ 1993 م.
همو، النهايه، به کوشش طاهر احمد زاوي و محمود محمد طناحي، قاهره، 1383 ق/ 1963 م.
ابن بابويه، محمد بن علي، معاني الاخبار، به کوشش علي اکبر غفاري، قم، 1361.
ابن جني، عثمان، سر صناعه الاعراب، به کوشش حسن هنداوي، دمشق، 1985 م.
ابن حبان، محمد، الثقاف، حيدرآباد دکن، 1403 ق/ 1983 م.
همو، الصحيحي، به کوشش شعيب ارنؤوط، بيروت، 1414ق/ 1993 م.
همو، مشاهير علماء الامصار، به کوشش فلايشهامر، بيروت، دارالکتب العلميه.
ابن حبيب، محمد، المحبر، به کوشش ليختن اشتتر، حيدرآباد دکن، 1361 ق/ 1942 م.
ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي، الاصابه في تمييز الصحابه، به کوشش علي محمد بجاوي، بيروت، 1412ق/ 1992 م.
همو، تعجيل المنفعه، به کوشش اکرام الله امداد الحق، بيروت، دارالکتاب العربي.
همو، فتح الباري، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقي و محب الدين خطيب، بيروت، 1379 ق.
همو، مقدمه ي فتح الباري ( هدي الساري )، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقي و محب الدين خطيب، بيروت، 1379 ق.
ابن حزم، علي بن احمد، جمهرة النساب العرب، بيروت، 140 ق/ 1983 م.
ابن دريد، محمد بن حسن، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بغداد، 1399ق/ 1979 م.
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر.
همو، همان اثر، قسم متمم در تابعين مدينه، به کوشش زياد محمد منصور، مدينه، 1403ق/ 1983 م.
ابن شبه، عمو، تاريخ المدينة، به کوشش فهيم محمد شلتوت، مکه، 1399ق/ 1979 م.
ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب، به کوشش علي محمد بجاوي، بيروت، 1412 ق.
همو، التمهيد، به کوشش مصطفي بن احمد علوي و محمد عبدالکبير بکري، رباط، 1387ق.
ابن عساکر، علي بن حسن، تاريخ مدينة دمشق، به کوشش علي شيري، بيروت/ دمشق، 1415ق/ 1995 م.
ابن عقيل، عبدالله بن عبدالرحمن، شرح الفية ابن مالک، به کوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، دمشق، 1985م.
ابن عنبه، احمد بن علي، عمدة الطالب، نجف، 1380ق/ 1961 م.
ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م.
ابن کثير، اسماعيل بن عمر، السيرة النبوية، به کوشش مصطفي عبد الواحد، بيروت، 1396 ق
ابن ماجه، محمد بن يزيد، السنن، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره، 1952- 1953 م
ابن ماکولا، علي بن هبة الله، الاکمال، حيدرآباد دکن، 1392ق/ 1972 م.
همو، تهذيب مستمر الاوهام، به کوشش سيد حسن کسروي، بيروت، 1410 ق.
ابن نديم، محمد بن اسحاق، الفهرست، به کوشش رضا تجدد، تهران، 1350.
ابن نقطة، محمد بن عبدالغني، التقييد، حيدرآباد دکن، 1403-1404ق/ 1983-1984 م.
ابن هشام، عبدالملک، السيرة النبوية، به کوشش طه عبدالرؤف سعد، بيروت، 1411 ق.
ابن هشام، عبدالله بن يوسف، اوضح المسالک، بيروت، 1979 م.
ابوالبقاء عکبري، عبدالله بن حسين، اللباب في علل البناء و الاعراب، به کوشش غازي مختار طليمات، دمشق، 1995 م.
ابوداوود سجستاني، سليمان، السنن، به کوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، 1369 ق.
ابو الفرج اصفهاني، علي بن حسين، الاغاني، بولاق، 1285ق.
ابو نعيم اصفهاني، احمد بن عبدالله، حليه الاولياء، قاهره، 1351ق/ 1932 م.
ابو هلال عسکري، حسن بن عبدالله، الفروق اللغوية، قم، 1412 ق.
ابويعلي موصلي، احمد، المسند، به کوشش حسين سليم اسد، دمشق، 1404ق/ 1984م.
احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، به کوشش وصي الله عباس، بيروت، 1408ق/ 1988 م.
همو، المسند، قاهره، 1313 ق.
ازرقي، محمد، اخبار مکة، به کوشش رشدي ملحس، بيروت، 1403ق/ 1983 م.
ازهري، محمد، تهذيب اللغة، به کوشش عبدالسلام محمد هارون و ديگران، قاهره، 1384ق/ 1964 م.
بخاري، محمد بن اسماعيل، التاريخ الکبير، حيدآباد دکن، 1398ق/ 1978 م.
همو، الصحيح، به کوشش مصطفي ديب البغا، بيروت، 1407ق/ 1987 م.
بزار، ابوبکر احمد، المسند، به کوشش محفوظ الرحمن زين الله، بيروت/ مدينه، 1409 ق.
بيهقي، احمد بن حسين، السنن الکبري، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، مکه، 1414 ق/ 1994 م.
همو، شعب الايمان، به کوشش محمد سعيد بسيوني زغلول، بيروت، 1410 ق.
ترمذي، محمد بن عيسي، السنن، به کوشش احمد محمد شاکر و ديگران، قاهره، 1357ق/ 1983 م به بعد.
ثعالبي، عبدالملک بن محمد، ثمار القلوب في المضاف المنسوب، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1965م.
جاحظ، عمرو بن بحر، البيان و التبيين، به کوشش فوزي عطوي، بيروت، 1968 م.
جرجاني، علي بن محمد، التعريفات، به کوشش ابراهيم ابياري، بيروت، 1405 ق.
حاجي خليفه، کشف الظنون، استانبول، 1941-1943 م.
حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرک علي الصحيحين، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، 1411 ق/ 1990 م.
همو، معرفه علوم حديث، به کوشش معظم حسين، مدينه، 1397ق/ 1977 م.
خطيب بغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد، قاهره، 1349ق.
همو، موضع اوهام الجمع و التفريق، به کوشش عبدالمعطي امين قلعجي، بيروت، 1407 ق.
خليفة بن خياط، الطبقات، به کوشش اکرم ضياء عمري، رياض، 1402ق/ 1982 م.
خليل بن احمد، العين، به کوشش مهدي مخزومي و ابراهيم سامرايي، قم، 1409 ق.
ذهبي، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به کوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1405ق/ 1985 م.
رافعي، عبدالکريم بن محمد، التدوين في اخبار قزوين، حيدرآباد دکن، 1985م.
رامهرمزي، حسن بن عبدالرحمن، المحدث الفاصل، به کوشش محمد عجاج خطيب، بيروت، 1404ق.
رضي الدين استرآبادي، محمد حسن، شرح الکافية، به کوشش محمد نور الحسن و ديگران، بيروت، 1395ق.
روداني، محمد بن سليمان، صلة الخلف، به کوشش محمد حجي، بيروت، 1408ق/ 1988م.
زرقاني، محمد بن عبدالباقي، شرح الزرقاني علي موطأ مالک، بيروت، 1411 ق.
زمخشري، محمود بن عمر، الفائق، به کوشش علي محمد بجاوي و محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار المعرفه.
همو، الکشاف، قاهره، 1366ق/ 1947م.
همو، المفصل في صنعة الاعراب، به کوشش علي ابو ملحم، بيروت، 1993م.
سيبويه، الکتاب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1385ق/ 1966م.
شاذان بن جبرئيل، الفضائل، نجف، 1381ق/ 1962م.
شريف رضي، محمد بن حسين، خصائيص الائمة، به کوشش محمد هادي اميني، مشهد، 1406ق.
شهيد ثاني، زين الدين، مسالک الافهام، قم، 1416ق.
ضياء مقدسي، محمد بن عبدالواحد، الاحاديث المختارة، به کوشش عبدالملک عبدالله دهيش، مکه، 1410ق.
طبراني، سليمان بن احمد، المعجم الکبير، به کوشش حمدي بن عبدالحميد سلفي، موصل، 1404ق/ 1983م.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان، بيروت، 1415ق.
طبري، محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوک، بيروت، 1407 ق.
همو، جامع البيان ( تفسير )، بيروت، 1405ق.
طوسي، محمد بن حسن، تهذيب الاحکام، به کوشش حسن موسوي خرسان، نجف، 1379ق.
طيالسي، سليمان بن داوود، المسند، بيروت، دارالمعرفه.
عبدالرزاق صنعاني، المصنف، به کوشش حبيب الرحمان اعظمي، بيروت، 1403ق/ 1983م.
عراقي، عبدالرحيم، الاربعين العشارية، به کوشش بدر عبدالله البدر، بيروت، 1413ق.
علامه حلي، حسن بن يوسف، تحرير الاحکام، تهران، 1314 ق.
عهد عتيق.
علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، بيروت/ بغداد، 1968م.
عياشي، محمد، التفسير، قم، 1380-1381ق.
قرطبي، محمد بن احمد، الجامع الاحکام القرآن، به کوشش احمد عبدالعليم بردوني، قاهره، 1972م.
کشي، محمد بن عمر، معرفة الرجال، اختيار طوسي، به کوشش حسن مصطفوي، مشهد، 1348.
کلبي، هشام بن محمد، جمهرة النسب، به کوشش ناجي حسن، بيروت، 1407ق/ 1986م.
کليني، محمد، الکافي، به کوشش علي اکبر غفاري، تهران، 1391ق.
محب الدين طبري، احمد بن عبدالله، الرياض النضرة، به کوشش عيسي حميري، بيروت، 1996 م.
مزي، يوسف بن عبدالرحمان، تهذيب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بيروت، 1400ق/ 1980م.
مسعودي، علي بن حسين، مروج الذهب، به کوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، 1385ق/ 1966م.
مسلم بن حجاج، الصحيح، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره، 1955م.
همو، الکني و الاسماء، به کوشش عبدالرحيم قشقري، مدينه، 1404ق.
مصعب زبيري، نسب قريش، به کوشش لوي پرووانسال، قاهره، 1982م.
مفيد، محمد بن محمد، الارشاد، قم، 1413ق.
مقدسي، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، به کوشش کلمان هوار، پاريس، 1916م.
مناوي، عبدالرئوف، التوقيف علي مهمات التعاريف، به کوشش محمد رضوان الداية، بيروت/ دمشق، 1410.
نسايي، احمد بن شعيب، السنن الکبري، به کوشش عبدالغفار سليمان بنداري و سيد حسن کسروي، بيروت، 1411ق/ 1991م.
نووي، يحيي بن شرف، الاذکار، بيروت، 1414ق/ 1994م.
همو، تهذيب الاسماء و اللغات، بيروت، 1996م.
همو، شرح صحيح مسلم، بيروت، 1392ق.
همو، المجموع، به کوشش محمود مطرحي، بيروت، 1417ق/ 1996م.
هيثمي، نورالدين،مجمع الزوائد، قاهره، 1356ق.
ياقوت حموي، معجم البلدان، بيروت، دار احياء التراث العربي.
يحيي بن معين، التاريخ، روايت دوري، به کوشش عبدالله احمد حسن، بيروت، دارالقلم.
Barbier de Mcynard, A. C., (Surnoms et sonriquets dans la literature ararbe"), Jaurnal Asiatique, 2nd serie, vol. 9, 1907.
Biblia hebraica, ed. R. Kittel & P. Kahle, Stuttgart, Wurttembergische Bibelanstalt, 1937.
Brockelmann, C. Arabische Grammatik, Leipzig, Veb Verlag Enzyklopadie, 1962.
Gesenius, W. A. Hebrew and English Lexicon of the Old Testament, ed, F. Brown et al.. Oxford. 1955.
Goldziher, L., Der Gebrauch der Kunja als Ehrenbezeichnung", in Muhammedanische Studien, Vol. 1, 1889.
Lanc, F. W., Arabic- English Lexicon, Edinburgh, Williams and Norgate, 1863.
Malti- Douglas, F., The Interrelationship of Onomastic Elements: Isms, din-names and kunyas in the Ninth- Century A. H., Cahiers d onomastique arabe, 1981-1982.
Marin, M., Onomastica arabe en al- Andalus: ism alam y Kunya: Al- Qanara, vol. 4, 1983.
Muftic, Tewfik, Osobenosti upotrehe Kunye. Prilozi: a orientalnu filologijn istoriju jstoriju jugoslanenskih naroda pod mrskom vladavinom, vol. 27, 1977.
Naimur- Rehman, M., The kunya names in Arabic. Allahabad University Studies, vol. 6, 1930.
Reckendort. H., Die syntaktischen Verhiiltnisse des Arabischen. L eiden. Brill. 1967.
Sarna, N. M., "Abraham". in Encyclopedia jurlacia, vol. 2. New York. MacMilan, 1971.
Spitaler. A.. Beitrage zar Kenntnis der Kunya- Namengebung in: Lestschrilt Werner Caskel, ed. F. Grat, Lrden, 1968.
Wensinck. A. J., "Kunya". in: Encyclopedia of Islam, l st edition, vol. 4, reprini: Leiden. Brill, 1987.
-----------, Kunya, revised version in: Encyclopedia of Islam. 2 nd edition. vol. 5, Leiden. Brill. 1979.

پي‌نوشت‌ها:

1- lexical word.

منبع مقاله :
مقالات و بررسيها، دفتر 74، زمستان 82، ص 9-40