نویسنده: اف. آر کریستی *
مترجم: مؤسسه خط ممتد اندیشه



 

همه به جز آن اولی (1)

خوانش های لیبرال از فلسفه ی سیاسی هگل زمانی که به بحث از مفهوم فلسفه ی سیاسی در اندیشه ی او می پردازند، در نهایت سادگی هستند. (2) این گونه خوانش ها جامعه ی مدنی را به مثابه نظامی از روابط قراردادی درمی یابند که از به رسمیت شناختن حقوق افراد ناشی شده است. این حقوق به افراد اجازه می دهد شخصیت خویش را ابراز کنند و قلمروی خصوصی خویش را به گرو بگمارند. هگل در فلسفه ی حقوق می گوید: « شخصیت به طور ذاتی در ظرفیت بهره بردن از حقوق دخیل است » (3). آنچه در این گفته به طور ضمنی مستتر است، دیدگاهی است که حقوق را بر وظایف مقدم می داند، و الزام را به واسطه ی توافق توجیه می کند. در تأیید این موضع لیبرالی هگل می توان مفهوم سازی او از حکومت سلطنت مشروطه (4) را مثال آورد، که شامل « جابجایی قدرت سیاسی و سلطه قانون » (5) و خنثی سازی نقشی که به حکومت سلطنتی واگذار شده بود (6) می شود. خوانندگان محافظه کار هگل این ها را به گونه ای متفاوت می بینند. آنان بر تقدم وظیفه بر حقوق، و قرار گرفتن افراد در موضعی فروتر نسبت به اهداف خودمختار و کلی تر دولت تأکید دارند. دولت هگلی به عنوان نتیجه ی انتقال توافقی یا چشم پوشی افراد از حقوق خود به وجود نمی آید. دولت به شکل پیشینی از افراد موجود است، و از ترفیض و مرتبه ای برخوردار است که آن را فراتر از همه ی ادعاهای ممکن مردم قرار می دهد. اعضای جامعه ی مدنی نمی توانند دولت را وسیله ای انعطاف پذیر برای تمایلات خویش یا گمارده ای برای نیازهایشان بیابند. بدین ترتیب خوانش های محافظه کار به پیوندهای صنفی در جامعه ی مدنی (7) را نیز خاطر نشان می کنند و یا به اقتدار پادشاهی و « تأثیر ماندگار تشکیلات موروثی » (8) نیز اهمیت می دهند. عواطف جماعت گرایانه ی ته نشین شده، افراد را به این گونه نهادها پیوند می دهد. پیروی افراد از نهادها، پیش از آنکه ناشی از توافق باشد، منافع شخصی آنان را پایمال می کند. اما همان طور که تفسیرهای لیبرال نقش انجمن ها و دولت را نسبی سازی می کنند، و از ویژگی های خاصی که مشخصه ی سلطنت هگلی است، غافل می شوند، خوانش های محافظه کار نیز تأیید حقوق افراد از سوی هگل و عملکرد انقلابی او در به رسمیت شناختن آزادی بورژوازی و ابتکار آن را نادیده می گیرند.
مطالعات دانشگاهی درباره ی هگل میان این دو خوانش متقابل از فلسفه ی سیاسی او دست به دست می شود. همچنان که چارلز تیلور اشاره کرده است، هر دو این رویکردها، زمانی که در مورد فلسفه ی هگل به کار گرفته می شوند، غیر روشنگر هستند (9). اغتشاش در خوانش های هگل از آنجا ناشی می شود که نظام هم برخی نحله های اندیشه ی لیبرال را در برمی گیرد و هم شامل برخی اندیشه های محافظه کارانه است و این هرگونه تلاش برای تفسیر او از این یا آن دیدگاه را بی اثر می کند. پیشنهاد من این است که عنوان لیبرالیسم محافظه کار (10) به درستی موضع هگل را توصیف می کند. اقتدار دولت محافظه کار هگل که قائل به انحصار در سیاست است و توسط سلطنت موروثی (11) تقویت می شود، حافظ آزادی افراد در جامعه ی مدنی است. در عین حال، حقوق این افراد که در متن اقتصاد بازار خالص عملی می شود، نیازمند دولتی قوی و مستقل است (12). این قول به نزدیکی میان آزادی و اقتدار نباید به عنوان ترکیبی انتخابی از شاخه های فکری لیبرال و محافظه کار تلقی شود. استدلالی که دیالکتیک هگل را مجاز می سازد به شیوه ای نظام مند از اصول لیبرال که در [متن] جامعه ی مدنی مندرج است، دولتی محاظه کار بسازد همان Tour Du Force هگلی است: « استنباط پیوندی نو میان خرد و آزادی » (13).
هدف من بررسی پیشرفت نظام مند هگل در ارائه ی مفاهیم دولت و جامعه از منظر لیبرالیسم محافظه کار است. این کار در ابتدا نیازمند بررسی نقد هگل بر ایدئالیسم و تجربه گرایی، و روش دیالکتیکی او است؛ روشی که تقابل میان این دو را از میان برمی دارد. روش دیالکتیکی با ادغام « توسعه براساس مفاهیم » و « توسعه براساس زمینه های تاریخی »، به ما اجازه می دهد که میان نهادهای انضمامی در طول تاریخ که پیش از این تجربه شده اند، و آزادی انتزاعی که ایدئالیسم خواهان آن است تفکیک قائل شویم. کلید این انفکاک به شیوه ی دیالکتیکی از سوی هگل در نظم خود به خودی ای است که طبیعتاً از عادت خودخواهی افراد نشئت می گیرد. این نظم، آزادی افراد را محفوظ می دارد و میان امیال مختلف آن ها نظم و آشتی برقرار می کند. در نهایت، ادراک هگل از ارزش منفی اخلاقی که توسط نظم خود به خودی به وجود می آید، نقشی را که او به دولت و سلطنت می سپارد، ایجاد می کند. مفسران لیبرال تأکید زیادی بر ایده Rechtsstaat هگل دارند که درباره ی دولتی به کار می رود که در چهارچوب قانون اداره می شود. به همین دلیل آنان به اشتباه ایده ی سلطنت را اضافاتی اختیاری یا ناسازگاریی بی اهمیت در نظام فلسفه ی هگل به شمار آورده اند. من اعتقاد دارم سلطنت، که در جزئی بودن به فرد شباهت دارد، اما « کلی است چون متقدم است » همان چیزی است که در نهایت می تواند کلیت Rechtaat را به اثبات برساند. پس از آن به بازساری استدلال فلسفی، سیاسی هگل خواهم پرداخت که متشکل از دو حرکت اساسی است. هگل در حرکت اول و در موافقت با قواعد لیبرال، حق انتزاعی افراد را نقطه ی عزیمت خویش قرار می دهد. این حقوق سوبژکتیو خود به خود باعث پیدایش برخی نهادها می شوند که در نظر هگل تجسم آزادی هستند و در مفهوم وی از جامعه ی مدنی نیز درج شده اند. حرکت دوم بر مبنای موضعی محافظه کارانه شکل می گیرد. دولت در آن به مثابه ی زمینه ای طبیعی آشکار می شود که نظم خود به خودی منبعث از آزادی را تثبیت می کند. پیوند دیالکتیک این دو حرکت برای ادامه ی استدلال هگل و ایجاد اساسی برای سنتز نظام مندی که این شاخه های اندیشه ای لیبرال و محافظه کار را با هم ترکیب می کند، سودمند است. در نهایت، به مقایسه دیدگاه های محافظه کارانه و کلاسیک ارسطو و مفهوم هگل از اقتدار مطلق که نشان دهنده ی طبیعت سراسر مدرن آن سنتز نظام مند (14) است، خواهم پرداخت. به گفته ی ارسطو، منازعات در جوامع سنتی وحدت جوهری (15) و وجود شیوه ی حاکمیت را به چالش نمی کشند. این انقلاب های اتفاقی تنها نیازمند راه حل های غیر کلی و بسته به موقعیت هستند. برعکس، سلطنت موروثی مورد نظر هگل بایستی دائماً منازعات انقلابی را که توسط جامعه ی مدنی مدرن مطرح می شود، خنثی کند. عنصر سلطنت که فراتر از مرزهای جامعه به تصمیم گیری می پردازد، اوج اقتدارگرایی در محافظه کاری هگل را نمایان می کند.

1

هگل ابتدا به منظور فرارفتن از تجربه گرایی بریتانیایی و به خصوص دیدگاه های شک گرایانه هیوم در مورد امور کلی، در تلاش هایی که به نام ایدئالیسم آلمانی انجام می شد، سهیم می شود. هیوم وجوب دسترسی فهم ما به اصول ضروری و کلی را، در صورت بازسازی نظم در قلمرو جزئیات، انکار می کند. به گفته ی هیوم « صحنه های جهان دائم در حال گذر هستند (16)... ( اما ) قدرت یا نیرویی که کل ماشین را به کار می اندازد، به تمامی بر ما پوشیده است » (17). اندیشه ها یا ایده ها در ذات خویش نه کلی هستند و نه ضروری، و کارکرد دیگری به غیر از فراخوانی یا رونویسی انطباعاتی خاص ندارند. بدین ترتیب آن ها اسیر حکم معرفت شناختی ای هستند که از سوی افراد صادر می شود و نمی توانند کنترل امور را در دست گیرند (18). تجربه گرایی، هنگامی که تحت تأثیر هیوم قرار می گیرد، به سمت رویکردهای محافظه کار متمایل می شود. شرایط عقب مانده ی اجتماعی آلمان و امید به تغییر که توسط رخدادهای انقلابی فرانسه برانگیخته شده بود، چنین مقدر کرد که فیلسوفان آلمانی رویکردهای سازنده را بر رویکردهای مبتنی بر قناعت به وضعیت موجود که در بریتانیا رواج داشت، مقدم بدارند. به این ترتیب، در نظر فیخته آن تعبیر از دانایی که صرفاً بازتاب طبیعت است، با آزادی سازگار نیست. و شلینگ می اندیشد که فلسفه « بدون سازندگی غیرقابل تصور » است. فلسفه ی نظری بایستی بارآور ایده باشد، زیرا « تنها ایده ها می توانند به عمل پرشور و سرشار از اخلاق (19) منتهی شوند » (20). هدف ایدئالیسم حفظ خودمختاری مفاهیم و تعطیل قیمومیت برخاسته از جزئیات است. خرد برای فرماندهی بر جزئیات و دوری از نیازهای پست رئالیسم و سنت گرایی ای که به آن شکل می دهد، تقویت می شود.
هگل به گزاف بودن بهایی که برای کلی و ضروری فرض کردن ایده ها باید می پرداخت واقف بود. ایدئالیسم می تواند ذهن را از بار سنگین عرف و سنت رها سازد، اما این کار را با ایجاد فاصله ای برناگذشتنی میان کلیت درک ما، که قوه و منشأ مفاهیم است و جزئیات، یا میان امر پیشینی و امر تجربی به پایان می رساند. هگل از کانت انتقاد می کند، زیرا در نظر کانت « تصورات اگرچه کلی و تعیناتی ضروری هستند، تنها تصورات ما هستند و لازم است که توسط فاصله ای عبور ناپذیر از شیء فی نفسه جدا شوند » (21). اما قیود هگل از ملاحظات صرف معرفت شناختی فراتر می روند. فاصله ای که در آن اندیشه ها توسط ایدئالیسم مکان یابی می شوند، موضعی روشنفکرانه را در قبال واقعیت های خرد برمی انگیزاند و به [فرایند] بازسازی نهادهای اجتماعی و سیاسی بر مبنای منطقی انتزاعی و پیش فرض گرفته شده، تحمیل می شود. این ها دغدغه هایی است که همیشه مدنظر محافظه کاران بوده است (22). اما از همه مهم تر اینکه هگل ردپای عمل تروریستی را در اینجا می بیند، که در فدا کردن حقوق فردی خود در پای استلزامات خردگرایی انتزاعی، یا منبعی دیگر درنگ نمی کنند.
این دیدگاه انتقادی از ایدئالیسم، هگل را به پذیرش موضع با نفوذ تجربه گرایی سوق نمی دهد. اگرچه وی تجربه گرایی را ارزش مند می یابد، کاملاً از محدودیت های آن نیز آگاه است. ارزش تجربه گرایی اولاً در توجه آن به تکوین طبیعی و خود به خودی نهفته است. هگل در دایرة المعارف به ستایش از شعار تجربه گرایی می پردازد: « پرسه زدن در انتزاع پوچ (23) را رها کنید و چشم هایتان را باز نگاه دارید، بر انسان و طبیعت که پیش از شما موجود بوده اند تکیه کنید و از لحظه حاضر لذت ببرید » (24). تجربه گرایی که کار خویش را از دیدگاه های انضمامی تاریخی آغاز می کند، ابزارهای تحلیلی را در جستجوی خویش برای تعینات انتزاعی متناسب به کار می گیرد. تعیناتی که از پس این فرایند تحلیل برنده پیش می آید، ‌تحت تعداد قلیلی از ساخت های مصنوعی است. بنابراین در نظر هگل تجربه گرایی « ایستادگی برحق بر موضع لجوجانه و مخالفت آمیز خویش در چهارچوب ساختگی اصول (25) » (26) است. اصول و قوانین انتزاعی ناب به چالش کشیده می شوند، زیرا فاقد ضمانت ادراکی هستند.
با این حال هگل از محدودیت های تجربه گرایی آگاه است. پذیرش غیر تأملی اصول انضمامی به انهدام کلیت و ضروریت که لازمه ی بینش علمی است، می انجامد. این ملزومات تجربه گرایی به عنوان عرضیات صرف ذهنی تلقی می شوند و به عنوان محصول اتصالات متعارف تفسیر می شوند. بدین ترتیب نهادهایی که خود به خود به وجود آمده اند، از ذاتیتی برخوردار می شوند که آن ها را با خرد تعامل پذیر می سازد. می توان گفت که تجربه گرایی در مقابله با خردگرایی، سازنده ی هسته ای اصلی فهم و رویکردهای محافظه کارانه است. هگل دیدگاهی کانتی در مورد بینش علمی اختیار می کند که نیازمند روشی است که از امر انتزاعی به امر انضمامی میل می کند. به طور مثال در « علم منطق » نقطه ی عزیمت بحث هگل، وجود است که به عنوان تصوری در حد نهایت انتزاعی فهمیده شده است. آنگاه بحث از تعینات ساده به تعینات فربه تر و انضمامی تر میل می کند. اما کانت نه تنها ادعای تجربه گرایی برای تفسیر کلیت و ضرورت با توسل به عرف را رد می کند، بلکه تا آنجا پیش می رود که اعلام می کند انتزاعات مفهومی، حدهایی هستند که نمی توانند از تجربه اخذ شوند. کلیت و ضرورت، محصولات خود به خودی فکر آزاد ما هستند. همچنان که در بالا آمد، دغدغه ی هگل در این بحث فاصله ی برناگذشتی ای است که میان مفاهیم و اشیاء فی نفسه گشوده می شود. در نظر کانت بستن این شکاف به عهده ی الگوهای ذهنی فرضی است. جستجو برای چنین نقشی به طور طبیعی به هگل واگذار شد (27).
شیوه ی دیالکتیکی هگل جایگزین محدودیت های ایدئالیسم و تجربه گرایی شد، و شیوه های غنی و چندگانه ی تجربه گرایی و وحدت مفاهیم انتزاعی را گرد هم آورد. هگل هم « توسعه براساس زمینه های تاریخی » که یک جانبه در خدمت تجربه گرایی بود، و هم « توسعه براساس مفاهیم » (28) یک جانبه را که با ایدئالیسم مناسبت داشت، رد کرد. تجربه گرایی جستجوی حداقل اصولی را که بتواند ذره ای نظم و ساختار به این هرج و مرج ببخشد، از تجربه ی عادی شروع می کند. شیوه ی به کار گرفته شده توسط ایدئالیسم از اصول پیشینیی آغاز می شود که بر بازسازی تجربه متمرکز است. شیوه ی دیالکتیک هگل این دو دم را در یک قالب بازسازی می کند. این همان نتیجه ای است که در پاراگراف 33-31 فلسفه ی حق ارائه می شود، و حاوی بازبینی مختصری در مورد روش است. هگل اختصار در ارائه ی جزئیات را با ارجاع به کتاب « علم منطق » توجیه می کند، که همه ی این موارد در آن به تفصیل شرح داده شده است. مطالعه ی این سطور با توجه به کتاب علم منطق، دیدگاه هگل در تمایز نهادن میان روشی که توسعه ی علمی یک مفهوم را دنبال می کند، و روشی که به دنبال توسعه ی زمانی تاریخی آن است، را مشخص می کند. این دو روش باید از هم متمایز شوند، و در عین حال جدا ساختن آن ها از یکدیگر اشتباه است، زیرا می تواند مدرکی بر یک جانبه بودن تجربه گرایی و ایدئالیسم باشد. روش دیالکتیک توسعه ی علمی را با توسعه ی زمانی درهم می آمیزد.
هگل در فلسفه ی حقوق ابتدا به سرچشمه ی علمی تعیناتی که از مفهوم آزادی سرچشمه می گیرند می پردازد. این حرکت به عنوان برآیندی از تعین های چندگانه که در محدوده ی خود مفهوم به وجود آمده اند، تفسیر می شود. مفاهیمی که روش دیالکتیک خود اعتبارش را از آن ها اخذ کرده، کلیاتی انتزاعی نیستند، و صرفاً اصول کلی ای هستند که به طور منفعل حدود مشخص خود را به شیوه ی ab extrinseco می یابند. برعکس، همان طور که چندلایگی، تحت مفهوم وحدت قابل دریافت است، این تعینات را می نمایانند. آن ها همچنان به حدی انتزاعی هستند، گویا مقدم بر تجربه اند؛ و در عین حال گروهی انضمامی از تعینات هستند. هگل در علم منطق اظهار می دارد که مفهوم، « هویتی تهی یا کلیتی انتزاعی که در خود سنتز نباشد » (29) نیست، و در فلسفه ی حقوق می افزاید: « مفهوم خود را از خویشتن توسعه می دهد ». این توسعه ی مفهومی قرابت فراوانی با ادراک ارسطو از افزایش نسل و رشد ارگانیک دارد (30). در تعریف هگل از مرحله ی سنتزی دیالکتیک به عنوان « پیشرفت و زایش درونی تعینات مفهوم » می توان همنوایی با ارسطو را تشخیص داد. هگل می افزاید که چنین توسعه ای « کنشی بیرونی برای اندیشیدن سوبژکتیو نیست، اما روح متناسب مضمونی که به طور ارگانیک سرشاخه ها و میوه هایش را به ارمغان می آورد، ارائه می کند ». این در متن فلسفه ی حق، به این معنا است که مفهوم انتزاعی آزادی، و نقطه ی عزیمت هگل در اتخاذ موضعی علمی، خود نیز نتیجه ی انضمامی فرایند تاریخی بوده است. به عبارت دیگر خودمختاری ریشه ای که لیبرال ها از آن دم می زنند و هگل کاملاً آن را نشانه رفته است، برای تحقق به شرایطی استعلایی متکی است. مفاد محافظه کارانه فلسفه ی سیاسی هگل چنین شرایطی را مهیا می کند.

مرحله ی ترکیبی در پیشرفت مفهوم آزادی، با یک مرحله ی تحلیلی نیز پیوند دارد (31). تحلیل با رویکرد محافظه کار که خط مشی خود را از حاصل تجربیات اخذ می کند، همخوان است. تعیناتی که از مفهوم آزادی حاصل می آیند، به مثابه ی اشکال انضمامی وجود تلقی می شوند. آن ها صورت بندی و نهادهایی هستند که پیش از این در تجربه شکل گرفته اند. همین صورت بندی ها و نهادهای مشابه نیز به عنوان نتایج ترکیبی در توسعه علمی مفهوم، نشان داده می شوند. در مرحله ی تحلیلی وجود آنان به عنوان صورت هایی که همراه با توسعه و تاریخی خود به ما داده شده اند، مشخص می شوند (32). بنابراین تعینات درونی مفهوم می بایست به عنوان گام های شبه فرضی که به سمت شرایطی استعلایی متمایل هستند که وجود آنان را امکان پذیر می سازند، تلقی شوند. خانواده و دولت، هر دو تعینات ترکیبی مفهوم آزادی هستند، و پایه هایی هستند که به ترتیب بر آن ها الگوهای پیشین مالکیت و جامعه ی مدنی استوار می شود. به این ترتیب است که هگل می تواند چهارچوب تحلیلی را به کاربرد و پیامدهای آن را به صورتی واقع گرایانه لحاظ کند. در همین حال او با توسعه ی مفهوم آزادی به شیوه ی استنتاجی می تواند عقلانیتِ واقعیت را تأیید کند. حقیقت عقلانی است زیرا توسط استنتاج مفهومی واقعیت یافته است. فلسفه به عنوان اقدامی دیالکتیک سنتزی از تحلیل و استنتاج است. فلسفه به تمامی و بدون هیچ استثنائی تمامی نیازهای زمخت جزئیات را در برمی گیرد. با این وجود، تا زمانی که توده ی پایان ناپذیر جزئیات پراکنده (33) تحت اصول کلی طبقه بندی شده باشند به صورتی که با روش اقتصاد سیاسی، بتوان به آنان صراحت بخشید، بازسازی فلسفی حقیقت می تواند مؤثر باشد. در این مغاک گسستگی و جدایی، ما شاهد ائتلافی از دل ها و ذهن ها، که جایگاه پیدایش عقلانیت است، هستیم. « دیدن عقلانیت به مانند گل سرخی در تقاطع حال و بدین ترتیب لذت بردن از زمان حال، این بصیرت عقلانی، آشتی با واقعیت است... » ( مقدمه ).

این برنامه اندیشه ی دیالکتیکی است که در نهایت ارزش سیستماتیک گفتار سیاسی هگل را به وجود آورد. به این ترتیب فلسفه ی سیاسی اگر دارای مضمونی فرض شود که سرسختانه با عقلانیت در ستیز است، و مدعای خویش برای درک امر مطلق را رها کند، بی ارزش است. این همان مخمصه ی تجربه گرایی است. تجربه گرایی در اخلاقیات و سیاست، نهادها را چیزهایی فی نفسه می پندارد. نهادها در تجربه گرایی گویی از دل قراردادهای انسانی به در آمده اند، اما پس از آن به طرزی غیرقابل توضیح حیات یافته اند و اکنون در هیئت سدی قائم به ذات و رسوخ ناپذیر در برابر خرد استنتاجی، ما را به مبارزه می خوانند. آزادی سوبژکتیو در حضور آنان خفه می شود. هگل خود را متعهد می داند که در دفاع از نهادهایی اساسی که تنها به واسطه ی سوبژکتیویته محقق می شوند، به مقابله با این شکل خام از تجربه گرایی بپردازد. اما از سوی دیگر سرسپردگی به خود آزاد می تواند تعیین کننده ( باید ) (34) ناب، یا بازهم بدتر از آن تأمل فرضی فیخته را اختیار کند که متضمن هیچ است و خویشتن را در تلاشی ساخت گرا و ناب برای دستیابی به من مطلق می کاهد. ایدئالیسم سوبژکتیو نا - من طبیعی را به منزله ی هماوردی غیر فروکاستی در نظر می گیرد که در برابر عقلانیت ناچار به تسلیم است. فیخته هیچ توضیحی در مورد اثبات یا تولید نا - من ارائه نمی کند و در اینجا بازهم ناچار به مواجهه با حصاری شکست ناپذیر هستیم. اندیشه ی دیالکتیکی همه ی این دشواری ها را با روا داشتن یک چیز به کناری می نهد: « نه تنها با اقامت در آنچه ذاتی است در عین حفظ آزادی سوبژکتیو، بلکه با در اختیار گرفتن آزادی سوبژکتیو در عین گذر از هر آنچه جزئی و عارضی است جز آنچه در خویش و برای خویش موجود است » ( مقدمه ).
روش دیالکتیکی با روا داشتن تجسم نهادی التزام هگل به سوبژکتیویته ی آزاد، موجبات آشتی میان لیبرالیسم و محافظه کاری را فراهم می کند. سناریو در آنجا که تغییر شکل به حد نهایی خویش می رسد، جامعه ی مدنی است. در اینجا دیالکتیک نشان می دهد که چگونه نظم خود به خودی به طور طبیعی از فصل مشترک منافع متضاد افراد برمی خیزد، و چگونه به رسمیت شناختن حقوق جزئی از به وجود آمدن شکلی از کلیت جلوگیری نمی کند. اقتصاددانان سیاسی کلاسیک از نظمی سخن می گفتند که به خودی خود از تلاش های اتفاقی و بی توجه به امر کلی، از سوی افراد برمی خیزد. هگل در ابتدای تحولات فکری خود از چنین نظمی با عنوان « نظام وابستگی دوجانبه کلی » یا « نظام واقعیت » یاد می کرد (35). در کتاب فلسفه ی حقوق این سیستم به تصور جامعه ی مدنی برگردانده شده است. در هر صورت، هگل برخلاف اقتصاددانان سیاسی کلاسیک به نظم کور و خودبه خودی که در چنین فضایی به وجود می آید، اعتماد نداشت. برخی محدودیت ها و کنترل ها بایستی اعمال شود، تا جایی که عملکردهای دست پنهان ارائه کننده ی شکلی انحصاری از کلیت باشد. هژمونی اصول جزئیات همچنان در جامعه ی مدنی که خود را در جزئیات افراد می کاهد، بی کم و کاست باقی می ماند. بنابراین هگل در « قانون طبیعی » تنها می تواند چنین نتیجه بگیرد که Sittlichkeit ( اخلاق ) محض « رویکردی منفی به این نظام دارد » (36)، حال آنکه در « فلسفه ی حقوق » عینیت روابط در جامعه ی مدنی به مثابه ی « مرگ Sittlichkeit ( اخلاق ) » و صرفاً به عنوان « جهان پدیدارین Sittlichen » (37) فهم شده است. هویت یابی آگاهانه ی اهداف فردی و کلی تنها زمانی به دست می آید که یک دولت از نظم خود به خودی کور حمایت کند. هگل با کلنجار رفتن با چهارچوب تحلیلی، قادر به اراده ی پایه هایی اخلاقی است که جامعه ی مدنی را ثابت نگاه می دارد. ملیت که در کلیت خویش، تجسد جزئیت و فردیت بر طبق تعالیم منتسکیو (38) است، می تواند الهام بخش انگیزه های میهن پرستانه و امتدادی تاریخی برای نثر کسالت بار تجارت باشد. اما « ملت (39) اگر بدون پادشاهان خویش و صورت بندی تمامی آنچه ضرورتاً و ابتدائاً ملازم آنان است در نظر گرفته شود، توده ای بی شکل است و دیگر نمی توان آن را دولت اطلاق کرد ». بنابراین تنها زمانی که دولت به مثابه ی یک ملت آشکار می شود و مشخصات یک فرد برای قرار گرفتن در والاترین مکان آن روا داشته می شود، کلیت به طور انضمامی به دست آمده است.
هگل در قانون طبیعی شرحی مفصل بر معرفت شناسی ارائه می کند که تصدیق این بحث است. در این کتاب محدودیت های ایدئالیسم سوبژکتیو و تجربه گرایی علمی توسط تجربه گرایی ناب افراد برجسته دگرگون می شود. عمل آنان توسط شهود ناب کل، و شهود مشخصه و فردیت ملت ها هدایت می شود. هگل توجیهی برای عدم ظرفیتی که بعضاً از سوی این افراد در « اعتلا بخشیدن » به مضمون پراکسیس شان « تا سرحد شکل ایدئال » به چشم می خورد، ارائه می دهد. نمود نامربوط آنان شاید گاه غیر منسجم و در پاره ای موارد خود متناقض باشد، اما تا زمانی که آنان به شهود خویش وفادار بمانند « نظم بخش ها و صورت های خود تعدیل کننده روح را که در عین ناپیدایی عقلانی است فاش می کنند » (40). این دستیابی به شهود ناب، که توسط رویگردانی از هرگونه ارتباط با مفاهیم انتزاعی به دست می آید، استنباط هگل از کنش پادشاهان، سیاستمداران و فرماندهان لشکر را توضیح می دهد. اعمال آنان باید نه به مثابه ی طغیان بی قاعده و غیر عقلانی انرژی، بلکه به مثابه ی فرمانبرداری از نقشه های طبیعی و به طرح درنیامده تلقی شود (41). کانت در « نقد قوه ی حکم » تصدیق می کند که امر جزئی همواره اتفاقی و تصادفی است، و به این ترتیب همیشه مانعی برناگذشتنی میان جزئیت و کلیت برقرار است. تنها در فهم شهودی فرضی یا همان الگوی ذهنی است که چنین تقابلی میان شخصیت و کلیت پیش نمی آید. (42) بنابر نظریات هگل، دانش عملی استعداد سیاسی، تشتت جزئیات را در وحدتی یگانه متمرکز می کند (43). هم محدودیت های ایدئالیسم آلمانی و هم محدودیت های تجربه گرایی انگلیسی، و گره ی پیچیده ی فلسفه ی بردن، با یک ضربه ی شمشیری فرانسوی، که به ناپلئون تعلق داشت، گشوده شده است. ناپلئون، به عنوان یک الگوی ذهنی غیر فرضی، تجسم گر کلی انضمامی است. او برخوردار از شهود نابی است که برایندی از جزئیت و کلیت را به دست می دهد. اشخاص بزرگ همچنان فرد محسوب می شوند، اما به واسطه ی برجستگی و اصول گرایی خویش به موقفی کلی نائل می شوند. به عقیده ی هگل، افلاطون در قضاوت خود در مرد سیاست که « بهترین حالت، اقتدار کامل قوانین نیست، بلکه اقتدار کاملِ فردی است که هنر پادشاهی را نیک می داند و از خرد بهره مند است » (44) به صواب رفته است. در فلسفه ی حقوق این نقش به پادشاه واگذار شده است. و شخصیت پادشاه به عنوان سرآغاز و نقطه ی اوج همه چیز، برایندی از جزئیت و کلیت شده است.
دولت هگل و رأی او به پادشاه مقتدر، بازتاب ناتوانی جامعه ی مدنی از تولید نهادهایی است که از لحاظ سیاسی ماندگار و ایمن باشند. نهادها تنها اگر مبین اراده ی خاموش اعضای خویش باشند، می توانند به وضع قواعد پابرجا بپردازند. اگر چنین چیزی امکان پذیر نباشد، همه چیز به مفهوم سازی هگل از جامعه بستگی دارد، که او به وضوح تحت تأثیر شرایط لیبرال به آن دست یافته است. افراد ذهناً آزاد که این جامعه را شکل می دهند، همانند سایر حوادث انسانی، سست و از هم گسیخته اند. آن ها تنها براساس قرارداد و بنابراین به شکلی بیرونی، به هم مرتبط هستند. به همین سبب است که هگل ناچار است کلیت و وحدت را در فضایی خارج از جامعه، در دولتی که کاملاً از آن متمایز شده است، جستجو کند.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشگاه ویلفرد لوریه
1. Aristotle, Metaphysics El, 1026a30-31.
2. نسخه های اولیه ی این مقاله در نشست سالیانه ی انجمن علوم سیاسی دانشگاه عالی همیلتون کانادا در جون 1987، در دانشگاه فیلیپس ماربورگ، آلمان غربی، و در دانشگاه واترلو ارائه شده اند. و فکر می کنم شیراز دوسا، بورکهارد توشلینگ، رینهارت براندت، اوسوالد شومر، لئو گروآرک، کارلوس رویز و داورانی با نام های مستعار نظرات انتقادی خود را برای مجله فرستاده اند. انجمن تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی کانادا از طریق بورس مطالعاتی کمک هزینه مالی این تحقیق را برآورده است.
3. اعداد داخل پرانتز به بندهایی از مقاله ی فلسفه ی حق هگل برمی گردد. ترجمه ی این بندها با توجه و مشاوره با ترجمه ی تی. ام کنوکس از فلسفه ی حق هگل ( چاپ آکسفور، 1967 ) صورت گرفته است.
4. constitutional monarchy
5. Z. A. Pelczynski, "The Hegelian Conception of the State," in Z. A. Pelczynski (ed.). Hegel"s Political Philosophy: Problems and Perspectives (Cambridge: Cambridge University Press, 1971), 3.
6. According to Weil, "le princen "est pas le centren i lerouagep rineipald e I"E tat” (Erie Well, Hegel et I"F.tat [Paris: Vrin, 1950], 62).
7. اسمیت به هگل به عنوان کمونیستی نگاه می کند که « مونتسکیو را از میان پیشینیان خود و توکویل را از میان آیندگان خود دوست دارد »،... همچنین که اهمیت نقشی را که انجمن ها و گروه های میانجی گر در جامعه ی مدرن به عهد دارند می دانست. استفن اسمیت، « نقد لیبرالیسم هگل »، نشریه ی علوم سیاسی امریکا، 80، 1986، 136.
8. بنگرید به:
Roger Scruton, "Hegel as a Conservative Thinker," The Salisbury Review (July 1986), 49.
هنینگ اتمن، خلاصه ای جامع از هر دو شرح لیبرال و محافظه کارانه فلسفه ی سیاسی هگل در کتاب هستی و گماینشافت هگل، ج 1: تفسیر هگل در اشپیگل ( برلین: گرویتا، 1977 )
9. Charles Taylor. Hegel (Cambridge: Cambridge University Press, 1975). 452
10. در راستای جبران نقایص زبانی ای که ما را محدود به انتخاب واژه ی « لیبرال » و « محافظه کار » می کند تلاش هایی صورت گرفته است. برخی نویسندگان اصطلاح « محافظه کار لیبرال » و « لیبرال محافظه کار » را ارائه می کنند. و میلر نیز از همین اصطلاح « محافظه کار لیبرال » برای اشاره به تعدادی از متفکران مانند بورک و توکویل که آثارشان ترکیبی از اصول سیاسی لیبرال و محافظه کار است، استفاده می کند. بر طبق نظر میلر خط فاصل بین « لیبرال های محافظه کار » و « لیبرال های اصول گرا » چون هایک و میسس، همان پذیرش فلسفه ی صوری اجتماعی دومیست ( یوهان باپتیست میلر، « محافظه کار لیبرال را چه می نامید؟ » مجله ی سیاسی 29 ( 1982 )، 531-75 ). حال آنکه در مقابل گیسورارسن « لیبرالیسم محافظه کار » را برای توصیف فلسفه ی سیاسی و اقتصادی هایک به کار می برد. خط فاصل - مخالفت هایک در مقابل عقل گرایی لیبرال های روشنفکر - نیز بر مبنای معیاری معرفت شناسانه شکل می گیرد.
بنگرید به:
Hannes H. Gissurarson, Hayck"s Conservative Liberalism (New York: Garland, 1987).
11. hereditary monarch
12. تلفیق هگل از آزادی و اقتدار در این مقاله از سیلابن حبیب نقل شده:
"Obligation. Contract and Exchange: On the Significance of Hegel"s Abstract Right." in Z. A. Pelczynski (ed.). The State and Civil Society: Studies in Hegel"s Political Philosophy (Cambridge: Cambridge University Press, 1984). 174-77.
هر چند که این اتحاد غریب اختیار و جبر، یک مشخصه ی هگلی نیست. اما کریگر آن را به عنوان یک پدیده ی آلمانی رایج می نگرد، که « از در پای آن در گذشته به لوتر و در آینده به هیتلر می رسد » بنگرید به:
Leonard Krieger, The German Idea of Freedom (Boston: Beacon Press, 1957), ix.
13. Taylor, Hegel, 452.
14. systematic synthesis
15. substantial unity
16. the scenes of the universe are continually shifting...
17. David Hume, An Inquiry Concerning Hluman Understanding (Indianapolis: Hacked, 1977), 42.
18. هیوم تصدیق می کند که « رویدادها، کاملاً بی ربط و جدا به نظر می رسند. یک رویداد متعاقب دیگری رخ می دهد؛ اما ما هیچ وقت نمی توانیم بین آن ها پیوندی مشاهده کنیم ( همان، 49 ). ترجمان سیاسی این رویکرد آمپریستی توسط اقتصاددانانی چون آدام فرگوسن صورت گرفته که به نظر او مؤسسات حاصل کنش انسان هایند اما نتیجه ی انجام هیچ طراحی انسانی ای نیستند ». ( نقل شده در
F. A. Ilayek, Law, Legislation and Liberty, vol. I: Rules and Order (Chicago: University of Chicago Press, 1973), 150.
19. ethical
20. Friedrich Wilhelm Schelling, Werke. ed. by M. Schroeter(Miinchen: C. H. Beck, 1965), 299.
21. Hegel"s Logic, trans. by William Wallace (Oxford: Clarendon, 1975), 67 (modified translation); emphasis in the original.
22. مقایسه کنید با توصیف توکویل از انقلاب فرانسه در اثر رژیم قدیمی و انقلاب فرانسه: ( Garden City, NY Doubleday, 1955 ) او در صفحه ی 147 می نویسد: « انقلابیون ما همان علاقه را به تعمیم گسترده، سیستم های مقننه شسته و رفته، و هم آراستگی فضل فروشانه؛ همان تحقیر واقعیت متقن؛ همان سلیقه برای شکل دهی مجدد نهادها براساس خطوط بدیع، نبوغ آمیز و مبتکرانه دارند؛ همان تمنای بازسازی کل نهادها مطابق قوانین منطق و یک سیستم از پیش متصور به جای راستگردانی اجزاء معیوب خود، دارند ».
23. empty abstractions
24. Hegel’s Logic. 62 .
25. artificialframework of principles
26. G. W. F. Hegel. Natural Law, trans. by T. M. Knox (University of Pennsylvania Press. 1975). 69.
27. مقایسه شود با:
Richard Kroner. Von Kant bis Hegel I (Tiibingen: J. C. 1). Mohr [Paul Siebeck|. 1921). 287.
28. development according to concepts
29. Hegel"s Science ofLogic, trans. by A. V. Miller (Atlantic Highlands. NJ: Humanities Press. 1989). 589.
30. مقایسه شود با:
Karl-Heinz llting. "Zur Dialcktik in der ’Rechtsphilosophie." Hegel Jahrhuch (1975). 38.
31. شیوه ی ارائه ی حرکت پیشرونده آن سنتزی با حرکت پس رونده ی آن تحلیلی در استدلال هگل، توسط اتمن در کتب و مقالات زیر مقایسه شده اند:
"Spring prozcssion,"a carnival dance that moves to and fro (Henning Ottmann. "Hegelschc Logik und Rechtsphilosophie. Unzulangliche Bemerkungen zu einem ungclosten Problem," in Dieter Henrich and Rolf-Peter Horstmann [eds.J Hegels Philosophic* des Rechts. Die Thcorie der Rechtsformen und ihre Logik [Stuttgart: Klett-Cotta. 1982). 383- 84).
32. با دلیل کانت مقایسه کنید. برطبق نظر کانت یک پروسه ی پس رونده یا تحلیلی، « تنها ممکن است از آنچه که جستجو می شود برآید، همچنان که اگر معلوم می شد و یا به شکل تنها حالتی که ممکن بود درمی آمد »:
(Immanuel Kant. Prolegomena to Any Future Metaphysics, with an Introduction by Lewis White Beck [Indianapolis: Bobbs-Merrill, 1975], 23 n.4).
و در پاره های کانت نیز می خوانند: « روسو به شکل سنتزی کار می کند و با انسان طبیعی آغاز می کند؛ اما من به شکل تحلیلی کار می کنم و با انسان شهری آغاز می کنم ».
(quoted in Ernst Cassirer, Rousseau. Kant and Goethe [New York: Harper and Row, 1965], 22).
33. infinite mass of scattered particularities
34. Sollen
35. Hegel. Natural Law. 94.
36. Ibid.,p98
37. تکرار دوباره ی معرفی کارلوس تیلور را پی می گیرم و نظریه ی فهم اخلاقی را رها می کنم. مقایسه شود با: Taylor, Hegel, 376.
38. مونتسکیو از طرفداری کردن ایدئالیسم و تجربه گرایی پرهیز می کرد. وی از بنگاه ها و قوانین فردی از دلیل مذکور نتیجه گیری صرف نمی کرد، و البته همچنین آن ها را تنها در تجربیاتی که به صورتی جهانی در می آیند نیز خلاصه نمی کرد... بلکه در واقع هم روابط متعالی حقوق اساسی و هم تعینات سبک روابط شهروندی ای مانند قوانین ازدواج و غیره را تماماً چون مشخصاتی نه ملیتی بلکه جهانی درک می کرد ( Hegel, Natural Law, 128 )
39. das volk
40. Ibid.. pp67-68.
41. مقایسه شود با:
Jean llyppolitc. Introduction ai la philosophic de I"histoirc de Hegel (Paris: Marcel Riviere, 1968), 74.
42. ImmanuH Kar*. Tht Critique of Judgement, trans. by J. C. Meredith (Oxford: Clarendon. 1952). 60-67.
بر طبق نظر کانت فهم ما از شکل تحلیلی عام به فردی و یا به عبارت دیگر از مفاهیم به ادراک تجربی در حال تغییر است. اما فرد می تواند همچنین به فهم دیگری بیندیشد، یک مدل اندیشه، که سرچشمه می گیرد « از شکل تحلیلی عام یا درکی سرتاسری به فردیت، از کل به جزء » [63]. فهم ما اول مجبور به درک بخش های مجزا است و بعد از آن می تواند فرم کلی آن را بازسازی کند. اما برخلاف آنچه که گفته شد، برای فهمی بی واسطه، می توان مقدمتاً و بی تعلل کل را دریافت و از آن به شناخت جزئیات از وحدت اصیل رسید.
43. Hegel, Natural Law p 67.
44. افلاطون، سیاست، ترجمه ی جی، بی، اسکمپ ( ایندیانا پولیس: بوبز مریل، 1957 )، 66. با قانون طبیعت هگل، ص 96 مقایسه شود.

منبع مقاله :
فرانکو، پل ... [و دیگران]؛ (1392)، نقد هگل بر لیبرالیسم، ترجمه ی مؤسسه خط ممتد اندیشه، تهران: مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر، چاپ اول