نویسنده: دكتر زهره مطیعی




 

 روند جدایی فلسفه اخلاق از علم سیاست در غرب مدرن

« نیكولو ماكیاولی » پدر علم سیاست مدرن غرب، در نیمه قرن پانزدهم میلادی در جمهوری فلورانس متولد شد؛ همان شهری كه از قرن چهاردهم میلادی شاهد رنسانس بود. در اوج هرج و مرج ناشی از مخاصمات دربار و كلیسا، ماكیاولی در میان خانواده ای كه به آریستوكرات ها نزدیك بودند، رشد كرد. پدرش مشاور حقوقی دستگاه حكومت و یكی از سرمایه داران توسكانا بود. (1) ماكیاولی هم به واسطه حضور پدرش در دستگاه حكومتی بخت خود را در حكومت جمهوری فلورانس آزمود و در میان كشمكش های این دوران، زندگی سیاسی اش را آغاز كرد. او كه تنها تجربه سیاسی دوران زندگی اش اعدام ساوونارولا كشیش مورد غضب پاپ بود، چند سالی پس از مرگ او به عنوان منشی جمهوری دست ساز این كشیش وارد كارهای حكومتی شد و چنان لیاقتی از خود نشان داد كه موقعیت او به سرعت ارتقاء یافت و به زودی به مأموریت های دیپلماتیك رفت.

كندوكاو در حكومت داری پاپ و سزار

او در این مأموریت ها توانست با بسیاری از سیاستمداران هم عصرش مانند « پاپ الكساندر ششم » و « لویی دوازدهم » دیدار كند و روش های حكومت داری آنان را مورد مطالعه قرار دهد، اما هیچ یك به اندازه شاهزاده حاكم واتیكان یعنی « سزار بورجیا » بر او تأثیر نگذاشت. بورجیا مردی بی رحم و حیله گر بود و فكر می كرد كه با حاكمی همچون بورجیا اهالی فلورانس می توانند ایتالیا را متحد كنند. هدفی كه او در تمام عمرش به دنبال آن بود. سرانجام پس از بازگشت از مأموریت، تصمیم گرفت یك ارتش ملی ایجاد كند تا امنیت را به مرزهای ایتالیا بازگرداند. پس شورای ده نفری هیأت دولت را متقاعد كرد كه با این طرح موافت كنند.
این اقدام ماكیاولی در زمانی انجام گرفت كه در بسیاری از شهرهای ایتالیا دو نوع حكومت استبدادی و جمهوری به سرعت جانشین یكدیگر می شدند و روابط حكومت ها با یكدیگر خصمانه بود و بسیاری از مناطق زیرنظر كلیسای كاتولیك كه مقر آن در رم بود، اداره می شدند. این اوضاع همچنان ادامه داشت تا اینكه كم كم طرفداران جمهوری در موضع ضعف قرار گرفتند و تاخت و تازهای بی امان ارتش های رقیب مانند فرانسه و اسپانیا (2) شرایطی را به وجود آورد كه پنج دولت ایتالیا از هم گسسته شدند. ارتش ملی هم نتوانست در برابر این یورش ها تاب بیاورد. پاپ هم كه تا آن زمان به عنوان بزرگترین مانع وحدت ایتالیا شناخته شده بود، فرصت را مغتنم دانست و به كمك فرانسه، جمهوری را برانداخت و به این ترتیب خانواده مدیچی در سال 1513 دوباره به قدرت رسیدند و این بازگشت مترادف با تبعید ماكیاولی به اتهام شركت در توطئه « باسكولی » علیه مدیچی ها بود. (3) ماكیاولی كه بازگشت دوباره به شغل دبیری را درسر می پروراند، دست به كار شد تا كتابی درباره پادشاهان بنویسد.

شهریار در دولت شهر ماكیاولی

مدتی بود كه ماكیاولی نوشتن كتاب « گفتارها » را آغاز كرده بود، ولی فكر بازگشت به فلورانس موجب شد تا دست نوشته های سابقش را كناری نهد و « شهریار » را بنویسد تا به این ترتیب، از یك سو اعتماد مدیچی ها را به خود جلب كند و از سوی دیگر، تصویری را كه سال ها با دیدن بورجیا به عنوان نمونه یك پادشاه مقتدر در ذهن داشت به دیگران نشان دهد. (4) در واقع نظریه سیاسی ماكیاولی در این دوران و در آثار متأخر او، یعنی « شهریار » و « گفتارها » ارائه شد. ماكیاولی برای نوشتن « شهریار » به مطالعه تاریخ دوران باستان و نوشته های « توسیدید » و « گزنفون » و دیگر مورخین رومی روی آورد و با استفاده از تجربیات 14 ساله اش در مشاغل حكومتی و متأثر از عقاید سنت آگوستین درباره حكومت پادشاهی نوشت: « سیاست جایی بود كه نهایت خیر و شر به یك سرانجام می رسند و در این مسیر هدف وسیله را توجیه می كند. (5) خوی و خصلت هایی وجود دارد كه « فضیلت » به شمار می آید، اما اگر به كار گرفته شود به نابودی می انجامد. در برابر، خوی و خصلت هایی هم هست كه « رذیلت » هستند، اما موجب ایمنی و پیروزی می شوند. » (6)
او در « شهریار » بر پادشاهی و اقتدار آن به عنوان نظام مطلوب و مشكل گشای جامعه سیاسی تكیه داشت و استدلال هایش را بر پایه رابطه ای پیچیده بین اخلاق و سیاست استوار كرده بود. ماكیاولی معتقد بود كه دین و اخلاقیات باید از حوزه عمومی به حوزه خصوصی برود و حكومتی براساس رذیلت ها بنا شود: (7) « داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است كه پادشاه فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر می روم و می گویم كه اگر شهریار حقیقتاً دارای صفات نیك باشد و به آن ها عمل كند به ضررش تمام خواهد شد، در حالی كه تظاهر به داشتن اینگونه صفات نیك برایش سودآور است. » (8)
او در بخش دیگری از شهریار نوشت: « زمامدار برای نیل به قدرت و ازدیاد قدرت و حفظ آن مجاز است كه به هر عملی چون زورو حیله و تزویر و غدر و قتل و جنایت و تقلب و نقض مقررات اخلاقی متوسل شود و هیچ نوع عملی برای نیل به قدرت و حفظ آن برای زمامدار ممنوع نیست. (9) در مواجهه با اعتراضات نیز نرمش شهریار جایز نیست و اعدام افراد مفید است و باید به ایجاد ترس اقدام نمود و از قانون و زور استفاده كرد. » (10) به این ترتیب آموزه جدایی اخلاق از سیاست، نزد ماكیاولی گونه صریح تری به خود گرفت و او به شهریار توصیه كرد كه برای تحكیم قدرت خویش هر محذور اخلاقی را زیرپا بگذارد: « چاره كار این است كه شهریار به غایت دور و پنهان كار بشود و بیاموزد كه چگونه با حقه بازی آدمیان را گیج و سرگردان كند تا تظاهر و ریاكاری او را حقیقت بپندارند. » (11) به باور ماكیاولی « هر كه بخواهد در همه حال پرهیزكار باشد، در میان این همه ناپرهیزكاری سرنوشتی جز ناكامی نخواهد داشت. از این رو شهریاری كه بخواهد شهریاری را از كف ندهد، می باید شیوه های ناپرهیزكاری را بیاموزد و هرجا كه نیاز باشد به كار بندد. » (12) از نگاه او، غالباً ضروری است كه شهریار برخلاف راستی و برخلاف محبت و برخلاف انسانیت و برخلاف دین رفتار كند، اگر بخواهد حكومت خویش را پابرجا نگاه دارد. ریاكاری نه تنها برای حكومت شهریاری واجب است، بلكه می توان تا هر زمان كه لازم باشد به آسانی به آن ادامه داد. » (13) لئو اشتراوس فیلسوف سیاسی معاصر با انتقاد از نظریات ماكیاولی نوشت: « ماكیاولی در شهریار به رهبران توصیه می كند كه به جای عدالت، رحمت، اعتدال، عقل و عشق از ظلم و ستم، خشونت، ترس و فریب استفاده كنند. » (14)

اصول 10 گانه اخلاق سیاسی غرب

نظریه سیاسی ماكیاولی براساس تحلیل او از روابط میان دولت ها در نظام ایتالیای قرن شانزدهم و مشاهدات او از رویه سیاسی زمان شكل گرفت. (15) ‌او عقیده داشت سیاست تابع اخلاق نیست، بلكه اخلاق تابع سیاست است. به نظر او جایی كه اقتدار مؤثر وجود نداشته باشد، اخلاقیات مؤثر نمی تواند وجود داشته باشد و اخلاق برآیند قدرت خواهد بود. (16)‌ بنابراین، ماكیاولی در شهریار اصول دهگانه ای را ارائه داد كه بر پایه آن فلسفه سیاسی اش شكل گرفت: « فقط در پی منافع و علایق خویش باش، هیچ كس را جز خود، محترم مشمار، بدی كن ولی چنان بنمای كه قصد نیكی داری. طماع باش و در جمع مال بكوش. خسیس و خشن و بی رحم باش. تا فرصت می یابی در پی فریب و نیرنگ باش، دشمنان را از میان بردار و در صورت لزومبه دوستان هم رحم مكن، در رفتار با مردم زورگویی را بر نرمش برتری ده. در باب هیچ چیز، غیر از جنگ میاندیش. » (17) او حتی در وصیت نامه اش نوشت: « در میان جاه طلبان بی ملاحظه، كسی كه پایبند اخلاق باشد زنده نمی ماند. » (18) اندیشه های ماكیاولی با فرمول بندی مشهور او كه « شهریار هم باید شیر و هم روباه باشد ». (19) به این نتیجه رسید كه دولت باید زور را با حیله، حسابگری سیاسی را با اراده تصمیم گیری و توانایی سازش دیپلماتیك را با توان نظامی درهم بیامیزد تا بتواند ثبات خویش را در داخل و توسعه طلبی را در بیرون از مرزهای خود تحقق بخشد. او دوران انزوا و تبعید را تا زمان مرگش در سال 1527 صرف نوشتن ادامه « گفتارها » كرد. (20) ماكیاولی كه از بازگشت به كار دولتی در حكومت مدیچی ها ناامید شده بود، برخلاف كتاب « شهریار » كه در آن به ستایش حكومت پادشاهی پرداخته بود، این بار حكومت جمهوری را مورد تمجید قرار داد و البته با یك تلقی اومانیستی از انسان بر آزادی و كارهای نوآوران سیاسی كه قوانین و نهادهای جمهوریت را بنا نهاده بودند، صحه گذاشت. او تأكید كرد كه دولت مقتدر را تنها بر پایه زور می توان برپا ساخت، اما استمرار و دوام آن به هیچ وجه با زور ممكن نیست و تنها صورتی حتی ظاهری از آزادی سیاسی و مشاركت شهروندان است كه می تواند تداوم و بقای یك دولت را تضمین كند. او نوشت « در جمهوری های فاسد چون مردان خردمند،خاصه در زمان آرامش، به سبب رشك و جاه طلبی مورد تنفرند، پس تصمیماتی به موقع به اجرا گذاشته می شوند كه نظر توده مردم نیك می نمایند و پیشنهادهای كسانی پذیرفته می شوند كه نفع شخصی خود را در نظر دارند نه خیر عموم را. در هر صورت در جمهوری به حمایت مردم نیاز می باشد، اما تكیه صرف بر آن ها اشتباه است و باید سیاست را نیز به كار برد. » (21)

تفكیك اخلاق از سیاست در فلسفه اروپا

در قرون وسطی دوقطبی سازی كاذب میان عقل و علم سبب تعارض میان دین و تجدد گشت؛ تعارضی كه فرجام آن تفكیك علم از دین بود. با ظهور ماكیاولی، سیاست نیز تغییر موضوع و تغییر هدف داد. در این وضعیت جدید، آنچه مهم به نظر می رسید ابزار بود و تنها قدرت، موضوع سیاست تلقی می شد و نه فضیلت، خیر، عدالت و اخلاق. به تعبیر لئواشتراوس، فلسفه سیاسی با ماكیاولی به كژراهه رفت و از آن پس، موضوع سیاست تنها قدرت بود. (22) او معتقد بود « ماكیاولی، اولین كسی است كه به صورت مكتوب از جدایی اخلاق از سیاست دفاع كرد و نام خود را در صفحه عنوان درج نمود (23) و پس از مخالفت با آرمانگرایی فلسفه سیاسی كلاسیك، رهیافتی واقع گرایانه به امور سیاسی ارائه داد. » (24) به هر حال، با ظهور مایكاولی، سیاست بازی و بازی سیاسی یا همان كه سال ها بعد « رونالد ریگان » آن را « تجارت شو » نامید، جای حكومت را گرفت (25) و او شعار معروف « هدف وسیله را توجیه می كند » را ارائه داد. ماكیاولی هدف را بقای شهریار دانست و از این رو « شهریار » را مجاز كرد كه برای حفظ قدرتش، گاهی شیر و گاهی روباه و در مواقعی صفات هر دو را توأمان داشته باشند.
جوهر بنیادین نظریه ماكیاولی آن بود كه باید میان قواعد اخلاقی و الزامات سیاسی تفاوت قائل شد و براساس واقعیت و یا در نظرگرفتن منافع و مصالح، به اقدام سیاسی دست زد. براساس این رویكرد كه رئالیسم سیاسی مدرن نیز به آن شباهت دارد، به شكست در حوزه سیاست می انجامد. زیرا كه مدار اخلاق، حق و حقیقت است، حال آنكه لازمه سیاست، دست شستن از پاره ای اصول اخلاقی است و بدون « دست های آلوده » هیچ فعالیت سیاسی ممكن نیست. (26) ماكیاولی، كه شاخص ترین نماینده این نگرش است، اخلاق را لازمه زندگی افراد می داند، ولی پایبندی به آن را برای شهریار خطرناك می شمرد و از خطر تقوا برحذر می دارد. او می نویسد: « خود را نرم دل و درست پیمان و مردم دوست و دیندار و درست كردار نمودن و نیز اینچنین بودن، نیك است، اما می باید چنان نهادی داشت كه هرگاه نیاز به داشتن صفاتی ضد این باشد، بتوان خوی خود را دیگر كرد. » (27)
در فاصله قرن 16 تا 19 اندیشه های نیكولوماكیاولی در بیان راه و روش حكومت مبنی بر اینكه شهریار نباید پایبند به اصول یا ملاحظات اخلاقی باشد، رواج یافت. در این مشرب فلسفی « هركس بداند چگونه مكر و حیله را به كار بندد، موفق تر است. او باید برای رسیدن به مقصودش به هر كار پلیدی دست بزند، اما باید وانمود كند و هرچه در توان دارد، بكند تا دادگر و بخشنده جلوه كند. » (28) بر همین اساس سه قاره آمریكا، آفریقا و اقیانوسیه به طور كامل و بخش های وسیعی از قاره آسیا به زیر سلطه استعماری مستقیم اروپا درآمد. در واقع ماكیاولی اولین تئوریسین مدافع « امپریالیزم » و استیلاجویی بر دیگر ملت ها و كشورها بود. او در كتاب « گفتارها » با طرح مفهوم مدرن آزادی، آشكارا از امپریالیزم دفاع كرد و اعمال سلطه و سیطره بر دیگر ملت ها را از لوازم مفهوم مدرن آزادی دانست. (29)
از این دوران با ظهور چهره هایی مانند « توماس مور »، « فرانسیس بیكن » ‌و « توماس هابز » اندیشه سیاسی دولتمردان و جهت گیری ساختارهای قدرت در اروپا دگرگون گشت و متأثر از اندیشه های ماكیاولی دوره دوم استعمار با دست اندازی بریتانیا، پرتغال، هلند،‌فرانسه، اسپانیا و ایتالیا به نقاط مختلف قاره های آسیا و افریقا و سپس ورای اقیانوس اطلس، آغاز شد.

روح ماكیاولی، جسم هابز و حكومت لاك

اصولی كه از تفسیر آرا و اندیشه های ماكیاولی استنباط شده بود، سال ها بعد در آرای برخی از تئوریسین های غربی بسط و گسترش یافت، چنانكه « فرانسیس بیكن » كه از شاگردان ماكیاولی و از دولتمردان قدرتمند پادشاه انگلستان به شمار می رفت، درباره ماكیاولی گفت: « ما به ماكیاولی و نویسندگانی از قبیل او مدیون هستیم، برای آنكه به روشنی و صراحت طبیعت بشر را چنانكه هست نشان داده اند، نه چنانكه باید باشد. » (30)
در قرن 17 « توماس هابز » و « جان لاك » تحت تأثیر افكار و اندیشه های ماكیاولی در باب پادشاهی بهارائه نظریه پرداختند و سرمشقی برای ایجاد دولت های مشروطه سلطنتی در دوران جدید شدند. هابز با توجه به شرایط ناامن زندگی اش در دوره آشوب و هرج و مرج ناشی از انقلاب مشروطه انگلستان از نظریه « قرارداد اجتماعی » به حكومت مطلق و استبدادی سلطنتی رسید. (31) او در سال 1651 در كتاب « لویاتان » نوشت: « مردم تنها به یك علت به تأسیس یك قدرت حاكمه اقدام می كنند و آن میل ایشان به صلح و امنیت است. از این رو حكمرانی كه آنان بر می گمارند، باید برای رسیدن به این مقصود به حد كافی از منابع قدرت برخوردار باشد. » او در بخش دیگری از كتابش درباره اخلاق نوشت: « این امیال اند كه به اعمال ما جان می بخشند و بر آن ها سلطه دارند. عقل و اندیشه در رابطه با آن ها صرفاً ابزارند. نه تنها عقل، كه اخلاقیات نیز تابع امیال اند. خوب و بد اسامی ساده ای هستند كه ما به موضوعات مورد علاقه یا نفرت فردی خاص خود داده ایم. هیچ قانون خوب و بدی كه ریشه در ماهیت خود موضوع داشته باشد وجود ندارد، بلكه این مفاهیم متعلق به آن كسی است كه آن ها را به كار می برد. » (32)
یك دهه بعد از مرگ هابز،‌ « جان لاك » پدر دموكراسی در سیاست مدرن به عنوان هوادار « سلطنت مشروطه » قدم به عرصه نظریه پردازی سیاسی و فلسفه حكومت گذاشت. او فلسفه « سلطنت و مشروطه » براساس نظام پارلمانی و نمایندگی را استنتاج كرد (33) و در اثر معروفش « دو رساله در باب حكومت » با به كارگیری شیوه ای خاص در برقراری ارتباط بین آزادی و انباشت سرمایه، توانست به خلأ ناشی از غیراخلاقی بودن و ناكارآمد بودن استعمار در قاره آمریكا پاسخ دهد و با شناخت روح اقتصادی حاكم بر نظام سیاسی انگلستان، نظام امپریالیستی - لیبرالیستی این كشور را بنیان نهد. (34)

پادشاهی ماكیاولی بر فلسفه سیاسی مدرن

یك قرن بعد « شارل دومنتسكیو » در عصر روشنگری در اثر سیاسی معروف خود « روح القوانین » كه بعدها در تدوین اساسنامه آمریكا و اساسنامه شورای انقلاب فرانسه در سال 1791 نقش داشت، اندیشه تأسیس حكومت های جمهوری را بر پایه میراث تفسیر ماكیاولی تعریف كرد. او در كتاب « بازنگری علل عظمت و سقوط رم » كه سال 1734 منتشر كرد، مانند ماكیاولی فكر می كرد كه طبیعت حكومت سلطنتی این است كه قدرت فائقه در دست یك نفر باشد و او براساس قوانین اساسی حكومت كند و قوای میانجی از جمله نجبا، روحانیون و نگاهبانان قوانین، قدرت سلطان را تعدیل سازد. (35)
« اسپینوزا » و « روسو »، در فلسفه سیاسی خویش، همواره از ماكیاولی پیروی كرده اند. اسپینوزا با خروج از دایره منطق الهی و سكولار كردن منطق سیاست در عصر مدرن اجازه شكل گیری سوژه سیاسی و قابلیت شكل دادن كنش لیبرالی - سكولار را می دهد. (36) روسو زمینه های پیدایش « دین مدنی » را فراهم كرد تا راه حلی برای ناكارآمدی مسیحیت در برآوردن نیازهای عصر جدید بیاید. (37) او به تأسی از استادش ماكیاولی در كتاب « گفتارها » كه نوشته بود « همانگونه كه دین مسیحی موجب زوال دین رومی گشت، اینك انسان ها خود باید با ارائه دین جدید، به كنار گذاردن آموزه های سنتی مسیحیت همت نمایند. » موضوع دوگانگی های ادعاهای قدرت سیاسی و قدرت كلیسایی در مسیحیت را مطرح ساخت.
در آغاز سده نوزدهم نیز، « هگل » و « فیخته » كه شاهد متلاشی شدن امپراتوری كهن آلمان بودند، پاسخ پرسش های سیاسی خویش را در آثار ماكیاولی جستند. اگرچه در سده بیستم هم افرادی مانند « موسولینی » و « آنتونیو گرامشی »، عقاید خود را به ماكیاولی نسبت دادند، اما هیچ یك از آنان در عصر معاصر به مانند « وینستون چرچیل » نخست وزیر انگلستان در سال های جنگ جهانی اول و دوم و جنگ سرد به عنوان یكی از مهمترین میراث داران ماكیاولیسم، شناخته نشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. شوالیه، ژان ژاك، آثار بزرگ سیاسی، از ماكیاولی تا هیتلر، ترجمه لی لاسازگار، تهران: مركز نشر دانشگاهی، 1373، ص10-12
2. اسپرینگز، توماس، فهم نظریه های سیاسی، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران: انتشارات آگاه، 1377، چاپ دوم، ص 67
3. عالم، عبدالرحمن، « تاریخ فلسفه سیاسی غرب »، تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، 1387، چاپ یازدهم، ص 28
4. محمودزاده، شكوه، « مفهوم سیاست نزد ماكیاولی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، فروردین 1388
5. Coplesto,Frederick,"A history of philosophy",Continum International Publishing Group,1999,pp.312-310
6. ماكیاولی، نیكولو، « شهریار »، ترجمه داریوش آشوری، تهران: نشر مركز، ویرایش دوم، 1375، ص103
7. جعفری، محمدتقی، « فلسفه دین »، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، سال 1375، صفحه 543-537
8. جهانبگلو، رامین، « ماكیاولی و اندیشه رنسانس »، تهران: نشر مركز، 1372، ص10
9. پولانینی، مایكل، « فراسوی نیهیلیسم »، مجموعه مقالات خرد در سیاست، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران:‌طرح نو، سال 1377، ص 215
10. شهریار، فصل 16
11. همان
12. همان، ص 117
13. همان، فصل 18
14. اشتراووس، لئو، « اندیشه هایی در باب ماكیاولی »، 1958، صص9-10
15. Dougherty,J. and Pfaltzgraff,R."Contending Theories in International Relations," New York:Harper and Row,1971,p.67
16. Carr,F-A,"The Twenty Years Crisis:1939-1919",London:Macmillan,1964,p.64-63
17. شهریار، همان
18. احمدی طباطبایی، محمدرضا، « اخلاق و سیاست: رویكردی اسلامی و تطبیقی »، تهران: دانشگاه امام صادق، سال 1389، چاپ دوم، ص53
19. شهریار، همان
20. عالم، همان، ص 28
21. همان، كتاب دوم، فصل22، ص22
22. امینی، علی اكبر، « سیاست اخلاقی و اخلاقی شدن سیاست »، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، 1382، سال هفدهم، شماره11 و 12 (192-191)
23. اشتراوس، لئو، « فلسفه سیاسی چیست »، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 1381، چاپ دوم
24. همان
25. امینی، همان
26. اسلامی، سیدحسن، « دروغ مصلحت آمیز: بحثی در مفهوم و گستره آن »، قم، موسسه بوستان كتاب، 1382، چاپ اول
27. ماكیاولی، نیكولو، « شهریار »، ترجمه داریوش آشوری، تهران: كتاب پرواز، 1374
28. شهریار، همان
29. زرشناس، شهریار، « پدر سیاست مدرن »، باشگاه اندیشه، 1389
30. به نقل از ویل دورانت، « تاریخ فلسفه »، ترجمه عباس زریاب خوئی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ سیزدهم، 1376، ص106
31. هابز، توماس، « لویاتان »، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی، 1380، بخش دوم، ص 187 به بعد
32. همان
33. Lock.John,"Two Treatises of Government",Edited by I.Shapiro.Yale University Press,London,2003,p.110-100
34. شریعت، فرشاد، « جان لاك: مناقشه های استعمار و اخلاق سرمایه داری »، دانش سیاسی، پاییز و زمستان 1386، دوره سوم، شماره دوم، ص64
35. منتسكیو، « روح القوانین ( به انضمام درآمدی بر روح القوانین )، ترجمه علی اكبر مهتدی، مقدمه تصحیح و تعلیقات از محمد مددپور، تهران، امیركبیر، 1370
36. جهانبگلو، رامین، سخنرانی دفتر پژوهش های فرهنگی، تالار گفت و گوی خانه هنرمندان ایران، 1383/10/15
37. بهروزلك، غلامرضا، « روسو دین مدنی »، نامه مفید، 1381، شماره 32

منبع مقاله :
عصر اندیشه، شماره6