نویسنده: زینب مقتدایی
منبع: راسخون



 

تأثیرات مهم وفاق اجتماعی

در اینجا به تأثیرات مهم وفاق اجتماعی بر مسائل عمده اجتماعی به اجمال اشاره می کنیم:

1- وفاق اجتماعی موجبات ثبات سیاسی را فراهم می کند.
2- وفاق اجتماعی دو مشکل بنیانی که هر نظم اجتماعی بالقوه با آن دست به گریبان است یعنی پیش بینی پذیری رفتارهای اجتماعی و تعاون اجتماعی را حل می کند.
3- با حل دو مشکل فوق و همزمان با ظهور اعتماد اجتماعی متقابل، زمینه برای همکاری اجتماعی، مشارکت اجتماعی که خود پیش شرطی برای اصلاح و توسعه اجتماعی است فراهم می گردد.
4- با وجود وفاق اجتماعی گسترده و تعمیم یافته و هویت های جمعی بارز و نسبتاً یکپارچه،جامعه در برخورد با فرهنگ های بیگانه و فرآیند انتشار فرهنگی که هر آن در ابعاد مختلف قدرت جنبشی بیشتری کسب می کند، ضمن این که می تواند در مقابل آثار مخرب آن ها از خود مصونیت بیشتری نشان دهد، همزمان قادر است به صورت فعالانه با آن ها برخورد نماید و به صورت گزینشی بعضی از عناصر آن ها را به نفع خود جذب کند.
5- هرگاه وفاق اجتماعی عام و تعمیم یافته وجود داشته باشد، احتمال انحراف از قواعد اجتماعی کاهش می یابد. در چنین نظمی، امکان بروز فساد اخلاقی، سیاسی و اداری و غیره مانند ریاکاری و پارتی بازی و قوم و خویش بازی و کم کاری و رشوه خواری و اختلاس کاهش می یابد.
6- یکی دیگر از مسائل که مورد توجه قرار گرفته است، موضوع عواطف است. این اتفاق نظر وجود دارد که عاطفه موضوعی کاملاً خصوصی است که منعبث از دستگاه اعصاب خودکار است، که حتی از اراده آگاهانه فرد نیز خارج است. با این وجود نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که اغلب روابط اجتماعی هستند که اعصاب را تحریک می کنند. کمپر در تحلیل جامعه شناختی خود به پنج احساس منفی یعنی تقصیر، خجالت، اضطراب، افسردگی و عصبانیت که می توانند مولد روابط اجتماعی باشند، توجه می کند. او دو بعد برای روابط اجتماعی در نظر می گیرد، بعد قدرت و بعد منزلت. بعد رابطه قدرت حاوی زور گفتن، اجبار، تهدید، تنبیه کردن، سلطه یابی و غیره است. بعد رابطه منزلتی حاوی ایثار، حمایت عاطفی، دوستی، تمجید و غیره است.

کیفیت وفاق اجتماعی

پرسشی که در اینجا مطرح است که چه نوع وفاقی با چه نوع کیفیتی مطلوب است؟ پاسخ کوتاه و مختصر برای این سوال این است : «عام و تعمیم یافته».
«صفت عام و تعمیم یافته» به چهار عامل و چهار فرآیند مرتبط به هم بستگی دارد. چهار عامل عبارتند از : عامل فرهنگی، عامل اجتماعی، عامل شخصیتی و عامل فرصتی. چهار فرآیند عبارتند از : فرآیند انتخاب، فرآیند نهادی شدن، فرآیند دورنی کردن و فرآیند توزیع.
باید ارزش ها و نمادها و معانی هسته ای فرهنگ، به خصوص در سطح وجودی آنچنان انتخاب شود که ارزش ها و نمادها و معانی مورد نظر اکثریت گروه ها و اجتماعات طبیعی در جامعه را فرا بگیرد به طوری که هم اجتماعات طبیعی و اقشار و کنشگران اجتماعی نفع مشترک شناختی و عاطفی خود را کم و بیش در آن ببینند. برمبنی ارزش ها و نمادها و معانی هسته ای انتخاب شده، نظام قواعد تجویزی (هنجاری) باید به صورت نسبتاً مشخص نهادی شوند. به طوری که اکثریت واحدهای اجتماعی ( اعم از کنشگران فردی و جمعی) آن ها را به صورت نوع آرمانی رفتار مشترک ببینند و رابطه آن با نقش های اجتماعی را بشناسند. به عبارت دیگر انتظارات اجتماعی (نظام هنجاری) و الگوهای رفتاری (نقش های اجتماعی) برای اکثر واحدهای اجتماعی صریح و حتی المقدور فاقد تناقض باشند.
عامل دیگر شخصیت است.شخصیت در واقع رابط بین نظام ارگانیک و نظام اجتماعی است. شخصیت به عنوان نظام تمایلات از طریق نفوذ متقابل نیازهای ارگانیک و انتظارات اجتماعی طی فرآیند جامعه پذیری و درونی شدن شکل می گیرد. با تشکیل شخصیت، اجتماع چیزی غریبه یا نیرویی بیرون از فرد نیست بلکه جزیی از شخصیت است، اگرچه این دو یکی و یکسان نیستند. از دیدگاه دورکیمی در صورتی که این دو یکی شوند، در ما در وضعیت انسجام مکانیکی خواهیم بود که در آن وجدان فردی وجود ندارد. صفت «عام و تعمیم یافته» بستگی به ماهیت و نوع تمایلات هنجاری شده نظام های شخصیتی در جامعه نیز دارد.
آخرین عامل و فرآیندی که باید به آن توجه کرد، عامل فرصتی و فرآیند توزیع منابع ارشمند در جامعه است. شرایط عینی و مادی لازم برای تعمیم و عام کردن وفاق اجتماعی به میزان سهیم شدن اکثریت گروه ها و اقشار و افراد در مواهب اجتماعی زندگی جمعی بستگی دارد. به عهده نظام فرصت ها (قشر بندی) است که با گرایش برابر سازی فرصت های مساوی برای گروه ها و قشر های مختلف اجتماعی فراهم سازد و حقوق سیاسی و مدنی و اقتصادی و فرهنگی را برای آحاد اجتماعی در طول زمان بسط دهد.

وفاق اجتماعی در ایران

در منابع مكتوب علل بروز ناهماهنگی عمیق در بین اذهان در ایران بطور خلاصه معلول عوامل زیر دانسته شده است:
الف – نفوذ فرهنگ غرب: رویارویی با فرهنگ غرب از دوران صفویه آغاز می شود و در عصر قاجار و ورود فن آوری، لباس و نحوه آموزش نظامی، نفوذ عقاید و ارزش ها و هنجارهای غربی را به دنبال داشت و تفكرات قبل و بعد از مشروطه را رقم زد.
در این زمان نیز دودستگی ایجاد شد، غرب رفته ها راه حل جامعه را قانون می دانستند در حالی كه گروه دیگری معتقدند در اروپا دویست سیصد سال قبل از چنین دورانی در كلیساها بحث های دینی انجام شد. در دوران رضاخان این تعارض ها شدت گرفت و با ورود رادیو و تلویزیون تعارض به عشایر و روستاهای دور از دسترس نیز تسری یافت‌. از طرف دیگر دستگاه بوروكراتیك نوپدید نیاز به آموزش جدید داشت كه در مقابل مكتب خانه ها قرار گرفتند و بر دامنه تعارض افزوده گشت. در جوامع آسیایی قرن ها دین در كنار سنت قرار داشت؛ با اشاعه دستاوردهای غربی به مشرق زمین، آموزه های غربی به عنوان یك محور جدید در مقابل دو محور سنت و دین قرار گرفت. به نظر می رسد جامعه ما مانند فردی است كه كوله باری از دین، سنت و آموزش های جدید را بر دوش دارد، اما از محتوای آن خبر ندارد، زیرا بعد از گذشت یك قرن هنوز نتوانسته ایم به رابطه معقولی بین این سه دست یابیم.
بروز انقلاب اسلامی به طور موقت تعارض ها را كاهش داد؛ اما فرهنگ غرب بتدریج نفود كرده و برخی از عناصر آن درونی شده بودند، در صورتی كه اشاعه ارزش ها و فرهنگ معنوی اسلام بطور عمده متكی بر كنترل رسمی بود و نه اجتماعی شدن مجدد‌. این امر جامعه را دچار كنترل بیرونی نمود، یعنی به محص كاهش كنترل، قابلیت محو شدنشان شدید است.
ب – تعارض اولویت توسعه: بعد از انقلاب و بویژه پس از دوران جنگ و آغاز دوران سازندگی در بحث توسعه و نقطه آغاز توسعه نیز دو دسته در مقابل یكدیگر قرار گرفتند، یك دسته به روش های غیردموكراتیك با تكیه بر آمارهای سازمان ملل، توسعه اقتصادی را مقدمه توسعه در ابعاد دیگر می توانست. شواهد موجود نشان می دهد یكی از دست آوردهای این اندیشه افزایش شكاف طبقاتی و بالطبع باعث افزایش تعارض شد. در مقابل این گروه دسته دیگر معتقد است در زمینه پیشرفت اقتصادی نباید شتاب به خرج داد. اولویت دادن به توسعه سیاسی و فرهنگی در دراز مدت توسعه پایدار در ابعاد دیگر را به همراه خواهد داشت، بنابراین در سطح برنامه ریزی های كلان نیز با عدم توافق مواجه بوده ایم.

تعارض های فرهنگی در جامعه

در این نوشته مراد از فرهنگ فرهنگ غیرمادی است كه شامل جنبه های ذهنی جامعه و زندگی اجتماعی است. ارزش ها، هنجارها ، هنرها، اعتقادات، باورها و نگرش ها نسبت به امور مختلف زندگی و ... عناصر سازنده فرهنگ غیرمادی هستند.
در این نوشته با مفهوم خرده فرهنگ نیز سرو كار داریم. مراد از خرده فرهنگ، عناصر فرهنگی متمایز از فرهنگ غالب در جامعه است. مثلاً مهاجرین به یك منطقه، به علت تفاوت فرهنگی با فرهنگ منطقه میزبان، دارای خرده فرهنگ هستند و عناصر فرهنگی متمایز از آن ها نسبت به عناصر فرهنگی میزبان عناصر خرده فرهنگ آنان است. در استعمال اصطلاح خرده فرهنگ، فرهنگ غالب مفروض است. بنابراین در این نوشته بكار بردن خرده فرهنگ با مشكل تعیین فرهنگ غالب روبرو است كه سعی می كنیم در هر جا با آوردن قیود توضیحی، مراد را بطور روشن مطرح كنیم.
زمینه تاریخی جامعه ما در گذشته دارای فرهنگی بود كه در نظر همه مردمش خودی تلقی می شد. اگر فرهنگ غیرمادی ایران در پایان دوره صفویه را بستر فرهنگی جامعه در نظر بگیریم. رویارویی ایران با غرب در زمینه فرهنگی، عامل خارجی اصلی در تحولات فرهنگی ایران بوده است. در عصر قاجاریه این تماس‌ها و تأثیر گرفتن ها افزایش می یابد و به صورت مشهودی جلوه گر می‌شود. ظاهراً اولین شیفتگی ها در زمان فتحعلی شاه و در اردوگاه های نظامی عباس میرزا پدید آمده است كه عمدتاً به فن آوری و ابزار نظامی غربی ها مربوط می شده است. ولی با ورود آن ها، نحوه لباس سربازان و آموزش نظامی آنان نیز تغییر می كند و می دانیم كه لباس و آموزش مربوط به بعد غیر مادی فرهنگ است. نفوذ عقاید، ارزش ها و هنجارهای غربی علاوه بر مورد قبل به ابعاد سیاسی و اجتماعی سرایت می كند و تفكرات جدید قبل از مشروطه و مشروطه را رقم می‌زند. پس از مشروطه، این نفوذ بطور جدی تر در نزاع مشروطه و مشروعه خودنمایی می كند. پس از شهادت شیخ فضل الله غرب گرایی سكه بازار می شود و دولت پهلوی سعی می كند از جنبه كمی و كیفی آن را گسترش دهد.
در قبال جریان تغییرات سریع فرهنگی، عده ای از مردم شهرهای بزرگ و عمده مردم روستایی و عشایری و شهرهای كوچك سعی می كنند تا حد ممكن از نفوذ فرهنگ غیرمادی غربی دور بمانند. علمای دین و حافظان ارزش ها و هنجارهای مذهبی یكی از عوامل مهم در این مقاومت فرهنگی بوده اند. اما وقتی از ورای دهه های متمادی به تماس فرهنگی جامعه ما و غرب نگاه می كنیم، در می یابیم كه توده های مسلمان كشور ما و علمای مذهبی در بعد فرهنگ مادی به طور آرام تغییر فرهنگی را پذیرفته اند و به علت كندی پذیرش تغییر در فرهنگ مادی با تنش جدی روبرو نشده اند. همین توده ها و نخبگان فرهنگ سنتی در بعد فرهنگ معنوی نیز تغییراتی را پذیرفته اند ولی آرام تر و كمتر از تغییرات مادی. كتاب های علمای دینی درباره مفاهیم اساسی فرهنگ غرب، یكی از این جلوه ها است. آثار سید جمال الدین اسد آبادی،‌ آیت الله نائینی، علامه طباطبائی، شهید مطهری، شهید بهشتی و كتاب هایی كه در بیست سال گذشته توسط علمای دینی و دیگر نویسندگان متدین نوشته شده است، شاهد این مدعا هستند. این آثار با تنش جدی روبرو نشداند و بنابراین از لحاظ فرهنگی جنبه آسیبی ندارند. اما در سوی جریان مقاومت فرهنگی و تغییرات آرام و بدون تنش فرهنگی كه معمولاً از آن به عنوان جنبه سنتی فرهنگ و جامعه ایران یاد می شود ـ اقشاری را می بینیم كه در بعد فرهنگ مادی ( پذیرش واردات غربی ) سر از پا نشناخته اند و در بعد فرهنگ معنوی نیز به سرعت پذیرای عناصر اشاعه یافته شده اند. در مقایسه این عده با توده های مردم است كه به این ها متجدد در قبال سنتی گفته می شود.
با توجه به زمینه تاریخی تماس فرهنگی با غرب، قبل از مشروطه تا پایان دوره سلطنت پهلوی، می بینیم كه حكومت قدرت و ثروت ملی در اختیار جناح مشتاق فرهنگ غرب بوده است و علاوه بر علم، تكنولوژی و جنبه های مادی فرهنگ ارزش ها و هنجارها، الگوها و باورهای وارداتی غرب را همراه با سیستم های اداری ـ آموزشی و نظامی و ... در كشور رواج داده اند. قبل از انقلاب اسلامی می توان فرهنگ غرب گرای رایج را فرهنگ غالب نامید و جناح دارای مقاومت فرهنگی را خرده فرهنگ مذهبی ـ سنتی دانست.
توانایی تدریجی خرده فرهنگ مذهبی ـ سنتی و نفوذ آن در عده ای از نسل جوان تحصیل كرده و تغییرات آرام فرهنگی این عده و زمینه های اجتماعی ـ اقتصادی سال های57 ـ 1355 موجب انقلاب اسلامی در ایران گردید. خرده فرهنگ انقلابیون مذهبی ـ پس از در اختیار گرفتن ماشین حكومت و امكانات دولتی ـ تلاش كرد به فرهنگ غالب تبدیل شود و در نتیجه فرهنگ غرب گرایان خرده فرهنگ محسوب شد.
واقعیت فرهنگی جامعه ما این است كه شكل حاد غرب گرایی خرده فرهنگ است، اما در فرهنگ عمومی جامعه عناصر زیادی از ارزش ها، هنجارها، زیباشناسی، الگوهای لباس ، مسكن و ... اشاعه یافته از غرب و حتی گاهی ناسازگار با اصالت های دین اسلام وجود دارد.
انقلاب اسلامی تلاش كرد ارزش ها ، هنجارها و فرهنگ معنوی اسلام اصیل، خصوصاً با ابعاد عرفانی و اخلاقی آن را بر جامعه حاكم كند و همین تلاش بود كه تعارض های فرهنگی را در قسمت های مختلف فرهنگ، در سازمان های اجتماعی گوناگون و نزد اقشار مختلف مردم آشكار ساخت. البته باید یادآوری كنیم كه این تلاش به شیوه معمول اجتماعی كردن مجدد كمتر انجام شد و عمدتاً ابزرهای كنترل اجتماعی مورد استفاده قرار گرفت. ولی همانطور كه در جامعه شناسی خرد و روانشناسی اجتماعی مبرهن است، تا یك عنصر فرهنگی از طریق فرآیند اجتماعی كردن منتقل نشود و درونی نگردد، اولاً كنترل اجتماعی با مبنای عاطفی و ارزشی ـ كه قوی ترین نوع آن است ـ به ندرت قابل اعمال است . ثانیاً كنترل های اقتصادی و خشونت ـ مستقیم و غیر مستقیم ـ بدون جنبه درونی ، حالت كنترل بیرونی دارد و پاسخ و عمل فرد در قبال آن از نوع متابعت است یعنی با محو یا كاهش فشار بیرونی، عمل قبلی مجدداً بروز می كند. البته در این میانه برخی هنجارها تا حدودی جا افتاده ولی قابلیت محو شدنشان شدید است. زیرا به عنوان یك ارزش و هنجار مبتنی بر آن درونی نشده است.
چیزی كه اكنون وجود دارد و می توان به آن تعارض فرهنگی گفت، چند امر متفاوت است:

1- دانش آموزان در اقشار شدیداً غرب گرا، از طریق وسایل تبلیغاتی دولتی و از طریق مدارس و كتاب های درسی، تحت تأثیر فرهنگی قرار می گیرند كه در نكات زیادی با فرهنگ خانوادگی و محلی آن ها متعارض است. مثلاً درباره حجاب زنان و شیوه لباس پوشیدن و ... هنجارهای خانوادگی و محلی (گروه های نخستین فرد كه نقش اصلی را در اجتماعی كردن او ایفا می كنند) روش پسندیده منظم و مؤدبانه را نوعی می داند كه در قانون مصوب بعد از انقلاب جرم تلقی شده است. نیز می دانیم كه سازمان های بوروكراتیك كه فرد در آن ها عضویت دارد، گروه ثانوی هستند و در برابر توانایی اجتماعی كردن گروه های اولیه شخص، نفوذ قابل توجهی ندارند.
2- مورد دیگری از تعارض فرهنگی تعارض ارزش ها، باورها و هنجارهای خانواده های مذهبی با فرهنگ القایی رادیوـ تلویزیون و معلمین مدارس و همكلاسی ها و ... می باشد كه كودك و نوجوان متعلق به این خانواده ها با آن روبرو است. باید توجه كنیم كه صاحبان فرهنگ مذهبی ـ سنتی، قبل از انقلاب اسلامی با دور نگهداشتن فرزندان خود از عوامل فرهنگی غرب گرا، سعی بر حفظ الگوهای فرهنگی خود در نسل بعدی نمودند. مثلاً رادیو ـ تلویزیون را حرام می دانستند، سینما نمی رفتند، مجله نمی خواندند و در شرایط غیرقابل كنترل، دختران را به مدارس دولتی نمی فرستادند و ... ولی بعد به مرور این احساس و تصمیم بر دور ماندن از كانال های رسمی انتقال فرهنگ، از بین رفت. همه رادیو ـ تلویزیون خریدند، همه بچه هایشان را به مدرسه می فرستادند. و بالاتر از آن، همه شیوه سازمان های دولتی را صحیح تلقی می كنند و به قبول آن تن می دهند.

نكته دیگری كه باید مورد توجه جدی قرار گیرد این است: فرزندی كه مطابق با مادر و مادربزرگ و پدر و پدربزرگش بار می آید شخصی نرمال و دارای رفتار بهنجار است و اگر در مقیاس ارزش ها و هنجارهای اقشار و گروه های اجتماعی دیگر، دارای رفتار نابهنجار تلقی می گردد به معنی آسیبی بودن رفتار او و نقص اجتماعی شدن او نیست. بلكه نمونه ای از برچسب زنی است كه در یكی از نظریه های مربوط به آسیب شناسی اجتماعی بیان شده است.

تأثیر تعارض های فرهنگی بر وفاق اجتماعی

همان طور كه ذكر شد تعارض فرهنگی خرده فرهنگ سنتی ـ مذهبی با خرده فرهنگ متجدد غرب گرا در جامعه ما وجود دارد و انقلاب اسلامی ایران را می توان غلبه حاملین خرده فرهنگ سنتی ـ مذهبی بر حاملین خرده فرهنگ دیگر و تصرف نظام سیاسی دانست. شاید دقیق تر این باشد كه بگوییم جامعه ایران در شرایط كنونی دچار انشقاق فرهنگی است فرهنگ ایران به دو شقه تقسیم شده است. انشقاق فرهنگی یاد شده، جامعه ایران را به دو جامعه جدا ولی ساكن در یك سرزمین تبدیل كرده است . اساس وفاق اجتماعی، توافق بر ارزش ها و هنجارها است و وقتی تعارض فرهنگی و به طور دقیق تر دوپارچگی و انشقاق فرهنگی در جامعه ای به وجود می آید، وفاق به دو وفاق جداگانه در دو نیمه از مردم یك جامعه تغییر شكل می دهد.
یك نیمه در درون خود دارای وفاق و اجماع است و این وفاق و اجماع همانطور كه كنت و دوركیم نیز گفته اند ـ منجر به همبستگی و برقراری نوعی از نظم اجتماعی می شود. نیمه دیگر نیز در درون خود دارای وفاق و اجماع است و همبستگی و نظم اجتماعی خاص خود را به وجود می آورد . این امر شكل مورد انتظاری است كه حاصل از دو گانگی كامل فرهنگی خواهند بود. ولی اولاً به علت عدم جدایی مكانی مردم حامل این دو نوع فرهنگ و ثانیاً به علت نداشتن نظام سیاسی دوگانه كه هر یك كاركرد نیل به اهداف مربوط به خود را پیگیری كند و ثالثاً به علت اختلاط افراد مربوط به این دو فرهنگ جدا، در برخی سازمان‌های فرهنگی ـ تربیتی مانند دانشگاه ها، مدارس، سازمان صدا و سیما و استفاده آن ها از محصولات فرهنگی این سازمان ها؛ دوگانگی كامل فرهنگی و وفاق موود در میان افراد وابسته در هر یك از این فرهنگ ها و ایجاد دو نوع نظم اجتماعی و تبدیل شدن به دو جامعه جداگانه حاصل نشده است. لذا نظم اجتماعی كامل استقرار نمی یابد زیرا وفاق اجتماعی كامل در كل جامعه وجود ندارد و نیز امكان وفاق كامل در هر یك از دو نیمه و جدایی از دیگری نیز حاصل نمی شود.
بنابر آنچه گفته شد، انشقاق فرهنگی و تعارض ارزش ها و هنجارهای دو نیمه مردم در شهرهای بزرگ و مراكز اداری، علمی، فرهنگی، بازرگانی و صنعتی كشور، در شرایطی كه یك فضای مكانی و یك نظام سیاسی و یك سازمان فرهنگی گسترده ( وزارت آموزش و پرورش و وزارت آموزش عالی و صدا و سیما و .. ) وجود دارد و تا اندازه ای اشتراك برخی عناصر فرهنگی ـ خصوصاً عناصر غربی اشاعه یافته؛ به هر دو نیمه فرهنگی ـ بین اعضاء دو نیمه است؛ جدایی كامل فرهنگی و تداوم آن ممكن نیست و وفاق كامل عمومی نیز میسر نمی شود. پس می توان نتیجه گرفت كه تعارض های فرهنگی و بلكه دو پارچگی فرهنگی مانع مهم پیدایش وفاق اجتماعی جدید در جامعه است. و البته معلوم است كه از آغاز اشاعه فرهنگ غرب و پیدایش قشر غرب گرا و متجدد، وفاق اجتماعی گذشته جامعه نیز آسیب های اجتماعی دارد و تعارض فرهنگی مانع وفاق اجتماعی بلكه نقیض وفاق اجتماعی است. آنجا كه تعارض و انشقاق فرهنگی موجود است، وفاق اجتماعی و اجماع جمعی موجود نیست و آنجا كه وفاق اجتماعی و همبستگی اجتماعی فراگیر موجود نیست، نمی توان نظم اجتماعی درونی و مبتنی بر همبستگی و وفاق اجتماعی را مشاهده كرد. وقتی كه آرمان ها و ایده آل دو تا است، هدف ها و برنامه ها نیز دو سو می رود، و وقتی صاحبان آرمان ها و ایده آل ها و هدفهای دو گانه هر دو از طریق عضویت در سازمان های علمی، پژوهشی ،‌ آموزشی، برنامه ریزی و سیاسی و فرهنگی به نشر فرهنگ و بیان آرمان ها و هدف گذاری و پیشنهاد برنامه و اولویت ها بپردازند، انسجام دارای و مدیریتی و انسجام در برنامه ها و ... نیز میسر و ممكن نخواهد بود.
تعارض های فرهنگی، نابود كننده وفاق و همبستگی ملی و نظم اجتماعی و مانع كامل و موجب تشنج و درگیری سوء تفاهم است و در مواردی می تواند موجب درگیری و مبارزه گروه های مختلف گردد.
جنگ های داخلی و تجزیه كشورها ناشی از شدت تعارض های فرهنگی در جوامع، دچار این درگیری ها می باشد . آنچه در بالكان و قبلاً در لبنان و فیلیپین و سریلانكا و ... اتفاق افتاده همگی نمونه هایی از درگیری و ستیز ناشی از تعارض های فرهنگی و مخدوش شدن وفاق اجتماعی است. تعارض های فرهنگی مانع وفاق اجتماعی است و آنگاه كه وفاق نباشد، نظم مبتنی بر وفاق نیز نخواهد بود و در نتیجه نظم برقرار شده توسط نظام سیاسی و با اعمال محدودیت و فشار، تنها نظم ممكن است كه می توان به آن نظم بیرونی گفت.
نظم بیرونی در افراد، پاسخی از نوع متابعت ایجاد می كند و در شرایط ضعف فشار و زور و كنترل این نظم رعایت نشده و از بین می رود. به این ترتیب افراد بر هم زننده نظم بیرونی ـ افراد مختلف از هنجارهای نظم بیرونی ـ احساس مختلف و مقصر بودن نمی كنند بلكه خود را رها شده از الزام های تحمیلی احساس خواهند كرد.
امروزه آثار اجتماعی، سیاسی بیشتری وجود دارد كه همگی نهایتاً معلول تعارض فرهنگی و از بین رفتن میزان زیادی از وفاق اجتماعی است. مردم ایران در شرایط كنونی باید با آگاهی و تصمیم هوشیارانه به طرح تعارض‌های فرهنگی و حل آن ها بپردازند و به وفاق جمعی و همبستگی مبتنی بر آن دست یابند و آنگاه با مشاركت سیاسی ، نظم درونی ماندگار و مناسب را ایجاد كنند.

راهبرد

در مبحث اهمیت وفاق اجتماعی یادآور شدیم كه نظم اجتماعی عامل استحكام هر بنیان حكومتی در فرآیند اجتماعی شدن است و نظم وفاقی بهتر از نظم سیاسی یا بیرونی متضمن انسجام در پیكره سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و امنیتی یك حكومت است و گفته شد كه در شرایط ایجاد وفاق، مردم با رضایت خاطر و براساس پیوستگی عاطفی و حس همانندی و مراقبت و عاطفه جمعی و برای رسیدن به منافع مشترك مجموعه ای از هنجارهای رفتاری و الزامات اجتماعی را می پذیرند، اما نباید فراموش كرد كه وفاق نیز مشمول قاعده نسبیت است یعنی به علت داشتن ماهیت سیال و متأثر بودن از شرایط زمانی و مكانی، ممكن است در یك دوره زمانی برخی عناصر عامل وفاق شوند اما در شرایطی دیگر، این عامل چنین كاركردی نداشته باشد، البته این سخن به معنای آن نیست كه نباید انتقاد كرد بلكه به معنای آن است كه وفاق اجتماعی را نباید كاملاً روشن و یا كاملاً تاریك دید، بلكه باید با بررسی و شناخت پیش زمینه های اجتماعی، نقش آن عامل را در هدایتگری رفتار جمعی سنجید. از طرفی باید پذیرفت كه ایجاد وفاق اجتماعی به طور مطلق و در حالت آرمانی امكان ناپذیر است و این گونه هم نیست كه ما در جامعه ای، دست به استقرار نظم سیاسی و وفاق سیاسی محض زد و در جامعه دیگر نظم درونی و وفاق اجتماعی محض را به مشاهده نشست؛ بلكه واقعیت این است كه هر اندازه هم كه توجه به منابع، ارزش ها و هنجارهای رفتاری گروه ها و اقشار مختلف در فرآیند تصمیم گیری و تصویب قوانین، نظارت و اجرا شود، بازهم میزانی از شكاف میان هنجارهای مسلط و هنجارهای گروه ها و خرده فرهنگ های آن ها و در نتیجه استفاده از ابزارهای تحكم و اجبار دولتی برای ایجاد نظم، اجتناب ناپذیر خواهد بود. مسأله مهم، میزان و درجه این شكاف و توان پر نمودن آن می باشد.
میزان این شكاف و نحوه تركیب وفاق اجتماعی و وفاق سیاسی است كه جوامع مختلف را از یكدیگر متمایز می كند. هرچه این تركیب بیشتر به سوی وفاق سیاسی سوق یابد، بی اعتمادی متقابل بین دولت و ملت ایجاد و تقویت می شود و هرچه این تركیب، بیشتر به سوی وفاق اجتماعی متمایل گردد، تفاهم، هم احساسی و اعتماد متقابل بین دولت و ملت بیشتر می شود.
در مجموع تعمیم یافتن وفاق اجتماعی متأثر از سه عامل فرهنگی - اجتماعی، شخصیتی و فرصت می باشد:

اول - عوامل فرهنگی - اجتماعی

در مورد عامل فرهنگی می توان یكی از راه های ذیل را برگزید:

1- عاطفه جمعی نتیجه آن است كه افراد در یك مناسك جمعی "نظیر اعیاد ملی" و "سوگواری های دینی و ملی" شركت كنند و نفع خود را با منافع جمع همسان ببینند كه در این صورت یك نوع احساس همبستگی در آن ها به وجود خواهد آمد و خود را متعلق به جمع و جمع را متعلق به خود دانسته و از این بابت احساس غرور و سرافرازی درونی میكنند باید نهادها و ارزش ها و معانی فرهنگی مورد نظر اكثریت گروه ها و دربردارنده نفع مشترك افراد و برخاسته از عاطفه جمعی آنان را نهادینه نمود و كنشگران این نهادها و ارزش ها را نوعی آرمانی از رفتار مشترك ببیند و رابطه آن را با نقش های اجتماعی بشناسد و به عبارت دیگر انتظارات اجتماعی (نظام هنجاری) و الگوهای رفتاری (نقش های اجتماعی) برای اكثر واحدهای اجتماعی صریح و حتی المقدور فاقد تشتت و تناقض باشد. اما چون خرده فرهنگهای متنوع و بعضاً متعارضی در كشورها و مناطق مختلف وجود دارند، سه الگو پیشنهاد می شود:
1. همنوایی و مشابه سازی خرده فرهنگ های اقلیت با معیار غالب (فرهنگ اكثریت)
2. امتزاج گروه ها و قوم ها به همراه آمیختگی فرهنگ ها كه به طور كلی نیاز به مرور زمان و انعطاف در آرمان های گروهها و عدم تسلط تمام عیار یكی از گروه ها دارد.
3. چندگرایی فرهنگی، كه در آن هر یك از گروه ها و اقوام به سنت ها و ارزش ها و نهادها و ایده ها و خرده فرهنگ های خاص خود پایبند بوده و در عین حال به وحدت ملی وفادار بمانند، و افراد و گروه ها نیز با احترام به فرهنگ یكدیگر و نحوه رفتار هر گروه نباید چنین بیاندیشند كه قوم آن ها، قوم برتر و محوری تر و فرهنگ آن ها ملاك و معیار سایر فرهنگ هاست. روشن است كه شیوه های تفكر انحصاری در صحیح دانستن فرهنگ ها و تفكر قالبی و نگرش های قوم مدارانه و تخصیص منابع كمیاب به خودی ها، در عقیده چندگرایی فرهنگی جایی ندارد. نتیجه آن كه كثرت گرایی فرهنگی نسبت به دو شیوه دیگر مطلوبتر ولی دارای موانع ساختاری بیشتری است و شاید اگر این موانع روزی برطرف شود، كثرت گرایی برابرانگارانه شیوه مناسبتری جهت رسیدن به توسعه باشد.

دوم - عامل شخصیت

شخصیت در واقع، رابطه بین نظام ارگانیك و نظام اجتماعی است. شخصیت طی فرآیند جامعه پذیری و درونی شدن شكل می گیرد؛ با شكل گیری شخصیت، اجتماع چیزی غریبه با نیرویی بیرون از فرد نیست بلكه جزئی از شخصیت او به شمار می رود، اگر چه این دو، یكسان نیستند. از دیدگاه دوركیمی در صورتی كه این دو یكی شود در واقع ما در وضعیت انسجام مكانیكی خواهیم بود و در آن وجدان فردی، جایگاهی نخواهد داشت؛ برای دست یافتن به انسجام، نظام تربیتی و جامعه پذیری افراد باید به سویی باشد كه میل به وابستگی عاطفی، تعمیم یافته و میل به خردورزی در دو بعد ابزاری و ارزشی در انسان ها تقویت شود.

سوم - عامل فرصت

توزیع عادلانه امكانات و مواهب طبیعی و اجتماعی از عوامل عمده ایجاد وفاق اجتماعی است. این عامل در فرآیند توزیع منابع كمیاب نقش ویژه ای در رسیدن جامعه به وفاق دارد. فعالیت اقتصادی یكی از جنبه های مهم رفتار انسانی را تشكیل می دهد به گونه ای كه بعضی از رفتارهای انسان ها مستقیماً ریشه در نحوه معیشت و فعالیت اقتصادیشان دارد و بهره مندی از منابع كمیاب در بعضی جوامع تعیین كننده پلكان ارزش اجتماعی افراد است.
نكته حائز اهمیت این است كه بهره مندی گروهی خاص از مواهب اجتماعی و اقتصادی و محرومیت بقیه گروه ها مخل انسجام اجتماعی است و افراد و گروه ها و قشرهای جامعه برای رسیدن به انسجام اجتماعی خواهان برابرسازی در منابع ثروت و قدرت و منزلت و برابری در حقوق سیاسی و مدنی و اقتصادی و فرهنگی هستند و نابرابری در نتیجه شورش گروه های محروم یكی از عوامل نظم و كنترل وفاق اجتماعی محسوب می گردد.
یكی از پیش نیازهای اساسی برای رسیدن به وفاق اجتماعی، آماده سازی مردم در جهت همكاری و مشاركت اجتماعی تمامی افراد و گروه ها در همه عرصه هایی است كه مربوط به سرنوشت خود و جامعه آن ها می باشد، و از این روست كه وفاق جز در سایه انتخاب و اختیار تك تك افراد جامعه حاصل نمی آید.
منابع و مآخذ:
آرون ، ریمون (1370)، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، مترجم باقر پرهام، تهران.
ریتزر، جورج (1385)، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی.
کوزر، لوییس (1386)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی، ‌ترجمه محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی.
گیدنز، آنتونی (1383)، جامعه شناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران: نشر نی.
چلبی، مسعود ( 1372)، وفاق اجتماعی ، نامه علوم اجتماعی ، شماره سوم،دانشگاه تهران، بهار .
چلبی، مسعود (1378)، میز گرد وفاق اجتماعی و همبستگی ملی، فصلنامه و مطالعات ملی، شماره 1 .
خویشاوندی، داوود(1378)، میز گرد وفاق اجتماعی و همبستگی ملی، فصلنامه و مطالعات ملی، شماره1 .
صدیق اورعی، غلام رضا (1374)، چگونگی نفوذ فرهنگی غرب در ایران، معاونت پژوهشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی .
صدیق اورعی، غلام رضا (1387)، تعارض های فرهنگی و وفاق اجتماعی، فصلنامه فرهنگ عمومی و وفاق اجتماعی، شماره 24 .
حاجی زاده میمندی، مسعود و اسکندری فرد، امیر مختار (1392)، بررسی وفاق اجتماعی و برخی از عوامل مؤثر بر آن (مورد مطالعه: شهر یزد)، مطالعات جامعه شناختی شهری، سال سوم شماره نهم.
جهان بین، داریوش (1378)، فرهنگ، وفاق اجتماعی و خشونت، فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره5 و6 ، پاییز و زمستان.
جوان، عبداللّه (1383)، نظم اجتماعى در اسلام، ناشر مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سیما.
بشیریه، حسین، درآمدی بر جامعه شناسی اجماع و وفاق، ناقد، سال اول، شماره سوم، پژهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی (پرتال جامعه علوم انسانی).
نظم اجتماعی، مفهومی انتزاعی، سایت باشگاه اندیشه www.bashgah.net.