انسان شناسی فضا
ترجمه: دکتر منوچهر طبیبیان
مالکیت، فضاسازی و کنترل جمعیت مباحثی بودند که قبلاً در این کتاب مورد بحث قرار گرفتند. در اینجا برای بررسی رفتار در سطوح پایین تر ساختاری که زیربنای فرهنگ را تشکیل می دهند از اصطلاح زیربنای فرهنگی (1) استفاده شده است. این لغت بخشی از سیستم طبقه بندی همجواری (Proxemic) بوده و مستلزم مجموعه ی ویژه ای از سطوح ارتباطی آن با سایر بخش های سیستم است. همان طوری که به یاد دارید، اصطلاح همجواری ها (Proxemics) برای تعریف و تبیین مشاهدات و تئوری های مرتبط به استفاده انسان از فضا به کار برده می شود.
حواسی که پایه روانشناختی مشترک در بین تمام انسانها بوده و فرهنگ بدان ساختار و مفهوم می بخشد. همین پایه حسی پیش فرهنگی (2) است که محقق بایستی در مقایسه الگوهای همجواری (Proxemic) فرهنگ A با همان الگوهای فرهنگ B، حتماً به کار بگیرد. بنابراین تا اینجا دو تا از نمودهای مدل همجواری (Proxemic) را مورد توجه قرار داده ایم. اول، زیربنای فرهنگی که بحثی رفتاری بوده و ریشه در گذشته زیست شناختی انسان دارد. دوم، پیش فرهنگی که بحثی روانشناختی بوده و بیشتر مربوط به حال حاضر است. سومین موضوع، سطح خرد فرهنگی (3) است که اکثر مشاهدات همجواری (Proxemic) در این سطح صورت می گیرد. مدل همجواری ها (Proxemic) به عنوان تظاهر و جلوه ای از خرد فرهنگی سه جنبه اساسی دارد: سیمای ثابت، سیمای نیمه ثابت و بی شکلی.
اگرچه انتقال متناسب از سطحی به سطح دیگر در حالت عادی بسیار پیچیده است، اما لازم است محققین هر چندگاهی تلاشی تنها برای داشتن دید کلی در این راستا انجام دهند. بدون وجود سیستم های جامعی از تفکر که بتواند این سطوح را به همدیگر وصل کند، بشر نوعی گسستگی و تنهایی جنون آمیز از خود بروز می دهد که می تواند بسیار خطرناک باشد. اگر به عنوان مثال، انسان متمدن نسبت به اطلاعات کسب شده از سطوح زیربنای فرهنگی در مورد پیامدهای ازدحام به غفلت و بی توجهی ادامه دهد، خطر مواجهه با پدیده ای مشابه ناهنجاری رفتاری را پیش رو خواهد داشت. اگرچه در واقعیت تا به حال چنین کاری را نکرده است. تجربه مربوط به گوزن های جزیره ی جیمز آی لند (James Island) به طور ناامید کننده ای خاطره ی مرگ سیاه (4) را که باعث کشته شدن دو سوم مردم اروپا در اواسط قرن چهاردهم شد، تداعی می کنند. گرچه مرگ و میر عظیم انسانی مذکور مستقیماً ناشی از میکروب Bacillis pestis بود، اما بدون تردید تحلیل مقاومت مردم ناشی از زندگی شلوغ و پرازدحام و پر از تنش در شهرها و روستاهای قرون وسطی باعث تشدید علت مرگ و میر شده است.
مشکل سبک شناختی (5) در انتقال از سطحی به سطحی دیگر از عدم قطعیت (6) ذاتی فرهنگ ناشی می شود، که در کتاب «زبان خاموش» (7) مورد بحث قرار گرفته است. ابهام در فرهنگ تابعی از سطوح مختلف و بیشماری است که وقایع فرهنگی در آنها اتفاق می افتند و ناشی از این حقیقت است که در واقع برای مشاهده گر سنجش همزمان و با دقت یکسان وقایع در دو یا چند سطح گسترده و مجزای تحلیلی یا رفتاری غیر ممکن است. خواننده می تواند براحتی برای خود با دقت در جزئیات آوایی گفتار (راه عملی تولید صداها) آزمایش کند و در عین حال سعی کند بطور فصیح صحبت کند. منظور من صرفاً بیان صریح کلمات و لغات نیست بلکه توجه و تفکر نسبت به مکان قرارگیری زبان، حالت نگه داشتن لبها، اینکه آیا تارهای صوتی مرتعش می شوند یا نه، و نحوه تنفس با هر سیلاب و بخش کلمه می باشد. ابهام در فرهنگ که در اینجا بدان اشاره شد، نیاز به تفسیر و تحلیل دیگری دارد. تمام موجودات زنده وابستگی شدیدی به اطلاعات مازاد بر احتیاج (8) و اطلاعات حذفی دارند؛ این بدان معنی است که نارسایی اطلاعات دریافت شده از یک سیستم توسط سایر سیستم ها جبران می شود. مجموعه حرکات انتخابی انسان نیز توسط فرهنگ در شکل های متفاوت برنامه ریزی انجام می شود. اگر چنین نبود، امکان تکلم و یا عکس العمل نسبت به وقایع اصلاً وجود نداشت، و یا شاید زمان زیادی لازم داشت. وقتی افراد صحبت می کنند، تنها قسمتی از پیام را ارائه می دهند. مابقی پیام توسط شنونده تکمیل می گردد. قسمت اعظم آنچه گفته نمی شود بدیهی و مسلم فرض می شود. با این حال، فرهنگ ها از لحاظ چیزهایی که ناگفته باقی می مانند بسیار متغیر هستند. مثلاً برای یک آمریکایی، مشخص کردن رنگ واکس مورد استفاده برای پسر بچه واکسی چیز زایدی به شمار می رود. اما در ژاپن، اگر آمریکایی ها، رنگ دلخواه را مشخص نکنند، ممکن است کفش قهوه ایشان واکس سیاه بخورد! بنابراین عمل مدل ادراکی و سیستم طبقه بندی، آشکار ساختن قسمت های از قلم افتاده ارتباطات و مشخص کردن ارتباط بین بخش هاست.
آنچه از مطالعات خود در سطح زیربنای فرهنگی دریافتم، در ایجاد و ارائه مدل هایی برای کار در سطح فرهنگی شبیه سازی ها بسیار مفید بود. برخلاف عقیده عموم، رفتار مربوط به مالکیت و تعیین قلمرو در هر سطحی از حیات (مانند معاشقه و یا پرورش نوزادان) حالتی گاهاً ثابت و استوار دارد. محدوده و مرز قلمروها به طور منطقی ثابت باقی می مانند، همین طور مکان فعالیت های مشخصی مانند خوابیدن، خوردن و لانه سازی نیز درون قلمرو ثابت باقی می مانند. قلمرو به معنی کامل کلمه بخش تعمیم یافته ای از موجود زنده به شمار می رود، که با علائم بصری، آوایی و یا بویایی مشخص می گردد. بشر ابعاد تعمیم یافته مادی از مالکیت را به صورت نشانه های زمینی مرئی و نامرئی خلق کرده است. بنابراین؛ به علت ثابت بودن نسبی مالکیت، این نوع از فضا را در سطح شبیه سازی با اصطلاح فضای با سیمای ثابت بیان کرده ام.
فضای با سیمای ثابت (9)
استفاده از این نوع فضا یکی از راههای اساسی سازماندهی فعالیت های افراد و گروه ها است و شامل جلوه های مادی و همین طور طرح های درونی و پنهانی است که بشر را به هنگام حرکت در پیرامون خود بر روی زمین هدایت می کند. ساختمان ها سیمایی از الگوهای ثابت هستند اما همین ساختمان ها به صورت های ویژه ای با هم تلفیق شده و از داخل براساس طرح های فرهنگی معینی تقسیم بندی می شوند. طرح روستاها، شهرک ها، شهرها و مداخله در حومه اتفاقی و تصادفی نبوده بلکه از طرحی که نسبت به زمان و فرهنگ متغیر است پیروی می کنند.حتی داخل خانه های غربی با نگرشی فضایی سازماندهی شده اند. نه تنها فضاها و اتاق های مخصوصی برای عملکردهای مختلف-تهیه غذا، خوردن، پذیرایی و اجتماعی، استراحت، بهبود و تولید-وجود دارد بلکه فضاهایی نیز برای بهداشت و نظافت وجود دارد. اگر، به همان صورت که گاهی نیز اتفاق می افتد، اشیاء موجود یا فعالیت های مرتبط با یک فضا به فضای دیگری منتقل گردند؛ این امر بلافاصله مشخص می شود. افرادی که «زندگی آشفته و بی نظمی» دارند و یا در حالتی از درهم برهمی و اغتشاش به سر می برند کسانی هستند که توان طبقه بندی فعالیت ها و یا اشیاء را براساس همسانی، سازگاری و یا طرح فضایی مورد نظر ندارند. در نقطه مقابل آن، خط مونتاژ (10) قرار دارد که سازماندهی دقیق اشیاء و اهداف در زمان و فضا در آن صورت می گیرد.
آرایش داخلی خانه هایی که برای آمریکایی ها و اروپاییان امری عادی به شمار می آید؛ در واقع پدیده ای کاملاً تازه محسوب می گردد. همان طوری که فیلیپ اریس (11) در کتاب «قرون کودکی» خود نیز بدان اشاره می کند، اتاق ها تا قرن هیجدهم هیچ عملکرد ثابتی در خانه های اروپایی نداشتند. اعضاء خانواده بهیچوجه خلوت و تنهایی بدان شکل که امروزه برای ما آشناست، نداشته اند. فضاهای مقدس یا بخصوصی وجود نداشته است. غریبه ها به دلخواه به هر طرف رفت و آمد می کردند، در عین حال که تخت خواب و یا میز و غیره بر طبق خواسته و میل درونی افراد و ساکنین چیده شده بودند. بچه ها آراسته و منظم بودند و مثل کوچک های بالغ با آنها رفتار می شد و هیچ تعجبی ندارد که مفهوم بچگی (12) و مفاهیم مرتبط با آن، در خانواده ی متمرکز، بدنبال خود اختصاصی شدن اتاق ها بر اساس عملکرد آنها و یا جدا شدن آنها از همدیگر را در برداشته است. در قرن هیجدهم، خانه ها شکل خود را تغییر دادند. در فرانسه؛ اتاق های خواب (13) از سالن ها (14) مجزا شدند. در انگلستان؛ عملکرد یک اتاق از طریق نام آن مشخص می شد مثلاً اتاق خواب، یا اتاق نشیمن یا اتاق ناهارخوری، ترتیب اتاق ها به گونه ای بود که به یک کریدور یا هال باز می شدند. همانند خانه هایی که به خیابان باز می شوند. ساکنین دیگر می توانستند سریع از یک اتاق به اتاق دیگر رفت و آمد کنند. الگوی خانواده با رهایی از اقامت در محیط بزرگ مرکزی و در حمایت فضاهای جدید؛ مستحکم تر شد و در شکل خانه بیشتر نشان داده شده بود.
بیان گفمن (15) در رابطه با «نمایش فرد در زندگی روزانه» (16) بیانی است مفصل و بسیار حساس از مشاهدات او در مورد ارتباط بین حالت ظاهری که مردم به جهان ارائه می کند و باطنی (17) که در پشت آن پنهان است. کاربرد لغت نما (18)، به خودی خود آشکار کننده می باشد. این لغت به شناخت سطوح معنی می بخشد و بر عملکردهایی اشاره می کند که جلوه های معماری از خود بروز می دهند. گرچه گهگاه این صفحات در پس زمینه عوض می شوند. فشار ناشی از حفظ یک نما می تواند تلاشی بس سنگین باشد، معماری می تواند و بایستی مسئولیت برداشتن این بار را به دوش بکشد. همچنین می تواند پناهگاه امنی برای افراد فراهم کند، جائی که انسان «سر بر بستر گذارده» و خودش باشد.
این حقیقت را که محدودی از مدیریت سطوح بالای مشاغل صنعتی و یا تجاری دفاتری در منازل خود دارند، نمی توان صرفاً برپایه اصول و قواعد قراردادی و یا مشکل مدیریتی ناشی از عدم حضور مجریان در محل کار برشمرد. من خود بسیاری از افراد را دیده ام که دو یا چند شخصیت مشخص و مجزا از هم دارند، یکی برای کار و یکی برای خانه. در این نمونه ها جدا کردن محیط کار از خانه به جلوگیری از بروز تناقض بین این دو شخصیت غالباً ناسازگار کمک کرده و حتی به حالت ایده آلی از هر دو انجامیده که با شکل مورد نظر از دو دیدگاه معماری و جایگاه آن، مطابقت می کند.
ارتباط فضای دارای سیمای ثابت با شخصیت افراد همین طور با فرهنگ در هیچ مکانی به اندازه ی آشپزخانه روشن و واضح نیست. به هنگام تداخل الگوهای خرد (19) در یک آشپزخانه، حالتی بیش از آزار و ناراحتی صرف در زنانی که من با آنها مصاحبه کرده ام بوجود می آید-همسرم که سالها با انواع مختلف آشپزخانه سروکار داشته است؛ طراحی آنها را به این ترتیب تفسیر می کند: «اگر مردانی که این آشپزخانه را طراحی کرده اند؛ تجربه کار در آن را داشتند، هیچ گاه به این صورت اقدام به طراحی نمی کردند». فقدان سازگاری و توافق بین عناصر طرح، قد زنان و ساختار بدن (زنان معمولاً آنقدر بلند نیستند که دستشان به اشیاء بلند برسد) و فعالیت هایی که باید انجام بشود، اگرچه در ابتدا آشکار نیست، اما اغلب باورنکردنی است. اندازه، شكل، ترتیب و مکان قرار گیری در خانه جملگی مواردی هستند که با زنان خانه دار ارتباط برقرار کرده و نحوه و میزان دانش و آگاهی معمار و طراح از جزئیات سیمای ثابت را نشان می دهد.
برخی از جنبه های فضای با سیمای ثابت مادامی که رفتار بشر در درون آن مشاهده نشود قابل رؤیت نیستند. به عنوان مثال: اگرچه وجود اتاق های غذاخوری مجزا به سرعت از خانه های آمریکایی در شرف حذف شدن می باشد، اما خطوطی که ناحیه ی غذاخوری را از بقیه اتاق جدا می کنند کاملاً واقعی و آشکار هستند. محدوده و مرز نامرئی که در حومه های شهری یک حیاط را از حیاط دیگر جدا می کند نیز سیمای ثابتی از فرهنگ آمریکایی یا لااقل بخشی از زیر فرهنگ هایش (23) می باشد.
معماران معمولاً و از روی سنت شیفته الگوهای بصری ساختارها-یعنی قسمت قابل رؤیت-هستند. و تقریباً بکلی از این حقیقت بی اطلاع می باشند که مردم به نیازهای درونی (24) از سیمای ثابت فضا را که در اوایل زندگی فراگرفته اند، همواره با خود دارند. تنها عرب ها نیستند که در صورت عدم وجود فضای کافی احساس دلتنگی و فشار می کنند، آمریکایی ها هم همینطور هستند. یکی از موضوع های تحقیقاتی من چنین گفت: «من در صورتی که اتاق های بزرگ با سقف های بلند داشته باشم تقریباً می توانم هر مسئله را تحمل بکنم، می بینید که من در خانه ای قدیمی در بروکلین (Brooklyn) بزرگ شده ام و هیچ گاه نتوانسته ام خودم را به چیزی غیر از آن عادت بدهم». خوشبختانه، تعداد معدودی از معماران وقت خود را صرف کشف نیازهای باطنی مشتریان نسبت به فضای با سیمای ثابت می کنند. بهر صورت، دلواپسی من مربوط به نیاز فردی نیست. مسئله ای که امروزه ما در طراحی و تجدیدبنای شهرهایمان با آن روبرو هستیم، درک نیازهای توده ای وسیعی از مردم است. معمولاً اقدام به ساخت آپارتمان های عظیم و ساختمان های اداری غول پیکر می کنیم بدون اینکه کمترین درکی از نیازهای ساکنین آنها داشته باشیم.
نکته مهم در مورد فضای با سیماهای ثابت این است که این نوع فضا مشابه قالبی است که مقادیر زیادی رفتار در آن ریخته می شود. و همین سیما از فضا بود که سر وینستون چرچیل (25) فقید به آن اشاره کرده و گفت: «ما به ساختمان ها شکل می دهیم و آنها به ما». در جریان بحث در مورد احیاء مجلس اعیان (26) بعد از جنگ، چرچیل هشدار داد که نادیده گرفتن الگوهای فضایی خصوصی در مجلس، که مخالفین از طریق راهروی باریکی رودرروی هم قرار می گیرند، ممکن است تغییرات جدی را در الگوهای حکومتی ایجاد بکند. شاید او اولین کسی نبوده که بر تأثیر فضای با سیمای ثابت انگشت گذاشته است، اما نتایج و پیامدهای آن هیچگاه با چنین صراحت و روشنی بیان نشده بود.
یکی از تفاوت های اساسی بین فرهنگ های مختلف این می باشد که فرهنگ ها تعمیم دهنده ی اشکال رفتاری و تشریحی متفاوتی از سازواره بشری هستند. هر کجا که اقتباس (27) فرهنگی در بین باشد، موضوع اقتباس شده بایستی با فرهنگ جدید توافق داشته باشد. در غیر این صورت قدیم و جدید با هم همسازی نداشته، و در بعضی موارد، حتی دو الگوی کاملاً متناقض هستند. به عنوان مثال، ژاپن درگیر مشکل پیوند دادن اتومبیل به فرهنگی بود که در آن خطوط بین نقاط (بزرگراه ها) کمتر از خود نقاط جلب توجه می کردند. بدین ترتیب، شهر توکیو-Tokyo-به عنوان تولیدکننده جالب توجه ترین راه بندان های جهان مشهور است. در مورد هند هم اتومبیل سازگاری بسیار ضعیفی با این کشور دارد، چرا که شهرها از لحاظ فیزیکی بسیار پرازدحام بوده و جامعه دارای اشکال سلسله مراتبی بسیار دقیقی است. مادامی که مهندسین هندی نتوانسته اند راه هایی را طراحی بکنند که حرکت کند پیاده روها را از وسایل نقلیه سریع السیر توسط طبقات رانندگان آگاه از هم جدا کند، افزایش بحران همچنان برای گروه فقرا رو به افزایش خواهد بود. حتی ساختمان های عظیم ساخته شده توسط لوکوربوزیه (28) در شاندیگار (29)، پایتخت پنجاب (30) نیز بایستی توسط ساکنین آنها تغییر یابد تا قابل سکونت گردد. هندی ها با کشیدن دیوار به دور بالکن های طراحی شده توسط لوکوربوزیه آنها را تبدیل به آشپزخانه کرده اند! به همین ترتیب، عرب هایی هم كه به ایالات متحده می آیند، درمی یابند که الگوهای درونی آنها از سیمای ثابت با خانه سازی از نوع آمریکایی تناسبی ندارد. عربها در این نوع از الگوی سکونت احساس دلتنگی و فشار می کنند چرا که سقف ها معمولاً کوتاه، اتاق ها بسیار کوچک و محل اختفا نسبت به محیط بیرون کافی نیست و منظره و چشم اندازی هم وجود ندارد.
با این حال نباید فکر کرد که عدم سازگاری بین الگوهای درونی و خارج شده (31) تنها بین فرهنگ ها صورت می پذیرد. انفجار تکنولوژی در فرهنگ خود ما؛ نظیر وسایل تهویه هوا، روشنایی با نور فلورسنت و عایق کاری صوتی، این امکان را می دهد تا خانه ها و ادارات بدون توجه به الگوهای سنتی حاکم بر درها و پنجره ها، طراحی گردند. ابداعات جدید گاه در نهایت منجر به ساخت اتاق های بسیار بزرگی می گردد که قلمرو (32) شماری از کارمندان محدود در این سلول بزرگ مبهم است.
فضا با سیمای نیمه ثابت
چند سال قبل از یک فیزیکدان باذوق و هوشمندی به نام همفری اسموند (33) درخواست شد تا مدیریت یک مرکز بهداشتی، تحقیقاتی را در ایالت ساسکاچوان (34) به عهده بگیرد. بیمارستان او یکی از اولین بیمارستان هایی بود که در آن ارتباط بین فضای با سیمای نیمه ثابت و رفتار، به روشنی قابل نمایش بود. اسموند متوجه شده بود که هدف برخی از فضاها، مانند اتاق های انتظار راه آهن، برای جدا نگه داشتن افراد از همدیگر است. این قبیل فضاها را او اجتماع گریز (35) نامگذاری کرد. برخی دیگر مانند، باجه های دوافروشی قدیمی یا میزهای کنار خیابان کافه های فرانسوی، گرایش به جمع کردن مردم دارند. او این قبیل فضاها را اجتماع دوست (36) نام نهاد. بیمارستانی که او مسئولیت آن را به عهده داشت پر از فضاهای اجتماع گریز بود و فضاهای بسیار کمی هم وجود داشت که شاید بتوان نام اجتماع پذیر را بر آنها نهاد. علاوه بر آن کارکنان مراقب و پرستاران هم بیشتر فضاهای نوع اول را ترجیح می دادند، چرا که نگهداری این قبیل فضاها راحت تر است. صندلی های موجود در راهروها، که بعد از ساعت ملاقات بصورت گرد چیده شده بودند، سریعاً توسط کارکنان در یک خط و بطور منظم به رویه ای شبیه ارتشی ها در طول دیوار قرار می گرفتند.وضعیتی که توجه اسموند را به خود جلب کرد، مربوط به یک «مدل» از ساختمان جدیدالاحداثی بود که برای تشخیص و معالجه امراضی که زنان سالمند دچار آن می شوند، ساخته شده بود. همه چیز جدید و براق، تمیز و پاکیزه بود. فضای کافی وجود داشت و رنگها همه بشاش و شاد بودند. تنها مشکل موجود این بود که هرچه بیشتر بیماران در محیط مزبور صرف می کردند، به نظر می رسید کمتر با همدیگر صحبت می کنند. بتدریج شبیه به مبلمان بی جانی می شدند، که برای همیشه و بطور آرام در فواصل منظمی بین تخت ها به دیواره چسبیده اند. علاوه بر آن همگی به نظر افسرده و مضطرب می آمدند.
اسموند با احساس این که فضا بیشتر اجتماع گریز است تا اجتماع پذیر، از روانشناس جوان و فعالی به نام ربرت سامر (37) خواست تا آنجایی که می تواند در مورد رابطه ی مبلمان با مکالمه بین افراد تحقیق بکند. سامر در جستجو برای محیطی طبیعی که بتواند مردم را در وضعیت های مختلف در حال مکالمه و گفتگو مشاهده بکند، کافه تریای بیمارستان را انتخاب کرد که در آن میزهای 36×72 اینچی وجود داشت که 6 نفر می توانستند دور آن بنشینند. این میزها، همان طور که در شکل زیر نیز مشخص است، شش فاصله و جهت فضایی مختلف را در افراد و در ارتباط با همدیگر ایجاد می کردند.
F-A مکالمه در عرض گوشه میز
C-B مکالمه پهلوی هم
C-D مکالمه از عرض میز
E-A مکالمه از یک انتها به انتهای دیگر میز
E-F مکالمه مورب در طول میز
C-F مکالمه مورب در عرض میز
تعداد پنجاه مشاهده که در آنها مکالمات در فواصلی کنترل شده شمارش شدند نشان داد که تناوب F-A (مکالمه در عرض گوشه میز) دو برابر تناوب C-B (مکالمه پهلو به پهلو) بود، همینطور سه برابر تناوب C-D (مکالمه در عرض میز) بود. در مورد سایر وضعیت ها، سامر مکالمه ای مشاهده نکرد. به عبارت دیگر موقعیت قرارگیری افراد با زاویه ی قائمه نسبت به همدیگر در گوشه میز، شش برابر مکالمه بیشتر نسبت به وضعیت افراد در حالت روبرو پشت یک میز 36 اینچی و دو برابر نسبت به حالت آرایش پهلوی هم ایجاد می کند.
نتیجه این مشاهدات، راه حلی را برای مسئله جدایی و عقب نشینی تدریجی زنان مسن بیمارستان ارائه داد. اما قبل از انجام هر کاری پیش بینی انجام یک سری از آمادگی های قبلی ضرورت داشت. همانطور که همه می دانند؛ افراد احساسات شخصی عمیقی نسبت به فضا و ترتیب قرارگیری اثانیه و وسایل دارند. نه کارکنان و نه بیماران هیچ کدام تحمل افراد خارج را که «نظم موجود مبلمان را به هم می زدند» نداشتند. اسموند، به عنوان مسئول بیمارستان می توانست هر چیزی را که می خواست دستور بدهد، اما این را نیز می دانست که کارکنان ممکن است در مقابل هرگونه حرکت دلخواه دست به خرابکاری بزنند. بنابراین اولین قدم این بود که آنها را در یک سری «آزمایش ها» قرار دهد. اسموند و سامر هر دو متوجه شده بودند که ارتباط بیماران در بخش بیشتر از نوع B-C و C-D (پهلوی هم و در عرض هم) بودند تا آنچه در کافه تریای مشاهده شد، و در فواصل بیشتری نسبت به هم می نشینند. بعلاوه، فضایی برای گذاشتن وسایل و یا مکانی برای تعلق شخصی وجود نداشت. تنها شکل مالکیت در بین بیماران تخت خواب و صندلی آنها بود. در نتیجه، مجلات بعد از خوانده شدن بر روی کف زمین گذاشته می شدند و کارکنان بلافاصله آنها را برمی داشتند. بنابراین وجود میزهای کوچک کافی به اندازه ای که هر بیمار مکانی برای خود داشته باشد، مالکیت دیگری برای آنها به شمار می رفت و امکان نگهداری از مجلات، کتابها و یا لوازم التحریر را فراهم می کرد. همچنین اگر میزها مربع می بودند به ایجاد ارتباط بین بیماران کمک می کرد، به گونه ای که حداکثر فرصت برای گفتگو بین بیماران بوجود می آید.
یکبار که کارکنان به شرکت در آزمایشات، ناخواسته ترغیب شده بودند، میزهای کوچکی به داخل بخش منتقل شده و صندلی ها در اطراف آنها مرتب چیده شدند در ابتدا، بیماران مقاومت نشان دادند. چرا که به قرار گرفتن صندلی هایشان در نقاط مخصوص عادت کرده بودند و بسادگی اجازه نمی دادند تا توسط افراد دیگر به این طرف و آن طرف منتقل شوند، تا اینجا، مسئولیت کارکنان در این بود که ترتیب فوق را بطور معقولی دست نخورده نگه داشته تا اینکه در نهایت، این راه حل به عنوان یک الگو قابل قبول و نه به شکل آزار دهنده ای که عمدتاً توجهی بدان نشده باشد جا بیفتد. وقتی به این منظور رسیدند، شمارش مجددی از تعداد مکالمات مجلات به سه برابر رسید، احتمالاً علت آن وجود مکانی برای نگهداری وسایل مطالعه در حالت اخیر بود. تجدید ساختار اتاق روزانه (38) نیز به همین شکل موجب مقاومت های مشابهی از طرف بیماران شد ولی در نهایت باعث افزایش ارتباطات لفظی شد.
در این جا بایستی سه نکته را یادآوری کرد. نتایج حاصل از مشاهدات انجام یافته در شرایط بیمارستانی که در بالا توضیح داده شد، کاربرد کلی ندارند. به عبارت دیگر، مثل مکالمه در عرض گوشه عمودی میز (39) تنها منتهی به: الف) نوع معینی از مکالمات بین افراد ب) یا روابط معین و ج) در محیط فرهنگی بسیار محدود می شوند. نکته دوم این که فضای اجتماع گریز در یک فرهنگ ممکن است اجتماع پذیر در فرهنگ دیگری باشد. سوم، فضای اجتماع گریز ضرورتاً فضای بدی نیست، همین طور فضای اجتماع پذیر نیز به کلی خوب نیست. آنچه مطلوب است وجود انعطاف و سازگاری بین طرح و عملکرد است به طوری که تنوعی از فضاهای مختلف وجود داشته باشد و افراد براساس نیاز و حالت بتوانند درگیر این فضاها بشوند. نکته عمده از آزمایش کانادایی این است که نشان می دهد ساختار فضای با سیمای نیمه ثابت می تواند تأثیر عمیقی بر رفتار داشته و این اثر قابل اندازه گیری است. این نکته برای زنان خانه داری که مدام سعی دارند توازنی را بین رابطه فضاهای بسته با سیمای ثابت، با ترتیب قرارگیری اثاثیه نیمه ثابت آن برقرار کنند، موضوع عجیبی نخواهد بود. بسیاری از افراد مرتب کردن تمیز و قشنگ یک اتاق را تجربه کرده اند و دریافته اند که گفتگو غیرممکن است مگر اینکه صندلی ها ترتیب زیبایی داشته باشد.
شاید متوجه شده اند که فضایی که در یک فرهنگ ممکن است سیمای ثابتی داشته باشد، در فرهنگ دیگر می تواند نیمه ثابت باشد، و برعکس. به عنوان مثال، در ژاپن، دیوارها متحرک هستند، و با تغییر فعالیت های روزانه باز و بسته می شوند. در ایالات متحده، افراد برای انجام فعالیت های متفاوت، مثلاً خوردن غذا، خوابیدن، کار یا برقراری روابط اجتماعی با بستگان خود از یک اتاق به اتاق دیگر یا از بخشی از یک اتاق به بخش دیگر آن حرکت می کنند. در ژاپن، ماندن در یک نقطه همراه با تغییر فعالیت ها چیز کاملاً عادی به شمار می رود. چینی ها امکانات بیشتری را برای مشاهده تنوع رفتار فضایی انسان در اختیار ما قرار می دهند، چرا که چینی ها برای فضاهایی که در گروه سیمای ثابت قرار می گیرند، مواردی را اختصاص می دهند که برای آمریکایی ها نیمه ثابت محسوب می گردد. ظاهراً، در یک خانه چینی، مهمان هیچگاه بدون پیشنهاد میزبان صندلی خود را جابجا نمی کند. انجام چنین کاری مثل این است که به خانه شخص دیگری رفته و پرده ها و یا حتی دیوارها را کنار بزنیم. در همین زمینه؛ خاصیت مبلمان نیمه ثابت در خانه های آمریکایی هم صرفاً بستگی به درجه و موقعیت آنها دارد، مثلاً صندلی های سبک تحرک بیشتری نسبت به نیمکت های بزرگ یا میزهای سنگین دارند. اما من متوجه شده ام که بعضی از آمریکایی ها در تنظیم وسایل در خانه یا اداره اشخاص دیگر دچار تردید می شوند. نصف دانشجویان کلاس چهل نفری من چنین تردیدی را از خود بروز دادند.
بسیاری از زنان آمریکایی می دانند که یافتن اشیاء و وسایل در آشپزخانه دیگران کاری بس مشکل است. برعکس وضعیت از این هم بدتر خواهد شد، چنانچه شخصی به قصد کمک و با نیت خیر وسایل آشپزی را در جاهایی قرار دهد که نباید قرار دهد. نحوه و ترتیب قرار گرفتن وسایل تابعی از الگوهای خرد فرهنگی بوده که نه تنها مبین گروه های بزرگ فرهنگی است بلکه تفاوت های دقیق در فرهنگ ها است، که باعث تمایز ویژگی های افراد از همدیگر می شود. درست همان گونه که تفاوت کیفیت و نحوه استفاده از صدا، امکان تشخیص صدای یک شخص از شخص دیگر را به وجود می آورد؛ استفاده از ابزار و وسایل نیز الگوی ویژه ای دارد که منحصر به فرد است.
فضای بی شکل (40)
حال به طبقه بندی تجربیات فضایی برمی گردیم، که شاید به علت برخورداری از فواصلی که در تماس با دیگران حفظ می شود، بیشترین اهمیت را برای افراد دارد. این فواصل در بیشتر موارد خارج از آگاهی انسان هستند. این گروه از طبقه بندی فضاها را نه به دلیل فقدان فرم و شکل در آنها بلکه به علت اینکه تاکنون چیزی درباره آنها گفته نشده است، فضای بی شکل نامگذاری کرده ام. در واقع الگوهای فضای بی شکل، حدودی مشخص و چنان اهمیت عمیقی دارند که بخش مهمی از فرهنگ را شکل می دهند. عدم درک این اهمیت ممکن است، بحران زا باشد.پینوشتها:
1. Infraculture.
2. Precultural.
3. Microcultural
4. منظور طاعون است Black Death.
5. Methodological.
6. Indeterminacy.
7. .The Silent Language
8. Redundancy.
9. فضای تثبیت شده Fixed-Feature Space.
10. Assembly line.
11. Philippe Ariѐs.
12. Childhood.
13. Chambre.
14. Salle.
15. Goffman.
16. Presentation of Self in Everyday Life.
17. The self.
18. Façade.
19. Micropatterns.
20. .Psychotic
21. Lewis Mumford.
22. Suburbia.
23. Subcultures.
24. Internalizations.
25. Sir Winston Churchill.
26. House of Commons.
27. Cross-cultural borrowing.
28. Le Corbusier.
29. Chandigarh.
30. Punjab.
31. Internalized and externalized patterns.
32. .Territory
33. .Humphry Osmond
34. Saskatchewan.
35. Sociofugal.
36. Sociopetal.
37. Robert Sommer.
38. Dayroom.
39. Across-the-corner-at-right-angles.
40. Informal Space.
هال، ادوارد توئیچل؛ (1384)، بُعد پنهان، ترجمه منوچهر طبیبیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}