نویسنده: ادوارد. تی. هال
ترجمه: دکتر منوچهر طبیبیان



 

آلمانی ها، انگلیسی ها، آمریکایی ها و فرانسوی ها در قسمت عمده ای از فرهنگ با یکدیگر با هم سهیم هستند، اما در بسیاری از جنبه ها هم فرهنگ هایشان با یکدیگر تناقض دارد. بنابراین، سوء تفاهم هایی که بوجود می آید همه آنها بسیار جدی هستند، چرا که آمریکایی ها و اروپایی های نکته سنج به تفسیر و تحلیل درست رفتاری یکدیگر افتخار می کنند. تفاوت های فرهنگی که خارج از شعور و آگاهی افراد هستند، معمولاً در نهایت به عدم تناسب، کج منشی یا عدم علاقه از طرف سایر افراد دیگر ختم می شوند.

آلمانی ها

هرگاه مردم کشورهای مختلف در تماس مکرر با هم قرار بگیرند، به نتیجه گیری از رفتار یکدیگر می پردازند، آلمانی ها و سوئیسی های آلمانی تبار نیز از این موضوع مستثنی نیستند. اکثر افراد کارآزموده و روشنفکر این دو کشور که من با آنها صحبت کرده ام سرانجام راهی یافتند تا از نحوه استفاده آمریکایی ها از زمان و فضا به تفسیر و تعبیر بپردازند. آلمانی ها و سوئیسی های آلمانی تبار هر دو دید مشابهی در مورد نحوه زمان بندی بسیار سفت و سخت آمریکایی ها و اصرار آنها برای جدول بندی زمانی کارهایشان دارند. آنها همچنین متوجه شده اند که آمریکایی ها هیچ گونه زمان آزادی برای خودشان نگه نمی دارند. (نکته ای که سباستین دوگرِزیا (1) نیز در کتاب، زمان، کار و فراغت (2) به آن اشاره کرده است.)
از آنجایی که نه آلمانی ها و نه سوئیسی ها (مخصوصاً سوئیسی های آلمانی تبار) را نمی توان به کلی نسبت به مسئله زمان سطحی نگر دانست؛ با در نظر گرفتن این نکته، وضع را مساعد دیدم تا سئوالات بیشتری از دیدگاه آنها نسبت به رهیافت آمریکایی ها از زمان مطرح کنیم. پاسخ آنها در قبال این پرسش ها این است که اروپایی ها نسبت به آمریکایی ها وقایع کمتری را در یک زمان قرار می دهند و معمولاً در ادامه اضافه می کنند که اروپایی ها نسبت به آمریکایی ها در قبال مسئله زمان «تنش» کمتری احساس می نمایند. مسلماً اروپایی ها برای چیزهایی که در رابطه با روابط مهم انسانی هستند زمان بیشتری در نظر می گیرند. بسیاری از موضوع های اروپایی تحت مطالعه من اظهار می داشتند که در اروپا روابط انسانی بسیار مهم است در حالی که در ایالات متحده، برنامه زمانی حائز اهمیت می باشد. تعدادی از موضوع ها نیز قدم منطقی دیگری بر می داشتند و استفاده از زمان را به رفتار فضایی ارتباط می دادند، چیزی که آمریکایی ها آن را بطور باور نکردنی سطحی می دانند. با توجه به استانداردهای اروپایی، آمریکایی ها فضا را به شکل زائدی مورد استفاده قرار می دهند و بندرت برای نیازهای عمومی خود برنامه ریزی کافی دارند. در واقع، به نظر می رسد که آمریکایی ها احساس می کنند، افراد هیچ گونه نیازی که مربوط به فضا باشد، ندارند. آمریکایی ها با تأکید زیاد بر زمان بندی برنامه ها، نیازهای فضایی افراد را کمتر مورد تأکید قرار می دهند در اینجا باید این نکته را خاطرنشان سازم که تمام اروپایی ها این نظر و دیدگاه را ندارند: بسیاری از آنها تا آنجا پیش می روند و تنها به این موضوع اشاره می کنند که در ایالات متحده نیز آمریکایی ها از لحاظ زمانی خود را تحت فشار احساس می کنند و اغلب از فقدان تنوع در شهرها شکایت می کنند. به هر حال، با توجه به این مشاهدات از جانب اروپایی ها، ممکن است انتظار داشته باشیم که نابسامانی های فضایی، آلمانی ها را بیشتر از آمریکایی ها آشفته سازد.

آلمانی ها و مسئله ورود بی اجازه (3)

هیچ گاه اولین تجربه ی خود را از الگوهای همجواری (Proxemic) آلمانی فراموش نمی کنم؛ این تجربه زمانی اتفاق افتاد که من هنوز دانشجو بودم. جایگاه اجتماعی و عزت من در یک مورد توسط یک فرد آلمانی مورد حمله قرار گرفت و خدشه دار شد، در جایی که سکونت سی ساله در این کشور و تسلط عالی به انگلیسی هم نتوانست تعاریف آلمانی ها از مفهوم ورود بی اجازه را تخفیف دهد. برای درک موضوعات مختلفی که در معرض خطر بودند، بایستی به دو الگوی اساسی که در این کشور به صورت هدیه ای پذیرفته شده، مراجعه شود و چیزی که آمریکایی ها به همین دلیل قصد دارند به صورت جهانی با آن برخورد بکنند.
اول اینکه در ایالات متحده، در اطراف هر دو یا سه فرد در حال گفتگو یک مرز نامرئی و پذیرفته شده وجود دارد که آنها را از هم جدا می کند. برای جدا کردن چنین گروه هایی و برای بخشیدن (4) یک دیوار حفاظتی خصوصی تنها فاصله به کار برده می شود. در حالت عادی، برای اجتناب از تجاوز ناخواسته به حریم افراد دیگر، صداها در سطح پایینی ادا می شوند، و در صورتی که صداها شنیده می شوند، افراد طوری عکس العمل نشان می دهند که گویی آن را نشنیده اند. بدین سان تنهایی و انزوا بوجود می آید، خواه این تنهایی واقعاً وجود داشته باشد یا نه. الگوی دوم تا حدود زیادی ظریف تر از قبلی بوده و در ارتباط با مکان دقیقی است که در آن مکان یک فرد عملاً در حال گذشتن از یک محدوده و به فضای اتاق وارد می شود. اکثر آمریکایی ها صحبت از طریق یک درب دارای حفاظ را در حالی که فرد هنوز خارج از خانه ایستاده باشد، به هیچ نوع به منزله حضور شخص در داخل اتاق یا خانه قلمداد نمی کنند. اگر شخصی در آستانه در ایستاده و از میان در باز با شخص دیگری در داخل اتاق صحبت بکند، این حالت غیررسمی قلمداد شده و شخص خارج از اتاق احساس می شود. در صورتی که شخص در داخل ساختمان اداره ای است و سرش را از لای دفتر به درون دفتر دراز کند (5) هنوز خارج از دفتر قلمداد می شود. همین طور در حالتی که شخص به چهارچوب (6) دم در تکیه داده. حتی اگر بدنش هم در داخل اتاق قرار بگیرد بدین مفهوم است که هنوز یک قدم او بر روی فضای عمومی بوده و کاملاً وارد قلمرو شخص دیگر نشده است. هیچکدام از این تعاریف فضایی آمریکایی ها در ناحیه شمال آلمان معتبر نیست. در هر مورد محلی که یک آمریکایی تصور می کند در خارج از محدوده دیگران است او وارد قلمرو یک فرد آلمانی شده و حتی طبق تعریف قلمرو در ذهنیت آلمانی ممکن است با او برخورد داشته باشد. تجربه زیر تناقض بین این دو الگو را به طرز واضحی نشان می دهد.
در یک روز بهاری گرم از آن روزهایی که تنها در هوای صاف، تمیز و روشن کُلرادو یافت می شود، از آن روزهایی که باعث شادی و سرزندگی انسان می گردد و شادمان از اینکه زنده است، روی پله دم در یک درشگه خانه بازسازی شده ای ایستاده و در حال صحبت با زنی بودم که در یک آپارتمان در طبقات بالاتر زندگی می کرد. طبقه اول این ساختمان هم به استودیوی یک هنرمند تبدیل شده بود. اما ترتیب ساختمان حالت بخصوصی داشت چرا که هر دو مستأجر از یک ورودی استفاده می کردند. ساکنین آپارتمان از یک ورودی کوچک استفاده می کردند و برای رسیدن به پله های آپارتمان طول یکی از دیوارهای استودیو را می پیمودند. ممکن است گفته شود که به این ترتیب آنها در قلمرو هنرمند، دارای یک معبر دسترسی بودند، همین طور که دم در ایستاده بودم، به طرف چپ نگاه کردم و متوجه شدم که حدود پنجاه، شصت پا آن طرف تر، در داخل استودیو، هنرمند پروسی (7) و دو تا از دوستهایش هم در حال صحبت هستند. او به طوری روبروی من قرار داشت که اگر به یک طرف نگاه می کرد می توانست دقیقاً مرا ببیند. متوجه حضور او شده بودم، اما نمی خواستم در نظر آنها گستاخ (8) جلوه کرده و یا مانع صحبت آنها بشوم، ناخودآگاه قاعده آمریکایی خودم را به کار بردم و چنین فرض کردم که دو فعالیت-یعنی صحبت آرام من و صحبت آنها-هیچ گونه تعارضی با هم ندارد. اما بزودی دریافتم که این فرض من اشتباه بود، چرا که در زمان بسیار کوتاهی که قابل بیان نیست، هنرمند از دوستانش جدا شد، فضای حائل بین ما و آنها را پیمود، دوست من را کنار زد و با چشمهای سرخ، شروع به داد و فریاد با گفتن به استناد چه حقی من بدون اجازه وارد استودیو او شده ام؟ بدون اینکه به او تهیتی گفته باشم. و چه کسی به من این اجازه را داده است؟، کرد.
احساس حقارت (9) و تهدید (10) به من دست داد و حتی بعد از حدود سی سال، هنوز عصبانیت را در خود احساس می کنم، مطالعات بصری و تفکر در مورد موضوع فوق درک مرا نسبت به الگوهای آلمانی بیشتر کرد و آموختم که من واقعاً در آن زمان از دید آلمانی مرتکب بی ادبی و گستاخی غیر قابل تحملی شده ام. در آن حالت «داخل» ساختمان بودم و زمانی که به داخل آن نگاه می کردم در حقیقت حریم افراد را بدون اجازه شکسته بودم. از دیدگاه یک فرد آلمانی، چنین چیزی امکان پذیر نیست که فردی داخل اتاق باشد بدون اینکه حریم شخص داخل اتاق را نشکسته باشد، بخصوص اگر شخص به طرف دیگری نگاه می کند، فاصله در این قسمت اصلاً اهمیتی ندارد.
اخیراً، در حین آزمایشی جداگانه پیرامون احساس آلمانی ها درباره تجاوز بصری در حالی که در این اندیشه اند مردم به چه چیز نگاه می کنند، ولی آنها در موقعیت های خصوصی، شخصی، اجتماعی و عمومی درگیر هستند، به نتایجی رسیدم. در جریان تحقیق به همکارانم گفته بودم که در هر کدام از زمینه های فوق الذکر عکس های جداگانه ای از زنان و مردان بگیرند. یکی از همکارانم که برحسب اتفاق آلمانی بود، عکس غیر واضحی از موضوع هایش در فاصله عمومی گرفته بود، علّت آن را هم چنین بیان می کرد که «افراد مجاز نیستند در فواصل عمومی به افراد دیگر نگاه بکنند، چون این کار نوعی تجاوز به حریم آنهاست.» شاید این موضوع فرهنگ غیر رسمی نهفته در پشت قوانین آلمانی ها که عکاسی غریبه ها را از افراد دیگر در اماکن عمومی بدون اجازه آنها منع می کند، بخوبی توجیه کند.

فضای «خصوصی، محرمانه» (11)

آلمانی ها فضای خود را به عنوان تعمیمی از خودبینی و شخصیت شان (12) احساس می کنند. این احساس را می توان با اصطلاح «لِبِنْسرم» (13) بیان کرد که ترجمه آن غیرممکن است، چرا که در این صورت مفهوم آن بسیار خلاصه می شود. هیتلر این اصطلاح را به عنوان اهرم روان شناختی بسیار مؤثری در جهت تحریک آلمانی ها به مبارزه به کار برد.
برخلاف عرب ها، نهاد آلمانی ها فوق العاده حساس است، و برای حفظ «فضای خصوصی» خود هر کاری را انجام می دهند این موضوع در زمان جنگ جهانی دوم و زمانی که به سربازان آمریکایی فرصتی داده شد تا زندانی های آلمانی را تحت شرایط مختلف آزمایش بکنند، آشکار شد. در یک نمونه در میدوست (Midwest) چهار نفر از زندانی های جنگی در یک سلول کوچک جای داده شدند. به محض آنکه وسایل در اختیار آنها قرار داده شد، هر کدام از آنها دیواری برای خود ساختند تا بتوانند فضای شخصی برای خود داشته باشند. در یک محیط بسیارنامطلوب وقتی که ورماخت (14) در حال سقوط کردن بود به ناچار بایستی از فضاهای محصور شده سرباز استفاده می شد چرا که تعداد زندانیان بسیار بیشتر از آن بود که بتوان جایی به آنها داد. در این شرایط هر سربازی که می توانست وسایلی گیر بیاورد، واحد بسیار کوچکی برای خود درست می کرد، که حتی گاهی این واحد، بزرگتر از سوراخ یک روباه هم نبود. این موضوع باعث تعجب آمریکایی ها شد چرا که آلمانی ها سعی نمی کردند با یک تلاش مشترک و یک جا کردن وسایل افراد نسبت به ایجاد یک فضای بزرگتر و کارآمد اقدام کنند، مخصوصاً با توجه به شب های بسیار سرد بهار، از آن زمان تاکنون نمونه های مکرری از کاربرد معماری را در بسط نیازها و پوشاندن این خودبینی مشاهده کردم. خانه های آلمانی ها همراه با ایوان هایشان به گونه ای طراحی شده اند که یک نوع خلوت و تنهایی بصری ایجاد گردد. حیاط خانه ها بخوبی حصارکشی می گردد، اما حیاط ها با حصار یا بدون حصار، باز هم برای افراد خانه تقدس دارد.
دیدگاه آمریکایی ها مبنی بر استفاده مشترک از فضا، برای آلمانی ها به خصوص بسیار مسئله ساز است. من نمی توانم اولین روزهای تصرف برلین در زمان جنگ جهانی دوم را به تصویر بکشم، وقتی که برلین کاملاً ویران شده بود، وضعیت زیر توسط یک مشاهده گر که بیشتر به کابوس شبانه می مانست و اغلب با اشتباهات (15) بزرگ و غیر عمدی (16) بین فرهنگی ارتباط پیدا می کنند، گزارش شده بود. در آن زمان در برلین کمبود خانه بطور غیرقابل بیانی حاد شده بود. برای فراهم کردن وسایل رفاهی متصرفین اشغال کننده در بخش آمریکایی به افرادی که هنوز حمام و آشپزخانه آنها سالم باقی مانده بود، دستور دادند تا به طور مشترک با همسایه شان از آنها استفاده بکنند. این دستور در نهایت وقتی لغو گردید که آلمانی های تحت فشار زیاد در رابطه با استفاده از تسهیلات مشترک شروع به کشتن یکدیگر کردند.
ساختمان های خصوصی و عمومی در آلمان، همانند اکثر هتل ها، دارای درهای دوجداره به منظور عایق سازی از صدا می باشد، به علاوه درب در فرهنگ آلمانی خیلی جدی گرفته می شود. آلمانی هایی که به آمریکا می آیند احساس می کنند، درهای ما بسیار نازک و سبک هستند. مفهوم باز یا بسته بودن هم در دو کشور کاملاً با هم فرق دارد. در ادارات آمریکایی ها درها را معمولاً باز نگه می دارند؛ در صورتی که آلمانی ها درها را می بندند. در آلمان؛ بسته بودن در بدین مفهوم نیست که فرد پشت آن می خواهد تنها یا بدون مزاحم باشد یا اینکه کاری انجام می دهد که نمی خواهد کس دیگری آن را ببیند. بلکه مفهوم آن صرفاً این است که در نظر آلمانی ها باز بودن درها نوعی بی نظمی و درهم برهمی به حساب می آید. بستن در باعث حفظ یکپارچگی فضای اتاق شده و یک نوع مرز حفاظتی بین افراد بوجود می آورد. به عبارت دیگر، در غیر اینصورت افراد با یکدیگر برخورد زیادی خواهند داشت. یکی از موضوع های آلمانی من اظهار می داشت، «اگر خانواده ما، دری در خانه هایشان نداشته باشند، شاید مجبور می شدیم روش زندگی خود را تغییر بدهیم. بدون وجود درها زد و خوردهای بین ما بسیار بیشتر می شد... وقتی نمی توانید صحبت کنید به پشت در پناه می برید... در صورتی که درهایی وجود نداشت؛ باید همیشه در پناه مادرمان زندگی می کردیم.»
وقتی یک فرد آلمانی به موضوع فضای بسته آمریکایی اشتیاق پیدا می کند، می توان انتظار داشت که او به تفسیر صداهایی که از لای درها و دیوارها منتقل می شوند بپردازد. برای بسیاری از آلمان ها، درهای آمریکایی مشخص کننده نحوه زندگی آمریکایی ها هست. این درها معمولاً نازک و ارزان بوده، و به ندرت تناسبی با کیفیت اساسی درهای آلمانی دارند. وقتی بسته می شوند، صدایی از آنها شنیده نمی گردد و به نظر محکم می آیند. صدای قفل در مشخص نیست، صدای تق تقی از آن شنیده می شود که گاهی ممکن است آن هم وجود نداشته باشد.
روش باز بودن در، در سازمان های تجاری آمریکایی و الگوهای بسته بودن در، فرهنگ تجاری آلمانی ها باعث کشمکش و برخورد در شعبه ها و شرکت های فرعی آمریکایی ها در آلمان می گردد. شاید این نکته بسیار ساده به نظر بیاید، اما عدم درک درست آن اختلافات و سوء تفاهم ها و برخوردهای زیادی را بین مدیران آمریکایی و آلمانی در هر کدام از کشورها بوجود آورده است. یک بار به مشاوره با شرکتی که عملکرد جهانی داشت دعوت شدم. یکی از اولین سؤالاتی که از من پرسیده شد این بود که «چطور می توان آلمانی ها را واداشت تا درهایشان را باز نگه دارند؟» در این شرکت باز بودن درها بر روی آلمانی ها این تأثیر را می گذاشت که در معرض دید هستند و این تصمیم در مجموع یک فضای غیر عادی و جدی را در کل عملکرد شرکت پدید می آورد. از طرف دیگر بسته بودن درها این احساس را در آمریکایی ها بوجود می آورد که گویی از همه جا طرد شده اند. نکته مهم این بود که باز یا بسته بودن درها معنی یکسانی برای افراد دو ملیت نداشتند.

نظم در فضا (17)

کیفیت نظم و سلسله مراتب در فرهنگ آلمانی در طرز برخورد آنها با فضا مشخص می شود. آلمانی ها می خواهند بدانند کجا ایستاده اند و در مقابل افرادی که صف ها را می شکنند یا آنهایی که «از حدود خود فراتر روند» (18) و یا کسانی که از علائمی مانند «ورود ممنوع» (19) و یا «ورود مخصوص کارکنان» (20) پیروی نمی کنند، قویاً اعتراض می نمایند. برخی از رفتارهای آلمانی ها در مقابل رفتارهای غیر رسمی ما نسبت به مرزها و حدود و به طور کلی نسبت به اقتدار ما جستجوگرانه می باشد.
اما آشفته شدن یک فرد آلمانی در مقابل تخطی یک آمریکایی از نظم بهیچ وجه قابل مقایسه با آشفتگی آنها در مقابل لهستانی هایی که هیچ ضرری در وجود اندکی بی نظمی نمی بینند، نیست. برای آنها خطوط و صفت ها نشانگر سازمان بندی و اقتداری مبهم است. یک بار یک لهستانی را دیدم که فقط «برای به هم زدن نظم» از صف کافه تریا خارج می شد.
همان طور که قبلاً اشاره کردم، آلمانی ها در مورد فاصله ورود به حریم دیگران بسیار فنی برخورد می کنند. یک بار از دانشجویان خواستم تا فاصله ای را که در آن ممکن است شخص سومی بدون اجازه وارد حریم صحبت دو نفر دیگر گردد توضیح بدهند؛ در پاسخ هیچ کدام مثالی از آمریکایی ها وجود نداشت هر دانشجویی می داند که می تواند بگوید چه موقع شخصی وارد حریم او می شود، اما نمی تواند تعریفی از آن به عمل آورده و نحوه اتفاق افتادن آن را دقیقاً بیان بکند. اما یک دانشجوی آلمانی و یک ایتالیایی که در آلمان کار کرده بودند و هر دو در کلاس من بودند، و بدون تردید به آن پاسخ دادند. هر دو اظهار داشتند که شخص سوم اگر از فاصله هفت پایی جلوتر رود وارد حریم دو فرد دیگر شده است!
بسیاری از آمریکایی ها احساس می کنند آلمانی ها در رفتارشان بسیار خشک، انعطاف ناپذیر و رسمی هستند. برخی از این عقاید ناشی از وجود تفاوت در نحوه برخورد با صندلی ها موقع نشستن افراد است. ظاهراً اگر افراد برای تنظیم فاصله شان با محل صندلی شان را جلو بکشند، برای آمریکایی این موضوع هیچ اهمیتی ندارد-آنهایی هم که به این مسئله اهمیت می دهند چیزی نمی گویند، چون که اظهارنظر در این مورد را نوعی بی ادبی نسبت به دیگران می دانند. اما در آلمان تغییر دادن وضعیت صندلی ها نوعی تخطی از آداب و رسوم (21) به حساب می آید. یک مانع اضافی دیگر برای کسانی که آگاهی خوبی ندارند، وزن اکثر وسایل خانگی آلمانی ها می باشد. حتی معمار بزرگی چون میس ون ده رو (22) که اغلب در طراحی ساختمان هایش انقلابی برخلاف سنن آلمانی ها بوجود آورده است، صندلی های دست ساز خود را به قدری سنگین ساخته که هر کسی حتی یک فرد قوی هم در تنظیم موقعیت خود با آن دچار مشکل شده است. وسایل سبک برای یک فرد آلمانی خوشایند (23) نیستند، نه تنها به این دلیل که سست و پوچ هستند بلکه بدلیل اینکه افراد می توانند آنها را حرکت دهند و بدین ترتیب نظم اشیاء را برهم بزنند و وارد حریم فضای خصوصی افراد دیگر بشوند. به عنوان نمونه، به من گزارش شد که یک بار یک ناشر آلمانی که به ایالات متحده منتقل شده بود، دستور داده بود تا صندلی های مراجعه کنندگان دفترش را در «فاصله مناسبی» به کف پیچ کنند چرا که نمی توانست عادت آمریکایی ها را که به هنگام نشستن صندلی هایشان را با محل تنظیم می کنند، تحمل بکند.

انگلیسی ها (24)

گفته شده است که انگلیسی ها و آمریکایی ها تنها دو گروه استثنایی هستند که توسط یک زبان از هم جدا شده اند. تفاوت هایی که به موجب آن زبان مورد ملامت واقع می شود شاید آنقدرها هم ناشی از کلمات به عنوان یک ارتباط نباشد، بلکه تفاوت ها در سطوحی دیگر است که با لهجه انگلیسی (صداهایی که برای بسیاری از آمریکایی ها غیر عادی هستند) شروع شده و به روش های خودبینانه آنها از برخورد با فضا، زمان و مواد ادامه می یابند. حتی اگر دو فرهنگ هم وجود می داشت که در آنها تفاوت های همجواری (Proxemic) کاملاً بارز باشد این تفاوت ها در واقع در نحوه ی آموزش انگلیسی (مدارس عمومی) و طبقات متوسط آمریکایی ها نهفته است. یکی از دلایل عمده این تفاوت کلی این می باشد که در ایالات متحده مردم معمولاً فضا را به عنوان وسیله ای برای طبقه بندی افراد و فعالیت ها به کار می گیرند، در حالی که در انگلستان این نظام اجتماعی است که تعیین می کند شما چه هستید. در ایالات متحده آدرس فرد کلید مهمی در درک جایگاه اجتماعی او می باشد. (این موضوع نه تنها در مورد آدرس خانه بلکه در مورد آدرس محل کار نیز صادق است.) جونزها (The Joneses) اهل بروکلین و میامی (25) هم تراز جونزهای اهل نیوپورت و ساحل پالم نیستند. گرینویچ (26) و کِیْپ کُدْ (27) دنیای مجزا از نیواَرک (28) و میامی دارند. مشاغلی که در خیابان های مدیسون و پارک قرار دارند اهمیت بیشتری نسبت به مشاغلی که در خیابان هفتم و هشتم قرار دارند،‌ دارند. دفتر کاری در نبش ساختمان اعتبار و نفوذ بیشتری نسبت به دفتری که در کنار یک آسانسور یا در انتهای یک راهرو قرار دارد، دارد. اما یک فرد انگلیسی در یک نظام اجتماعی متولد و بزرگ می شود، این فرد هنوز یک لرد (29) به حساب می آید مهم هم نیست که شما کجا او را پیدا بکنید، حتی اگر پشت بساط ماهی فروشی هم باشد. علاوه بر تفاوت های طبقاتی؛ تفاوت هایی هم بین انگلیسی ها و آمریکایی ها در نحوه تخصیص فضاها وجود دارد.
آمریکایی های طبقه متوسط که در ایالات متحده بزرگ شده اند احساس می کنند که حق دارند که اتاقی شخصی، یا حداقل، بخشی از اتاق را داشته باشند. وقتی از موضوع های آمریکایی الاصل خود می خواستم تا طرحی از اتاق یا دفتر کار ایده آل خود ترسیم بکند همواره آن بخش مربوط به خودشان را ترسیم می کردند و نه قسمت مربوط به فرد دیگر را. وقتی هم که از آنها خواسته می شد تا اتاق یا دفتر کار فعلی خود را ترسیم کنند؛ تنها بخشی از اتاق که متعلق به آنها بود رسم کرده و سپس خطی را متعلق به مادر یا زن خانه فرض می کردند، در حالی که قلمرو پدر در محدوده اتاق مطالعه یا اتاق کار است، در صورتی که این فضا وجود داشت، در غیر این صورت «مغازه»، «زیرزمین» یا گاهی فقط نیمکت کار و یا گاراژ، تعیین می شود. زن های آمریکایی که می خواهند تنها باشند می توانند به اتاق خواب رفته و در را از پشت ببندند. بسته بودن در به این مفهوم است که «مزاحم نشوید» یا «من عصبانی هستم». وقتی می توان با یک آمریکایی ارتباط کاری و یا صحبت برقرار کرد که در خانه یا محل کارش باز باشد. از او انتظار می رود که خودش را منزوی نکرده، بلکه پیوسته آماده برای پاسخ به نیازهای دیگران باشد. معمولاً درهای بسته مربوط به کنفرانس ها، مکالمات خصوصی و داد و ستدها، یا کاری که نیاز به تمرکز دارد، نظیر مطالعه، استراحت، خواب، لباس پوشیدن، معاشقه و... می باشد.
یک فرد انگلیسی از طبقه متوسط و بالای جامعه، از طرف دیگر، تحت مراقبت های مشترک همراه با برادرها و خواهرهایش بزرگ می شود. بزرگترین آنها صاحب اتاقی می گردد و وقتی به مدرسه شبانه روزی می رود، آن را تخلیه می کند. این وضعیت حتی در سن نُه یا ده سالگی ممکن است اتفاق بیفتد. تفاوت بین اتاق شخصی و اتاقی که دو نفر در شرایط سال های اولیه در فضای آن سهیم هستند، اگرچه به نظر بی ربط می آید، اما تأثیر مهمی بر رفتار انگلیسی ها در قبال فضای شخصی آنها دارد. ممکن است این شخص هیچگاه یک «اتاق شخصی» دائم برای خود نداشته باشد و به ندرت انتظار یک همچون اتاقی را دارد یا احساس داشتن آن را هم ندارد.
حتی اعضای پارلمان هم هرگز دفتر کاری برای خود ندارند و کار خود را در روی تراس مشرف به رودخانه تایمز (30) انجام می دهند. در نتیجه، نیاز آمریکایی ها برای داشتن فضای امنی که بتوانند در آن کار بکنند، یعنی دفتر کار، همواره باعث تعجب انگلیسی ها می شود. آمریکایی هایی که در انگلستان کار می کنند ممکن است در صورت نبودن چیزی که آنها بدان فضای کاری مناسب اطلاق می کنند، آزرده خاطر بشوند. با توجه به ضرورت وجود دیوارها به عنوان پوششی برای ارضاء خودبینی، از این لحاظ آمریکایی ها تا حدودی بین آلمانی ها و انگلیسی ها قرار می گیرند.
الگوهای ضد و نقیض انگلیسی ها و آمریکایی ها، مفاهیم ضمنی قابل توجهی دارند، بخصوص اگر انسان ها را همانند سایر حیوانات در نظر بگیریم که گاه نیازی درونی برای منزوی کردن خود از دیگران دارد. در یکی از سمینارهای من یک دانشجوی انگلیسی نمونه ای بود از این مورد که به هنگام شکستن الگوهای پنهان چه اتفاقی ممکن است رخ بدهد. کاملاً روشن بود که روابط او با آمریکایی ها شدیداً تحت فشار قرار دارد. به نظر می رسید هیچ چیز درست پیش نمی رود و اظهار نظرهایش کاملاً پیدا بود که ما نمی دانیم چگونه باید رفتار کنیم. تجزیه و تحلیل از نارضایتی های او نشان داد که منبع عمده رنجش او در این بود که به نظر او آمریکایی ها قادر نیستند این نشان مستلزم دقت را دریابند که اوقاتی وجود دارد که در آن زمان او نمی خواهد کسی وارد حریم تفکرات او شود. طبق اظهار او: «در آپارتمان برای خودم قدم می زنم و هر وقت که می خواهم تنها باشم، هم اتاقم شروع به صحبت با من می کند، خیلی زود هم سؤال می کند که «موضوع چیست؟ و می خواهد بداند که آیا من عصبانی هستم. در این فاصله به اندازه کافی، من عصبانی شده ام و چیزهایی می گویم.»
مدتی وقت صرف شد تا سرانجام توانستیم عوامل تباین مربوط به آمریکایی ها و مسائل انگلیسی ها را که با هم در برخورد هستند، تعیین بکنیم. وقتی یک فرد آمریکایی ها می خواهد تنها باشد به اتاق رفته و در را پشت خود می بندد-و برای مخفی کردن خود از چشم دیگران به پدیده های معماری وابسته است. برای یک آمریکایی، اجتناب از صحبت با شخص دیگر در یک اتاق، و «سکوت کردن در حضور آنها»، شکل نهایی اعتراض و نشانه نارضایتی و ناراحتی زیاد محسوب می شود. از طرف دیگر برای یک فرد انگلیسی که از بچگی اتاق شخصی برای خود نداشته است، هیچ گاه از فضا برای گریز از دست دیگران استفاده نمی کند. در نتیجه این قبیل افراد در عمل یک مجموعه از محدودیت های داخلی به دور خود برپا می دارند و توجه دارند که دیگران هم آن را رعایت کنند. بنابراین، یک فرد انگلیسی به هنگام برخورد با یک آمریکایی هر قدر بیشتر خود را کنار بکشد احتمال این که فرد آمریکایی حصار او را شکسته تا خود را متقاعد کند که همه چیز عالی است، بیشتر می شود. تا زمانی که دو فرد همدیگر را نشناسند، تنش ها همچنان ادامه پیدا می کنند. نکته مهم این است که نیازهای معماری و فضایی هر کدام از آنها اصلاً شباهتی به هم ندارند.

استفاده از تلفن (31)

مکانیزم خلوت و تنهایی (32) درونی انگلیسی ها و خلوت و تنهایی درونی آمریکایی ها از طریق تدارک حائل با توجه به نحوه استفاده از تلفن، آداب و رسوم بسیار متفاوتی را پدید آورده است. در مقابل تلفن در یا دیواری وجود ندارد و از آنجایی که نمی توان از روی زنگ تلفن حدس زد که چه کسی آن طرف خط هست یا چقدر کار او ضروری است، بنابراین افراد همیشه در پاسخ دادن به تلفن احساس اجبار می کنند. همانطور که فرد می تواند حدس بزند، وقتی انگلیسی ها احساس می نمایند که نیاز به تنهایی و تفکر دارند، تلفن را به مثابه ورود بی اجازه شخصی قلمداد می کنند که خوب و بد را تشخیص نمی دهد. از آنجایی که به هیچ وجه نمی توان گفت که میزان مشغله ذهنی فرد آن طرف خط چقدر است، بنابراین در استفاده از تلفن دچار تردید می شوند. در عوض ترجیح می دهند مکاتبه بکنند. در نظر آنها تلفن کردن نوعی «تحمیل» (33) خود به دیگران و گستاخی است. استفاده از نامه نگاری یا تلگرام ممکن است خیلی کُند باشد، اما به مراتب کمتر از مزاحمت ایجاد می کنند. تلفن برای داد و ستد واقعی و مواقع ضروری بکار می رود.
خود من در طول بحران اقتصادی وقتی که در سانتافه نیومکزیکو (34) زندگی می کردم سال های متمادی از سیستم نامه نگاری استفاده کردم. بکلی از داشتن تلفن چشم پوشی (35) کرده بودم چون که هزینه بالایی برای من داشت. علاوه بر آن، دلبستگی (36) خاصی به خلوت گزینی در استراحتگاه (37) کوچک کوهستانی خود داشتم و نمی خواستم که این آرامش برهم زده شود. این طرز تفکر (38) ویژه، باعث تعجب دیگران شده بود. آنها واقعاً نمی دانستند، با من چه کار کنند. وقتی از من سؤال می کردند، «چه طور می توانیم با تو تماس داشته باشیم» و من پاسخ می دادم، «برایم کارت پستی بفرستید، من معمولاً هر روز به اداره پست سر می زنم»، بهت و آشفتگی (39) در صورت آنها کاملاً آشکار بود.
با فراهم شدن اتاق های خصوصی برای اکثر شهروندان طبقات متوسط و فرار از شهرها به حومه های آن، مجبور شدیم برای نفوذ به فضای خصوصی خانه آنها، ابزار عمومی تری، یعنی تلفن را به کار بگیریم. هر کسی می تواند هر وقت که بخواهد با ما تماس برقرار بکند و در واقع، اکنون به قدری دسترسی به افراد زیاد شده که بایستی ابزار ظریف تر و دقیق تری طراحی شوند تا افراد پر مشغله بتوانند قدرت عمل در مقابل با این وضعیت، داشته باشند. مهارت و کاردانی بیشتری باید بکار برده شود تا در فرایند انتقال پیام (40) موجب آزار دیگران نشد. تاکنون تکنولوژی ما با نیازهای افرادی که می توانند با خانواده شان یا افکارشان تنها باشند، هماهنگ نبوده است. مشکل هم از این حقیقت ناشی می شود که هرگز از روی زنگ تلفن نمی توان گفت چه کسی زنگ می زند یا میزان کار او چقدر است. بعضی ها تلفن های ثبت نشده ای دارند و بنابراین کسانی که به شهر آمده و می خواهند با آنها تماس برقرار کنند دچار مشکل می شوند. راه حل دولت ایناست که شماره های ویژه ای در اختیار افراد مهم قرار دهد (یعنی به طور قراردادی شماره های سرخ). معمولاً این قبیل خطوط سرخ منشی ها و دیگر ابزار مزاحم را پشت سر گذاشته و مستقیماً به کاخ سفید، وزارت امور خارجه و پنتاگون وصل می شود.

همسایه ها (41)

آمریکایی هایی که در انگلستان زندگی می کنند عکس العمل مشابهی نسبت به انگلیسی ها از خود نشان می دهند. اکثر آنها آزرده و متعجب می شوند، زیرا آنها براساس الگوهای همسایگی آمریکا تربیت شده بودند و در تفسیر و تحلیل الگوهای انگلیسی دچار سردرگمی شده و قدرت تحلیل صحیح آن را ندارند. در انگلستان، قرابت و نزدیکی (42) مفهومی ندارد. این واقعیت که شما در همسایگی خانواده دیگری زندگی می کنید بدان معنی نیست که شما حق ملاقات، قرض کردن، یا برقراری روابط اجتماعی با آنها یا بچه های شما حق بازی با بچه های آنها را دارند. به دست آوردن رقم دقیق از تعداد امریکایی هایی که بخوبی توانسته باشند موازین رفتاری خود را با انگلیسی ها هم سو کرده باشند، بسیار مشکل است. برخورد اساسی انگلیسی ها با آمریکایی ها تا حدودی از حالت مستعمره ی (43) قبلی آنها رنگ (44) می گرفت. این طرز تلقی بسیار آگاهانه است و بنابراین در مقایسه با حقوق ناگفته انگلیسی ها برای حفظ خلوت و تنهایی خودشان در قبال جهان قابلیت بیان بیشتری دارد. براساس اطلاعات من، کسانی هم که سعی کردند صرفاً براساس نزدیکی با انگلیسی ها رابطه برقرار بکنند بندرت موفق شده اند. این قبیل افراد ممکن است همسایه خود را شناخته و حتی آنها را دوست داشته باشند، اما این کار امکانپذیر نخواهد بود چون در همسایگی یکدیگر زندگی می کنند، زیرا روابط انگلیسی ها نه برپایه همجواری در فضا بلکه بر پایه پایگاه و وضعیت اجتماعی افراد طرح ریزی می شوند.

اتاق چه کسی اتاق خواب است؟ (45)

در خانه های انگلیسی های طبقه متوسط به بالای جامعه، این مرد خانه است، نه خانم خانه که صاحب خلوت و تنهایی اتاق خواب می باشد، با این فرض که این خلوت را به عنوان حفاظی در مقابل بچه ها که هنوز الگوهای خلوت و تنهایی انگلیسی را درک نکردند؛ در نظر بگیریم. مرد، صاحب اتاق لباس است، مرد همچنین دارای اتاق مطالعه ای است که نوعی خلوت و تنهایی را فراهم می کند. او در مورد لباس هایش بسیار سرسخت بوده و در موقع خرید وقت و دقت بسیار زیادی به خرج می دهد. برعکس، شیوه ی خرید لباس زن انگلیسی، یادآوری کننده (46) رفتار مردهای آمریکایی در این زمینه است.

صحبت با صدای بلند و آرام (47)

حفظ فضای مناسب بین افراد به صور مختلف امکان پذیر است. بلندی صدا یکی از مکانیزم هایی می باشد که همچنین از فرهنگی به فرهنگی دیگر فرق می کند. در انگلستان و در اروپا معمولاً آمریکایی ها متهم به صحبت با صدای بلند می شوند، که تابع دو شکل کنترل آوایی است: الف) بلندی و ب) تعدیل صدا با توجه به جهت آن. آمریکایی ها حجم صدای خود را متناسب با فاصله زیادتر می کنند و از سطوح متعددی استفاده می نمایند (نحوا، صدای عادی، فریاد بلند و...) در بسیاری از شرایط، اجتماعی ترین (48) آمریکایی ها اگر صحبت آنها توسط دیگران شنیده شود، هیچ نگرانی به خود راه نمی دهند. در حقیقت، این حالات، نوعی از باز بودن فرهنگ آمریکایی است که نشان می دهد چیزی برای مخفی کردن ندارند. اما انگلیسی ها بسیار ملاحظه کارند، برای پیشرفت کارشان بدون داشتن دفتر خصوصی و تجاوز به حریم دیگران، مهارت هایی را در هدایت صدا به طرف افرادی که به آنها صحبت می کنند کسب کرده اند، و با دقت زیاد طوری صدا را تعدیل و تنظیم می کنند که به وضوح سر و صدای زمینه و فاصله را می پوشاند. صحبت بدون ملاحظه در نظر انگلیسی ها نوعی تجاوز به حریم دیگران، شکست در رفتار و منش اجتماعی و نشانه رفتار پست اجتماعی است. اما انگلیسی های بعلت روشی که در تعدیل صداهایشان دارند، در محیط های آمریکایی ممکن است کارشان برای آمریکایی ها دسیسه کارانه تلقی گردد، که می تواند منجر به این گردد که برچسب آشوبگری به آنها زده شود.

رفتار چشم (49)

مطالعه رفتار چشم افراد، تناقضات جالب توجهی را بین دو فرهنگ آشکار می سازد. انگلیسی هایی که در آمریکا به سر می برند نه تنها زمانی که می خواهند تنها باشند دچار مشکل می شوند بلکه در روابط خود با افراد هم مسائلی دارند. آنها هیچ گاه با اطمینان نمی دانند که نحوه گوش دادن یک آمریکایی به چه ترتیب است. از طرف دیگر ما هم نمی دانیم که یک انگلیسی چگونه ما را درک می کند بسیاری از این ابهامات (50) در روابط افراد ناشی از تفاوت در نحوه استفاده از چشم هاست. به فرد انگلیسی آموزش داده می شود تا در صورت داشتن وظیفه ای و نبودن مانعی در بین، نشانه ای از ادب و نزاکت است که با دقت خاص به صحبت دیگران گوش کند. برای نشان دادن این که صحبت ها را درک می کند، نه سر خود را تکان (51) می دهد و نه سر و صدایی می کند. برای این که به شما بفهماند که به حرف هایتان گوش می داده، چشمهایش را بر هم می زند. از طرف دیگر به آمریکایی ها آموزش داده می شود هیچ گاه به کسی خیره نشوند. ما موقعی مستقیماً و بطور ثابت به چشم های شخص دیگر نگاه می کنیم که می خواهیم مطمئن شویم که در او نفوذ کرده ایم.
نگاه آمریکایی به هم صحبت خود بعضاً از یک چشم به چشم دیگر او تغییر مکان می دهد و حتی ممکن است برای مدتی دید وی بکلی از روی صورت او به جای دیگری متوجه شود.
رفتار خاص دیگر انگلیسی ها به هنگام گوش دادن به صحبت دیگران این است که در فاصله اجتماعی چشمها همواره ثابت و بدون تحرک باقی می مانند، بطوریکه به هر چشمی که نگاه شود ظاهر نگاه کاملاً متوجه شماست. برای انجام این کار برجسته، یک فرد انگلیسی بایستی هشت پا یا بیشتر از شخص دیگر فاصله داشته باشد. وقتی دید افقی 12 درجه ای ماکولا (52) امکان دید ثابت را از شخص می گیرد بدین معنی می باشد که او خیلی نزدیک قرار گرفته است. در فاصله کمتر از هشت پا؛ بایستی تنها به یک چشم نگاه کرد.

فرانسوی ها (53)

کسی که در جنوب و شرق پاریس زندگی می کند، به طور کلی متعلق به ترکیب پیچیده ای از فرهنگ هاست که تمام مناطق کرانه های مدیترانه را دربر می گیرد. اعضاء این گروه فرهنگی نسبت به آمریکایی ها، انگلیسی ها و مردمان شمال اروپا همبستگی نزدیک تری با هم دارند. کاربرد فضا در بین مردم نواحی مدیترانه ای را می توان در شلوغی قطارها، اتوبوس ها، اتومبیل ها، کافه های کنار خیابان و در خانه ها مشاهده کرد. البته در ویلاها و کاخ های ثروتمندان استثنائاتی را هم می توان مشاهده نمود. زندگی پر ازدحام در حالت عادی مفهوم برخورد حسی بالایی را تداعی می کند. دلیل تأکید بارز فرانسوی ها بر حواس نه تنها در نحوه خوردن غذا، پذیرایی، صحبت، نوشتن و تجمع در کافه ها بوضوح دیده می شود بلکه حتی می توان آن را در نحوه تهیه نقشه هایشان مشاهده کرد. دقت خارق العاده ای در طراحی این قبیل نقشه ها به کار رفته و به گونه ای طراحی شده اند که مسافرین می توانند اطلاعات بسیار مفصل و دقیقی از آن کسب بکنند. با استفاده از این نقشه ها می توان گفت که فرانسوی ها تمام حواس خود را به کار می گیرند. این نقشه این امکان را فراهم می کند که به هر طرف می خواهند بروند و همچنین به شما محل مناظر دلپذیر را که می توان از آن استفاده نمود، و در بعضی موارد مکان های استراحت، تجدید قوا، قدم زدن و حتی خوردن یک غذای لذیذ را هم به شما می گوید. این نقشه ها نشان می دهند که مسافر انتظار استفاده از کدام حواس را در چه نقطه از مسافرتش داشته باشد.

خانه و خانواده (54)

یکی از دلایل احتمالی این سؤال، که چرای فرانسوی ها محیط خارجی از خانه را دوست می دارند، این است که اکثر آنها در شرایط تراکم زیادی با هم زندگی می کنند. فرانسوی ها معمولاً خود را در رستوران ها و کافه ها سرگرم می نمایند. خانه معمولاً متعلق به خانواده و محیط خارج از آن برای تفریح و برقراری روابط اجتماعی است. با این حال تمام خانه هایی که من مشاهده کرده ام و همین طور براساس آنچه توانسته ام در مورد خانه های فرانسوی کسب کنم، نشان دهنده این واقعیت هستند که غالب خانه ها ازدحام زیادی دارند. طبقه کارگری و بورژوای مرفه بخصوص بسیار پر جمعیت هستند، و این بدان معنی است که فرانسوی ها برخورد حسی بسیار زیادی با هم دارند. طرح ادارات، خانه ها، محلات، شهرها و حومه آنها به گونه ای است که همواره ارتباط بین افراد در آن حفظ می شود.
این ارتباط و درگیری به هنگام برخورد بین اشخاص بسیار تشدید می شود؛ وقتی یک فرانسوی با شما صحبت می کند، واقعاً متوجه شماست و هیچ اشتباهی (55) در این واقعیت وجود ندارد. در خیابان های پاریس مردها به زن هایی که مستقیماً در معرض دید آنها هستند، نگاه می کنند. زن های آمریکایی که بعد از مدتی زندگی در فرانسه به کشور خود بازمی گردند اغلب برای مدتی دچار محرومیت عاطفی می شوند. بعضی از آنها به من گفته اند از آنجایی که طوری بزرگ شده اند که عادت کرده اند همواره دیگران به آنها توجه بکنند، برعکس در آمریکا که مبنی بر «نفی» اتخاذ این روش است، در نتیجه آنها این طرز احساس می کنند، که گویی اصلاً وجود ندارند.
فرانسوی ها نه تنها ارتباط حسی عمیقی (56) با یکدیگر دارند بلکه به چیزی عادت کرده اند که برای ما نوعی توجه بیش از حد (57) به داده های حسی به حساب می آید. اتومبیل فرانسوی در پاسخ به نیازهای فرانسوی ها طراحی شده است. اندازه کوچک آن نشانگر پایین بودن استاندارد زندگی و بالا بودن هزینه وسایل آن است؛ با اینکه نمی توان هیچ تردیدی در این مورد کرد، اما این هزینه عاملی است ولی شاید کمی ساده نگری باشد که آن را عامل عمده ای فرض بکنیم. اتومبیل درست مانند زبان معرف فرهنگ کشور است، و بنابراین در فضای (58) کوچک فرهنگی جایگاه (59) ویژه خود را دارد. هر تغییری در اتومبیل ها تأثیر می گذارد و تغییرات دیگری را در جاهای دیگر منعکس خواهد کرد. اگر فرانسوی ها از اتومبیل های آمریکایی ها استفاده می کردند شاید مجبور می بودند بسیاری از رفتارهای فضایی خود را که با آن مأنوس گشته اند کنار بگذارند. ترافیک موجود در طول خیابان شانزلیزه (60) و در اطراف آرک دو تری امف (61) شبیه تقاطعی بین بزرگراه نیوجرسی (62) و بزرگراه ایندیاناپولیس (63) در یک بعد از ظهر آفتابی است. این حجم ترافیک با اتومبیل های آمریکایی ها، نوعی خودکشی دسته جمعی است حتی اتومبیل های جمع و جور آمریکایی در جریان ترافیک شهر پاریس شبیه تصور کوسه ها در میان ماهی های کپور است. همان اتومبیل ها در آمریکا بسیار عادی به نظر می رسند چرا که با چیزهای دیگر تناسب دارند. تجهیزات شهر دیترویت آمریکا در جایگاه پیرامونی خود جلب توجه می کنند و در محل هایی متناسب با کارکردشان دیده می شوند. ماشین های عظیم الجثه آمریکایی به خودبینی افراد وسعت می بخشد و مانع تداخل فضاهای شخصی افراد در داخل ماشین می شود به طوری که هر مسافر فقط از حاشیه های فضائی اش با دیگران ارتباط پیدا می کند. منظور من از این موضوع این نیست که تمام آمریکایی ها شبیه هم هستند و همه وادار شده اند تا در قالب شهر دیترویت درآیند. اما از آنجایی که دیترویت تمام چیزهایی که مردم نیاز دارند تولید نمی کند، بنابراین بسیاری از آمریکایی ها اتومبیل های کوچک و با قدرت مانور بیشتر اروپایی را که با شخصیت و نیازهایشان تناسب بیشتری داشته باشد، ترجیح می دهند. به هر حال؛ اگر صرفاً به نوع اتومبیل های فرانسوی دقت کنیم، می توانیم تأکید شدیدی را بر شخصیت افراد در اتومبیل فرانسوی تا آمریکایی ببینیم. پژو، سیتروئن، رنو و دوفین و 2C.V کوچک را با هم مقایسه کنید؛ می بینیم در ایالات متحده برای ایجاد چنین تفاوت هایی در فرم و شکل ماشین ها، سالها و سالها وقت لازم است.

کاربرد فضای باز در فرانسه (64)

از آنجایی که باید توازن بین کل نیازهای فضایی حفظ گردد، شهروندان فرانسوی آموخته اند که بیشترین پارک ها و فضاهای باز را بوجود آورند. شهر از نظر آنها جایی است که رضایت آنها را برآورده کند و همین طور مردمی که در آن هستند. هوای سالم، پیاده روهایی با عرض حدود هفتاد پا، اتومبیل هایی که از نظر مقیاس در هنگام عبور از بلوارها، انسان ها و عابرین پیاده را به صورت کوتوله هایی مجسم نمی کنند، امکان ایجاد کافه ها در فضاهای باز و فضاهای بازی که مردم بتوانند در آن اجتماع کرده و از مصاحبت همدیگر لذت ببرند، فراهم می کند. از آنجایی که فرانسوی نشان و اثر از شهر می باشد بنابراین در تأمین جلوه ها و منظره های متنوع اش، اصوات و بوهای مختلف آن، پیاده روها، خیابان ها و پارک های وسیع آن، دخالت دارد. بنابراین در مقایسه با شهرهای آمریکا که انسانها در آن به دلیل عظمت آسمانخراش ها و محصولات شهر دیترویت به شکل کوتوله هایی جلوه می کنند و از نظر بصری به دلیل وجود زباله و آشغال مورد بی حرمتی قرار گرفته، و دی اکسیدکربن و مه آنها را مسموم می کند، شاید نیاز خیلی کمی برای جدا کردن محیط اتومبیل از فضای بیرون داشته باشند.

ستاره و شبکه (65)

در اروپا برای ساماندهی فضا، دو سیستم عمده وجود دارد: یکی از آنها «ستاره شعاعی» (66) نامیده می شود، که بیشتر در فرانسه و اسپانیا کاربرد دارد، و اجتماع دوست است. نوع دیگر، «شبکه ای» (67) که منشأ آن از آسیای صغیر می باشد؛ بعدها توسط رومی ها اقتباس شده و در زمان قیصر "Caesar" به انگلستان منتقل شده است و اجتماع گریز می باشد. سیستم فرانسوی-اسپانیایی تمام نقاط و عملکردها را به هم مرتبط می کند. در سیستم قطار زیرزمینی فرانسه؛ خطوط مختلف مکرراً در مکان های جالبی مانند میدان کنکورد (68)، سالن اپرا (69) و مادلین (70) به هم می رسند. در سیستم شبکه، فعالیت ها با پخش شدن در روی شبکه از هم جدا می شوند. هر دو سیستم دارای محاسنی است. اما اگر کسی به یکی از این سیستم ها عادت کرده باشد در مواجهه با دیگری دچار مشکل می شود.
به عنوان مثال یک اشتباه در جهت در سیستم شعاعی مرکزی، منجر به این خواهد شد که شخص مسیر طولانی تری را سفر کند. بنابراین، هر خطایی، در سیستم معادل حرکت در مسیر نادرست است. در سیستم شبکه، مرز (71) خطاها در خطوط اصلی یک اختلاف 90 تا 180 درجه ای با هم دارند و معمولاً حتی کسانی هم که حس جهت یابی آنها ضعیف است می توانند به راحتی خطای موجود را حس بکنند. اگر شما در مسیر درست حرکت بکنید، حتی اگر یک یا دو بلوک هم از مسیر دور شده باشید، براحتی می توانید در هر زمانی خطای خود را تصحیح بکنید. با این حال محاسن ذاتی معینی در سیستم مرکزی شعاعی وجود دارد. وقتی که شخص استفاده از سیستم را آموخت، برای وی یافتن مکان اشیاء یا رویدادها در فضا براحتی با نامگذاری نقاط بر روی مسیر خط امکان پذیر خواهد بود. بنابراین، حتی در محیط ناآشنا هم می توانید به فرد دیگری بگویید که شما را مثلاً در پنجاه کیلومتری جاده ملی بیستم جنوب پاریس، ملاقات کند؛ و این کل اطلاعات خواهد بود که او لازم دارد. برعکس در سیستم شبکه، مختصات به گونه ای است که حداقل دو خط و یک نقطه برای یافتن مکان چیزی در فضا لازم می باشد. (بعضی اوقات ممکن است خطوط و نقاط بیشتری هم لازم باشد، و آن بستگی به این دارد که شخص چند گردش باید انجام دهد.) در سیستم ستاره، همچنین ممکن است تعدادی از فعالیت های مختلف را در مراکز و در فضاهای کمتر نسبت به سیستم شبکه به هم پیوست. بنابراین مناطق مسکونی، خرید و فروش، بازار، تجاری و تفریحی از هر دو طریق هم می توانند به هم متصل شوند و هم از نقاط مرکزی قابل دسترسی باشند.
غیر باورکردنی است که چقدر زمینه های زندگی فرانسوی ها از الگوهای ستاره شعاعی متأثر می شود. تقریباً کل فرهنگ آنها بر مدلی که در آن قدرت، نفوذ و کنترل ورود و خروج از یک دسته مراکز به هم پیوسته جریان می یابد، استوار است. حدود شانزده بزرگراه اصلی به داخل پاریس وارد می شود، دوازده بزرگراه به کائن (Caen) نزدیک ساحل اوماها (Omaha)، دوازده بزرگراه به آمی ان (Amiens) و یازده بزرگراه به لومن (Le Mans) و ده بزرگراه به رن (Rennes) وارد می شود. هر مرکز کوچک دارای کانال ویژه ای است که به نوبه خود به مرکز بزرگتری تبدیل می گردد. اگرچه ارقام مربوط به تعداد جاده ها تصویری واقعی از شکل و اهمیت این شبکه را انتقال نمی دهد، ولی برای فرانسوی این به معنی ساختن یک سری شبکه های شعاعی است که به مراکز بزرگتر و بزرگتری تبدیل شده اند. به عنوان یک قاعده کلی جاده های موجود بین مراکز هیچ گاه از میان سایر شهرهای دیگر عبور نمی کنند، چرا که هر شهر توسط راه ویژه ای به سایر شهرها وصل می گردد و این درست نقطه مقابل الگوی آمریکایی است که در آن شهر شبیه دانه های گردن بند پشت سر هم و در طول راههایی که مراکز اصلی را به هم وصل می کنند، قرار می گیرند.
در کتاب زبان خاموش اشاره شد که چگونه در فرانسه مسئول یک اداره در مرکز قرار می گیرد و کارکنانش شبیه قمرهایی بر روی رشته های شعاعی در اطراف او قرار می گیرند. یک بار موفق شدم با یک همچون «شخصیتی» برخورد بکنم، و آن زمانی بود که عنصر فرانسوی تیمی از دانشمندان که تحت نظر من اداره می شد، خواست تا جایش مرتفع تر شود، چرا که میز او در وسط قرار داشت! حتی دو گل (De Gaulle) هم سیاست بین المللی خود را بر پایه محوری بودن فرانسه استوار ساخته بود. البته افرادی هم وجود دارند که ممکن است بگویند سیستم مدارس فرانسه هم که از الگوهای شدیداً متمرکز شده تبعیت می کند، حتماً نمی تواند هیچ رابطه ای با طرح ادارات، سیستم قطار زیرزمینی، شبکه راهها و درواقع، کل ملت داشته باشد. اما من با آنها موافق نیستم. تجربیات طولانی من در مورد الگوهای مختلف فرهنگی به من چنین آموخته اند که همواره رشته های اصلی (72) یک فرهنگ در تمامی کالبد یک جامعه به هم تنیده می شوند.
منظور از بازنگری سه فرهنگ اروپایی که با طبقه متوسط جامعه ایالات متحده ارتباط بسیار شدیدی دارند (به لحاظ تاریخی و فرهنگی) به اندازه هر چیز دیگری وسیله ای است برای ارائه تضادها تا بوسیله آن برخی از الگوهای آشکار خودمان را روشن تر کنیم. در این بررسی دوباره نشان داده شده بود که استفاده مختلف از حواس به همان نیازهای مختلف در رابطه با فضا، بدون در نظر گرفتن اینکه شخص در چه سطحی از دقت آن را مورد بررسی قرار می دهد، ارتباط پیدا می کند. هر چیزی از یک اداره گرفته تا یک شهر و شهرک، منعکس کننده ویژگی های حسی سازندگان (73) و ساکنان آنهاست. در پاسخ به مسائلی مانند بازسازی شهری و مناطق فاقد ارزش های کالبدی و غیرکالبدی، دانستن این نکته ضرورت دارد که نحوه درک مردم از فضا و نحوه استفاده آنها از حواسشان چگونه است. در فصل بعدی مردمانی مورد بحث قرار می گیرند که جهان های حسی آنها بکلی متفاوت از آن ما بوده و می توانیم چیزهای زیادی درباره خودمان از آنها بیاموزیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. Sebastian de Grazia.
2. Of Time, Work and Leisure.
3. Intrusions.
4. Endow.
5. Poke.
6. Doorjamb.
7. Prussian.
8. Presumptuous.
9. Humiliated.
10. Bullied.
11. The Private Sphere.
12. Ego.
13. Lebensraum.
14. Wehrmacht.
15. Blunders.
16. Inadvertent.
17. Order in Space.
18. Get out of line.
19. Keep out.
20. Anthorized personnel only.
21. Mores.
22. Mies Van der Rohe.
23. Anathema.
24. The English.
25. Miami.
26. Greenwich.
27. Cape Cod.
28. Newark.
29. Lord.
30. Thames.
31. Using the Telephone.
32. Internalized privacy.
33. Pushy.
34. Santa Fe, New Mexico.
35. Dispensed.
36. Cherished.
37. Retreat.
38. Idiosyncasy.
39. Consternation.
40. Message-screening process.
41. Neighbors.
42. Propinquity.
43. Ex-colonial.
44. Tinged.
45. Whose Room is the Bedroom?
46. Reminiscent.
47. Talking Lound and Soft.
48. Gregarious.
49. Eye Behavior.
50. Ambiguities.
51. Bob.
52. Macula.
53. The French.
54. Home and Family.
55. Mistaking.
56. Sensually.
57. Stepped-up.
58. Biotope.
59. Niche.
60. Champs-Elysées.
61. Arc de Triomphe.
62. New Jersey Turnpike.
63. Indianapolis Speedway.
64. French Use of Open Spaces.
65. The Star and the Grid.
66. Radiating star.
67. Grid.
68. Place de la Concord.
69. Opéra.
70. Madeleine.
71. Baseline.
72. Basic threads.
73. Sense modalities.

منبع مقاله :
هال، ادوارد توئیچل؛ (1384)، بُعد پنهان، ترجمه منوچهر طبیبیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم