نویسنده: احمد قدسی (1)




 

الف. پاسخی كه خودِ كتاب و سنت به این سؤال می دهند

توجه به چند نكته ما را با پاسخ كتاب و سنت از پرسش مزبور آشنا می سازد:

1. نقش پیامبر (صلی الله علیه و آله)‌ در تفسیر قرآن

قرآن چهار عنوان برای رسول مكرم بیان داشته است:
1. « تالی »: یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ (1)
2. « معلم »: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ (2)
3. «مبین»[=مفسر]: لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (3)
4. «مطاع»: وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (4).
تردیدی نیست كه سه عنوان « تالی »، « معلم » و « مبیّن » - مربوط به « كتاب » و « ما نزّل » است نه « ما لم ینزّل ». آنچه مربوط به « عالم ینزّل » است عنوان چهارم یعنی « مطاع » بودن است.
اكنون سؤال این است اگر خودِ قرآن، رسول را مبیّن و مفسّر خودش قرار داده، چرا ما مدعی شویم كه در تفسیر قرآن به بیانات آن حضرت و اهل بیتش نیازی نیست؟ آیات چهار گانه فوق چه تشابهی دارد كه گفته شود مراد از « تبیین » فضاسازی است و یا مراد از تعلیم، مجرّد تسهیل طریق است؟ اگر چنین معنایی را در عنوان « تعلیم» بپذیریم، در « تبیین و تفسیر » قابل قبول نیست زیرا « تفسیر » یعنی پرده برداری از روی یك مطلب، اعم از اینكه بدون آن اساساً فهم آن، ممكن نباشد یا فقط دشوار بوده باشد.
علاوه بر اینكه ممكن است حتی نسبت به عنوان تعلیم نیز گفته شود كه چه كسی و كدام لغوی گفته است كه « تعلیم » یعنی تسهیل راهی كه پیمودن آن دشوار است؟

2. نیاز فعلی به تفسیر معصوم

اگر دشوار بودن راه به این معنا باشد كه فقط امكان ذاتی و شأنی برای آموختن و پیمودن وجود دارد، ولی ممكن است هرگز بدون تعلیم رسول الله و اهل بیتش مفاهیمی از قرآن آموخته نشود، مطرح كردن معلم بودن رسول، چه مشكلی را حل می كند؟ بالاخره ما برای اینكه مشكل فعلی و عملی ما در فهم آیات حل شود، نیاز داریم كه به آن ها رجوع كنیم؛ خواه امكان بالقوّه ی فهم قرآن بدون تفسیر آنان وجود داشته باشد یا نداشته باشد.

3. گواهی خود قرآن به « ثقل و تشابه » در عرض گواهی به نورانیت و هدایت

قرآن نسبت به آیاتش تعبیر« قول ثقیل » دارد و هم از بخشی از آیات به عنوان « متشابهات » یاد می كند. در جای خودش ثابت شده كه یكی از عوامل « تشابه » علوّ مضامین و قصور قالب های لفظی برای گنجاندن آن مفاهیم بلند، به ضمیمه رعایت فصاحت و بلاغتِ در حدّ اعجاز است. رعایت همه این جهات، تشابه می آورد و رفع آن به كلید « رجوع به محكمات » از یك طرف و كلید « مفسّر معصوم » از طرفی دیگر نیاز دارد.

4. رفع اجمال از آیات، بخشی از خدمات پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

امیر مؤمنان علی (علیه السلام) ‌در خطبه اوّل نهج البلاغه وقتی خدمات رسول مكرم را در ارتباط با قرآن برمی شمرد، هم به رفع اجمال آن حضرت در « مجملات » اشاره می كند و هم به رفع تشابه آن بزرگوار در « متشابهات ». اگر براساس ظاهر بیان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در خطبه اول قضاوت شود، روشن می شود كه رسول مكرّم و اهل البیت در چهارده زمینه در ارتباط با قرآن، تفسیر و تبیین دارند.

5. سنت، مكمل تبیان بودن قرآن

چه منعی دارد كه بگوییم: ‌سنت رسول مكرم و روایات اهل البیت به عنوان متمّمی برای « تبیان كل شیء » بودن قرآن به حساب می آید و چون این تتمیم و تكمیل، از جانب خود قرآن صورت پذیرفته و خود قرآن فرموده است:
وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...(5)
و
وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (6)
لذا صدق می كند كه خود قرآن تبیان همه چیز است؛ حتی اگر مقصود از تبیان، تبیان از طریق ظاهر قرآن باشد.
به بیان دیگر، عدم تفكیك پذیری قرآن و سنّت كه در حدیث ثقلین آمده به معنای حجّیت در عرض هم و مستقل از یكدیگر در تمام موارد نیست، بلكه بر اساس گفته خود اهل البیت و روایاتِ « عرض بر كتاب الله » اگر آیه ای از محكمات باشد و هیچ تشابه و غموضی در آن نباشد، مستقلاً حجّت است و روایتی كه مخالف چنین آیه ای باشد طرح و طرد می شود. امّا اگر تشابه و اجمال داشته باشد و روایت، در مقام تفسیر و رفع تشابه بوده باشد و تفسیر و تبیینی كه دارد با آیه محكم دیگری در تضاد نباشد، از باب تقدیم مفسِّر بر مفسَّر، روایت، مقدم و تشابه آیه مرتفع می شود.
چنانكه عكس آن نیز ممكن است یعنی با آیه محكمی، تشابه روایت بر طرف می شود و چنین چیزی می تواند یكی از مصادیق « عرض بر كتاب الله » بوده باشد.
چنین تعامل و تفسیر متقابلی، لازمه اش این است كه كتاب و سنت دست در آغوش هم دارند و لااقل در صورت تشابه، مستفاد از مجموع كتاب و سنّت، حجّت است.

6. فراگیر نبودن رفع تشابه با رجوع به ظواهر آیات

اگر در بعضی از روایات آمده است: اذا حدّثتكم بشیء فسألونی عنه فی كتاب الله دلیل بر این نیست كه غیر معصوم نیز در تمام موارد تشابه، می تواند از طریق ظهر آیات دیگر قرآن، رفع تشابه كند. ظاهری كه بدون بیان معصوم، با تأمّل و تفكّر خود ما به دست می آمد؛ بلكه دو احتمال دارد: یا مقصود این است كه خودِ معصوم از بطون قرآن و كُدها و رمزهایی كه در باطن قرآن، تعبیه شده، و فقط صاحبان رمز و كلید داران غیب از آن باخبرند، جواب مسائل را به توسط آن رمزها از بطون قرآن بیرون می كشد. یا اگر هم در ظاهر قرآن باشد، به سادگی برای غیر ائمه و غیر اصحابِ سرّ آنان، قابل دسترسی نیست، بلكه تنها خود آن حضرات و یاران سرّ آنانند كه می توانند آیات مربوطه و مفسِّره را از ظاهر قرآن درآورند و اگر ما هم می فهمیم و تصدیق می كنیم، فقط پس از تفسیر و تنبیه آنان است كه توجّه و التفات می یابیم و به بیان دیگر: با روایات رسول مكرم و یا اهل البیت است كه قرآن را به نطق می آوریم و از آن استظهار و استنباط می كنیم.
شاهد احتمال دوم روایات فراوانی است كه مسأله « عدم دسترسی عقول الرجال و ذو وجوه بودن قرآن » را مطرح می سازد، نظیر روایت جابر از امام صادق (علیه السلام) كه فرمود:
ان للقرآن بطناً و للبطن ظهراً ثم قال: یا جابر: و لیس شیء أبعد من عقول الرجال منه، إنّ الآیة لتنزل أوّلها فی شیء و أوسطها فی شیء و آخرها فی شیء و هو كلام متصل یتصرّف علی وجوه.(7)
البته بنابر این كه مقصود از « ذو وجوه » بودن همان ذو احتمالات بودن آیات متشابه بوده باشد كه مربوط به ظهر قرآن است نه بطن به معنای رمز و راز.
شاهد دیگر روایتی است كه می گوید:
فاستنطقوا القرآن بسنّتی؛(8)
قرآن را با سنت من به نطق آورید.

7. معنای نور بودن قرآن

چه منعی دارد كه بگوییم تك تك آیات قرآن نور است و هدایت، ولی برای كسانی كه از قابلیّت تمام برخوردار باشند و كسانی كه هیچ قابلیتی ندارند، بلكه ظلم و معصیت، تمام زمینه ها را در وجودشان كور كرده است، قرآن نه تنها برای آنان نور و هدایت نیست، بكله لا یزیدهم الاّ خساراً. اما مؤمنانی كه از ظلم كمتری برخوردارند به اندازه ی ظلمی كه وجودشان را فرا گرفته و به تناسب حجابی كه برای فهم شان به وجود آمده است، به تفسیر و تبیین كسانی نیاز دارند كه از همه حجاب ها گذشته و به طهارت مطلق رسیده اند؟

8. نقش سنت در تفسیر آیات

اگر آیات متشابه قرآن با مجرد رجوع به محكمات و بدون مراجعه به روایات مفسّره، نور و هدایت باشد، می بایست انسان مستنیر و مستهدی از این آیات، در مقام عمل نیز بدون رجوع به روایات، بتواند به این آیات عمل كند و به نور و هدایت مقصود متكلم برسد، در حالی كه چنین چیزی امكان ندارد.
به عنوان مثال اگر كسی بخواهد با عمل به آیاتی كه امر به محافظت بر نمازها می كند (9) و به یاری جستن از نماز توصیه می كند (10) و به جا نیاوردن نماز را از ویژگی های اهل دوزخ می داند (11)، به آثار و بركات نماز برسد و از عذاب دوزخ رهایی یابد، چنین كسی در مقام عمل بدون مراجعه به روایت، به چه نور و هدایتی دست یافته است؟

9. تصریح نكردن ائمه به انحصار تفسیر در تفسیر قرآن به قرآن

اگر راه تفسیر قرآن، تنها در « تفسیر آیه به آیه » منحصر باشد و روش « تفسیر آیه به سنت » حتی به نحو موجبه جزئیه و نسبت به بعضی از آیات و به عنوان یكی از كلیدهای حل تشابه آیات، مورد قبول نباشد، چگونه خود اهل بیت صلوات الله علیهم به این نكته تصریح نكردند با آنكه مسأله تفسیر قرآن، آن همه « مبتلابه » بود و مورد سؤال و استفسار قرار می گرفت؟
چرا وقتی دقیقاً مسأله چگونگی حلّ مشكلات تفسیر را رجالی چون عبیدة السلمانی و علقمة بن قیس و الأسود بن یزید النخعی از امام امیرمؤمنان سؤال می كند:
من ذا یسألونه عمّا إذا أشكل علیهم فهم معانی القرآن؟
حضرت در جواب می فرماید:
سلوا عن ذلك آل محمد؟ (12)
آیا آن بزرگوار نمی توانست بفرماید: « به محكمات قرآن رجوع كنید » و یا مدّتی نزد من آیید تا طریقه رجوع به محكمات قرآن و مهارت در فنّ تفسیر آیه به آیه را نزد من كسب كنید؟
آیا می توان گفت كه مقصود این سه نفر از « فهم معانی القرآن » صرفاً بطون به معنای رموز و اسرار است؟

10. مقصود از راسخان در علم

شكی نیست كه آیه هفت سوره آل عمران ( آیه تقسیم آیات به محكم و متشابه ) خود، از آیات محكم است.
نیز روشن است كه - چنانكه خودِ مرحوم علامه نیز به صراحت گفته اند - ظاهر این است كه ضمیر در « تأویله » دوّم در این آیه به « ماتشابه » بر می گردد، در نتیجه مراد از تأویل از ولا یعلم تأویله... تأویل متشابهات است. نیز در جای خودش ثابت شده - چنانكه مشهور از مفسّران شیعه به تبع روایات متواتره اهل البیت گفته اند - كه واو در « والراسخون... » واو عاطفه است.
مطلب چهارم این است كه با توجه به اینكه « تشابه » از مقوله لفظ است، پس تأویل متشابهات نیز از مقوله ابهام زدایی و كشف الغطاء از لفظ می باشد، یعنی تأویل در اینجا ( ‌آیه 7 آل عمران ) چیزی از قبیل تفسیر است كه سبب می شود اجمال و ابهام متشابهات برطرف شود و لبّ و مغز آیه متشابه روشن گردد.
نتیجه این چهار مطلب این می شود كه تأویل و تفسیر متشابهات و رفع نقاب از چهره آیات متشابه، به خداوند و راسخون در علم اختصاص دارد؛ راسخونی كه اگر در رسول مكرم و اهل بیتش منحصر نباشد، لااقلّ مصداق اتمّ و اكملش آن ذوات مقدس خواهند بود.
لازمه این بیان این می شود كه برای حلّ تشابه و ابهام در آیات متشابه، باید به عترت طاهره مراجعه كرد. این مطلبی است كه خود قرآن در این آیه محكم، بر آن دلالت دارد، در نتیجه اینكه مرحوم علامه با استفاده از واژه «امّ» در هنّ أمّ الكتاب می خواهند بفرمایند كه حلّ تشابه در گرو رجوع به محكمات است، زیر سؤال می رود و باید از معنایی كه ایشان برای « امومت » اختیار كرده اند ( مادر بودن محكمات و فرزند بودن متشابهات و بازگشت فرزند به آغوش مادر ) ‌رفع ید كرد و همان معنای مشهور ( اصل و اساس بودن ) را پذیرفت.
البته قابل انكار نیست كه راسخون در علم، وقتی بخواهند رفع تشابه كنند، ممكن است در همه موارد و یا در بسیاری از موارد با رجوع به محكمات، تشابه را برطرف نمایند، ولی این چیزی است كه از عهده آنان و هر كسی كه حظّی از راسخیّت دارد بر می آید، نه هر كسی.
شكّی نیست كه اساسی ترین نكته و یا یكی از اساسی ترین نكته ها در بیانات مرحوم علامه (رحمة الله علیه)‌ نسبت به مبنای « تفسیر آیه به آیه به نحو مطلق » همین « امومت محكمات » مطابق معنایی كه ایشان برای « امّ » اختیار كرده اند می باشد كه با بیان فوق متزلزل می شود.

خلاصه و نتیجه گیری

با توجه به ده نكته ذكر شده، ملخص مدعا و مختار ما این می شود:
1. در فهم درجات نازله ای از محكمات، عموم مردم مشكلی ندارند و با همین درجه نازله، تخاطب با عموم الناس و تحدّی با آنان صورت می پذیرد، ولی فهم لایه های عمیق تر از محكمات كه مربوط به مغز و لبّ آیه است، به صفای ذهن و لطافت حسّ نیاز دارد و هرچه این لایه ها عمیق تر می شود، بر محدودیت كسانی كه می توانند از آن سر در آورند افزوده می شود تا جایی كه ممكن است فقط به مصادیق اكمل از راسخون، اختصاص پیدا كند.
البته همه اینها به چهار چوب مفاهیم الفاظ و مدالیل لفظیه مربوط است، والاّ در اختصاص باطن محكمات ( بطن به معنای رمز و راز ) با همه مراتبش به آن ذوات پاك، تردیدی وجود ندارد.
2. فهم متشابهات به رسوخ در علم نیاز دارد، بر همین اساس، آنان كه در درجه عالی از راسخیت قرار دارند، همه متشابهات را با همه مراتب و درجاتش می دانند یا در سایه رجوع به محكمات و یا از طریقی دیگر. كسانی كه در رتبه عالی راسخیت قرار ندارند و در سایه تربیت در مكتب اهل بیت یعنی در سایه عنایات و تعلیمات آن ذوات مقدّس، به درجه مشخصی از رسوخ رسیده اند به همان اندازه، از فهم متشابهات بهره مندند، چه از طریق رجوع به محكمات باشد ( كه ممكن است در كثیری از موارد این گونه باشد ) و چه از طرق دیگر.
نتیجه این می شود كه رفع تشابه متشابهات در درجه اوّل، در گرو رجوع به راسخان در علم است. آن ها هستند كه می توانند با بعضی از تنبّهاتِ مربوط به خودِ آن آیه متشابه و یا احیاناً با ارجاع به آیات محكم دیگر، برای ما رفع تشابه و ابهام كنند و یا ما را از سطحی نگری و جمود به مصداق تنزیلی آیه، بیرون آورند و به جان و روح و مغز آیه برسانند.
در مقابل تعبیر مرحوم علامه كه گفته اند:« رجوع به روایات اهل بیت، صرفاً برای این است كه ما با فنّ و مهارت تفسیر آیه به آیه آشنا شویم و ذوق ارجاع متشابهات به محكمات را كسب نماییم » این نكته قابل توجه است كه: در روایات تفسیری، مواردی كه به توسط اهل بیت، از طریق تنبّهات داخلی آیه حل شده است اگر بیش از مواردی كه توسط آنان از طریق تفسیر آیه به آیه حل شده است نباشد، كمتر نیست؛ تنبّهاتی كه اگر هدایت آنان نبود، ممكن بود تا قیام قیامت كسی به آن توجه نمی یافت. به عنوان مثال:
مشكل آیه « مسح سر » در جمله وامسحوا برؤوسكم با توجه دادن به كلمه « باء » در « برؤوسكم » حل شده است(13). نه از طریق آیات دیگر قرآن.
مشكل جمله مربوط به « مسح پا » در جمله و أرجلكم الی الكعبین با توجّه دادن به اینكه « أرجل » معطوف به « برؤوسكم » است( لفظاً یا محلاً ) برطرف شده است(14). نه با ارجاع به بعضی از آیات دیگر.
در آیه خمس و اینكه آیا به غنائم اختصاص دارد یا شامل همه ارباح مكاسب نیز می شود به معنای لغوی « غنیمت » و عام بودن آن توجه داده شده است (15). نه به بعضی از آیات محكم دیگر.
در آیه مربوط به قتل عمد مؤمن كه ظاهرش خلود قاتل در جهنّم است، مشكل خلود و اینكه چگونه غیر كافر، خالد در نار می شود از طریق توجه دادن به دلالت جمله و من یقتل مؤمناً... و اینكه مفهومش من یقتل مؤمناً لایمانه می باشد حل شده است.(16) نه با كمك گرفتن از آیات دیگر.
4. نكته قابل توجه دیگر این است كه گرچه در مواردی ائمه صلوات الله علیهم با روش « تفسیر آیه به آیه » مشكل آیه را حل كرده اند ( ‌نظیر آیات مربوط به « قصر بودن نماز مسافر » و تعبیر به فلیس علیكم جناح (17) و قطع ید سارق »(18) و « تحریم خمر »(19) و « رجعت »(20)) ولی ممكن است گفته شود كه این موارد نیز از مواردی است كه اگر هشدار و توجه دادن امام (علیه السلام) ‌نبود، ممكن بود تا روز قیامت كسی به آن التفات نمی یافت. به عنوان مثال كدام مفسّر می توانست از آیه و أنّ المساجد لله بفهمد كه مقصود از قطع در آیه فاقطعوا أیدیهما قطع خصوص انگشتان است؟
پس این گونه نیست كه كسی در سایه مراجعه به روایات تفسیری به گونه ای ماهر شود و ذوق و مهارت تفسیر آیه به آیه را پیدا كند كه مستقلاً و بدون امام معصوم بتواند به مراد متكلّم در همه آیات متشابه برسد.
البته تذكر این نكته به جا است كه مقصود ما رسیدن به مراد متكلّم به نحو قطع یا اطمینان و حلّ آیه به نحو فصل الخطاب است، والاّ گفتن اینكه « شاید مراد چنین باشد » و یا « محتمل است » و یا « ممكن است جمع بین هر دو قول و یا هر چهار قول » ( بنا بر جواز استعمال لفظ واحد در اكثر از یك معنا ) مؤونه چندانی ندارد.
اینكه می گوییم ما در حل متشابهات به اهل بیت و راسخون در علم نیاز داریم، حلّ نهایی است نه حلّ احتمالی و امكانی و یا با پناه بردن به « جواز و امكان استعمال لفظ در اكثر از معنی ».
به هر حال آنچه گذشت مشكلی ندارد و پر واضح است؛ آنچه به نظر مشكل می نماید و بلكه اساسی ترین مشكل، بعضی از عبارات مرحوم علامه (رحمة الله علیه) و اشكالات و توالی فاسده ای است كه در ارتباط با « نیازمندی تفسیر متشابهات به روایات » مطرح ساخته است. كه هم باید به این اشكالات پاسخ داد و هم به بهترین توجیه برای این عبارات، اشاره كرد؛ لذا همچنان مسأله را در دو بخش دیگر پی می گیریم:

ب. پاسخ به اشكالات

وجوهی كه به عنوان دلیل عقلی یا غیرعقلی در عباراتی كه از مرحوم علامه گذشت به عنوان اشكال بر « نیازمندی به سنت » مطرح شده، عبارتند از:

1. لزوم دور باطل و نفی و طرد روایات عرض:

پاسخ این است كه شكّی نیست كه مقصود از میزان قرار گرفتن قرآن در « روایات عرض » آن دسته از آیاتی است كه خود از محكمات است و هیچ گونه ابهام و تشابهی در آن وجود ندارد، والاّ معنی ندارد كه روایت متشابه و یا دو روایت متعارض را با ترازوی آیات متشابه بسنجیم.
چنانكه مقصود ما از روایاتی كه می خواهد مفسّر آیات متشابه قرار گیرد، روایاتی است كه علاوه بر وارستگی آن از ضعف سند، از حیث دلالت نیز تشابه و ابهامی ندارد؛ یعنی از محكمات است.
در این صورت، روشن است كه دوری لازم نخواهد آمد، زیرا متشابهات از روایات، بر محكمات از آیات عرضه می شود و متشابهات از آیات، به توسّط روایات محكم، از تشابه بیرون می آید و شكّی نیست كه در این صورت، چه در طرف آیات و چه در طرف روایات، « متوقّف » غیر از « متوقف علیه » است.

2. نور، هادی، بیّنات، فرقان و « تبیان كل شیء » نبودن:

پاسخ این است كه:
اولاً: قرآن، نور، هادی، بینّات، فرقان و « تبیان كلّ شیء » است، امّا با زدن چند كلیدی كه متكلّم قرآن در قرآن تعبیه كرده است و با به كارگیری چند فرمولی كه خود متكلّم آن را معرفی كرده است؛ از جمله این كلیدها « رجوع به ام الكتاب و آیات محكم » یعنی « تفسیر آیه به آیه » است كه ( مطابق نظر مرحوم علامه در معنای امّ ) در سوره آل عمران آیه7 و آیات دالّ بر وجود هماهنگی و عدم اختلاف بین آیات، نصب شده و كلید دیگر « رجوع به سنت » یعنی « رجوع به مبیّن و معلّم قرآن » است كه در سوره نحل آیه 44 و سوره جمعه آیه2 ( و نیز در بقره، آیه 129 و آل عمران، آیه 164 ) نصب شده است. اگر « تفسیر آیه به آیه » فرمول و قاعده ای است كه در نگاه مرحوم علامه باعث می شود حتی آیات متشابه هم، در سایه آیات محكم، نور، هادی، بیّنات، فرقان و تبیان و قابل تحدی باشند « تفسیر آیه به سنت » و به تعبیر دیگر « تفسیر آیه به توسّط مبیّن و مفسّری كه خود قرآن او را معرفی كرده » نیز فرمول و قاعده ای است كه سبب می شود آیات متشابه نیز از ابهام درآید و « غطاء » از چهره اش كشف شود و پس از تفسیر و تبیین و كشف غطاء، نورانیت، هدایت، بیّنات بودن، تبیان بودن و قابل تحدی بودنش آشكار شود.
آیا اگر مؤلف حكیم، توانمند، فصیح و بلیغی به جای آنكه نحوه نوشتار او روزنامه ای و نظیر آن باشد، بر اساس مصالحی، شكل كتاب درسی به نوشتارش بدهد و از تنسیق و تألیف و ایجازی برخوردارش سازد كه به تدریس نیاز داشته باشد و بدون معلم و مفسر، حتی همه زوایا و لایه های ظهر و ظاهرش هم فهمیده نمی شود - در عین حال كه هركس آن را بخواند بی بهره نخواهد بود - آیا چنین كتابی نور، هدایت، بیّنه و تبیان نیست و با آن نمی توان تحدّی كرد؟
به خصوص اگر حكمت و مصلحت اقتضا كند كه این كتاب، به گونه ای تدوین شود كه شاگردان، خود را از استاد و مفسّر و مبیّن بی نیاز نبینند:
ولیقودهم الاضطرار الی الایتمام بمن ولی أمرهم (21).
و به بیان دیگر: مصلحت و حكمت اقتضا می كند كه از طریق این كتاب و به واسطه عمل تعلیم و تفسیر آن، شخص(‌ یا اشخاصی ) معرفی شود و زعامت و امامت و قیمومت او جا بیفتد، لذا كتاب را به دست آن شخص می دهد و به او می فرماید: تو باید آن را بخوانی؛ تو باید آن را تدریس كنی و تو باید آن را تبیین نمایی.
آیا چنین چیزی با نور، هادی و... بودن این كتاب منافاتی دارد؟ و اگر از متن وزین، استوار و سنگینی برخوردار باشد قابل تحدّی نیست؟
ثانیاً: مرحوم علامه (رحمة الله علیه) صریحاً اعتراف دارند كه در تفاصیل احكام، قصص و معاد، باید به سنّت، رجوع كرد و قطعاً چنین نیازمندی را در این گونه موارد یعنی در مجملات از آیات، با نور، هادی، بیّنات، تبیان بودن و تحدّی منافی نمی دانند.
اكنون سؤال این است كه چگونه ارجاع آیات مجمل و نیازمندی آن به سنت، با نور و... منافاتی ندارد، اما ارجاع آیات متشابه و نیازمندی آن به روایات و سنّت، با نور و تبیان و... تنافی دارد؟
اگر می فرمایید: عدم تنافی در آیات مجمل، بدین جهت است كه خود قرآن در آیه وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (22)‌ چنین ارجاعی را داده و چنین قانونی را تعبیه كرده است؛ می گوییم: عدم تنافی در آیات متشابه نیز بدین جهت است كه خود قرآن در آیه... لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ (23) چنین ارجاعی را داده و چنین كلیدی را نصب كرده است.
از آنچه گذشت جواب از « لزوم لغویّت و بی نتیجه بودن تدبر در قرآن » یعنی جواب از وجه سوم نیز داده شده، زیرا مدعای ما در ضرورت رجوع به سنت، مربوط به مواردی است كه تدبر ما مفید نیفتد یا به جهت تشابهی كه به وجود آمده و یا به خاطر علوّ مضمون و صعب و مستصعب بودن محتوا - كه البته خود این مسأله می تواند از عوامل تشابه بوده باشد - و یا...
علاوه بر اینكه امر به تدبر در آیات، الزاماً و در همه موارد، برای روشن شدن محتوا و رسیدن به مفاد و مراد آیه نیست، بلكه در بسیاری از مفاهیم روشن نیز باید تدبّر كرد؛ یعنی عواقب و آثار عمل نكردن به این پیام های روشن را در نظر گرفت و از آن برحذر شد.
چنانكه جواب از وجه چهارم ( لزوم عدم تمامیّت دلیل انسجام و یك نواختی ) نیز به دست آمده است، زیرا مدّعای ما این نیست كه متشابهات، با قرآن، سازگار و هماهنگ نیست و تنها رجوع به روایات است كه اختلاف و ناهمگونی را برطرف می كند؛ بلكه مدّعا این است كه ما از متشابهات سر در نمی آوریم و در عین حال كه به عدم اختلاف آن با محكمات، اعتقاد داریم، به تأویل و تفسیر آن در بعضی از موارد، پی نمی بریم و با آنكه آن را نیز از جانب غیب می دانیم و به حقانیتش ایمان داریم، برای فهمیدن آن به یك مفسّر خبیر و حكیم و معصوم نیاز داریم.
به عنوان مثال در ذیل آیه 17 آل عمران:
الصَّابِرِینَ وَ الصَّادِقِینَ وَ الْقَانِتِینَ وَ الْمُنْفِقِینَ وَ الْمُسْتَغْفِرِینَ بِالْأَسْحَارِ
مرحوم علامه می نویسد:
و السنة تفسّره بصلوة اللیل و الاستغفار فی قنوت الوتر (24).
سؤال این است كه اگر كسی مثل مرحوم علامه (رحمة الله علیه) عمری را در روایات اهل بیت سپری كند و با غور در روایات تفسیری از سلیقه و ذوق تفسیر آیه به آیه، برخوردار شود برای رسیدن به مراد متكلم در جمله والمستغفرین بالاسحار از كدام آیه از آیات قرانی می توانست كمك بگیرد و پی ببرد كه مراد از « استغفار در سحر » در این جمله، « نماز شب و استغفار در قنوت وتر » است؟ پس از رجوع به سنت و بازگشت دوباره به قرآن، از كجای قرآن می توان چنین معنایی را به دست آورد؟
مرحوم علامه نمی فرماید:« سنّت، آیه را به صلوة اللیل و استغفار در قنوت وتر، تطبیق داده » تا گفته شود كه این تطبیق بر مصداق اتمّ است و با عموم آیه منافاتی ندارد، بلكه تعبیر آن بزرگوار این است كه: « السنة تفسّره » یعنی سنت، « استغفار بالاسحار » را تفسیر می كند و از مراد متكلم، كشف غطاء و پرده برداری می كند و آنچه را كه خداوند در مقام بیانش بوده و با این تعبیر، آن را اراده كرده، را آشكار می سازد.
از آنچه گذشت جواب از وجه پنجم ( ‌لزوم امّ نبودن محكمات ) نیز روشن می شود، زیرا ما هم - لااقل در حدّ یك احتمال - آنچه را كه مرحوم علامه در جلد سوم المیزان، ص43 در تعریف امّ الكتاب بیان فرمودند می پذیریم كه: در لفظ «اُمّ» عنایتِ انتشاء، اشتقاق و تبعّض، اشراب شده و این لفظ، از این دلالت خالی نیست كه متشابهات، از مفاهیم و مدالیلی برخوردار هستند كه به محكمات برمی گردند و بر آن متفرّع می شوند و لازمه اش این است كه « محكمات » مبیّن « متشابهات » می باشند.
امّا بحث بر سر این است كه چه كسی غیر از « راسخون در علم » می تواند به این رجوع - و اینكه این متشابه به كدام محكم برمی گردد؟ - پی ببرد؟ آیا غیر معصوم و غیر كسانی كه در سایه پرورش در دامان معصوم، از رسوخی از علم برخوردار شدند، از چنین توانی برخوردار هستند؟
بر همین اساس می گوییم: اینكه مرحوم علامه در پایان عبارت مزبور می فرماید: فللمتشابه مفسّر و لیس الّا المحكم (25) اگر مرادشان این باشد كه دیگر به روایات نیازی نیست، مورد قبول ما نمی باشد؛ زیرا شكّی نیست كه عملاً در بسیاری از موارد - نظیر آنچه در تفسیر « مستغفرین بالاسحار » گذشت - تنها معصوم است كه می تواند فصل الخطاب داشته باشد و دقیقاً و جزماً - نه در حدّ « احتمال » و « شاید » و « ممكن است » و حتی « ظاهراً چنین باشد » - بفهمد كه كدام آیه محكم است كه می تواند مفسّر این آیه متشابه باشد، گرچه در روایتش به آن آیه محكم، اشاره ای نداشته باشد و گرچه بالقوّه و شأناً ممكن باشد كه غیر معصوم نیز به چنین چیزی برسد.

بهترین وجه

در كلام مرحوم علامه (رحمة الله علیه) قرائنی هست كه به روشنی نشان می دهد عبارات و وجوه و ادلّه او تنها به كسانی ناظر است كه مدّعی اند بدون روایات، هیچ چیز از قرآن نمی فهمند، بلكه ممكن نیست بفهمند؛ لذا آنجا كه روایتی نیامده است، باید متوقف شد. به بیان دیگر: آنچه مرحوم علامه (رحمة الله علیه) در مقام نفی آن است،‌ نیازمندی به روایات به نحو موجبه كلیه است؛ و اینكه در همه موارد و در همه آیات و در همه سطوح از فهم آیات، به سنّت نیازمند می باشیم، نه نیازمندی در حدّ موجبه جزئیّه. یعنی ایشان همانی را می گوید كه مشهور از محقّقانِ اصولیین می گویند یعنی:
اولاً: ما در محكمات از آیات - لااقل در مرتبه ای از فهم - به روایات نیازی نداریم.
ثانیاً: در متشابهات، در كثیری از موارد، با رجوع به محكمات، مشكل تشابه را برطرف می كنیم؛ البته پس از كسب ذوق و مهارتی كه در سایه روایات، به دست آورده ایم.
ثالثاً: در متشابهات، در كثیری از موارد، ممكن است با رجوع به محكمات، نتوانیم مشكل تشابه را حلّ كنیم، بلكه با روایات است كه حلّ می شود؛ ولی در این مرحله نیز، اوّلاً: شأنیّت و قوه اینكه از طریق محكمات، تشابه را حلّ كنیم در خودِ ما وجود دارد ( یعنی فهم ما، استحاله و امتناع ندارد ) گرچه فعلاً به آن رتبه نرسیده ایم كه بدون دستگیری اهل بیت، حلّ نماییم و ثانیاً: حلّ اهل بیت بدین معنا است كه آنان از خودِ آیات و از دل الفاظ قرآن، مشكل را حلّ و تشابه را مرتفع می ساختند و مثلاً می گفتند: به این دلیل، خود آیه، بر فلان معنی دلالت می كند.
به بیان سوم: او در عبارات و ادله ای كه گذشت، تنها كسانی را هدف قرار داده است كه فهم آنچه را قرآن در مقام بیان آن برآمده، برای غیر معصوم، ممتنع می دانند و همانند شیخ حر عاملی می گویند:
مخاطب قرآن تنها اهل بیت عصمت هستند و تنها آن ها هستند كه قرآن را می دانند و اگر مخاطب قرآن جمیع مكلّفین هستند از این باب است كه اهل بیت عصمت جزو آنانند و دانستن بعضی از مكلفین ( كه همان اهل بیت باشند ) برای خطاب به جمیع، كفایت می كند.(26)
به بیان چهارم: ناظر به « اهل حدیث » از اهل سنّت و « اخباری ها » از شیعه می باشد و قرائن صریح و روشنی در این زمینه وجود دارد، به عنوان نمونه:
الف. در صفحه 5 از جلد اوّل المیزان، آنجا كه شیوه های مختلف متصوفه، فلاسفه، متكلمین و اهل حدیث را در تفسیر، تبیین می كند. می نویسد:
اما اهل حدیث، تنها به تفسیر از طریق روایات گذشتگان از صحابه و تابعین، اكتفا كردند... و آنجا كه روایتی وارد نشد و آیه هم معنای روشنی نداشت ( ‌ظهوری كه ما را از بحث در ارتباط با تفسیر آن بی نیاز كند ) توقف كردند به دلیل آیه وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ( به تصور اینكه این آیه، دلالت بر توقف دارد).(27)
ملاحظه می شود كه سخن ایشان در مقابل كسانی است كه می گویند: اگر روایتی نبود باید درِ تفسیر را بست.
ب. پس از نقل كلام اهل حدیث از اهل سنت، به نقل بیانی از اهل حدیث از شیعه یعنی اخباری ها می پردازد كه در آن، به حدیث ثقلین تمسك شده و در پایان آن آمده است:
و الحدیث ( حدیث الثقلین ) دالّ علی حجیة قول اهل البیت فی القرآن و وجوب اتباع ما ورد عنهم فی تفسیره و الاقتصار علی ذلك والاّ لزم التفرقة بینهم وبینه (28).
آنچه برای مرحوم علامه، حساسیت برانگیز است تعبیر به الاقتصار علی ذلك است كه مفهومش این است كه از حدیث ثقلین استفاده می شود كه در تفسیر همه آیات قرآن، تنها باید به قول اهل بیت اكتفا كرد و اگر روایتی در كار نبود و ما مثلاً از طریق آیات دیگر، مشكل آیه ای را حل كردیم و سكوت اختیار نكردیم، بین قرآن و اهل بیت، تفرقه ایجاد كرده ایم!
ج. و در ادامه جواب از بیان فوق می نویسد:
از روایات زیادی كه از طریق تفسیر آیه به آیه، ‌بعضی از آیات را تفسیر كرده اند به دست می آید كه معانی قرآن،‌ برای مخاطب غیر معصوم نیز دست یافتنی است و برای ذهن مخاطب غیر معصوم، امكان رسیدن به آن، از طریق تفسیر آیه به آیه وجود دارد (... و لا یستقیم ذلك الا بكون المعنی مما یكون ان یناله المخاطب و یستقلّ به ذهنه...) (29).
ملاحظه می شود كه خطاب مرحوم علامه با كسانی است كه اساساً فهم قرآن را به غیر طریق اهل بیت ممكن نمی دانند، چون گمانشان این است كه مفاهیم قرآن فقط برای معصوم، مفهوم است، ولی برای غیر معصوم مبهم است؛ لذا در ادامه جواب، به روایت فمن زعم ان كتاب الله مبهم فقد هلك واهلك كه « محاسن » آن را با اسناد خودش از ابی لبید البحرانی از امام باقر (علیه السلام) نقل كرده است تمسّك می كند.
د. درباره ی تفسیر مراد از من فسّر القرآن برأیه و تبیین معنای این حدیث می نویسد:
اینكه « رأی » در این روایت به ضمیری كه برگشت به خود مفسّر می كند اضافه شده است دلیل بر این است كه مراد از آن، رأی از روی هوا و استحسان است نه اینكه بخواهد در تفسیر قرآن از مطلق اجتهاد، نهی كند تا لازمه اش این باشد كه در تفسیر قرآن، فقط به روایات پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) اكتفا شود آنگونه كه اهل حدیث می گویند. ( ... الاقتصار بما ورد من الروایات فی تفسیر الآیات عن النبی و اهل بیته: علی ما یراه اهل الحدیث ).(30)
ملاحظه می شود كه كلام ایشان در مقابل كسانی است كه سخن از اكتفا و اقتصار بر روایات رسول و اهل بیت در مطلق تفسیر دارند و اینكه در تفسیر، باید تنها به آیاتی بسنده كرد كه روایتی در تفسیر آن وارد شده است.
هـ . و در تبیین مراد از « تفسیر به رأی » پس از نقل قول نهم در این رابطه می نویسد:
و یكون التفسیر علی هذا من الشئون الموقوفة علی المعصوم (31).
باز هم سخن از كسانی است كه می گویند: ما حتّی ظهورات قرآن را هم نمی فهمیم و تنها روایت معصوم است كه باید مورد اتّباع در تفسیر قرار گیرد. (32)

صریح ترین عبارت

شاید صریح ترین عباراتی كه زمینه انتقاد بعضی از ولایت مداران ( و علاقه مندان به مكتب اهل بیت ) ‌را نسبت به مرحوم علامه (رحمة الله علیه) فراهم كرده است، سه عبارت زیر در ص77 از جلد سوم المیزان می باشد:
1.
و المحصل أن المنهی عنه انما هو الاستقلال فی تفسیر القرآن و اعتماد المفسّر علی نفسه من غیر رجوع الی غیره، و لازمه وجوب الاستمداد من الغیر بالوجوع الیه، و هذا الغیر لامحالة اما هو الكتاب او السنة و كونه هی السنة ینافی القرآن و نفس السنة الآمرة بالرجوع الیه و عرض الأخبار علیه، فلایبقی للرجوع الیه و الاستعداد منه فی تفسیر القرآن الاّ نفس القرآن (33).
صراحت این عبارت در این است كه می گوید: گرچه برای اینكه در ورطه « تفسیر به رأی » ( كه از رأی شخصی و اتّكای مفسّر به نظر شخصی و استقلالی خودش ناشی می شود ) نیفتیم، لازم است به غیر خود، پناه بیاوریم، ولی بحث بر سر این است كه ان غیر، چه كسی است؟ « سنّت » نمی تواند باشد چون چنین چیزی هم با خود قرآن منافات دارد ( كه می گوید: من هدایت و عربی مبین و بیّنات و... هستم ) و هم با خود سنت منافات دارد كه ما را به قرآن ارجاع می دهد و به عرض اخبار بر قرآن، امر می كند.
ولی این عبارت نیز، جای توجیه دارد، زیرا مطمئناً مقصود مرحوم علامه (رحمة الله علیه) از « رجوع به سنّت » - كه آن را نفی كرده است - نحوه رجوعی است كه در آن هیچ اعتنایی به خود كتاب نشود و تنها به سنت بسنده شود؛ بدین معنی كه اگر روایتی در ذیل آیه ای وجود داشت به آن اخذ گردد والاّ سكوت اختیار شود.
چنانكه مقصود ایشان از « رجوع به كتاب » - كه آن را اثبات كرده - نحوه رجوعی است كه با بهره گیری از سنّت و كسب ذوق و مهارتِ « تفسیر آیه به آیه » و كسب فنِّ « چگونه فهمیدن از خودِ قرآن » منافاتی ندارد.
این توجیهی است كه هم عبارات قبلی شاهد آن است و هم با عمل مرحوم علامه و اعتنایی كه به روایات داشت سازگار است و هم با آخرین عبارتی كه خواهد آمد، هماهنگ می باشد.
2. در مقام جواب از سخن بعضی از علمای اهل حدیث از اهل سنت می نویسد:
و لا معنی لإرجاع فهم معانی الآیات - و المقام هذا المقام - الی فهم الصحابة و تلامذتهم من التابعین حتی الی بیان النبی ( صلی الله علیه و آله)(34).
تعبیر حتی الی بیان النبی (صلی الله علیه و آله) كه طبعاً حتی الی بیان اهل البیت را نیز به دنبال دارد،‌ برای علاقه مندان به مكتب اهل بیت، ممكن است ثقیل باشد. ولی این عبارت نیز مانند عبارت گذشته، هیچ گونه جای نگرانی ندارد، به قرینه جمله و المقام هذا المقام.
توضیح اینكه مرحوم علامه در این عبارت در مقام جواب از كسی است كه می گوید: اگر در تفسیر آیه ای از صحابه و تابعین چیزی به ما نرسید باید سكوت كرد ( و السكوت عما سكتوا عنه واجب ) لذا می فرماید: چنین حرفی با آیه أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً كه در مقام تحدّی و مبارزطلبی است و عموم مردم، اعم از كافر و مؤمن را به تعقل و تدبر در قرآن دعوت می كند، مخالف است. چون چگونه می شود در مقام تحدّی به خصمی كه هنوز به پیامبر ایمان نیاورده است، گفته شود كه شما در سایه بیان و تفسیر پیامبر، به قرآن مراجعه كنید؛ اگر در آن، اختلاف و عدم انسجام یافتید ایمان نیاورید؛ اما اگر انسجام و هماهنگی مشاهده كردید، بدانید كه از عالم غیب است؟ چگونه می شود این آیه كه در مقام تحدی است والمقام هذا المقام مردم را در فهم معانی آیات به كسی ارجاع دهد كه او را قبول ندارند؟
3. سومین عبارت، آخرین مطلبی است كه مرحوم علامه به عنوان جمع بندی و درباره خلاصه مطالبش چنین آورده است:
و قد تبیّن أنّ المتعیّن فی التفسیر الاستمداد بالقرآن علی فهمه و تفسیر الآیة بالآیة و ذلك بالتدرّب بالآثار المنقولة عن النبی و أهل بیته (علیهم السلام) و تهیئة ذوق مكتسب منها ثّم الورود و الله الهادی.(35)
ظاهر صدر این عبارت، « تفسیر آیه به آیه » را متعیّن برای فهم قرآن می داند و جمود بر این تعبیر، بدون رجوع به دیگر عبارات آن بزرگوار نیز ممكن است برای پژوهشگر ولایت مدار، نگران كننده باشد.
ولی دقّت در این عبارت و آنچه در ذیل جمله مزبور آمده ( یعنی تعبیر به « ثمّ » كه دالّ بر ترتیب زمانی می باشد. در جمله « ثمّ الورود» ) و نیز ما قبل این عبارت، روشن می كند كه آنچه مقصود مرحوم علامه (رحمة الله علیه) در این جمله است، كاملاً بر وِفاق است، زیرا ذیل این عبارت و عبارات ماقبل، نشان می دهد كه مرحوم علامه در مقام جمع بین دو طائفه از روایاتی است كه یكی از آن دو صریحاً می گوید: كتاب الله مبهم نیست و معارف قرآنی، محجوب از عقول نمی باشند و در دسترس انسان ها هستند:
فمن زعم ان كتاب الله مبهم فقد هلك و أهلك.(36)
و بلكه می گوید: همه آنچه كه در اختیار اهل بیت عصمت است ریشه در قرآن دارد و امام معصوم می تواند منشأ قرآنی هر حدیثی را نشانمان دهد:
اذا حدّثتكم بشیء فاسألونی عنه من كتاب الله (37).
و طائفه دیگر، ظاهرش خلاف آن است چون می گوید: عقول غیر معصوم، دورترین چیز نسبت به معارف قرآنی است، چه آنچه مربوط به باطن قرآن است و چه آنچه مربوط به ظاهر قرآن است:
ان للقرآن بطناً و للبطن ظهراً ثم قال: یا جابر و لیس شیء‌ أبعد من عقول الرجال منه، ان الآیة لتنزل أوّلها فی شیء و أوسطها فی شیء آخرها فی شیء و هو كلام یتصرّف علی وجوه (38).
جمع بین این دو طائفه به این است كه فراگیری معارف قرآنی و فهم مفاهیم قرآن از خودِ قرآن و از كانال الفاظ و آیات ظاهری قرآن، برای همگان ممكن است، اما پس از پیمودن راهی، و زانو زدن در مقابل استادی، و به دست آوردن ذوق و مهارتی؛ راهش این است كه مدّتی با روایات اهل بیت مأنوس شوی و با استاد و مرشد و حكیم این راه ( هلك من لیس له حكیم یرشده ) كه تنها آن ذوات مقدس هستند ارتباط برقرار كنی تا ذوق و مهارت فهم قرآن را از خودِ قرآن به دست آوری.
اگر دست خود را در دست آن اساتید ربّانی بگذاری و در مقابل روایاتشان زانو بزنی و چون مرحوم علاّمه (رحمة الله علیه) ( قبل از نوشتن المیزان ) لااقل یك دور، بحارالانوار را ببینی و بفهمی، سپس به محضر قرآن برسی، از ذوق و مهارتی برخوردار می شوی كه وقتی با آیات قرآنی مواجه می شوی، نورانیتش را احساس می كنی و مفاهیم بلندش را از خود آیات و از ظاهر الفاظش استنباط می نمایی.
در نتیجه اگر ذیل آیه ای، روایتی وارد شده كه از سند معتبری برخوردار است و در نگاه عرف و عقلا و لسان محاوره، مخالف قرآن به حساب نمی آید، با جان و دل آن را می پذیری و با تأمّل و تدبّر بیشتر در آیات، استظهار خویش را با آن هماهنگ می سازی؛ و اگر روایت غیر معتبر بود، ولی محتوای آن، مشكل عقلی نداشت و از اسرائیلیات به حساب نیامد و با یكی از وجوهِ در ظاهر آیه، هماهنگ بود، به عنوان مؤیّد به آن اخذ می كنی.
اگر اساساً روایتی در كار نبود، با ذوق و مهارت به دست آمده و با تدبّر در صدر و ذیل آیه و مجموع آیات مرتبط و رعایت اصول محاوره، برداشت و استظهار خویش را در صورت حصول جزم، به صورت جزمی و در صورت عدم حصول جزم، به صورت احتمالی بیان می كنی.

پی‌نوشت‌ها:

1. جمعه، آیه 2.
2. جمعه، آیه 2.
3. نحل، آیه 44.
4. حشر، آیه 7.
5. حشر، آیه 7.
6. نحل، آیه 44.
7. وسائل، ج 18، باب13 من أبواب صفات القاضی، ح 74.
8. مكاتیب الرسول، ج 1، ص 501؛ ملحقات احقاق الحق، ج9، ص 317.
9. بقره، ‌آیه 238.
10. بقره، آیه 153.
11. مدثر، آیات 43-42.
12. محمد بن الحسن الصفار قمی، بصائرالدرجات، ص 196، شماره 9.
13. ر.ك: محمد بن یعقوب كلینی، كافی، ج3، ص 30، ح4.
14. ر.ك: وسائل الشیعه، ج1، ص 295، ح8/1095.
15. ر.ك: وسائل، ج6، ص 349.
16. ر.ك: محمد بن یعقوب كلینی، كافی، ج7، صص 276-275.
17. ر.ك: من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 278، ح1266.
18. ر.ك: وسائل، ج 18، باب 4، حد القطع، صص 491-489.
19. ر.ك: محمد بن یعقوب كلینی، كافی، ج 6، ص 406.
20. ر.ك: محمد محسن فیض كاشانی، تفسیر صافی، ج2، صص 248-247.
21. وسائل الشیعة، ج 18، باب 13 من ابواب صفات القاضی، ح44.
22. حشر، آیه 7.
23. نحل، آیه 44.
24. المیزان، ج3، ص 113.
25. المیزان، ج3، ص 43.
26. وسائل الشیعه، ج 18، باب13 من ابواب صفات القاضی، ح81.
27. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، صص 5، 85 و 86. عبارتی از یكی از علمای اهل سنت را در ص 83 نقل می كند.
28. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 86.
29. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 87.
30. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 76.
31. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 78.
32. ر.ك: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، صص 35 و 87.
33. ر.ك: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 77.
34. ر.ك: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 84.
35. ر.ك: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص 87.
36. بحار الانوار، ج 89، ص 90.
37. كافی، ج 1، ص 60.
38. بحار الانوار، ج 89، ص 91.

منبع مقاله :
زیر نظرگروه قرآن پژوهی پژوهشگاه به کوشش: نصیری، علی؛ ‌( 1387)، معرفت قرآنی: یادنگار آیت الله محمدهادی معرفت (رحمة الله علیه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول