نویسنده: دانیل کوزیو ویلگاس
برگردان: محمد عبداللهی



 

یادداشت:

Daniel Cosio Villegas, The Mexican Revolution, Then and Now, in Change in Latin University of Nebraska Press, 1961), PP. 23-37. By Pernission.
اعتقاد من بر این است که مردم مکزیک از مدت‌ها پیش می‌دانسته‌اند که انقلاب مکزیک مرده است، هرچند هنوز نمی دانند یا به خوبی درنیافته اند که چرا این واقعیت را به جای آنکه آشکارا اعلام دارند پنهان کرده اند. بدین سان مدت‌ها چنین سؤالی مطرح بوده است که: اگر انقلاب مکزیک مرده است، پس چرا خبر مرگ آن منتشر نشده است، یا به عبارتی دقیق تر، پس چرا در مقبره‌ی بزرگ (1) یا در مقبره‌ی یادبود انقلاب مکزیک (2) یعنی همان آرامگاه ده تن از قهرمانانش فرانیسکو مادرو (3) و ونوستیانوکارنزا (4) دفن نشده است؟
این رفتار نامناسب مردمی که خود را الگوی ادب و نزاکت می‌دانند- آن طورکه در سال 1918 ویسنت اسپنل (5) با عبارت «چنان مؤدب که گویی یک بومی مکزیک است» آنان را معیار ادب و نزاکت قرار داده است- ممکن است به سادگی قابل تبیین و حتی قابل توجیه باشد. اعلام خبر مرگ کسی ممکن است موجب کنجکاوی دیگران در مورد میراث او گردد و عدم اعتماد و مخالف خویشاوندان- مشروع یا نامشروع- او را برانگیزد و این امر اگر نه به قتل و خونریزی حداقل به نزاعی مناسب با شیوه بحث درباره شخص متوفی و چگونگی مرگ او منجر شود. انقلاب مکزیک در واقع ایدئولوژی و زبانی را برای کشور و بویژه برای رهبران آن به ارمغان آورد، و تا زمانی که عقاید و بیانات نوینی ظاهر نشوند برای رهبران کشور ساده تر- و شاید ضروری- بوده است که با همان‌ ایدئولوژی و زبان کهنه به حکومت خود ادامه دهند. بنا به گفته معروف با دشمن شناخته مدارا کردن بهتر است تا خود را با دوست ناشناخته به خطر انداختن؛ در اینجا هم شاید گفته شود که تحمل یک شخص مرده شناخته شده بهتر از خود را به خطر انداختن با یک شخص زنده ناشناخته است.
در میان نسل قدیم مکزیک دو گرایش عمومی و مشترک وجود داشته است که می‌توانسته‌اند آنان را نسبت به این موضوع که انقلاب مکزیک مرده است دچار شک و تردید نمایند و آن را شایعه‌ای خالی از حقیقت جلوه دهند. یکی از اینها گرایش نسبت به بزرگ است و تبلیغ هر چه بیشتر دستآوردها و پیروزی‌های انقلاب و اختفای هر چه عمیق تر اشتباهات و شکست‌های آن است. دیگری گرایش به این امر است که گویا انقلاب مکزیک از هیچ آغاز گردید و هر چه دارند از آن است، پس باید بر عظمت دستآوردها و رفعت برجستگی هایش ارج نهاد. جدا از این واقعیت که تسلی خاطر یافتن پس از یاد آوری روز‌های خوش گذشته امری بسیار بهنجار، طبیعی و انسانی است، حقیقتاً می‌توان ادعا کرد که انقلاب مکزیک یک جنبش عظیم و عمیق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود که منشاء و ریشه‌ای ژرف تر از آن داشت که خود مکزیکی‌ها تصور می‌کردند. این امر نیز حقیقت دارد که منشاء و ریشه‌ی آن از چنان گستردگی برخوردار بود که مسئولان فکری آن به سادگی قابل تشخیص نبودند.
برای برآورد عمق و گستره گی انقلاب مکزیک کافی است که از یک طرف قلمرو نیروی تخریبی آن و از جانب دیگر جنبش‌های همانند آن در جاهای دیگر مورد توجه قرارگیرند.
به طورکلی انقلاب مکزیک در عمل نه تنها رژیم سیاسی پورفیریودیاس (6) بلکه جامعه تحت رژیم پورفیریو، یعنی طبقات یا گروه‌های اجتماعی با عقاید، ذوق و سلیقه‌ها و شیوه‌های رفتارشان را یکجا از میان برداشت. نه فقط فرماندهان ارتش، بلکه افسران و همه سربازان بدون استثناء ناپدید شدند. مالکان اراضی شهری و بویژه مالکان اراضی روستایی جای خود را به مالکان جدید دادند. برای نمونه حتی یکی از روزنامه‌های پر تیراژ معروف گذشته هم باقی نماند. از مجموع 50 بانک کشور فقط دو بانک توانستند موجودیت خود را در رژیم جدید حفظ نمایند. دستگاه بوروکراس- در سطوح استان و شهرستان .کلاً اصلاح گردید. علاوه بر اینها لازم به یادآوری است که طی یک صد سال گذشته در هیچ یک از کشورهای آمریکای لاتین، به استثنای کوبای امروزی، انقلابی به این عظمت به وقوع نپیوسته است. به عقیده من فقط سه دگرگونی عمده، یعنی انقلاب‌های شوروی، چین و کوبا هستند که از نظرگستردگی و ژرفا از انقلاب مکزیک فراتر رفته اند. ولی حتی زمانی که این سه انقلاب مهم را هم مورد توجه قرار می‌دهیم نباید این نکته را فراموش کنیم که انقلاب مکزیک برای اولین بار رژیمی سیاسی را به قدرت رساند که در آن دولت با کسب قدرت و رد اعتبار فلسفه سیاسی دولت لیبرال، نقش بسیج کننده عمده امکانات مادی و معنوی جامعه را بر عهده گرفت. با بیانی کلی و طعنه آمیز می‌توان گفت که لیبرالیسم چنین گمان می‌کند که اگر در جامعه ثروتمندان، ثروتمندتر و ثروتمندتران، ثروتمندترین شوند، فقیرترین مردم هم زمانی ممکن است فقیر گردند- درست مثل زمانی که بر قله کوه باران فراوان می‌بارد و در نهایت دره واقع در پایین ترین دامنه آن هم کمی نمناک می‌شود. انقلابیون مکزیک در اولین مراحل انقلاب معتقد بودند که به مردم ثروتمند جامعه نباید اجازه داد که ثروتمندترگردند، دولت باید همه قدرت و امکانات خود را در جهت تأمین منافع فقرا به کار گیرد.
بنیادهای حقارت انقلاب مکزیک را می‌توان در یک جمله بیان نمود. انقلاب مکزیک در واقع فاقد نگره پردازان بزرگ بود تا آن را از نظر فکری شکل بخشند. کمک به اصطلاح پشروان این انقلاب- بویژه فلورس ماگون (7) و متحدانش و حتی شخصیت‌های بعدی چون لویی کابرا (8) بیشتر ارزش اخلاقی داشت تا ایدئولوژیک. افکار اینان در آن زمان که کسی علیه رژیم حاکم شورش یا با آن مخالفت نمی کرد ارزش چندانی نداشت. عقاید محدودی هم که در آن زمان بیان می‌شد بیشتر به انتقاد از شکست‌های رژیم دیاس اختصاص می‌یافت و نه به معرفی مسیر نوینی که کشور میبایستی در آن حرکت می‌کرد تا نقش تاریخی خود را به پیش برد. وضعیت ناخوشایند دیگر هم این بود که گروه فلورس ماگون که از مدت‌ها پیش وارد مبارزه انقلابی شده بود، نتوانست با گروه فرانسیسکو مادرو، که در واقع آغازگر انقلاب و راهبر آن به پیروزی بود به توافق برسد. بدین سان گروه اولی نه در کارزار نظامی ماقبل انقلاب چندان نفوذی داشت و نه در مسیری که بعدها انقلاب در پیش گرفت اثری از خود باقی گذاشت. هر چند این موضوع به خوبی روشن نشده است، ولی به نظر می‌رسد که نقش ایدئولوژیک مادرو خیلی مهمتر از آن چیزی بوده است که امروز می‌شناسند. با این حال از لحظه‌ای که مردم آن را درک کردند، محدود گردید و در واقع با گذشت زمان تقریباً به کلی فراموش شد. به هر حال مادرو از این عقیده مهم حمایت و پشتیبانی می‌کرد که: هیچ نوع اصلاحی امکان پذیر نمی شود، مگر اینکه قبل از آن یک دگرگونی سیاسی، ایجاد گردد. او این عقیده را با شعار «به رسمیت شناختن حق رأی و شرکت مؤثر همگان در انتخابات، بلی؛ و تجدید انتخابات یا انتخاب مجدد افراد، خیر» بیان می‌کرد که شاید امروز پیش پا افتاده و بچگانه به نظر برسد. ولی در حقیقت این عقیده مؤید اصولی سیاسی است که دموکراسی امروزی بر آنها مبتنی است: به رسمیت شناختن حق رأی و شرکت همگان در انتخابات و محدودیت زمانی قدرت حکومتی که انتخاب می‌شود.

در واقع انقلابیون مکزیکی ابتدا سعی کردند هدف‌های خود را به طور رسمی در قالب قانون اساسی 1917 مشخص نمایند. داستان این امر از آن نظر جالب توجه است که حکومت کارنزا نسخه جدیدی از اثر فرانیسکو زارکو، تاریخ کنگره‌ی قانون اساسی 1857 (9) را که نقطه نظرهای یونسیانوآریاگا (10) درباره‌ی توزیع بد و استفاده بدتر از زمین در مکزیک از آن حذف شده بود به کنگره قانون اساسی کارتارو (11) ،ایالت مرکزی مکزیک پیشنهاد کرد تا شاید در آماده شدن کار کنگره کمکی کرده باشد. این دو واقعیت [ بنا را بر قانون اسامی 1857 گذاردن و حذف برخی از نقطه نظرهای آن. ] بیانگر این است که حداقل گروه کارنزا، که بعد‌ها از همه قدرتمندتر شد، امیدوار بود که قانون اساسی نوین 1917 شکل اصلاح شده قانون اساسی کهن 1857 باشد، و اصلاحات انجام شده در آن هم بر مبنای تجاربی توجیه گردد که در مدت شصت سال 1917- 1957 آمریت قانون اساسی قبلی به دست آمده بود.

با این حال درکنگره کارتارو دو حادثه روی داد که کارنزا و گروه او وقوع آنها را پیش بینی نکرده بودند. از آنجاکه انقلاب مکزیک فاقد نگره پردازان بزرگ بود، متن قانون اساسی جدید در جریان تدوین چنان زیر نفوذ حقوقدانان حرفه‌ای قرارگرفت که سرانجام به صورت کتاب قانون اساسی و دیکتاتوری (12) بیرون آمد و مؤلف آن امیلیو راباسا، (13) بدون تردید حقوقدانی بزرگ، نویسنده‌ای خوب و شخصی زیرک و با هوش بود. در عین حال او از قانون اساسی 1857 بشدت انتقاد می‌کرد و آدم لیبرالی به شمار می‌رفت که به ژریم ارتجاعی پورفیریو دیاس وابستگی داشت و فاقد هر گونه افکار و تمایلات انقلابی بود.
راباسا با نفوذ غالبی که در تدوین قانون اساسی داشت، بر خلاف قانون اساسی 1857 قوه‌ی مجریه را تقویت و قوه‌ی مقننه را تضعیف نمود. به این ترتیب، برخورداری قوه مجریه از چنین قدرتی نتیجه‌ی این اعتقاد انقلابیون نبود که دولت به مثابه بسیج کننده عمده منابع مادی و معنوی جامعه می‌بایستی از قدرتی قانونی و لازم برای انجام اقدامات فوری و مستقیم در این زمینه برخوردار باشد. در واقع اعطای چنین قدرتی به قوه‌ی مجریه به وسیله شخص مرتجعی (راباسا) صورت می‌گرفت که به علت وابستگی به رژیم پورفیریودیاس سعی می‌کرد حکومت خودکامه سرنگون شده او را توجیه نماید. نتیجه دیگری که از نفوذ راباسا در تدوین قانون اساسی به دست آمد تا حدی مفید بود. لحن انتقادی کتابش موجب شد تا قانونگذاران 1917 قانونگذاران 1857 را از شایستگی کمتری برخوردار بدانند و در روی گرداندن از کار آنان (قانون اساسی 1857 ) دچار محاورات اخلاقی کمتری گردند.
واقعه‌ی مهم دیگری که در کنگره قانون اساسی کارتارو اتفاق افتاد، از نوعی بود که کارنزا می‌توانست آن را پیش بینی کند. در واقع این امر امکان پذیر نبود که یک جنبش انقلابی مهم که رژیم خودکامه پورفیریو را سرنگون ساخته- رژیمی که به وسیله صاحبان منافع در داخل و خارج کشور حمایت می‌شد- و در جریان مبارزه با اقدامات ضد انقلابی هورتا (14) از لحاظ نظامی نیرومندتر شده بود، به انجام اصلاحاتی چند در قانون اساسی 1857 بسنده کند، آن هم قانونی که علی رغم اعتبار اولیه اش نتوانسته بود از حاکمیت طولانی ترین و گسترده ترین دیکتاتوری حاکم بر کشور جلوگیری نماید یا حداقل دامنه آن را محدود سازد. از طرفی، بنا بود قانون اساسی تدوین شده به وسیله اعضای کنگره کارتارو الگوی حیات فوری آینده جامعه باشد و این الگو می‌توانست هر پدیده نوظهوری - حتی یک نیروی انقلابی- را نه تنها هدایت کند بلکه حتی محدود و مقید سازد. گروه کوچکی از اعضای کنگره مصمم بودند چیزهای نوینی را در قانون اساسی وارد کنند. این گروه اقلیت سرانجام و به رغم موج مخالفت اکثریت توانست مواد 3، 27، 123 و 130 قانون اساسی را از تصویب کنگره بگذارند.
مفهوم اساسی ماده 27 این است که منافع اقتصادی دولت یا ملت برتر از منافع افراد یا گروهاست، و بنابراین هر گونه تضاد یا تعارض منافع باید به نفع دولت یا ملت حل گردد. این اصل به صراحت ضد لیبرالیسم، خیلی جدید و در عین حال خیلی هم قدیمی است. در اسپانیای جدید این اصل برای مدت سه قرن حکمفرما بود. این ماده برای اصلاح کشاورزی به طور خاص و اصلاح روابط دولت و استخراج کنندگان منابع طبیعی کشور، بویژه کانی‌ها و نفت به طور عام، مبنایی رسمی و قانونی به وجود آورد. با توجه به این واقعیت که اکثریت استخراج کنندگان منابع خارجی بودند، تأکید برکنترل آنها بیانگر سمت گیری ناسیونالیستی و ضد بیگانه انقلاب مکزیک است.
این تأکید بر کنترل بیگانگان در کشور، به وسیله دیگر بندها و تبصره‌های همین ماده تقویت و تحکیم یافته است، به طوری که طبق یکی از بندهای آن فقط مکزیکی‌ها و شرکت‌های مکزیکی حق کسب مالکیت بر زمین، آب یا معادن و منابع نفتی را دارند، و اگر خارجیان بخواهند چنین حقوقی را به دست آورند، باید تابعیت مکزیک را بپذیرند و در صورت محکومیت کیفری یا جریمه مصادره اموال، از حکومت‌های کشورهای بومی خود تقاضای حمایت و پشتیبانی ننمایند. همین ماده 27 - و ماده 3 و بویژه ماده 130 قانون اساسی، بیشتر بر سنت‌های قدیمی مکزیک تأکید می‌ورزد. و در این زمینه‌ها چنان پافشاری شده و به تفصیل سخن رفته است که در حقیقت تعجب آور است.
در واقع ماده 123، خود قانونی کامل است. در اینجا قانون کار در ردیف قوانین اساسی قرار می‌گیرد، در حالی که امروز در بیشترکشورها قانون کار در ردیف قوانین عادی قرار دارد. البته تا سال 1917 بسیاری ازکشورهای اروپای غربی در زمینه کار، مقررات و قوانین ویژه‌ای داشتند، ولی اصول مورد توجه در این کشورها در قوانین اساسی آنها ظاهر نگردید. همان طورکه ذکر شد، ماده 123 قانونی اساسی مکزیک قانونی کامل و منظم است، به طوری که مثلاً حتی تعداد دفعات و مدت اوقات استراحت ویژه کارگران زن به هنگام پرستاری از کودکانشان را هم مشخص کرده است. بدون تردید قانون کار را در ردیف قوانین اساسی درآوردن خود نوعی نوآوری است، ولی از طرف دیگر این امر بیانگر عدم اعتمادی است که قانونگذاران نسبت به قوانین عادی داشتند و از این رو بر آن بودندکه قانون کار را جزء قوانین اساسی درآورند تا امکان تغییر و از میان برداشتن آن مشکل‌تر گردد.
چنین به نظرمی رسد که انقلاب مکزیک نه در گفته‌ها و نوشته‌ها بلکه در روانشناسی و روحیه کل کشور نمود یافت. با فرا رسیدن سال 1920 انقلاب مکزیک دیگر در داخل کشور دشمنی نداشت، در خارج از کشور هم هر چند ایالات متحده آمریکا حکومت اوبره گون (15) را به رسمیت نشناخت ولی حکومت و ملت از اعتماد به نفس عظیمی برخوردار بودند. پس از گذشت ده سال برای اولین بار مردم دریافتند که کشورشان از نظم و قدرت قانونی پذیرفته شده‌ای برخوردار است و به آن دوره‌ی رونق بخشی رسیده است که جهان می‌گذراند. ولی برتر از همه اینها امید و انتظار فراوان مردم به سازندگی عظیمی بود که از انقلاب سرچشمه می‌گرفت. البته نه هر کس ولی به طور مسلم شمار کثیری از مردم سرزمین مکزیک دریافتند که ادراک متعالی آنان از انسان به درک آن انسان خدای گونه‌ای هول یافته است که از استعداد و اراده‌ای خلاق برخوردار است و ایمان دارد که با دست هایش می‌تواند جهانی نو، بزرگ، درخشان، هماهنگ و مهربان بسازد، زیرا برای او هیچ چیزی غیر ممکن نیست و با خواست و اراده او هر چیزی تحقق می‌یابد.
تبیین چگونگی گذار انقلاب مکزیک از آن مرحله اولیه- متعالی، مطمئن، سخاوتمند- به وضع موجود امری پیچیده و شکل است. علی رغم اینکه تبیین این امر برای شناخت وضعیت موجود انقلاب مکزیک و سمت گیری آینده آن ضروری است، در اینجا سعی خواهد شد که این فرایند به اختصار طرح و تشریح شود. این یک تجربه عمومی است که هر انقلابی ارتجاع متناسب با خود را به وجود می‌آورد، ولی در مورد انقلاب مکزیک شرایط ویژه‌ای وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. کشش و انرژی انقلاب مکزیک بیشتر صرف تخریب گذشته شده تا سازندگی آینده. در نتیجه گذشته به کلی ناپدید شد، ولی وضع موجود نوینی که واقعیت یافته بود به طور تصادفی و نامنظم شروع به نشو و نما کرد، به طوری که به علت نبود یک الگوی نوین مشخص، وضع موجود به مثابه همان وضع گذشته منتهی به صورتی تخریب یافته در اذهان مردم تجلی یافت. از این دیدگاه ارتجاع بر انقلاب پیروز شد زیرا موفق شده بود کشور را به نقطه قبل از وقوع انقلاب بازگرداند. منظور از باز گرداندن کشور به «نقطه‌ی پیش از انقلاب» احیای شرایط قبل از وقوع انقلاب در اذهان مردم است نه در عالم واقعیت. شرایط نامطلوب موجود و نبود الگوی جالبی برای آینده موجب شد تا مردم به گذشته گرایش یابند و بازگشت شرایط زندگی پیش از انقلاب را آرزو نمایند.
چرا چنین امری آن هم با این شدت وحدت اتفاق افتاده است: برای ترمیم کامل این ماجرا عوامل متعددی را باید به حساب آوردکه مهم ترین آنها عبارت‌اند از: نبود نگره پردازان لازم برای تدوین انقلاب مکزیک و مشخص کردن مسیر آن، به طوری که در جریان انقلاب جوانترین، آماده ترین، باهوش ترین و وفادارترین هواداران انقلاب در همکاری خود با دولت فقط از مشاغلی جزئی و کم اهمیت برخوردار شدند. از این رو آنان نه در تنظیم سیاست و برنامه‌های انقلاب نقش
داشتند و نه قادر به انتقاد از آنها بودند، چه در این صورت از این مشاغل جزئی هم کنار گذاشته می‌شدند. مطبوعات کشور هم در آغاز موضع مخالف با دولت داشتند، ولی زمانی که دولت خصلت انقلابی خود را از دست داد و محافظه کار شد با دولت سازگار شدند و چون دو عضو شریک در یک واحد تجارتی فعالیت‌های خود را با یکایک هماهنگ و همسو نمودند. واقعیت این است که به نحوی از انحاء چنین وضعیتی پیش آمده است. این وضعیت کدام است؟
از دیدگاه هواداران اقتصاد آزاد کلاسیک، مکزیک دارای اقتصادی سالم است که، سال‌های اخیر پیشرفت شگفت انگیزی داشته است. البته با بررسی دقیق تر اقتصاد مکزیک می‌توان نقطه ضعف هایی هم در آن یافت، نظیر این واقعیت که واحدهای تولیدی رسمی و نیمه رسمی مکزیک به منابع مالی دولت وابسته اند. کشور مکزیک با شکل جدی و نگران کننده صادرات خود در آینده روبروست. رکود بازار برای صدور مواد معدنی و تولیدات عمده کشاورزی مکزیک توأم افزایش مداوم واردات، این کشور را در وضعیت دشواری قرار می‌دهد. ولی به هر حال شاید این طور استدلال شود که شرایط اقتصادی کنونی مکزیک مسائل لاینحلی را به وجود نمی‌آورند و مسائل اقتصادی آن هم از مسائل اقتصادی مبتلا به کشورهای آمریکای لاتین یا هرکشور دیگری در جهان که دارای منابع تاریخی مشابه مکزیک هستند جدی تر و خطرناک تر نیست.
موقعیت اجتماعی مکزیک هم بد نیست. از سال 1925 تاکنون وضع ارتباطات مکزیک به طور مداوم بهبود یافته است و این امر مردم را از تحرکی برخوردارکرده که قبلاً فاقد آن بوده‌اند مردم به سهولت می‌توانند به مناطقی نقل مکان کنند که از لحاظ کار و درآمد از چشم انداز بهتری برخوردار است. کاهش میزان مرگ و میر و افزایش امید زندگی (متوسط طول عمر) نشان می‌دهند که سطح کلی بهداشت عمومی بالا رفته است. در زمینه آموزش و پرورش هم تلاش ارزنده‌ای به عمل آمده است که البته با آهنگ رشد جمعیت و نیازهای کودکان و جوانان امروزی کشور متناسب نیست. تأمین اجتماعی هم اگر چه نه به آن گستردگی و عمومیتی که مطلوب است ولی به میزان قابل توجه امیدوارکننده‌ای گسترش یافته است.
یکی از مسائل عمده مکزیک رابطه میان آهنگ رشد جمعیت و میزان رشد تولید ملی است. از آنجا که تحولات جمعیتی به کندی صورت می‌گیرد بهتر است که مسأله رشد تولید ملی از این زاویه نگریسته شود، و نه از دیدگاه هماهنگی میان سرمایه گذاری و تولید که معمولاً انجام می‌گیرد. میزان رشد جمعیت مسأله‌ای جدی تر است، زیرا همزمان با افزایش نسبتاً بالا و مداوم میزان موالید، میزان مرگ و میر اطفال هر چند به کندی ولی به طور اطمینان بخشی در حال کاهش است. بنابراین ممکن است این افزایش جمعیت موجب محدودیت هر چه بیشتر منابع و ذخایر فیزیکی، انسانی و اقتصادی کشور گردد، به طوری که اگر اقدامات تولیدی مؤثری انجام نگیرد کشور را با مسأله بسیار جدی و خطرناکی روبرو سازد. تاکنون میزان رشد اقتصادی در مجموع از میزان رشد جمعیت بیشتر بوده است، ولی به دلایلی چند این وضعیت به همین منوال باقی نخواهد ماند، بلکه در هرکشوری بالا و پایین رفتن میزان رشد و توسعه اقتصادی حالت عدم تعادلی را بین میزان رشد اقتصادی و میزان رشد جمعیت به وجود می‌آورد، و اگر مازاد تولید کافی برای مواقع بروز وقفه و رکود اقتصادی موجود نباشد، میزان رشد اقتصادی از میزان رشد جمعیت عقب‌تر می‌افتد.

موقعیت سیاسی مکزیک از موقعیت اقتصادی و اجتماعی‌ای ناخوشایندتر است. تنها پیشرفت محسوسی در امور سیاسی جا به جایی فرمانروایان مکزیک: رئیس جمهور، حکمرانان ایالات و مقامات شهرداری و اعضای دستگاه‌های قانونگذاری فدرال و محلی است. ولی انتخاب اینان به دور از اختیار توده‌های مردم و بیشتر به وسیله نیروهایی صورت می‌گیرد که به هیچ وجه معرف منافع و تمایلات توده‌های عظیم مردم نیستند. ریاست جمهور از قدرت اقتصادی و سیاسی غالبی برخوردار است که آن را در همه زمینه‌ها از جمله عزل و نصب کارمندان دولت در کلیه سطوح و مناطق کشور اعمال می‌کند. از آنجا که امکان ندارد یک نفر به تنهایی بتواند نیازمندی‌های ویژه هر شهر و بخش و مناسب ترین افراد لازم برای پاسخگویی به آنها را شناسایی کند، لذا اغلب تصمیم گیری‌های شخصی ریاست جمهوری در این زمینه‌ها به گونه‌ای تأسف بار ضعیف و نارسا است و چون این گونه تصمیم گیری‌ها نتیجه شرکت آزادانه مردم و بیانگر منافع و آرزوهای آنان نیست رضایت کسی را هم جلب نمی کند.

شاید بتوان گفت که موقعیت امروزی کشور مکزیک در مجموع اگر از موقعیت کشورهای دیگر آمریکای لاتین بهتر نباشد، بدتر نیست. به عنوان مثال با اینکه کشورهای شیلی، اروگوئه و کاستاریکا از نوعی زندگی سیاسی به مراتب قابل انطباق تر و نزدیک تر به یک دموکراسی حقیقی و باثبات برخوردارند، ولی محدودیت منابع فیزیکی و انسانی شیلی و اروگوئه و قلمرو کوچک کاستاریکا آینده سیاسی آ نها را ابهام آمیزتر از آن می کند که در بدو امر به نظر می‌رسد. کشور آرژانتین هم سال‌ها وقت می‌خواهد تا بتواند خود را از زیر بار زیان‌های مادی و اخلاقی حاصل از دیکتاتوری پرون رها سازد. برزیل هم با وجود برخورداری از عناصر فیزیکی و انسانی بسیار برتر از آنچه که در مکزیک وجود دارد، به دلایلی آن طورکه انتظار می‌رفت پیشرفت نکرده است.
با وجود آنچه گفته شد در افق آینده مکزیک ابر تیره‌ای وجود دارد که تاکنون فقط عده بسیار معدودی از مکزیکی‌ها و خارجیان متوجه آن شده اند. موقعیت کنونی- روی هم رفته خوب- مکزیک محصول انقلاب مکزیک است، و تا امسال (1961) که ما پنجاهمین سالگرد آن را جشن می‌گیریم، چیزهای زیادی درباره‌اش شنیده‌ایم. اکنون این پرسش‌ها مطرح می‌شوند که آیا انقلاب مکزیک به طور اساسی بیانگر چه پیام و مشخصاتی بود، چه چیزی را تحقق بخشید، و چه چیزی برایش باقی مانده تا تحقق بخشد، و اینکه آیا می‌تواند آنچه را که باقی مانده است تحقق بخشد یا خیر؟
به نظر من مشخصات اساسی انقلاب مکزیک عبارت بودند از: سپردن وظیفه‌ی بالا بردن سطح رفاه عمومی کشور به دولت نه به افراد و بخش خصوصی. انقلاب این هدف را به وظیفه‌ی عمده یا تنها وظیفه دولت تبدیل کرد تا منافع اقتصادی و فنی و نیز نفوذ اخلاقی خود را در جهت بهبود وضع کشاورزان، کارگران، معلمان، کارمندان و غیره به کار گیرد. خصلت توده‌ای بسیار قوی انقلاب مکزیک نه تنها در اولویت بخشیدن به نیازمندی‌های فقرا و به کار بستن تلاش‌های خود در جهت پاسخگویی به آنها بود، بلکه اعتقاد به این امر بود که مردم بومی مکزیک صفات پسندیده‌ای دارند که می‌بایست به رسمیت شناخته شوند و مورد ارج و احترام قرار گیرند. در سال‌های خوب انقلاب، یعنی سال‌های 1920-25 عقیده غالب این بود که بومیان مکزیکی از صفات بسیار خوبی برخوردارند، و نظام آموزش و پرورشی که برای آشنا نمودن آنان با تکنیک‌های تولیدی مدرن به کار گرفته می‌شد، نمی بایستی آنان را می‌آلود یا شیوه عام زندگی آنان، یعنی ادب و نزاکت، حجب و حیای سنتی، احساس ذوق و استعداد هنری آنها را دچار تغییر و تحول می‌ساخت. انقلاب مکزیک همچنین بیگانه ستیزی یا ملیت گرایی را ارتقاء بخشید. اکنون از همه این دستآوردها چه چیزی باقی مانده است؟ در حقیقت خیلی کم یا هیچ چیز.
بگذارید ابتدا به وضع حکومت موجود در جامعه مکزیک نظر افکنیم. قدرت سیاسی حکومت در مکزیک تقریباً نامحدود است: این نامحدودی نسبی درباره قدرت سیاسی ریاست جمهوری در سراسرکشور، قدرت فرمانروایان ایالت‌های مکزیک در حوزه قلمرو خویش، و قدرت مقامات شهری در امور مربوط به خود مصداق پیدا می‌کند. پایه و اساس این وضعیت سیاسی چیست؟ شاید خود قوانین بخشی از این پایه و اساس را تشکیل می‌دهند، زیرا قانون اساسی فدرال به قوه مجریه قدرت گسترده‌ای می‌بخشد، و قوانین اساسی محلی هم فرمانروایان ایالات را از قدرت وسیعی برخوردار می‌سازند. بخش دیگری از پایه و اساس این وضعیت سیاسی بر این واقعیت مبتنی است که اگر برای رسیدن به مقاصد سوء این دولتمردان قدرت قانونی کافی وجود نداشته باشد، برای آنان بسیار ساده است که یک راه حل به اصطلاح قانونی پیدا کنند، و اگر این امر مشکل باشد به سادگی قانون را زیر پا می‌گذارند. در یک دموکراسی واقعی، دو عامل مؤثر وجود دارد که از این گونه سوء استفاده‌های به اصطلاح قانونی یا غیرقانونی جلوگیری می‌کند. یکی قوه قضائیه است که بر حسن اجرای قوانین نظارت دارد و دیگری افکار عمومی است که ضمن بر ملا کردن چنین سوء استفاده‌هایی، مقامات مسئول را به تصحیح این اشتباهات و رعایت قوانین ملزم می‌سازد. در مکزیک این عوامل ناظر به طور منظم و مؤثری عمل نمی کنند.
از طرف دیگر، قدرت دولت در زمینه اقدامات اقتصادی مشروعیت و قاطعیت خود را به طور روز افزونی از دست داده است، تا آنجا که می‌توان گفت دولت اسیر و زندانی بخش خصوصی شده است. اگر دولت بخواهد با بخش خصوصی وارد مبارزه شود، حتی از طرق قانونی، مثلاً با اقدامات مالی هم می‌تواند بر آن غلبه کند. ولی دولت نه تنها خواهان مبارزه با بخش خصوصی نیست بلکه حتی نمی خواهد با آن به مخالفت هم بپردازد. این امر بسیار قابل توجه است. و به نوبه خود وضعیت دولت و حمایت آن از بخش خصوصی را نشان می‌دهد-که افزایش قابل ملاحظه کمی و کیفی نیازمندی‌های عمومی-که می‌بایستی با افزایش هزینه عمومی برای پاسخگویی به آنها همراه باشد- مورد توجه قرار نگرفته و دولت برای تأمین این هزینه‌ها به افزایش مالیات‌ها یا وضع مالیات‌های نوین اقدام نکرده است.
وضعیتی که در حال حاضر وجود دارد، عموماً به این صورت شکل گرفته است: دولت در لحظه مشخصی به درستی دریافت که اگر مکزیک فقط بر دو بخش سنتی کشاورزی و معدن تکیه کن، نمی تواند زیاد پیشرفت کند، بنابراین کشور باید صنعتی می‌شد، حداقل تا آنجاکه یک سوم درآمد ملی از بخش کشاورزی، یک سوم از بخش معدن و یک سوم هم از بخش صنعت تأمین می‌گردید. برای تحقق این هدف دولت با استقرار یا توسعه صنایعی خاص ابتکار عمل را در دست
گرفت. ولی در اغلب موارد دولت منتظر بود تا بخش خصوصی انجام این وظیفه را بر عهده گیرد، برای همین منظور و نیز بنا بر استدلال هواداران اقتصاد آزاد کلاسیک، دولت در صدد برآمد تا «جو مساعدی» را برای بخش خصوصی به وجود آورد، و برای انجام این کار به راه حل‌های کلاسیک نظیر برقراری ثبات سیاسی و اجتماعی، منعطف کردن دستمزدها، پایین آوردن میزان مالیات ها، ایجاد سهولت در اعطای اعتبارات مالی و کمک‌های دیگر توسل جست.
دولت در استدلال اولیه خود یا در روش هایی که برای تحقق صنعتی کردن کشور اعمال نمود دچار اشتباه نبود، زیرا برآورد شده است که در آن زمان 60 درصد از سرمایه گذاری‌های صنعتی از منابع خصوصی تأمین می‌شد. ولی روی هم رفته دولت اشتباهات مهم و متعددی مرتکب شد که نتیجه آنها وضعیتی است که امروز ما شاهد آن هستیم. نخست اینکه دولت مناسب ترین چارچوب کلی را برای فعالیت‌های صنعتی کشور ترسیم نکرد تا بخش خصوصی فقط در قالب آن وظایف مربوطه را بر عهده گرفته باشد. دیگر اینکه دولت موفق نشده است نرخ تورم را کنترل کند به طوری که میزان دستمزدهای واقعی نیروی کار کشور به طور چشمگیری کاهش یافته و این کارگران هستند که در نهایت هزینه صنعتی شدن کشور را می‌پردازند و بار آن را بر دوش می‌کشند. سوم اینکه نفوذ اقتصادی قهراً به نفوذ سیاسی بدل شده است، به طوری که اگر امروز دولت بدون مشورت صاحبان بانک‌ها و صنایع بزرگ یا در واقع بدون تأیید قبلی آنان به یک اقدام اقتصادی بنیادی دست زند، با مشکل روبرو می‌شود. این دلایل و دلایل مشابه و مهم دیگر، نهایتاً باعث شده است که 16 درصد از خانواده‌های مکزیکی 50 درصد از درآمد ملی کشور را در اختیار داشته باشند. در میان اینها هم 46 درصد خانواده‌ها و بقیه این ثروت را به خود اختصاص می‌دهند.
در اینجا باید این نکته را هم- نه درباره‌ی قدرت سیاسی و اقتصادی - در مورد مشروعیت اخلاقی حکومت مکزیک اضافه کرد که به دلایل متعدد میزان آن در طی سال‌های متمادی پایین بوده است. یکی از این دلایل از همه مهمتر است. همه کارگزاران امور عمومی و همه سیاستمداران کشور چنان صحبت می‌کنند که گویی ما مردم مکزیک در شرایط انقلابی سال‌های 1920، 1928 و1938 به سر می‌بریم. آنان چنان صحبت می‌کنند که گویی انقلاب هنوز زنده است و هدف‌های اولیه و اساسی آن غالب هستند و کلیه سیاست‌های دولت ملهم از این هدف‌ها و در جهت تحقق بخشیدن به آنها در کوتاه ترین زمان و بهترین وجه ممکن است. معمولاً کسانی از مشروعیت اخلاقی برخوردارند که کردارشان منطبق با گفتارشان باشد و گفتارشان از حد و مرز کردارشان تجاوز نکند یا به عبارت دیگر بیش از آن نگویند که عمل می‌کنند.
این وضعیت جریان ضعیف شدن قابل ملاحظه مفهوم توده‌ای و خصلت ناسیونالیستی اولیه انقلاب مکزیک را توصیف و تبیین می‌کند.
در این زمینه که آیا مکزیک می‌تواند به عقب باز گردد و با هدف‌های اصلی انقلاب هماهنگ‌تر شود، و برای رسیدن به این مقصود چه ابزاری را باید به کار گیرد، به دشواری می‌توان اظهار نظر کرد. شاید این خود یکی از مسائل عمده مورد توجه رهبران کشور باشد، هر چند معلوم نیست که آیا آنان بر سر هدف‌های عمده‌ای که کشور باید در جهت تحقق آنها حرکت کند با یکدیگر توافق دارندیا خیر. کشور مکزیک نیز- همانند بسیاری دیگر از کشورهای جهان- بر سر این دو راهی قرارگرفته است که آیا کشور باید با توجه به سطح فوقانی هرم اجتماعی یا منافع اقلیتی محدود با سرعت رشد کند یا اینکه با در نظرگرفتن سطوح پایین تر این هرم یعنی منافع اکثریت مردم،کندتر رشد نماید. باید اطمینان داشت که مکزیک بزودی راه مناسب خود را پیدا خواهد کرد، زیرا این کشور در رهایی از آشفتگی ... یا غلطیدن در آن استعداد عجیبی دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Rotunda of the Great.
2- Monument to the Mexican Revolution.
3- Francisco Madero.
فرانسیسکو هادرو یکی از نخستین رهبران انقلاب مکزیک بود که در سال 1911 به ریاست جمهوری رسید و در سال 1913 رژیم او سرنگون شد و خودش نیز به قتل رسید.
4- Venustiano Carranza
ونوستیا نوکارنزا یکی از مهم ترین رهبران انقلابی مکزیک بود که بعدها در سال‌های 1914 تا 1920 رئیس جمهور مکزیک شد.
5- Vicente Espinel.
6- Porfiriodiaz.
پورفیریودیاس در سال‌های 1876 تا ه 188 و 1884 تا 1911 رئیس جمهور مکزیک بود. او طی این سال‌ها بلامنازع به حکومت خودکامه خود ادامه داد.
7- Flores Magen.
8- Luis Cabrera.
9- Francisco Zarco"s History of the Constitutional Congress of 1875.
10- Ponciano Arriaga.
11- Queretaro.
12- The Constitution and the Dictatorship.
13- Emilio Rabasa.
14- Huerta.
هورتا پس از گرفتن قدرت از مادرو در سال‌های 1913 و 14 رئیس جمهور مکزیک شد ولی دولت آمریکا با اشغال وراکروز (Vera Cruz) او را وادار به استعفا نمود.
15- Obregon.

منبع مقاله :
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول