نگاهی به انقلاب انگلیس (2)
برگردان: محمد عبداللهی
یادداشت:
Austin Woolrych, The English Revolution: An Introduction, in E.W.lves, ed, The English Revolution, 1600-1660, (New York: Harper& Row, 1971), PP.1-33.III
چارلز بار دیگر پارلمان را فرا خواند، ولی دیگر هیچ چیزی نمی توانست او را نجات دهد.پارلمان بزرگ انگلیس این بار در سوم نوامبر 1640 تشکیل جلسه داد، و در مدت ده ماه موجبات پیروزی قطعی ملت بردبار را فراهم نمود. در مجلس عوام تعداد عناصر درباری بسیارکم بود، و در برابر اقدامات جبهه مخالف که توسط جان پیم (1) با مهارت خاصی ترتیب می یافت یارای مقابله نداشت. استرافورد و لاود به سرعت استیضاح شدند، و زمانی که استرافورد میخواست این اتهام وارد بر خود را نپذیرد که او یک لرد خائن بوده است، دادستان او را از حقوق مدنی محروم ساخت و با خشونت به طرف سکوی اعدام هل داد. پیم و حامیانش جلو سوء استفادههای رایج در دهه گذشته را گرفتند، و چارلز هم که هنوز حقوق سپاهیانش را نپرداخته بود و منبعی هم برای تأمین آن نداشت ناتوان تر از آن شده بود که در مقابل جریانهای فوق مقاومت نماید.
معذالک بسیاری از سیاستمداران جناح مخالف از نظر فکری بیشتر محافظه کار بودند تا انقلابی. آنان در جهت اعاده آن «سیاست متوازنی» (2) تلاش میکردند که از عهد سلطنت خاندان تودر به ارث مانده بود و چارلز اول آن را در جهت یک حکومت استبدادی مطلق به انحراف کشانده بود. تمام قوانین شهری که آنان در سال 1641 تصویب کردند مبتنی بر قوانین موجود و گذشته بود، و بنابراین نه قوانین و نه تاریخ مربوط به آنها هیچ کدام در واقع چیزی خارق العاده به شمار نمی رفت. در مجموع این اقدامات گاهی درجهت استقرار یک دستگاه پادشاهی مبتنی بر قانون اساسی بود، و در این رهگذر امتیازات اساسی شاه دست نخورده باقی ماند، و اگر به جای چارلز پادشاه عاقلتری میبود آنها را با وقار و سنگینی بیشتری میپذیرفت. مصوبه سه ساله (3) تصریح نمود که از آن پس پارلمان نباید به هیچ وجه برای مدت بیشتر از سه سال تعطیل یا بدون جلسه باشد. مصوبه دیگری این امر را تضمین نمود که پارلمان موجود- نه پارلمانهای دیگر- بدون اجماع خود پارلمان نباید منحل گردد. بر اساس دو مصوبه دیگر اختیارات تشکیل دادگاه عالی مدنی و جنایی سلطنتی و شوراهای قضایی انحصاری یا ویژه از دربار سلب شد. وضع و جمع آوری عوارض و مالیات نیز به مسئولان بنادر سپرده شد؛ وضع یا تغییر عوارض گمرکی قدیم یا جدید هم موکول به اجماع پارلمان گردید. طبق قوانین و مقررات جدید عوارض گمرکی مربوط به بنادرکشتیرانی و دیگر تحمیلات مالی سالهای دههی 1620 محکوم شد، و راههای باقیماندهای هم که ممکن بود بدون تصویب پارلمان به وضع مالیات منجر گردد، مسدود گردید. بدین ترتیب پارلمان تشکیل جلسات معمولی خود را در آینده تضمین نمود، قدرت خود را در زمینه تنظیم امور مالی تقویت کرد و حاکمیت قوانین عمومی را تحقق بخشید، اما هنوز هم انگلستان را در چنگال پادشاهی باقی گذاشته بود که به خوبی میتوانست هم سلطنت و هم حکومت و فرمانروایی کند.
مسأله مذهب همچنان لاینحل باقی ماند و اعضای پارلمان بر سر چگونگی آن اتحاد و اتفاق نظر چندانی نداشتند. احتمالاً این امر به دلیل اعتراض و مخالفت لردها با لایحهای بودکه طبق آن اسقفها از مجلس اعیان حذف میشدند، در حالی که اعضای مجلس عوام روی لایحهای رادیکال تر بحث میکردند که به موجب آن کلیه سلسله مراتب روحانیت (کلیسا) «از ریشه تا شاخ و برگ یا از اساس تا فرع»(4) از میان برداشته میشد. با وجود همه اینها لایحه با اساس و فرع خود نهایتاً از دستورجلسه خارج شد و چنین مینمود که اکثریت اعضای میانه رو هر دو مجلس اعیان و عوام موافق بودند که به جای تأکید بر حذف یا قبول این گونه لوایح روی حدود اختیارات اسقفها و کتاب آیین عبادت بحث شود.
با فرا رسیدن تابستان 1641 ، زمانی که اعضای پارلمان اولین تعطیلی سالانه خود را آغاز نمودند، فشارهای خشونت بار سال گذشته آرام میگرفت. اسکاتلندیها طبق معاهدهای عقب نشینی کردند و متعاقب آن هم نیروهای انگلیسی متفرق شدند. تمام تدابیری که تا این لحظه اتخاذ شده بود چیزهایی بود که افراد میانه رو میخواستند، و چنین به نظر میرسید که کشور انگلیس برای آغازی نو تحت یک حکومت سلطنتی مبتنی بر قانون اساسی و قابل قبول به آینده چشم دوخته است. معذالک در ظرف کمتر از یک سال کشور انگلیس دچار جنگ داخلی شد. چرا؟
حادثهای که در شتاب بخشیدن به این بحران مؤثرترین نقش را بازی میکرد، شورش مهیبی بود که در
آلستر (5) در ماه اکتبر شروع شد و به سرعت سراسر ایرلند را فراگرفت. داستان قتل عامها و بی رحمیها صدها برابر وحشتناکتر شد و لولوی دستگاه کلیسای کاتولیک به صورت شبحی غول آسا درآمد، که انگلستان را تهدید میکرد. این امر بر عدم اعتماد مخالفان نسبت به چارلز افزود. زیرا شورشیان ایرلندی به دروغ ادعا میکردند که آنان فتوای کلیسا را برای تصرف اراضی پروتستانها گرفته اند. چارلز خودش به این عدم اعتماد دامن زد، زیرا او در اسکاتلند حضور نداشت و فقط یکبار در ماه اکتبر بدانجا رفته بود تا شاید در بین اعیان و اشراف اسکاتلندی همدستانی بیابد. وحشت حاصل از ماجرای ایرلند ضرورت ایجاد یک ارتش نوین در انگلستان را پدید آورد، با وجود این اگر قدرت نظامی به دست شاه سپرده میشد- و قانون و سنتی هم وجود نداشت که به استناد آنها به دست دیگری سپرده شود - آیا این اعتبار وجود داشت که او آن را تنها علیه ایرلندیها به کار برد؟ این سؤال پیم را قادر ساخت تا پارلمان را به یافتن پاسخ پرسش دیگری وادارد که قبلاً مطرح شده ولی تا آن زمان بدون جواب مانده بود. سؤال این بود که چگونه میشد اطمینان یافت که شاه با وزرایی که از مجلس رأی اعتماد میگرفتند حکومت کند، و بار دیگر به حق بلامنازع خود مبنی بر انتخاب مستخدمامش توسل بجوید. وی در هشتم نوامبر اعضای مجلس عوام را به طرح این پیشنهاد ترغیب کرد که شاه میبایستی تنها مشاوران و وزرایی را انتخاب کند که مورد موافقت و تأیید مجلس باشند در غیر این صورت پارلمان خودش رأساً امر سرکوبی شورشیان ایرلندی را در دست میگرفت. شب بعد مجلس عوام نکوهش نامه بزرگی را علیه شاه به تصویب رساند. در این نکوهش نامه خطاب به شخص شاه آمده بود که در طول زمامداری او مشاوران شرورش علیه ملت خیانت ها کرده و پارلمان در جهت جبران آنها تلاش میکند. در ماههای دسامبر و ژانویه همان سال پیم باز هم پا را جلوتر گذاشت و پیشنهاد کنترل نیروی نظامی (ارتش) به وسیله پارلمان را مطرح کرد. این امر بزرگترین دست اندازی به اختیارات یا امتیازات سلطنتی بود که مجلس عوام تا آن زمان جرأت انجامش را یافته بود.
خارج از چهار دیواری ساختمان پارلمان جو بحران شدیدتر میشد. جمعیت انبوهی که با داد و فریاد خواهان اعدام استرافورد شده بودند، دوباره به خیابانهای لندن ریختند، و اسقف هایی را که به مجلس لردان میرفتند مورد توهین قرار دادند. دوازده نفر از این اسقفها اعتراض کردند که آنان دیگر جرأت نمی کنند در مجلس حاضر شوند، از این رو در جلسات بعدی کرسیهای آنان خالی ماند. پیم بلادرنگ آنان را احضار نمود و چند روز بعد جریان انتخابات سالانه شورای عمومی لندن به نفع پیم پایان یافت و او به زودی پس از تأمین حکومت شهر همه وسائل لازم برای اداره امور را در دست متحدان خود یافت. پس از آن در اولین هفته سال 1642 چارلز تحت تأثیر بلند پروازیهای دورهی پادشاهی خود، شخصاً به مجلس عوام رفت تا پیم و چهار نفر دیگر از رهبران مخالف خود را دستگیر کند. اما شهر لندن به پیم و یارانش پناهندگی بخشید و نیروی نظامی خود را به پشتیبانی از آنان فرا خواند، و برای مدت یک هفته ناآرام و پر التهاب، لندن چهرهی یک پایتخت بزرگ واقع در مرز انقلاب را به خود گرفت.
طوفانی که برخاسته بود فرو نشست، و مردان خشمگین هر دو جبهه سعی کردند انگلستان را از تهدید جنگ داخلی دور نگهدارند. اما مسائل اصلی مورد اختلاف مشخص شده بود و از آن پس دستگاه سیاسی کشور یا مردم به سوی یکی از دو اردوگاه موجود رانده میشدند. آیا پارلمان میبایستی چنین کاری میکرد، آیا صرفاً باید حیطهی اختیارات و آیین عبادت را اصلاح مینمود یا این که آن را از اصل تا فرع دگرگون میساخت؟ تقاضا و سطح انتظارات افراد رادیکال در مورد سؤالات مذکور از حدود هدفهای اساسی لوایحی که تا آن زمان از تصویب پارلمان گذشته بود فراتر میرفت. بر خلاف مصوبات قبلی مجلس، تقاضاهای افراد رادیکال از قوانین بنیادی یا اساسی گذشته ریشه نمیگرفت، زیرا دیگر نمی شد با عذر و بهانه احیای افتخارات دیرین یک برنامه نسبتاً انقلابی تهیه دید. پا به پای دگرگونی مسائل و خواسته ها، چگونگی اتحاد احزاب هم تغییر مییافت. بین نکوهش نامه بزرگ پارلمان از شاه در نوامبر 6621 و شروع جنگ در نه ماه بعد از آن، ملت به دوجناح سلطنت طلبان و پارلمانتاریستها تقسیم شده بود و این جناح بندی با جناح بندی میان دربار و ملت در سال 1640فرق داشت. بسیاری ازکسانی که قبلاً در جناح ملت از قانونگذاری سال 1641حمایت میکردند، اکنون نسبت به تقاضاهای پیم و روش هایی که برای کسب حمایت از آنها به کار میبرد اظهار بی میلی میکردند. چارلز توانست با یک سری بیانات ماهرانه و سازشکارانه که عمدتاً به کمک ادوارهید (6) کنت آینده کلارندن (7) تنظیم کرده بود چنین افرادی را به طرف جناح خود بکشاند. در جناح قبلی خود دربار هم شکاف ایجاد شده بود. هر چند بسیاری از درباریان برای شاه میجنگیدند، بسیاری دیگر به حالت بی طرفی میگراییدند، و اقلیت قابل توجهی هم به جناح
پارلمانتاریستها پیوستند.
اغلب مردم انگلیس از مواجه شدن با تمدید جنگ داخلی اکراه داشتند، و از این رو جدایی بین دو جناح موجود هرگز مشخص و کامل نبود. تحقیقات اخیر نشان داده است که نسبت قابل توجهی از مردم بی طرف باقی ماندند، یا لااقل بر حسب اقتضا اظهار بیطرفی میکردند. البته در هر دو جناح افراد کاملاً سرسپرده یا متعهدی هم پیدا میشدند: «شوالیهها یا سلحشوران پیر یا قدیمی» اعضاء پارلمان را افرادی صرفاً شورشی و رادیکال میدانستند که میخواستند قدرت اجرایی و قانونگذاری هر دو را به طور قطع به پارلمان منتقل نمایند. اگر این افراد سرسپرده یا متعهد وجود نداشتند جنگ داخلی هم به وقوع نمی پیوست. بر خلاف اینان، اکثر افراد درگیر در هر یک از این دو جناح یک جانبه قضاوت نمی کردند و مسائل را آنچنان سیاه یا سفید نمی دیدند. بسیاری از پارلمانتاریستها نه آرزوی این را داشتند که دگرگونیهای قانون اساسی از مرز تغییرات 1641 فراتر رود و آنها خواهان از میان بردن کلیه اختیارات مقامات کلیسا نبودند، بلکه بر این نکته تأکید داشتند که به چارلز نمی توان اعتماد کرد تا به آنچه که با زور پذیرفته است احترام بگذارد، مگر اینکه دست هایش بیشتر بسته شود، یا به عبارت دیگر اختیاراتش محدودترگردد. از جانب دیگر بسیاری از سلطنت طلبان هم مصوبات جدید پارلمان را قبول داشتند، و ازکاتولیکها و ارمنیها به همان اندازه دلخور بودند که از مخالفان میانه روشان. در بین گروههای وسیع میانه رو این دو جناح، از نظر اصول تفاوت عمیقی وجود نداشت؛ تفاوت آنان عمدتاً وابسته به این بود که از میان مسأله بی اعتمادی نسبت به شاه یا خطر شورش به مثابه مسألهای بزرگتر از آن کدام یک را انتخاب کنند در شرایطی که موضع گیری چنین حساسی شده بود و د ر اصطلاح به مویی بند بود، تغییر موضع گیری و گسستن از یک جناح و پیوستن به جناحی دیگر یا به ماندن در حالت تعلیق تا به این حد ظریف و غیرقابلی پش بینی بود، ما باید بسیار هوشیار باشیم که از جناح بندی نیروها در موقع بروز جنگ داخلی انگلیس تبیینی ساده و یک جانبه به عمل نیاوریم.
خط فاصل بین سلطنت طلبان و پارلمانتاریستها هر چند با خط فاصل قبلی که جناح درباریان ر ا از جناح ملت جدا میساخت تفاوت داشت، اما هنوز درست از میان طبقه حاکم انگلستان عهد استوارت میگذشت. هر یک ازگروههای اجتماعی و هر یک از گروههای شغلی، در هر دو جناح نمایندگان قابل توجهی داشتند و انگیزههای متفاوتی افراد را به این یا آن جناح متمایل میکردند. وفاداری نسبت به شاه ممکن بود از یک احساس ساده یا از اشتغال به خدمت در دربار ریشه گیرد، و در هر حال این امر معمولاً با توجه به عواملی از قبیل تمایل به نظام و آیین عبادت کلیسای انگلیس، و ابستگی به قوانین بنیادی گذشته مربوط به تملک و کنترل اراضی، و وحشت از آن همه حمایت تودهای و مسلح شدن مردم علیه کلیت نظامی که آنان از نظر مراتب و درجات شغلی به آن وابسته بودند تقویت میشد. دربارهی تحقیر اجتماعیای که شوالیهها اغلب نسبت به مخالفانشان روا میداشتند کمی نگرانی وجود داشت. جناح پارلمانتاریستها از نظر انگیزههای اعضایش طیف وسیعی را در برگرفت. رادیکال هایی نظیر هنری پارکر (8) معتقد بودند که حق حاکمیت از آن ملت است. و بنابراین، این نمایندگان مردم بودند که در مورد بحرانهای ملی نظیر بحران سال 1642 میبایستی به داوری و حکمیت مینشستند. سخن پارکر این بود که اعیان و نجبای حاضر در پارلمان آن زمان نماینده مردم نبودند و نمی بایستی به جای مردم صحبت میکردند. احتمالاً درگوشه و کنار یا حاشیهی نیروهای سیاسی کشور کسانی هم بودند که پا را از این هم فراتر میگذاشتند، با وجود این صدایشان زیاد به گوش مردم نمی رسید. جریان عمده در جهت سلب اختیار از «مشاوران شرور» دربار بود که به مملکت ضرر میرساندند. طبعاً منزه طلبان پارلمان را برای ایجاد اصلاح سراسری در مذهب پشتیبانی میکردند، و بسیاری از افراد دیگر نظیر ریچارد باکستر (9) که هدفهای مذهبیشان خیلی رادیکال نبود موضع گیریشان هم بر حسب قضاوتهای اخلاقی که درباره شاه میکردند در حال نوسان بود. عده دیگری هم بودند که در نتیجه خطاکاریها یا کژی هایی که عمال شاه در سالهای حکومت استبدادیش مرتکب شده بودند از شاه گسسته بودند و عده دیگری هم در جریان فعالیتهای تولیدی و بازرگانی خود در نتیجه سوء استفادههای شاه از مقررات اقتصادی کلافه شده و از او بریده بودند. علاوه بر اینها، در برخی از استانها خط فاصل بین دو جناح (سلطنت طلبان و پارلمانتاریستها) بیشتر در مسیرهای خطوط مربوط به کشمکشها و دسته بندیهای صرفاً محلی افتاده بود.این دو جناح (سلطنت طلبان و پارلمانتاریستها) تقریباً در دو منطقهی جغرافیایی نسبتاً متمایز قرار داشتند. در مناطق شرقی، جنوب شرقی و جنوب انگلستان بیشتر پارلمانتاریستها سکونت داشتند، در حالی که سلطنت طلبان بیشتر در نواحی جنوب غربی، منطقهی ویلز و استانهای مرزی و قسمت شمالی انگلستان نفوذ داشتند.
با توجه به این تقسیم بندی جغرافیایی جای تعجب نبود که منزه طلبان در مناطق اولی و محافظه کاران مذهبی (اعضای کلیسای انگلیسی یاکاتولیکها) در مناطق دوم قوی باشند. مناطق تحت نفوذ پارلمانتاریستها غنی تر، پر جمعیت تر و از نظرکشاورزی و صنعتی پشرفته تر بود، در حالی که مناطق تحت نفوذ سلطنت طلبان فقیرتر، کم جمعیت تر و عقب مانده تر بود. به هر حال در اینجا قبول این نظریهی مارکس دشوار است که حد فاصل بین این جناحها و مناطق جغرافیایی تحت نفوذ آنها، دلالت بر نوعی تعارض طبقاتی بین بورژوازی و فئودالیسم دارد. چنین به نظر میرسد که نجبای تهیدست و عقب مانده از نظر فکری بیشتر به سلطنت طلبان متمایل بودند تا جناح مخالف آن، و این بر عکس تئوری استاد ترور _ راپر است که جوهر مخالفتهای تندروانهی آن زمان را در تنزل مقام و مراتب نجبای روستاها دانسته است. مناطق سلطنتی دور افتاده پر از جنتلمنهای در حال مبارزهای بود، که از نظر سلسله مراتب اجتماعی در سطح پایینی قرار داشتند ولی نظیر همسایگان بلند مرتبهی خود نسبت به شاه اظهار وفاداری میکردند. این را هم میدانیم که در برخی از استانهای تجزیه شده نظیر یورکشایر در مقایسه با پارلمانتاریستها نسبت بیشتری از سلطنت طلبان دچار تنگناها و گرفتاریهای مالی بودند. به هر حال جدایی یا تقسیم بندی جغرافیایی این جناحها زیاد دقیق و روشن نبود، زیرا درست در پایین مرکز انگلستان از یورکشایر و لانکشایر به سوی سامرست و ویلت شایر تعدادی استانهای جدا و معارض با هم قرارگرفته بودند، و هیچ شهری در انگلستان وجود نداشت که حامیانی از هر دو جناح در آن نباشند.
اگر به گروههای اجتماعی اصلی برگردیم، میبینیم که اکثریت اعیان و اشراف بیشتر به نفع شاه میجنگیدند تا علیه او، هر چند که اقلیتی از آنان با پارلمانتاریستها بودند و از نظر سیاسی وزنه سنگینی را تشکیل میدادند. نجبای ارضی که به طور مساوی بین هر دو جناح تقسیم شده بودند در جریان جنگ داخلی هم از نظر جنگیدن و هم از لحاظ شرکت در امور سیاسی مهمترین نقش را ایفاکردند. به طورکلی در سراسر انگلستان سران خانوادههای اغلب استان ها که از نظر سلسله مراتب بعد از اشراف و اعیان قرار میگرفتند، از شاه حمایت میکردند. درباره چگونگی موضع گیری نجبای سطوح پایین، مورخان هنوز نظر جامعی اعلام نکرده اند زیرا موضع گیریهای آنان در مناطق مختلف متفاوت بوده است. استاد ساپل ما را از تقسیم یک نظرکلی و سطحی درباره نقش تجار و بازرگانان باز میدارد، (10) اما علی رغم موارد استثنایی و خیلی مهم، اگر آنان با پارلمان بودند. در مناطق وسیعی از انگلستان شهرنشینان و ساکنان روستاهای دارای صنایع نساجی (در وست رایدینگ لانکشایر و جاهای دیگر) در مقابل حومه نشینان عمدتاً سلطنت طلب ایستاده بودند. بسیاری از معاصران روی حمایت عمده و قابل توجه گروههای متوسط- خرده مالکان ارضی، کشاورزان اجاره دار، صاحبان داد و ستد و پوشاک فروشان متوسط، صاحبان حرف و پیشه وران مستقل و نظایرآنها- از پارلمان تأکید ورزیده اند. هر چند در مجموع این امر درست به نظرمی رسد، اما در اینجا منظور ازگروههای متوسط با مفهوم ما از طبقات متوسط متفاوت است. درباره چگونگی موضع گیری و نقش افرادی که از نظر پایگاه اجتماعی پایین تر ازگروههای متوسط قرار داشتند نمی توان نظری را تعمیم داد، زیرا که هم درگیریهای آنان در جریان جنگ داخلی انگلستان بسیار متفاوت بوده و هم اینکه منابع و مدارک موجود درباره موضع گیریها و نقش آنان بسیار متفاوت است.
شاید مورخان در مورد صف بندی طرفین در شروع جنگ داخلی بیش از حد معمول، تأکید ورزیده باشند. این صف بندی در زمان شروع جنگ در مقایسه با صف بندی زمان پارلمان بزرگ انگلیس که دو جناح درباریان و ملت را از یکدیگر جدا میساخت تغییری عمده کرده بود، و همگام با رادیکالیزه تر شدن انقلاب در اواخر سالهای 1640 باز هم تغییر نمود. در درون جناحها صف بندیها و انشعابهای بیشتری پدید آمد، زیرا که جنگ داخلی بیشتر به ایجاد تعارضها منجر شد تا حل آنها.
تا اواخر فوریه 1642 وقوع جنگ داخلی در انگلستان هنوز اجتناب ناپذیر نبود. سلطه پیم بر پارلمان هنوز میتوانست مشروط باشد؛ بیانیههای شاه قابل تأمل و اعترافاتش فریبنده مینمودند. او این مصوبه پارلمان را پذیرفت که اسقفها را از عضویت مجلس لردان محروم میساخت. او تصدی مشاغل عالی را به مخالفانش از جمله خود پیم پیشنهاد نمود. او حتی حاضر شد که در فرماندهی بر نیروهای نظامی و اجرای دیگر تشریفات مورد اعتراض تأمل بیشتری نماید. مشکل این بود که بیانیههای او در انظار عموم با عملش هماهنگی نداشت. پیم بیش از هر کسی دیگر میتوانست فریب کاریها و مغالطه کاریهای شاه را افشا نماید. وقتی که پارلمان آئین نامه مربوط به فرماندهی نیروهای صلح را در ماه مارس از تصویب گذراند، و علی رغم امتناع درباریان بر رعایت کامل آن تأکید نمود، امیدواریهای مربوط به پایان گیری مسالمت آمیز ماجرا به سرعت از میان رفت. چارلز به یورگ عقب نشینی کرد، و وقتی که اعیان و اشراف و اعضای وفادار پارلمان را به جانب داری از خود فرا خواند، افراد رادیکال را همچنان به فرماندهی تام الاختیار در وست مینستر باقی گذاشت. تقاضاهای طرفین بناچار به طرف ناسازگاری بیشترگرائیده بود. در تابستان همان سال هر دو طرف به تقویت نیروهایشان پرداختند، و در بیست و دوم اوت چارلز با تقویت نیروهایش در ناتینگهام رسماً به پارلمانتاریستها اعلام جنگ نمود.
ما در اینجا نمی توانیم مسیر جنگ را دنبال کنیم، اما وقایع تغییر یابندهی جنگ به دو تحول منجر شد که بر نتیجهی سیاسی و مذهبی حاصل از جنگ اثر عمدهای بر جای گذاشت. جریان اول موقعی رخ نمود که در تابستان 1643 پارلمان به مرز شکست نزدیک شد و با اسکاتلندیها متحد شد. در این گردهمایی و پیمان رسمی بین دو ملت، اسکاتلندیها هم در پایان بخشیدن به جنگ و تأمین صلح حقی یافتند و انگلستان هم متعهد شد که یک کلیسای ملی پرسبیتری تأمین نماید. هر چند که نیروهای اسکاتلندی با کمک خود موجبات پیروزی انگلیس را در جنگ مارستن مور (11) در جولای 1644 فراهم نمودند اما این پیروزی قطعی نبود. برخی از ژنرالهای پارلمان نظیر ارلهای اسکس و منچستر نمی خواستند تا پیروزی نهایی بجنگند. آنان بیم آن را داشتندکه نتایج حاصل از جنگ از هدفهای اولیه اش فراتر رود، از این رو با ابهام و سرگردانی مشتاق آن بودند که برای رسیدن به صلح در پشت میز مذاکره بنشینند. مرگ این فرصت را به پیم نداد تا از بروز شکاف بین دسته طرفدار ادامه جنگ و دسته طرفدار مذاکره و صلح جلوگیری به عمل آورد، وقتی که اولیورکراهول (12) ژنرال خودش منچستر را در مقابل مجلس عزام به خاطر «تمام اقدامات عقب مانده اش» متهم کرد، شکاف حاصل در بین اعضای پارلمان عمیقتر شد. این اتهام یک انتقام گیری شخصی نبود، زیرا به محض اثبات اتهام، گرامول و متحهدانش موضوع را به خاطر نتایج مثبت تری که به دست آمده بود ندیده گرفتند. این نتایج عبارت بودند از استعفای همه اشراف و اعیان و اعضای پارلمان از مقامهای فرماندهی خود در ارتش و به دست آمدن وسیله پیروزی کامل در قالب ارتش که از نظم و الگویی نوین برخوردار بود. (13)
ارتش دارای الگوی جدید که در آن سرتامس فیرفاکس (14) سمت فرماندهی کل و کرامول سرپرستی شوالیهها را بر عهده داشتند در سال 1645 وارد میدان شد. این ارتش در جنگ نازبی (15) در ماه ژوئن قاطعانه پیروز شد، و در سال بعد کل جنگ را پایان بخشید، اما تأثیرش بر جریان انقلاب تازه شروع شده بود. چارلز خود را به اسکاتلندیها تسلیم کرد. زیرا میدانست که آنان از وجود ارتش الگوی جدید که روحیهای مستقل و رادیکال داشت بسیار ناراحت هستند. در واقع اسکاتلندیها مایل بودند که شاه را در بازگشت به سلطنت یاری رسانند، به شرط اینکه شاه در یک گردهمایی و پیمان رسمی ایجاد آرامش مذهبی و تأسیس یک کلیسای ملی برای پرسبیتریها را در انگلستان و اسکاتلند تعهد و تضمین نماید. شاه نه با این پشنهاد اسکاتلندیها موافق بود و نه پشنهاد سخت و خشن پارلمان انگلیس را میپذیرفت. اسکاتلندیها او را به زندان پارلمان تحویل دادند، اما او زیاد وحشت زده نبود. او از مدتها قبل به یک سلسله نیرنگهای سیاسی توسل جسته بود تا روزی فرا برسد که در بین جناح مخالف شکافی ایجاد شود، و بدین ترتیب شرایط پیشنهادی مخالفانش را پایین تر آورد یا اینکه به جلب کمک نظامی از خارج موفق شود. پارلمان در واقع دچار تجزیه و انشعاب شد، و تقسیم بندی وسیع بین جناحهای محافظه کار و رادیکال به کمیتههای استانی که مساعی و کارهای مربوط به جنگ را در سطح محلی اداره میکردند نیز گسترش یافت. (16) یک سلسله موضوعهای مطروحه در این انشعاب جنبهی سیاسی داشتند و از مسائل مربوط به چگونگی استقرار سلطنت در صورت خودداری شاه از پذیرفتن پیشنهادهای مجلس بر میخاستند. مسأله عمدهی دیگر مذهب بود: مشاجره بین طرفداران همسان کردن مذهب و تأسیس یک کلیسای ملی پرسبیتری و کسانی که خواهان استقلال و آزادی در فکر و عقیده بودند معاصران این دو گروه را پارلمانتاریستهای وابسته به کلیسای ملی پرسبیتری (17) و مستقلان (18) نامیده اند. در اطلاق این عناوین به این دو گروه به مسأله سیاسی یا مذهبی بودن توجهی نشد، در حالی که خط فاصل این گروهها بر حسب محتوای مورد بحثشان تغییر مییافت: نه محافظه کاران سیاسی از نظر اعتقادات مذهبی ضرورتاً وابسته به کلیسای ملی پرسبیتری بودند، و نه همه مردان رادیکال از دسته مستقلان مذهبی بودند. آنچه که از نظر سیاسی وابستگان به کلیسای پرسبیتریها را مشخص میکرد، این بود که آنان آرزو داشتند شاه را هر چه زودتر به سلطنت برگردانند. عدم اعتماد عمیق به نیات ارتش الگوی جدید، حساسیت آنان را در برابر هرگونه تهدید سلسله مراتب و درجات موجود در ارتش با فرقههای منزه طلب بیشتر میکرد، و از پذیرش هرگونه تغییر سیاسی که از حل لازم برای تأمین منافی خود و همقطارانشان فراتر میرفت اکراه داشتند. گروه مستقل جبههی سیاسی وسیعتری را در برمی گرفت، از میانهروها گرفته- که تفاوتشان با وابستگان به کلیسای پرسبیتری بیشتر تا کتیکی بود تا استیراتژیک- تا رادیکالهای آگاه و صدیقی که هسته مرکزی حزب جمهوریخواه را تشکیل میدادند. آنان با انجام هر نوع مذاکره و مصالحهای با شاه مخاف، و خواستار اصلاحاتی اساسی و قانونی بودند که فوایدش به ورای طبقه حاکم سنتی گسترش مییافت؛ آنان ارتش را متحد خود میدانستند و غالباً در پارلمان رأی نمی آوردند؛ و چنانچه به لحاظ اعتقادی اهل مدارا نبودند؛ وابستگی شان به ارتش آنها را به این موضع سوق میداد.
پرسبیتریها خواهان آن بودند که هر چه زودتر ارتش را منحل نمایند، که البته این اقدام آنان در انگلستان کشوری که گرفتار رکود اقتصادی، مالیات سنگین و فرسودگی ناشی از جنگ بود حامیانی پیدا میکرد. اما آنان این امر را چنان بی شرمانه و بدون ملاحظه حقوق سربازان و طلبهای معوقه آنان دنبال نمودند و پیروزیهای آنان را چنان ناچیز شمردند که همزمان با این جریان تمام جنگهای ارتش از میان اعضای خود نمایندگانی را انتخاب کردند تا مسائل و گرفتاریهای واحدهای خود را بررسی نمایند. وابستگان به کلیسای ملی پرسبیتری با تحریکات متوالی خود ارتش را واداشتند که آشکارا دست به شورش و طغیان زند. این طغیان زمانی شروع شد که جنگهای ارتش در اعتراض به دستورات پارلمان در یک میدان عمومی در نیومارکت (19) رژه رفتند. کرنت جویس (20) شاه را بدانجا برد تا به آنان بپوندد، از سوی دیگرکرامول هم گریخت، او به وسیله وابستگان به کلیسای پروتستان تهدید به استیضاح شد. همه افسران و سربازان با یکدیگر پیمان بسته بودند که تا زمانی که مسائل و گرفتاریهای خودشان و مسائل مردم حل نشود متفرق نشوند. آنان اکنون نه از مطالبات معوقهی خود بلکه از موضوع وسیعتری یعنی گرفتاریهای مردم صحبت میکردند. آنان تقاضا کردند که پارلمان میبایستی مفتریان و سخن چینان خود را اخراج نماید، برای انحلال خود تاریخی تعیین کند، کل قانون اساسی را با توجه به تجدید نظر در توزیع ملی کرسیها اصلاح نماید، و برای انتخابات آینده در مدتی کوتاه و با رعایت فواصل منظم اقدام لازم به عمل آورد. ارتش در واقع مدعی بود که به جای مردم انگلیس صحبت میکند. فرماندهان ارتش برای حفظ وحدت نظر و تعیین حدود فعالیت نمایندگانشان یک شورای عمومی ارتش (21) مرکب از نمایندگان منتخب هنگها (از هر هنگ دو افسرو دو سرباز) تشکیل دادند.سیاستمداران وابسته به کلیسای پرسبیتری ابتدا کمی مقاومت نشان دادند، ولی متعاقب آن وقتی که در برابر توپ و تشر و ارعاب ارتش قرارگرفتند شروع به تسلیم شدن نمودند. گروهی از ساکنان لندن مجلس عوام را اشغال کردند و اعضای آن را به زور وا داشتند تا شاه را به پایتختش لندن فرا خواند. فیرفاکس (22) فرمانده ارتش سپاهیانش را به درون شهر آورد و پارلمان و شهر لندن را مورد تهدید قرار داد. اما نیروی نظامی به تنهایی قادر به حل مسائل کشور یا پادشاهی انگلیس نبود. افسران ارشد یا امرای ارتش خودشان از طریق مذاکره با چارلز در جستجوی یافتن راه حل دیگری بودند. پیشگام این جریان نظیر دیگر حرکتها و جریانهای سیاسی در ارتش ژنرال رستهی تدارکات آیرتن داماد با استعداد کرامول بود. رئوس پیشنهاداتش برای ابقای مشروط شاه بیش از پیشنهادهای پارلمان سیاستمدارانه بود: تأکید بیشتر بر انجام اصلاحات سیاسی مثبت، اظهار شکیبایی و آزادمنشی بیشتر در مذهب، ملایمت بیشتر نسبت به سلطنت طلبان شکست خورده یا سرکوب شده، و بی حرمتی کمتر نسبت به مقام و قدرت سنتی پادشاه، اما سه مانع بر سر راه قبول این شرایط وجود داشت. اولین مانع خود چارلز بود که در برابر پیشنهادات ارتش امروز و فردا (دفع الوقت) میکرد، یعنی همان کاری را تکرار میکرد که در برابر پیشنهادهای پارلمان انجام داده بود، با این امید بیهوده که شاید با استفاده از زمان یا زور سطح شرایط و پیشنهادهای پارلمان و ارتش را به نفع خود پایین آورد. مانع دوم این بود که اگر بر فرض چارلز پیشنهادها و شرایط ارتش را میپذیرفت، چگونه میشد پارلمان را به قبول آنها واداشت. مانع سوم هم طغیان در حال رشد بخشی از ارتش علیه هر نوع مذاکره با شاه بود. جنبش مساوات طلبان یا برابری خواهان که از یک سال پیش درلندن شکل گرفته بود، تا قبل از پاییز سال1647 برنامهای را برای تشکیل یک کشور مشترک المنافی تدوین کرده بود که در آن برای شاه یا لردها جایی نبود. برابری خواهان از طریق نمایندگانشان در ارتش کار میکردند و در ماه سپتامبر پنج هنگ ارتش نمایندگان جدیدی را از بین افراد رادیکال تر انتخاب کردند، و اینان پیشگام شدند تا حمایت سربازان را- در صورت ضرورت در حضور افسرانشان- برای پیاده کردن یک برنامه سیاسی جدید جلب کنند که مبتنی بر آراء عمومی همه مردم آزاد انگلستان باشد. مواجه شدن این برنامه با خصومت و دشمنی سرسختانه پارلمان و اعضای طبقه حاکم بیانگر این بود که برابری خواهان برای کنترل ارتش و تبدیل آن به یک نیروی انقلابی باید اصرار بیشتری میورزیدند. برخورد خشونت آمیز بین فرماندهان ارتش و نمایندگان مدافع برنامه برابری خواهان در جریان مباحثات مشهور پوتنی (23) اتفاق افتاد.
شرایط یا اوضاع و احوال کلی کشور پیش از آغاز اولین درگیریهای جنگ، پریشان و نامشخص بود. به هر حال، چارلز برای عبور از این شرایط راه شمشیر یا زور را انتخاب کرد. در نوامبر 1647 چند روزی پس از مشاجرات و برخوردهای خشونت آمیز بین نیروهای ارتش در پوتنی، او از بازداشتگاه ارتش گریخت و به کاریس بروک (24) واقع در جزیرهی وایت (25) رفت. اگر چه نتوانست نظر استاندار یا حاکم آنجا را به حمایت از خود جلب نماید، ولی قادر شد با برخی از مقامات عالیرتبه اسکاتلند مذاکره نماید، بدون اینکه فرماندهان ارتش گردنش را بزنند. نیرویی مرکب از هم پیمانان شاه به رهبری مشاور قدیمیش دوک همیلتن (26) حاضر شدند بدون قید و شرط شاه را در بازگشت به
سلطنت یاری رسانند. در روز بیست و ششم ماه دسامبر چارلز با مقامات عالیرتبه همیلتن موافقتنامه مصیبت باری را امضاء نمود، که بر اساس آن مأموران عالیرتبه همیلتن تعهد نمودند که نیروی ارتش خود را به کمک چارلز بفرستند و او هم از شوالیهها بخواهد که بار دیگر دست به اسلحه ببرند.
این راز برای مدتی طولانی در پرده نماند. ژنرالها و نمایندگان ارتش به میثاقی رسیدند که به موجب آن قرار شد به حساب جنایات چارلز، آن مرد خون آشام رسیدگی شود. پارلمان دچار تفرقهی بیشتری شده بود، اما در ژانویه همان سال تصمیم گرفت که دیگر بیش از آن با شاه مذاکره ننماید. دومین جنگ داخلی در بهار 1648 با پیدایش یک سلسله شورشهای سلطنت طلبانه آغاز شد. سخت ترین این شورشها در استانهای قبلی طرفداران پارلمان، یعنی کنت واسکس (27) به وقوع پیوست. اما این قهرمان بازی سلطنت طلبان، محکوم به شکست و نابودی بود، زیرا اسکاتلندیها موفق نشدند به موقع از آنان حمایت کنند. همه آنان یا شکست خوردند و یا در جریان یورش سه روزهی کرامول به اسکاتلندی ها، در پرستن(28) دستگیر شدند. جنگ تقریباً پایان یافت و در آن چارلز حالت یک قمارباز بازنده و ورشکسته را به خود گرفت.
معذالک به نظر میرسید که هنوز هم شاه دچار شکست و نابودی کامل نشده است. اشخاص میانه رو پیش بینی کرده بودند که در آخرین سال جنگ انگلیس میبایستی یکی از دو نتیجهی مصیبت بار زیر را انتخاب کند. ابقای شاه به وسیله نیروهای مسلح اسکاتلندی یا پیروزی نهایی ارتش و متحدانش. اولی منجر به عکس العملهای سلطنت طلبانهی بی بند بارمی شد؛ و دومی رژیم شاهی را تماماً تهدید میکرد. با از بین رفتن رژیم شاهی همه قدرت مبتنی بر نجابت و اشرافیت و تابعیتها و فرمانبرداریهای اجتماعی به مخاطره میافتاد. حتی اگر برابری خواهان کنترل هم میشدند، جا به جایی یا آواره کردن خانوادههای حاکم در استانها که در مقیاسی وسیعی به وسیله برابری خواهان شروع شده بود، باز هم بیشتر میشد. به همین لحاظ سیاستمداران وابسته به کلیسای ملی پرسبیتری باب مذاکره با چارلز را گشودند و نومیدانه تا اواخر فصل پاییز در صدد تنظیم موافقتنامهای با او برآمدند.
این موافقتنامه چیزی بیشتر از آن بود که ارتش میتوانست تحمل یا قبول نماید. اکنون دیگر واقعاً این آیرتن بود که با قبول مسئولیت وارد میدان شد، زیرا فیرفاکس دیگر مستأصل شده بود. کرامولی هم از قلمرو پرنت فرکت (29) سلطنت طلب پناهندگی گرفت. ارتش بار دیگر به شاه تأمین بخشید، در اوایل سپتامبر به لندن هجوم برد و با زور پارلمان را از وجود اکثریت وابستگان به کلیسای ملی پرسبیتری پاک نمود. سرانجام کرامول به صحنه آمد؛ وی پس از یک دورهی طولانی انزوا و حیرت زدگی میرفت تا راه حلی خشونت بار را ارائه دهد. اعضای مستقلی که در مجلس عوام باقی مانده بودند شاه را متهم کردند که جنگ زیانباری را بر مردم انگلیس تحمیل کرده است. آنان یک دادگاه عالی مرکب از اعضای رادیکال مجلس و افسران سخت گیر ارتش تشکیل دادند. چارلز از حضور در این دادگاه امتناع ورزید، ولی این امر سردی نبخشید زیرا در تاریخ سی ام ژانویه 1649 در مقابل کاخ وایت هال (30) اعدام شد.
حالا دیگر در یک کشور مشترک المنافعی که فاقد شاه و مجلس لردان شده بود، بازماندهی نمایندگان پارلمان طویل عالیترین مرجع قدرت به شمار میرفتند. بدین ترتیب تعارض بین وابستگان به کلیسای ملی پرسبیتری و نمایندگان مستقل با توسل به زور حل شد، اما در بین برابری خواهان و صاحبان جدید قدرت در پارلمان و ارتش تعارضی نهانی باقی بود. طولی نکشید که این تعارض آشکار شد. برابری خواهان از اینکه سران ارتش موجبات اجرای متن اصلاح شدهای از برنامهی آنان را برای تشکیل یک نظام مشترک المنافع تودهای و مبتنی بر موافقت جمعی مردم تضمین نمی کردند، دچار یأس و نومیدی شدند. شورای افسران طرح پشنهادی آنان را مورد بحث قرار داد و آنگاه آن را به اعضای باقی مانده در پارلمان عرضه داشت و آنان را مجاز نمود تا به آرامی آنرا کنار بگذارند- به این ترتیب، برابری خواهان به جای حکومتی انتخابی و مبتنی بر آراء عمومی مردم، با حکومت معدودی از اغنیاء یا ثروتمندان مرکب از سیاستمداران حسابگری مواجه شدند که بسیاری از آنان هشت سال پیش روی کار آمده بودند و همگی با زور شمشیر سران ارتش فرمانروایی میکردند. برابری خواهان بار دیگر به پخش اعلامیه و جمع آوری امضاء و بر پا داشتن تظاهرات تودهای پرداختند، و این بار در ارتش شورشهای مهمی به وجود آوردند. اما پایگاه آنان در بین سربازان و حمایتی که از آنان به عمل میآمد برای به دست آوردن پیروزی در مبارزه با فیرفاکس و کرامول کافی نبود. پس از سرکوب شدن شورش هایشان در ارتش، نهضت آنان انسجام و هماهنگی خود را از دست داد و رو به زوال گذاشت.
اعضای بازمانده در پارلمان خواهان تشکیل آن نوع حکومتی نبودند که سران ارتش میخواستند، اما سران ارتش میدانستند که جوانان برابری خواه انگلیس در برابر آنان چگونه ایستادند و متعاقب اعدام شاه توسل به مردم تا چه اندازه میتواند مرگبار باشد. آنان با تهدید مستقیم ایرلندیها مواجه بودند، و کرامول در آنجا دست به جنگی بی رحمانه زد. پس ازگذشت یک سال کرامول به انگلستان برگشت، زیرا چارلز دوم سرنوشت خود را به دست هم پیمانان اسکاتلندیش سپرده بود و اسکاتلند نیز به تهدیدی جدی تبدیل شده بود. کرامول به جای فیرفاکس به ریاست کل لردها رسید، زیرا فیرفاکس در حمله به متحدان قبلی اش، یعنی کسانی که با آنان پیمان دوستی بسته بود، دچار تردید بود، و در نتیجه استعفا کرد. اما انگلستان یا میبایستی اسکاتلند را تصرف میکرد یا خود به وسیله اسکاتلندیها تصرف میشد. برای کرامول هیچ دشمنی خشن تر از رفیق نظامی قدیمی اش دیوید لسلی (31) نبود. به عبارت دیگر برای کرامول نجات از شکست در این نبرد چشمگیرتر از پیروزی با شکوهی بود که در سوم سپتامبر 1650 در دونبار(32) به دست آورد. اماشاه جوان در اسکاتلند دوستان و نیروهای مسلحی تحت فرمان خود داشت که روی آنها حساب میکرد، و تابستان سال بعد همه نیروهای خود را برای یورش به انگلستان به جنوب اسکاتلند گسیل داشت. هنوز یک روز به سالگرد نبرد دونبار مانده بود که جنگ ورهستر (33) پایان یافت- حاصلش «پیروزی شاهانه» برای کرامول و عبرتی برای سلطنت طلبان شد تا دیگر در میدانهای جنگ انگلیس خودنمایی نکنند.
پس از گذشت سه فصل سخت و پر مشقت از جنگ و لشکرکشی، کرامول و ارتش دوباره وارد سیاست شدند. نارضایتی آنان از رؤسا یا مدیران طرفدار پارلمان پیوسته بیشتر میشد. اعضای بازمانده یا تتمهی پارلمان تا قبل از نوامبر 1645 زمینههای انحلال خود را فراهم نیاورد؛ بر سر مسائل مربوط به مذهب و اصلاح قوانین وقت کشی میکرد؛ با مصادره اموال سلطنت طلبان جزء برزخمهای قدیمی نمک میپاشید، و با حمله به هلندیها بر ایده آل کرامول در زمینه وحدت منافع پروتستان لطمه وارد میساخت. تهمتهای ارتش در مورد فساد عمومی اغراق آمیز بودند، اما گرفتاری یا مسأله اساسی مورد توجه ارتش این بود که این سیاستمداران دنیا پرست به « منافی مردم خدا» توجهی نمی کردند و زالو وار به پستها یا مقامهای اداری قدرت و منفعت چسبیده بودند. بحران نهایی در آوریل 1653 فرا رسید، و آن زمانی بود که اعضای بازمانده پارلمان سعی داشتند لایحهای را برای انجام یک انتخابات جدید از تصویب بگذرانند، در حالی که قسمت عمدهی محتوای این لایحه نامعلوم و برای ارتش غیر قابل قبول بود. (34) جواب کرامول بیرون راندن نمایندگان و بستن پارلمان، یعنی همان حکایت مشهور سه تفنگداری بودکه لوله تفنگ خود را خالی و سر و ته آن را مسدود کردند.
آنچه بعد از این اتفاق افتاد تنها در پرتو اوج گیری گرایشهای مذهبی در ارتش قابل فهم است... یک اقلیت پر سر و صدا به سرپرستی ژنرال هریسن (35) متقاعد شده بود که آغاز حکومت هزار سالهی مسیح فرا رمیده است، و زمان آن است که رژیمهای ضد مسیح سرنگون شوند، و «پیشوایان مذهبی قلمرو پادشاهی را تصاحب کنند». رؤیای کرامول به ناپختگی رؤیای هریسن نبود، اما اوهم فکر میکرد تصویراجمالی «روز قدرت و حکومت مسیح» را میبیند به هرحال او نمی توانست یک پارلمان انتخابی را فرا خواند؛ نه تنها او چنین حق قانونی نداشت، بلکه با دشمنانی که برای خود تراشیده بود (سلطنت طلبان، وابستگان به کلیسای ملی پرسبیتری و اغلب سیاستمداران مستقل) از پارلمانی با چنین ترکیبی جز خصومت و سر درگمی چیز دیگری عایدش نمی شد. لذا او و شورای افسران تصمیم گرفتند هیأتی را به مثابه عالیترین مرجع جدید قدرت تعیین نمایند. برای این منظور آنان 139 نفر از «افراد خدا ترس و با حسن شهرت» را انتخاب و دعوت نمودند تا انگلستان را (بر حسب استان هایش) ویلز، اسکاتلند و ایرلند نمایندگی نمایند. بدبختانه افسران از این هیأت انتظار واحدی نداشتند. کرامول و همکاران واقع بین ترش این هیأت را به مثابه حکومت موقتی تجسم میکردند که مردم را در جهت کمک به کشور مشترک المنافع خود آموزش میداد تا بار دیگر موفق شوند به طرز صحیحی نمایندگان خود را انتخاب نمایند. آنان برای این منظور افراد با اصالت و پر تجربهای را نامزد عضویت در این هیأت نمودند. در مقابل، منظور هریسن و همکاران متعصبش این بود که پیشوایان مذهبی را به عضویت این هیأت درآورند تا به زعم خویش مقدمات فرمانروایی قریب الوقوع مسیح را به عنوان پادشاه فراهم آورند، و برای این منظور اساسی بسیاری از متعصبان فرقه گرای گمنام را در فهرست نامزدهای عضویت در این هیأت وارد میکردند. به این ترتیب تعجب آور نبود که در این هیأت که بعدها به پارلمان باری بن (36) موسوم گشت، بین اکثریت میانه رو و اقلیت افراطی شکاف ایجاد شد. گروه اخیر [اقلیت متعصب ] سعی داشتند همه قوانین عرفی را ملغی اعلام دارند و یک قانون مکتوب ساده را جایگزین آن نمایند. آنان خواستند عوارض موسوم به عشریه را ملغی نمایند و قیمومیت خود را برکلیسا و بر ساکنان بخشها و حوزههای کلیسایی و در واقع هر نوع سلسله مراتب مستقر در کلیسا را برقرار سازند. به نظر کرامول اینان نه تنها مذهب بلکه مالکیت را نیز تهدید میکردند، از اینرو هنگامی که در دسامبر، یعنی پنج ماه پس از تشکیل این هیأت جناح اکثریت میانه رو آن با انزجار از عضویت کناره گیری کردند و استعفای خود را تسلیم او نمودند، خیالش راحت شد.
اکنون دیگر برای کرامول راهی جز قبول بار مسئولیت نمانده بود، زیرا همان طورکه خودش میگفت «ما بسوی سردرگمی و بی نظمی میشتافتیم» او قانون اساسی موسوم به ابزار حکومت (37) را که به وسیله گروه کوچکی از افسران به سرپرستی ژنرال لمبرت (38) تدوین شده بود پذیرفت و در شانزدهم دسامبر 1653 خودش به مقام نایب السلطنگی منصوب شد. حالا دیگر حکومت به الگوی سنتی خود بیشتر نزدیک میشد، زیرا نایب السلطنه شورای دولتی و پارلمان به طوری که در ابزار حکومت تعریف شده بودند صورتهای اصلاح شدهای از شاه، شورای محرمانه و پارلمان بودند، بخصوص به آن صورتی که در دهه چهل به وسیله اصلاح طلبان مجسم میشدند. قوای مقننه و مجریه از یکدیگر تفکیک میشدند و آرمان دیرین «سیاست متعادل یا متوازن» تقویت میشد. نایب السلطنه در اتخاذ تصمیمات سیاسی مهم اجماع شورای دولتی را کسب میکرد، و نسبت به مصوبات مجلس حق وتو داشت. انتخابات پارلمان حداقل هر سه سال یک بار برگذار میشد، و در چگونگی کرسیهای نمایندگی آن تجدید نظری کلی به عمل آمد به طوری که اکثریت کرسیها به استانها تخصیص یافت و تنها شهرهای بزرگ میتوانستند نماینده جداگانه را به پارلمان بفرستند.
قدرت قانونگذاری تا زمان تشکیل اولین پارلمان ضرورتاً به کرامول و شورای دولتی واگذار گردید، و آنها این قدرت را در جهت قوام بخشیدن به مسأله پر ماجرای مذهب به کار گرفتند. آنها ادعای برابری خواهان و فرقه گرایان را رد کردند که مذهب میبایستی به طورکلی از حیطهی قدرت و اختیارات مقامات کشوری بیرون آید. آنها یک وزارتخانه کلیسا یا مذهب به وجود آوردند که از نظر تشکیلاتی میبایستی مورد تأییدکمیسیون مختلطی از صاحب نظران قرار میگرفت و اعتبار مالی آن هم زمان یافتن منبعی مناسب تر از محل عوارض موسوم به عشریه (ده یک) تأمین میشد اما آنها نظام خاصی برای عبادت و پرستش، یا روشی رسمی برای اظهار عقیده و ایمان و یا اجباری در نظم و انضباط مربوط به قلمرو کلیسا تحمیل نکردند و قانون موسوم به ابزار حکومت، آزادی اجتماعات مسالمت آمیز فرقههای مذهبی و نیایش یا عبادت به شیوههای مورد قبول خود فرقهها را تضمین نمود.حکومت نیابت سلطنت کرامول در هدف و عمل حکومتی دیکتاتوری نبود. معذالک دو واقعیت ناگوار وجود داشت که آرزوی صادقانه کرامول برای «تحقق حکومت از طریق اجماع»، را ناممکن میکرد. اول اینکه چارچوب اولیه قانون اساسیای که مبنای عمل قرار میگرفت به وسیله گروه کوچکی از افسران ارتش تنظیم شده بود و دوام و بقای آن هم به ارتش وابسته بود. دوم اینکه از سال 1642 پارلمان دچار چنان تفرقه و انشعابی شده بودکه تلاش در جهت یافتن پایهای برای وحدت بسیار مشکل و نومیدکننده بود. کرامول در مواجهه با سلطنت طلبان و وابستگان به کلیسای ملی پسبیتری تتمه یا بازماندگان پارلمان، برابری خواهان، هواداران تشکیل یک نظام مشترک المنافع که مخالف با حکومت هرشخص واحدی بودند و طرفداران حکومت هزار ساله مسیح که از دیکتاتوری پیشوایان دین حمایت میکردند، فریاد میکشید «کجا میتوانیم چنان اجتماعی را بیابیم؟» معذالک « التیام و آرامش» موضوع همیشگی سخنرانی هایش بود. او در جهت آشتی دادن نیروهای سنتی برای رسیدن به حکومتی تلاش میکرد که بتواند در برابر تهدیدهای بیشتر انقلاب اجتماعی مقاومت کند و مراتب و نظم و ترتیب اجتماع راکه از صدها سال پیش در انگلستان شناخته شده است حفظ کند: اعیان، جنتلمن ها، خرده مالکان او این گروهها را سرمایهای خوب و بسیار عظیم برای ملت توصیف میکرد. (39) یافتن اجماعی که کرامول آرزویش را داشت کاری بس دشوار بود، و او نیز هانند خاندان
استوارت که قبل از او در انگلستان حکومت کرده بودند، در روابطش با پارلمان و اجتماعات انسانی چندان موفق نبود. زمانی که نایب السلطنه بود دو بار پارلمان تشکیل شد و در هر یک از آنها تنها اعمال زور و استبداد توانست سیاستمداران جمهوری خواه را از جمله به قدرت شخصی کرامول و کل قانون اساسیای که او بر مبنای آن حکومت میکرد باز دارد. در مورد نجبای استانها درست نیست که آنها را خشمگین و در حال نارضایتی مداوم تصویرکنیم، زیرا نشانههای موجود حاکی از آن است که آنها مرتباً در حال برقراری اتحاد با همسایگان خود بودهاند. با وجود این آنان هم در عدم علاقه به «حکومت شمشیر یا نظامی» (40) با دیگران سهیم بودند، و اغلب خانوادههای حاکم قدیمی تر با قاتلان شاه و با افراد جدید و تازه واردی که در اداره امور استانها جای آنان را اشغال کرده بودند همچنان ناسازگار و آشتی ناپذیر باقی مانده بودند. مؤثرترین اقدام کرامول در جهت مجبور کردن نجبای استانها به همکاری این بود که کشور انگلستان را به یازده ناحیه تقسیم و هر ناحیه را به دست یک ژنرال سپرد. این طرح به دنبال قیامهای سلطنت طلبانهی بی ثمر سال 1655 اجرا شد و هدف اولیه آن این بود که با فراهم آوردن امنیت نظامی از بروز توطئههای بیشتر جلوگیری شود. اما همان طورکه استاد روتز (41) خاطر نشان میکند، قدرت نظارت بر حکومت محلی که کرامول آن را به ژنرالها واگذار کرده بود، واکنشی در قبال شکست او در جلب همکاری نجبای ملی به شمار میرفت، و هیچ چیزی اعتبار او را خدشه دارتر از این نمی ساخت که او سربازانی تازه به دوران رسیده و متکبر را مأمور کرده بود تا به حکام بومی اجتماعات استانی بگویند که کارهای خود را چگونه انجام دهند. معذالک باید به خاطر داشت که وقتی پارلمان هجده ماه پس از تشکیل رژیم ژنرالها علیه آن بیانیهای صادر نمود، کرامول نظر پارلمان را پذیرفت.
به طور حتم برخی از مشکلاتی که کرامول با آنها مواجه بود ناشی از سادگی اش در هنر ادارهی پارلمان و کم توجهی او در پذیرش خواستهها یا دلبستگیهای محلی بود. اما مسائل تنها محل بود به این اشتباهات تاکتیکی محض نبودند. سیاستهای خاصی که او رسالتش را در تأیید و پیگیری آنها میدید، چنان با پیشداوریها یا تصدیقات بلا تصور اعیان و نجبا متضاد بود که در آن زمان به هیچ وسیلهای نمی شد موافقت عمومی آنان را نسبت به سیاستهای خاص کرامول جلب نمود. حتی اعضای پارلمانهای تصفیه شده از وجود نمایندگان مخالف، و قضات به خوبی غربال شدهی محاکم قضایی هم در امر آزادی عقیده یا مذهب با او همراهی کامل نداشتنه میزان این همکاری و همراهی در امر تحقق بخشیدن به آرمان کرامول در زمینه «اصلاح آداب و رسوم مذهبی» حتی از این هم کمتر بود. اغلب آنان کرامول را در انسانی ترکردن قانون جزا، یا بالا بردن سطح عدالت اجتماعی، یا تقویت طرحهای آموزشی تودهای به طورکامل حمایت نمی کردند. بنابراین اشتباه خواهد بود که دورهی نیابت سلطنت کرامول را بسادگی مرحلهای از عکس العملهای محافظه کارانه بدانیم.
علی رغم همه اینها کرامول در سازش و آشتی با دیگر نیروهای سیاسی کاملاً شکست نخورد. بسیاری از نجبا تا زمانی که پایه سلطنت را سست میدیدند، حکومت او را بر هر بدیلی دیگر ترجیح میدادند. مردان محافظه کار و حتی کسانی که دارای سوابق سلطنت طلبانه بودند نظیر لرد بزرگ هیل، چارلز هوارد، جورج مانک، و سر چارلز و لسلی در زمان حکومت کرامول موقعیت بهتری پیدا کردند. مسأله اینجا بود که هر موقع نفوذ اینان بالا میگرفت و با قدرت افسران ارتش و رادیکالهای منزه طلب برابری میکرد، انشعاب یا جناح بندی جدیدی آغاز میشد، این شکاف در جریان بحثهای پارلمان و موضع گیری آن علیه رژیم بیشتر آشکار شد، و هنگامی که پارلمان کرامول را برای قبول مقام شاهی دعوت نمود حرکتی که از طرفداران محافظه کار کرامول الهام میگرفت و افسران آن را با هوشیاری و موفقیت رد کردند گسترش بیشتری یافت. وقتی که کرامول در سپتامبر 1658 مرد، امر تجدید وحدت ملت را در وضعیتی ناتمام و غم انگیز باقی گذاشت. معذالک، پسرش ریچارد در طول حکومت کم دوام خود در مقایسه با حکومتهای دیگری که در طول ده سال گذاشته یا بیشتر روی کار آمده بودند، از پایگاه وسیعتری برای جلب حمایت نجبا در جهت ایجاد وحدت برخوردار بود.
این عکس العملهای سلطنت طلبانه نبود که حکومت نیابت سلطنت ریچارد را واژگون ساخت و راه زوال انقلاب را هموار ساخت، بلکه اقدام و وحدت عمل مجموعهای از گروههای رادیکال بود. اینان بازگشت به راههای سنتی گذشته را حرکتی به سوی رسیدن به عصر طلایی دیرینهای میدانستند که به خاطر آن میجنگیدند. سیاستمداران جمهوریخواه باز مانده در پارلمان، در میان ارتشیان طالب ایجاد یک نظام مشترک المنافع و فرقههای متعصب تبلیغات ماهرانه را رهبری میکردند. افسران ارشد شکیبایی خود را از دست دادند و کشتی در حال عرق شدن ریچارد را رهاکردند، و وقتی که در اوایل سال 1659 ریچارد را با زور وا داشتند تا پارلمان را منحل نماید، به زودی از طرف زیردستان متمرد و سرکش خود مجبور شدند تتمه یا بازماندگان اعضای پارلمان را برگردانند و آنان را به عالیترین مقام هایی منصوب کنندکه در سال 1653 از آن برخوردار بودند. اما حالا دیگر اعضاء بازمانده پارلمان و ارتش هر دو از نظر سیاسی ورشکسته بودند. آنها همانند گذشته با یکدیگر به نزاع و کشمکش پرداختند، و از ماه اکتبر به بعد همگی دچار ابهام و سر درگمی شدند. در ورای ژستهای بیهودهی این آخرین وارثان پارلمان بزرگ انگلیس که پیم در سال 1642 رهبری کرده بود، انگلستان در هرج و مرج فرو رفت و شورش یا انقلاب بزرگ از درون فرو ریخت. رژیم شاهی بازگشت تا این خلاء را پر کند، و به سرعت به مثابه تنها مبنای قابل قبولی تبدیل شد که میتوانست به استقرار مجدد حکومت قانون کمک کند. قابلگی خونسردانهی ژنرال مانگ نیز به این تولد دوباره کمک کرد، و موج عظیم حمایت تودهها از چارلز دوم جنبههای خوب و بد بازگشت به گذشته (عصر طلایی) را در برگرفت. در عجله و شتابی که برای به عقب کشیدن عقربه ساعت صورت
گرفت، شاید معدودی از افراد فهمیدند که تجربه بیست و پنج سال گذشته چه اثر عمیقی بر زندگی معنوی یا فکری، اجتماعی و سیاسی ملت باقی گذاشته است. عده کمتری میتوانستند حدس بزنند که به زودی- ظرف مدت بیست و هشت سال- انقلابی دیگر، انقلاب 1688-89 ، از آن چیزی تمایت خواهد کرد که پیم برایش تلاش کرده بود، یا بیش از شش برابر این زمان وقت لازم است تا مجلس به طور جدی به اصلاح قانون اساسی و گسترش حق دخالت مردم در امور سیاسی بپردازد.
پینوشتها:
1- John Pym.
2- Balanced Polity.
3- The Triennial Act.
4- Root and Branch.
5- Vlster.
6- Edward Hyde.
7- Earl of Clarendon.
8- Henry Parker.
9- Richard Baxter.
10- Barry Supple, Class and Social Tension: the Case of the Merchant, in Ives,ed; op.cit; PP.131-143-ed.
11- Marston Moor.
12- Oliver Cromwell.
13- New Model Army.
14- Sir Thomas Fairfax.
15- Naseby.
16- D.H.Pennington, The County Community at War, in Ives, ed., Op.cit., PP.64-75-ed.
17- Presbyterianism.
18- Independents.
19- New market.
20- Corent Joyce.
21- General Council Of The Army.
22- Fairfax.
23- Putney Debates.
24- Carisbrooke.
25- Wight.
26- Duke Of Hamilton.
27- Kent and Essex.
28- Preston.
29- Pontefract.
30- Whitehall.
31- Davia Leslie.
32- Dunbar.
33- Worcester.
34- Balir Worden, The Bill for a New Representative, English Historical Review, July 1971.
35- Harrison.
36- Barebone.
37- Instrument of Government.
38- Lambert.
39- Writings and Speeches of Oliver Cromwell, ed.W.C.Abbott (Cambridge, Mass., 1937-47), iii,435.
40- Sword government.
41- Roots. Op.cit. - ed.
کاپلان، لورنس؛ (1375)، مطالعه تطبیقی انقلاب از کرامول تا کاسترو، دکتر محمد عبدالهی، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}