خوشههاى خاطره
خوشههاى خاطره
منبع:روزنامه رسالت
عاشوراى 59 در سومار
براى جلب توجه و منحرف کردن دشمن نياز به انجام يک تک صورى در جبهه غرب بود. در آن زمان مشکلات زيادى ازجمله نبود امکانات و تجهيزات، رزمندگان را در تنگنا گذاشته بود. با اين همه (اکبر کرمان()1) با افراد تحت امرش قبول کردند که اين عمليات را انجام بدهند آنها در آن روز حماسه آفريدند با دهان روزه با غسل شهادت، خالصانه و شجاعانه به ارتفاعات حمله کردند و موفق شدند بدون کوچکترين پشتيبانى فقط با اسلحههاى سبک آن ارتفاعات را از دست يک گردان مکانيزه ارتش عراق نجات دهند و به مدت چهار روزآن محل را در اختيار خود بگيرند. آنها با اين جسارت خود به همه ما روحيه دادند. اين عمليات همه را بهتزده کرد حتى فرماندهان رده بالاى کشور را، من مطمئنم اگر ما آن روز امکانات داشتيم و اينها را پشتيبانى نمىکرديم، اين برادران تا ته ارتفاعات سادات 3 حتى تاخود مندلى عراق پيش مىرفتند.
حاج آقا مصيبى مسئول محور سومار در سال 59
1- شهيد معظم اکبر محمد حسينى که دوستان به او لقب اکبر کرمان داده بودند.
فقط براى خدا
يک روز آمد نزد من وخواست که اجازه دهم به کزن برگردد. احساس کرديم بعد از آن عمليات شجاعانه که بدون کوچکترين پشتيبانى و با کمترين امکانات به قلب دشمن حمله کرد و ارتفاعات سادات 3 را به مدت چهار روز در تصرف خودشان داشتند نياز به استراحت دارد. براى همين گفتم: حرفى نيست شما خيلى خستهاي، نياز به استراحت داري. گفت: نه اصلا مسئله اينها نيست، من يکسرى کارها دارم که بايد بروم گردان انجام بدهم و زود برگردم. ايشان رفت ده الى پانزده روز بعد ديدم برگشت. خيلى خوشحال شدم، با اين حال گفتم: چرا برگشتى تو که ماموريت خود را تمام کرده بودي!
گفت: حاج آقا مصيبى من دفعه قبل که از کرمان آمده بودم از طريق سپاه اعزام شده بودم و احساس مىکردم به حسب وظيفه آمدهام و اين برايم خيلى عذابآور بود، لذا رفتم کرمان با سپاه و بسيج تصفيه کردم و حالا آزاد آزاد هستم و به ميل و اختيار خودم آمدهام، مىخواهم آمدنم براى خدا باشد نه به خاطر وظيفم!
- با شنيدن اين حرفها شرمنده شدم و خود را در مقابل ايشان حقير و کوچک ديدم.
حاج آقا مصيبى مسئول و همرزم شهيد در جبهه سومار
حى علىالصلوه
هميشه سعى مىکرد خود را به مسجدى برساند نماز را به جماعت بخواند. خيلى به نماز جماعت معتقد بود و مقيد بود که حتما نماز را به جماعت بخواند. يادم هست يک روز باهم رفتيم بهشت زهراى تهران. در آن زمان هنوز اوايل جنگ بود و تعداد شهدا در بهشت زهرا کم بود، اکبر سرقبر يک يک شهيدان مىرفت، تقريبا همه آنها را مىشناخت و مىدانست کى بودهاند و کجا و چطور شهيد شدهاند. از ديدن قبر آنها حسرت مىخورد که چرا خودش در کنار آنها نيست. خلاصه از بهشت زهرا که برگشتيم سر چهاراهى به ترافيک برخورديم. چند دقيقهاى طول کشيد. صداى اذان ظهر بلند شد، ناگهان اکبر از اتوبوس پياده شد. گفتم کجا مىروي؟ - مىروم نماز بخوانم. در آن زمان از ناحيه پا مجروح بود و نمىتوانست به راحتى راه برود با هر سختى بود خود را تا مسجدى که در آن حوالى بود رساند. يادم هست طورى با شتاب به طرف مسجد مىرفت که فکر مىکردى اگر دير برسد انگار دنيا را از او گرفتهاند.
على سنجرى دوست شهيد اکبر محمد حسيني
باران
شهيد اکبر محمدحسينى در سال 1337 در کرمان متولد شد، کردستان خاطرات با او بودن رادر ذهن دارد و ميادين نبرد جنوب، دلاورىهاى او را در عمليات طريقالقدس در 8/9/1360 به خاطر دارند. او اولين شهيد و برادرش عليرضا دومين شهيد خانواده مىباشد.باران به شدت مىباريد کوهها رنگ و بويى خاص به خود گرفته بودند. آب به درون بعضى از سنگرها نفوذ کرده بود و اکبر ناراحت بود و نگران.
احتياج زياد به پلاستيک داشتيم تا روى سقف سنگرها بگذاريم و از نفوذ آب به داخل سنگرها جلوگيرى کنيم. اکبر حاضر شد فاصله 5 الى 6 کيلومترى را در کوهستان و با آن هواى سرد و باران شديدى که مىآمد تنها برود و پلاستيک بياورد.خودش تعريف مىکرد که در اواسط راه باران شديدتر شد، رفتم در غارى اما ديدم فايدهاى ندارد. باران مرتبا شدتش بيشتر مىشد. تصميم گرفتم که در همين اوضاع بروم. بالاخره اکبر در همين هوا رفت و به قولش وفا کرد و پلاستيک را آورد.
در مورد شهيد اکبر محمدحسيني
تظاهرات
در ماجراى راهپيمايى عيدفطر از اولين افرادى بود که از صف تظاهرات حمايت مىکرد. هميشه در تظاهرات در اول صف حرکت مىکرد، در واقع جان فداى مردم بود. او در روز 24 مهر 1357 که حوادث مسجد جامع پيش آمد با رشادتهاى خود حضرت آيتالله صالحى را از خطرنجات داد و با سد کردن راه عوامل شاه، مردم را از داخل شبستانها که دچار گازگرفتگى شده بودند نجات داد و حتى در بالاى پشت بام مسجد به تنهايى با عوامل مسلح رژيم مقابله مىکرد. سنگهاى زيادى به سرو کله او خورده بود اما او همچنان از اول تظاهرات تا آخر يعنى از ساعات 11 صبح تا ساعت 4 بعد از ظهر از تظاهرات حمايت مىکرد و از مردم محافظت.
اين شخص کسى نبود جز اکبر، علىاکبر محمد حسينى متولد 1337 کرمان که بستان در عمليات طريقالقدس 1360 با رشادتهاى او آزاد شد و يارانش شاهد پرکشيدن او به آسمان بودند. يادش گرامى و راهش پررهرو.
براى جلب توجه و منحرف کردن دشمن نياز به انجام يک تک صورى در جبهه غرب بود. در آن زمان مشکلات زيادى ازجمله نبود امکانات و تجهيزات، رزمندگان را در تنگنا گذاشته بود. با اين همه (اکبر کرمان()1) با افراد تحت امرش قبول کردند که اين عمليات را انجام بدهند آنها در آن روز حماسه آفريدند با دهان روزه با غسل شهادت، خالصانه و شجاعانه به ارتفاعات حمله کردند و موفق شدند بدون کوچکترين پشتيبانى فقط با اسلحههاى سبک آن ارتفاعات را از دست يک گردان مکانيزه ارتش عراق نجات دهند و به مدت چهار روزآن محل را در اختيار خود بگيرند. آنها با اين جسارت خود به همه ما روحيه دادند. اين عمليات همه را بهتزده کرد حتى فرماندهان رده بالاى کشور را، من مطمئنم اگر ما آن روز امکانات داشتيم و اينها را پشتيبانى نمىکرديم، اين برادران تا ته ارتفاعات سادات 3 حتى تاخود مندلى عراق پيش مىرفتند.
حاج آقا مصيبى مسئول محور سومار در سال 59
1- شهيد معظم اکبر محمد حسينى که دوستان به او لقب اکبر کرمان داده بودند.
فقط براى خدا
يک روز آمد نزد من وخواست که اجازه دهم به کزن برگردد. احساس کرديم بعد از آن عمليات شجاعانه که بدون کوچکترين پشتيبانى و با کمترين امکانات به قلب دشمن حمله کرد و ارتفاعات سادات 3 را به مدت چهار روز در تصرف خودشان داشتند نياز به استراحت دارد. براى همين گفتم: حرفى نيست شما خيلى خستهاي، نياز به استراحت داري. گفت: نه اصلا مسئله اينها نيست، من يکسرى کارها دارم که بايد بروم گردان انجام بدهم و زود برگردم. ايشان رفت ده الى پانزده روز بعد ديدم برگشت. خيلى خوشحال شدم، با اين حال گفتم: چرا برگشتى تو که ماموريت خود را تمام کرده بودي!
گفت: حاج آقا مصيبى من دفعه قبل که از کرمان آمده بودم از طريق سپاه اعزام شده بودم و احساس مىکردم به حسب وظيفه آمدهام و اين برايم خيلى عذابآور بود، لذا رفتم کرمان با سپاه و بسيج تصفيه کردم و حالا آزاد آزاد هستم و به ميل و اختيار خودم آمدهام، مىخواهم آمدنم براى خدا باشد نه به خاطر وظيفم!
- با شنيدن اين حرفها شرمنده شدم و خود را در مقابل ايشان حقير و کوچک ديدم.
حاج آقا مصيبى مسئول و همرزم شهيد در جبهه سومار
حى علىالصلوه
هميشه سعى مىکرد خود را به مسجدى برساند نماز را به جماعت بخواند. خيلى به نماز جماعت معتقد بود و مقيد بود که حتما نماز را به جماعت بخواند. يادم هست يک روز باهم رفتيم بهشت زهراى تهران. در آن زمان هنوز اوايل جنگ بود و تعداد شهدا در بهشت زهرا کم بود، اکبر سرقبر يک يک شهيدان مىرفت، تقريبا همه آنها را مىشناخت و مىدانست کى بودهاند و کجا و چطور شهيد شدهاند. از ديدن قبر آنها حسرت مىخورد که چرا خودش در کنار آنها نيست. خلاصه از بهشت زهرا که برگشتيم سر چهاراهى به ترافيک برخورديم. چند دقيقهاى طول کشيد. صداى اذان ظهر بلند شد، ناگهان اکبر از اتوبوس پياده شد. گفتم کجا مىروي؟ - مىروم نماز بخوانم. در آن زمان از ناحيه پا مجروح بود و نمىتوانست به راحتى راه برود با هر سختى بود خود را تا مسجدى که در آن حوالى بود رساند. يادم هست طورى با شتاب به طرف مسجد مىرفت که فکر مىکردى اگر دير برسد انگار دنيا را از او گرفتهاند.
على سنجرى دوست شهيد اکبر محمد حسيني
باران
شهيد اکبر محمدحسينى در سال 1337 در کرمان متولد شد، کردستان خاطرات با او بودن رادر ذهن دارد و ميادين نبرد جنوب، دلاورىهاى او را در عمليات طريقالقدس در 8/9/1360 به خاطر دارند. او اولين شهيد و برادرش عليرضا دومين شهيد خانواده مىباشد.باران به شدت مىباريد کوهها رنگ و بويى خاص به خود گرفته بودند. آب به درون بعضى از سنگرها نفوذ کرده بود و اکبر ناراحت بود و نگران.
احتياج زياد به پلاستيک داشتيم تا روى سقف سنگرها بگذاريم و از نفوذ آب به داخل سنگرها جلوگيرى کنيم. اکبر حاضر شد فاصله 5 الى 6 کيلومترى را در کوهستان و با آن هواى سرد و باران شديدى که مىآمد تنها برود و پلاستيک بياورد.خودش تعريف مىکرد که در اواسط راه باران شديدتر شد، رفتم در غارى اما ديدم فايدهاى ندارد. باران مرتبا شدتش بيشتر مىشد. تصميم گرفتم که در همين اوضاع بروم. بالاخره اکبر در همين هوا رفت و به قولش وفا کرد و پلاستيک را آورد.
در مورد شهيد اکبر محمدحسيني
تظاهرات
در ماجراى راهپيمايى عيدفطر از اولين افرادى بود که از صف تظاهرات حمايت مىکرد. هميشه در تظاهرات در اول صف حرکت مىکرد، در واقع جان فداى مردم بود. او در روز 24 مهر 1357 که حوادث مسجد جامع پيش آمد با رشادتهاى خود حضرت آيتالله صالحى را از خطرنجات داد و با سد کردن راه عوامل شاه، مردم را از داخل شبستانها که دچار گازگرفتگى شده بودند نجات داد و حتى در بالاى پشت بام مسجد به تنهايى با عوامل مسلح رژيم مقابله مىکرد. سنگهاى زيادى به سرو کله او خورده بود اما او همچنان از اول تظاهرات تا آخر يعنى از ساعات 11 صبح تا ساعت 4 بعد از ظهر از تظاهرات حمايت مىکرد و از مردم محافظت.
اين شخص کسى نبود جز اکبر، علىاکبر محمد حسينى متولد 1337 کرمان که بستان در عمليات طريقالقدس 1360 با رشادتهاى او آزاد شد و يارانش شاهد پرکشيدن او به آسمان بودند. يادش گرامى و راهش پررهرو.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}