تعریف علم
دکتر محمدزمان رستمی
طاهره آل بویه
مبحث علم از مباحث مهم و یکی از مسائل مشکل فلسفی است. (1) جمع بسیاری از دانشمندان آن را از مقوله کیف و به معنای حصول چیزی در ذهن دانستهاند. گروهی آن را از مقوله انفعال پنداشته و آن را به انفعال ذهن از صورت اشیای خارجی تفسیر کردهاند. عدهای آن را از مقوله اضافه شمرده و به رابطه میان عالم و معلوم تعبیر کردهاند. جمعی آن را بیرون از مقالات ده گانه و به معنای نوعی از وجود اشیا در ذهن دانستهاند، زیرا وجود مقابل ماهیت است و داخل در مقولهای نیست. (2) این، نظریه ملاصدرای شیرازی است. ایشان علم را از سنخ وجود و به معنای حضور معلوم نزد عالم میداند. (3) بوعلی نیز علم را ادراک مثال و نمونه اشیای خارجی میشمرد، خواه برای آن اشیا حقیقتی در خارج باشد یا نباشد و آن مثال با شیء خارجی به حسب ماهیت یکی است، ولی به حسب وجود متفاوت است. (4)
در منطق نیز علم را به حصول صورت شیء در نزد عقل تعریف نمودهاند. ابن سینا در تعلیقات و ملاصدرا در مفاتیح الغیب به همین معنا اشاره دارند. (5) و (6) البته ملاصدرا میگوید این تعریف، جامع نیست، زیرا شامل علم نفس به خود و حالات خود و حتی علم به همین صورتی که از شیء در نفس حاصل شده است نمیشود. ایشان در اسفار میفرماید: علم به حقیقت وجود، تنها به نحو شهود حضوری قابل حصول است. (7)
فخر رازی پس از ابطال اقوال مختلف در تعریف علم میگوید: علم به اشیا سبب شناخت آنها و امتیازشان از یکدیگر میشود، آنگاه چگونه ممکن است خود علم برای ما شناخته شده نباشد، در حالی که معرِّف شناخته شدهتر از معرَّف است. او میگوید: علم حالتی نفسانی است که انسان به طور واضح آن را در خود مییابد و هر چه که چنین باشد تعریفش امکان ندارد. (8) وی معتقد است که اگر مفهوم علم از مفاهیم نظری باشد نه بدیهی، باید بر این مسئله که به اشیا علم پیدا کردهایم نیز دلیل اقامه کنیم، حال آن که هرگز چنین نیست، پس علم از مفاهیم نظری شمرده نمیشود، بلکه مفهومی بدیهی و بینیاز از تعریف است. (9)
برخی از آن جهت که شناخت و تعقل را برای وجود مجرد از ماده، ممکن میدانند، علم را مفهومی سلبی شمردهاند. شیخ شهاب الدّین سهروردی این نظریه را به ارسطو نسبت داده که در عالم رؤیا او را با حقیقت علم آشنا کرده و گفته است که تعقل حضور شیء برای ذات مجرد از ماده و به بیان دیگر عدم غیبت شیء از آن است. (10) و (11)
وجود بودن علم
در آثار پیش از ملاصدرا، علم را یا از مقوله اضافه میدانستهاند و یا از مقوله کیف و به عنوان کیف نفسانی به شمار میآوردند و همه آنها علیرغم اختلافاتشان، علم را از زمرهی ماهیات میدانستهاند و آن را به حصول صورت شیء در عقل یا ذهن تعریف مینمودهاند. ابتکار ملاصدرا این است که او علم را در زیر پوشش مقولات و ماهیات قرار نمیدهد و جایگاه حقیقی آن را نه در معقولات ثانی منطق و نه در مباحث ماهوی فلسفه، بلکه در ردیف تفسیمات اولی وجود و یا از قبیل مسائلی نظیر اصالت و یا بساطت وجود میداند. او مسئله وجود ذهنی را حاصل تقسیمات اولی موجود به خارجی و ذهنی دانسته است. ملاصدرا مسئله علم را از ماهیت منزه میدارد و معتقد است که آنچه از علم فهمیده میشود ماهیت نیست، بلکه مفهوم است. ایشان علم را از سنخ وجود میداند و آن را در تقسیمات وجود جای میدهد. (12) و (13)صدرالمتألهین معتقد است نفس، مبدأ و ایجاد کننده صور حسی و خیالی است، یعنی این دسته از صور، فعل و کار نفس هستند و نفس، مصدر آنها میباشد، و لیکن نفس نسیبت به صور عقلی، مظهر میباشد. (14) حرکت اشتدادی در صور علمی راه ندارد، بلکه نفس با حرکت جوهری خود در مراحل گوناگون با صور مختلف اتحاد مییابد و در مراحل رشد خود نسبت به برخی صور، مصدر و نسبت به بعضی دیگر که همان صور عقلانی هستند مظهر میگردد؛ البته نفس در مراحل برتر، چون حقایق مجرد عقلی را نه به گونهای غبارآلود و از دور، بلکه به صورتی زلال و از نزدیک به علم شهودی و حضوری ادراک مینماید، مظهر بودن او نسبت به آن حقایق و در نتیجه مفاهیم و قضایایی که در این مرتبه شکل میگیرند رخت بربسته و به جای تصور و تصدیق که از خصوصیات علم حصولی است به علم حضوری، حقیقت گسترده عقلی را در متن خارج نظاره مینماید.
براساس حکمت تعالیه، قیام صور حسی و خیالی به نفس از قبیل قیام اعراض به موضوعات خود (قیام حلولی) نیست، بلکه از قبیل قیام فعل (یا معلول) به فاعل یا علت (قیام صدوری) است، اما صور عقلی که قیام صدوری به نفس ندارند، نفس برای دریافت آنها در صورتی که از انواع اصلی و حقیقی باشند، از اضافه اشراقیهای برخوردار میشود که از ناحیه مبادی نوری و مجرد عقلی آنها افاضه میشود؛ البته این در صورتی است که نفس انسان به خاطر اشتغال به امور جسمانی و طبیعی دیگر، گرفتار ضعف و نقصان در ادراک نشود و از مشاهده تام و کامل حقایق عقلی و نقلی آنها باز نماند.
نفس در حرکت جوهری خود چون به منطقه حسیِ خیالی میرسد، در آغاز مظهر از برای حقایق حسی و خیالی میگردد و البته چون مظهریّت برای او به صورت یک ملکهی نفسانی درآید و نفس در حرکت جوهری خود، مراتب حس و خیال را، دارا شود، از آن پس نفس، خود مصدر صور حسی و خیالی خواهد شد. آنچه نفس در بُعد برزخی و مثال واجد آن میشود اگر با مثال منفصل همراه باشد صادق است و اگر با تصرفات مختلف نفس هماهنگ شود، از زمره «اضغاث احلام» بوده و در حکایت از واقع کاذب میباشد. (15)
علامه حسنزاده آملی نیز میفرماید: از این گونه اطوار نورانی نفس دانسته میشود که علم و عمل، عرض نیستند، بلکه جوهرند و علم و عمل، نفسِ نفس و عین آن میشوند، یعنی علم و عمل، انسان سازند. (16)
پینوشتها:
1.مسئله علم در فلسفه در جاهای مختلف بیان شده است. این مسئله گاهی در مباحث علم و عالم و معلوم مطرح میشود، گاهی در مقولات عشر که از کیف و انواع آن بحث می شود به عنوان کیف نفسانی مطرح میشود و گاهی در بخش علم النفس به مناسبت مباحث نفس و فعالیتها و حالات آن مطرح می گردد؛ برای مثال بوعلی در کتاب اشارات، نمط سوم، اشارهای به احوال نفس و قوای آن دارد که در ضمن آن مباحث، شناخت و ادراک را تعریف میکند و صدرالمتألهین نیز در برخی کتابهای خود از جمله اسفار در جاهای متعدد، بحث وجود ذهنی و علم را مطرح میکند؛ برای مثال، در جلد اول اسفار به اثبات وجود ذهنی میپردازد و در جلد سوم، مرحله دهم را به تعریف علم و بیان انواع ادراک و مطالب مفصّل در این زمینه اختصاص میدهد و در جلد ششم اسفار که بحث علم الهی را مطرح میکند، به تناسب مطالبی را در مورد علم به طور کلی بیان میکند.
2.ر. ک. جواد آملی، معرفت شناسی در قرآن، ص 47 - 55.
3.ملاصدرا، اسفار، ج 6، ص 63.
4.إدراک الشیء هو أن تکون حقیقة متمثلّه عند المدرک یشاهدها ما به یدرک فإمّا أن تکون تلک الحقیقة نفس حقیقة الشیء الخارج عن المدرک إذا أدرک فتکون حقیقة مالا وجود له بالفعل فی الأعیان الخارجیة مثل کثیر من الأشکال الهندسیّة بل کثیر من المفروضات التی لا تتحق أصلاً أوتکون مثال حقیقة مرتسماً فی ذات المدرک غیرمباین له و هو الباقی (ابن سینا، اشارات و تنبیهات، ج 2، ص 18 - 31).
5.ملاصدرا میگوید: العلم صورة حاصلة من الشیء فی النفس. ابن سینا میگوید: العلم هو حصول صور المعلومات فی النفس.
6.ابن سینا، تعلیقات، ص 82 و ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ص 262.
7.ملاصدرا، اسفار، ج 3، ص 17.
8.(یشبه أن یکون) التعریف بالحدّ و الرسم ممتنعاً: لأنّه هو الحاکم بامتیاز کلّ شیء عمّاعدا، فکیف لا یمیّز نفسه عن غیره و لأنّ کلّ ما یعرف به العلم فالعلم أعرف منه لأنّه حالة نفسانیّة یجدها الحیّ من نفسه أبداً من غیر لبس و لا اشتباه و ما هذا شأنه یتعذّر تعریفه.
9.فخرالدین رازی، مباحث مشرقیه، ج 1، ص 331.
10.إنّ التعقّل هو حضور الشیء للذات المجرّد عن المادّة و إن شئت قلت: عدم غیبته عنها.
11.شهاب الدّین سهروردی، تلویحات، ص 71.
12.عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم، ج 4، ص 95 - 100.
13.به نظر میرسد آنان هم که علم را از مقوله اضافه یا کیف و غیره میدانستند نیز نوعی وجود برای آن قائل بودهاند.
14.صورتهای علمی که در نفس حضور دارند یا حسی و یا خیالی و یا عقلانی هستند و هر دسته از این صور، حکم مختص به خود را دارا هستند.
15.عبدالله جوادی آملی، رحیق مختوم، ج 4، ص 155 - 158.
16.حسن حسنزاده آملی، انسان در عرف عرفان، ص 71.
رستمی، محمدزمان و آل بویه، طاهره، (1390)، علم امام (با رویکرد قرآنی، روایی، عرفانی، فلسفی و کلامی)، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ دوم
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}