نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون




 

طبقه و قشربندی در دوران مشروطیت

می‌توان گفت در اوایل قرن بیستم تجار و بازرگانان که بخش مهمی از جمعیت شهری را تشکیل می‌دادند در زندگی و حیات شهرهای ایران نقش مهمی بازی کرده‌اند. بازرگانان کوچک و متوسط نمایندگان نیرویی بودند که روابط تجاری بین شهر و روستا را به وجود آوردند. پویش قشربندی جامعة ایرانی با وجود کندیش طبقه تجار محلی را گسترش بیشتری داد. با توسعة تجارت نقش بازرگانان محلی در معاملات محصولات با ارزشی مانند ابریشم، برنج، تریاک فوق العاده بود.
طبری از این جریان به زایش به بورژوازی یاد می‌کند. او می‌گوید زایش بورژوازی ملی صنعتی در ایران با اینکه نخستین نمایندگان آن نه تنها از میان بازرگانان بلکه از میان اشرافیت نیز بیرون آمده بودند نتوانستند موفق باشند و استبداد عملاً از تراکم سرمایة داخلی و انتقال آن به مجرای صنعت جلوگیری می‌کرد و این سرمایه را وا داشت که یا در عرصه‌های سنتی مانند ربا خواری و بازرگانی باقی بماند و یا به عرصه ملک داری و سفته بازی با زمین و مستغلات منتقل شوند.
مارکسیست‌های اصول‌گرای ایرانی و شوروی در تفسیرهای خویش انقلاب مشروطیت را انقلابی بورژوایی معرفی کردند و گفتند: طبقه بازرگانان که طبقه‌های زمیندار و قدرت‌های خارجی را سد راه دموکراسی مورد نظر خویش می‌دیدند انقلاب را رهبری کردند.
از دیدگاه یرواند آبراهامیان که به بینش مارکسیستی نزدیکتر است از نیروهای اجتماعی یعنی دو طبقه متوسط نام برده شده که یکی بازاریان سنتی‌اند که بازرگانان، پیشه‌وران و روحانیون را شامل می‌شود و آبراهامیان از آن به نام «طبقه متوسط متمکن» نام می‌برد. و دیگری روشنفکران جدیدند که به اعتقاد آبراهامیان طبقه اول بیش از طبقه دوم قدرت داشته‌اند.
افشاری دیدگاه رادیکالتری اتخاذ می‌کند و می‌گوید محور انقلاب مشروطیت را پیشه‌وران صنعتگران بازرگانان کوچگ و دکان‌داران خرده‌پا تشکیل می‌شده است.
روشنفکران و روحانیون نقش فعالی در رهبری جنبش داشتند، روشنفکران در حال شکل گیری روزنامه‌ها، در نقش سردبیر و روزنامه نگار، شاعران و مترجمان، استادان، معلمان و صاحبان مشاغل تخصصی [پزشکان، مهندسان] و بعضی از اعضای دیوان سالاری به انحاء مختلف به انقلاب کمک کردند.
روشنفکران در مجموع با تمامی قوا از انقلاب حمایت می‌کردند و مبارزه را برای کسب آزادیهای قانون اساسی مشاغل، آزادی اجتماعات،‌ مطبوعات، آموزش و پرورش و مشارکت در نهادها ادامه می‌دادند و به همین سبب در مجلس، انجمنها، مدرسه‌ها و روزنامه‌ها حضور بارز داشتند.

قشرها و طبقات در عهد رضاخان (پهلوی اول و دوم)

شاید بتوان گفت بعد از ارتش دیوان سالاری دومین رکن دولت رضاشاه بود که آن نیز مثل ارتش گسترش زیادی یافته و بهتر از زمان قاجار آموزش دیده بود، دیوان سالاری پهلوی 90 هزار کارمند غیرنظامی را در بر می‌گرفت. در زمان قاجار دستگاه دیوان سالاری تیول شاهزادگان قاجاری و دودمانهای دیوانی قدیمی بود. اما در زمان رضاخان این در به روی طبقه‌های متوسط تحصیل کرده باز شد. البته بازهم حقوق دولتیان کم بود و رشوه و حق حساب نظام دولتی را در تمام سطوح فلج می‌کرد.
افراد رده‌های بالای دیوان سالاری بخشی از نخبگان حاکم بودند. اما رده‌های میانی و پایینی در واقع همان رده‌های میانی و پایینی جامعه بودند که غالباً معیشت خود را به سختی تأمین می‌کردند. نخبگان و طبقه‌های متوسط ایران با آهنگی فزاینده به مدرسه‌های دولتی رو می‌آوردند و در سطوح بالاتر تحصیلی به دانشگاه تازه تأسیس تهران، مدرسه‌های فنی وزارتخانه‌های گوناگون یا دانشگاههای خارج رفتند.
….. توسعه دامنه آموزش و پرورش نیروهای انسانی لازم دستگاههای رو به توسعه دولتی را تأمین می‌کرد اما در عین حال به پیدایش و رشد طبقة جدید روشنفکر و صاحبان مشاغل تخصصی (پزشکی و مهندسی) کمک می‌نمود. روشنفکران از دانشجویان، پزشکان، حقوق دانان، هنرمندان، نویسندگان، ناشران و بعضی از کارمندان تشکیل می‌شد. این طبقه در دهه 1310، پا به پای قدرت گیری و بزرگ شدن دولت رشد کرد.
بطور خلاصه اقشار و طبقات در دورة رضاخان عبارت بودند از:
الف) طبقه بالا و حاکم که شامل اعضاء خانواده سلطنتی، دیوان سالاران عالیرتبه دولتی، زمینداران بزرگ، سران ایل‌ها فرماندهان نظامی، علمای اعلام، تجار بزرگ و سرمایه داران صنعتی.
ب) طبقه متوسط قدیم که از تجار متوسط صنعتگران، بازاریان، پیشه‌وران، کسبه، روحانیان و خرده مالکان تشکیل می‌شده است.
ج) طبقه متوسط جدید، شامل کارمندان و متخصصان عمدتاً دولتی که خود تحصیلکرده خارج و یا مدارس عالی بودند.
د) طبقه کارگر که شامل کارگران شهری صنعتی ماهر، نیمه ماهر و کارگران روستایی بودند.
هـ ) طبقه پایین شهری که شامل کارگران روزمزد بازار، شاگردان، پادوها و فروشندگان دوره‌گرد بودند.
و) طبقه پایین زراعی که شامل دهقانان و کارگران زراعی فاقد زمین و عشایر بدون دام بودند.

اقشار و طبقات در عصر پهلوی (دوم)

«هالیدی» می‌گوید: دولت ایران نهادی است که تولید مجدد و توسعه مجدد سرمایه‌داری را بدون آنکه خود مستقیماً واکنشی در برابر تأثیرات بورژوازی ایران نشان دهد تضمین می‌کند اما این دولت واقعاً منعکس کنندة موجودیت چنین طبقه‌ای است زیرا اولاً پایگاه اجتماعی دولت و بخشی از اجتماع است که برهمکاری آن تکیه دارد و بدون آن نمی‌تواند قدرت خود را حفظ کند دوم اینکه توزیع ثروت را آنچنان سازمان میدهد که این طبقه به شکل بی‌تناسبی از آن بهره‌مند می‌شود.
سوم اینکه تراکم سرمایه و سرمایه‌گذاری را برطبق منافع این طبقه اداره می‌کند. این طبقه سه جزء متشکله دارد. قشر بالایی کارمندان دولت، مالکان سرمایه دار و کسانیکه در کارهای مالی و بازرگانی و صنعتی فعالیت دارند. این اجزای سه گانه با هم بورژوازی ایران را بوجود می‌آورند و این طبقه‌ای است که همراه رشد سرمایه‌داری در ایران بزرگتر شده و دولت پهلوی از منافع آن دفاع می‌کند.
هالیدی در ادامه می‌گوید هرگز دیده نشده که ترکیب یک گروه اجتماعی ثابت بماند ولی اجزا متشکله این طبقه اکنون مدتهاست که وجود داشته‌اند و بنابراین می‌توان آنها را به وضوح شناسایی کرد. ملاکان سرمایه‌دار از حدود دهة 1960 بورژوازی بازرگانی و صنعتی از دهة 1940 و قشر بالایی کارمندان دولتی از حدود دهة 1920 و قبل از تسریع رشد سرمایه‌داری. و در کنار این طبقه از طبقه پرولتاریا یا طبقه کارگران شهری که با ایجاد صنعت نفت در ایران تعداد زیادی از کارگران را به خود مشغول کرده نام برده می‌شود.
مومنی در کتاب مسئله ارضی و جنگ طبقاتی در ایران به چند طبقه مهم در رژیم پهلوی (دوم) اشاره می‌کند، 1ـ طبقه مالکان بزرگ و عمده 2ـ طبقه بورژوازی بزرگ 3ـ طبقات متوسط 4ـ طبقه کارگران
پیچیدگی ذاتی مفهوم طبقه اجتماعی در متن تاریخی و شرایط اکنونی جامعه یی چون ایران، دوچندان می شود. در واکنش به حرف و حدیثی که تا بدین مرحله روایت شده است، این پرسش نیز مطرح کردنی است که حال چه ضرورتی پرداختن به مفهومی با این ویژگی ها را توجیه می کند؟ آیا بهتر نیست دست از آن شسته، یا به مفهوم و بحث دیگری روی آورد یا اساساً دم از گفته های پریشان فرو بست؟ این پرسش بهنگام و اساسی، پرونده اهمیت و ضرورت شناخت و تجزیه و تحلیل مفهوم طبقه اجتماعی، آن هم در رابطه با ایران را می گشاید. واقعیت تلخ آن است که به رغم آشنایی با علوم مرتبط با انسان یعنی جامعه شناسی، روانشناسی، انواع انسان شناسی و نظایر این رشته ها، آن هم کم وبیش برای نزدیک به صد سال، بدون چشم پوشیدن از مساعی تنی چند که بدون مزد و منتی در گوشه یی عاشقانه کار کرده اند، باید اعتراف کرد حرفی برای گفتن وجود ندارد و کار چندانی نشده و در راه پرفراز و نشیب شناخت جامعه پیچیده ایرانی با مردمانی بس پیچیده تر، پیشرفت چندانی به کف نیامده است.

بررسی مفهوم طبقه متوسط جدید در ایران

اولین بار اصطلاح طبقه متوسط جدید در آثار «امیل لدرر» جامعه شناس آلمانی به کار رفت. وی در سال 1912 مقاله‌ای تحت عنوان در مشکل کارمندان جدید حقوق بگیر و پایه‌های نظری و آماری آن نوشت این مقاله در دانشگاه کلمبیا به انگلیسی ترجمه شد. لدرر چندین سال بعد با همکاری جامعه شناس آلمانی دیگر بنام جاکوب مارشاک به مطالعه‌ای مشترک در این زمینه پرداخت که حاصل آن انتشار مقاله‌ای در سال 1926 بود. این مقاله در سال 1937 با عنوان طبقه متوسط جدید به انگلیسی برگردانده شد.
«لدرر» مهمترین صفت ممیزه طبقه متوسط جدید را حقوق و شیوة زندگی می‌داند. به نظر وی طبقه متوسط جدید با دریافت حقوق، از کارگری، که دستمزد دریافت می‌کند متمایز می‌شود. واحد زندگی اقتصادی برای کارگر هفته و برای کارمند سال است
به نظر« سامتر»: قشرهای متوسط توده‌های اجتماعی را تشکیل می‌دهند که طبقه پرولتاریا زیر آنان قرار گرفته است و تنها خدمتی که طبقه اخیر انجام میدهند تولید نسل است.
سی رایت میلز: در کتاب یقه سپیدان، به بررسی ویژگیهای طبقه متوسط در جامعه آمریکا می‌پردازد و جامعه آمریکا را مشتمل از چهار طبقه می‌داند. 1ـ سوداگران بزرگ و مدیران 2ـ سوداگران کوچک 3ـ کارکنان یقه سپید رو به بالا و رو به پایین 4ـ کارگران مزدبگیر به نظر او از لحاظ عینی قشرهای اول و دوم طبقه متوسط قدیم را تشکیل می‌دهند حال آنکه دو قشر دیگر طبقه متوسط جدید را هر چند که وی بعداً قشر نخست را طبقه بالا و سه قشر دیگر را طبقه متوسط و کارگران را طبقة پایین می‌نامد.
به نظر میلز طبقات متوسط تحت تسلط و نفوذ سوداگران بزرگ قرار دارند و خود را جزیی از جهان تجارت و سوداگری می‌دانند، از اینرو فاقد آگاهی سیاسی خاص خود و قدرتی از آن خود می‌باشند.
مارکس نیز علاوه بر تأکید بر دو طبقه اصلی اذعان دارد که طبقات و اقشار بینابینی وجود دارند که به اعتقاد مارکس و هواداران نگرشهای او با تکامل سرمایه داری و رشد نیروهای تولیدی و اوج‌گیری مبارزه طبقاتی این اقشار بینابینی تجزیه و هر کدام جذب یکی از طبقات اصلی متعارض در مناسبات سرمایه‌داری می‌شوند. مارکس خود طبقه متوسط را کسانیکه بین کارگران از یکسو و سرمایه‌داران و زمینداران از سوی دیگر قرار دارند تعریف می‌کند.
در جامعه شناسی طبقات امروز دو تعبیر از طبقه متوسط وجود دارد:
در نخستین آنها تأکید می‌شود که طبقه متوسط، طبقه‌ای است گسترده که از دستمزد و شرایط کاری مطلوبتری نسبت به طبقه کارگر برخوردار است اما موقعیت مالی‌اش نسبت به طبقه بالا نازلتر است. به عقیدة این گروه علت مطلوب بودن وضعیت طبقه متوسط در بازار دارا بودن مهارتهای آموزشی و فنی اوست.
در دومین تعبیر از طبقه متوسط که از رواج بیشتری برخوردار است این باور وجود دارد که طبقه متوسط متشکل از اقشار متفاوت و مجزا از یکدیگر است که بخش قابل ملاحظه‌ای از آن بخشی از طبقه کارگر است و بخش کوچکتر آن به طبقه بالا تعلق دارند و در این میانه گروه ناچیزی در واقع در میانه قرار می‌گیرد.
«دارندورف» معتقد است که در جامعه سرمایه داری برخلاف پیش‌بینی مارکس در مورد محو طبقه متوسط یا بینابینی، طبقه متوسط رشد خواهد کرد و آن را طبقه متوسط جدید می‌نامد به عقیدة او این طبقه شامل دو قشر است. نخست قشر کارگری و دوم قشر بوروکرات و کارگران فروشگاهها .

خصوصیات طبقه متوسط جدید:

خصایص منتسب به طبقه متوسط جدید را می‌توان به صورت زیر خلاصه کرد:

1ـ از لحاظ منشاء باید گفت کارکنان حقوق بگیر در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته از توسعه طبقات قدیمی بورژوازی و پرولتاریا برخاسته‌اند، در جامعه‌های در حال توسعه پیدایش آنها را باید در رابطه با نفوذ غرب و دگرگونی در طبقات اجتماعی سنتی دانست.
2ـ ظهور و گسترش طبقه متوسط جدید با دگرگونیهای تکنولوژیکی و توسعه آموزش و پرورش و خدمات عمومی همراه بوده است.
3ـ طبقه متوسط جدید محصول دگرگونی در ساخت اجتماعی بوده و به صورت مشخص محصول تحرک اجتماعی می‌باشد.
4ـ چون منشأ اقتصادی و اجتماعی اعضاء طبقه متوسط جدید متفاوت است و علایق و منافع افراد با هم یکی نیست از این رو این طبقه گروههای نامتجانسی را در بر گرفته است.
5 ـ اعضای طبقه متوسط جدید تحصیلات عالی داشته و یا به آموزش عالی دسترسی دارند.
6 ـ طبقه متوسط جدید به طور فزاینده رو به افزایش است، یعنی شمار کارکنان اداری و دفتری و تحصیل‌کرده‌ها و صاحبان مشاغل آزاد مانند مهندسان، پزشکان، حقوق‌دانان و غیره به صورت مستمر رو به فزونی رفته است. حتی آهنگ افزایش این گروهها در جامعه صنعتی از طبقه کارگر سریعتر بوده.
7 ـ از لحاظ ماهیت سیاسی، از یکسو پاره‌ای از اعضاء طبقه متوسط جدید در جریان نبردهای سیاسی چنان تجارب سیاسی قابل اعتمادی کسب کرده که در تحولات بنیادی جامعه می‌تواند شدیداً مؤثر واقع شود. و از سوی دیگر گروهی نیز فنون سازش‌های سیاسی را به حد نیکو فرا گرفته‌اند. اینان در نظام دیوانسالاری به صورت ابزاری برای برقراری ثبات و ایجاد هماهنگی به کار گمارده شده و پیوسته می‌کوشند. دایرة نفوذ خود را گسترده‌تر کنند.
8 ـ مهمترین خصلت طبقه متوسط جدید این است که افراد این طبقه همانند کارگران برای معاش باید نیروی فکری خود را به صاحبان سرمایه و قدرت بفروشند. بدینگونه منبع اصلی درآمد آنها حقوق دریافتی می‌باشد.
9ـ اعضاء طبقه متوسط در اعتقادات دینی خود قشری جزمی نیستند. در کشورهای در حال توسعه آنها به سنت‌ها بی اعتماد بوده و در عین مخالفت با غرب زدگی به برخی از ارزشهای جامعه‌های غربی شدیداً دلبستگی دارند.
10ـ اعضاء طبقه متوسط جدید به قدرتهای سیاسی و مقامات اداری در جامعه اعتمادی ندارند، اینان در کشورهای در حال توسعه با این قدرتها به صور مختلف مبارزه می‌کنند، شایع‌ترین نوع مبارزه را می‌توان مقاومت منفی، بی تفاوت و سهل‌انگاری و به جد نگرفتن وظایف محوله دید.
11ـ اعضا طبقه متوسط جدید به دو سطح بالا و پایین تقسیم می‌شود در کشورهای در حال توسعه گروه بالای این طبقه با دستیابی به قدرت سیاسی جامعه را نو می‌کند.

در مورد خصوصیات طبقه متوسط اتفاق آراء وجود ندارد. هر یک از این خصوصیات قابل انتقاد نیز می‌باشد، اما علیرغم اختلاف آرایی که در بارة ماهیت طبقة متوسط جدید بین صاحب نظران وجود دارد، همه در این رأی متفق القولند که طبقه متوسط جدید طبقه‌ای مستقل و قائم به ذات نیست به بیان دیگر نه طبقه در خود است و نه طبقه برای خود.