نویسنده: جان اسپوزیتو/ جان وال
مترجم: شجاع احمدوند



 

از دهه ی 1970 نقش اسلام در سیاست، به نحو بسیار مهمی دچار تغییر و تحول شد. گروه های اسلامی نه در مقام واکنشی ساده درون جامعه ی سیاسی، بلکه به صورت منبع دیدگاه های جدید و بدیع در باب توسعه و دگرگونی سیاسی ظاهر شدند. در دهه ی 1970 بسیاری از رهبران و حکومت ها، در دولت - ملت های جدید التأسیس با مشکلات متعددی روبه رو شدند. میل و رغبت به چالش های ناسیونالیستی در برخی موارد موجب یأس و بی ثباتی سیاسی و مشکلات عمده ی اقتصادی می شد. در نتیجه، بسیاری از مردم در جهان اسلام نیز مانند جاهای دیگر نسبت به کارآمدی و اعتبار ایدئولوژی های حاکم دچار تردید شدند. به موازات افزایش تعداد افرادی که در دوران مشکلات و بحران ها، اسلام را منبع مناسبی برای رفع آن ها می دانستند، سازمان های جدید اسلامی نیز اعتبار و اهمیت جدیدی یافتند. بسیاری از سازمان های جدیدالتأسیس به سازمان های مستقری چون اخوان المسلمین و جماعت اسلامی پیوستند. این سازمان های جدید به خصوص در میان دانشجویان و تحصیل کرده های جوان تر علوم روز، در بسیاری از کشورهای اسلامی گسترش یافتند.
سازمان های جدید اسلامی بخش مهمی از فرایند احیاگری اسلامی در دهه های آخر قرن بیستم هستند. چنین سازمان هایی در حکم عوامل کنش گر هستند، نه این که صرفاً به عناصر دیگر واکنش نشان دهند. این سازمان ها مبین ضرورت وجود نوعی آلترناتیو یا جهت گیری بزرگ اجتماعی و سیاسی معتبر، و بازتاب دهنده ی تمایلات دوگانه ی تحصیل کرده های مدرن در جوامع اسلامی هستند که هم می خواهند مشارکت بیش تر در فرایندهای سیاسی داشته باشند و هم مایلند جامعه ی آن ها با صراحت بیش تری اسلامی باشد. در نتیجه، این سازمان ها دو روند بزرگ اواخر قرن بیستم را توأمان پی می گیرند: احیاگری اسلامی و فرایند دموکراتیک سازی.

احیاگری اسلامی و فرایند دموکراتیک سازی

تمایلات دووجهی احیاگری اسلامی و فرایند دموکراتیک سازی چارچوب لازم را برای اغلب مباحث انتقادی در جهان اسلام معاصر فراهم کرده است.
وقتی به مسئله ی اسلام و دموکراسی نگاه می کنیم، در می یابیم که مهم ترین پرسش ها، همه به نوعی به میزان سازگاری اسلام و دموکراسی و نقش جنبش های جدید اسلامی در تحول سیاسی جوامع اسلامی مرتبط می شود.
رهیافت های قبلی در باب انطباق ساختارهای موجود با شرایط مدرنیته هنوز به اهمیت خود باقی است؛ ولی در عصر نهادها و دیدگاه های پسامدرن، دو مورد از مهم ترین مسائل مربوط به احیاگری دینی و توسعه ی سیاسی عبارتند از: ظرفیت های دموکراتیک منابع سنت اسلامی و توانایی جنبش های اسلامی معاصر برای تحقق مؤثر و توأمان اصالت اسلامی و مشارکت همگانی دموکراتیک. بنابراین، هرچند این مطالعه به نقش جنبش ها و نهادهای اسلامی قدیمی تر نیز اشاره خواهد کرد، اما تمرکز آن بیش تر بر نقش جنبش های نوین اسلامی و رابطه ی آن با فرایندها و تجارب مربوط به دموکراتیک سازی است.

نقطه ی آغاز این بحث، منابع نظری و ایدئولوژیک موجود برای برنامه های دموکراتیک سازی در سنت اسلامی است. اسلام نیز مانند همه ی جهان بینی های بزرگ و سنت های دینی، سرشار از مفاهیم و نمادهای مربوط به مطلق گرایی و سلسله مراتبی است، در عین حال که از بنیان های لازم برای آزادی و برابری نیز برخوردار است. با این حال، در شرایطی که بسیاری از غیرمسلمانان نسبت به وجد بنیان های نظری و دینی دموکراسی در سنت اسلامی تردید دارند، بررسی منابع نظری لازم برای فرایند دموکراتیک سازی در سنت مذکور حائز اهمیت زیادی است. این موضوع هم شامل ایده ها و مفاهیم مربوط به مشارکت برابر می شود و هم مفاهیم مربوط به مخالفت قانون مند. بدون بحثی نسبتاً جامع درباره ی این ایده ها و آرمان ها، شناخت برنامه ها و تمایلات جنبش های اسلامی در جهان معاصر دشوار خواهد بود.

این بسیار مهم است که سنت اسلامی را در خلآ و انزوا مطالعه نکنیم. تجربه ی مسلمانان شباهت های فراوانی با توسعه ی همان نهادهای سیاسی دارد که بر پایه ی سنت های یونانی و مسیحی شکل گرفته اند. برای درک بهتر رابطه ی اسلام و دموکراسی، باید آن را از منظری نگریست که هم بستر جهانی دموکراتیک سازی و هم تجارب و مفاهیم اختصاصی مسلمانان را مورد توجه قرار دهد.
فرایند دموکراتیک سازی در جهان اسلام، در چارچوب نظام کنونی دولت شکل می گیرد. حوزه های سیاسی که به واسطه ی سیاست های امپریالیستی و ناسیونالیستی نیمه ی نخست قرن بیستم تعیین شدند، تا حدود زیادی هم چنان در دهه ی 1990 نیز تشکیل دهنده ی حوزه های بحران در عرصه های عمده ی سیاسی هستند. مرزهای «دولت - ملت های» مستقل، در تعیین هویت، رهبری و حوزه ی فعالیت های جنبش های اسلامی معاصر، بسیار تعیین کننده هستند، حتی زمانی که گستره ی جنبش از مرزهای ملی نیز گذر می کند. در موارد خاصی نظیر اخوان المسلمین که در مصر نضج گرفت اما نام و برخی سنت های مشترک آن از مرزهای مصر گذشت، این امکان و حتی ضرورت وجود دارد که از اخوان المسلمین مصر، اخوان المسلمین سودان، و اخوان المسلمین سوریه نیز سخن بگوییم. همین امر در مورد جماعت اسلامی پاکستان، بنگلادش، افغانستان، هند یا کشمیر نیز مصداق دارد. بنیان گذار اولیه ی این ها شاید یک نفر بوده باشد (مانند حسن البنا در مورد اخوان المسلمین و مولانا مودودی در مورد جماعت اسلامی)، اما زمینه های ملی متفاوت، موجب تفاوت روش ها و اولویت های این جنبش های جدید اسلامی شده است.
تداوم اهمیت شکل گیری این جنبش ها حول دولت - ملت زمانی آشکارتر می شود که فرایندهای دموکراتیک سازی را در پایان قرن بیستم مورد بررسی قرار دهیم. در میان کشورهای غیراسلامی، صرفاً در آلمان بود که انقلابی دموکراتیک، نه تنها موجب خاتمه دادن به نظامی سیاسی درون یک کشور شد، بلکه به تأسیس کشوری جدید و بزرگ تر انجامید. فروپاشی حکومت در یوگسلاوی و اتحاد جماهیر شوروی، به جای ایجاد واحدی که از دولت - ملت سابق فراتر برود، بیش تر موجب تأسیس دولت - ملتی جدید و کوچک تر شد. این مسئله در جهان اسلام نیز صادق بود. فروپاشی سلطنت در ایران و جنبش انقلابی اسلامی انتظاراتی را مطرح کرد که انقلاب اسلامی موجب آن شده بود. ولی، حتی شیعیان ضد دولت جنوب عراق از فرصت جنگ بین ایران و عراق در دهه ی 1980 برای شورش و پیوستن به انقلاب اسلامی استفاده نکردند زیرا هویت های «ملی» بسیار قدرت مند بودند.
بنابراین، در فرایند بررسی تجارب جنبش های جدید اسلامی و رابطه ی آنها با فرایندهای دموکراتیک سازی، می توان دریافت که نمونه های مورد بررسی عمدتاً با تجارب و مرزهای نظام موجود دولت - ملت تعریف شده اند. جنبش های فعال فراملی نمود و دامنه ی توسل بسیار محدودی داشته اند. در واقع، این نکته که جنبش های «ملی» به دنبال اسلامی سازی واحدهای سیاسی موجود هستند، در نهایت اهمیت قرار دارد.
منبع مقاله :
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم