قطب الدین شیرازی
درباره قطب الدین شیرازی کم میدانیم و دربارهی او کم نوشتهاند. این کم دانستن را تنها فرع بر کم نوشتن نباید دانست. اگر ما قطب الدین را نمیشناسیم، تقصیر خودمان است، زیرا کتابهای او، یا بسیاری از کتابهای او در دسترس
نویسنده: دکتر رضا داوری اردکانی
درباره قطب الدین شیرازی کم میدانیم و دربارهی او کم نوشتهاند. این کم دانستن را تنها فرع بر کم نوشتن نباید دانست. اگر ما قطب الدین را نمیشناسیم، تقصیر خودمان است، زیرا کتابهای او، یا بسیاری از کتابهای او در دسترس ماست. ما آن کتابها را کمتر خواندهایم و میخوانیم و اگر بپرسند وجه این بی اعتنایی چیست، پاسخ روشنمان این است که قطب الدین شیرازی و امثال او سخن تازهای ندارند و مطالب کتابهای آنان را در جاهای دیگر میتوان یافت و با بودن برای مثال شفای بوعلی، نیاز به درة التاج قطب الدین نیست. علاوه بر این، استدلال میشود که مورخان فلسفه و شرق شناسان هم چندان توجهی به آثار قطب الدین نکردهاند.
اما پرسش این است که با این همه هیاهو که دربارهی حملهی مغول و نابودی حرث و نسل و دانش و معرفت راه افتاده است، چرا به وجود امثال قطب الدین که پس از هجوم مغول حافظ و جامع علوم بودند، کم اعتنایی میشود؟ شاید قطب الدین در کنار ابن سینا فروغ چندانی نداشته باشد، اما مردی است که در جامعیت به ابن سینا میماند. او فیلسوف و ریاضیدان و منجم و موسیقی شناس و طبیب و مفسر قرآن است و همین که در این همه از علوم ید طولی داشته است، او سزاوار احترام و تکریم میکند؛ اما برای اینکه به این پرسش پاسخ دهیم که چه نکتههای تازهای در آثار قطب الدین وجود دارد، باید قبلاً سه مقدمه را در نظر آوریم:
1- در تاریخ فلسفهی اسلامی مقام فیلسوفان با ملاک اختلاف نظرشان با اسلاف معین نمیشود. ما فارابی و ابن سینا را بزرگ میدانیم، اما بزرگی ابن سینا را در این نمیدانیم که او در برابر فارابی نظرهای جدید آورده باشد. اصلاً فلاسفهی ما با یکدیگر آن قدر که فیلسوفان اروپا با هم اختلاف دارند، اختلاف نداشتهاند. در فلسفهی اروپا، دکارت و کانت در طرح مطالب و شیوهی نوشتن و استدلال و نتیجهگیری چندان با هم تفاوت دارند که این تفاوتها، نزدیکیهای آنان را میپوشاند و برای اینکه این نزدیکیها و پیوستگیها درک شود، تأمل و تحقیق لازم است. برعکس فیلسوفان ما خیلی شبیه به هم مینویسند و گاهی عین مطالب گذشتگان را تکرار میکنند و این تکرار و مشابهت ما را شاید به اشتباه اندازد که اینها همه یک چیز گفتهاند و کتابهای گذشتگان را بازنویسی کردهاند. در این زمینه باید تحقیق و تأمل شود.
2- قبل از حملهی مغول، محمد زکریای رازی و اسماعیلیه و ابن سینا و سهروردی و غزالی و فخر رازی، نوشتن مطالب علوم و فلسفه به زبان فارسی را آغاز کرده بودند و سهروردی بزرگترین قدم را در این راه برداشت؛ اما چراغ علم به زبان فارسی در دورهی بعد از مغول فروزانتر شد. در این دوران کتابهایی پدید آمد که نمیشد از کنار آنها با بی اعتنایی گذشت. حتی کسانی که اصرار داشتند کتاب علمی باید به زبان عربی باشد و میگفتند اگر چیزی به زبان دیگر و برای مثال فارسی نوشته شود، به دشواری میتواند شأن علمی داشته باشد، نمیتوانستند اهمیت کتابهای اخلاق ناصری و اساس الاقتباس را منکر شوند. درة التاج قطب الدین شیرازی مفصلترین کتاب فلسفه به زبان فارسی است. همین که کسی یک کتاب مفصل و جامع، در فلسفه به زبان فارسی نوشته، باید برای ما که میخواهیم زبان فارسی را با فلسفه آشنا کنیم، مغتنم باشد. مگویید که نثر آن دشوار است. لازم نیست ما از قطب الدین شیرازی در نثرنویسی پیروی کنیم. اگر اثر او را بخوانیم، از آن چیزهایی میآموزیم که شاید خود نیز ملتفت آموختن آنها نشویم.
3- تاریخ فلسفهی اسلامی مسیر آرام و ملایمی داشته است. در تاریخ ما اغلب دنبال منزلگاههای روشن و مشخص میگردیم؛ برای مثال آثار سهروردی پس از ابن سینا یکی از منزلگاههاست. سهروردی طراح و بنیانگذار حکمت اشراقی است. بعد از او باید چهارصد، پانصد سال بگذرد تا ملاصدرایی پیدا شود و طرح حکمت متعالیه دراندازد. البته در این مدت فترت، کسانی آمدهاند که اگرچه دانشمند و محقق بودهاند، اما فلسفهی تازهای نیاوردهاند. تاریخ فلسفه تازههایی دارد. اما این تاریخ صرف مجموعهی تازهها نیست، بلکه خط سیری است که به مقصدی میرسد. این راه را فقط صاحبان آرای تازه نمیپیمایند، بلکه اینها باید راه را بگشایند و این گشایش با عِده و عُده بسیار صورت میگیرد. این راه، راه اختلاف نیست، راه اتحاد و وحدت است. این وحدت با پیوستگی محقق میشود. پیوستگی میان ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا از کجاست؟ آیا میان این فیلسوفان حلقههای رابطی وجود دارد؟ میان ابن سینا و سهروردی فاصلهی زمانی چندان نیست، اما حادثهی مهم این زمان، ظهور غزالی است. کسانی گفتهاند که غزالی کمر فلسفه را در عالم اسلام شکست و آن را به تعطیلی کشاند. این سخن گزاف و خلاف بدیهیات تاریخ است و وجود سهروردی خود پاسخ فلسفه به غزالی بود، اما این پاسخ بی اعتنا به اعتراضات غزالی هم نبود. نکتهی مهم و قابل تأمل این است که اخلاف سهروردی، شفا و اشارات بوعلی را میخواندند و مطاوی و مضامین این کتب را با درک اشراقی شرح میکردند. اکثریت قریب به اتفاق فیلسوفان سدههای هفتم، هشتم، نهم و دهم هجری اشراقیهای ابن سینایی یا ابن سیناییهای اشراقی بودهاند. اینان حکمت مشاء و حکمت اشراق را با هم جمع و کلام و فلسفه را به هم نزدیک کردند. بیشتر آنان با عرفان نظری هم آشنا بودند. میراث اینان به میرداماد و ملاصدرا رسید و در آثار ملاصدرا حکمت مشاء و حکمت اشراق و علم کلام و عرفان با هم جمع شد. یکی از حلقههای واسطی که به این جمع انجامید، آثار فلسفی قطب الدین شیرازی بود. او که فلسفه را نزد خواجه نصیرالدین طوسی آموخته بود، حکمه الاشراق را شرح کرد. گویا شرح حکمه الاشراق را نزد استاد خود خواجه نصیرالدین آموخته بود، ولی درة التاج هم نشان فلسفهی اشراقی دارد. در این کتاب آمده است که وجود، امر اعتباری و مقول به تشکیک است و مجعول بالذات، نفس ماهیت است نه وجود. قطب الدین همچنین به پیروی از سهروردی اقسام عرض را چهار میدانست، ولی در ظاهر هیچ کس مطالب این کتاب را با نظر دقیق انتقادی و تحقیقی نخوانده و آرای خاص قطب الدین را از آن استخراج نکرده است.
منبع مقاله :
داوری اردکانی، رضا؛ (1387)، نگاهی دیگر به تاریخ فلسفه اسلامی، تهران: مؤسسهی انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}