نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

در دهه‌های نخستین مسلمان شدن ایرانیان و فرمانروایی اعراب در ایران، رفتار قهرآلود و تحقیرآمیز عرب نژادان بر ایرانیان سبب شد تا آنان را به نوعی عصیان و قیام عقیدتی برانگیزاند و آن «نهضت شعوبی» بود که نام خود را از آیه‌ی «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا....» (حجرات 13) گرفت و در آغاز مرام آن تساوی همه اقوام و قبایل بود ولی اندکی بعد، از این حد گذشت و قوم ایرانی و هر قوم دیگری را بر عرب برتر شمردن عرب‌ها و سیاست متعصبانه‌ی نژادی آنان در زمان امویان و آغاز عهد عباسیان بود و بسیاری از اشعار تازی از تازی گویان ایرانی و برخی از آثار پارسی ایرانیان محل طرح چنین طرز تفکری شد.
نخستین شکلی از اشکال جنبش شعوبیه شکل ادبی آن بود، زیرا همچنان که اعراب به شعر و ادب و حفظ انسابِ خود مباهات می‌کردند جنبش جدید ضدّ عربی هم باید از همان روش استفاده می‌کرد. به همین سبب ایرانیان شعوبی هم شروع به سرودن شعر به زبان عربی در افتخار به اجداد و انساب خود کردند. به نحوی که حماسیّات شاعران شعوبی ایرانی به زبان عربی، در شمار دلکش‌ ترین و زیباترین آثار فکری ایرانیان و نمایانگر احساسات وطن دوستی آنان در آن عهد درآمد.

اسماعیل بن یسارنسائی (م 110 هـ)، بشّاربن برد طخارستانی (م 168 هـ)، ابونواس حسن بن هانی حَکَمی (م. ح. 195 هـ)، ابوالعتاهیه (158 - 213 هـ)، ابان بن عبدالحمید لاحقی، اسحاق بن حسان خُریمی سغدی (معاصر هارون الرشید و مأمون عباسی)، ابراهیم بن ممشاد اصفهانی (دبیر و ندیم متوکل عباسی)، و ابوالحسن مهیار دیلمی (قرن چهارم هـ) از شاعران معروف شعوبی‌اند که افکار و اندیشه‌های وطنی و احساسات عالی ملی خود را در اشعارشان سرودند. اسماعیل همه جا مفاخراتی را که سروده بود می‌خواند بدون آنکه پروایی داشته باشد و گاهی خشم کسانی چون هشام بن عبدالملک را بر می‌انگیخت و در نتیجه موجبات تبعید خود را فراهم می‌ساخت. از جمله قصیده‌ای که این گونه آغاز می‌شود:


اِنی وَ جَدَّکَ ما عُودی بِذی خَوَرٍ***عِندَالحِفاظِ وَ لا حَوضی بِمَهدُومِ ....

«سوگند به نیاکانت که هنگام دفاع سُست و زبون نیستم و کسی قادر نیست جایگاه و منزلم را ویران کند...» و در بیت‌های بعد از نژاد خود که اصیل و نیکوست و با هیچ قوم و قبیله‌ای قابل قیاس نیست سخن می‌گوید.
حرکت شعوبیه تنها به شاعران و شعر آنان محدود نمی‌شد. دیگران از راه‌های دیگر وارد شدند. مثلاً سعیدبن حمید بختگان که یک نجیب زاده ایرانی بود کتاب انتصاف العجم من العرب ... و فضل العجم علی العرب و افتخارها را نوشت و سهل بن هارون دشت میشانی رئیس بیت الحکمه‌ی مأمون و هیثم بن عّدی مؤلف آغاز عهد عباسی هر کدام چند کتاب در «مثالب» و بدی‌های اعراب نوشتند و ابوعبیده معمّربن مثنّی کتابهای لصوص العرب و فضائل الفرس را نوشت و این مجموعه از آثار، بذر افکار و اندیشه هایی را در دل‌های ایرانیان افشاند که رویش آن اندک اندک آنان را آماده‌ی قیام‌های ضد عرب گردانید که از همه مهم‌تر قیام ابومسلم خراسانی به طرفداری از آل عباس بود و به سال 129 هجری آغاز شد و پس ازشکست‌های پیاپی که آن سردار معروف خراسان بر عاملان خلیفگان اموی وارد آورد سرانجام به سال 132 هجری به قتل مروان بن محمد آخرین خلیفه‌ی اموی و انتخاب ابوالعباس عبدالله بن محمد ملقب به «سفّاح» به جانشینی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منتهی شد. روی کار آمدن عباسیان این فایده را داشت که برای ایرانیان مجال و فرصتی مناسب پدید آورد تا بسیاری از وزیران و دبیران و ندیمان و سرداران و والیان و حاکمان از میان ایرانیان انتخاب شدند و در اداره‌ی سرزمین‌های اسلامی و مخصوصاً ایران شرکت جستند و موجب آن شدند تا آداب و رسوم و سنن ایرانی و حتی بسیاری از آیین‌های درباری و رسوم سازمانی و اداری عهد ساسانی را در دوره‌ی عباسی معمول و متداول سازند و بدین وسیله به احیاء و تجدید حیات فرهنگ ایرانی و بازپس گرفتن استقلال از دست رفته نایل گردند و به دوران دویست ساله‌ای که «دو قرن سکوت» خوانده شده است پایان بخشند.
در دوران سکوت به قول یک مورخ دانشمند خموشی و تاریکی بر تاریخ ایران سایه افگنده بود آن چنان که بیهوده است اگر پژوهشگری در آن دوران در پی برگ هایی از شعر فارسی برآید، زیرا آن چه اعراب از شعر درک می‌کردند قصیده هایی بود که در ستایش یا نکوهش بزرگان روزگار خویش می‌سرودند یا قطعه هایی که «رجز» خوانده می‌شد و آگنده از شور و حماسه‌ی جنگ بود که طبعاً نمی‌توانست در آن روزگار در زبان فارسی مجال ظهور یابد، زیرا اقوام ایرانی مغلوب تازیان بودند و جز نقش مرگ و شکست و حرمان و فرار چیزی در پیش چشم خود نداشتند، حتی سرودن غزل هم که ماده‌ی آن زن و شراب بود بهانه شکسته شدن حرمت اسلام و حریم مسلمانی را به دست اعراب می‌داد و موجب آزار و اذیت سخنوران می‌گشت و اگر زندیقی یا آزاداندیشی در میان قوم و قبیله‌ی خود لب به چنان سخنان شعوبی هم که نامشان برده شد و به هجو اعراب و ستایش ایران و مفاخر ایرانی می‌پرداختند بنا بر روایت صاحب اغانی (ج. 4 ص. 423) از آزار و شکنجه خلفا مصون نمی‌ماندند و اگر صدایی بر می‌آمد فریاد دردناک اما ضعیف شاعری بود که بر ویرانی شهر و دیار خویش نوحه می‌کرد و مانند ابوالینبغی عباس بن طرخان امیرزاده‌ی بدفرجام اندوه و شکایت خود را در: سمرقند کند مند / بذینت کی اوفگند/ از شاش ته بهی / همیشه ته خهی/ می‌سرود.
با این همه طولی نکشید که نغمه‌های شورانگیز و دلکش پارسی اندک اندک بر حُدی خوانی تازیان چیرگی یافت و از آغاز عهد بنی امیه در مکه و مدینه و شام و عراق کنیزکان خواننده و غلامان خنیاگر به آهنگ‌های پارسی ترنّم کردند و یا نغمه‌های خود را از روی آهنگ‌های پارسی ساختند، چنان که درباره‌ی سعیدبن مسجح که یکی از خنیاگران قدیم عرب در عهد معاویه بود آورده‌اند که آوازهای خویش را از روی آهنگ‌های ایرانی می‌ساخت. در زمینه‌ی این شیفتگی و علاقه تازیان به موسیقی ایرانی در جلد اول کتاب فجرالاسلام حکایت‌های خواندنی آمده است ولی ما برای رعایت کوتاهی سخن از نقل آن‌ها چشم می‌پوشیم و در باب فارسیات ابونراس و برخی از معاصران او هم که الفاظ و ترکیبات و جمله‌ها و حتی مصراع‌های شعر فارسی در آن‌ها تکرار می‌شد مانند این شعر ابونواس:

یا غاسل الطرجهار *** للخندریس العقار
یا نرجسی و بهاری *** بده مرا یک باری،

خواننده‌ی علاقه‌مند را به اثر یاد شده‌ی استاد زرین کوب و مقاله‌ی شادروان مجتبی مینوی در شماره‌ی 3 از سال اول مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران ارجاع می‌دهیم. اما اضافه می‌کنیم که وجود این گونه اشعار حکایت از رواج موسیقی و آواز ایرانی و زبان فارسی در مجالس اعراب دارد و شک باقی نمی گذارد که اگر زبان‌های پهلوی و سغدی و خوارزمی در دستگاه حکومتی اعراب و میان رجال دینی و سیاسی عرب مقهور و مغلوب گشته بود، در نزد عامه‌ی مردم رونق و رواج خود را حفظ کرده بود. از این گونه است «سرود اهل بخارا» که مردم بخارا درباره‌ی شیفتگی خاتون بخارا بر سعید بن عثمان والی معاویه بر آن شهر ساخته بودند و یا ترانه‌ای که در بصره یزید بن مفرغ در هجو ابن زیاد گفته و مادر زیاد سمیّه را در آن وصف! کرده بود و یا «سرود بلخ» که کودکان آن شهر در حق اسدبن عبدالله قسری که از خراسان به جنگ ختلان رفته اما کاری از پیش نبرده بود ساخته بودند: از ختلان آمذیه / برو تباه آمذیه / آباره باز آمذیه / خشک و نزار آمذیه.
این‌ها و نمونه این‌ها همه‌ی چیزهایی بود که در دویست سال تاریکی و سکوت بر زبان عامه مردم زمزمه می‌شد اما به زبان دری نه شاعری شعری سرود و نه گوینده و نویسنده‌ای کتابی نوشت تا آن که نهضت ابومسلم خراسانی آغاز یک رستاخیز بود.
همانگونه که اشارت رفت شعوبیه به مبارزه فکری با سیاست برتری نژادی تازیان در زمان امویان و آغاز عهد عباسیان برخاستند. تا آن جا که امروز ما این اندیشه را در بسیاری از آثار تازی گویان ایران و نیز در بخشی از آثار پارسی تا شاهنامه فردوسی و در داستان‌های قهرمانی ایران به روشنی می‌بینیم. به دنبال اشاعه همین طرز فکر بود که نخستین نشانه‌های تجدید قدرت نظامی و سیاسی ایرانیان رخ نمود، زیرا با پراگندن این اندیشه، بذر طغیان در مزرعه دل‌های ایرانیان پاشیده شد و آنان را آماده قیام ساخت تا مگر آب رفته را به جوی بازآرند و عظمت گذشته را به نوعی تجدید کنند.
بدیهی است در جامعه‌ای که از قدیم الایام هر نوع سیاست اجتماعی و حکومتی رنگ دینی داشته است قیام‌های اخیر نیز اگر توسل به باور و دین مردم می‌جستند موفق‌تر بودند. به این سبب است که قیام‌های سیاسی و نظامی ایرانیان بر ضد تازیان گاه صبغه دینی داشته است. به همین سبب قیام ابومسلم مرورودی به طرفداری از آل عباس، اگر چه رنگ دینی داشت اما در واقع یک حرکت سیاسی - اجتماعی بود. ابومسلم به یاران خود گفت تا جامه‌ی سیاه پوشیدند و به «سیاه جامگان» شهرت یافتند و در اندک زمانی توانست همه‌ی ناراضیان از حکومت بنی امیه را زیر لوای خویش جمع آرود و نهضت ضد بنی امیه را که از مدتی پیش در خراسان ریشه دوانیده بود به سامان و نتیجه برساند و در زمانی کوتاه مردم از هرات و پوشنگ و مرورود و طالقان و مرو و نیشابور و سرخس و بلخ و چغانیان و طخارستان و ختلان و کش و نخشب به سپاه او پیوستند. در تاریخ بلعمی آمده است «مدائنی گوید از بهر آن سیاه پوشیدند که در عزای زیدبن علی بودند و پسرش یحیی، و خبر درست اندرین آن است که بنی امیه جامه سبز پوشیدندی و رایت سبز داشتندی و ابومسلم خواست که این رسم بگرداند گفت هیچ رنگی باهیبت‌تر از سیاه نیست پس مردمان را فرمود که جامه‌ها و علم‌ها سیاه کردند.»
این قیام که به سال 129 هـ آغاز شد در واقع به همت مردانی شجاع از مشرق ایران رخ داد و در آن عده زیادی از پیشروان تشیع در خراسان، از آن جمله ابوسمله خلال، معروف به وزیر آل محمد ابومسلم را یاری می‌کردند و سبب شد تا به جای حکومت نژادپرست اموی که عنصر ایرانی را تحقیر می‌کرد، حکومتی جدید شکل گرفت که از آغاز تشکیل آن تا دیرگاه همه وزیران و دبیران و ندیمان و سرداران و بیش‌تر والیان و حاکمان ولایت‌ها از میان مردان ایرانی انتخاب شدند و سعی داشتند تا رسوم و آداب و سنت‌های ایرانی، حتی بسیاری از آیین‌های درباری عهد ساسانی را عیناً در دوره‌ی عباسی اجرا کنند. از این رو نتیجه اصلی قیام ابومسلم، احیاء و تجدید فرهنگ ایرانی و آماده ساختن ایرانیان برای پایان بخشیدن به دوران برتری نژادی عرب و بازپس گرفتن استقلال از دست رفته بود و سرانجام به قیام یعقوب لیث صفار و اعلان حکومت مستقل او در سیستان به سال 248 هـ انجامید.
اما در فاصله زمانی میان قیام ابومسلم (132 هـ) تا نهضت یعقوب لیث (248 هـ) چندین قیام نظامی و دینی دیگر در ایران رخ داد. از مهم‌ترین آن‌ها یکی قیام اسپهبد فیروز معروف به سنباد از سرداران ابومسلم بود که به سبب خشم و تأثر از قتل خائنانه و ناجوانمردانه‌ی ابومسلم به دست منصور دوانیقی، به خونخواهی امیر و سرکرده‌ی خود در خراسان قیام کرد و اگر چه در آغاز نیشابور و قومس و ری را تصرف نمود اما کاری از پیش نبرد و کشته شد.
منابع قدیم از سابقه‌ی دوستی سنباد با ابومسلم و هواخواهی سنباد از آن سردار خراسانی خبر داده‌اند و خواجه نظام الملک در سیاست نامه‌ی خود (ص 156) عقاید و سخنانی را به او نسبت داده است که شاید از جعل و تعصب خالی نباشد اما به نظر می‌آید عقاید و تعالیم او با آن چه فرقه‌ی بومسلمیه و دسته‌ای از راوندیه داشتند چندان متفاوت نبوده است. نهضت سندباد اگر چه با خشونتی کم نظیر فرونشانده شد اما هنوز یاد و خاطره‌ی آن در خاطر ایرانیان باقی بود که مردمی به نام استادسیس به سال 150 هـ قیام کرد و در اندک زمانی سیصد هزار مرد به یاری وی برخاستند و او که به گفته طبری (ج. 6، ص. 288، چاپ مصر) و ابن اثیر (کامل ج. 5، ص. 29) و ابن خلدون (کتاب العبر، ج. 3، ص . 198، چاپ بولاق) نیای مأمون، یعنی پدر مراجل بود که مادر مأمون است، پیش از خروج نیز در میان مردم خراسان نفوذ بسیار داشت با این همه از فرجام کار او آگاهی دقیق نداریم و گویا پس از آن که او را دستگیر کردند و به بغداد فرستادند هلاک نمودند. قیام او نیز همچون سنباد رنگ دینی - سیاسی داشت. برخی نوشته‌اند که او خود را از موعودهایی که در سنن زرتشتی ظهور آنان را انتظار می‌برند خوانده بوده است. هنوز چند سالی از این واقعه نگذشته بود که در آن سوی جیحون یعنی در بلاد ماوراء‌النهر جریانی دیگر به کین خواهی ابومسلم رخ داد و مردی به نام هاشم یا هشام بن حکیم و معروف به «المقنع» که از دبیران ابومسلم بود به سال 159 هـ آیینی نو آورد و آغاز مخالفت با حکومت عباسیان و جنگ‌ها و کشاکش بسیار با آنان کرد اما سرانجام به سال 161 هـ از میان برداشته شد. او که گاه «نقابدار مرو» و گاه «پیغمبر نقابدار» خوانده شده است دعوی‌های تازه و شگفت انگیز داشت اما سیمای واقعی او در غبار افسانه‌هایی که زندگانی او را فرا گرفته است پوشیده مانده و آنچه در کتاب‌های ملل و نحل نوشته‌اند خالی از تعصب نیست. تنها در مهارت بی نظیر او در علوم حیل و نیرنجات همه‌ی مورخان اتفاق نظر دارند و ماه نخشب که معجزه‌ی او خوانده شده است نمونه‌ای از این مهارت او به شمار می‌رود.
این‌ها همه‌ی قیام‌ها و شورش‌های ضد عرب نبود چه، نفرت و کینه‌ی ایرانیان نسبت به اعراب موجب می‌شد تا آنان در هر حرکتی که بوی عصیان بر ضد خلفا داشت وارد شوند. دعوی به آفرید که هم ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه داستان او را نقل کرده است و هم عوفی در جوامع الحکایات، و شورش اهالی طالقان و دماوند و طبرستان که غالباً رنگ ضد دینی داشت هم در شمار قیام‌های ضد عربی ایرانیان بود چنانکه در آن سوی جیحون نیز علاوه بر دعوی پیغمبر نقابدار، اسحق ترک که از هواخواهان ابومسلم بود و خود را جانشین زرتشت می‌خواند در ترکستان دعوت آغاز کرد و مدعی شد که زرتشت زنده است و دیگربار ظهور خواهد کرد و دعوتش یک چند در خراسان پراگنده بود.

حکومت طاهریان

نتیجه‌ی مستقیم این گونه قیام‌های پی در پی آن بود که جنگ‌های رسمی ایرانیان با حکومت خلفا آغاز شد و قصد نهایی آنان که برانداختن حکومت اعراب از ایران بود آشکار گشت. ناگفته نماند که در برخی از این کشمکش‌ها نه تنها هیچ گونه مخالفتی با دین اسلام وجود نداشت بلکه در زیر لوای اسلام و در دفاع از حق و غلبه‌ی آن بر باطل صورت می‌گرفت، تا آن که به سال 192 هجری هارون الرشید خلیفه‌ی مقتدر عباسی درگذشت و میان دو فرزندش مأمون و امین بر سر جانشینی اختلاف افتاد و طاهربن حسین بن مصعب که از بزرگ زادگان خراسان بود و بعدها لقب ذوالیمینین (1) یافت جانب مأمون را که از مادری ایرانی بود گرفت و در جنگی که میان او و امین فرزند هارون از زبیده‌ی هاشمی اتفاق افتاد پیروز شد و به سال 198 بغداد را در محاطره درآورد و امین را کشت و امور دولت عباسی را که پس از قتل عام برمکیان به دست هواداران برتری نژاد عرب افتاده بود دوباره به دست رجال ایرانی سپرد و از 205 هـ از سوی مأمون به حکومت تمامی بلاد واقع در شرق بغداد منصوب گشت و یک حکومت نیمه مستقل ایرانی تشکیل داد که پس از درگذشتش به سال 207، تا سال 259، که یعقوب لیث آن را از دست محمدبن طاهر بیرون آورد، میان فرزندانش باقی بود.

صفاریان

در روزگاری که طاهریان حکومت بخش وسیعی از ممالک شرقی اسلامی و مخصوصاً خراسان و ماوراءالنهر را در دست داشتند هم، جسته و گریخته نهضت‌هایی در سایر نواحی ایران برای رهایی از یوغ حکومت عرب و خلافت آل عباس رخ داد که یکی از آن میان قیام بابک خرم دین بود به سال 207 هـ در آذربایجان و دیگری نهضت مازیار فرزند قارن در مازندران و افشین فرزند کاووس اشروسنی که این قیام‌ها نیز یکی پس از دیگری سرکوب شدند، اما بر روی هم اثر مهم آن‌ها ایجاد ضعف و خِلاف در دستگاه خلافت و فراهم شدن مقدمات کار برای برپاخاستن یعقوب لیث صفار، استقلال طلب نام آور سیستان بود. استاد ذبیح الله صفا می‌نویسد: «در نیمه دوم و اوایل قرن سوم هجری که اندیشه‌ی استقلال طلبی نواحی مختلف ایران را فرا گرفته بود و هر جا که مردی چیره دست بود سر به مخالفت با عباسیان و تازیان بر می‌داشت، سرزمین سیستان جولانگاه دسته‌هایی از «خوارج» و عیاران بود. خوارج سیستانیانی بودند که حکومت خلفا را مطلقاً دور از حق می‌شمردند و هر کس را که از آن‌ها اطاعت می‌کرد سزاوار کشتن می‌پنداشتند؛ و دسته‌ی دوم یعنی عیاران و جوانمردان گروه‌هایی مستقل بودند که زیر فرمان حکومت‌ها نمی‌رفتند و برای خود تشکیلات طبقاتی و نظام اجتماعی خاص داشتند. یعقوب از این گروه دوم بود که بر اثر لیاقت و کاردانی به «سرهنگی» دسته‌ای بزرگ از آنان رسید و به زودی از عیاران سیستانی نیرویی شگرف به وجود آورد و با سپاه کارآمدی که فراهم کرده بود خود را در کشمکش‌های سیاست محلّی وارد ساخت و چنان توفیقی حاصل کرد که توانست در سال 248 بر همه‌ی سیستان دست یابد و همه‌ی مخالفان خود را اعم از خوارج یا حکام محلی از میان بردارد و بدون آن که از خلیفه‌ی عباسی منشور حکومت داشته باشد فرمانروای مستقل سیستان گردد.»
یعقوب از آن پس به توسعه قلمرو خود ادامه داد به نحوی که مخالفان خود را در سیستان از میان برداشت و بر کابل شاه غلبه جُست و کرمان را فتح کرد و به سال 259 محمد بن طاهر آخرین امیر طاهری را اسیر کرد و حکومت طاهریان را منقرض نمود و در سال 261 فارس را ضمیمه‌ی متصرفات خود ساخت و بر اثر مکاتباتی با خلیفه عباسی فرمان حکومت خراسان و طبرستان و گرگان و فارس و سند و هند و شرطگی بغداد را از او گرفت و چند سال بعد مصلحت خود را در حمله‌ی به بغداد و تصرف آن دید اما به سبب خیانت سردار سپاهش «موفق» که برادر خلیفه بود توفیق نیافت و به سال 265 هـ درگذشت. برادرش عمرو که جانشین او شد توانست با تدبیر و کیاست حکومت صفاری را سروسامان بخشد و از خلیفه منشور فرمانروایی بر همه‌ی ممالکی که یعقوب داشت بگیرد، اما در سال 287 که برای تسخیر ماوراءالنهر رفته بود بر اثر حادثه‌ای گرفتار لشکریان اسمعیل سامانی گشت و از آن پس حکومت صفاری منحصر به سیستان شد تا در سال 393 به دست محمود غزنوی فتح شد.
صفاریان مردمی میهن دوست و شجاع بودند. یعقوب در احترام به مبانی ملی و بزرگداشت آداب و رسوم ایرانی سختیگر بود و به زبان فارسی علاقه‌ای تمام داشت و به همین سبب فرمان داد تا شاعران در مراسم و اعیاد او را به زبان پارسی بستایند و این امر مقدمه رواج زبان فارسی به صورت زبان رسمی در دربارهای پادشاهان ایرانی مشرق گردید و بدین ترتیب ادب فارسی پایه گرفت و بر جای ماند. جانشینان یعقوب هم همه بر سیرت او رفتند و به همت آنان شعر درباری پارسی در گوشه‌ی جنوب شرقی ایران استحکام یافت و این سلسله نه تنها با استقلال طلبی دلیرانه‌ی خود حکومت رسمی خلفا را در ایران به یک حکومت اسمی و تشریفاتی بدل ساخت، بلکه توانست با الزام شاعران به پارسی گویی و ایجاد شعر مدحی درباری و انتخاب زبان فارسی به عنوان زبان درباری موجب استقلال ادبی ایران گردد.

آیین‌های ایران در قرن‌های نخستین اسلامی

در قرن‌های اول تا سوم هجری با آن که ایرانیان آیین اسلام را پذیرفته بودند دین‌ها و مذهب‌های قدیم ایران یعنی ادیان زرتشتی، مانوی، مزدکی، نصرانی، یهود و بودایی هم در نواحی شرقی فلات ایران پیروانی داشت و دوام و سپس ضعف تدریجی آن‌ها سبب شد که پاره‌ای از معتقدات مربوط به آن‌ها در مذهب هایی که بعداً در ایران پیدا شد نفوذ کند.
بیش ترِ فرقه‌ای خارج از اندازه مسلمانان در همین سه قرن به وجود آمد و پایه ایجاد فرقه‌های دیگر که در قرن‌های بعد پیدا شد هم در این سه قرن نهاده شد. در این گونه مناقشات نیز سهم ایرانیان عمده و قاطع بود و پیداست که این مناقشات در افکار و روش‌های فکری مسلمانان و در نتیجه در شعر و نثر مؤثر افتاد و موجب ایجاد ادبیات پردامنه دینی مسلمانان در آن ایام گردید.
اختلاف مسلمانان بر سر سه موضوع اساسی رخ داد: اول موضوع جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که موجب شد تا سه دسته اهل سنّت و جماعت، شیعه، و خوارج پیدا شدند و بعدها از هر دسته از آن‌ها شعبه‌های متعدد ظاهر شد.
دوم اختلاف بر سر مسائل نظری و مابعدالطبیعی اسلامی، که ایجاد فرقه‌های قَدَریه، جبریّه، معتزله، کرّامیّه، نجاریه، حلولیّه، اهل تناسخ و چندین فرقه دیگر حاصل این اختلاف بود و البته از میان آن‌ها معتزله از نفوذ بیش‌تر برخوردار بود و در حیات فکری مسلمانان تأثیری بسزا داشت.
سوم اختلاف در فروع احکام که جنبه‌ی عملی دین بود و منجر به ظهور فرقه‌های: حنفیّه یعنی طرفداران قیاس در استنباط احکام (= پیروان ابوحنیفه نعمان بن ثابت م 150 هـ) و مالکیّه یعنی طرفداران استناد به حدیث و سنت و اجماع (= پیروان مالک بن انس م 179 هـ) و شافعیّه یعنی طرفداران حد وسط میان دو طریقه مذکور (= پیروان محمد بن ادریس شافعی م 204 هـ) و حنبلیّه (= پیروان احمد بن محمد حنبل م 241 هـ) و داودیّه که به کلی منکر قیاس بودند و طبریّه (پیروان محمد بن جریر طبری م 310 هـ) و جعفریّه (= پیروان امام ابوعبدالله جعفر الصادق (علیه السلام) م 148 هـ) که همان شیعه امامیه اثنی عشریه‌اند، گردید.
علاوه بر این اختلافات سه گانه، تفاوت نظر در روش قرائت و تفسیر قرآن و نظایر آن هم می‌توانست منشأ تفرق و تشعب مسلمانان شود.

پی‌نوشت‌:

1. یعنی دارای دو دست راست. در باب علت خوانده شدن طاهر به این لقب رجوع کنید به تاریخ بیهقی، چاپ دکتر فیاض، ذیل «حکایت فضل سهل ذوالریاستین».

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول