ادبیّات ایران در سه سدهی نخست هجری
در سه قرن اول هجری به سبب آن که ادیان اسلام، زرتشتی، مانوی و عیسوی در ایران نفوذ داشت زبانهای عربی، پهلوی، سریانی و جز آن نیز رایج بود. یعنی در همان حال که برخی از نویسندگان و گویندگان ایرانی آثاری را در نظم
نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی
در سه قرن اول هجری به سبب آن که ادیان اسلام، زرتشتی، مانوی و عیسوی در ایران نفوذ داشت زبانهای عربی، پهلوی، سریانی و جز آن نیز رایج بود. یعنی در همان حال که برخی از نویسندگان و گویندگان ایرانی آثاری را در نظم و نثر عربی خلق میکردند، جمعی به ترجمه یا تألیف به زبان سریانی مشغول و دستهای به تألیف کتابهایی به زبان پهلوی سرگرم بودند. در همان حال هم ادبیات محلی در ولایتهای ایران دنباله تکامل طبیعی خودش را طی میکرد و لهجههای محلی با آمیزش با زبان عربی تحول مییافت و برخی از آنها مانند لهجه دری آماده آن میشد که دارای ادبیات وسیعی گردد چنان که سرانجام در پایان قرن سوم به عنوان یک لهجه ادبی مستقل درآمد و تا روزگار ما زبان رسمی ادبی و سیاسی ایران و تا حدودی افغانستان و تاجیکستان باقی ماند.
در واقع ادبیات ایران در سه قرن اول هجری شاملِ 1. ادبیات پهلوی یعنی بازمانده لهجه رسمی و دینی و ادبی دوره ساسانی، 2. لهجههای مختلف ایرانی از آغاز فتحهای مسلمانان تا آغاز ادبیات فارسی درسی که حدفاصل میان ادب پهلوی و ادب درسی است، 3. ادبیات دری یعنی ادبیات رسمی ایران در دوره اسلامی، 4. ادبیات عربی یعنی زبان و نثر و نظم تازی که بیشتر نویسندگان و گویندگان آن در این دوره ایرانی نژاد بودهاند، میشود.
ادبیات پهلوی
زبان و ادبیات پهلوی یا پارسی میانه که هنگام تسلط مسلمانان بر ایران زبان و ادبیات رسمی ادبی و سیاسی ایرانیان بود، برخلاف آنچه تصور میرود نه تنها با غلبه اعراب بر ایران از میان نرفت بلکه تا قرنها پس از آن در برخی از نواحی این سرزمین رواج داشت و کتابها و کتیبهها بدان نوشته و نگاشته شد. در میان زرتشتیان ایران که تا آخرهای قرن چهارم در بسیاری از ناحیتهای ایران به وفور دیده میشدند تفسیرهای اوستا و کتابهای دیگر دین زرتشت به زبان پهلوی بود و بسیاری از آنها در سه قرن اول هجری تألیف شده بود.آنگاه که عربها بر ایران مسلط شدند به سبب ناآگاهی از رموز تشکیلاتی ناگزیر متصدیان دیوان و خط و زبان پهلوی را همچنان که بود نگاه داشتند تا آن که در عهد حکومت حجاج بن یوسف ثقفی یکی از کاتبان ایرانی موسوم به صالح بن عبدالرحمن به فکر نقل دیوان از پهلوی به عربی افتاد. این صالح بن عبدالرحمن شاگرد و زیردست زادان فرخ بود و بعد از مرگ استادش به جای او نشست و چون در اندیشه برگردانیدن دیوان از پهلوی به عربی افتاد مردانشاه پسر زادان فرخ او را از این کار بازداشت اما مؤثر نیفتاد و گویند او را نفرین کرد و گفت: «خدا ریشه تو را از جهان ببرد همچنان که ریشه فارسی را بریدی»، و ابن ندیم در الفهرست نوشته است که ایرانیان حاضر شدند صدهزار درهم بدو بدهند تا از این کار اظهار عجز کند ولی او نپذیرفت.
با آن که، با خیانت این صالحِ صالح، زبان و خط پهلوی از دیوانهای عاملان عرب در ایران برافتاد، مانع آن نشد که خط و زبان پهلوی در میان ایرانیان غیرمسلمان و مسلمان تا حدود قرن پنجم کم و بیش رایج باشد چنان که مثلاً کتیبه برج لاجیم در نزدیکی زیراب مازندران متعلق به قرن پنجم هجری و کتیبه برج دیگری در نزدیکی آن به دو خط پهلوی و کوفی (عربی) نگاشته شده و کتیبه برج رادگان در نزدیکی بندر گز نیز به دو خط کوفی و پهلوی نگاشته گردیده است. بسیاری از ایرانیان در قرنهای چهارم و پنجم با خط و زبان پهلوی آشنا بودهاند. گردآورندگان شاهنامه ابومنصوری و مترجمان بعضی از کتابها و دفترهای پهلوی به پارسی در همین دوره رسالههایی مانند ایاتکار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و داستان بهرام گور و پندنامه بزرگمهر بختگان و گزارش شترنگ (= شطرنج) و مانند آنها را به پارسی دری و به خط پارسی نقل کرده و جزء شاهنامه قرار داده بودند.
همچنین در میانه قرن پنجم داستان ویس و رامین که گویا اصل آن متعلق به دوره اشکانی است از پهلوی به پارسی برگردانده شد و به نظم درآمد. از آن پس این آشنایی با زبان پهلوی تا قرن هفتم هم ادامه یافت چنانکه در این قرن یک شاعر به نام زراتشت بهرام پژدو کتاب ارداویرافنامه را از پهلوی به پارسی درآورد.
ترجمه آثار پهلوی به عربی
در سه قرن اول هجری بسیاری از کتابهای مشهور پهلوی که حاوی مطالب تاریخی و ادبی و حکمت و موعظه و مسائل علمی بود به عربی ترجمه شد از آن جمله است: کلیله و دمنه، خداینامه، داستان اسکندر، سندبادنامه، بختیارنامه، بوذاسف و بلوهر، کتاب صورت پادشاهان، سگسیکان، آییننامه، گاهنامه، داستان بهرام چوبین، داستان رستم و اسفندیار، داستان پیران ویسه، داستان دارا و بت زرین، عهدکسری به فرزندش هرمز، عهد اردشیر به فرزندش شاپور، کتاب مزدک، کتاب التّاج در سیرت انوشیروان، سیرت اردشیر، کتاب ستور پزشکی، زیج شهریار، کارنامه انوشیروان، لهراسب نامه، گزارش شطرنج، نامه تنسر، کتاب موبدان در حکمت و آداب و بسیاری کتابهای دیگر در موضوع منطق و حکمت و ریاضیات و فلاحت و تاریخ و ادب و داستانها و حکایتها و امثال و حکم و دین و به ویژه دین مانی.از احوال همه مترجمان این آثار آگاهی درستی نداریم. کسانی که کتابهای مانویه را برگرداندند چون از بیم جان، نام خود را بروز نمیدادند اصلاً شناخته نیستند. از میان باقی ناقلان برخی را میشناسیم و برخی را نمیشناسیم. مشهورترین آنان عبارتند از: عبدالله بن مقفع ادیب نام آور، نوبخت اهوازیِ منجم و فرزندانش، موسی بن خالد و یوسف به خالد، علی بن زیاد تمیمی، محمد بن جهم برمکی، هشام بن قاسم اصفهانی، عمربن فرخان طبری، بهرام پسر مردان شاه، بهرام هروی مجوسی، موسی بن عیسی الکسروی، محمد بن بهرام اصفهانی و دیگران.
تألیف آثار به زبان پهلوی
هم زمان با نقل آثار پهلوی به زبان عربی برخی از دانشمندان زرتشتی به تألیف آثاری به خط و زبان پهلوی دست زدند. بیشتر این آثار امروز در دست است و موضوع آنها ترجمه یا تفسیر و تلخیص نسکهای اوستا و یا کتابهایی در مسائل اخلاقی و دینی و ادبی و تاریخی و غیره است، مثل دینکرت، بندهشن، اردای ویرافنامگ، شایست نشایست، گزارش گمان شکن (شکند گمانیک ویژار)، شترستانهای ایران، شطرنج نامه (مادیگان چترنگ).وضع عمومی سایر لهجههای ایرانی تا آغاز ادب پارسی دری هم، مانند زبان پهلوی بود. با این معنی که تمامی لهجههای محلی ایران پس از حمله عرب با قوت دیرین خود بر جای ماندند و به تکامل تدریجی خود ادامه دادند و در تمام دورهی تسلط عرب یعنی تا میانه قرن سوم هجری (و طبعاً بعد از آن) در قسمتهای مختلف ایران به لهجههای محلی تکلم میشد و فقط طبقه خاصی بودند که برای مقصودهای خاص، زبان عربی را فرا میگرفتند، تا قرنهای آغازین اسلامی همچنان به حیات خود ادامه دادند.
از لهجههای محلی ایران در سه قرن اول هجری مقداری اشعار هجایی (سیلابی) و بیشتر دارای قافیههای ناقص و گاه کامل باقی مانده است و از روی آنها دریافته میشود که شعر هجایی قدیم ایران تدریجاً به اوزان هجایی جدید که به وزن عروضی نزدیکتر است تبدیل میشد. استاد صفا معتقد است «از میان این اشعار محلی مهمتر از همه سرود آتشکده کرکوی سیستان است که از مصراعهای شش هجایی قافیه دار به وجود آمده و گویا متعلق به پایان عصر ساسانی و آغاز عهد اسلامی میباشد و به لهجه نسبتاً جدید دری - یعنی زبان دری میان عهد ساسانی و دری ادبی - ساخته شده و چنین است:
فَرُخته (1) باذا روش (2) *** خنیذه (3) کرشسپ (4) هوش (5)
همی برست از جوش *** اَنوش کن میانوش
دوست بَذ آگوش (6) *** بَذ آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش *** که دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا *** بآفرین (7) شاهی»
این شعر شش هجایی قافقیه دار به شعرعروضی بسیار نزدیک است و از دلایل خوب برای نزدیک داشتن شعر هجایی پایان عهد ساسانی به وزنهای عروضی است. شعرِ شش هجایی قافیه دار منسوب به ابوالینبغی عباس بن طرخان در تأسف بر خرابی سمرقند را هم ابن خرداذبه در شمار این گونه اشعار به لهجههای محلی ایران در سه قرن اول هجری به حساب میآورد.
از این موارد که بگذریم قطعههای متعدد دیگر از «فهلویات» و شعرهای محلی در کتابهای تاریخ و ادب ضبط شده و به دست ما رسیده است. از آن جمله سرود رایج در میان اهل بخارا دربارهی عشق سعیدبن عثمان سردار عرب به ملکهی بخارا و سرودهایی که به نام «سوگ سیاوشان» در ماوراءالنهر رایج بوده و شعرهایی که ابن اسفندیار در کتاب خود تاریخ طبرستان به «مسته مرد» و به «استاد علی پیروزه» و دیگر رجال آغاز قرن چهارم نسبت داده است.
از جمله رخدادهای مربوط به زبان و ادبیات که در قرنهای نخستین هجری اتفاق افتاد آن بود که همان طور که لهجههای محلی و زبانهای ادبی قدیم به حیات خود ادامه میدادند واژههای زبان عربی به دو علت در آنها نفوذ مییافت و البته این نفوذ بیشتر در شعر بود تا در لهجهی گفتگو و تخاطب، یکی وقتی که یک واژه عربی سادهتر از معادل کهنه ایرانی آن به نظر میرسید. دوم در مواردی که برای یک واژه عربی معادل فارسی مناسبی یافته نمیشد مانند بسیاری از اصطلاحات دینی و سیاسی و دیوانی و علمی. این نکته را نباید فراموش کرد که واژههای عربی و اصطلاحات آن زبان همراه با تغییراتی در لهجههای ایرانی پذیرفته شده است مثلاً رعایتِ مخارج حروف عربی در لهجههای ایرانی متروک ماند و از اول و آخر بعضی از کلمههای اجزائی حذف شد و بسیاری از واژهها در لهجههای ایرانی تغییر معنی داد و پارهای از فعلها در معنی اسم یا صفت به کار برده شد و تقریباً تمامی لغات عربی از نظر مورد استفاده با اصل عربی خود تفاوت یافت به نحوی که غالب آن لغات را جز در ریشه نمیتوان عربی دانست.
این رخداد همان طور که گفته شد مربوط است به تأثیر و نفوذ لغات عربی اعم از مفردات و ترکیبات آن در زبان فارسی که هر چه به آغاز چیرگی اعراب بر ایرانیان نزدیکتر شویم اثر آن را کمتر و ضعیفتر مییابیم و هر چه به قرنهای نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم نزدیکتر شویم تأثیر آن را بیشتر میبینیم. اما مقولهی دیگر که نباید آن را با این مقوله یکی دانست رواج زبان عربی در میان ایرانیان است که خود اسباب و علل معین دارد. از اسباب عمدهی رواج زبان عربی میان ایرانیان یکی آن است که با رواج دین اسلام زبان عربی که زبان قرآن بود جای زبان پهلوی را گرفت و در میان ایرانیان رایج گشت. دیگر آن که اندک اندک گروه بزرگی از ایرانیان شروع به نویسندگی و شاعری به زبان عربی کردند و بدین ترتیب سبب رواج زبان و خط عربی شدند. سوم آن که چون در قرنهای نخستین دانشهای دینی و ادبی و عقلی در تمدن اسلامی به زبان عربی تدوین شد برای آموختن این علوم نیاز به زبان عربی بود؛ علی الخصوص از وقتی که در ایران مدرسههایی دایر شد که جز علوم دینی و ادبی چیزی در آنها تدریس نمیشد. شاید بتوان براین اسباب و علل گفته شده، لشکرکشیهای تازیان در ایران و توقف سربازان در نواحی مختلف این کشور و آمیختن آنان با ایرانیان و نیز مهاجرتهایی که برخی از قبیلههای عرب به ایران کردند را هم افزود.
پارسی دری
دربارهی «پارسی دری» که قرنهاست زبان ما مردم ایران است استاد صفا نوشتهاند «از میان تمام لهجههای ایرانی و زبانهای مشهور ادبی پیش از اسلام و مقارن ظهور اسلام که پیش از این درباره آنها سخن گفتیم، تنها لهجهای که به صورت یک زبان رسمی درآمد و در تمام دوره اسلامی مورد استفاده سیاسی و علمی و ادبی قرار گرفت و حتی مدتها زبان سیاسی قسمت بزرگی از قاره آسیا شد، زبان فارسی دری است که شاعران و نویسندگان ما آن را گاه «دری» و گاه «پارسی» و یا «پارسی دری» نامیده اند.»سبب خوانده شدن این زبان به نام «دری» انتساب آن است به دربار شاهان، زیرا این قاعده از قدیم معمول بوده است که زبان مورد تکلم در دربار و دستگاه دولتی و مرکزهای پادشاهی را دری میگفتند، یعنی منسوب به «در» (= دربار، درگاه). مثلاً ابن الندیم صاحب الفهرست از قول ابن مقفع گفته است که در دوره ساسانیان لهجه متداول در شهرهای مداین را دری میگفتند و درباریان بدان سخن میگفتند و این لغت دری منسوب است به دربار.
اَلمقدِسی هم در کتاب خود احسن التقاسیم هنگام ذکر زبان مردم بخارا (که در عصر او یعنی قرن چهارم پایتخت سامانیان بود)، آن را زبان دری میداند و میگوید «آن را از آن جهت دری گویند که زبانی است که نامههای پادشاه بدان نوشته میشود... و اشتقاق آن از در است و آن به معنی باب است یعنی آن که زبان دری زبانی است که اهل باب (= درباریان) بدان سخن میگویند».
وقتی در دوره اسلامی نامی از زبان دری میبرند مراد زبان ادبی مشرق و شمال شرقی ایران کهن است و علت آن است که دولتهای ایرانی در دوره اسلامی نخست از همین ناحیه برخاستند و زبان رسمی دربارهایشان مبتنی بر لهجه متداول در همین نواحی بود و چون این زبان متداول محل در دستگاههای حکومتی و در دربارها به کار میرفت آن را «دری» نامیدند و همین زبان در نخستین روزگاران ادب فارسی علاوه بر دری «پارسی» و یا «پارسی دری» هم نامیده میشد و پارسی در این جا مقابل عربی و ترکی است نه به معنی زبانی که منشأ آن ولایت فارس باشد.
این لهجه که رفته رفته به عنوان زبان ارتباطی همه نواحی ایران معمول و منتشر شد - چنان که در اواخر عهد ساسانی و آغاز دوران اسلامی یک زبان شایع و وسیله تفاهم ایرانیان بود - چون در حقیقت به وسیله قبیلههای پهلوانی (پارتی) از مشرق به مغرب (مداین) برده شده بود و در تیسفون و شهرهای مداین یک زبان مکالمه پایتخت بود هنگامی که در نواحی شرق ایران ادبیات دری آغاز میشد برای مردم زبانی آشنا بود، خاصه که به زودی عناصر لهجههای مختلف شرقی، خواه لهجههای خراسانی و خواه سیستانی و خواه ماوراءالنهری در آن به شدت نفوذ یافت و ظهور استادان مسلمی در نظم و نثر از نواحی مذکور بر میزان این نفوذ روزافزون افزود و جنبه شرقی ادبیات دری را در نخستین قرنهای ادب فارسی محرز ساخت. اما در قرنهای متأخر، خاصه از قرن ششم به بعد که شعر و نثر بیشتر به دست گویندگان نواحی مرکزی و غربی ایران افتاد نفوذ دسته غربی لهجههای ایرانی هم در آن آغاز شد و انحصار ادبیات دری را به مشرق از میان برد. نکتهای که حاجت به چندان توضیح ندارد آن است که زبان شیوا و دل انگیز پارسی دری اندک اندک بر اثر تصرفات عربی خواندگان پارسی گوی از هیئت اصلی خود دور شد و به صورت یک زبان مختلط درآمد.
ادبیات دری
پس از سقوط دولت ساسانی و از دست رفتن استقلال ایران، ایرانیان در قرنهای نخستین هجری به فعالیتهای علمی و ادبی خود ادامه دادند و به لهجههای پهلوی و سغدی و خوارزمی و به زبان عربی آثار فراوان پدید آوردند. اما از وقتی که در آغاز قرن سوم دولت نیمه مستقل طاهری و پس از آن در میانهی آن قرن، دولت مستقل صفاری و سپس سامانی و بویی و حکومتهای کوچک دیگر در قرن چهارم پدید آمدند زبان دری فرصت و امکان یافت تا به عنوان یک زبان رسمی ادبی، سیاسی و علمی رشد یابد. یعقوب لیث به منظور ایجاد حکومت و دولت مستقل ایرانی و برانداختن یا ضعیف کردن حکومت بغداد دست به کار شد و بر سر آن بود تا عظمت و اقتدار ایران کهن را به آن بازگرداند و آداب و رسوم باستان را تجدید کند. به همین سبب نه به زبان عربی آشنایی داشت و نه اجازه داد تا زبان عربی در دستگاه حکومت او به کار رود. بلکه دوست داشت تا زبانی را که خود میفهمید و بدان سخن میگفت (یعنی زبان دری) زبان ادبی سازد و سخن شاعران را بدان زبان بشنود. این علاقه او سبب شد تا لهجه دری به عنوان زبان رسمی و ادبی در دربار او معمول گردد.نخستین شاعر پارسیگوی.
این که گفته میشود نخستین شعر را آدم در مرثیهی فرزندش هابیل سرود اگر چه افسانهای بیش نیست دست کم مُبیّن این نکتهی دقیق است که در میان هر قوم و ملّتی شعر به حکم ضرورت از وقتی آغاز میشود که نخستین فرد آن قوم توانسته باشد هیجانهای درونی خود را در لباس کلام موزون و یا زبانی فاخرتر از زبان محاورهی مردمش عرضه کند. به همین سبب تعیین اولین شاعر در میان هر ملّتی، نه میسّر است و نه متضمّن فایدهای علمی. زبان و شعر فارسی هم از این قاعده مُستثنی نیست، به همین سبب نخستین شاعر پارسی گوی را به راستی نمیشناسیم و اصولاً سخن گفتن از اولین، بزرگترین، آخرین، داناترین و امثال اینها دشوار است و باید همواره با قید احتیاط همراه باشد، امّا میدانیم که نخستین نمونههای شعر عروضی به زبان دری در اواخر طاهریان سروده شد، هر چند که فرمانروایان آن سلسله به رغم تفاخر به ایرانی بودن خود، نسبت به زبان و فرهنگ ایرانی علاقه و عصبیّتی نشان نمیدادند.نخستین شاعران پارسی گوی بدون رعایت تقدم و تأخر آنها تقریباً معلومند و ما میتوانیم کسانی را که مؤلفان تاریخ سیستان و لباب الالباب و المعجم و تذکرة الشعرا و غیره به عنوان شاعر پارسی گوی یاد کردهاند در شمار نخستین شاعران پارسی سرای بشناسیم.
صاحب تاریخ سیستان از محمد بن وصیف سگزی دبیر یعقوب لیث نام برده است که این بیت ازاوست:
ای امیری که امیران جهان خاص و عام *** بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام
و بنا بر قرینههای تاریخی موجود باید در حدود 251 هـ سروده شده باشد. از حنظله بادغیسی در لباب الالباب و چهار مقاله نظامی این بیتها نقل شده است:
یارم سپند اگر چه بر آتش همی فگند *** از بهر چشم تا نرسد مر ورا گزند
او را سپند و آتش ناید همی به کار *** با روی همچو آتش و با خال چون سپند
مهتری گر بکام شیر دراست *** شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه *** یا چو مردانت مرگ روباروی
به محمود ورّاق هروی متوفی به سال 221 این دو بیت نسبت داده شده است:
نگارینا به نقد جانت ندهم *** گرانی در بها ارزانت ندهم
گرفتستم به جان دامان وصلت *** نهم جان از کف و دامانت ندهم
از فیروز مشرقی معاصر عمرولیث صفاری و متوفی به سال 283 هـ این ابیات نقل شده است:
مرغی است خدنگ ای عجب دیدی *** مرغی که شکار او همه جانا
داده پر خویش کرکسش هدیه *** تا نه بچهاش برد به مهمانا
به خط و آن لب و دندانش بنگر *** که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن (8) بر اوج خورشید *** یک چون شایورد (9) از گرد مهتاب
و بالاخره از ابوسلیک گرگانی معاصر عمرولیث این ابیات نقل شده است:
خون خود را گر بریزی بر زمین *** به که آب روی ریزی در کنار
بت پرستنده به از مردم پرست *** پند گیر و کاربند و گوش دار
به مژه دل زمن بدزدیدی ***ای به لب قاضی و به مژگان دزد
مزدخواهی که در زمن بردی ؟ *** این شگفتی که دید دزد به مزد؟
با این همه از امثال فیروز مستوفی و حنظله و محمود ورّاق و محمد بن وصیف و دیگر متقدمان معاصر با طاهریان و صفاریان آن قدر شعر بر جای نمانده است که بتوان از روی آنها به احکامی جزمی در نقد و تحلیل شعر فارسی دست یافت. پس ناچار دورهی سامانی را باید دوران ظهور واقعی شعر دری به حساب آورد که با وجود رودکی و شهید شعر با تمام ویژگیهایش رخ نمود و به بلوغ رسید.
پینوشتها:
1. فروخته: افروخته، روشن
2. روش: روشنایی
3. خنیذه: مشهور
4. کرشسپ: گرشاسپ پهلوان مشهور اوستایی
5. هوش: در این جا یعنی جان
6. بذ: به. آگوش: آغوش
7. بآفرین: سزاوار آفرین
8. پرن = ثریا
9. شایورد = خرمن ماه
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}