معنای لغوی واژهی دین در زبان عربی
لغویون مجموعاً تا بیش از بیست معنا برای واژهی دین ذکر کردهاند. گرچه میبدی (1) معانی واژهی دین را دوازده مورد دانسته است و گفته که دین در قرآن بر دوازده وجه و معنی است:
1. توحید (إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ)،
2. حساب (یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ... ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ... الحساب المستقیم) و همچنین آیه «غَیْرَ مَدِینِینَ» که مفسران آن را به غیرمحاسبین معنا نمودهاند.
3. حکم (فی دین الملک به معنای فی حکم الملک)
4. ملّت (وَطَعَنُواْ فِی دِینِكُمْ) و (ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ)
5. طاعت (وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ)
6. جزا (إنَّا لَمَدِینُونَ یعنی مجزیّون)
7. حد («وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» و «وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»)
8. شریعت (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ)
9. شرک (لَكُمْ دِینَكُمْ)
10. دعا (مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ)
11. عید مشرکان (وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا)
12. قهر و غلبه (مَا كَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِكِ).
سرانجام نیز ذکر میکند که خداوند را دیان خواندهاند، زیرا داور است و همین معنا نیز در آیه «مَلِكِ یَوْمِ الدِّینِ» اراده شده است. اما علاوه بر این دوازده معنا و وجه، تا بیست معنا برای این کلمه در کتب لغت ذکر شده است؛ که عبارتند از:
1. داوری
یکی از معانیای که برای واژهی دین ذکر شده است، داوری است. ابن منظور در لسان العرب میگوید:«الدیان: من اسماء الله عزوجل، معناه الحکم القاضی. و سئل بعض السلف عن علی بن أبی طالب، (علیهِ السّلام)، فقال: کان دیان هذه الامه بعد نبیها أی قاضیها و حاکمها... و قیل: الحاکم و القاضی و فی التنزیل العزیز: ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک، قال قتاده، فی قضاء الملک.» (2)
(دیان از نامهای خداوند بلندمرتبه است، که به معنای فرمانروای قاضی است. از برخی از پیشینیان درباره علی بن ابیطالب (علیهِ السّلام) سؤال شد؛ در پاسخ گفت: او بعد از پیامبر اسلام دیان این امت بود، که دیان به معنای قاضی و حاکم امت است... و گفته شده که دیان به معنای حاکم و قاضی است و در قرآن نیز آمده است: ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملك؛ که قتاده در معنای «فی دین الملک» گفته دین به معنای قضاوت و داوری است.)
علاوه بر این فیروزآبادی در قاموس المحیط (3)، زبیدی در تاج العروس (4)، ابن اثیر در النهایه (5) و طریحی در مجمع البحرین (6) نیز به همین معنا اشاره کردهاند.
2. اطاعت و فرمانبرداری
یکی دیگر از معانیای که برای واژه دین ذکر شده، معنای اطاعت است. ابن منظور در لسان العرب میگوید:«الدین: الطاعة، و قد دنته و دنت له أی أطعته،... فی حدیث: «یمرقون من الدین مروق السهم من الرمیه» (7)... اراد بالدین الطاعةای ان خوارج یخرجون من طاعه الامام المفترض الطاعة و ینسلخون منها، والله اعلم. و فز حدیث الحج: «کانت قریش و من دان بدینهم» (8) ای اتبعهم فی دینهم و وافقهم علیه و اتخذ دینهم له دینا و عباده،... و فی حدیث أبی طالب: قال له، (علیهِ السّلام)، ارید من قریش کلمه تدین لهم بها العرب (9) أی تطیعهم و تخضع لهم.» (10)
(دین یعنی اطاعت و فرمانبرداری و دنته و دنت له یعنی اطاعت کردن از او... در حدیث هم آمده که خوارج «از دین خارج میشوند همانند خروج تیر از کمان»... منظور از دین در اینجا اطاعت و فرمانبرداری است؛ بدین معنا که از اطاعت امام مفترض الطاعة خارج میشوند و او را رها میسازند. و در حدیث حج که آمده «کانت قریش و من دان بدینهم»، دان بدینهم یعنی از آنها در دینشان تبعیت و پیروی کرد ... و در حدیث ابیطالب آمده که به او گفت: از قریش سخنی میخواهم که عرب به واسطه آن از آنان اطاعت نماید، تدین در اینجا یعنی از آنان فرمانبرداری نماید و در مقابلش سر تسلیم فرود آورد.)
جوهری در الصحاح شاهد دیگری هم از ادبیات عرب جاهلی ذکر میکند و میگوید:
«الدین: الطاعة. و دان له، أی أطاعة، قال عمرو بن کلثوم: طوال عصینا الملک فیها أن ندینا.» (11)
(دین به معنای فرمانبرداری است و دان له یعنی از او اطاعت کرد، عمروبن کلثوم در این باره گفته: مدت زیادی از اطاعت پادشاه سرپیچی میکردیم.)
ابن اثیر هم مثال دیگری ذکر میکند و میگوید:
«من دان الناس: أی قهرهم علی الطاعة، یقال دنتهم فدانوا: أی قهرتهم فأطاعوا. و منه شعر الاعشی الحرمازی یخاطب النبی (صَلّی اللهُ علیه و آله و سلم): یا سیدالناس و دیان العرب و منه الحدیث (کان علی دیان هذه الامة).» (12)
(عبارت من دان الناس یعنی کسی که آنها را مجبور به اطاعت مینماید، وقتی گفته میشود دنتهم فدانوا یعنی آنها را مجبور ساختی پس فرمانبردار شدند. شعر اعشی حرمازی نیز همین معنا را تأیید میکند که خطاب به پیامبر (صَلّی اللهُ علیه و آله و سلم) عرض میکند:ای سرور مردم و دیان (فرمانروای) عرب، همین طور حدیثی که میگوید: «علی فرمانروا و مطاع این امت بود.»
شیخ طوسی نیز در تفسیر تبیان در این باره مینویسد:
«قوله تعالی «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» به معنای اطاعت و فرمانبرداری خداوند است.)
همین طور طبرسی در مجمع البیان نیز این طور آورده است که:
«قیل فی دین الله أی فی طاعة الله و طاعتک و أصل الدین الجزاء ثم یعبر به عن الطاعة التی یستحق بها الجزاء کما قال سبحانه فِی دِینِ الْمَلِكِ أی فی طاعته» (14)
(گفته شده که «فی دینِ اللَّه» یعنی در اطاعت و فرمانبرداری از خدا، ریشه واژه دین، جزا است و لذا برای اطاعتی که مستحق پاداش و جزاست، واژه دین را به کار برده است، همان گونه که خداوند میفرماید: «فی دینِ الْملك» که به معنای اطاعت و فرمانبرداری ملک است.)
علاوه بر این أبوهلال عسکری در فروق اللغویه (15)، فراهیدی در کتاب العین (16)، ابن سلام در غریب الحدیث (17)، رازی در مختار الصحاح (18)، فیروزآبادی در قاموس المحیط (19)، طریحی در مجمع البحرین (20)، زبیدی در تاج العروس (21) نیز همین معنا را برای واژهی دین ذکر کردهاند.
علامه طباطبایی نیز در تفسیر المیزان مینویسد:
«دین عبارت است از سنتی که باید در زندگی پیروی شود، سنتی که پیروی آن سعادت انسان را تأمین کند، و در این کلمه (دین) معنای اطاعت نیز نهفته است همانطور که خداوند میفرماید: «وَأَخْلَصُواْ دِینَهُمْ لِلّهِ » و بسا که به معنای جزاء استعمال میشود. » (22)
3. حکومت و فرمانروایی
ابن منظور در لسان العرب این گونه میگوید:«ودنته ادینه دینا: سسته. و دینته القوم: و لیته سیاستهم، ویروی: سوست و الدیان: السائس و انشد بیت ذی الاصبع العدوانی: لاه ابن عمک، لاافضلت فی حسب یوما و لا انت دیانی فتخزونی! قال ابن السکیت: أی و لا انت مالک امری فتسوسنی.» (23)
(دنته یعنی بر او حکومت کردی و دینته القوم یعنی سیاست و حکومتشان را به دست گرفتی و دیان یعنی حاکم و مدیر. در شعر ذی الاصبع عداونی نیز که آمده: و لا انت دیانی، بدین معناست که تو مالک و مدیر امور من نیستی.)
طریحی نیز در کتاب مجمع البحرین در این باره میگوید:
«دان السلطان الرعیة إذا ساسهم.» (24)
(دان السلطان الرعیه به معنای این است که سلطان بر رعیت و مردم حکومت کرد.)
زبیدی در تاج العروس (25) و همچنین فیروزآبادی در قاموس المحیط (26)، به همین معنای واژهی دین اشاره کردهاند.
4. مالکیت
یکی دیگر از معانی واژهی دین مالکیت است. ابن منظور در لسان العرب میگوید:«قوله تعالی: أَئِنَّا لَمَدِینُونَ، أی مملوکون. و قوله تعالی: «فَلَوْلَا إِن كُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ تَرْجِعُونَهَا» قال الفراء: غَیْرَ مَدِینِینَ أی غیر مملوکین و قال أبوإسحق: معناه هلا ترجعون الروح ان کنتم غیر مملوکین مدبرین... و دنته: ملکته و دینته وای مملکته. قال الحطیئه: لقد دینت أمر بنیک، حتی ترکتهم ادق من الطحین یعنی ملکت» (27)
(در آیه «أَئِنَّا لَمَدِینُونَ»، مدینون یعنی مملوکون و همچنین درباره آیه «فَلَوْلَا إِن كُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ تَرْجِعُونَهَا» فراء گفته غَیْرَ مَدِینِینَ یعنی غیرمملوکین، ابواسحاق نیز در این زمینه گفته: پس چرا روح را بر نمیگردانید اگر مملوک نیستید... و دنته و دینته یعنی ملکته یعنی مالک او هستی. حطیئه نیز گفته در جمله «لقد دینت أمر بنیک» یعنی ملکت، بدین معنا که امور فرزندان در تملک و اختیار توست.)
علاوه بر این، فراهیدی در کتاب العین (28)، طریحی در مجمع البحرین (29)، فیروزآبادی در قاموس المحیط (30) و زبیدی در تاج العروس (31) هم به همین معنای واژه دین اشاره کردهاند.
5. برتری و چیرگی
از دیگر معانیای که برای واژه دین ذکر شده، چیرگی و برتری است. زبیدی در تاج العروس در این باره میگوید:«الدین: القهر و الغلبة و الاستعلاء و به فسر بعض حدیث: «الکیس من دان نفسه» (32) أی قهرها و غلب علیها و استعلی.» (33)
(دین به معنای سلطه و غلبه و استعلاست، به همین دلیل برخی حدیث «الکیس من دان نفسه» را این گونه معنا کردهاند که زیرک کسی است که بر نفسش سلطه و غلبه پیدا نماید و او را چیره سازد.)
ابن منظور نیز در لسان العرب میگوید:
«الدین: القهر و منه قول ذی الاصبع العدوانی: لاه ابن عمک، لا أفضلت فی حسب فینا و لا انت دیانی فتخزونی! أی لست بقاهر لی فتسوس أمری. و الدیان: الله عزوجل. و الدیان: القهار و هو فعال من دان الناس أی قهرهم فاطاعوا و منه شعر الاعشی الحرمازی یخاطب سیدنا رسول الله (صَلّی اللهُ علیه و آله و سلم) یا سید الناس و دیان العرب.» (34)
(دین یعنی سلطه، لذا سخن ذی الاصبع عدوانی که گفته «و لا انت دیانی» بدین معناست که تو بر من مسلط نیستی. و دیان، خداوند عزوجل است، دیان یعنی مسلط و پیروز، من دان الناس یعنی کسی که بر آنها تسلط پیدا کند و آنها از او اطاعت نمایند، همین طور شعر اعشی حرمازی که رسول الله (صَلّی اللهُ علیه و آله و سلم) را مورد خطاب قرار داده و گفته یا سیدالناس و دیان العرب، نیز به همین معنای مسلط و پیروز قوم عرب است.)
فیروزآبادی در قاموس المحیط (35)، ابن اثیر در النهایه (36) و طریحی در مجمع البحرین (37) نیز به همین معنای واژه دین اشاره کردهاند.
6. سلطه و اقتدار
ابن منظور در لسان العرب (38)، زبیدی در تاج العروس (39) و فیروزآبادی در قاموس المحیط (40)، سلطه و اقتدار را به عنوان یکی از معانی دین برمیشمارند.7. اجبار و اکراه
ابن منظور در لسان العرب در این باره میگوید: «و دنت الرجل: حملته علی ما یکره.» (41) (دنت الرجل یعنی او را مجبور به کار کردی که تمایل نداشت.)
فیروزآبادی در قاموس المحیط (42) و همچنین زبیدی در تاج العروس (43) هم به این معنای واژه دین اشاره کردهاند.
8. خواری و ذلت
خواری و ذلت نیز یکی از معانی واژه دین است که در کتب لغت بدان اشاره شده است. در لسان العرب در این باره آمده است:«الدین: الذل و فی الحدیث: الکیس من دان نفسه و عمل لما بعدالموت و الاحمق من أتبع نفسه هواها و تمنی علی الله، قال أبوعبید: قوله دان نفسه أی أذلها و استعبدها. »
(دین یعنی ذلت و در حدیث آمده است که: زیرک کسی است که نفسش را ذلیل سازد و برای بعد از مرگش کار کند و نادان کسی است که نفس او از هوای نفس پیروی نماید و خواسته نفس را بر خواست خدا ترجیح دهد، ابوعبید گفته: «دان نفسه» یعنی نفس را ذلیل سازد و به بندگی کشاند.)
علاوه بر این، جوهری در الصحاح (44)، ابن اثیر در النهایه (45)، ابن سلام در غریب الحدیث (46)، رازی در مختارالصحاح (47)، طریحی در مجمع البحرین (48)، فیروزآبادی در قاموس المحیط (49) و زبیدی در تاج العروس (50) هم به همین معنای واژه دین اشاره کردهاند.
9. تدبیر
فیروزآبادی در قاموس المحیط (51) و همچنین زبیدی در تاج العروس (52) به این معنای واژه دین نیز اشاره کردهاند.10. احوال و شرایط
ابن منظور در لسان العرب در همین رابطه میگوید:«الدین: الحال. قال النضر بن شمیل: سالت اعرابیا عن شی فقال: لو لقیتنی علی دین غیر هذه لاخبرتک.» (53) (دین یعنی حال. نضربن شمیل میگوید: از یک اعرابی درباره مسألهای سؤال کردم، گفت: اگر مرا در غیر از این حال ملاقات میکردی، پاسخ تو را میدادم.)
ابن سلام نیز در غریب الحدیث میگوید:
«والدین الحال. قال لی أعرابی: لو رأیتنی علی دین غیر هذه، أی حال غیر هذه.» (54)
(و دین به معنای حال است. فردی اعرابی به من گفت: اگر مرا در دینی غیر از این، یعنی در حالی غیر از این حال میدیدی)
زبیدی در تاج العروس (55) و همچنین فیروزآبادی در قاموس المحیط (56) به همین معنای واژه دین اشاره میکند.
11. سیره
یکی از معانی واژه دین که فیروزآبادی در قاموس المحیط بدان اشاره میکند، سیره است. (57)12. عادت
یکی از معانی که در کتب لغت برای واژه دین ذکر کردهاند، عادت است.ابن منظور در لسان العرب در این باره میگوید:
«الدین: العاده و الشأن، تقول العرب: ما زال ذلک دینی أی عادتی... و قوله فی الحدیث: انه، (علیهِ السّلام)، کان علی دین قومه، قال ابن الاثیر: لیس المراد به الشرک الذی کانوا علیه و انما اراد انه کان علی مابقی فیهم من ارث ابراهیم، (علیهِ السّلام)، من الحج و النکاح و المیراث و غیر ذلک من احکام الایمان و قیل: هو من الدین العاده یرید به اخلاقهم من الکرم و الشجاعه و غیر ذلک. و یقول ابن الاعرابی: دان الرجل إذا اعتاد خیرا أو شرا.» (58)
(دین یعنی عادت و شأن، عرب میگوید: این همچنان دین من است، یعنی عادتم است... و در حدیث آمده است که رسول خدا (صَلّی اللهُ علیه و آله و سلم) بر دین قومش بود، ابن اثیر گفته: منظور شرکی نیست که قوم او بر آن بودند، بلکه مراد آن چیزی است که از میراث حضرت ابراهیم (علیهِ السّلام) در بین آنها باقی مانده بود؛ مثل حج و نکاح و ارث و احکام صحیح دیگر و گفته شده: منظور از دین، عادت است که همان کرم و شجاعت و... است که در خلق و خوی آنها باقی مانده بود. ابن اعرابی در این زمینه میگوید: دان الرجل هنگامیگفته میشود که به چیزی-چه خیر و چه شر-عادت نماید.)
زبیدی نیز در تاج العروس به همین معنا اشاره میکند و در تأیید کلام خود همان مثالهایی را بیان میکند که ابن منظور در لسان العرب بیان کرده است. (59)
ابوهلال عسکری در فروق اللغویه (60)، جوهری در الصحاح (61)، همچنین فیروزآبادی در قاموس المحیط (62)، رازی در مختار الصحاح (63)، ابن اثیر در النهایه (64)، فراهیدی در کتاب العین (65) نیز یکی از معانی واژه دین را عادت برشمردهاند.
13. اسلام
یکی دیگر از معانیی که برای واژه دین ذکر شده است، اسلام است. ابن منظور در لسان العرب میگوید:«الدین: الاسلام، و قد دنت به. و فی حدیث علی، (علیهِ السّلام) محبه العلماء دین یدان به.» (66)
(دین یعنی اسلام و فعل ماضی آن دنتَ به است. در روایتی علی (علیهِ السّلام) میفرماید: دوست داشتن دانشمندان، آئینی است که به عنوان دین برگزیده شده است.)
زبیدی نیز در تاج العروس این گونه میگوید:
«الدین: الاسلام و قد دنت به بالکسر و منه حدیث علی رضی الله تعالی عنه محبه العلماء دین یدان الله به. قال الراغب: و منه قوله تعالی أفغیر دین الله یبغون یعنی الاسلام لقوله تعالی من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه و علی هذا قوله هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ.» (67)
(دین یعنی اسلام و فعل ماضی آن دِنت به است و از علی (رضی الله تعالی عنه) روایت شده است که دوست داشتن دانشمندان، آئینی است که به عنوان دین برگزیده شده است. راغب گفته: در آیه أَفَغَیْرَ دِینِ اللّهِ یَبْغُونَ، دین به معنای اسلام است، به دلیل آیه دیگر که میفرماید: وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ و همین طور آیه هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ.)
14. توحید
یکی از معانیی که فیروزآبادی (68)، طریحی (69) و زبیدی (70) در کتب خویش برای واژه دین ذکر کردهاند، توحید است. طریحی در این باره میگوید:«قوله ألا لله االدین الخالص أی التوحید.» (دین در آیه ألا لله الدین الخالص به معنای توحید است.)
15. عبادت
فیروزآبادی در قاموس المحیط (71) و همچنین زبیدی در تاج العروس (72) به این معنای واژه دین نیز اشاره کردهاند.16. ورع
ابن منظور در لسان العرب (73)، زبیدی در تاج العروس (74) و فیروزآبادی در قاموس المحیط (75)، ورع را نیز به عنوان یکی از معانی دین برمیشمارند.17. گناه و معصیت
ابن منظور در لسان العرب (76)، زبیدی در تاج العروس (77) و فیروزآبادی در قاموس المحیط (78)، معصیت و گناه را هم به عنوان یکی از معانی دین برمیشمارند.18. پاداش و جزاء
یکی دیگر از معانی واژه دین که در کتب لغت بسیار به آن اشاره شده است، جزا و مکافات است. جوهری در کتاب خود «الصحاح» در این باره میگوید:«الدین: الجزاء و المکافأه. یقال: دانه دینا، أی جازاه. یقال: «کما تدین تدان»، أی کما تجازی تجازی، أی تجازی بفعلک و بحسب ما عملت. و قوله تعالی: «أَئِنَّا لَمَدِینُونَ » أی مجزیون محاسبون.» (79)
(دین به معنای جزا و مکافات است. وقتی گفته میشود: دانه دینا یعنی او مجازات شد. و همچنین گفته میشود «کما دین تدان»، یعنی همان گونه که مجازات میکنی، مجازات میشوی، به عبارت دیگر، به اندازه کردارت و به حسب عملت پاداش دریافت مینمایی. و آیه «أَئِنَّا لَمَدِینُونَ» یعنی آیا ما مورد محاسبه قرار میگیریم و مجازات میشویم.)
ابن منظور هم در لسان العرب میگوید:
«الدین: الجزاء و المکافأه. و دنته بفعله دینا: جزیته و قیل الدین المصدر و الدین الاسم و یوم الدین: یوم الجزاء. و فی الثل: کما تدین یدان أی کما تجازی تجازی أی تجازی بفعلک و بحسب ما عملت،... و قوله تعالی: أَئِنَّا لَمَدِینُونَ، أی مجزیون محاسبون و منه الدیان فی صفه الله عزوجل. و فی حدیث سلمان: إن الله لیدین للجماء من ذات القرن أی یقتص و یجزی. و فی حدیث ابن عمرو: لاتسبوا السلطان فإن کان لابد فقولا اللهم دنهم کما یدینونا أی اجزهم بما یعاملونا به. و قوله تعالی: فَلَوْلَا إِن كُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ، قال الفراء: غیر مدینین أی غیر مملوکین، قال و سمعت غیر مجزیین.» (80)
(دین یعنی جزا و مکافات و دنته یعنی او را پاداش و مجازات دادی و گفته شده که واژه دین مصدر و اسم است و یوم الدین یعنی روز جزا و در مثل نیز که آمده کما تدین تدان، دین به این معناست که همان گونه که جزا میدهی، مجازات میشوی، یعنی بر اساس کردار تو و نیز بر طبق عملت به تو پاداش داده میشود... و آیه قرآن که میفرماید: أَئِنَّا لَمَدِینُونَ به معنای کسانی است که بدانها جزا داده شده و مورد حساب واقع میشوند، دیان از صفات خداوند متعال نیز به همین معناست. و در روایت سلمان آمده است که لیدین للجماء یعنی قصاص میکند و جزا میدهد و در حدیث ابن عمرو آمده است که سلطان و حاکم را لعن و سب نکنید حتی اگر ناچار بودید، بلکه بگویید خدایا آنان را مجازات کن همان گونه که ما با ما برخورد میکنند و درباره آیه قرآن که میفرماید: فَلَوْلَا إِن كُنتُمْ غَیْرَ مَدِینِینَ، فراء گفته است: غیرمدینین یعنی غیرمملوکین و همچنین گفته است که شنیده ام که غیرمدینین یعنی غیر مجزبین).
شیخ طوسی نیز در تفسیر تبیان این گونه آورده است:
«و أصل الدین الجزاء. ثم یعبر به عن الطاعة التی یستحق بهاالجزاء، کما قال «فِی دِینِ الْمَلِكِ» أی فی طاعته.» (81)
(اصل واژه دین به معنای جزا است و اینکه به معنای طاعت گرفتهاند، به خاطر این است که طاعتی است که مستحق جزا و پاداش است، همان گونه که آیه میفرماید: فی دین الملک، یعنی در اطاعت از پادشاه.)
علاوه بر این، فراهیدی در کتاب العین (82)، ابن اثیر در النهایه (83)، ابن سلام در غریب الحدیث (84)، رازی در مختارالصحاح (85)، طریحی در مجمع البحرین (86)، فیروزآبادی در قاموس المحیط (87) و زبیدی در تاج العروس (88) هم به همین معنای واژه دین اشاره کردهاند.
19. حساب
حساب یکی دیگر از معانیی است که در کتب لغت برای واژه دین ذکر شده است. ابن منظور در لسان العرب در این باره میگوید:«الدین: الحساب، و منه قوله تعالی: مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ» و قیل: معناه مالک یوم الجزاء. و قوله تعالی: ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، أی ذلک الحساب الصحیح و العدد المستوی. و قوله تعالی: أَئِنَّا لَمَدِینُونَ، أی مجزیون محاسبون. و فی الحدیث: «الکیس من دان نفسه و عمل لما بعدالموت و الاحمق من أتبع نفسه هواها و تمنی علی الله» قال أبوعبید: قوله دانه نفسه أی أذلها و استعبدها و قیل: حاسبها.» (89)
(دین یعنی حساب، مثال آن آیه قرآن است که میفرماید: مالِكِ یَوْمِ الدِّینِ، که دین در اینجا به معنای حساب است و همچنین گفته شده معنایش مالک روز جزاست. همین طور ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، که به معنای حساب صحیح و عدد درست میباشد. و آیه قرآن که میفرماید: أَئِنَّا لَمَدِینُونَ یعنی مجازات شوندگان و کسانی که مورد محاسبه قرار میگیرند. در حدیث هم آمده که زیرک کسی است که نفسش را خوار نماید و به بندگی وادارد، همچنین گفته شده که یعنی نفس خود را مورد بازخواست قرار دهد.)
علاوه بر این، فراهیدی در کتاب العین (90)، جوهری در الصحاح (91)، ابن اثیر در النهایه (92)، ابن سلام در غریب الحدیث (93)، رازی در مختار الصحاح (94)، طریحی در مجمع البحرین (95)، فیروزآبادی در قاموس المحیط (96) و زبیدی در تاج العروس (97) هم به همین معنای واژه دین اشاره کردهاند.
20. ملت
یکی از معانی که زبیدی در تاج العروس (98) و فیروزآبادی در قاموس المحیط بدان اشاره میکنند، ملت است. (99)همان گونه که مشاهده شد، در کتب لغت در حدود بیست معنا برای واژه دین ذکر شده است. ولی با کمیدقت و تأمل میتوان دریافت که این معانی اکثراً شبیه به همدیگر و برگرفته از چند معنای اصلی و ریشهای هستند. همه معانی مذکور واژه دین، قابل برگشت و ارجاع به دو معنای اصلی و کلیدی میباشند، که این دو معنای اصلی عبارتند از:
1. قضاوت و داوری
2. کیش و آیین
توضیح مطلب آنکه معانی جزا، حساب، مالکیت، ذلت، غلبه و برتری، سلطه، حکومت و اجبار به معنای کلیدی و اصلی قضاوت و داوری قابل ارجاع است. و معانی عادت، سیره، ملت، اسلام، توحید، عبادت، طاعت، ورع، معصیت و تدبیر به معنای کلیدی و اصلی کیش و آیین قابل بازگشت است. بنابراین، میتوان گفت که واژه دین در زبان عربی دارای دو معنای کلی است: قضاوت و داوری، کیش و آیین. این مطلب با بررسی آیات قرآنی نیز به راحتی قابل اثبات است.
پینوشتها:
1. میبدی، ج1: 16.
2. ابن منظور، ج13: 169.
3. فیروزآبادی، ج4: 225.
4. زبیدی، ج9: 208.
5. ابن اثیر، ج2: 148.
6. طریحی، ج2: 78.
7. مجلسی: 33: 325 و 326؛ مفید: 179.
8. نوری: ج18: 179.
9. ابن شهرآشوب: ج1: 58: مجلسی: 35: 86.
10. ابن منظور، ج13: 167.
11. جوهری، ج5: 2118 و 2119.
12. ابن اثیر، ج2: 148.
13. طوسی، ج10: 425.
14. طبرسی، ج10: 844.
15. ابوهلال عسکری، 509.
16. فراهیدی، ج8.
17. أبوعبید، ج3: 135.
18. رازی، 120.
19. فیروزآبادی، ج4: 225.
20. طریحی، ج2: 76.
21. زبیدی، ج9: 208.
22. موسوی همدانی، ج10: 195.
23. ابن منظور، ج13: 168.
24. طریحی، ج2: 78.
25. زبیدی، ج9: 207.
26. فیروزآبادی، ج4: 228.
27. ابن منظور، ج13: 169.
28. فراهیدی، ج8: 72.
29. طریحی، ج2: 76.
30. فیروزآبادی، ج4: 225.
31. زبیدی، ج9: 207.
32. ورام: ج1: 243؛ مجلسی: ج74: 80.
33. زبیدی، ج9: 209.
34. ابن منظور، ج13: 170.
35. فیروزآبادی، ج4: 226.
36. ابن اثیر، ج2: 148.
37. طریحی، ج2: 78.
38. ابن منظور، ج13: 169.
39. زبیدی، ج9: 208.
40. فیروزآبادی، ج4: 228.
41. ابن منظور، ج13: 168.
42. ابن منظور، ج4: 227.
43. زبیدی، ج9: 207.
44. جوهری، ج5: 2117.
45. ابن اثیر، ج2: 148.
46. قاسم ابن سلام، ج3: 135.
47. رازی، 120.
48. طریحی، ج2: ص 76.
49. فیروزآبادی، ج4: 225.
50. زبیدی، ج9: 207.
51. زبیدی، ج4: 227.
52. زبیدی، ج9: 207.
53. ابن منظور، ج13: 169.
54. قاسم ابن سلام، ج3: 135.
55. زبیدی، ج9: 207.
56. فیروزآبادی، ج4: 228.
57. فیروزآبادی، ج4: 228.
58. ابن منظور، ج13: 168.
59. زبیدی، ج9: 208.
60. أبوهلال عسکری، 509.
61. جوهری، ج5: 2118.
62. فیروزآبادی، ج4: 225.
63. رازی، 120.
64. ابن اثیر، ج2: 148.
65. فراهیدی، ج8: 72.
66. ابن منظور، ج13: 169.
67. زبیدی، ج9: 208.
68. فیروزآبادی، ج4: 226.
69. طریحی، ج2: 77.
70. زبیدی، ج9: 206.
71. زبیدی، ج4: 227.
72. زبیدی، ج9: 207.
73. ابن منظور، ج13: 169.
74. زبیدی، ج9: 208.
75. فیروزآبادی، ج4: 228.
76. ابن منظور، ج13: 169.
77. زبیدی، ج9: 208.
78. فیروزآبادی، ج4: 228.
79. جوهری، ج5: 2117.
80. ابن منظور، ج13: 166.
81. طوسی، ج10: 425.
82. فراهیدی، ج8: 72.
83. ابن اثیر، ج2: 148.
84. قاسم ابن سلام، ج3: 135.
85. رازی، 120.
86. طریحی، ج2: 76.
87. فیروزآبادی، ج4: 225.
88. زبیدی، ج9: 207.
89. ابن منظور، ج13: 168.
90. فراهیدی، ج8: 72.
91. جوهری، ج5: 2117.
92. ابن اثیر، ج2: 148.
93. قاسم ابن سلام، ج3: 135.
94. رازی، 120.
95. طریحی، ج2: 76.
96. فیروزآبادی، ج4: 225.
97. زبیدی، ج9: 207.
98. زبیدی، ج9: 208.
99. فیروزآبادی، ج4: 228.
تقدسی، محمد مهدی؛ (1392)، معناشناسی واژه دین در قرآن، تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}