وضعیت اجتماعی ایران در دورهی ایلخانان
وقایع هولناک و کشتار بی امان آغاز قرن هفتم در ایران که هر مورخ و نویسندهای که قلم بر کاغذ گذاشت و دربارهی آن نوشت از خامهاش خون چکید. برخی از قبیل ابن اثیر چون در تاریخ خود به حملات بنیان کن چنگیز مغول رسیدند از شدت تأثّر و تألّم ثبت آن اتفاقات شوم را به تعویق انداختند تا بلکه گذشت روزگار به آنان دل و جرئت لازم برای ضبط آن حوادث را بدهد. برخی دیگر هر طور که بود در میان اشک و خون تاریخ ایلغارهای وحشتناک مغول را ثبت و ضبط کردند. به هر حال دورهای که در این بخش به آن میپردازیم از حملات چنگیز در سال 616 هجری و انقراض دولت خاندان نوشتکین غرچه یعنی دولت خوارزمشاهی آغاز میشود و به ایلغارهای وحشیانه تیمور و حکومت جبارانه او در ایران پایان مییابد. در این دوران پرآشوب قسمت بزرگی از فلات پهناور ایران صحنهی تاخت و تازهای ویرانکاران مغول و تاتار و دیگر زردپوستان وحشی و نیم وحشی آسیای مرکزی بود و ایرانیان به اندازهی تمام تاریخ گذشته و آیندهی خودکشتار، شکنجه، مثله و غارت شدند و مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و کشورشان چندگاهی جزو ممالک تاریخ مغول بود و سپس به دست شعبهای از اعقاب چنگیز افتاد و بعد از آن تجزیه شد و سلسلههای ضعیفی که غالباً ناشر مفاسد و معایب اجتماعی گوناگون بودند بر آنان حکومت کردند تا سرانجام وضع برای حملهی ویرانگر دیگر یعنی یورش تیمور لنگ فراهم گشت. با این همه در آغاز این دوره هنوز استعدادهای شگرفی، بر جای مانده از مدنیّت پیش از مغول، وجود داشت ولی در آخر آن، فقر و نابسامانی اجتماعی به انحطاط فرهنگی وحشتناکی منجر گردید که آثارش از اواخر قرن هشتم به بعد در حیات مادی و معنوی مردم ایران رخ نمود.
مغول و تاتار نام دو قبیله از دوازده قبیله زردپوستی است که در بخشی از آسیای شرقی و شمال دشت گُبی میزیستند و باژگزار پادشاه چین شمالی (طمغاج) بودند و بعدها بنا بر تسمیهی جزء بر کل ابتدا تاتار و سپس مغول نامیده شدند. آخرین حدّ شرقی سکونت این قبایل جبال خینگان (Khingan) بوده است. سرداری که توانسته بود این قبایل را زیر فرمان خود درآورد و در هجوم مغولان بر ایران فرماندهی سپاه را بر عهده داشت تموچین (= آهنین) نام داشت، (فرزند یَسوگای = یسوگئی)، و بعدها به چنگیزخان شهرت یافت. در بیشتر منابع تاریخی آن عهد و از آن میان تاریخ طبقات ناصری آمده است که چنگیز در آغاز امر قصد حمله به بلاد اسلام را نداشت و اگر در آن هنگام مردم مدبّری بر این مرز و بوم حکومت داشتند، این فاجعهی تاریخی به وقوع نمیپیوست، اما متأسفانه دولت فاسد خوارزمشاهی و فسادی که در آلِ اَتسِز وجود داشت چنگیز را وادار به یورش وحشیانه بر ایران کرد. بدین نحو که ابتدا در سال 615 چنگیزخان بعد از عقد یک معاهدهی تجاری میان ممالک خود و کشورهای ثروتمند اسلامی تحف و هدایایی برای سلطان محمد به همراه بازرگانانی با اموال فراوان به طرف ممالک اسلامی گسیل داشت. اما چون این هیئت به اُترار رسید، غایرخان امیر اُترار غدر کرد و همهی تجار و فرستادگان چنگیز را به طمع اموال و هدایای آنان به قتل رسانید و تنها یک تن از آنان از مرگ رست و با فرار خود چنگیز را از کیفیت حال باخبر ساخت. خان مغول هیئت دیگری برای مطالبهی غایرخان و جبران خسارت به دربار خوارزمشاه فرستاد، اما پادشاه مغرور و خام اندیش خوارزم آن فرستادگان را نیز کشت. پس از این عمل، چنگیز تمام قوای خود را با ساز و برگ فراوان آمادهی حمله نمود و در سال 616 به اُترار رسید. پادشاه خوارزم از اندیشهی نادرست سرداران خود، که به تفرقهی سپاه و جنگهای تدافعی عقیده داشتند، پیروی کرد و هر دسته از سپاهیان فراوان خود را در شهری گذاشت و خود، مانند آخرین پادشاه ساسانی که از برابر حمله اعراب بی آنکه با آنان روبرو شده باشد میگریخت، بی مقابله با سپاهیان مغول راه گریز پیش گرفت.
قوای چنگیز بعد از محاصرهی اُترار به سرعت شهرهای کنار جیحون و بلاد کوچک دیگر را تسخیر و قتل عام کردند و چنگیز خود بخارا را ویران ساخت. از میان گریختگان از بخارا یکی به خراسان رسید، از او کیفیت واقعه را پرسیدند، گفت: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.» در سال 617 سمرقند تسلیم شد و مغولان قسمت بزرگی از مردم آن شهر را از دم تیغ گذراندند. شهر اُترار پس از پنج ماه مقاومت نابود گردید و مردمش قتل عام یا اسیر شدند. در شهرهای مشهور دیگر چون بناکت، خُجَند و جَند کشتارهای فجیع رخ داد. سپس حمله به خوارزم از یک سو و هجوم به خراسان از سوی دیگر آغاز شد. محمد خوارزمشاه در فرار مداوم خود در اواخر سال 617 به جزیرهی آبسکون رسید و در سیهروزی درگذشت. چندماه بعد از فوت او در صفر 618 گرگانج پایتخت معروف خوارزم با ساکنان خود نابود گردید و دیگر شهرهای خراسان چون ترمَذ و بلخ و بامیان و طَخارستان و مَرو و بیهق و طوس و نیشابور و هرات یکی پس از دیگری به باد قتل عام و نهب و غارت رفت. در این گیرودار جلال الدّین مِنکُبِرنی جانشین محمد خوارزمشاه به قصد مقاومت از آبسکون به خوارزم و از آنجا تا نزدیکی غزنین شتافت و قوایی گرد آورد و یک بار هم قوتوتو سردار چنگیز را به سختی شکست داد، اما تفرقه و اختلاف سرداران نیروی او را از هم گسیخت و او ناگزیر از برابر سپاه چنگیز به جانب رود سند گریخت. در کنار این رود جنگی سخت میان او و چنگیز درگرفت و جلال الدّین مردانه نبرد کرد و رشادتهای فراوان نشان داد و عاقبت قلب سپاه چنگیز را درید و با چند تن از کسان خود بر آب سند زد و به سلامت از آن ورطهی هایل جست (شوال 618). بعد از فرار جلال الدّین و ویران شدن غزنین چنگیز در بهار سال 620 در کنار رود سیحون «قوریلتای» یعنی مجلس مشاوره، با پسران خود جوجی و اوگتای و جَغَتای، تشکیل داد و سپس جوجی به دشت قپچاق بازگشت و در سال 624 درگذشت و چنگیز نیز شش ماه پس از فوت پسر در مغولستان بمرد.
چنگیز به همان میزان که بی رحم و سفاک و ویرانکار بود، به همان حد هم مدبّر و شجاع و با اراده و مدیر بود. قوای زیردست او هم به همین نحو تربیت شده بودند و بدین جهت چون بلای آسمانی بر سر مردم بی پناه ایران نازل گردیدند. علاوه بر این، فاتح خونخوار با ایجاد قوانین و مقرراتی به نام «یاسا» نظامات خاصی در ممالک مفتوحه و در میان قوای خود پدید آورد که موجب نظم کارهای او و سپاهیانش میشد. با وجود این، تاریخهایی که دربارهی این هجوم بزرگ نوشته شده پر است از ذکر جنایات و فجایع و اعمال وحشیان مغول و تاتار که نه پیش از آن در تاریخ ایران نظیری داشت و نه بعد از آن. بعد از مرگ چنگیز تا سال 639 ولیعهد او اوگتای قاآن جای او را گرفت و بعد از مرگ اوگتای فرزندش گویوگخان تا سال 647 و پس از او «مُنگ کا» یا «مُنگوقاآن» تا سال 675 به خانی نشستند.
سلطان جلال الدّین مِنکُبِرنی بعد از عبور از رود سند مدتی با ناصرالدّین قباچه و شمس الدّین اِلتتمِش گیروداری داشت و پس از بازگشت به ایران و مطیع ساختن کرمان و فارس یک چند با جمال الدّین قُشتَمِر سردار خلیفه الناصر سرگرم زد و خورد بود و یک بار هم در سال 625 نزدیک اصفهان با مغولان جنگ سختی کرد و بر اثر خیانت برادرش غیاث الدّین شکست خورد و چندگاهی نیز با سرکشان آذربایجان و گرجستان و ایران و میّافارقین کشمکشها داشت تا عاقبت در نزدیکی دیار بکر به طور ناگهانی مورد حملهی مغولانی که به سرداری جورماغون مأمور از میان بردن او و ادامهی فتوحات در ایران بودند واقع شد و به کوههای میّافارقین پناه برد و در آن جا به دست کردان در شوال 628 هـ کشته شد. از این پس سرزمینهایی که چنگیز فرصت ضبط آنها را نیافته بود مانند کابل، سیستان، طَبَرستان، گیلان، آرّان، آذربایجان، عراق، ارمنستان تا حدود شمال بین النهرین به دست جورماغون و سپاهیانش نهب و غارت شد و در قلمرو حکومت مغولان درآمد.
هولاگو و سلاطین ایلخانی ایرانی
در سال 651 هولاگو پسر تولیخان پسر چنگیز از جانب برادر خود مُنگوقاآن و دربار مغولستان مأمور تکمیل فتوحات مغول در ایران و سایر نواحی غربی آسیا گردید. آمدن هولاگو به ایران، علاوه بر میل جهانگشایی دولت مغول، معلول تعصبات دینی علمای مذهبی ایران، و به خواهش آنان، به منظور دفع اسماعیلیان ایران نیز بود که اصطلاحاً ملاحده خوانده میشدند. از سوی دیگر عیسویان هم که در دستگاههای حکومتی مغول مؤثر بودند در این داستان اثری داشتند و میخواستند با ضعیف کردن مسلمانان شام و مصر، آنان را از مقابله با صلیبیان باز دارند. هولاگو بعد از ورود به ایران کَیتُوبوقا یکی از سرداران خود را مأمور فتح قلاع اسماعیلیان قهستان و رودبار و دامغان کرد و در سال 654 خورشاه آخرین جانشین صبّاحیان و تمام قلاع معتبر باقی مانده تسلیم هولاگو شد و کتابخانهی معتبر الموت بجز بعضی از کتابها که عطاملک جوینی با اجازهی هولاگو از آن جا بیرون کشیده بود ویران شد و به غارت رفت.بعد از آن، هولاگو بغداد را به سال 656 فتح کرد و خلیفه المُستَعصم بالله و فرزندان و بستگان و عمزادگان او کشته شدند و خاندان عباسی و خلافت 525 سالهی آنان که به دست ایرانیان تأسیس یافته بود با شمشیر تاتار منقرض گردید و تنها یکی از اولاد مُستَعصم به او مبارکشاه امان یافت و عم مُستعصم یعنی احمد به مصر گریخت. او و جانشینانش خلافت عباسی را اسماً و در پناه ممالیک مصر تا چندگاه ادامه دادند.
هولاگو ادارهی امور بغداد را به مؤیدالدّین ابن العَلقَمی، که سالها وزیر مُستَعصم آخرین خلیفهی عباسی بود و گفته شده است که با خواجه نصیرالدّین طوسی پنهانی نوشت و خواند و در تشویق او و هولاگو به فتح بغداد دست داشت، داد و بعد از او به شمس الدّین محمد جوینی سپرد. از سال 661 که شمس الدین وزیر شد برادرش عطاملک جوینی عهده دار این شغل گردید. ایلخان مغول مراغه را به پایتختی خود انتخاب کرد و خواجه نصیرالدّین طوسی را مأمور نمود تا در آن جا رصدی بنا کند و خود تا سال 658 به فتح بلاد الجزیره و شام و غارت آن نواحی مشغول بود و در سال 661 از سوی قوبیلای قاآن، جانشین منگوقاآن، رسماً سلطنت تمام ایران و الجزیره و شام و روم به او واگذار شد. وزارت هولاگو تا سال 661 با امیرسیف الدّین خوارزمی و پس از آن با شمس الدین محمد جوینی بود.
بعد از مرگ هولاگو (663 هـ) تا سال 736 هشت تن از ایلخانان بر ایران حکومت کردند تا سرانجام با مرگ سلطان ابوسعید بهادرخان در آن سال، ضعف و فتور در سلطنت آن سلسله آشکار گشت و ممالک ایلخانی دچار تجزیه شد به نحوی که از 736 تا 756 یعنی در مدتی کمتر از بیست سال، هشت تن دیگر هر یک چندگاهی در بخشی از ممالک ایلخانی اسماً حکومت داشتند. ایلخانان کلاً به چشمِ قومی خارجی بر ایران حکومت میکردند و آن را ملک مفتوح خود میشمردند. آنها پیش از سلطنت غازان خان به لحاظ دینی هم با ایرانیان توافق نداشتند، زیرا غالباً عیسوی یا بودایی بودند. بر روی هم سلطنت آنان انحطاطی را که از دورهی سلطنتهای ترک در ایران آغاز شده بود به وضع هراس انگیزی تکمیل کرد.
مقارن حملهی چنگیز چند حکومت محلی در ایران وجود داشت که بعضی درگیرودار حملهی مغول و تاتار از میان رفت و بعضی به عللی باقی ماند. برخی دیگر از حکومتهای جزء این عهد آنها هستند که به دنبال ضعف سلسلهی ایلخانی در ناحیههای مختلف ایران پدید آمدند از این دسته حکومتهای جزء و سلسلههای محلی است:
اتابکان سُلغری:
اتابک سعد بن زنگی (599 - 623) به سبب مصالحه با محمد خوارزمشاه و مدارا با پسران او حکومت خود را حفظ کرد و به ایجاد مدارس و مساجد توجه نمود. پسرش اتابک ابوبکر (623 - 658) با سرداران اُوگتای قاآن مصالحه و قبول ایلی کرد و با لقب قُتلغ خان به پادشاهی فارس باقی ماند و آن سرزمین را از خطر ویرانی نجات داد و آنجا را به صورت پایگاهی برای بعضی از فاضلان، و مرکز بزرگ بعضی علمی و ادبی دورهی مغول درآورد و آثار بسیار در فارس بر جای نهاد. پس از وی پسرش سعد چند روزی بیش زنده نماند و بعد از او به ترتیب محمدبن سعد (658 - 660) و محمد بن سلغربن سعد (660 - 661) و سلجوقشاه بن سُلغر (661 - 662) و سپس یکی از زنان خاندان سُلغری به نام اَبَش خاتون، اتابکی یافتند. اَبَش خاتون در سال 663 به فرمان هولاگو به عقد منگو تیمور درآمد و از این پس سرزمین فارس رسماً جزء متصرفات مغول گردید.از ملوک شبانکارهی فارس ملک مُظَفّر تا سال 658 سلطنت کرد و با وجود ظلم و جوری که عمالش بر مردم روا میداشتند در ترویج ادب و هنر با معاصر خود اتابک ابوبکر بن سعدبن زنگی رقابت میکرد. سرانجام در سال 756 این حکومت به دست امیر مبارزالدّین محمد انقراض یافت.
حکومت اتابکان یزد تا سال 718 به درازا کشید و در این سال به دست امیر مبارزالدّین محمدبن مظفر منقرض گردید.
اتابکان لرستان که به نام امرای هزارَسپی هم خوانده شدهاند از میان اقوام لر بزرگ پدید آمدند. بساط حکومت این سلسله به سال 827 به دست سلطان ابراهیم بن شاهرخ تیموری برچیده شد.
حکومت آلِ کِرت بر نواحی شرقی خراسان و افغانستان و سیستان و کنارههای رود سند تا سال 783 باقی ماند تا در سال مذکور بر اثر حملهی تیمور بر هرات و تسخیر آن منقرض گردید. در عهد فرمانروایی این شاهان شهر هرات مرکز امنی برای عدهای از گویندگان و نویسندگان و فاضلان بود.
قراختاییان کرمان تا سال 703 از سوی ایلخانان بر کرمان حکومت میکردند. آخرین آنان قطب الدّین شاه جهان، به سبب تقصیر در ادای مال به دیوان ایلخانان، به فرمان اولجایتو معزول گشت و حکومت آن سلسله برچیده شد. از میان این خاندان پادشاه خاتون زنی شاعر و علم دوست بود.
آلِ اینجو اولاد امیر شرف الدّین محمود شاه اینجو بودند. مشهورترین پادشاه این خاندان شاه شیخ ابواسحق بود که در سال 742 از طرف امیر پیرحسین چوپانی به حکومت اصفهان نامزد شد و پس از جنگ و زد و بند شیراز و فارس را متصرف گردید. شاه شیخ در سال 758 در شیراز کشته شد و حکومت آلِ اینجو به پایان رسید. این شاه مردی شعر دوست و شاعر و مصاحب دانشمندان و فاضلان بود و به همین سبب شاعران بزرگی چون حافظ و عُبید زاکانی و شمس فخری و فاضلانی مانند عضدالدّین ایجی (ایگی) در درگاه او مجتمع بودند.
آل مظفّر منتسب به امیر شرف الدّین مظفّر بودند که از دست اولجایتو حکومت میبد و راهداری بین کرمان و لرستان را یافته بود و در سال 713 درگذشت و پسرش امیر مبارزالدّین محمد، فاتح شیراز و قاتلِ شاه شیخ ابواسحق، همان است که حافظ در غزلیاتش با کنایهی «محتسب» بر او انتقادهای تند دارد. او در سال 759 به وسیلهی پسرانش محبوس و کور شد و در 765 درگذشت و بعد از او پسرش شاه شجاع تا سال 786 سلطنت کرد. حکومت آل مُظفّر در ضمن یورشهای امیر تیمور به سال 795 پایان پذیرفت.
ایلکانیان یا آل جلایر اولاد امیرحسین گورکانند که با ایلخانیان خویشی داشتند. حکومت ایلکانیان سرانجام به سال 827 به دست خاندان تیموری از میان رفت. در دستگاه این خاندان شاعرانی چون سلمان ساوَجی، خواجه محمد عصّار، شرف الدّین رمی و ابن نصُوح شیرازی مورد تشویق قرار میگرفتند و سلطان اُوَیس خود در زمرهی ادیبان بود.
چوپانیان بازماندگان امیرحسین چوپان، سپهسالار و داماد اولجایتو، بودند. امارت این خاندان با قتل ملک اشرف به سال 759 به دست جانی بیگ، امیر سفّاک و نابکار مغول، به پایان آمد.
طغاتیموریان منسوب به طغاتیمور نوادهی بزرگ چنگیز بودند که در سال 737 به ایلخانی انتخاب شده بود و مدتی در خراسان و گرگان حکومت میکرد ولی در سال 741 سربداران بر او خروج کردند و در سال 754 او را کشتند. آخرین فرد این خاندان علی بن پیرک بن لقمان بود که به سال 812 در عهد تیموریان از میان رفت.
سربداران از میان درویشان شیعه مذهب سبزوار برخاستند. نخستین آنان امین الدوله عبدالرزاق از مردم بیهق خراسان بود که نسبش از جانب پدر به حسین بن علی (علیه السلام) و از سوی مادر به یحیی بن خالد برمکی میکشید. او که از عاملان ابوسعید بهادرخان بود بعد از مرگ ابوسعید برای مبارزه با عمّال ستمکار خواجه علاء الدّین محمد، وزیر خراسان، گروهی از بیهقیان را گرد خود جمع کرد و گفت: «... به مردی سر خود بر دار دیدن هزار بار بهتر که به نامردی به قتل رسیدن...»، و به سبب این سخن ملقب به سربدار شدند. (1) امیرعبدالرزاق بعد از چندی به دست برادر خود امیر وجیه الدّین مسعود کشته شد. وجیه الدّین به سبب حُسن رفتار و اتحاد با شیخ حسن جُوری رئیس شیخیان جُوریه قدرتی حاصل کرد و اَرغونشاه عامل طغاتیمور و امیرعلی برادر او را به قتل آورد و تا سال 745 امیری کرد. بعداز قتل وجیه الدّین چند کس از اطرافیان او حکومت کردند. آخرین آنان خواجه علی مؤیّد به سال 788 در جنگی در رکاب تیمور کشته شد و سلسلهی سربداری منقرض گشت. اهمیت این حکومت کوچک در این است که از راه التجا به یک دسته صوفیه و اِخوان روشی را ایجاد کردند که بعدها در تاریخ ایران تکرار شد و تنها دسته از مدعیان حکومتند که بعد از حمله مغول از میان عامه مردم به نام احقاق حق و مبارزه با فساد قیام کردند.
از طایفه ملوک مازندران آخرین فرد فخرالدّین حسن بود که در سال 750 کشته شد و بعد از او سیزده سال مازندران در آتش فتنه میسوخت.
بخش دیگری از مازندران یعنی اراضی میان دیلمان تا حدود آمل در دست دستهی دیگری از حکام محلی به نام ملوک رستمدار بود که نسب خود را به خسرو انوشیروان میرساندند و غالباً از ملوک باوَند اطاعت میکردند. آخرین فرد از طایفهی عضدالدّوله قباد (780 - 800) نام داشت و دورهی حکومت او مصادف بود با استیلای میرقوام الدّین مرعَشی بر آمل و ساری و کوهستان مازندران و قلعهی فیروزکوه. این میرقوام الدّین خود در سال 781 درگذشت، اما بازماندگانش تا حملهی تیمور بر مازندران (794)، بر بخشهایی از آن سرزمین حکومت داشتند.
ذکر سلسلههای پادشاهان هند در این جا به سبب آن که درگاههای آنان یکی از مهمترین مراکز تجمع دانشمندان و نویسندگان ایرانی بود، ضرور است به ویژه که گروهی بزرگ از بزرگان علم و ادب ایران شرقی از پیش حمله مغول به هندوستان گریختند و به درگاه پادشاهان مذکور پناه بردند، مثل عوفی و منهاج سراج و جز آنان. از این سلسلهها، سلاطین دهلی یعنی جانشینان قطب الدّین ایبک (م 607) و شمس الدّین اِلتُتمِش (م 633) تا سا ل644 حکومت داشتند و بعد از آن غیاث الدّین بَلبَن و پسرش مُعزّالدّین کیقباد تا سال 687 حکومت راندند و به دست ترکان خلجی از میان رفتند. درگاه این پادشاهان ملاذاکابر و سادات و شاهزادگان و علما و نویسندگانی بود که از خراسان گریخته بودند و به وسیلهی این دسته از ممالیک بسیاری از رسوم ایران شرقی همراه با زبان فارسی در شمال هندوستان رواج یافت.
ترکان خلجی تا سال 721 بر دهلی حکومت میکردند. سرسلسله آنان جلال الدّین فیروزشاه نام داشت. از پادشاهان این سلسله بعد از جلال الدّین، علاءالدّین محمد ملقب به اسکندر ثانی (695 - 716) از دیگران مشهورتر است. در عهد او مشایخ بزرگ تصوف و شاعران مشهور مانند امیرخسرو و امیرحسن و دیگران در شهرهای اسلامی هند به سر میبردند که بعضی از درگاه او وظیفه و راتبه میگرفتند.
بعد از ضعف ترکان خلجی در سال 721 سلسلهی جدیدی از پادشاهان اسلامی شمال هند به نام تُغلُقیّه به وجود آمد که قدرتشان نزدیک یکصد سال دوام یافت. سرسلسلهی آنان سلطان غیاث الدّین تُغلُق شاه بود. در محرم سال 801 با عبور تیمور از رود سند این سلسله منقرض گردید.
تیمور
تشکیل دولتهای کوچک ایرانی و یا ایرانی شدهی بعد از حملهی خانمانسوز مغول میتوانست نوید دهندهی تجدید حکومت مقتدری از ایرانیان در این سرزمین باشد، اگر بلای جهانسوز یورشهای تیمور به ایران روی نمیداد و همهی آن دولتها را به زانو در نمیآورد. تیمور پسر امیرترغای، رئیس یکی از قبایل مغولی در ماوراءالنهر، بود و از سال 782 شروع به لشکرکشیهای خود به ایران کرد و در طی هفت سال خراسان و گرگان و مازندران و سیستان و افغانستان و فارس و آذربایجان و کردستان را مسخر ساخت و در سال 795 بغداد را از ایلکانیان گرفت و به سال 801 کشمیر و دهلی را نیز متصرف شد. وی در عین آنکه قائدی نیرومند بود از کشتارهای وحشیانه ابایی نداشت. داستان منارههایی که از جمجمههای هزاران مقتول در سیستان و قومس و اصفهان ساخت مشهور است. با برافتادن دولتهای محلی ایران به دست تیمور خاندانهای ایرانی که سرگرم احیاء فرهنگ از هم گسیخته ایرانی بودند نابود شدند و سراسر ایران به دو قسمت تقسیم گردید. خراسان و گرگان و مازندران و سیستان نصیب شاهرخ شد که در هرات استقرار یافت؛ مغرب ایران و آذربایجان و ارمنستان به دست میرزا میرانشاه و پس از وی به دست فرزندش افتاد. اگر چه با درگذشت تیمور گسیختگی در این امپراتوری پهناور راه یافت، اما مسلمان بودن تیمور و اطرافیانش و خوگیری آنان با مدنیت سبب شد تا همین که اوضاع در دوران پسرش شاهرخ آرامشی یافت عهد جدیدی از هنر و ادبیات در ایران آغاز گردد.خاندانهای وزارت
در قسمت بزرگی از دورهی ایلخانان چند خاندان مشهور ایرانی در حل و عقد امور کشور مؤثر بودند. نخست خاندان بهاء الدّین محمد صاحب دیوان جوینی است (2) که نسب آنان به فضل به ربیع میرسید. رجال این خاندان عموماً مردی فاضل و دانشمند و ادیب و ادب دوست و شاعرنواز بودند و بیشتر آنان خود قریحهی شاعری و انشاء داشتند و نفوذ چند ده سالهی آنان در دورهی ایلخانان وسیلهی سودمندی برای روی کار آمدن عدهای از ایرانیان و طبعاً تجدید آبادانیها و مرمّت خرابیهای ایران بود. خود بهاء الدّین جوینی همواره در نزد حاکمان مغولی با احترام و اعتبار و با مرتبهی صاحب دیوانی زیست تا در سال 651 در اصفهان درگذشت. پسرانش شمس الدّین محمد و عطاملک هم به مراتب عالی سیاسی رسیدند. عطاملک جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا 24 سال حکومت بغداد میکرد و شمس الدّین نیز چهار سال همین شغل را پیش از برادر بر عهده داشت. وی همچنین از سوی سلطان احمد تگودار، علاوه بر وزارت او، حکومت خراسان و مازندران و عراق و ارّان و آذربایجان را مستقلاً و بلاد روم را به مشارکت با سلاطین سلجوقی آن سامان در دست داشت. خاندان جوینی در عهد سلطنت اَرغونخان (683 - 690) که دشمن آنان بود به سایعت امیربوقا و نایبش فخرالدّین محمد مستوفی قزوینی به وضع فجیعی کشته شدند و از میان رفتند. بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ قرن هفتم با بزرگان این خاندان ارتباط داشتند و کتابهای خود را به نام آنان پرداختند و آنان را در اشعار خود ستودند.بعد از خاندان جوینی وزیرانی چون سعدالدّوله یهودی طبیب، وزیر ارغونخان و خواجه صدرالدّین احمد خالدی زنجانی مشهور به صدرجهان، وزیر گیخاتوخان درخشیدند. صدرجهان بود که به پیروی از روش چین پول کاغذی به نام «چاو» ترتیب داد و در سال 693 آن را به جای سیم و زر در مملکت روان کرد. او دو بار وزارت یافت و تا 697 که به فرمان غازان مقتول گشت این مقام را بر عهده داشت. بعد از صدر جهان وزارت غازان به سعدالدّین محمد مُستوفی ساوَجی و نیابت او به رشیدالدّین فضل الله طبیب همدانی داده شد، اما ابتدا سعدالدّین در 711 به امر اولجایتو به قتل رسید و سپس به سال 718 نوبت کشته شدن بر خواجه رشید الدّین فضل الله، وزیر دانشمند و نویسنده و مورخ معروف رسید. تاج الدّین علیشاه تبریزی (م 724) و پسرانش امیر غیاث الدّین محمد و خلیفه و سپس نصرة الدّین عادل نسوی و دمشق خواجه هم وزیر شدند.
آخرین وزیر بزرگ و معروف ایلخانیان خواجه غیاث الدّین محمد فرزند رشید الدّین فضل الله همدانی است که از 727 وزارت ابوسعید را بر عهده داشت. وی مردی نیکونهاد و فاضل و دانش دوست و ادبپرور و مشخصاً نویسنده بود. بیشتر افاضل عهد را در کنف حمایت خود داشت. حمدالله مستوفی تاریخ گزیده را به سا ل730 به نام او تألیف کرد و قاضی عضدالدّین ایجی مواقف و فواید غیاثیه و شرح مختصر ابن حاجب را به نام او نوشت و بسیاری از دانشمندان و شاعران کتابها و منظومههای خود را به نام این وزیر بزرگ پرداختند.
در شمار رجال مؤثر و مشهور این عهد ذکر نام استادالبشر خواجه نصیرالدّین محمد طوسی ضرور است. وی یکی از بزرگترین مردان قرن هفتم بود. او در مرکز علمی مهمی که در شهر مراغه ایجاد کرده بود چند تن از بزرگان علم را جمع آورد و حوزهی بزرگی برای تدریس و تعلیم و تربیت و کتابخانهای که عدد کتابهای آن را تا چهارصد هزار مجلد نوشتهاند تشکیل داد. در حقیقت وجود خواجه یکی از وسایل مهم برای نقل سنن علمی از دورهی پیش از مغول به دورهی مغول بود.
وضع اجتماعی و دینی
قرن هفتم و هشتم وحشتناکترین دوران تاریخ ایران از حیث قتل عامها و کشتارها و ویرانیها پیاپی است. این وضع با حملهی مغول و تاتار که در رأس همهی این مصائب و به منزلهی بلایی آسمانی بود، آغاز گردید و با تاخت و تازهای مأیوسانه فرزندان محمد خوارزمشاه و سپاهیان بی صاحب او که این سوی و آن سوی سرگردان بودند، تکمیل شد و با حملهی مجدد مغول در زمان هولاگو و جانشینان وی ادامه یافت. اختلافات سران مغول در عهد ایلخانان و علی الخصوص بعد از مرگ ابوسعید بهادر و کشاکشهای پیاپی امرای مختلف بر سر فرمانروایی نواحی ایران و قتل و غارتهای وحشیانه تیمور و همراهان او وضع خطرناکی در سراسر این دو قرن در ایران ایجاد کرده بود. از قتل عامهای چنگیز و سپاهیانش نمونههایی در کتب تاریخ دادهاند که حتی تصور آن نیز دهشت انگیز و هراسآور است. (3) غالب شهرهای ماوراء النهر و خراسان هر یک دو یا چند بار ویران و قتل عام شد و عجیب اینکه هر جا پای مغولان بدان میرسید به مثابهی عذاب الهی و نشانهای از قهر خداوند تلقی میشد و چنگیز خود معتقد بود که «عذاب خدای است که بر سر گناهکاران فرود آمده است!» کامیابیهایی که در نخستین حملات سریع مغولان نصیب آنان شده بود سبب گردید تا مردم تصور کنند که مشیت الهی و بخت با آنان یار است و هرگونه مقاومت در برابر آن قوم ناممکن و بی ثمر و این اندیشهی ناصواب تا دیرگاه مایهی فتح و پیروزی و پیشرفتهای پردامنهی آنان میشد. دربارهی این وحشت و بیم بی حساب مردم از مغولان ابن اثیر حکایتهای عبرت انگیزی آورده است. از آن جمله میگوید: «یکی از تاتار مردی را گرفت لیکن برای کشتنش سلاحی نداشت. به وی فرمان داد تا سر خود را بر زمین نهد و از جای نجنبد. مرد هم چنان باقی ماند تا آن تاتار شمشیری یافت و او را به قتل آورد.» (4)تحسر و تأسفی که از این واقعهی هایل و آن همه جنایت و کشتار و غارت بی امان بر بازماندگان مردم ایران و مسلمانان دیگر دست داد واقعاً دردانگیز و ملال آور است. هر نویسندهای که در آن اوان تاریخی نوشت یا شرحی دربارهی این مصیبت بزرگ داد خامهاش خون گریست. این بلای بزرگ با حملهی چنگیز پایان نیافت بلکه حملههای سرداران و سپاهیان قتّال تاتار تا هولاگو و از او به بعد تا پایان دورهی ایلخانان و از آن پس تا دیرگاه ادامه داشت و به گفتهی عطاملک جوینی، که خود ناظر این وقایع بود «محنت طولانی خراسان و عراق همچون تب لازم بود که از جسم آدمی بیرون نرود.» اما روحیه تسلیم شدن و تن به خواست دشمن دادن مردم ستمدیدهی ایران کم کم جای خود را به مقاومت و پایداری داد. قیام جلال الدّین خوارزمشاه نیز باعث شده بود که مردم بسیاری از بلاد بر شحنگان مغول بشورند و کشتارهایی از آن وحشیان بکنند. در این قیامها و مقاومتها گاه شکستهای سخت بر مغول وارد میشد از آن جمله در سال 620 همهی مهاجمان مغولی بر قلعهی سیفرود بی کم وکاست از پای درآمدند. مقاومت مردانهی تیمور ملک و قیام تارابی و دفاع نومیدانهی خلیفهی عباسی هر چند بدون نقشه و تدبیر و وحدت عمل بود اما به هر حال مؤثر بود. با روی کار آمدن غازان خان، پادشاه مسلمان ایلخانی، و وضع یاسای او، اندکی از آزار بی امان مغولان کاسته شد. لیکن انقلاب بعد از فوت ابوسعید بهادرخان وضع دشوار جدیدی برای ایرانیان ماتم زده فراهم آورد و موجب قتل و غارت تازهای به دست سرداران امارت جوی گردید.
تاخت و تازهای پیاپی ملوک الطوایف بعد از ایلخانان هم خود سربار وضع قدیم گردید و آرامش گونهای را که در پایان عهد ایلخانی پدید آمده بود، یکباره از میان برد.
در عهد ایلخانان ایران، اگر چه برخی از آنان کوشش داشتند که موجبات آرامش اوضاع را فراهم آورند لیکن چون سرداران و سپاهیان آنان همه از مغول بودند، هر وقت و هر جا که لازم میدانستند شدت عمل سابق را تجدید میکردند. بنابراین استقرار حکومت ایلخانان در ایران که به ظاهر دورهای آرام تصور میشد هم خالی از محنتهای دوران حمله و هجوم مغول نبود. در دوره اتابکان بر اثر تشتت اوضاع و چیرگی مردم فرومایه و زورگوی و ظهور قحط و غلا و تاراج و حملههای بعضی از مهاجمان، بسیاری از مردم فارس از میان رفتند و درست در ایام مصادف با عهد غازانخان و یاسای فریبندهاش، یعنی بعد از وبا و قحط و غلای سال 698، به سال 699 ایلخانان در فارس آتشی از بیداد روشن کردند و به انواع راهها مردم را آزار میدادند و مالیات به میزان سال پیش از قحط مطالبه میکردند و آن را به زور تهدید و قتل میستاندند.
برخی از مورخان برآنند که هجوم مغول در اساس با غرض اقتصادی همراه بود و جهانگشایی، یا گرفتن انتقام از سلطان محمد خوارزمشاه بهانهای ظاهری بود. هر شهر یا ناحیهای را یا با جنگ تصرف میکردند یا به تسلیم وا میگذاشتند. در صورت اخیر به تعیین خراجی سالانه قناعت میشد و شحنهای برای نظارت در امور نظامی و مالیاتی آن ناحیه معین میگردید تا خراج را به موقع به حکومت مرکزی برساند. هر جا که به قهر میگرفتند غارت آن حتمی و مسلم بود و هنگام غارت معمولاً کوی به کوی و خانه به خانه در معرض هجوم قرار میگرفت و هر جا هر چه گوهرینه و نقدینه بود به عنف میربودند. مغولان و ایلخانان مغولی ایران و سرداران و صاحب تیولان آنان تنها به غارت اکتفا نمیکردند بلکه بعد از استقرار در ایران هر ساله باجها و خراجهای سنگین بر هر یک از نواحی تعیین مینمودند که به زور و عنف و گاه به شکنجه و آزار از مردم گرفته میشد.
اقوام تاتار و مغول و ترک که همراه چنگیز به ایران آمدند مردمی بیابان گرد و چادرنشین بودند. وجه اشتراک آنان اطاعت از یاسای چنگیزی بود که مجموعهای از احکام را، دربارهی نظام کشوری و لشکری و آیین لشکرکشی و فتح بلاد و تشکیل قوریلتای (شوری) ها انواع پاداشها و مجازاتها و آداب زندگانی و قوانین مربوط به آن و قواعد شکار و جز آن، شامل میشد. یاسای چنگیزی مدتهای دراز اساس انتظامات کشوری و لشکری در ممالک تابع مغولان و از آن جمله در ایران بود و به همین سبب تأثیراتی در امور اجتماعی این کشور داشته و اصطلاحات آن مدتها در آثار نویسندگان و مؤلفان به کار میرفته است. اثر یاسای چنگیزی حتی پس از یاسای غازان خان هم مدتها کم و بیش بر جای مانده بود. بنابر یاسای چنگیزی، مغولان نمیتوانستند القاب و عناوین داشته باشند. پادشاه فقط لقب «قاآن» یا «خان» داشت. شکار در زمستان امری جدی محسوب میشد. مقررات مربوط به لشکرکشی سخت بود. سپاهیان آلات و ابزار جنگی را خود میساختند. همه باید قبجر (مالیات) بپردازند. کوچکترین گروه سپاهیان چنگیز از ده تن به وجود میآمد و از آن میان یک نفر امیر نُه تن دیگر بود. مرتکب سرقت و زنا و جاسوسی و دروغ و سحر و جادو محکوم به مرگ بود. صلح کردن با پادشاهی که قبول ایلی نکرده باشد ممنوع بود.
مغولان به کشتیگیری و مشتزنی و تماشای آنها علاقهمند بودند و به خرافات و ارواح خبیث و اثر آنها در امور عالم اعتقاد شدید داشتند. از رعد و برق سخت میترسیدند. (5) در یاسای چنگیزی لزوم اعتقاد به وجود خدای آفریدگار زمین و آسمان نخستین دستور بود و چنگیز خود با بی طرفی و آزادمنشی به دینها نگاه میکرد. چنگیز که خود از تسامح دینی برخوردار بود گویا به واجب الوجود اعتقاد داشت. طایفههای تاتار و مغول و دیگر قومهای زردپوستی که در جرگه آنان آمده بودند دارای کیشهای مختلف مسیحی، بودایی، مانوی، بت پرستی و اسلام بودند و بعد از درآمیختن آنها با اقوام جدید زردپوست نیز هر دسته به مذهب یکی از آنها خاصه بتپرستی و بودایی درآمدند.
عدم اعتقاد این اقوام به اسلام سبب شد تا مؤلفان مسلمان چیرگی آنان را به منزلهی غلبهی کافران بر دینداران و مقدمهی خروج دَجّال و یأجوج و مأجوج و نشانی از آخرالزمان بپندارند و در این باره به حدیثهایی استناد کنند. برخی دیگر از نویسندگان، این واقعه را به منزلهی انتقام و عذاب الهی شمردند تا به آن وسیله از فساد و طغیانی که به سبب کثرت مال بروز کرده بود جلوگیری شود تا «آن جماعت از خواب غفلت متیقّظ شوند و از سکوت جهالت افاقتی یابند و بدان سبب اعقاب و اولاد ایشان را تنبیهی باشد.» (6) اگر چه سنت چنگیز حکم میکرد که مزاحمتی برای دین مردم فراهم نشود بعضی از خانان مغول نسبت به اسلام راه عناد و دشمنی میسپردند و کمر بر آزار و ایذای مسلمانان میبستند. از سوی دیگر اگر چه حملهی مغولان به خصوص آنگاه که به سقوط بغداد منتهی گردید شکست بزرگی برای اسلام بود، اما در نتیجهی ارتباطی که دولت مغول میان مشرق و مغرب آسیا ایجاد نموده بود اسلام به نواحی تازهای از شمال چین و مغولستان و آسیای مرکزی راه یافت و باقی ماند.
در ایران نیز خاندان مغول و ایلخانان به تدریج با رعیت خود که مسلمان بودند خو گرفتند برکایخان یکی از پسران جوجی که از کودکی مسلمان شده بود در تقویت اسلام و مسلمانان کوشش کرد. تگودار بر اثر معاشرت با مسلمانان به دین اسلام درآمد و نام «احمد» بر خود نهاد و این خود سبب ایجاد ضعف و فتوری در کار عیسویان و مغولان غیر مسلمان و تقویتی برای اسلام و مسلمانان شد. در کشاکش ایلخانان با ممالیک ایوبی شام و مصر، تا وقتی که ایلخانان ایران قبول اسلام نکرده بودند، مقاومت ممالیک ایوبی در برابر آنان حکم مقاومت اسلام در برابر کافران داشت ولی بعد از آن (در دورهی غازان) صورت دفاع سیاسی و نظامی یافت.
دینهای پیش از اسلام ایران که بر اثر قوت اسلام از رواج و رونق افتاده بودند با برافتادن حکومت اسلام در ایران و ممالک مجاور و ضعف شدید علمای دین دوباره به جنب و جوش درآمدند و قدرت از دست رفته را بازیافتند. تشکیل دولت ایلخانی در ایران نیز با تقویت آیین مسیح در این کشور همراه بود، تا جایی که عیسویان ایران هولاگو و همسر او، دوقوزخاتون، را نجات دهندهی خود تصور کردند. برافتادن حکومت اسلام به یهودیان ایران هم فرصت داد که به فکر انتقامجویی افتند و وضع آشفتهی خود را سروسامان بخشند و در دستگاههای شاهان و امیران مغول راه یابند. از میان همین گروه یکی به نام سعدالدوله اهل ابهر زنجان به مرتبهی وزارت ارغون رسید و در مدت وزارتش حیلهها در برانداختن اسلام و مسلمانان اندیشید.
نتایج حمله مغول
تسلط مغولان بر ایران امری دفعی نبود که به زمان کوتاه فیصله پذیرد و خاتمه یابد. حاصل این مشکلات مداوم فقر روزافزون و خرابی پیاپی و فتور و سستی دُمادُم برای مردم ایران بود. این حوادث ووقایع سربار وقایع دردناک و حوادثی شده بود که از قرن ششم در ایران رخ میداد و انحطاط تمدن ایرانی را با استواری تمام پیریزی میکرد. از میان رفتن طبقات حاکمهی باسابقه و به میان افتادن حادثهجویان نورسیده و تازه کار خود بلایی بزرگ بود، چه این گونه مردم فرومایه از بزرگداشت فاضلان اعراض میکردند و ناکسانی چون خود را بر میکشیدند. واژگون شدن مبانی حیات اجتماعی در چنین حالی که معمولاً تقهقر از کمال به نقص و انحطاط است با انواع معایب و مفاسد همراه است. وقتی مردم فرومایه از طبقات پست بدون هیچ گونه تربیت و تضمینی زمام امور را در دست گیرند طبعاً به مکارم پشت پا میزنند و رذایل را مباح میشمرند. رواج انواع مفاسد از دروغ و تزویر و دزدی و ارتشا و بی اعتنایی به ملکات فاضله و نظایر این امور نتیجهی جبری چنین وضعی است. در این دوره سعایت و تضریب بر ضد یکدیگر مانند امری عادی ملاحظه میشد. کمتر وزیری از وزیران این عهد را میتوان یافت که به مرگ طبیعی درگذشته باشد و عادتاً قتل هر یک از آنان از راه تضریب مخالفان او صورت میگرفت. ملت ایران با حملهی خانمانسوز مغول به نحوی فاسد شده و ارزش اجتماعی خود را از دست داده بود که افرادش به جای اتحاد و اتفاق در برابر بیگانگان غالب، به جان یکدیگر میافتادند و رجال و بزرگان را از راه اتهام از میان بر میداشتند خود جای آنان را میگرفتند و مهیای آن میشدند تا دیگری نیز همین کار را با آنان بکند. موضوع دیگری که مسلّماً در ضعیف ساختن روحیهی ایرانیان در این دوره مؤثر بود اسیر شدن دستههای بزرگ و بی خانمان گردیدن آنان بود.بدترین و خطرناکترین نتیجه و ثمر اوضاعی که با حملهی مغول پیش آمد انحطاط عقلی و فکری است که طبعاً با هر حملهی سخت ویرانکارانه حاصل میشود. در حملهی مغول شهرهای بزرگ که مراکز اصلی علوم و علما بود خالی از سکنه و ویران شد. هجوم و تصرف بلاد و کشتار مردم و غارت و ویرانی به درجهای بود که جز به بعضی معدود از متفکران و بزرگان زمان فرصت گریز و رهایی نداد. کتابخانههای بزرگ که در شهرهای پرجمعیت و آباد ماوراءَالنهر و خراسان و عراق بود به سرعتی عجیب پایمال شد یا در خرابهها مدفون گشت و همراه صاحبان و خوانندگان راه دیار نیستی گرفت. بسیاری از خاندانهای حکومت و ریاست و دانش که غالب آنها مروّجان علم و ادب و حامیان عالمان و ادیبان بودند یکباره برافتادند یا اگر بازماندگانی داشتند به مرحلهای از فقر تنزل کردند که یکباره قدرت تعهد و نگاهداشت دیگران از آنان سلب شد. فقر عمومی و از میان رفتن بسیاری از آبادانیها و کوچک شدن شهرها و برهم خوردن مراکز تحقیق و تعلیم و تعلم و افتادن کار به دست وحشیانی که البته علم و هنر را ارجی نمینهادند و بدان توجهی نداشتند مایهی تنزل علمی و فکری ایرانیان گردید. این سقوط وحشت انگیز فکری و عقلی در آغاز دورهی مغول نامحسوس و بعد از آن روز به روز محسوستر و آخر این دوره در نهایت شدت و قوت است و انعکاس آن در آثار ادبی نویسندگان و دیوانهای شاعران در قالب اندرز و نصیحت و شوحی و مطایبه و هزل و هجو دیده میشود. از سخن سرایانی که بیشتر به ذکر این گونه دردهای اجتماعی در اشعار خود پرداختند و بسیاری از طبقات مهم اجتماع را سرزنش کردند، که غالباً به فساد گراییده بودند، سیف الدّین محمد فرغانی و خواجوی کرمانی و حافظ و اوحدی مراغهای، و از همه سختتر و تندتر خواجه نظام الدّین عُبیدالله زاکانی قزوینی را باید نام برد که به نظم و نثر و از راههای مختلف وضع وخیم عهد خود را به باد انتقاد گرفته و طبقات مختلف اجتماعی خاصه امیران و سران سیاست و دین عصر را در پردهی طنز و طعنه و هزلهای نمکین چنان که بودند معرفی کرده است.
یکی از عواملی که سبب شد تا بلای خانمانسوز مغول نتواند همهی ایران و ممالک همسایه ایران را بی کم و کاست فرو گیرد، وجود پناهگاههای فرهنگی بود، یعنی نواحیای که بر اثر قبول ایلی و یا در نتیجهی آن که حملهی مغول به آن نواحی در سالهای بعد از چنگیز، و در دورهی جانشینان او، انجام گرفت با شدت عمل کمتری روبرو شدند. یکی از این مأمنها ناحیهی فارس و متصرفات سعدبن زنگی و ابوبکر و پسرش بود که موصوف به پرورش ادیبان و عالمان و ایجاد آبادانیها و مدرسهها و مسجدها و خانقاهها بودند. پناهگاه دیگر آسیای صغیر (روم شرقی) است که تا چندی گریزگاه دستههای پیاپی از فراریان ایرانی و پناهگاه کسانی چون بهاءالدّین محمد بلخی (پدر مولوی) و اطرافیان او، شمس الدّین محمد تبریزی، بُرهان الدّین محققتر مَذی، سیف الدّین فرغانی، سراج الدیّن اُرمَوی و بسیاری دیگر از بزرگان بود. پناهگاه بزرگ دیگر سرزمین هندوستان بود که امیران نواحی مختلف آن مانند سند و دهلی و بنگاله همه با فرهنگ و تربیت ایرانی پرورش یافته بودند و دربار آنان ملجأ گروه بزرگی از ایرانیان گردید که در فتنههای ماوراءَ النهر و خراسان خود را به داخل هندوستان افگنده بودند و در میان آنان غیر از مردم عادی که گروه گروه بدان جانب میشتافتند مردم دیوانی و عالم و شاعر و عارف و صوفی و ادیب و فقیه وجود داشتند. مجموع این پناهگاهها و برخی از شهرها و دیهها که بر اثر ایلی از قتل عام و ویرانی رهایی یافت وسیلهی خوبی برای نگاهداشت بقیة السیف ایرانیان و بازماندهی فرهنگ و تمدن ایرانی گردید و بدین گونه بسیاری از رجال علم و ادب، و نسخ کتب، از چنگ عدم رهایی یافت و برای ما بازماند.
سقوط بغداد و آثار آن
انقراض حکومت عباسی و سقوط بغداد به دست هولاگو در سال 656 بزرگترین مایهی ضعف اسلام در آن دوره بود. از میان خلفای عباسی برخی چون الناصرلِدین الله (م 622) و المُستَعصم بالله (م 656) سبک مغز و بی تدبیر و زشت خو بودند. فتح بغداد به دست هولاگو تنها نتیجهی قدرت جنگی مغول نبود، بلکه بی تدبیری خلیفه المُستَعصم بالله و سبک مغزی اطرافیان او و اختلافهای سخت میان سران مملکت و آزار و ایذای شدیدی که به مردم روا داشته میشد مناقشتهای مذهبی سنیان و شیعیان با یکدیگر که بنا بر ادعای بعضی به همدستی شیعه و ابن العلقمی، وزیر خلیفه، با مغولان منجر گردید، آن پیروزی را آسان ساخت و گرنه هنوز کافهی اهل سنت معتقد بودند که دستگاه خلافت فرو نخواهد ریخت و هر حملهی خصمانه بر بغداد در هم خواهد شکست و خلیفه نیز به مصونیت خویش و خاندان عباسی اعتقاد داشت و به همین سبب بنا بر بعضی روایات، پس از سقوط بغداد، هولاگو فرمان داد خلیفه را در نمد پیچیدند و چندان مالیدند تا استخوانهایش خرد شد. (7) قتل المُستَعصم به خلافت 525 سالهی عباسیان پایان بخشید، اهل سنت را سخت آزردهدل و شکسته خاطر ساخت و عملاً به تشیع و تشجیع شیعیان کمک کرد. از میان سخنوران ایران سعدی بیش از هر کس این واقعه را بزرگ داشته و از آن با تأثر فراوان در دو قصیدهی خود، یکی به پارسی و یکی به عربی، یاد کرده است که البته قصیدهی عربی او با درد و سوزی بیشتر همراه است.با کشته شدن المستعصم و غلبهی مغولان بر بغداد برخی از خویشان خلیفه از بغداد گریختند و در بلاد اسلامی دیگر به خصوص در مصر پراکنده شدند و بر تداوم خلافت عباسی در آن کشور تا حوالی سال 799 کوشیدند.
اسلام که با سقوط بغداد دچار سستی و فتور شده بود از عهد سلطنت غازان خان محمود یک بار دیگر تجدید قدرت کرد. غازان خان که در سال 694 قبول اسلام کرد و در ذیحجهی همان سال به ایلخانی رسید، اسلام را در ممالک ایلخانی رسمی کرد؛ در واقع اسلام در ایران نفسی تازه کرد و جانی نو یافت. این واقعه برای ایرانیان از دو جنبهی اجتماعی و دینی اهمیت داشت. اهمیت اجتماعی تغییر کیش غازان در آن بود که ایرانیان از آن پس به جای آن که از رسمهای خشک تاتار اطاعت کنند میتوانستند رسمهای خود را که مبتنی بر قاعدههای اسلامی بود به کار برند. اهمیت دینی این واقعه در آن بود که دین اسلام را از خطر برافتادگان در ایران رهایی بخشید و از غلبهی سایر ادیان که خواه و ناخواه در حال توسعه بود پیشگیری کرد. اسلام آوردن غازان تجدید آبادانی بسیاری از ناحیتهای ایران را موجب شد. او برای بازسازی ایلها و کشتزارهای کشور بخشودگیهای مالیاتی قایل شد و مالکیت آزادکنندگان را نیز به رسمیت شناخت. همچنین حکومت ایلخانی آخرین ارتباط خود را با مغولان غیر مسلمان و مرکزهای حکومتی آن گسیخت و این خود به منزلهی استقلال مجدد ایران و بازگشت آن به عهد حکومت پادشاهان مسلمان ترک نژاد چون سلجوقیان بود.
وضع فرقههای شیعه
حکومت ایلخانیان با برچیدن دستگاه خلافت عباسی که پشتیبان واقعی مذهب تسنن بود وسیلهای برای قوت شیعهی اثنی عشری گردید. یکی از نشانههای قوت شیعه در آن روزگار حضور مردان مقتدر و وزیران شیعی در دستگاه خلافت عباسی بغداد بود. از جملهی این گروه سید نصیرالدّین ناصربن مهدی العلوی الرازی (م 617) وزیر الناصرِ لِدین الله، و محمد بن محمد بن عبدالکریم القمی (م 629) وزیرالناصر، و مؤید الدّین ابوطالب محمد بن احمد العَلقَمی (م 656)، و پس از انقراض خلافت عباسی خواجه نصیرالدّین طوسی، سید رضی الدّین بن طاوس (م 664)، بهاء الدّین اَربلی (م 693)، و علامه حسن حِلّی (م 726) بودند. شیعیان ایران و عراق که در آن روزگار در پی انداختن آخرین نشانههای قدرت متعصبان اهل سنت بودند از قدرت مغول در جهت این مقصود خود استفده کردند و آن چه بعضی از مورخان دربارهی ابن العَلقَمی وزیر خلیفه و تحریک اوهولاگو را در فتح بغداد آوردهاند متوجه همین نکته است. گفته شده است، هنگامی که هولاگو تهیه فتح بغداد را میدید از مراکز تشیع در عراق نمایندگانی نزد او رفتند و قبول ایلی کردند و حتی برخی از شیعیان چون قاضی نورالله شوشتری شیعهتراش ادعا کردهاند که هولاگوخان تحت نفوذ خواجه نصیرالدّین طوسی به اتفاق «بیگم»، خاتون بزرگ حرم، نهانی قبول اسلام کرد، که البته پیداست این قول کذب محض است اما با این ادعا شیعیان همکاری با هولاگو را مشروع جلوه میدادند.اهل سنت در ایران بر اثر ضعفی که بر مذهب آنان دست داده بود در عین اعتقاد به خلافت شیخین و عثمان، دربارهی مقام و مرتبت امامان اثنی عشری اعتقادگونهای میورزیدند و از آنان روایت میکردند و یا در منقبت آنان سخن میگفتند. نوشتههای ابوالمفاخر یحیی باخرزی، صوفی قرن هشتم هجری صاحب اَورادالاَحباب و فُصوص الآداب، و کتاب فوائد السّمطین فی مناقب الرسول و البتول و المرتضی و السبطین از شیخ الاسلام ابراهیم بن سعدّالدین محمد حَمُّویه جوینی (م 722) نشان تمایل بزرگان اهل سنت قرن هفتم و هشتم در نزدیک شدن به شیعه و نشان نیرویی است که تشیع در آن دوره یافته است.غازانخان نسبت به علویان و سادات اظهار علاقه مینمود و به تعمیر بقاع متبرکه میپرداخت و به ایجاد دارالسیادههایی در چند شهر مبادرت جست. این دارالسیادهها که بعد از او در دورهی اُلجایتو نیز باقی بود دارای موقوفهها و درآمدهای کافی برای یاوری به سادات و خاندانهای سیادت در هر دیار بود. اُلجایتو، برادر غازانخان، نیز خود پس از یک چند تردد در مذهبهای حنفی و شافعی، به تشیع گرایید و فرمان داد تا نام شیخین و عثمان را از خطب حذف کردند و سکهها را تغییر دادند. بر اثر همین علاقهی اُلجایتو به تشیع بود که وی را «خدابنده» لقب دادند و گویا اهل سنت که از غلو او نسبت به تشیع ناراضی بودند او را «خربنده» خواندند.
پینوشتها:
1. حبیب السیر، چاپ تهران، 1333، ج. 3 ص. 357.
2. دربارهی این خاندان رجوع شود به مقدمه مرحوم میرزا محمدخان قزوینی بر مجلد اول تاریخ جهانگشای جوینی.
3. برای اطلاع یافتن از عمق جنایتها و فجایعی که این قوم وحشی مرتکب شدند رجوع کنید به: جهانگشای جوینی، چاپ لیدن، ج. 1، صفحات 81، 103 تا 109 و 126 تا 128 و 138 تا 140؛ طبقات ناصری صفحهی 679؛ مُعجم البُلدان یاقوت ذیل اسم نیشابور و مرو؛ کامل التواریخ؛ حوادث سال 617 و مآخذ دیگر.
4. کامل التواریخ، حوادث سال 617.
5. برای اطلاع یافتن بیشتر از مقررات یاسای چنگیزی و آداب و رسوم مغول و تاتار به بخش اول از جلد سوم تاریخ ادبیات در ایران، اثر استاد ذبیح الله صفا، صفحات 71 تا 77 رجوع کنید.
6.جهانگشای جوینی، ج. 1، ص. 13.
7. تاریخ وصّاف، ص، 40.
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}