نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

پس از الجایتو و ابوسعید بهادرخان، دو دولت به دست شیعیان تشکیل شد. یکی حکومت سربداران بود که در حقیقت نخستین قیامی بود که در ایران بعد از مغول برای رفع ظلم و برانداختن ظالمان و خودداری از قبول اطاعت آنان صورت گرفت. مرکز حکومت این سلسله شهر سبزوار بود. قابل توجه است که شهید اول شیخ شمس الدّین محمّد مکّی (مقتول به سال 786) کتاب مشهور خود اللُمعة الدِمِشقیّه را به نام سلطان علی مؤید سربداری (م 788) تألیف کرد که شرح آن از جمله کتاب‌های درسی حوزه‌های علمیه است. دیگر حکومت سادات مرعشی به رهبری میرقوام الدّین در مازندران بود اهمیت کار این سلسله بیش‌تر در آن بود که مانند سلسله‌ی صفویه به وسیله‌ی یکی از پیشوایان صوفیان شیعی مذهب و پیروان او که برای مراد خود شمشیر می‌زدند تأسیس شد.

فرقه‌ی اسماعیلی

در آغاز قرن هفتم یکی از جانشینان حسن صباح به نام جلال الدّین حسن معروف به نومسلمان از دهم ربیع الاول سال 607 تا رمضان 618 بر اسماعیلیان ایران ریاست یافت. چون این جلال الدّین حسن از «دعوت قیامت»، که به وسیله‌ی جدش حسن بن محمد بن کیا بزرگ امید آغاز یافته و در عهد پدرش، محمد بن حسن، تأیید و تأکید شده بود برائت جست و با خلیفه‌ی بغداد به نوشت و خواند پرداخت، کشاکش سختی که میان باطنیان و مسلمانان دیگر در عهد حسن صاحب دعوت قیامت و پسرش محمد درگرفته بود تا حدی فرونشست و مردم با آنان انس گرفتند و خلیفه وپادشاهان وقت، مسلمانان را از کشتن آنان بازداشتند. اما بعد از او فرزندش علاءالدّین محمّد که نُه سال بیش تر نداشت به جای پدر نشست و به سبب صِغَر سنش بی رسمی‌های شدید به وسیله وزیر و زنان حرم صورت گرفت و خود وی نیز به سبب فصد نابهنگامی که خودسرانه کرده بود پنج شش سال بعد از آغاز ریاست به مالیخولیا گرفتار گشت و بر میزان کارهای ناصواب او افزوده شد و سرانجام او را شبی که مست در خانه‌ای خفته بود کشتند (653 هـ). رفتار سفیهانه علاء الدّین محمد و اطرافیانش سبب شد که جانشین او رکن الدّین خورشاه نتوانست به وضع آشفته‌ی اسماعیلیان سروصورتی بخشد. در این هنگام مأموریت هولاگو به ایران برای برانداختن اسماعیلیه و بنی عباس آغاز شده بود. بنا بر تاریخ جهانگشا هولاگو و در آغاز امر، ایلی خورشاه را پذیرفت. لیکن عاقبت کارشان به جنگ کشید و چون خورشاه دید از عهده‌ی سپاه مغول بر نمی‌آید خود را تسلیم خان مغول کرد. قلعه میمون دز با نزدیک صد قلعه دیگر از قلاع اسماعیلیه ویران گشت. سه قلعه‌ی گردکوه و لَمَسّر و الموت هم اگر چه مقاومت کردند به زودی تسلیم و تسخیر شدند و در این تسخیر کتابخانه‌ی پربهای الموت که از عهد حسن صبّاح به بعد گرد آمده بود در آتش سوخت و عطاملک جوینی که همراه هولاگو بود اجازه یافت تنها قسمتی از نسخه‌های قرآن و کتاب‌های نفیس و ابزارهای رصد را از آتش رهایی بخشید. از جمله‌ی آن کتاب‌ها یکی سرگذشت حسن صباح بود که از آن در تألیف جلد سوم جهانگشا استفاده شد. خورشاه و کسانش هم در بازگشت از دربار منگوقاآن در نزدیک جیحون لگدکوب مغولان شدند و به قتل رسیدند و دوازده هزار اسماعیلی از دم تیغ گذشتند.
پس از این واقعه که در سال 654 رخ داد، اسماعیلیان در ایران هیچ‌گاه نتوانستند قدرت قدیم خود را تجدید کنند و اگر چه در حدود سال 670 قیام کردند، دیگر چنان که باید نامی از آنان نیست. علاوه بر این اسماعیلیان ایران اگر چه بعد از این همواره در مذهب خود باقی مانده و هنوز هم در نواحی مختلفی باقی‌اند، تظاهرات قدیم را رها کردند و سختی رفتار خود را به نرمی و مدارا مبدل ساختند.

صوفیه

در قرن هفتم و هشتم تصوف رواج روزافزون می‌یافت. دو مکتب بزرگ عرفان که به هر یک از آن‌ها عده‌ای از مشایخ بزرگ انتساب داشتند یعنی کُبرویه (پیروان شیخ نجم الدّین کُبری) در مشرق و سلسله‌ی سهروردیه (مریدان و پیروان شیخ شهاب الدّین اَبوحفص عمربن محمد سهروردی) در مغرب رونق داشت. رؤسا و پیروان این دو سلسله‌ی بزرگ در تصوف ایران تأثیری قابل ملاحظه داشتند و جمعی از آنان در شمار بزرگان تصوف در دو قرن هفتم و هشتمند.
در گیرودار حمله مغول گروهی از مشایخ مانند شیخ نجم الدّین کبری و شیخ فریدالدّین عطّار و نظایر آنان به قتل رسیدند و یا در همان اوان درگذشتند. برخی دیگر خود را از معرکه نجات دادند و به پناهگاه‌های فرهنگی جدید مانند آسیای صغیر و شام و فارس و کرمان و بلاد سند و هند و نظایر این نواحی رفتند و بساط ارشاد گستردند.
تصوف در قرن هفتم و هشتم اندکی بر شیوه‌ی تحلیل و توجیه متمایل گردید. این کار که پیش از این دوره توسط صوفیان بزرگی چون عین القُضاة همدانی آغاز شده بود در اوایل قرن هفتم عمومیت بیش‌تر یافت و شیخ نجم الدّین کُبری (مقتول به سال 618) در کتاب‌های معتبر خود منهاج السّالکین، اصطلاح الصوفیه، آداب السلوک و آداب المریدین بخشی از مبانی و مبادی تصوف و آداب صوفیان را مورد بحث و توضیح قرار داد. دو تن از پیروان او یعنی شیخ نجم الدّین رازی (م 654) و سعد الدّین حَمّویه (م 650) کارش را دنبال کردند و در همان حال بزرگانی از طریقت‌های دیگر مانند شهاب الدّین ابوحفص عمربن محمد سُهروردی (م 632) در آثار خود به تدوین مراتب تصوف پرداختند. اما محمد بن علی بن محمد معروف به مُحیی الدّین ابن العربی اندلسی (م 638) بود که بیش از همه کوشید تا در دو کتاب فصوص الحکم و فتوحات المکّیه‌ی خود به تصوف صورت علمی بخشد. این دو اثر از جمله کتاب‌های بسیار مهم عرفانی است و شرح‌های متعددی بر آن‌ها نگاشته شده است. صدرالدّین قونیوی (م 673)، شاگرد معروف ابن العربی، کتاب‌های فکوک، مفتاح الغیب و نفحات الهیه را نوشت و فخرالدّین ابراهیم عراقی (م 688)، شاگرد قونیوی، بعد از آشنایی با تعالیم ابن العربی کتاب لمعات را پدید آورد که اشعة اللمعات جامی شرحی بر آن است.
بدین‌گونه تصوف در قرن هفتم و هشتم شیوه‌ی نظری یافت و به شکل علمی قابل تعلیم درآمد، یعنی از «حال» به «قال» بازآمد و به «عرفان» که می‌توان آن را تصوف توجیهی و فلسفی خواند تغییر صورت داد و این امر مقدمه‌ای شد تا مبانی و مبادی تصوف در ادبیات خاصه شعر نفوذ عام حاصل کند و از انحصار آثار صوفیه بیرون آید.
در برابر این دسته از عارفان متفلسف دسته‌ای دیگر از صوفیان راه دشوار مجاهدت را با پای چوبین و بی تمیکن استدلال نسپردند بلکه چون پیشینیان بر مرکب ذوق و وجد نشستند و دریچه‌ی خاطر را بر بحث‌های ملال‌انگیز مبتنی بر فلسفه و استدلال ببستند. فریدالدّین محمّد عطّار نیشابوری (مقتول به سال 618) و جلال الدّین محمّد بلخی (م 672) و پدرش بهاء الدّین محمّد بن حسین خطیبی بلخی (م 628) و سیّد برهان الدّین مُحقّق تِرمَذی (م 638) و شمی الدّین محمد بن علی تبریزی (ظاهراً مقتول به سال 645) و صلاح الدّین زرکوب قونیوی (م 657) و حسام الدّین چلبی (م 687) از این دسته‌اند.
سلسله‌ی سهروردیه‌ی ایران و سهروردیان هند یا متولیان هم مشایخ بزرگی در قرن هفتم و هشتم همچون اَوحَدالدّین کرمانی (م 635)، نجیب الدّین بُزغش شیرازی (م 678)، مشرف بن مصلح سعدی شیرازی (م 691 یا 690) و سلسله‌ی کبرویه و تعالیم نَجم الدّین کُبری عارفان بزرگی چون شیخ الاسلام سیف الدّین باخرزی (م 658)، جمال الدّین گیلی (م 651)، شیخ سعدالدّین محمد حُمُّویه (م 650)، بابا کمال جندی، رضی الدّین علی لالا (م 642)، شیخ نجم الدّین دایه (م 654) تربیت کرد. شیخ امین الدّین بَلیانی، خواجوی کرمانی (م 753)، خواجه شمس الدّین محمد حافظ شیرازی (م 792)، سیف الدّین محمد فرغانی، اوحدی مراغه‌ای (م 738)، کمال الدّین مسعود خُجندی (م 792)، محمد شیرین مغربی (م 809) و شیخ علاء الدوله سمنانی (م 736) هم در شمار عارفان مشهور این عهدند.
صوفیانی که از پیش حمله‌ی مغول می‌گریختند و یا از رواج ظلم و فقر و تهیدستی و بی خانمانی و بی سروسامانی ایران دوره‌ی مغول به امان می‌آمدند به سرزمین‌های مجاور ایران از قبیل روم و شام و هند پناه می‌بردند و بساط ارشاد می‌گستردند. در هندوستان دو سلسله چَشتیه‌ی اجمیر و سُهروردیه مولتان که نسب تعلیم بیش‌تر سلسله‌های صوفیان هندوستان به آن دو می‌رسد از باقی مشهورترند. سلسله‌ی چشتیه پیروان خواجه معین الدّین محمد بن حسن سجزی چَشتی و سلسله‌ی سُهروردیان مولتان مریدان شیخ بهاء الدّین زکریای مولتانی هستند.

خانقاه‌ها

در هنگام حمله‌ی مغولان به ایران تقریباً در هر شهر و ناحیه‌ای یک یا چند خانقاه وجود داشت که مردم سرشناس و بزرگان عهد ساخته و بر درویشان وقف کرده بودند. این خانقاه‌ها معمولاً تالار وسیعی داشت خاص اعمالی از قبیل ذکر جمعی یا سماع که آن را «جماعت خانه» می‌گفتند. به علاوه‌ی زوایا و حجره‌های متعددی خاص پیر و سالکان و خادمان، و مطبخ و متوضّا و جز آن. خادم خاصّ هر شیخ در خانقاه عهده دار امور خانقاه و ارتباط آن با خارج بود. خادمانی هم برای آشپزی و پاکیزه نگه داشتن و رسیدگی به باقی امور در خانقاه‌ها بودند. هزینه‌ی خانقاه‌ها از محل اوقاف و نذرها و هدیه‌ها تأمین می‌شد.
صوفیان یا واصلان بودند و یا سالکان و سالکان یا طالبان وصول بودند یا طالبان جنت. دسته‌ای از میان گروه اخیر فقرا خوانده می‌شدند که اصل تربیتی ایشان ترک تمام علاقه‌ها و نعمت‌های دنیاوی بود.

تربیت صوفیان

صوفیان به روش عملی و در طی مرحله‌هایی از سلوک و انجام اعمال معینی به تزکیه نفس و تربیت می‌رسیدند و اگر استعدادی به کمال نشان می‌دادند، خرقه دریافت می‌کردند و، تنها کتاب و بحث و مطالعه کافی نبود، ریاضت و طی مرحله‌های سلوک اهمیت فراوان داشت. بدین ترتیب در ابتدا تصوّف عملی بود و از نظر دوری می‌جست. از قرن هفتم و هشتم به بعد بحث علمی درباره‌ی تصوف در حوزه‌ی درس قرار گرفت اما غالباً معتقد بودند که رساله‌ها و کتاب‌های عرفانی را باید پس از وصول به مقامات عالی مطالعه کرد تا فایده‌ای از آن‌ها حاصل شود.
مربی سالکان و رئیس اهل خانقاه را «شیخ» و «پیر» یا «قطب» و «مراد» می‌گفتند. شیخ کسی بود که از یکی از مشایخ طریقت اجازه‌ی ارشاد داشته و از پیری خرقه گرفته و از علم شریعت و طریقت و حقیقت آگاه بود. او باید تمام مرحله‌ها و مقام‌های سلوک و کیفیت آن‌ها و چگونگی منزل‌های این راه‌ها را دیده و آزموده باشد تا بتواند دشواری‌های کار سالکان را در هر قدم حل کند و آنان را به منزل مقصود رساند؛ از صفات بشری یکباره پاک شده و در او از هواهای نفسانی نمانده باشد؛ هیچ‌گاه قدمی خلاف شریعت و طریقت و حقیقت برندارد؛ در عالم صحو باشد نه در عالم سکر، چه «اهل سکر مسلوب الاختیار باشند و از ایشان تربیت و ارشاد نیاید»؛ (1) تا رونده در راه است و به مقصد نرسیده پیری را نشاید زیرا که او هنوز محتاج پیر است تا او را دلالت کند و به مقصد رساند. مشیخت در نظر صوفیان یک مأموریت الهی است، نه امری عادی که از همه کس ساخته باشد.
سالک یا مرید برای سلوک و طی طریق به خانقاه می‌رفت و ربقه‌ی اطاعت شیخ برگردن می‌نهاد. مریدان بر دو دسته بودند: اصحاب خلوت و مریدانی که اصحاب خلوت نبودند. مریدان اصحاب خلوت که شیخ در تربیت آنان شرط‌هایی را می‌بایست رعایت کند وظایف خاص داشتند و تا پایان کار سلوک نمی‌بایست زاویه و خانقاه و شیخ خود را رها کنند و با مریدان شیخان دیگر سخن گویند یا با آنان بنشینند، اما دسته‌ی دیگر چنین شرط‌های سنگینی در کارشان نبود و معمولاً جز برای شرکت در مجالس شیخ به خانقاه نمی‌رفتند. مرید می‌بایست نفس و روح خود را تسلیم شیخ کند و هرگز با او مخالفت نورزد و در اعتقاد به او راسخ و صادق باشد و طعام و شراب را از حلال‌ترین وجهی ساخته گرداند و ردّ مظالم کند و نفس را بشناسد و به ریاضت‌های بسیار او ادب کند... . (2) پذیرفتن سالک به خانقاه بعد از آزمودن او با توبه آغاز می‌شد. در این هنگام شیخ آیه‌ی توبه بر او می‌خواند و مرید می‌گفت توبه کردم و از جمیع مناهی و ملاهی و هر چه مخالف سخن حضرت حق و پیامبر اوست بازگشتم. مرید این توبه را نمی‌بایست بشکند و گرنه به نفرین شیخ و نفرت سالکان گرفتار می‌شد.

ریاضت و مجاهدت

بعد از توبه و بیعت و درآمدن در صف اهل طریقت سالک شروع به ریاضت و مجاهدت می‌کرد و از هنگام ورود در طریق سلوک آن چه مقوّی نفس امّاره و محرک شهوت‌های حیوانی باشد ترک می‌گفت و مثلاً حیوانی به هیچ روی نمی‌خورد و تسلیم و رضا را در کار خود لازم می‌شمرد و عادت به سختی را پیشه و شعار خود می‌ساخت. جامه‌ی پشمین می‌پوشید و دائم در ذکر و فکر به چلّه می‌نشست. عبادت بیش از حد معمول می‌کرد. تعیین مدت ریاضت و کیفیت آن با توجه به استعداد سالک با شیخ بود. در ریاضت احوالی بر مرید عارض می‌شد از قبیل واقعه، حال، قبض، بسط، وجد، صحو، سکر، ذوق، تجلی، محاضره، مکاشفه، مشاهده، معاینه و غیره.
در غالب خانقاه‌ها به فرمان شیخ برای صوفیان مجلس قول و غزل تعبیه می‌شد که آن را مجلس سماع می‌خواندند. در این هنگام قوّالان غزل‌ها و ترانه‌های جانبخش می‌خواندند و گاه صوفیان نیز با آنان یار می‌شدند و به دست افشانی و پایکوبی می‌پرداختند. صوفیان معتقد بودند سماع بر اثر لطافتی که در ذوق مستمع ایجاد می‌کند اشتیاقی در او پدید می‌آورد و وی را از عالم خاکی می‌رباید و از تنگنای خاک به بالا می‌برد و اگر رکود و کدورتی در دل و جان سالک پدید آمده باشد آن را از دل و جان او می‌زداید و او را در کار خود گرم می‌سازد. این مغنّیان و قوّالان در آغاز کار از بیرون خانقاه به خانقاه‌ها می‌آمدند لیکن اندک اندک از شرایط اساسی مغنّی خانقاهی آن شده بود که هم از درویشان و هم از اهل سماع باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. صفوة الصفا، ص. 166.
2. درباره‌ی آداب مریدان رجوع شود به: اورادالاحباب، صص. 13 - 107 و فتوت نامه‌ی سلطانی از ملاحسین واعظ کاشفی و نفائس الفنون (باب علم تصوف).

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول