جنگ جهانی اول و پیامدهای آن
جنگ جهانی اول و پیامدهای آن
نويسنده:دکتر احمد نقیب زاده
منبع:کتاب،تحولات روابط بین المللی
منبع:کتاب،تحولات روابط بین المللی
یکی از مناقشه انگیزترین مباحث بین المللی در سال های بین دو جنگ جهانی مسأله مسوولیت جنگ جهانی اول بود که دامنه آن به سال های بعد از جنگ جهانی دوم نیز کشیده شد.(1) از دیدگاه متفقین بار عمده ی مسوولیت متوجه آلمان بود که در ماده ی 231 معاهدات صلح ورسای تبلور یافت و آلمان به پرداخت غرامت و خسارت محکوم گردید که خود تأثیر ناگواری بر اذهان مردم آلمان بر جای گذاشت. این که آلمان از اطریش حمایتی بی دریغ در قضیه ی صربستان به عمل آورد مطلبی درست است ولی آلمان ها هم سهم خود را در شروع جنگ بیشتر از روسیه که قصد داشت به جبران حقارت شکست های گذشته بپردازد یا بیشتر از فرانسه که در پی باز پس گرفتن ایالات آلزاس ولرن بود نمی دانستند.
در هر صورت این جنگ که تا وقوع جنگ جهانی دوم به جنگ بزرگ معروف بود جنگی بود که 14 کشور اروپایی «برای اولین بار هر پنج عضو کنسرت اروپا» و 35 کشور جهان در آن شرکت داشتند. از نظر نیروی انسانی نیز جنگی بی سابقه بود. در جنگ های بالکان 13 – 1912 که روسیه قریب 600 هزار سرباز بسیج کرده بود باعث حیرت جهان شد ولی در این جنگ تنها فرانسه با 40 میلیون نفر جمعیت 5/8 میلیون سرباز به جبهه اعزام نمود و آلمان 14 میلیون سرباز را تحت فرمان ارتش در آورد و روسیه به قدری سرباز به خدمت فراخواند که به تعداد آن ها اسلحه در اختیار نداشت. علاوه بر آن در این جنگ مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی نیز هدف حملات نظامی قرار گرفت. میزان تلفات انسانی قریب ده میلیون نفر برآورد شده است.
چنان که می دانیم محور اصلی جنگ بر مقابله متحدین و متفقین قرار داشت. وضع متفقین از نظر آماری با داشتن 240 میلیون نفر جمعیت و 196 هنگ پیاده و 34 هنگ سواره در مقابل 120 میلیون نفر جمعیت متحدین و 155 هنگ پیاده و 21 هنگ سواره آن ها مطلوب تر به نظر می رسید.(2)
نکته ی مهم تر در این بر آوردها میزان هماهنگی و نقطه نظرهای کشورهای هم پیمان بود که در انسجام یا آسیب پذیری جبهه آن ها مؤثر بود. بدیهی است که شرکت کنندگان در جنگ هر یک برای خود نقشه ای داشتند و به امیدی وارد جنگ شده بودند. در جبهه متحدین بین آلمان و اطریش تقریباً اتفاق نظر کامل وجود داشت. فشار اطریش – مجارستان برای خروج از جنگ و امضای صلح جداگانهد تنها موضوع مورد اختلاف دو کشور بود که آلمان را بر آن داشت تا گذشت هایی در غرب و شرق از خود نشان دهد. کنفرانس کروزناخ(3) «20 آوریل 1917» الحاق لیتوانی و کورلاند به آلمان و قیمومیت آلمان بر لهستان را در ازای امتیازاتی در بالکان برای اطریش تصویب کرده بود».(4) به استثنای این مورد نقشه های آن ها برای بعد از جنگ نیز با هم منافاتی نداشت اما در جبهه متفقین مسأله به این سادگی نبود و اهداف هر یک از آن ها با دیگری اصطکاک پیدا می کرد. قبل از چیز انگلستان تعهد صریحی در مقابل دو متحد خود روسیه و فرانسه نداده بود و به همین دلیل در بحبوحه ی جنگ می بایست راجع به اعلامیه لندن «5 سپتامبر 1914» که عدم امضای صلح جداگانه را پیش بینی می کرد مذاکره نمایند. نکته ی دیگری که فوراً نظرها را جلب می کرد این بود که هر یک از متفقین به دلیل متفاوتی وارد جنگ می شدند «روسیه برای حفظ موقعیت خود در بالکان و تسلط بر بغازها وارد جنگ شده بود و در ازای وفاداری خود استامبول را طلب می کرد. فرانسه برای حفظ توازن در اروپا و باز پس گرفتن آلزاس و لرن، انگلستان برای حفظ استقلال بلژیک و در نتیجه حفظ مرزهای خود و هم چنین مبارزه با برتری جویی آلمان بر دریاها و ایتالیا برای تکمیل نمودن وحدت خود» - علاوه بر این دو مورد مسایل مختلف متفقین از اتفاق نظر برخوردار نبودند، لذا تلاش برای هماهنگ نمودن نظریات ضروری می نمود.
اولین مسأله ای که به دنبال اعزام نیروهای فرانسوی – انگلیسی به داردانل «فوریه ی 1915» مطرح می شد مربوط به وضعیت بغازها و اشغال استامبول بود. روسیه ظاهراً به اطلاع متحدین خود رسانید که این مناطق باید پس از جنگ به روسیه واگذار گردند. جواب فرانسه و انگلیس در این مورد مبهم بود و بیم آن می رفت که اتحاد سه کشور از هم بپاشد. انگلستان علی رغم علاقه سنتی خود به خاورمیانه برای حفظ اتفاق به خواست های روسیه پاسخ مساعد داد ولی فرانسه که از تفوق بلامنازع روسیه در این منطقه می هراسید با تردید و تأخیر جواب داد.
پس از بغازها نوبت به تقسیم عثمانی و تصرف امتیازات آلمان در این کشور «در صورت پیروزی متفقین» می رسید. انگلستان در این مورد ابتکار عمل را در دست خود نگه داشت. در سال 1916 انگلستان قیام امیر حجاز به نام حسین را برانگیخت و وی را بر آن داشت تا خود را شاه تمام سرزمین های عربی بخواند. هم زمان با آن در مورد تقسیم متصرفات آسیایی عثمانی با فرانسه وارد مذاکره شد.
توافق 9 مارس 1916 سایکس – پیکو (5) مقرر می داشت فرانسه منطقه سوریه و انگلستان ناحیه بین النهرین را زیر نظارت خود گرفته و فلسطین تحت اداره ی بین المللی قرار گیرد. بعداً در زمان مذاکرات سن ران دومورین(6) «19 آوریل 1917» قرار شد ازمیر را هم به ایتالیا واگذار کنند.
ما در این قسمت به بررسی اجمالی آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا می پردازیم.
الف) تغییر نقشه سیاسی اروپا: آشکار ترین اثر جنگ در اروپا تغییر کلی نقشه ی سیاسی این قارده بود. چنان که در قسمت قبل ملاحظه شد کشورهای جدیدی از تجزیه امپراطوری های بزرگ مغلوب به وجود آمدند که می توان آن را به پیروزی ناسیونالیسم حقوق «در مقابل ناسیونالیسم رمانتیک» تعبیر کرد. چهار امپراطوری بزرگی که در سال 1914 مراکز ثقل قدرت به حساب می آمدند در سال 1920 از نقشه جهان محو شده بودند «آلمان، اطریش – مجارستان، روسیه و عثمانی» و در عوض دولت های کوچک تری مثل یوگسلاوی، چکسلواکی، لهستان و فنلاند پا به عرصه ی وجود گذاشتند و کشورهایی مثل رومانی، ایتالیا توسعه بیشتری یافتند. از تجزیه امپراطوری عثمانی نیز کشورهای امروزی خاورمیانه ی عربی شکل گرفتند.
ب) تغییر رژیم های سیاسی: یکی دیگر از نتایج جنگ سقوط رژیم های اریستوکراتیک بود. یعنی علاوه بر زوال امپراطوری های بزرگ رژیم های امپراطوری نیز سقوط کردند و به جای آن رژیم های دموکراسی پا گرفتند. در واقع دومین موج قرن نوزدهم یعنی دموکراسی نیز که در آغاز به صورت لیبرالیسم ظهور کرد به پیروزی رسید. غیر از روسیه که در آن به جای استبداد رمانف ها دیکتاتوری پرولتاریا پا گرفت در سایر کشورهایی که با نظام امپراطوری اداره می شدند نظام های جمهوری مستقر گردید. در آلمان به دنبال انقلاب 9 نوامبر 1918 برلن و تشکل شوراهای کارگری رژیم جمهوری نیز اعلام گردید و پرنس ماکس دوباد(8) که از طرف گیوم دوم امپراطور آلمان مأمور تشکیل کابینه ای ایتلافی مرکب از تمام نیروهایی شده بود که در مجلس نماینده داشتند «این حرکت به دنبال فشار ویلسن صورت پذیرفته بود»
مجبور به استعفا شد و قدرت را به رابرت(9) رهبر حزب سوسیالیست واگذار نمود. روز 11 نوامبر امپراطور به هلند فرار کرد و به چند قرن حکومت خانواده هوهن زولرلن پایان داد. به دنبال آن جمهوری جدید که به جمهوری وایمار مشهور است قرار داد متارکه زنند(10) را با متفقین امضاء نمود. پارلمان جدید که در وایمار مستقر شده بود سعی نمود آزادی های فردی را توسعه داده و حق رأی زنان را نیز به رسمیت بشناسد و رییس جمهور نیز با آراء عمومی انتخاب شود. اطریش نیز به سرنوشت مشابهی گرفتار شد. پس از آن که شورای ملی پراگ تولد و استقلال دولت چکسلواکی را اعلام کرد و اسلاوهای جنوب نیز به صربستان «که می رفت تا به دولت یوگسلاوی تبدیل شود» پیوستند و مجارستان نیز استقلال کامل خود را اعلام کرد نمایندگان ایالات آلمانی اطریش تشکیل یک مجمع ملی داده و جمهوری اطریش را اعلام کردند و امپراطور شارل اول نیز روز 12 نوامبر یعنی یک روز پس از فرار امپراطور آلمان استعفا و به کار یکی از قدیمی ترین خانواده های امپراطوری اروپا یعنی سلسله ها بسبورگ خاتمه بخشید. هم چنین جنگ جهانی نقطه ی پایانی بر امپراطوری عثمانی و تجزیه آن تنها به منزله ی فیصله مسأله شرق و آزادی کشورهای عربی نبود بلکه هم چنین بستن فصلی از تاریخ و الغای خلافت اسلامی نیز بود. در سال 1912 عثمانی عملاً از متصرفات خود در اروپا چشم پوشیده بود ولی در سال 1920 سه چهارم متصرفات آسیایی خود را نیز از دست داد. کشور جدید جمهوری ترکیه که بر خرابه های امپراطوری عثمانی پاگرفت فقط به آسیای صغیر محدود شد و کشورهای عراق، سوریه، اردن، لبنان و فلسطین بر اثر این تجزیه پا به عرصه وجود نهادند.
در مجموع علاوه بر آن که استقرار جمهوری در آلمان و اطریش سبب توسعه ی نظام دموکراسی در جهان شد، در فرانسه و انگلستان و ایتالیا نیز اصلاحاتی در جهت توسعه کیفی دموکراسی به عمل آمد. فکر تأسیس جامعه ملل نیز چیزی جز جهانی کردن سیستم دموکراسی پارلمانی نبود که حداقل از جنبه ی نظری خود قدمی در راه پیروزی مشی مبتنی بر حقوق و قانون نسبت به زور در روابط بین الملل محسوب می شد.
ج) مشکلات سیاسی – اجتماعی: یکی از مهم ترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسی در اوضاع اجتماعی و سیاسی مردم اروپا شد بهم ریختن نظم اجتماعی سابق بود. اولاً قربانیان جنگ در تمام کشورها جزو فعال ترین اقشار جامعه بودند که خلاء آن همراه با گسیختگی ها و نابسامانی های اقتصادی، تعطیل کارخانجات، خرابی مزارع باعث فقر و بیکاری و نتیجتاً موجد آشوب ها و افراط گرایی های خطرناکی در جامعه می شد. آن چه این وضعیت را تشدید می نمود شکاف عمیقی بود که بین طبقات ثروتمند جدید که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند «مانند مزرعه داران بزرگ، کارخانه داران اسلحه، محتکران ...» از یک طرف و طبقاتی که دارای در آمد ثابت بودند «مانند کارمندان و بورژواهای کوچک...» و قدرت خرید آن ها به 25 درصد سابق تنزل کرده بود از طرف دیگر به وجود آمده بود. نمایش زندگی پر تجمل ثروتمندان جدید سبب نارضایی کارگران، دهقانان و رزمندگان سابق می شد. نابسامانی های اجتماعی – اتقصادی یا پاره ای مسایل دیگر از قبیل سنت شکنی ها نوعی اغتشاش فرهنگی و اجتماعی را نیز به وجود می آورد. از جمله ورود زنان به صحنه کارهای اجتماعی و تولیدی «در آلمان و انگلیس کارکنان زن در کارخانجات به 35 درصد می رسید» همراه با افراط آنان در نمایش زن گرایی «دامن های کوتاه – موی مردانه، پوشیدن کت و شلوار...» موجب نگرانی سنت گرایان می شد. نارضایتی های اجتماعی کم کم سبب ایجاد تشکل هایی در صفوف کارگران و رزمندگان قدیم گردید. تمایلات افراطی این دو گروه شورش ها و ناآرامی هایی را به دنبال داشت که رژیم های دموکراسی را در معرض خطرناک ترین آزمایش ها قرار می داد. ابتدا موجی از شورش های چپ و سپس به دنبال سرکوب این شورش ها موجی از عصیان راست گرایان «با تمایلات فاشیستی» به طور پراکنده اروپا را فراگرفت. اولین شورش چپ در آلمان که بر اثر شکست و حقارت ملی زمینه ی مساعدتر به وجود داشت پا گرفت.
در مقابل رژیم جدید جمهوری و حکومت سوسیالیست ابرت اسپارتا کیست ها یعنی جناح چپ انقلابی حزب سوسیال دموکرت که در دسامبر 1918 حزب کمونیست را بنا نهاده بودند قد برافراشتند. آن ها قصد داشتند با استفاده از ضعف دولت و گرفتاری های اجتماعی، حکومتی به سبک لنین به وجود آوردند و در این راه از شوراهای کارگری – دهقانی و شورای سربازان و ملوانان کمک گیرند. در قیام خود جوش مردم برلن که در ژانویه 1919 صورت گرفت اسپارتاکیست ها رهبری قیام را به دست گرفتند. لیکن در عرض دو هفته دولت با توافق ارتش و تشکیل گروه داوطلبان زیر نظر ژنرال نوسکه(11) شورش را که به مونیخ نیز سرایت کرده بود سرکوب و رهبران آن کارل لیب کنخت(12) و روزا لوکزامبورگ(13) را به قتل رساند. در مجارستان نیز جمهوری نو پا با اعتراض چپ گرایان و شورش دهاقین که املاک مالکین را تصرف می کردند رو به رو شد. با استفاده از این شرایط شوراهای کارگران و سربازان روز 21 مارس 1919 دیکتاتوری پرولتاریا را اعلام و بلاکن(14) را به رهبری انتخاب کردند. حکومت ضعیف بلاکن اندکی بیش از صد روز دوام آورد و سپس به وسیله ی نیروهای دریادار هورتی(15) سرکوب شد و هورتی به حکومت دیکتاتوری دست راست خود تا جنگ جهانی دوم ادامه داد.
در کشورهای دیگر اروپایی نیز وضع بد اقتصادی موجب ناآرامی های شدیدی گردید که بیشتر در قالب اعتصابات کارگری و اعتراضات سندیکاها صورت می گرفت. در تابستان 1920 شورش کشاورزان و اعتصابات کارگری در ایتالیا به اشغال کارخانجات و اداره ی آن ها به وسیله ی شوراهای کارگری انجامید. در فرانسه نیز اعتصاب کارگران راه آهن و کارخانجات باعث فلج شدن امور اقتصادی کشور گردید. این شورش ها ترس از کمونیسم را در میان بورژواها و سرمایه داران افزایش می داد. شاید به همین دلیل پس از شکست شورش های چپ، راست گرایان میدان تازه ای برای خود نمایی پیدا کردند. چنان که اشاره شد رزمندگان قدیم یعنی کسانی که در جنگ جهانی اول شرکت کرده بودند در مقابل ثروت مندان جدید که از اوضاع جنگ در جهت کسب ثروت سوء استفاده کرده بودند دست به تشکیل انجمن هایی زدند که به زودی گرایشات فاشیستی در میان آن ها رشد کرد. دموکراسی های نو پا مجبور به مقابله با تهاجم چپ و راست بودند و این خود موجب مداخله ی بیشتر دولت ها در امور اجتماعی و اقتصادی می شد. اگر کمونیسم در روسیه به پیروزی رسید فاشیسم نیز در ایتالیا پا گرفت و موسولینی توانست با تشکیل رزمندگان سابق و با استفاده از نابسامانی بعد از جنگ قدرت را در دست گیرد. پیروزی موسولینی در فرانسه و انگلیس نیز بدون انعکاسات مساعد نبود. در آلمان هم که چپ ها سرکوب شده بودند نازیسم پا گرفت ولی موقتاً با شکست روربه رو گردید «کودتای هیتلر در 8 نوامبر 1923 معروف به کودتای مغازه آب جو فروشی». چنان پنداشته می شد که دموکراسی ها قادر به حل معضلات نبوده و بر عکس تشکیلات افراطی اعم از چپ یا راست پاسخ مساعدی به مقتضیات زمان به حساب می آیند.
د) ضعف کلی اروپا: جنگ جهانی اول در واقع یک بحران اروپایی بود که خود نیز موجب تضعیف بیشتر این قاره گردید. خرابی های جنگ مستقیماً متوجه اروپا بود و ضعف اقتصادی کشورهای اروپایی که خود حاصل جنگ بود سبب شد تا این کشورها شدیداً زیر بار قرض خارجی کمر خم کنند. میزان قروض انگلستان به آمریکا در فوریه ی 1919 به 5/4 میلیارد دلار قرض فرانسه به بیش از 5/2 میلیارد دلار می رسید. در مقابل ضعف اقتصادی اروپا دو کشور آمریکا و ژاپن که از صحنه ی جنگ دور بودند و در طول جنگ نیز به دادن وام و کمک های دیگر به کشورهای اروپایی اقدام کرده بودند به ثروت خود افزودند. آمریکا خصوصاً از این وضعیت بی نهایت بهره مند شد و نه تنها بر ثروت خود افزود بلکه از هر نظر به صورت یک قدرت بزرگ جهانی در آمد و خلاء قدرت انگلستان را در زمینه تجارت خارجی و امور مالی جهان پر کرده(16) سقوط اقتصادی اروپا سقوط سیاسی و حتی فرهنگ اروپاییان را نیز به دنبال داشت. سخن معروف رمان نویس فرانسوی پل والری(17) مبنی بر این که «اینک روشن است که تمدن ما اروپاییان فنا پذیر است» و قبل از آن کتاب «افول غرب، اثر اسوالد اشپنگلر(18) دقیقاً انعکاس ضعف کلی اروپا بود. به موازات این سقوط کلی قدرت اروپا در مستعمرات نیز روبه افول نهاد. از همان آغاز سال 1919 که جنگ پایان گرفت در هند و در شمال آفریقا «مصر» کوشش هایی در جهت استقلال به عمل آمد. مردم مستعمرات به 14 ماده ویلسن بیشتر چشم امید داشتند تا به فرهنگ کهنه ی استعمار در اروپا. از این نظر نیز آمریکا می رفت تا جای اروپا را بگیرد. ولی هنوز اروپا از نفس نیفتاده بود خصوصاً که آمریکا نیز پس از جنگ به سیاست انزوا گرایی خود برگشته بود و رسماً در امور جهانی نقشی بر عهده نگرفت. گویا جنگ دیگری لازم بود تا اروپا را کلا از مرکزیت بیندازد.
3 . Kreuznach.
4. Les Causes de la Premiere guerre mondiale. Op, cit, pp. 78 – 79.
5 . St. Jean de Maurienne.
6 . Sykes – picot.
9 . Ebert
10 . Rethondes.
11 . Noske.
12 . Liebknecht.
13 . Rosa Luxemburg.
14 . Bela Kun.
15 . Horthy.
18 . Osvald Spengler, Declin de POccident, 1918.
در هر صورت این جنگ که تا وقوع جنگ جهانی دوم به جنگ بزرگ معروف بود جنگی بود که 14 کشور اروپایی «برای اولین بار هر پنج عضو کنسرت اروپا» و 35 کشور جهان در آن شرکت داشتند. از نظر نیروی انسانی نیز جنگی بی سابقه بود. در جنگ های بالکان 13 – 1912 که روسیه قریب 600 هزار سرباز بسیج کرده بود باعث حیرت جهان شد ولی در این جنگ تنها فرانسه با 40 میلیون نفر جمعیت 5/8 میلیون سرباز به جبهه اعزام نمود و آلمان 14 میلیون سرباز را تحت فرمان ارتش در آورد و روسیه به قدری سرباز به خدمت فراخواند که به تعداد آن ها اسلحه در اختیار نداشت. علاوه بر آن در این جنگ مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی نیز هدف حملات نظامی قرار گرفت. میزان تلفات انسانی قریب ده میلیون نفر برآورد شده است.
چنان که می دانیم محور اصلی جنگ بر مقابله متحدین و متفقین قرار داشت. وضع متفقین از نظر آماری با داشتن 240 میلیون نفر جمعیت و 196 هنگ پیاده و 34 هنگ سواره در مقابل 120 میلیون نفر جمعیت متحدین و 155 هنگ پیاده و 21 هنگ سواره آن ها مطلوب تر به نظر می رسید.(2)
نکته ی مهم تر در این بر آوردها میزان هماهنگی و نقطه نظرهای کشورهای هم پیمان بود که در انسجام یا آسیب پذیری جبهه آن ها مؤثر بود. بدیهی است که شرکت کنندگان در جنگ هر یک برای خود نقشه ای داشتند و به امیدی وارد جنگ شده بودند. در جبهه متحدین بین آلمان و اطریش تقریباً اتفاق نظر کامل وجود داشت. فشار اطریش – مجارستان برای خروج از جنگ و امضای صلح جداگانهد تنها موضوع مورد اختلاف دو کشور بود که آلمان را بر آن داشت تا گذشت هایی در غرب و شرق از خود نشان دهد. کنفرانس کروزناخ(3) «20 آوریل 1917» الحاق لیتوانی و کورلاند به آلمان و قیمومیت آلمان بر لهستان را در ازای امتیازاتی در بالکان برای اطریش تصویب کرده بود».(4) به استثنای این مورد نقشه های آن ها برای بعد از جنگ نیز با هم منافاتی نداشت اما در جبهه متفقین مسأله به این سادگی نبود و اهداف هر یک از آن ها با دیگری اصطکاک پیدا می کرد. قبل از چیز انگلستان تعهد صریحی در مقابل دو متحد خود روسیه و فرانسه نداده بود و به همین دلیل در بحبوحه ی جنگ می بایست راجع به اعلامیه لندن «5 سپتامبر 1914» که عدم امضای صلح جداگانه را پیش بینی می کرد مذاکره نمایند. نکته ی دیگری که فوراً نظرها را جلب می کرد این بود که هر یک از متفقین به دلیل متفاوتی وارد جنگ می شدند «روسیه برای حفظ موقعیت خود در بالکان و تسلط بر بغازها وارد جنگ شده بود و در ازای وفاداری خود استامبول را طلب می کرد. فرانسه برای حفظ توازن در اروپا و باز پس گرفتن آلزاس و لرن، انگلستان برای حفظ استقلال بلژیک و در نتیجه حفظ مرزهای خود و هم چنین مبارزه با برتری جویی آلمان بر دریاها و ایتالیا برای تکمیل نمودن وحدت خود» - علاوه بر این دو مورد مسایل مختلف متفقین از اتفاق نظر برخوردار نبودند، لذا تلاش برای هماهنگ نمودن نظریات ضروری می نمود.
اولین مسأله ای که به دنبال اعزام نیروهای فرانسوی – انگلیسی به داردانل «فوریه ی 1915» مطرح می شد مربوط به وضعیت بغازها و اشغال استامبول بود. روسیه ظاهراً به اطلاع متحدین خود رسانید که این مناطق باید پس از جنگ به روسیه واگذار گردند. جواب فرانسه و انگلیس در این مورد مبهم بود و بیم آن می رفت که اتحاد سه کشور از هم بپاشد. انگلستان علی رغم علاقه سنتی خود به خاورمیانه برای حفظ اتفاق به خواست های روسیه پاسخ مساعد داد ولی فرانسه که از تفوق بلامنازع روسیه در این منطقه می هراسید با تردید و تأخیر جواب داد.
پس از بغازها نوبت به تقسیم عثمانی و تصرف امتیازات آلمان در این کشور «در صورت پیروزی متفقین» می رسید. انگلستان در این مورد ابتکار عمل را در دست خود نگه داشت. در سال 1916 انگلستان قیام امیر حجاز به نام حسین را برانگیخت و وی را بر آن داشت تا خود را شاه تمام سرزمین های عربی بخواند. هم زمان با آن در مورد تقسیم متصرفات آسیایی عثمانی با فرانسه وارد مذاکره شد.
توافق 9 مارس 1916 سایکس – پیکو (5) مقرر می داشت فرانسه منطقه سوریه و انگلستان ناحیه بین النهرین را زیر نظارت خود گرفته و فلسطین تحت اداره ی بین المللی قرار گیرد. بعداً در زمان مذاکرات سن ران دومورین(6) «19 آوریل 1917» قرار شد ازمیر را هم به ایتالیا واگذار کنند.
آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا
جنگ جهانی اول زندگی مردم اروپا را در تمامی ابعاد دست خوش تغییرات عمیقی ساخت و بر نظام سیاسی جهان نیز عمیقاً اثر گذاشت. میلیون ها کشته و میلیون ها زخمی و بی کار و قبل از هر چیز بیهودگی جنگ بر روان مردم اثر گذاشت و آن ها را نسبت به قیود اخلاقی بی اعتنا ساخت. روی آوری به سرگرمی های بی محتوا، رقص ها و موسیقی های بیگانه با فرهنگ آن ها «تانگو، جاز» و بالأخره زندگی مصرفی نشانه ی بی قیدی آن ها به امور اخلاقی و آداب دست و پا گیر اجتماعی بود. مشاکرت زنان درامور امور اجتماعی و استقلال اقتصادی آن ها نیز تأثیرات زیادی در روابط اجتماعی و خانوادگی بر جای نهاد. هنر نیز از این رهگذر بی بهره نبود. گرایش به هنر سورآلیسم و فرار از واقعیات و بی پروا «داداییسم» ره آورد جنگ در زمینه ی هنر بود. در طرف دیگر ادبیات اومانیسم و بیزاری از جنگ و موعظه انسان ها به برادری و دوستی شکل می گرفت و این نقطه نظرهای متفاوت به غنای فکری جامعه کمک می کرد که موضوع بحث ما نیست.(7)ما در این قسمت به بررسی اجمالی آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا می پردازیم.
الف) تغییر نقشه سیاسی اروپا: آشکار ترین اثر جنگ در اروپا تغییر کلی نقشه ی سیاسی این قارده بود. چنان که در قسمت قبل ملاحظه شد کشورهای جدیدی از تجزیه امپراطوری های بزرگ مغلوب به وجود آمدند که می توان آن را به پیروزی ناسیونالیسم حقوق «در مقابل ناسیونالیسم رمانتیک» تعبیر کرد. چهار امپراطوری بزرگی که در سال 1914 مراکز ثقل قدرت به حساب می آمدند در سال 1920 از نقشه جهان محو شده بودند «آلمان، اطریش – مجارستان، روسیه و عثمانی» و در عوض دولت های کوچک تری مثل یوگسلاوی، چکسلواکی، لهستان و فنلاند پا به عرصه ی وجود گذاشتند و کشورهایی مثل رومانی، ایتالیا توسعه بیشتری یافتند. از تجزیه امپراطوری عثمانی نیز کشورهای امروزی خاورمیانه ی عربی شکل گرفتند.
ب) تغییر رژیم های سیاسی: یکی دیگر از نتایج جنگ سقوط رژیم های اریستوکراتیک بود. یعنی علاوه بر زوال امپراطوری های بزرگ رژیم های امپراطوری نیز سقوط کردند و به جای آن رژیم های دموکراسی پا گرفتند. در واقع دومین موج قرن نوزدهم یعنی دموکراسی نیز که در آغاز به صورت لیبرالیسم ظهور کرد به پیروزی رسید. غیر از روسیه که در آن به جای استبداد رمانف ها دیکتاتوری پرولتاریا پا گرفت در سایر کشورهایی که با نظام امپراطوری اداره می شدند نظام های جمهوری مستقر گردید. در آلمان به دنبال انقلاب 9 نوامبر 1918 برلن و تشکل شوراهای کارگری رژیم جمهوری نیز اعلام گردید و پرنس ماکس دوباد(8) که از طرف گیوم دوم امپراطور آلمان مأمور تشکیل کابینه ای ایتلافی مرکب از تمام نیروهایی شده بود که در مجلس نماینده داشتند «این حرکت به دنبال فشار ویلسن صورت پذیرفته بود»
مجبور به استعفا شد و قدرت را به رابرت(9) رهبر حزب سوسیالیست واگذار نمود. روز 11 نوامبر امپراطور به هلند فرار کرد و به چند قرن حکومت خانواده هوهن زولرلن پایان داد. به دنبال آن جمهوری جدید که به جمهوری وایمار مشهور است قرار داد متارکه زنند(10) را با متفقین امضاء نمود. پارلمان جدید که در وایمار مستقر شده بود سعی نمود آزادی های فردی را توسعه داده و حق رأی زنان را نیز به رسمیت بشناسد و رییس جمهور نیز با آراء عمومی انتخاب شود. اطریش نیز به سرنوشت مشابهی گرفتار شد. پس از آن که شورای ملی پراگ تولد و استقلال دولت چکسلواکی را اعلام کرد و اسلاوهای جنوب نیز به صربستان «که می رفت تا به دولت یوگسلاوی تبدیل شود» پیوستند و مجارستان نیز استقلال کامل خود را اعلام کرد نمایندگان ایالات آلمانی اطریش تشکیل یک مجمع ملی داده و جمهوری اطریش را اعلام کردند و امپراطور شارل اول نیز روز 12 نوامبر یعنی یک روز پس از فرار امپراطور آلمان استعفا و به کار یکی از قدیمی ترین خانواده های امپراطوری اروپا یعنی سلسله ها بسبورگ خاتمه بخشید. هم چنین جنگ جهانی نقطه ی پایانی بر امپراطوری عثمانی و تجزیه آن تنها به منزله ی فیصله مسأله شرق و آزادی کشورهای عربی نبود بلکه هم چنین بستن فصلی از تاریخ و الغای خلافت اسلامی نیز بود. در سال 1912 عثمانی عملاً از متصرفات خود در اروپا چشم پوشیده بود ولی در سال 1920 سه چهارم متصرفات آسیایی خود را نیز از دست داد. کشور جدید جمهوری ترکیه که بر خرابه های امپراطوری عثمانی پاگرفت فقط به آسیای صغیر محدود شد و کشورهای عراق، سوریه، اردن، لبنان و فلسطین بر اثر این تجزیه پا به عرصه وجود نهادند.
در مجموع علاوه بر آن که استقرار جمهوری در آلمان و اطریش سبب توسعه ی نظام دموکراسی در جهان شد، در فرانسه و انگلستان و ایتالیا نیز اصلاحاتی در جهت توسعه کیفی دموکراسی به عمل آمد. فکر تأسیس جامعه ملل نیز چیزی جز جهانی کردن سیستم دموکراسی پارلمانی نبود که حداقل از جنبه ی نظری خود قدمی در راه پیروزی مشی مبتنی بر حقوق و قانون نسبت به زور در روابط بین الملل محسوب می شد.
ج) مشکلات سیاسی – اجتماعی: یکی از مهم ترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسی در اوضاع اجتماعی و سیاسی مردم اروپا شد بهم ریختن نظم اجتماعی سابق بود. اولاً قربانیان جنگ در تمام کشورها جزو فعال ترین اقشار جامعه بودند که خلاء آن همراه با گسیختگی ها و نابسامانی های اقتصادی، تعطیل کارخانجات، خرابی مزارع باعث فقر و بیکاری و نتیجتاً موجد آشوب ها و افراط گرایی های خطرناکی در جامعه می شد. آن چه این وضعیت را تشدید می نمود شکاف عمیقی بود که بین طبقات ثروتمند جدید که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند «مانند مزرعه داران بزرگ، کارخانه داران اسلحه، محتکران ...» از یک طرف و طبقاتی که دارای در آمد ثابت بودند «مانند کارمندان و بورژواهای کوچک...» و قدرت خرید آن ها به 25 درصد سابق تنزل کرده بود از طرف دیگر به وجود آمده بود. نمایش زندگی پر تجمل ثروتمندان جدید سبب نارضایی کارگران، دهقانان و رزمندگان سابق می شد. نابسامانی های اجتماعی – اتقصادی یا پاره ای مسایل دیگر از قبیل سنت شکنی ها نوعی اغتشاش فرهنگی و اجتماعی را نیز به وجود می آورد. از جمله ورود زنان به صحنه کارهای اجتماعی و تولیدی «در آلمان و انگلیس کارکنان زن در کارخانجات به 35 درصد می رسید» همراه با افراط آنان در نمایش زن گرایی «دامن های کوتاه – موی مردانه، پوشیدن کت و شلوار...» موجب نگرانی سنت گرایان می شد. نارضایتی های اجتماعی کم کم سبب ایجاد تشکل هایی در صفوف کارگران و رزمندگان قدیم گردید. تمایلات افراطی این دو گروه شورش ها و ناآرامی هایی را به دنبال داشت که رژیم های دموکراسی را در معرض خطرناک ترین آزمایش ها قرار می داد. ابتدا موجی از شورش های چپ و سپس به دنبال سرکوب این شورش ها موجی از عصیان راست گرایان «با تمایلات فاشیستی» به طور پراکنده اروپا را فراگرفت. اولین شورش چپ در آلمان که بر اثر شکست و حقارت ملی زمینه ی مساعدتر به وجود داشت پا گرفت.
در مقابل رژیم جدید جمهوری و حکومت سوسیالیست ابرت اسپارتا کیست ها یعنی جناح چپ انقلابی حزب سوسیال دموکرت که در دسامبر 1918 حزب کمونیست را بنا نهاده بودند قد برافراشتند. آن ها قصد داشتند با استفاده از ضعف دولت و گرفتاری های اجتماعی، حکومتی به سبک لنین به وجود آوردند و در این راه از شوراهای کارگری – دهقانی و شورای سربازان و ملوانان کمک گیرند. در قیام خود جوش مردم برلن که در ژانویه 1919 صورت گرفت اسپارتاکیست ها رهبری قیام را به دست گرفتند. لیکن در عرض دو هفته دولت با توافق ارتش و تشکیل گروه داوطلبان زیر نظر ژنرال نوسکه(11) شورش را که به مونیخ نیز سرایت کرده بود سرکوب و رهبران آن کارل لیب کنخت(12) و روزا لوکزامبورگ(13) را به قتل رساند. در مجارستان نیز جمهوری نو پا با اعتراض چپ گرایان و شورش دهاقین که املاک مالکین را تصرف می کردند رو به رو شد. با استفاده از این شرایط شوراهای کارگران و سربازان روز 21 مارس 1919 دیکتاتوری پرولتاریا را اعلام و بلاکن(14) را به رهبری انتخاب کردند. حکومت ضعیف بلاکن اندکی بیش از صد روز دوام آورد و سپس به وسیله ی نیروهای دریادار هورتی(15) سرکوب شد و هورتی به حکومت دیکتاتوری دست راست خود تا جنگ جهانی دوم ادامه داد.
در کشورهای دیگر اروپایی نیز وضع بد اقتصادی موجب ناآرامی های شدیدی گردید که بیشتر در قالب اعتصابات کارگری و اعتراضات سندیکاها صورت می گرفت. در تابستان 1920 شورش کشاورزان و اعتصابات کارگری در ایتالیا به اشغال کارخانجات و اداره ی آن ها به وسیله ی شوراهای کارگری انجامید. در فرانسه نیز اعتصاب کارگران راه آهن و کارخانجات باعث فلج شدن امور اقتصادی کشور گردید. این شورش ها ترس از کمونیسم را در میان بورژواها و سرمایه داران افزایش می داد. شاید به همین دلیل پس از شکست شورش های چپ، راست گرایان میدان تازه ای برای خود نمایی پیدا کردند. چنان که اشاره شد رزمندگان قدیم یعنی کسانی که در جنگ جهانی اول شرکت کرده بودند در مقابل ثروت مندان جدید که از اوضاع جنگ در جهت کسب ثروت سوء استفاده کرده بودند دست به تشکیل انجمن هایی زدند که به زودی گرایشات فاشیستی در میان آن ها رشد کرد. دموکراسی های نو پا مجبور به مقابله با تهاجم چپ و راست بودند و این خود موجب مداخله ی بیشتر دولت ها در امور اجتماعی و اقتصادی می شد. اگر کمونیسم در روسیه به پیروزی رسید فاشیسم نیز در ایتالیا پا گرفت و موسولینی توانست با تشکیل رزمندگان سابق و با استفاده از نابسامانی بعد از جنگ قدرت را در دست گیرد. پیروزی موسولینی در فرانسه و انگلیس نیز بدون انعکاسات مساعد نبود. در آلمان هم که چپ ها سرکوب شده بودند نازیسم پا گرفت ولی موقتاً با شکست روربه رو گردید «کودتای هیتلر در 8 نوامبر 1923 معروف به کودتای مغازه آب جو فروشی». چنان پنداشته می شد که دموکراسی ها قادر به حل معضلات نبوده و بر عکس تشکیلات افراطی اعم از چپ یا راست پاسخ مساعدی به مقتضیات زمان به حساب می آیند.
د) ضعف کلی اروپا: جنگ جهانی اول در واقع یک بحران اروپایی بود که خود نیز موجب تضعیف بیشتر این قاره گردید. خرابی های جنگ مستقیماً متوجه اروپا بود و ضعف اقتصادی کشورهای اروپایی که خود حاصل جنگ بود سبب شد تا این کشورها شدیداً زیر بار قرض خارجی کمر خم کنند. میزان قروض انگلستان به آمریکا در فوریه ی 1919 به 5/4 میلیارد دلار قرض فرانسه به بیش از 5/2 میلیارد دلار می رسید. در مقابل ضعف اقتصادی اروپا دو کشور آمریکا و ژاپن که از صحنه ی جنگ دور بودند و در طول جنگ نیز به دادن وام و کمک های دیگر به کشورهای اروپایی اقدام کرده بودند به ثروت خود افزودند. آمریکا خصوصاً از این وضعیت بی نهایت بهره مند شد و نه تنها بر ثروت خود افزود بلکه از هر نظر به صورت یک قدرت بزرگ جهانی در آمد و خلاء قدرت انگلستان را در زمینه تجارت خارجی و امور مالی جهان پر کرده(16) سقوط اقتصادی اروپا سقوط سیاسی و حتی فرهنگ اروپاییان را نیز به دنبال داشت. سخن معروف رمان نویس فرانسوی پل والری(17) مبنی بر این که «اینک روشن است که تمدن ما اروپاییان فنا پذیر است» و قبل از آن کتاب «افول غرب، اثر اسوالد اشپنگلر(18) دقیقاً انعکاس ضعف کلی اروپا بود. به موازات این سقوط کلی قدرت اروپا در مستعمرات نیز روبه افول نهاد. از همان آغاز سال 1919 که جنگ پایان گرفت در هند و در شمال آفریقا «مصر» کوشش هایی در جهت استقلال به عمل آمد. مردم مستعمرات به 14 ماده ویلسن بیشتر چشم امید داشتند تا به فرهنگ کهنه ی استعمار در اروپا. از این نظر نیز آمریکا می رفت تا جای اروپا را بگیرد. ولی هنوز اروپا از نفس نیفتاده بود خصوصاً که آمریکا نیز پس از جنگ به سیاست انزوا گرایی خود برگشته بود و رسماً در امور جهانی نقشی بر عهده نگرفت. گویا جنگ دیگری لازم بود تا اروپا را کلا از مرکزیت بیندازد.
:پی نوشت ها
1. برای اطلاع بیشتر از این مباحث ر. ک به Jacqucs Droy Les Causes de la Premiere Guerre Mondiole, Paris, Scuil, 1973
2 . Serge Berstein / Pierre Milza, Histoire du Vinglimeme siecle: 1900 – 1939. Paris Hatier,1986 p. 61.3 . Kreuznach.
4. Les Causes de la Premiere guerre mondiale. Op, cit, pp. 78 – 79.
5 . St. Jean de Maurienne.
6 . Sykes – picot.
7 . نگاه کنید به نوشته های نویسندگانی چون: Duhamel, Henry Barbusse, Gabriel Chavalier…
8. Max de Bade9 . Ebert
10 . Rethondes.
11 . Noske.
12 . Liebknecht.
13 . Rosa Luxemburg.
14 . Bela Kun.
15 . Horthy.
16 . برای اطلاع بیشتر ر. ک. بحران های قرن بیستم اثر پی یررونوون، ترجمه ی احمد میرفندرسکی، انتشارات دانشگاه ملی، 2537 جلد اول، ص 189 – 188.
17 . Poul Valery, Variete, Paris, Gallimard, 1924. 18 . Osvald Spengler, Declin de POccident, 1918.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}