انقلاب فرهنگى و سياسى در سيره امام صادق(علیه السلام)
نويسنده:حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
منبع:ماهنامه پاسدار اسلام
امام صادق(ع) هشتمين ستاره فروزان آسمان عصمت، و ششمين اختر تابان‏سپهر امامت و ولايت در هفدهم ربيع‏الاول سال‏83 ه.ق در مدينه چشم به جهان گشود، ودر 25 شوال سال 148 در 65 سالگى به دستور منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى)مسموم شده و به شهادت رسيد. در زندگى سراسر افتخار او، دو موضوع همچون دو جريان‏هميشگى با پرتلاش‏ترين شكل در راس موضوعات ديگر ديده مى‏شد، كه هر دو در يك صراطقرار داشته و تكميل كننده همديگر بودند كه عبارت‏اند از: طاغوت زدايى و نشان‏دادن چهره اسلام ناب; اسلام محمد(ص) و على(ع).
آن حضرت در وضعيتى قرار گرفت، كه اسلام چهره حقيقى خود را از دست داده بود، واز قرآن و اسلام جز نامى باقى نمانده بود، چرا كه مدتى با امويان و سپس باعباسيان درگير بود كه بر كشور پهناور اسلامى حكومت مى‏كردند، و همه چيز را با ميل‏و هوس‏هاى نفسانى خود رتق و فتق مى‏نمودند، و اسلام را به دنبال اهداف شوم خودمى‏كشيدند و آن را پلى براى اجراى مقاصد طاغوتى خود قرار داده بودند.
امام صادق(ع) در طول 34 سال امامت‏خود (114 148 ه.ق) با پنج‏حكمران اموى يعنى هشام بن عبدالملك، وليد بن يزيد، يزيد بن وليد، ابراهيم بن وليد، مروان بن‏محمد، درگير بود، پس از انقراض آنها با دو خليفه عباسى يعنى عبدالله بن محمد،معروف به سفاح و منصور دوانيقى رو به رو گرديد. آن حضرت براى نجات اسلام ومسلمين چاره‏اى نمى‏ديد، جز اين كه مانند پدرش امام باقر(ع) دو موضوع را مساله‏اصلى زندگى خود قرار دهد; يعنى همان دو موضوعى كه از كلمه طيبه «لا اله الاالله‏» نشات مى‏گرفت، و تحقق عينى چنين كلمه‏اى كه اساس اسلام محمد(ص) و على(ع)را تشكيل مى‏داد، نياز به انقلاب سياسى و نفى طاغوت‏ها، و انقلاب فرهنگى و آموزش‏براى رشد و آگاهى بخشى جامعه داشت، تا با اين «نفى‏» و «اثبات‏» بتواند اسلام‏را از زير حجاب‏هاى جهل و غرور خودكامگان رهايى بخشد، و چهره ناب آن را به عموم‏نشان دهد. روشن است كه چنين كار بزرگى، بسيار دشوار و طاقت فرسا بود، در عين‏حال امام صادق(ع) كه خود را وقف اسلام و قرآن نموده بود، با همتى بلند و اراده‏اى‏محكم، به اين كار بسيار عميق و بزرگ دست زد، و تا آخر عمر هم‏چنان با قاطعيت‏ادامه داد و سرانجام در اين راه شهد شهادت نوشيد.
بنابراين، آن حضرت همه وجودش را در مسير اين نفى و اثبات فدا نمود، و به‏پيروان خود آموخت كه اصلى‏ترين كار آنها بايد اين دو كار سياسى و فرهنگى باشد،كه اساس رشد و تكامل همه جانبه در پرتو آن به دست‏خواهد آمد.

تاسيس دانشگاه جعفرى يا حوزه علميه

شاگردان امام باقر(ع) پس از درگذشت آن‏حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(ع) حلقه زدند. امام عليه السلام نيز با جذب‏شاگردان جديد به تاسيس يك نهضت عظيم فكرى و فرهنگى و بالنده مبادرت ورزيد، به‏گونه‏اى كه طولى نكشيد مسجد نبوى در مدينه منوره و مسجد كوفه در شهر كوفه به‏دانشگاهى عظيم تبديل شد. درگيرى شديد بين بنى‏عباس و بنى‏اميه، آنان را آن چنان‏به خود مشغول كرده بود، كه فرصتى طلايى براى امام صادق(ع) و يارانش به دست آمد،آن حضرت با استفاده از اين فرصت‏به بازسازى و نوسازى فرهنگ ناب اسلام پرداخت وشيفتگان مكتب حق از اطراف و اكناف، از بصره، كوفه، واسط، يمن و نقاط مختلف حجازبه مركز اسلام; يعنى مدينه، سرازير شدند و چون پروانگانى دلباخته به گرد شمع‏وجود امام صادق(ع) تجمع كردند.
روز به روز به تعداد شاگردان مى‏افزود، به گونه‏اى كه تعداد آنها به چهار هزارنفر رسيد.
شيخ طوسى (وفات يافته 460 ه.ق) در رجال خود تعداد شاگردان امام صادق(ع) را3197 مرد و 12 زن نام مى‏برد.
«حسن بن على بن زياد وشاء» كه خود از اساتيد حديث، و از شاگردان امام‏رضا(ع) است، مى‏گويد: «من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث را ديدم كه از امام‏صادق(ع) نقل حديث مى‏كردند، و مكرر مى‏گفتند: قال الصادق، قال جعفر بن محمد(ع‏»).
اين دانشگاه عظيم صدها مجتهد، استاد، دانشمند و محقق تربيت‏شدند، كه هر كدام‏از شخصيت‏هاى بزرگ علمى به شمار مى‏آمدند، و گروهى از آنان داراى آثار علمى وشاگردان متعدد شدند. شيخ مفيد (وفات يافته‏413 ه.ق) مى‏نويسد: «به قدرى علوم‏از امام صادق(ع) نقل شده كه در همه جا پخش شده، و زبان به زبان به گردش درآمده‏است، و از هيچ يك از افراد خاندان رسالت، آن همه علم و حديث، نقل نشده است.»
با توجه به اين كه شاگردان امام صادق(ع) به شيعيان انحصار نداشتند، بلكه ديگران‏نيز از خرمن فيض او خوشه مى‏چيدند. مالك، پيشواى فرقه «مالكى‏» در ضمن گفتارى‏گويد: «در علم و عبادت و پاك‏زيستى، برتر از جعفر بن محمد(ع) هيچ چشمى نديده، وهيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور نكرده است.» ابوحنيفه پيشواى فرقه‏حنفى، دو سال شاگرد امام صادق(ع) بود، به طورى كه اين دو سال را اساس و سرمايه‏اصلى علوم خود دانسته و مى‏گويد: «لولا السنتان لهلك نعمان; اگر آن دو سال نبود،نعمان هلاك مى‏شد.» از گفتنى‏ها اين كه: روزى منصور دوانيقى طاغوت عصر امام‏صادق(ع)، ابوحنيفه را احضار كرد و به او گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شده‏اند واو داراى شاگردان بسيار شده است، يك سرى مسائل دشوارى را نزد خود در نظر بگير،تا در ملا عام از او بپرسى، تا او در پاسخ فروماند، و از نظر چشم مردم ساقط شود.
» ابوحنيفه مى‏گويد: چهل مساله مشكل نزد خودم رديف كردم، و به مجلس منصوردوانيقى در «حيره‏» حاضر شدم، ديدم جعفر بن محمد(ع) در سمت راست منصور نشسته‏است، همين كه چشمم به آن حضرت افتاد آن چنان تحت تاثير شكوه و جلال او قرارگرفتم كه خود را باختم، سلام كردم و با اشاره منصور نشستم، منصور به امام رو كردو گفت: «اين ابوحنيفه است.» امام فرمود: آرى او را مى‏شناسم. سپس منصور به من‏رو كرد و گفت: «اى ابوحنيفه! مسائل خود را از جعفر بن محمد(ع) بپرس.» من‏سؤال‏هاى خود را مطرح كردم، هر سوالى كه از آن حضرت مى‏پرسيدم، او بى‏درنگ پاسخ‏مى‏داد، و ابعاد مساله را بيان مى‏كرد، و مى‏گفت: عقيده شما درباره اين مساله‏چنين است، و به عقيده مردم مدينه چنان است و به عقيده ما چنين مى‏باشد، در بعضى‏از موارد نظر آن حضرت با عقيده من موافق بود و در بعضى موارد با نظر اهل مدينه‏توافق داشت و گاهى با هر دو مخالف بود، و به اين ترتيب به چهل سؤال مطرح شده من‏پاسخ داد، آن گاه ابوحنيفه گفت: «اءليس ان اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس;
مگر نه اين است كه دانشمندترين مردم آن كسى است كه آگاه‏ترين آنها به اختلاف مردم‏به فتواها و مسائل فقهى باشد.» از حوزه علميه امام صادق(ع) شاگردان برجسته‏اى‏كه خود بعدها به عنوان استاد و اسطوانه جهان تشيع به شمار مى‏آمدند و هركدام‏موسس كلاس‏هاى بزرگ علمى، و صاحب تاليفات شدند بروز نمودند; مانند هشام بن حكم،جابر بن حيان، زراره بن اعين، ابان بن تغلب، مفضل بن عمر، هشام بن سالم، مؤمن‏الطاق و...
هشام بن حكم علامه عصر خود بود و تعداد تاليفات او را كه بيش‏تر در محور معارف‏و عقائد به ويژه درباره مساله مامت‏بود، تا 31 كتاب ذكر نموده‏اند.
جابر بن حيان كه او را پدر علم شيمى مى‏خوانند، يكى از شاگردان‏امام صادق(ع)بود كه كتابى در هزار صفحه، شامل پانصد رساله در علوم مختلف تاليف نمود.
كوتاه سخن آن كه: تاريخ‏نويس و تحليل‏گر مشهور «ابن خلكان‏» مى‏نويسد:
«جعفر بن محمد (امام صادق) يكى از امامان دوازده گانه بر اساس مذهب شيعه‏اماميه، از بزرگان خاندان پيامبر(ص) است كه به خاطر راستى و درستى رفتار وكردار و گفتارش، او را صادق نامند، فضايل و كمالاتش مشهورتر از آن است كه نيازبه توضيح باشد.» سپس به عنوان نمونه يكى از شاگردانش، جابر بن حيان را معرفى‏مى‏كند.

مبارزه امام صادق(ع)

همان گونه كه گفتيم امام صادق(ع) دوش به دوش نهضت عظيم‏علمى و انقلاب فرهنگى، در هر فرصتى به طاغوت زدايى پرداخت، او هرگز تسليم‏طاغوت‏هاى عصرش نشد، بلكه همواره با آنها در ستيز بود، و سرانجام در همين راستا،او را شهيد كردند.
آن حضرت گرچه قيام مسلحانه بر ضد طاغوت‏هاى عصرش نكرد، ولى با شمشير زبان وقلم، در هر فرصتى به جنگ آنها رفت و آنها را محكوم كرد، و در مورد قيام‏مسلحانه، به يكى از شاگردانش به نام سدير كه در كنار چند عدد گوسفند توقف كرده‏بودند فرمود: «والله لو كان لى شيعه بعدد هذه الجداء ما وسعنى القعود; سوگندبه خدا اگر شيعيان (راستين) من به اندازه تعداد اين بزغاله‏ها بودند، خانه نشينى‏برايم روا نبود، و قيام مى‏كردم.» وقتى كه سدير آن بزغاله‏ها را شمرد، هفده عددبودند.
امام صادق(ع) همواره مساله ولايت را مطرح مى‏كرد، و مى‏فرمود: «ولايت از نماز،روزه، زكات و حج‏برتر است، و دليل آن را چنين ذكر مى‏كرد: «لانها مفتاحهن‏والوالى هو الدليل عليهن; زيرا ولايت كليد همه آنها است، و حاكم و رهبر، راهنماى‏مردم به سوى همه آنها است.» و گاهى مى‏فرمود: «من مدح سلطانا جائرا و تخفف وتضعضع له طمعا فيه كان قرينه فى النار; كسى كه سلطان ستمگرى را تمجيد كند، و دربرابر او فروتنى و كرنش نمايد، تا در كنار او به نوايى برسد، چنين كسى همدم آن‏سلطان در ميان آتش دوزخ خواهد بود.» و زمانى ديگر از رسول خدا(ص) نقل مى‏كرد كه‏فرمود: «الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا; علماى دين نمايندگان‏امين پيامبران هستند تا هنگامى كه وارد در دنيا نشده‏اند.» شخصى از رسول خدا(ص)پرسيد:نشانه ورود آنها در دنيا چيست؟
رسول خدا(ص) فرمود: «اتباع السلطان، فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم;
پيروى سلطان، هرگاه دانشمندان چنين كنند، براى حفظ دينتان از آنها بپرهيزيد.»
منصور دوانيقى، دومين طاغوت خشن عباسى در ضمن نامه‏اى به امام صادق(ع) نوشت:
«چرا مانند ساير مردم به مجلس ما نمى‏آيى و جزء اطرافيان ما نمى‏شوى تا از سوى‏ما بهره‏مند گردى؟!» امام صادق(ع) در پاسخ نوشت: «در نزد ما (از امور مادى)چيزى نيست كه براى آن از تو بترسيم، و در نزد تو از نظر معنوى چيزى نيست كه به‏خاطر آن به تو اميدوار گرديم، در نزد تو نه نعمتى وجود دارد كه به حضورت بياييم‏و به خاطر آن به تو تبريك گوييم، و نه تو خود را در بلا و مصيبت مى‏بينى كه‏بياييم و به تو تسليت‏بگوييم، بنابراين براى چه نزد تو بيايم و در مجلس تو شركت‏كنم؟» منصور پس از دريافت اين پاسخ كوبنده، نوشت: نزد ما بيا و ما را نصيحت كن.
امام صادق(ع) در جواب نوشت: «كسى كه دنيا خواه است تو را نصيحت نمى‏كند(زيرادنيايش به خطر مى‏افتد) و كسى كه آخرت خواه باشد، نزد تو نمى‏آيد.» به اين ترتيب‏امام صادق(ع) انقلاب سياسى خود را پى‏ريزى مى‏كرد، و مردم را بر ضد حكومت طاغوتيان‏مى‏شورانيد و از نزديك شدن به آنها برحذر مى‏داشت، و دو موضوع انقلاب فرهنگى وسياسى را در راس مسائل، و از مسائل اصلى قرار داده بود، پيروان راستين او نيزبايد در همين صراط مستقيم كه همان صراط مستقيم قرآنى است گام بردارند.