علىاكبر عليه السلام الگوى جوانان
علىاكبر عليه السلام الگوى جوانان
نويسنده:احمد لقمانى
منبع:ماهنامه كوثر
منبع:ماهنامه كوثر
سپيده سخن
ديرزمانى است كه جوانان كشورهاى اسلامى، كه از تابش وحى و زلالمعارف ناب الهى بهره مىبرند، باشيوههاى گوناگون و متنوع دشمندر راهزنى فكر و فرهنگ رو به رويند. پيروزى انقلاب اسلامى ايران، اين حساسيت ناپيدا را به صورتآشكار در آورد و سردمداران استكبار را به اظهار نظر شفافواداشت. امروز دشمن به خوبى دريافته است كه ما جوانان با ويژگىهايىهمانند آرمان خواهى، عدالتطلبى، عشق به باورهاى آسمانى و علاقهبه رهبران مذهبى، لشكرهايى به هم فشرده و آماده كارزاريم. ازاين رو، ايجاد ترديد در باورهاى آسمان زاد، تزريق فرهنگ بيگانهبا نمايش آداب و رسوم و شيوههاى زندگانى آنان، كوشش حساب شدهدر كنار زدن چهرههاى مورد علاقه مردم بويژه جوانان، پرورش روحيهذلت و خوارى در بيگانه ساختن ما با الگوهاى شايسته فرهنگ اسلامىو ارائه الگوهاى ساخته شده از آن سوى مرزها به عنوان معجزهآفرينان خوشبختى و سعادت و رفاه را در دستور كار خود قرار دادتا بدين وسيله دستيكايك ما را از دستان پرمحبت اسوههاى صداقتپيشه و راستين در آورده و دل و ديده مان را از آموزههاى نابدينى تهى گرداند. غافل از آنكه نسيم سعادت بخش معارف الهى وسخنان قدسى پيشوايان محبوب ما، به سان كيميايى گرانسنگ، دلهاىآگاه و بيدار همگان را از غبارها پاك ساخته، آينه گونه محلپذيرش آفتاب هدايت مىگرداند.
در اين بخش از گفتگوى خود، دل به امواج پاك و صفات روشن وزندگى ساز اسوهاى ارزشمند و الگويى كم نظير مىسپاريم و براىامروز و فرداى حوادث ارمغانهايى پربها نصيب خود مىسازيم.
الگوى شايسته
ما جوانان به دنبال الگويى هستيم كه نخست همسن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جوانى بوده و در نشيب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد; زيرا با ما فرق خواهد كرد و دربحرانهاى اجتماعى سياسى و حتى اقتصادى درگير شده باشد تا بهخوبى او را همانند خود بدانيم و از شيوه زندگانى، روش برخورداو با ديگران، چگونگى سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دليرمردى و بىباكى وى براى خود سرمشق بگيريم و او را نمونهاى تمام عيار براىامروز و فرداى زندگى خود بدانيم.
دفتر زندگانى چنين الگويى را، كه برخى هجده ساله و پارهاىسالهايى بيشتر دانستهاند، مىگشاييم و با يكديگر به صحيفه صفاتو ارزشهاى چشمگير او مىنگريم. آرام آرام با او همراه شده وبيشتر از گذشته به ناگفتههاى گفتنىاش كه همگى برايمان مشعلىفروزان خواهد بود، دل مىسپاريم.
او يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى (1) به دنياى پر غوغاى حياتپاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و ديگر گوش وى را باترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحيد، نبوت، امامت وولايت آشنا شود و با چنين سرودهايى راه روشن رستگارى را از عمقجان بيابد. ديرى نپاييد كه در هفتمين روز تولد وى، بنا به سنتپسنديده دينى، سرش را تراشيدند و هم وزن موهاى زيبايش، بهمستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگى اوضاع سياسى و آتش افروزى حاكمان ستمگر آن عصر بدانحد بود كه نام «على» جرمى نابخشودنى حساب مىشد و برزبانراندن اين واژه مقدس ممنوع بود. پدر وى، كه به خوبى مىدانستنام ديباچه شخصيت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است،نام كودك را «على» نهاد تا بهترين بركات و زيباترين صفاتبردرياى وجود فرزندش ريزان شود و بدسگالان سيه سرشتخود را باامواج پاك و زلال غيرت دينى و شخصيت مذهبى رو به رو ببينند. درپى آن، لقب «اكبر» نيز براى او انتخاب كرد تا «على اكبر»كه به عنوان پسر نخستخانواده استبا ديگر فرزندان، كه نامآنان نيز على خواهد بود، تفاوت يابد. (2)
پدر على كه همانند پدرانش از تمامى اصول اساسى و شيوههاىشيرين تربيتى آگاهى داشت، خود را با دنياى كودكى هماهنگ مىكردو رفتارى كه شايسته نوباوگى و كودكى فرزند بود، انجام مىداد تاهمانند جد عزيز خود عمل كرده، لحظهاى از شرايط روحى روانى كودكدلبند خويش دور نماند. (3)
همراه با بزرگ شدن على، پدر سخنان برتر، آداب والاتر وشيوههاى زندگى و احترام بيشتر به او مىآموخت تا خصيتخود راباز يابد و از ارزش وجود خود بيشتر آگاه شود. بدين خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظى تواءم بااحترام بهكار مىبرد تا از آغاز زندگى، احساس سرافرازى و شخصيت كند و درفرداى حيات خود، راست قامت و قوى دل از حقوق محرومان دفاعكرده، در برابر ستم ستمكاران بى تفاوت يا مايوس نباشد.
به سوى مدرسه
على كه هفتساله شد، به تمرينهاى فكرى و آموزشهاى دينىپرداخت و با مراقبتهاى صحيح سنجيده پدر، بنيانهاى اعتقادى درروان او و شيوههاى رفتارى در اعمال او رشدى بيشتر يافت. (4)
روزى پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندشگمارد. وقتى آموزش تمام شد و على در حضور پدر سوره حمد راقرائت كرد، پدر، پول و هداياى فراوان به عبدالرحمان بخشيد ودهانش را پر از مرواريد ساخت. آنگاه به اطرافيان كه از اين همهبذل و بخشش تعجب كرده بودند، فرمود:
«اين هدايا توان برابرى عطاى معلم على را ندارد كه در برابرتعليم قرآن، همه هدايا ناچيز است.» (5)
دوران نوجوانى على به تدريج آغاز شد و هر روز بيشتر از روزقبل، زمينههاى رشد و شكوفايى معنوى و عقلانى در وجود وى فراهممىگرديد.
على در جوانى با ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى خود نگاه انبوهجوانان را به سوى خود جلب مىكرد. آنچه در اين فراز از داستاناو گفته مىشود، نكتههايى است كه بى ترديد با مطالعه و رد شدنتاثيرى بسزا نخواهد داشت، از اين رو، بايد از سرصبر و تاملبيشتر مطالعه و مرور كنيم و به خاطر بسپاريم.
على صفات جد خود را مىدانست، از اينرو، هماره در آينه اخلاق ورفتار او نظر مىكرد و خود را بدان صفات مىآراست. به هنگامجوانى در ميان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود;
ولى در درتنهايى اهل تفكر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانى بهخلوت با خداى خود و پرداختن به راز و نياز و گفتگو باخالق هستىداشت. در زندگى آسانگير، ملايم و خوشخو بود، نگاهش كوتاه مىنمودو به روى كسى خيره نمىشد. بيشتر اوقات بر زمين چشم مىدوخت و بابينوايان و فقرا كه از نظر ظاهرى در جامعه و نگاه دنيا طلباناحترام چشمگيرى نداشتند. نشست و برخاست مىكرد، با آنان همسفرهمىشد و با دستخود دردهانشان غذا مىگذارد. اصالتهاى فكرى واستواريهاى روحى، وى را چنان كرده بود كه هيچگاه و از هيچحاكمى هراس نداشت.
هرگز عيبجويى نمىكرد و از مداحى نابجا و شنيدن چاپلوسى افراددورى مىكرد. تمامى انسانها را بندگان خدا مىدانست و از تحقيرآنان خود دارى مىورزيد. در طول عمر خويش به كسى دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگويى شيوه هميشهاو بود. بخشنده بود و آنچه به دست مىآورد، به ديگران بويژهنيازمندان انفاق مىكرد. هرگاه كسى هديهاى به او تقديم مىكرد،با گشاده رويى مىپذيرفت. اگر فردى مهمانى داشت و او را دعوتمىكرد، مىپذيرفت. به عيادت بيماران مىرفت، هرچند خانه بيمار دردور افتادهترين نقطه شهر باشد. در تشييع پيكر مردگان حاضر مىشدو هيچ يار از دست رفتهاى را تنها نمىگذاشت.
براى همسالان برادرى مهربان و براى كودكان پدرى پرمحبتبود ومسلمانان را مورد لطف و عطوفتخويش قرار مىداد. امور دنيوى واضطرابهاى مادى او را متزلزل نمىساخت. زندگى على ساده و بى پيرايه بود و در آن از تجمل، اسراف وتبذير اثرى ديده نمىشد. آنان كه اخلاقى نيكو و فضايلى شايستهداشتند، هميشه مورد تكريم و احترام وى بودند و خويشاوندان ازصله او بهرهمند مىشدند. از صبرى عظيم برخوردار بود و از هيچ كستوقع و انتظارى نداشت.
در ميدان رزم سلحشورى شجاع، نيرومند و پرتوان بود و انبوهدشمن هرگز او را بيمناك نمىساخت. در اجراى عدالت و دفاع از حق،قاطع و استوار بود. به يارى محرومان و مظلومان مىشتافت و دربرابر ظالمان مىايستاد تا حق را به صاحبش برنمىگردانيد، آرامنمىگرفت. به دانش اندوزى و فراگيرى معارف اهميت زيادى مىداد وهمواره پيروان خود را از جهالت و بىخبرى باز مىداشت. به پاكيزگى و آراستگى علاقهاى وافر داشت و اين صفت از دورانكودكى در او ديده مىشد. از اين رو هماره برتميزى لباس و بدناهتمام مىورزيد. بسيار فروتن بود و از تكبر نفرت داشت و اكثر اهل جهنم راگردن فرازان و سركشان مىدانست. نه تنها برانسانها بلكه برحيوانات نيز شفقت داشت و با مهربانى و ملايمت و انصاف با آنانرفتار مىكرد.
آنان كه قيافه ظاهرى و سيماى به نور نشسته على را ديدهاند،چهره وى را اين گونه ترسيم كردهاند:
قيافهاش بسيار با ابهتبود و چون ماه تابان مىدرخشيد. بهزيبايى و پاكيزگى آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و ازبلندكوتاهتر. رنگى روشن و به سرخى آميخته و چشمانى سياه وگشاده با مژههايى پرموداشت، گونههايش هموار و كم گوشتبود،مويش نه بس پيچيده و نه بسيار افتاده مىنمود. از سينه تا نافخط موى بسيار باريك داشت، اندامش متناسب و معتدل و سينه وشانهاش پهن بود. سرشانههايش از هم فاصله داشت. پشتى پهن داشت، جز ران و ساقكه زير مفصلهااست، استخوانهاى بند دستش كشيده و كفى گشاده وبخشنده داشت. دو پنجه دست و پايش قوى و درشت و انگشتها كشيده وبلند و دو كف پا از زمين برآمده بود. به سرعت راه مىرفت وهنگام راه رفتن چنان بود كه گويى از زمين سراشيب فرود مىآيد يااز روى سنگى به نشيب مىرود. چون به طرف كسى بر مىگشتبا تمامبدن بر مىگشت. ديدهاش فروهشته و نگاهش به زمين بود تا بهآسمان.
بينىاش قلمى كشيده و باريك و ميانش برآمدگى داشت و نورى ازآن مىتافت. دهانش نه بسيار كوچك و نه بزرگ بود. دندانهاى زيبايش سفيد،براق و نازك بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود،بوى مشك و عنبر از او بلند بود. (6) پارهاى از مورخان اين ويژگيها را براى جد وى نگاشتهاند; اماعلى را در اين خصوصيات همانند دانستهاند.
... بااين ويژگيهاى روشنى آفرين به خوبى مىتوان او را شناخت،وى على اكبر پور والاى امام حسين(ع)است. جوانى زيبا كه همانندجد خود رسول خدا(ص)در سيرت، سپيد و در صورت، آسمانى مىنمود وهماره ياد و نام پيامبر(ص)از چگونگى سخن گفتن و يا راه رفتن وديگر برخوردهاى اجتماعى اخلاقى او مىتراويد. از اين رو، امامحسين(ع) او را شبيهترين مردم حتى نسبتبه خود در خلقت وآفرينش، اخلاق و صفات روحى، گفتار و آداب اجتماعى به رسولخدا(ص) معرفى مىكرد. (7)
آنان كه با صورت دلرباى پيامبر(ص)و صداى پرچاذبه آن حضرتآشنا بودند، آنگاه كه على از پشت ديوار زبان به سخن مىگشود،گويى صداى رسول اكرم(ص)را مىشنيدند. گاهى كه اباعبدالله(ع)براى صوت قرآن جد عزيزش دلتنگ مىشد، بهعلى مىفرمود: على جان! برايم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهرهبرم. (8)
كلام شيرين، بيان روان، ادب بسيار در برابر پدر و مادر، اطاعتبى چون و چرا از مقام ولايت و دلدادگى به حقيقت، برگى ديگر اززندگانى زرين على اكبر بود. اين ويژگيها چون با فروتنى اوهمراه مىشد، نگاه تحسينآميز همگان را به دنبال داشت.
در ساحل فرات
على درحماسه كربلا، درخششى چشمگير داشت و با هربار حمله خود،دهها نفر را به خاك هلاكت مىانداخت. هنگامى كه با 25 سوار بهساحل فرات روانه شد و براى سيصد نفر از خاندان، عيال و اصحابامام حسين(ع)آب آورد، بسيارى از مسوولان و سرپرستان حفاظت ازفرات را از دم تيغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد. عمويش ابوالفضل(ع)كه خود در دلاورى و بىباكى و شجاعت و شهامت،زبانزد همگان بود، به خاطر چنين صفات تابناك، على را بسياراحترام مىكرد. قهرمانان تاريخ و دليرمردان عرصههاى نبرد، كمتر از دانش وبينش بهره دارند; زيرا در مسير رزم و جنگ قرار داشته و فرصتنداشته و يا علاقه كمترى به درس آموزى و دانش آفرينى از خودنشان مىدهند; اما على اكبر، جوانى چند بعدى بود و سطرهاى كتابوجودش با حكمت نگاشته شده بود. چشمههاى دانش و دانايى از اعماقوجودش مىجوشيد. در مجالس گوناگون عالمانه و انديشمندانه لب بهسخن مىگشود و به دور از غرور و تكبر مردانه سخن مىگفت.
از آنجا كه از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بسيارى روايت مىكرد،به عنوان «محدث» شناخته شد. افزون برصفات ظاهرى و باطنى كه به طور چشمگير در وجود حضرتعلى اكبر(ع) ديده مىشد. كمالات و مقامات معنوى وى نيز دررتبهاى برتر از ديگران قرار داشت. ماجوانان هرچند از صفات خوبى بهرهمند باشيم، گاه توان تحملسختىها و ظرفيت رويارويى با مصايب را از دست مىدهيم و سنگينىناملايمات زندگى، تعادل رفتار و گفتارمان را مىربايد. على اكبر در چنين صحنههاى سخت و طاقتسوز، تنها به رضا وتسليم الهى فكر مىكرد و چنان در برابر بلاهاى الهى آرام و مطمئنبود كه گاه حيرت و شگفتى ديگران را برمىانگيخت. از اين رو، درهنگامه دردآلود كربلا به پدر گفت: «اولسنا على الحق» (پدرجان!)آيا ما برحق نيستيم؟
و چون امام فرمود: آرى، گفت: در اين هنگام، باكى از مرگنداريم. (9)
اين روحيه قوى و صفات شايسته، چنان ابهت و عظمتبه على اكبرداده بود كه افزون بردوستان، دشمنان آگاه نيز به برترىهايشاعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف مىكردند. معاويه روزى ازاطرافيانش پرسيد: «چه كسى در اين زمان براى خلافت مسلمانانبرديگران برترى دارد و براى حكمرانى بر مردم از ديگرانسزاوارتر است؟ »روباه صفتان زشتسيرت كه نام و نان خود را در تملق مىيافتند،به ستايش خليفه پرداختند و او را لايق اين منصب معرفى كردند.
معاويه گفت: نه چنين نيست:
«اولى الناس بهذالامر على بن الحسين بن على جده رسول الله وفيه شجاعه بنىهاشم و سخاه بنى اميه و رهو ثقيف.» (10)
شايستهترين افراد براى امر حكومت، على اكبر فرزند امام حسيناست كه جدش رسول خدا(ص)است و جاعتبنىهاشم، سخاوت بنى اميه وزيبايى قبيله ثقيف را در خود جمع كرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست كمال حسن تو مديون اين ملاحت توست به خلق و خلق رسول و به منطق نبوى فزونتر از همه كس در جهان شباهت توست به پيكر تو مجسم لطافت روح است عجب بود كه در اين خاكدانه قامت توست نگار مهر تو غارتگر دل پدر است عيان به چشم سياهت غم شهادت توست (11)
ديرزمانى است كه جوانان كشورهاى اسلامى، كه از تابش وحى و زلالمعارف ناب الهى بهره مىبرند، باشيوههاى گوناگون و متنوع دشمندر راهزنى فكر و فرهنگ رو به رويند. پيروزى انقلاب اسلامى ايران، اين حساسيت ناپيدا را به صورتآشكار در آورد و سردمداران استكبار را به اظهار نظر شفافواداشت. امروز دشمن به خوبى دريافته است كه ما جوانان با ويژگىهايىهمانند آرمان خواهى، عدالتطلبى، عشق به باورهاى آسمانى و علاقهبه رهبران مذهبى، لشكرهايى به هم فشرده و آماده كارزاريم. ازاين رو، ايجاد ترديد در باورهاى آسمان زاد، تزريق فرهنگ بيگانهبا نمايش آداب و رسوم و شيوههاى زندگانى آنان، كوشش حساب شدهدر كنار زدن چهرههاى مورد علاقه مردم بويژه جوانان، پرورش روحيهذلت و خوارى در بيگانه ساختن ما با الگوهاى شايسته فرهنگ اسلامىو ارائه الگوهاى ساخته شده از آن سوى مرزها به عنوان معجزهآفرينان خوشبختى و سعادت و رفاه را در دستور كار خود قرار دادتا بدين وسيله دستيكايك ما را از دستان پرمحبت اسوههاى صداقتپيشه و راستين در آورده و دل و ديده مان را از آموزههاى نابدينى تهى گرداند. غافل از آنكه نسيم سعادت بخش معارف الهى وسخنان قدسى پيشوايان محبوب ما، به سان كيميايى گرانسنگ، دلهاىآگاه و بيدار همگان را از غبارها پاك ساخته، آينه گونه محلپذيرش آفتاب هدايت مىگرداند.
در اين بخش از گفتگوى خود، دل به امواج پاك و صفات روشن وزندگى ساز اسوهاى ارزشمند و الگويى كم نظير مىسپاريم و براىامروز و فرداى حوادث ارمغانهايى پربها نصيب خود مىسازيم.
الگوى شايسته
ما جوانان به دنبال الگويى هستيم كه نخست همسن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جوانى بوده و در نشيب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد; زيرا با ما فرق خواهد كرد و دربحرانهاى اجتماعى سياسى و حتى اقتصادى درگير شده باشد تا بهخوبى او را همانند خود بدانيم و از شيوه زندگانى، روش برخورداو با ديگران، چگونگى سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دليرمردى و بىباكى وى براى خود سرمشق بگيريم و او را نمونهاى تمام عيار براىامروز و فرداى زندگى خود بدانيم.
دفتر زندگانى چنين الگويى را، كه برخى هجده ساله و پارهاىسالهايى بيشتر دانستهاند، مىگشاييم و با يكديگر به صحيفه صفاتو ارزشهاى چشمگير او مىنگريم. آرام آرام با او همراه شده وبيشتر از گذشته به ناگفتههاى گفتنىاش كه همگى برايمان مشعلىفروزان خواهد بود، دل مىسپاريم.
او يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرى (1) به دنياى پر غوغاى حياتپاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و ديگر گوش وى را باترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحيد، نبوت، امامت وولايت آشنا شود و با چنين سرودهايى راه روشن رستگارى را از عمقجان بيابد. ديرى نپاييد كه در هفتمين روز تولد وى، بنا به سنتپسنديده دينى، سرش را تراشيدند و هم وزن موهاى زيبايش، بهمستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگى اوضاع سياسى و آتش افروزى حاكمان ستمگر آن عصر بدانحد بود كه نام «على» جرمى نابخشودنى حساب مىشد و برزبانراندن اين واژه مقدس ممنوع بود. پدر وى، كه به خوبى مىدانستنام ديباچه شخصيت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است،نام كودك را «على» نهاد تا بهترين بركات و زيباترين صفاتبردرياى وجود فرزندش ريزان شود و بدسگالان سيه سرشتخود را باامواج پاك و زلال غيرت دينى و شخصيت مذهبى رو به رو ببينند. درپى آن، لقب «اكبر» نيز براى او انتخاب كرد تا «على اكبر»كه به عنوان پسر نخستخانواده استبا ديگر فرزندان، كه نامآنان نيز على خواهد بود، تفاوت يابد. (2)
پدر على كه همانند پدرانش از تمامى اصول اساسى و شيوههاىشيرين تربيتى آگاهى داشت، خود را با دنياى كودكى هماهنگ مىكردو رفتارى كه شايسته نوباوگى و كودكى فرزند بود، انجام مىداد تاهمانند جد عزيز خود عمل كرده، لحظهاى از شرايط روحى روانى كودكدلبند خويش دور نماند. (3)
همراه با بزرگ شدن على، پدر سخنان برتر، آداب والاتر وشيوههاى زندگى و احترام بيشتر به او مىآموخت تا خصيتخود راباز يابد و از ارزش وجود خود بيشتر آگاه شود. بدين خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظى تواءم بااحترام بهكار مىبرد تا از آغاز زندگى، احساس سرافرازى و شخصيت كند و درفرداى حيات خود، راست قامت و قوى دل از حقوق محرومان دفاعكرده، در برابر ستم ستمكاران بى تفاوت يا مايوس نباشد.
به سوى مدرسه
على كه هفتساله شد، به تمرينهاى فكرى و آموزشهاى دينىپرداخت و با مراقبتهاى صحيح سنجيده پدر، بنيانهاى اعتقادى درروان او و شيوههاى رفتارى در اعمال او رشدى بيشتر يافت. (4)
روزى پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندشگمارد. وقتى آموزش تمام شد و على در حضور پدر سوره حمد راقرائت كرد، پدر، پول و هداياى فراوان به عبدالرحمان بخشيد ودهانش را پر از مرواريد ساخت. آنگاه به اطرافيان كه از اين همهبذل و بخشش تعجب كرده بودند، فرمود:
«اين هدايا توان برابرى عطاى معلم على را ندارد كه در برابرتعليم قرآن، همه هدايا ناچيز است.» (5)
دوران نوجوانى على به تدريج آغاز شد و هر روز بيشتر از روزقبل، زمينههاى رشد و شكوفايى معنوى و عقلانى در وجود وى فراهممىگرديد.
على در جوانى با ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى خود نگاه انبوهجوانان را به سوى خود جلب مىكرد. آنچه در اين فراز از داستاناو گفته مىشود، نكتههايى است كه بى ترديد با مطالعه و رد شدنتاثيرى بسزا نخواهد داشت، از اين رو، بايد از سرصبر و تاملبيشتر مطالعه و مرور كنيم و به خاطر بسپاريم.
على صفات جد خود را مىدانست، از اينرو، هماره در آينه اخلاق ورفتار او نظر مىكرد و خود را بدان صفات مىآراست. به هنگامجوانى در ميان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود;
ولى در درتنهايى اهل تفكر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانى بهخلوت با خداى خود و پرداختن به راز و نياز و گفتگو باخالق هستىداشت. در زندگى آسانگير، ملايم و خوشخو بود، نگاهش كوتاه مىنمودو به روى كسى خيره نمىشد. بيشتر اوقات بر زمين چشم مىدوخت و بابينوايان و فقرا كه از نظر ظاهرى در جامعه و نگاه دنيا طلباناحترام چشمگيرى نداشتند. نشست و برخاست مىكرد، با آنان همسفرهمىشد و با دستخود دردهانشان غذا مىگذارد. اصالتهاى فكرى واستواريهاى روحى، وى را چنان كرده بود كه هيچگاه و از هيچحاكمى هراس نداشت.
هرگز عيبجويى نمىكرد و از مداحى نابجا و شنيدن چاپلوسى افراددورى مىكرد. تمامى انسانها را بندگان خدا مىدانست و از تحقيرآنان خود دارى مىورزيد. در طول عمر خويش به كسى دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگويى شيوه هميشهاو بود. بخشنده بود و آنچه به دست مىآورد، به ديگران بويژهنيازمندان انفاق مىكرد. هرگاه كسى هديهاى به او تقديم مىكرد،با گشاده رويى مىپذيرفت. اگر فردى مهمانى داشت و او را دعوتمىكرد، مىپذيرفت. به عيادت بيماران مىرفت، هرچند خانه بيمار دردور افتادهترين نقطه شهر باشد. در تشييع پيكر مردگان حاضر مىشدو هيچ يار از دست رفتهاى را تنها نمىگذاشت.
براى همسالان برادرى مهربان و براى كودكان پدرى پرمحبتبود ومسلمانان را مورد لطف و عطوفتخويش قرار مىداد. امور دنيوى واضطرابهاى مادى او را متزلزل نمىساخت. زندگى على ساده و بى پيرايه بود و در آن از تجمل، اسراف وتبذير اثرى ديده نمىشد. آنان كه اخلاقى نيكو و فضايلى شايستهداشتند، هميشه مورد تكريم و احترام وى بودند و خويشاوندان ازصله او بهرهمند مىشدند. از صبرى عظيم برخوردار بود و از هيچ كستوقع و انتظارى نداشت.
در ميدان رزم سلحشورى شجاع، نيرومند و پرتوان بود و انبوهدشمن هرگز او را بيمناك نمىساخت. در اجراى عدالت و دفاع از حق،قاطع و استوار بود. به يارى محرومان و مظلومان مىشتافت و دربرابر ظالمان مىايستاد تا حق را به صاحبش برنمىگردانيد، آرامنمىگرفت. به دانش اندوزى و فراگيرى معارف اهميت زيادى مىداد وهمواره پيروان خود را از جهالت و بىخبرى باز مىداشت. به پاكيزگى و آراستگى علاقهاى وافر داشت و اين صفت از دورانكودكى در او ديده مىشد. از اين رو هماره برتميزى لباس و بدناهتمام مىورزيد. بسيار فروتن بود و از تكبر نفرت داشت و اكثر اهل جهنم راگردن فرازان و سركشان مىدانست. نه تنها برانسانها بلكه برحيوانات نيز شفقت داشت و با مهربانى و ملايمت و انصاف با آنانرفتار مىكرد.
آنان كه قيافه ظاهرى و سيماى به نور نشسته على را ديدهاند،چهره وى را اين گونه ترسيم كردهاند:
قيافهاش بسيار با ابهتبود و چون ماه تابان مىدرخشيد. بهزيبايى و پاكيزگى آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و ازبلندكوتاهتر. رنگى روشن و به سرخى آميخته و چشمانى سياه وگشاده با مژههايى پرموداشت، گونههايش هموار و كم گوشتبود،مويش نه بس پيچيده و نه بسيار افتاده مىنمود. از سينه تا نافخط موى بسيار باريك داشت، اندامش متناسب و معتدل و سينه وشانهاش پهن بود. سرشانههايش از هم فاصله داشت. پشتى پهن داشت، جز ران و ساقكه زير مفصلهااست، استخوانهاى بند دستش كشيده و كفى گشاده وبخشنده داشت. دو پنجه دست و پايش قوى و درشت و انگشتها كشيده وبلند و دو كف پا از زمين برآمده بود. به سرعت راه مىرفت وهنگام راه رفتن چنان بود كه گويى از زمين سراشيب فرود مىآيد يااز روى سنگى به نشيب مىرود. چون به طرف كسى بر مىگشتبا تمامبدن بر مىگشت. ديدهاش فروهشته و نگاهش به زمين بود تا بهآسمان.
بينىاش قلمى كشيده و باريك و ميانش برآمدگى داشت و نورى ازآن مىتافت. دهانش نه بسيار كوچك و نه بزرگ بود. دندانهاى زيبايش سفيد،براق و نازك بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود،بوى مشك و عنبر از او بلند بود. (6) پارهاى از مورخان اين ويژگيها را براى جد وى نگاشتهاند; اماعلى را در اين خصوصيات همانند دانستهاند.
... بااين ويژگيهاى روشنى آفرين به خوبى مىتوان او را شناخت،وى على اكبر پور والاى امام حسين(ع)است. جوانى زيبا كه همانندجد خود رسول خدا(ص)در سيرت، سپيد و در صورت، آسمانى مىنمود وهماره ياد و نام پيامبر(ص)از چگونگى سخن گفتن و يا راه رفتن وديگر برخوردهاى اجتماعى اخلاقى او مىتراويد. از اين رو، امامحسين(ع) او را شبيهترين مردم حتى نسبتبه خود در خلقت وآفرينش، اخلاق و صفات روحى، گفتار و آداب اجتماعى به رسولخدا(ص) معرفى مىكرد. (7)
آنان كه با صورت دلرباى پيامبر(ص)و صداى پرچاذبه آن حضرتآشنا بودند، آنگاه كه على از پشت ديوار زبان به سخن مىگشود،گويى صداى رسول اكرم(ص)را مىشنيدند. گاهى كه اباعبدالله(ع)براى صوت قرآن جد عزيزش دلتنگ مىشد، بهعلى مىفرمود: على جان! برايم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهرهبرم. (8)
كلام شيرين، بيان روان، ادب بسيار در برابر پدر و مادر، اطاعتبى چون و چرا از مقام ولايت و دلدادگى به حقيقت، برگى ديگر اززندگانى زرين على اكبر بود. اين ويژگيها چون با فروتنى اوهمراه مىشد، نگاه تحسينآميز همگان را به دنبال داشت.
در ساحل فرات
على درحماسه كربلا، درخششى چشمگير داشت و با هربار حمله خود،دهها نفر را به خاك هلاكت مىانداخت. هنگامى كه با 25 سوار بهساحل فرات روانه شد و براى سيصد نفر از خاندان، عيال و اصحابامام حسين(ع)آب آورد، بسيارى از مسوولان و سرپرستان حفاظت ازفرات را از دم تيغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد. عمويش ابوالفضل(ع)كه خود در دلاورى و بىباكى و شجاعت و شهامت،زبانزد همگان بود، به خاطر چنين صفات تابناك، على را بسياراحترام مىكرد. قهرمانان تاريخ و دليرمردان عرصههاى نبرد، كمتر از دانش وبينش بهره دارند; زيرا در مسير رزم و جنگ قرار داشته و فرصتنداشته و يا علاقه كمترى به درس آموزى و دانش آفرينى از خودنشان مىدهند; اما على اكبر، جوانى چند بعدى بود و سطرهاى كتابوجودش با حكمت نگاشته شده بود. چشمههاى دانش و دانايى از اعماقوجودش مىجوشيد. در مجالس گوناگون عالمانه و انديشمندانه لب بهسخن مىگشود و به دور از غرور و تكبر مردانه سخن مىگفت.
از آنجا كه از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بسيارى روايت مىكرد،به عنوان «محدث» شناخته شد. افزون برصفات ظاهرى و باطنى كه به طور چشمگير در وجود حضرتعلى اكبر(ع) ديده مىشد. كمالات و مقامات معنوى وى نيز دررتبهاى برتر از ديگران قرار داشت. ماجوانان هرچند از صفات خوبى بهرهمند باشيم، گاه توان تحملسختىها و ظرفيت رويارويى با مصايب را از دست مىدهيم و سنگينىناملايمات زندگى، تعادل رفتار و گفتارمان را مىربايد. على اكبر در چنين صحنههاى سخت و طاقتسوز، تنها به رضا وتسليم الهى فكر مىكرد و چنان در برابر بلاهاى الهى آرام و مطمئنبود كه گاه حيرت و شگفتى ديگران را برمىانگيخت. از اين رو، درهنگامه دردآلود كربلا به پدر گفت: «اولسنا على الحق» (پدرجان!)آيا ما برحق نيستيم؟
و چون امام فرمود: آرى، گفت: در اين هنگام، باكى از مرگنداريم. (9)
اين روحيه قوى و صفات شايسته، چنان ابهت و عظمتبه على اكبرداده بود كه افزون بردوستان، دشمنان آگاه نيز به برترىهايشاعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف مىكردند. معاويه روزى ازاطرافيانش پرسيد: «چه كسى در اين زمان براى خلافت مسلمانانبرديگران برترى دارد و براى حكمرانى بر مردم از ديگرانسزاوارتر است؟ »روباه صفتان زشتسيرت كه نام و نان خود را در تملق مىيافتند،به ستايش خليفه پرداختند و او را لايق اين منصب معرفى كردند.
معاويه گفت: نه چنين نيست:
«اولى الناس بهذالامر على بن الحسين بن على جده رسول الله وفيه شجاعه بنىهاشم و سخاه بنى اميه و رهو ثقيف.» (10)
شايستهترين افراد براى امر حكومت، على اكبر فرزند امام حسيناست كه جدش رسول خدا(ص)است و جاعتبنىهاشم، سخاوت بنى اميه وزيبايى قبيله ثقيف را در خود جمع كرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست كمال حسن تو مديون اين ملاحت توست به خلق و خلق رسول و به منطق نبوى فزونتر از همه كس در جهان شباهت توست به پيكر تو مجسم لطافت روح است عجب بود كه در اين خاكدانه قامت توست نگار مهر تو غارتگر دل پدر است عيان به چشم سياهت غم شهادت توست (11)
پىنوشت ها:
1- على الاكبر الامام الحسين(ع)، على محمد على دخيل، ص 7.
2- معالى السبطين، ج 1، ص 206.
3- براى آشنايى بيشتر با چگونگى اين برخوردها بنگريد: محجة البيضاء، ج 2، ص 233.
4- مسائل الخلاف، ج 1، ص 93.
5- لؤلؤ و مرجان، ص 44 و 45، راز خوشبختى، ص 189.
6- تاريخ يعقوبى، ج 1 ص 513 و 514، فرسان الهيجاء، ص 293 و 294.
7- موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 360.
8- مصائب امام حسين(ع)، ص 108.
9- ابصار العين فى انصار الحسين، مرحوم سماويآ ص 21.
10- مقاتل الطالبيين( فارسى)، ص 78، وسيلة الدارين فى انصار الحسين(ع)، ص 285 و 286.
11- شاعر معاصر، حبيب چايچيان( حسان)
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}