آيا استقلال دادن به نوجوان كار درستي است
بحث در باره استقلال همراه با شناخت وابستگي است، زيرا استقلال نقطه مقابل وابستگي است. هر انساني از بدو تولد و حضور در عرصه حيات اجتماعي در بالاترين مرتبه وابستگي است وهر اندازه كه توانمندي او افزايش يابد، از وابستگي اش كاسته مي شود. يعني توانمندي فرد نسبت مستقيم با استقلال او و نسبت معكوس با وابستگي وي دارد،به طوري كه مشاهدات و روال رشد انسان نيز اين نكته را تاييد مي كند. به عنوان مثال نوزاد در غذا خوردن صد درصد به مادر وابسته است، يعني اگرمادر به او شير ندهد به هيچ وجه قادر به غذا خوردن نيست. در حركت و جا به جايي هم در نهايت وابستگي است، يعني اگر مادر او را جا به جا نكند نمي تواند خود جا به جا شود. در نشستن و ديگر مسائل زيستي و حياتي نيز چنين است. اين وابستگي ها به مرور به سمت استقلال پيش مي رود، اما هيچ گاه استقلال كامل و مطلق براي او فراهم نخواهد شد.
كودك از وقتي كه بتواند به شكل چهار دست و پا راه برود، تنها در محوطه اتاق ، آزاد به حركت است، آن هم مشروط برآن كه به سوي اشياي خطر ساز مثل شكستني ها، اشياي داغ يا پريز برق و ... نرود و از زماني كه قادر شد راست قامت و بر روي دو پا حركت كند، پدر و مادر حيطه استقلال او را افزايش داده، با خريد كفش به او اجازه مي دهند به فضاي باز وارد شود. ولي بازهم حق ندارد به لبه پرتگاه ها يا مسير وسائط نقليه خطرناك برود. با افزايش رشد، كودك مي تواند تا مدرسه طي مسير كند، ولي ملزم است جز به سوي مدرسه به جاي ديگر نرود و رفت و بازگشت او مقيد به ساعت معين باشد. به اين نحو است كه بر استقلال او در حركت و جا به جايي افزوده مي شود، ولي اين استقلال مطلق نيست. كما اين كه اگر چه در بزرگسالي رفت و آمد او كمتر مورد نظارت ديگران است، ولي حق شركت در هر مجلس و محفلي را ندارد و اگر آن جا مجلسي براي انجام سرقت، استعمال مواد مخدر يا برنامه ريزي براي خيانت و فساد تشكيل شود، او حق آمد و شد به آن جا را ندارد و اگر چنين كرد تحت پيگرد قانوني قرار خواهد گرفت.
بنابر آن چه بيان شد به اين نتيجه مي رسيم كه:
الف) استقلال انسان امري تدريجي و متناسب با افزايش توانمندي هاي اوست و استقلال مطلق وجود ندارد.
ب ) هر موهبتي در مقابل وظيفه و مسئوليتي است. به عنوان نمونه همان گونه كه بيان شد وقتي كودك توانست راه برود بايد كفش بپوشد واز كفش خود مواظبت كند و ضمن حركت ، كارهايي كه به عهده اوست متناسب با سن و استعداد و توانش انجام دهد، يعني به مدرسه برود و درس بخواند، به دانشگاه برود و تحقيق كند، در مجالس و محافل مذهبي و اجتماعي شركت كند، و نهايتاً در پي معاش باشد و در تعامل هاي اجتماعي ، حقوق ديگران را رعايت نمايد.
بدين ترتيب، هر اندازه استقلال افزايش يابد، انتظار رفتار معقول و معني دار از فرد مستقل بيشتر خواهد شد و اين انتظارت خود قيودي در برابر استقلال به شمار مي آيند. به طور كلي آن چه بيان شد نماد كلي استقلال انسان در تمام دوران هاي زندگي است.
استقلال در دوران نوجواني
استقلال در دوران نوجواني، حالت خاص و تحولي استقلال در دوران حيات است. بدين معني كه تا قبل از بلوغ ، فرد نسبت به اعمال خود اگر چه مسئول است، اما به لحاظ حقوقي و شرعي پاسخ گو نيست و پاسخ گويي به عهده ولي و قيم قهري و شرعي اوست و به محض وقوع بلوغ ، شخصاً بايد در پيشگاه قانون جواب گو باشد و تبعات و پيامدهاي اعمال خود را متحمل شود و به تناسب موارد، پاداش بيند و كيفر پذيرد و به انجام تكاليف متعهد و به رعايت حدود و مرزها ملزم باشد. در مقابل ضروري است اجتماع هم اين تعهد و الزام را به عنوان حريم و مرز حقوقي، اعتقادي و ارزشي يك شخصيت حقوقي و اجتماعي حرمت گذاري كند.
بنابراين چنانچه به ندرت و رغم روال قابل تصور، پدر و مادر، نوجوان بالغ را به كار خلاف امر كردند، استقلال حقوقي و شرعي به او اجازه مي دهد تا در برابر اين دستور مقاومت كند، ولي اين مقاومت بايد به نحوي عملي شود كه با وظيفه مهم ديگري كه رعايت حريم و حرمت والدين است، متضاد و متقابل نباشد و چنان مدبرانه و با ظرافت عمل شود كه كرامت آنها مخدوش نگردد و به برخورد متقابل نينجامد، زيرا هيچ انساني تا پايان عمرگسسته و رها از والدين نيست.استقلال شرعي بيان شده همراه با رشد و بيداري غرايز، نوجوان را به سمت احساس وظيفه، افزايش درك و شناخت ارزش ها، تفكر مستقل، برنامه ريزي، عاقبت انديشي، انتخاب مسير، تلاش معنادار، ارائه پاسخ هاي معقول و هدفمند، سياست گذاري حياتي، شناخت اميال، حب و بغض ها و اشتياق و تنفرها، هدايت مي كند و در نتيجه به زندگي مستقل و تشكيل خانواده و زايش واحد اجتماعي جديد منجر مي شود. اين در حالي است كه ارتباط حقوقي و عاطفي فرد با خانواده اوليه اش پابرجاست و تعهدات او كما كان محكم است و به لحاظ تربيتي و ارزشي ، استحكام خانواده دوم و آتي يا سوم بستگي تنگاتنگ با استحكام واحد اول دارد. علاوه برآن چه بيان شد، كه بيشتر به استقلال حقوقي و شرعي نوجوان مربوط مي شود، شايسته است موارد ديگري از استقلال مانند استقلال اقتصادي، اجتماعي، سياسي، عاطفي و ... مورد بحث و نظر قرارگيرد.
الف) استقلال اقتصادي
براي اين كه نوجوان درك صحيح و منطقي از استقلال اقتصادي داشته باشد لازم است از دوران كودكي ، پدر و مادر سياست هاي خاصي را مد نظر داشته باشند؛ از آن جمله وجوهي را دراختيار نوجوان قرار دهند و با افزايش سن و توان او، مبالغ اين وجوه را افزايش دهند و بعضي از مخارج ساده را نيز در قبال اين وجوه به عهده خود او بگذارند و بر نحوه انجام اين مخارج نظارت كنند تا فرزند ياد بگيرد چگونه هزينه هاي خود را تنظيم كند و آنها را الويت بندي نمايد و صرفه جويي اعمال كند تا بتواند پس انداز داشته باشد و بياموزد چگونه اين پس انداز را به سوي سرمايه گذاري هدايت كند. به عنوان مثال، براي او حساب پس انداز مسكن باز كنند يا گاهي او را به سمت داد و ستدهاي ساده و سود آور رهنمون شوند يا به طرف سرمايه گذاري هاي علمي و فني مانند خريد ابزار كارهدايتش كنند تا به تدريج با كسب در آمد و مهارت فني آشنا شود. همچنين به لحاظ شرعي و در راستاي تربيت ديني براي او سالِ مالي تعيين كنند تا بياموزد حداقل سالي يك مرتبه سود و زيان و بهره وري اقتصادي خود را بسنجد و حقوق الهي و اجتماعي خود را بپردازد و در كنار اين مسائل احساس كرامت، خود ارزشمندي و استقلال كند.
ب) استقلال اجتماعي
در دوران كودكي، فرزند غالباً در معيت پدر و مادر ، در مجالس و محافل شركت مي كند و در دوران دبستان با شركت در اردوهاي دانش آموزي ، حيطه تعامل اجتماعي او افزايش مي يابد و با پذيرش برخي مسئوليت هاي ساده در محيط آموزشي، فعاليت ها و مسئوليت هاي اجتماعي را تجربه مي كند.ولي در دوران نوجواني با شركت درگروه هم سن و سال و آمد و شد به مجالس مذهبي و علمي، رجوع به كتابخانه ها و شركت در اردوها، استقلال اجتماعي او معناي تازه به خود مي گيرد و در مقابل انتظار دارد با تبديل دخالت هاي والدين به نظارت، اين استقلال به رسميت شناخته شود؛ كما اين كه ديگر حاضر نيست شركت او در مجالس خانوادگي حالت طفيلي داشته باشد و انتظار دارد از او به صورت جداگانه دعوت به عمل آيد. همچنين او براي مسئوليت هايش در مدرسه، مسجد و محله ارزش قائل است و تشويش و دغدغه دارد. بنابراين ضروري است قبل از نوجواني مباني ارزشي فعاليت هاي اجتماعي به او آموزش داده شود تا در دوران نوجواني دچار مشكل نشود. معاشرت هاي واجب مثل شركت در جلسه هاي آموزشي، علمي و ديني را بايد به او تفهيم كرد و حشر و نشرهاي حرام را به او شناساند و با تعيين مصاديق عيني به او بصيرت و آگاهي داد. البته در ارائه اين آگاهي بايد توجه داشته باشيم كه ذهن خفته نوجوان نسبت به مسائل مكتوم بيدار نشود و تذكرات، جنبه اشاعه زشتي پيدا نكند.
ج) استقلال سياسي
در بيان نظريات سياسي، هر چند نوجوان ناپخته و تازه كار باشد، با اين حال بايد پدر و مادر ، شنونده اي پر حوصله و بردبار باشند و براي آگاهي و بيداري او به ذكر مصاديق عيني بسنده كنند و به او مجال دهند تا خود مسائل را تحليل كند. منتها ضروري است از قبل خط و مرزهاي ارزشي و فرهنگي براي او ترسيم شود و زماني كه به سن قانوني رسيد، ضمن تبيين مسئوليت هاي ناشي از رأي دادن و ارائه نظر ، مجال اين امر را براي او فراهم كنند.
د) استقلال عاطفي
نوجوان با گرايش به سمت گروه همسالان و طرح دوستي ها، استقلال عاطفي خود را ابراز مي كند. دراين زمينه ضرورت دارد خانواده حد و مرزها و منع و تجويزها را از دوران كودكي به او تفهيم كند و سپس با سالم سازي محيط و انتخاب صحيح پهنه اجتماعي و فضاي آموزشي، بسترآشنايي و دوستي ها را بسازد تا در دوران نوجواني او، مجبور به دخالت هاي افراطي و غير مؤثر نشود.

در اين دوران در جهت شكوفايي روحي و رواني نوجوان به منظور دلجويي عاطفي، آزادي مطلق و استقلال بدون مرز آنان را توصيه مي كنند، ولي حقيقت امر آن است كه اگر چه مسائل جزيي و به خصوص مادي در مقايسه با امكانات ارتقائشان و ميزان اهميت آن، قابل اغماض است، ليكن بايد از اوان كودكي رفتار فرزندان در جهت كسب عادات مناسب نظام يابد و جهت پذيرد و در حد سن و سال و موقعيتشان يك روش نظارتي معقول جاري گردد، به نحوي كه اين روش ها درحد توان و پذيرش آنان باشد و محققاً فايده مند بوده، با منزلت وهويت طينتي و طبيعي آتي شان تضاد نداشته باشد. نظارت مذكور به نحوي بايد باشد كه چشم واقع بين آنان را باز كند و توان تحليل و برداشت معقولشان را تقويت نمايد تا بتوانند به طور منطقي حقايق را درك كنند. ولي اگر تحكّم مآبانه مسائل برايشان تحليل و به آنان تحميل شود، خوشايندشان نخواهد بود. پس بايد ضمن ايجاد بصيرت و بينش، زمينه تحليل دليل مند برايشان فراهم شود. آن گاه پذيرش مسائل، امري سهل و آسان خواهد شد و در برابر اين گونه برداشت ها دفع و گريزي نخواهند داشت. و سرانجام اين كه اگر پدر و مادر نسبت به فرزند ذي حق اند و فرزند نيز متقابلاً ملزم به رعايت حقوق و حفظ حرمت و كرامت آنان است، ليكن لازم است در تربيت فرزندان به شكلي برنامه ريزي شود تا مطلب مذكور با حق انتخاب و استقلال آنها تضاد و تعارضي پيدا نكند و آنان بتوانند به مدد فكر و عقل خود مسير صحيح را بيابند.