دولت های عربی باستان
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
ظهور امارات غسانی- منذری- کندی پس از برافتادن تدمر به دست رومیان بوده، لیکن اسنادی که چگونگی پدید آمدن شان را بیان کند در دست نداریم. پس تاریخ این حکومتها پیش از اواخر قرن پنجم میلادی مبهم است. چنین می نماید که رومیان و جانشینان بیزانسی آنها غسانیان را در شام یک امیرنشین حایل در برابر هجوم بدویان و نیز به عنوان دستیار جنگی خود علیه ایران و کمک کاران حیری آن می دانستند؛ همچنان که پادشاهان ساسانی نیز دولت منذری حیره را به مثابه ی جان پناه در مقابل یورش و غارت اعراب، و نیز لشکریانی که در صفوف ایرانیان علیه روم و بیزانس و غسانیان بجنگند تلقی می نمودند. بین این دو امیرنشین، حکومت کنده قرار داشت که ظاهراً موالی شاهان حمیری یمن (ملوک سبأ و ذی ریدان و یمنات) بودند.
غسانیان (1) به نظر نسب شناسان عرب اصلاً یمنی اند. اینان از اعراب جنوب بودند که همراه قبایل جذام و عامله و کلب و قضاعة به شمال کوچیدند و امارتی در شرق اردن برپا کردند. پایتخت معینی نداشتند، گاه به جولان یا جابیة و گاه در جلولاء یا جلق (2) نزدیک دمشق می بودند و این خود نشانگر آن است که بر زندگی بدوی خویش باقی بودند و با شتران و بز و گوسپندان و خیمه هاشان در آن نواحی رفت و آمد می کردند. گفته می شود که در آغاز ورودشان به شام با اعرابی به نام ضجاعمة برخورد کرده بر آنان چیره شدند و صاحب اختیار منطقه ی اشغالی گردیدند و رومیان و بیزانسیان آنان را مورد توجه و تقرب قرار داده القاب رسمی اعطاء کردند.
به گمان مورخان عرب بنیانگذار سلسله ی غسانی جفنة بن عمرو مزیقیاء نام داشت، لذا اینان آل جفنة نیز نامیده می شوند. اولین امیر غسانی که اخبار مربوط بدو از جنبه ی تاریخی قابل اطمینان است جبلة است که در سال 497 میلادی بر فلسطین یورش برد. جانشین او پسرش حارث (569-528 میلادی) یا حارث بن ابی شمر نقش مهمی در جنگهای امپراتور ژوستی نین علیه ایران و اعراب عراق داشت و اکلیل افتخار گرفت و سیادت مطلقه اش بر همه ی اعراب شام به رسمیت شناخته شد و لقب فیلارک و پاتریارک بدو اعطاء گردید؛ و این لقب اخیر در دولت بیزانس پس از ملک [باسلیوس] مهمترین لقب محسوب می شد. وی با منذربن ماء السماء امیر حیره در نبردهای فرساینده ای درگیر شد که در یکی از این برخوردها (به سال 544 میلادی) پسر حارث به جنگ منذر افتاد و او را قربانی عزی نمودند. حارث انتقام این خون را در نزدیکی قنسرین به سال 554 از منذر گرفت. در این رویداد مهم که «یوم حلیمة» نامیده می شود منذر به قتل رسید و در امثال عرب گویند: «ما یوم حلیمة به سر» یعنی: «یوم حلیمه» پنهان کردنی نیست. (3)
روزگار حارث درخشانترین ایام غسانیان است چه سلطه ی آنان از پترا به رصافه در شمال تدمر گسترش یافت. اینان از قرن چهارم میلادی مسیحی شدند و حارث خود از قسطنطنیه دیدن کرد و مورد استقبال رسمی قرار گرفت و توانست بیزانسیان را قانع کند به اینکه یعقوب برادعی را اسقف کلیسای مونوفیزیتی (یعقوبی) سوریه نمایند و یعقوب عقیده ی خود را بین غسانیان و شامیان ترویج نمود. منذر (581-569 میلادی) پسر حارث نیز شیوه ی پدر را در تأیید عقیده مونوفیزیتی که برخلاف مذهب رسمی بیزانسیان بود دنبال کرد؛ همچنان که در ادامه ی نبرد با مناذره نیز بر سیرت پدر رفت و با قابوس امیر حیره در یک رشته جنگها درگیر شد که از همه مهمتر نبرد عین اباغ است و در آن جنگ پیروزی قاطع یافت و شاعران در آن باب سخن سراییها کرده اند. دلایلی در دست است که بین منذربن حارث با بیزانسیان اختلاف پدید آمد که چه بسا مربوط به عقیده ی مذهبی مونوفیزیتی وی بوده و شاید هم می ترسیدند از اینکه منذر نیز چون زباء، که پیشتر بر رومیان شوریده بود، بر ایشان بشورد لذا وی را از کمکهایی که به پدرش و به خودش می دادند محروم کردند و چهره ی دشمنانگی نشان دادند، لیکن سپس آشتیرویی نمودند، اما چون فرصت می دادند دستگیر و به سیسیل تبعیدش کردند. پسران منذر به ریاست [بزرگترشان] نعمان بر روم شوریدند اما وی نیز در حدود سال 584 میلادی به سرنوشت پدر دچار شد.از این تاریخ به بعد امارت غسانی پاره پاره شد و بر هر قسمتی یکی سلطه یافت، که از آن میان نام حارث الاصغر درخششی دارد. چنین می نماید که لشکریان او با قبایل نجد درگیریهای خونین داشته اند. در یکی از این جنگها برادر علقمه بن عبدة - شاعر مشهور تمیمی- به نام شأس اسیر غسانیان شد و شاعر به امید نجات برادر با مدیحه ای (4) به حضور حارث شتافت، که در آن از رزمهای حارث و زیانهایی که بر دشمنان وارد کرده یاد می کند:
[لشکر خصم] گویی ابری آذرخشبار بزدشان
که چون مرغان صاعقه زده پرجنباندنی نیارستند؛
و جز اسبان کشیده تن لاغر میان، از میدان جستن نتوانستند.
یا مگر دلاوری خود نگهدار که او نیز خضابشده در خون [جانی بدربدر برد].
و تو با ضربتی که در کله ها می پیچد، باد غرور از سر دشمنان برماندی
و تو همانی که اثر نقمت یا نعمتت بر عدو چون زخم نمایان است. (5)
دو پسر حارث اصغر یعنی نعمان و عمرو نیز سپاه نیرومند داشتند که نجد و صحرای شمالی را نوردیده قبایل را به اطاعت درآوردند. ظاهراً لشکریان عمرو با بنی اسد و بنی فزارة درگیریهایی داشتند و از هر دو قبیله اسیر فراوان به دست عمرو افتاد که نابغه ی ذبیانی متوسل به مدیحه ای شده به آهنگ آزادی اسیران به حضور عمرو رسید و عمرو وی را اکرام نمود؛ همچنین برادرش نعمان نیز شاعر را حرمت نهاد و نابغه را در ستایش آن دو مدیحه هاست که شاید زیباترینش قصیده بائیه ای است که در آن می گوید:
اذا ماغزوا بالجیش حلق فوقهم *** عصائب طیر تهتدی بعصائب
ولا عیب فیهم غیران سیوفهم *** بهن فلول من قراع الکتائب (6)
«چون با لشکر یورش برند بالای سرشان گروههای لاشخور حلقه می زدند که دسته های دیگر را راه می نمایند. و هیچ عیبی در آنان نیست جز اینکه شمشیرهای شان کند است از بس خیل دشمن را کوبیده است»
حسان بن ثابت نیز که به خدمت دیگر امیران غسانی هم رسیده بود عمرو را ستوده است. وی در مدح عمرو قصیده ی مفصل مشهوری دارد که از آن جمله گوید:
اولاد «جفنة» را بر گرد مقبره ی پدرشان
[حارث] بن ماریة - آن نژاده مرد بخشنده- [بنگر]
سپیده رویان بزرگمنش؛
گردن افراختگانی که بر همه سرند و برترند. (7)
حسان به حضور جبلة بن ایهم [آخرین امیر غسانی] نیز می رسید. جبله فتوح اسلامی را دریافت و در صف رومیان می جنگید تا در زمان عمر مسلمان شد و مشهور است که وقتی به مدینه وارد شد، در موکبی شکوهمند از اطرافیانش بود و تاج نیاکان بر سر داشت که با دو مروارید از گوشواره [ماربة] مادر حارث مزین شده بود. جبله دوباره مسیحی (8) شد و به بیزانس برگشت.
در اخبار غسانیان متأخر نشانه هایی هست بر اینکه آنان به نعمت و مکنت بسیار دست یافته بودند. حسان بن ثابت یکی از بزمهای جبلة بن ایهم را چنین وصف می کند: آنجا ده مطر به دیدم، پنج رومی که بربط می نواختند و پنج تن دیگر که آواز حیری می خواندند... و خنیاگران عرب از مکه و غیره به خدمت او می آمدند. وقتی به باده خواری می نشست زیر پایش انواع گل و یاس و یاسمین می افشاندند و عنبر و مشک در ظروف سیمین و زرین نثار می کردند و شراب را در مشک تازه در سینی نقره می آوردند؛ اگر زمستان بود عود خوشبو می سوزاندند و اگر تابستان بود برف می آوردند و جبله و یارانش با عبای تابستانی می آمدند و می نشستند و در فصل سرما پوستین سمور و مانند آن می پوشیدند؛ و به خدا سوگند با او در بزمی ننشستم مگر اینکه در آخر مجلس لباس آن روزش را به من خلعت داد.» (9)
قربنه ی غسانیان شام، منذریان (10) عراقند که تبار لخمی داشتند و نسب شناسان اصل ایشان را نیز از یمن می دانند. لخمیان همراه تنوخ و بعضی قبایل دیگر از آنجا به [شرق] عراق هجرت نمودند. ساسانیان با اینان همان روش را که حریف سنتی ایران- یعنی روم و بیزانس- با اعراب در پیش گرفته بود پیروی کردند و چه بسا جذیمة الابرش امیر اسطوره ای لخمیان- که گفته می شود معاصر زباء بوده است- در همین اوان ظهور کرده باشد. گویند عمروبن عدی سر سلسله ی منذریان خواهرزاده و جانشین جذیمة بود. تاریخ مناذره روشنتر از غسانیان است؛ شاید از این لحاظ که شاهان ایران فرمان به تدوین آن دادند و عرب از ایشان اخذ کرد؛ مضاف بر اینکه ابن کلبی مدعی است تاریخ منذریان را از [بایگانی] دیرها و معابد حیره استخراج نموده است.
این اعراب ساکن عراق نخست چادرنشین بودند، بعداً به حیره در جنوب شرقی نجف امروز روی نهادند که در منطقه ی حاصلخیز واقع شده بود و از فرات سیراب می شد. «حیره» محرف کلمه ی سریانی «حرتا» و به معنای اردوگاه و خیمه گاه است. ساسانیان بلافاصله منذریان را به فرمانداری حیره برگماشتند تا جلو یورشهای بدویان را بگیرند و کمک کار ایران در جنگ علیه روم و بیزانس و همپیمانان غسانی شان، باشند. گفته می شود شاپور (272-241 میلادی) عمروبن عدی را منصوب نمود و از آن پس جانشینانش از همان خانواده انتخاب شدند، و شاید امرء القیس بن عمرو که کتیبه قبرش در نماره پیدا شده، از موالی رومیان و ایرانیان هر دو بوده، اما جانشینان وی تنها تابع ایران بوده اند. از مهمترین اینان نعمان اعور یا «سائح» (11) است که لشکری مرکب از دوگردان موسوم به «شهباء» و «دوسر» داشت و دو قصر خورنق و سدیر بساخت که مشهور است. معاصر ساسانی نعمان، یزدگرد اول (420-399 میلادی) پسر ارشدش بهرام گور را بدو سپرد تا میان آن قوم بار آید و سواری و شکار بیاموزد. پس از درگذشت یزدگرد، ایرانیان خواستند مانع بر تخت نشستن بهرام شوند؛ در این میان نعمان دخالت کرد و به کمک لشکریانش بهرام را در بازگرفتن تاج و تخت یاری نمود و این کار اهمیت منذریان حیره را بالا برد. موقعیت حیره در مسیر کاروانها بدان اهمیت بازرگانی می بخشید، در نتیجه منذریان هم به سبب مشارکت در تجارت و هم حاصلخیز بودن منطقه به ثروت و جلال قابل توجهی دست یافتند و بدون شک زندگی فراختر و آسوده تری از غسانیان داشتند و چون آرمنده تر از غسانیان می بودند تمدن و پیشرفتشان بیشتر بود.درخشانترین دوره ی مناذره عصر منذربن ماء السماء (حدود 554-514 میلادی) است. رابطه ی وی در اوایل حکومت، با قباد ساسانی بد شد؛ شاید از آن جهت که قباد به مزدک گروید و آیین مزدک را رسمیت دولتی بخشید و کوشید منذریان را نیز مزدکی سازد، اما منذر ابا نمود و قباد وی را عزل کرده حارث بن عمرو امیر کنده را به جایش گماشت. اما بزودی ورق برگشت، قباد مرد و پسرش نوشیروان که مخالف مزدک و مزدکیان بود؛ منذر را به حکومت حیره برگرداند و بین منذر با حارث و پسرانش یک رشته درگیریها پیش آمد و منجر به سقوط اینان گردید. شاید بدین سبب که سپاه حبشه در سال 525 میلادی بر یمن استیلا یافت و دولت حمیری را [که حامی امارت کنده بود] برانداخت؛ در نتیجه قبایل نجد و شرق جزیرة العرب جزء قلمرو حیره گردیدند و بیشترین شان مطیع منذر شدند. چنین می نماید که منذر سلطه اش را بر عمان نیز گسترش داد و اخباری در این باب هست. منذر از سال 529- که به مقر حکمرانیش بازگشت- به بعد، جنگهای فرساینده ای را علیه بیزانس و غسانیان رهبری کرد که بیشتر غلبه با وی بود. میزان پیروزیهای منذر را از قرارداد 532 میلادی بین ایران و روم می توان دریافت که طبق آن ضمن غرامتی که رومیان به ایرانیان ادا کردند، به منذر نیز اموالی دادند. بین عرب شهرت داشت که منذر دو روز دارد: روز خشم و بلا و روز خوشی و عطا؛ هر کس در این روز، اول بدو برمی خورد صد شتر عطا می یافت و هر کس در روز غضب اولین بار بدو برمی خورد کشته می شد. عبیدبن الابرص (شاعر) در یکی از این روزهای شوم به قتل رسید. و گویند منذر در دل اندیشید و به خود آمد و از آن عادت زشت دست برداشت. (12) آورده اند در حال مستی دو ندیم خود را کشت و چون به هوش آمد و دانست چه جنایتی کرده پشیمان شد و بر مزار آن دویار دو صومعه بساخت که همان «غریان» مشهور و مذکور در اشعار عرب است. اما این همه افسانه است و چه بسا «غریان» دو سنگ مقدس از انصاب عرب بوده که بت پرستان خون قربانی بر پای آن می ریختند و بر آن می اندودند. (13)
منذر با غسانیان در نبرد پیوسته بود تا چنانکه گفتیم در «یوم حلیمه» به قتل رسید، و پسرش عمرو [بن هند] جانشین وی شد. هند مادر عمرو را طبق بعضی روایات بانی «دیر هند» در حیره دانسته اند؛ شاید کیش مسیحی داشته است. اما عمرو مانند پدرانش بت می پرستید و سرکش و مستبد بود. یکی از شعرا در این باب گوید:
دل هوس سدیر و کاخ نشینانش را ندارد،
هر چند گویند زندگی در سدیر خوش است
[ما] در آنجا پشه هست، و تب، و درندگان در کمین،
و نیز عمروبن هند، که زور می گوید و ستم می راند. (14)
اعراب وی را «محرق» لقب دادند، چه سوگند خورد صد مرد از قبیله ی تمیم را آتش بزند و در «یوم أوارة» در یمامه به نذر خود وفا کرد. وی با قبایل تغلب و طی نیز درگیریهایی داشت و چنین می نماید که بر قبایل بسیار در شرق و شمال و غرب نجد تسلط یافته بود اما به سبب استبداد شاعران بسیاری هجوش کرده اند، و داستانش با طرفة و متلمس معروف است. به خود وی نیز نظم شعر نسبت داده اند. به روزگار عمرو، حیره یک مرکز شکوفان ادبی گردید، چه شاعران را صله های کرامند می داد و بسیاری شان به خدمت او آمدند که از آن جمله است: عمروبن قمیئة، مسیب بن علس، حارث بن حلزة، و عمروبن کلثوم تغلبی؛ و گویند عمروبن کلثوم به عنوان اعاده ی حیثیت، عمروبن هند را که به مادرش توهین کرده بود بکشت.
پس از عمرو، قابوس و آنگاه منذر چهارم امارت یافتند اما دیری نپاییدند. بعد از منذر چهارم، به پسرش نعمان سوم ملقب به ابوقابوس می رسیم (602-580 میلادی)، که در دامن خاندان مسیحی عدی بن زید عبادی [شاعر] بزرگ شده بود و شاید به همین سبب مسیحی شد. (15) او اولین مسیحی از سلسله امیران بت پرست حیره است و قلمروش تا بحرین و عمان امتداد داشت؛ و خود صاحب قافله های بازرگانی و داد و ستد بود و روش عمروبن هند را در شاعرنوازی پیروی می کرد و در نتیجه بسیاری از ایشان چون اوس بن حجر و منخل یشکری و لبید و مثقب عبدی و حجربن خالد به درگاهش روی نهادند. حجربن خالد در مدح وی گوید: «از کارهای بزرگان سخن بسیار شنیده ام، اما چون ابوقابوس، به استواری و نیکوکاری ندیده ام.» (16)
نابغه ی ذبیانی نیز ابوقابوس را ستوده و در مدحش چند قصیده دارد. و چون بین مادح و ممدوح رنجشی پدید آمد- چه نابغه به درگاه غسانیان شتافته بود- شاعر با اهدای مجموعه ای عالی از قصاید اعتذاریه به پوزش بازآمد که از زیباترین اشعار جاهلیت است؛ در یکی از این قصاید گوید:
خبر شدم که ابوقابوس تهدیدم کرده،
در برابر غرش شیر کرا تاب پایداری است؟ (17)
گاه نیز مورد هجو و زبان درازی شاعران قرار می گرفت، آنچنانکه در اشعار یزیدبن حذاق شنی از قبیله ی بنی عبدالقیس، و عبدالقیس بن خفاف برجمی از قبیله تمیم (18) ملاحظه می کنیم.
ظاهراً ابوقابوس سرکش و نافرمان بوده، چه آورده اند عدی بن زید [عبادی] را بکشت و خسرو دوم ساسانی که از او دلتنگ می بود بفریفتش و به مداین کشانده زندانیش کرد و سپس به قتلش رساند و گویند «زیر پی پیلش» افکند و بمالاند. [خاقانی گوید: زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان.]
پس از نعمان، ساسانیان از خاندان منذر کسی را منصوب نکردند بلکه ایاس بن قبیصة طایی را بر حیره گماشتند، و قبیله ی بکر به هواداری نعمان بر ایاس و اربابان ایرانیش شوریدند و در «یوم ذی قار» شکست سختی بر او وارد کردند و کار حیره نابسامان می بود تا خالدبن ولید به سال 633 میلادی [12 هجری] آنجا را فتح کرد.
شهر حیره و امیران آن، پایگاه بزرگی در داستانها و اخبار اشعار عرب دارد و از «غریان» و خورنق و سدیر و نیز فرمانروایان تاریخی و افسانه ای لخمی همچون جذیمة الابرش سخنها می رانند. چنین می نماید که آل منذر بیش از خاندان غسان با سنت ملوک آشنا بوده اند و مملکتشان نیز گسترده تر بوده چه یمامه و بحرین و عمان و قبایل عراق و از همه مهمتر بکر و تغلب، و نیز بسیاری از قبایل نجد را، بویژه پس از اشغال قلمرو کنده، به اطاعت درآوردند. شاعران در مدایح متعدد نه تنها خاندان نعمان را ستوده اند بلکه در اشعارشان تمنا و استدعا می کنند که منذریان بر قبایل شان نتازند (19) و نیز از سنگینی مالیات و باج و عوارض بازارهای عراق و غیره [که از سوی حکومت حیره مقرر شده بود] شکوفا دارند. (20)
همه شواهد، نشان می دهند که اندکی پیش از ظهور اسلام زندگی در حیره شکوفان بوده است. بیشتر ساکنان حیره از قبایل عربی بودند و «عبادیون» مسیحی مذهب در جوار ایشان می زیستند، مردم حیره مخلوطی بودند از عرب و غیرعرب، با همپیمانانی از کشاورزان عرب و نبطی (بقایای اکدیان و آرامیان عراق). و نیز در حیره مهاجرنشینان پیشه ور و دستور ایرانی می زیستند و شاید هم عده ای یهودی. حیره یک بازار تجاری بزرگ بود. و این همه، بدان شهر استعداد و امکان داد که متمدن شود و از فرهنگ یونانی، مآب ایرانی که در آن نواحی عمومیت داشت تأثر پذیرد.
در فاصله ی دوامیرنشین حیره و غسان، امارت سومی برپا شد به نام «کندة» (21) که ظاهراً موالی حکومت یمن بودند. نسب شناسان اینان را نیز چون منذریان و غسانیان به عرب جنوب منتسب می دارند. کتیبه هایی یافت شده که پیدایش این امارت را در قرن چهارم میلادی ثابت می کند.
مشهورترین امیران کندی در قرن پنجم میلادی حجر ملقب به «آکل المرار» است که توانست سیادتش را بر قبایل شمالی نجد تحمیل کند و نفوذ خویش را تا یمامه و مرز قلمرو منذر بگستراند و گویند دو قبیله بکر و تغلب را نیز به اطاعت درآورد.
پسرش عمرو ملقب به مقصور جانشین وی شد که همین لقب دلالت بر محدودیت حکومتش دارد. به روزگار وی بکر و تغلب پیمان گسستند و جنگ چهل ساله ای بین دو قبیله شعله ور شد که معروف به «حرب البسوس» است.
به دنبال عمرو، پسرش حارث روی کار آمد که در زمان او دولت کنده به اوج عظمت خود رسید و قبایل نجد مطیع وی شدند و بکر و تغلب بدو پناه جستند و با وساطت و شفاعت وی آشتی کردند. وی پسرش شرحبیل را بر بکر و پسر دیگرش معدیکرب را بر تغلب گماشت همچنانکه پسر دیگرش حجر را بر بنی اسد و پسر دیگرش سلمه را بر قیس عیلان حاکم کرد. حارث با امپراتور بیزانس همپیمان شد و بر جنگ با منذریان همت گماشت و چند بار پیروز شد. ضمناً خواهرش را به منذربن ماء السماء به زنی داد. چنانکه پیشتر گفتیم قباد منذر را خلع و حارث را بر حیره والی کرد، اما به زودی با درگذشت قباد، منذر به حیره بازگشت و گویند حارث را شکست سختی داد و او را با چهل تن از سرداران خویشاوندش بکشت و بین پسران او نیز به دسیسه خلاف افکند چنانکه با هم درگیر شدند. شرحبیل و سلمه در میدانهای جنگ به خاک افتادند و معدیکرب دیوانه شد و بنی اسد نیز با حجر نقض عهد نمودند [و کشتندش]. امرء القیس (شاعر) پسر حجر کوشید ملک پدر بازستاند، اما منذر در کمین و آماده ی کار بود و کوششهای امرءالقیس به شکست و حرمان انجامید. گویند شاعر برای طلب کمک نزد امپراتور بیزانس رفت اما از این سفر بازنگشت و ناکام بمرد؛ و شعرش مالامال است از کینه نسبت به منذر و حیریان. در مقابل، شعر عبیدبن الابرص شاعر بنی اسد پر است از ریشخند و تهدید امرءالقیس که حکومت از دست رفته را نمی تواند بازستاند.
پینوشتها:
1-در مورد غسانیان نگاه کنید به تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء حمزه ی اصفهانی؛ و کتاب امراء غسان، تألیف نولدکه، ترجمه ی قسطنطین زریق و بندلی جوزی؛ و تاریخ العرب قبل- الاسلام، تألیف جواد علی، 118/4 به بعد؛ و محاضرات فی تاریخ العرب صالح احمدالعلی، 44/1؛ و تاریخ سوریة و لبنان و فلسطین، تألیف فیلیپ حتی، چاپ دارالثقافة، بیروت، 446/1. (نویسنده)
2- معمولاً همین شهر را پایتخت غسانیان می دانند.- م. (مترجم)
3- حلیمه دختر حارث بود و در این جنگ محض تشویق و تحریض جنگاوران حضور داشت، و آورده اند یکی از جوانانی که مأمور بود منذر را بکشد حلیمه را بوسید؛ حلیمه او را سیلی زد و گریه کنان نزد پدر به شکایت از جوان رفت. پدرش گفت: خاموش! که من به همان جوان بیش از همه امید بسته ام. م. (مترجم)
4- بیشتر راویان قصیده علقمه را در مدح حارث بن جبلة [ابی شمر] می دانند، رجوع کنید به دیوان علقمة با شرح شنتمری، چاپ الجزائر، 1925، ص25، و نیز همین قصیده در مفضلیات. نولدکه این نظر را رد کرده و قصیده مورد بحث را در مدح حارث الاصغر می داند، رجوع کنید به تاریخ العرب قبل الاسلام جوادعلی، 143/4. (نویسنده)
5- کأنهم صابت علیهم سحابة *** صواعقها لطیرهن دبیب
فلم تنج الا شطبة بلجامها *** و الاطمر کالقناة نجیب
و الا کمی ذوحفاظ کأنه *** بما ابتل من حدالظبات خضیب
و أنت ازلت الخنزوانة عنهم *** بضرب له فوق الشؤن دبیب
و أنت الذی آثاره فی عدوه *** من البؤس و النعمی لهن ندوب (نویسنده)
6- مختارالشعر الجاهلی مصطفی سقا، چاپ حلبی، ص 159.
[ترجمه دو بیت را با ابیات دیگری از همین قصیده در فصل هشتم (قسمت 4) بخوانید.- م.] (نویسنده)
7- دیوان حسان چاپ لیدن ص 16
اولاد جفنة حول قبر أبیهم *** قبر ابن ماریة الکریم المفضل
بیض الوجوه کریمة أحسابهم *** شم الانوف من الطراز الاول (نویسنده)
8- گویند عربی ندانسته گوشه ی ردای وی را لگد کرد، جبله عرب را زد و او نزد عمر به شکایت رفت، عمر حکم به قصاص نمود جبله با نخوتی که داشت این همه مساوات حقوق مسلمانان را نتوانست تحمل کند مرتد شد و بگریخت، المحاسن و المساوی، بیهقی ص 73.- م. (مترجم)
9- الاغانی (چاپ ساسی) ج16، ص 14. (نویسنده)
10- در مورد منذریان نگاه کنید به تاریخ العرب قبل الاسلام جوادعلی، ج4، ص 5-117؛ و تاریخ العرب فیلیپ حتی، ج1، ص 107؛ و محاضرات فی تاریخ العرب صالح احمدالعلی، ج1، ص 15 به بعد. (نویسنده)
11- گویند نعمان در اواخر عمر جامه راهبان پوشید و به سیاحت پرداخت، تاریخ ایران بعد از اسلام، زرین کوب، ص 265.- م. (مترجم)
12- در کتاب المحاسن و المساوی بیهقی سبب توبه ی نعمان و مسیحی شدنش را چنین آورده که در یکی از روزهای غضبش به مردی طایی برخورد و خواست او را بکشد، مرد گفت من کودکان خرد دارم اجازت ده بروم آنها را به کسی بسپارم و برگردم نعمان پذیرفت به شرط آنکه کسی ضامنش نشود. ندیم نعمان مرد را ضمانت کرد و چیزی به آخر وقت وعده نمانده بود که مرد بازگشت و ندیم را از قتل رهانید نعمان گفت من نیز در بزرگواری از شما دوتن نباید کم باشم و برجان عرب ببخشود. سپس پرسید علت وفای به عهد تو چه بود؟ مرد طایی پاسخ داد مسیحیت؛ که دین من است. نعمان گفت آن را بر من عرضه کن. مرد مسیحی دیانت خویش بر وی عرضه نمود، و نعمان مسیحی گردید (ص112-3).- م. (مترجم)
13- مترجم فارسی گوید احتمالاً اطلاق «غری» بر سرزمین نجف- که منسوباتش را «غروی» گویند- از همین «غریان» که نزدیک حیره بودند، منشأ گرفته باشد. (نویسنده)
14- الاغانی (چاپ ساسی)، ج21، ص 126.
ابی القلب ان یهوی السدیر و اهله *** و ان قیل عیش بالسدیر غریر
به البق و الحمی و اسد خفیة *** و عمروبن هند یعتدی و یجور (نویسنده)
15- چنانکه پیشتر در متن و حاشیه اشاره شد گرایش به مسیحیت را در مورد نعمان اعور و حتی منذربن ماء السماء نیز نوشته اند.- م. (مترجم)
16- الحیوان، ج3، ص 58؛ شرح مزروقی بر حماسه ی ابی تمام، ص 1610. (نویسنده)
17- سمعت بفعل الفاعلین فلم اجد *** کمثل ابی قابوس حزماً و نائلا
نبئت ان اباقابوس اوعدنی *** ولا قرار علی زآر من الاسد (نویسنده)
18- المفضلیات قصیده ی 78 و 79؛ الحیوان، ج4، ص 379. (نویسنده)
19- الاصمعیات، چاپ دارالمعارف، قصیده ی شماره ی 58. (نویسنده)
20- المفضلیات، قصیده ی شماره ی 42، بیت 16 و 17؛ مقایسه شود با قصیده ی شماره ی 41، بیت 17. (نویسنده)
21- رجوع کنید به تاریخ العرب قبل الاسلام جوادعلی، ج3، ص 215-273؛ محاضرات فی تاریخ العرب صالح احمدالعلی ج1، ص 68؛ تاریخ العرب فیلیپ حتی ج1، ص 114 و به بعد و Olinder, The Kings of Kinda (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}