پيامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه, سازگارى, مهربانى, مديريت(3)
نويسنده:احمد عابدينى
منبع:ماهنامه پيام زن
در بحث گذشته به بررسى علل تعدد همسران پيامبر پرداختيم و آن را به سبـب اوضاع نابـسامان و آشفته اقتصادى و فرهنگى دانستيم. همچنين نقش اين ازدواجها را در پيوند بين قبـايل مختلف و ايجاد وحدت بيشتر ميان مسلمانان بررسى كرديم. اينك به تفصيل, به بيان ثمرات و دستاوردهاى ازدواجهاى پيامبر مى پردازيم و بـه چند پرسش در بـاره زندگى خـصوصى پـيامبـر در قسـمت آينده پـاسـخ مى دهيم.

اولين ازدواج

اولين همسرى كه پيامبـر اكرم انتـخاب كرد, خديجه دختـر خويلد بود. پيامبر اكرم در سن 25 سالگى با زنى كه چهل ساله و قبـل از پـيامبـر دو شـوهر كرده و از آنان داراى فرزندانى بـود, ازدواج كرد. او از خديجـه صاحـب شش فرزند شد. پـيامبـر اكرم تـا سن 52 سالگى كه خديجه فوت كرد, همسر ديگرى اختيار نكرد و پـانزده سال قبل از رسالت و دوازده سال بعد از رسالت را با او بـه سر بـرد. او بـهترين زن پـيامبـر بـود كه در صفحات آينده از زبـان عايشه قسمتى از اوصافش بـيان مى شود. اگر امورى كه مغرضان يا ناآگاهان زمان ما مطرح مى كنند, وجود داشت, پيامبر اكرم بـه جاى خديجه كه بيوه زنى دو شـوهر كـرده بـود, بـا دخـتـرى ازدواج مى كـرد و اگر شهوترانى مطرح بـود, در كنار او همسران ديگرى انتـخاب مى كرد در حـالى كه در آن زمان پـيامبـر اكرم وقت زيادى از عمر خود را در غار حرا و بـه چله نشينى مى گذراند و كوشش حضرت بـه تبـليغ رسالت معطوف بـود, بـا اينكه در مكه هنوز حكومت و جنگ و صلح و روابـط تجارى و اقتصادى و نزاعهاى انصار و مهاجران و غيره مطرح نبـود. پس از فوت خديجـه و در حـالى كه حـدود پـنجـاه سال از عمر شريف پيامبر اكرم گذشتـه بـود و تـمام اين مدت را تـا حدود 25 سالگى بدون همسر و از آن مدت تا پنجاه سالگى بـا همسرى كه سنش بـالاتر از پيامبر اكرم بود, سپرى كرد, هيچ گاه مسايلى از قبيل بـزرگتر بودن عمر و بيوه بـودن همسر و امثال آن مطرح نبـود; حتى تا آخر عمر, پيوسته به ياد خديجه بود و از او ـ هنگام شنيدن نام يا با يادآورى خاطره اى از او ـ تكريم مى كرد. بـه هر حال پـس از زندگى بـسيار خوب و شيرين و در اوج فداكارى كه داشتند, بـايد پيامبـر همسرى انتخاب مى كرد, تا هم از طرفى همسر وى بـاشد و هم زن خانه و هم مادر و يا همنفسـى بـراى فاطمه زهرا, ولى بـعيد بـود كسـى بـتواند تمامى اين وظايف را انجام دهد و از طرفى مشاورى امين و ياور رسالت پيامبر اكرم(ص)باشد.

توصيف خديجه(س)از زبان عايشه

آرى, جايگزين يافتن بـراى خديجه كه عايشه اين چنين او را وصف مى كند, بسيار مشكل است. عايشه مى گويد: ((هرگاه پيامبـر مى خواست از خانه خارج شود, به ياد خديجه مى افتاد و او را به نيكويى ياد مى كرد. روزى از ايام, حسادتم تـحريك شد و گفتـم: آيا او غير از زنى پير, چيز ديگرى هم بود؟ خداوند به جاى او بـهترش را نصيبـت كرده است. پيامبر غضبناك شد, به طورى كه موهاى جلوى سرش از شدت غضب مى لرزيد و گفت: نه, بـه خدا سوگند! بـهتـر از او را بـه من نداد. او بـه من ايمان آورد, در حالى كه مردم كفر ورزيدند. مرا تـصديق كرد, در حالى كه مردم تـكذيبـم كردند. بـا مال خودش مرا يارى و همراهى كرد, در حالى كه مردم محـرومم كردند و خداوند از او فـرزندهايى روزى من كرده, در حـالى كه مرا از فـرزندان زنان ديگر محـروم كرد[ .عـايشـه مى گويد]: عـهد كردم ديگر هيچ گاه از خديجه به بدى ياد نكنم.)) (1

ازدواج با عايشه و سوده

به هر حال پيامبـر اكرم(ص)در سال وفات خديجه يا سال بـعد بـا عايشه و سوده ازدواج كرد. ((خوله)) اين دو نفر را پـيشنهاد داد و خودش نيز بـه خـواسـتـگارى رفت. عايشـه در آن زمان شـش سـاله بود(2)و سوده زن بيوه اى بود.(3
اگر عايشه از همان زمان عقد ازدواج ـ كه در مكه صورت پـذيرفت ـ بـه خانه پيامبـر اكرم راه يافته و در خانه ايشان سكنى گزيده باشد, با توجه به اينكه پيامبر اكرم(ص)مراسم عروسى با او را در مدينه انجام داد, او دو يا سه سال در خانه پيامبـر بـود, بـدون اينكه بتوان از او بهره زناشويى برد.

نكته هايى در باره ازدواج پيامبر با عايشه

1ـ پـيامبـر اكرم(ص)تنها يك دختر را بـه ازدواج در آورد و آن عايشه بود. پيامبر در آن هنگام بالاى پنجاه سال سن داشت و عايشه حدودا شش ساله بود.
2ـ مراسم عروسـى در مدينه و پـس از نه سـاله شدن عايشه انجـام شد. بنابراين سه سال عايشه در عقد پيامبر اكرم بود. در آن زمان دخترهاى بالغ و زنهاى بيوه جوان نيز وجود داشت; بـنابـراين اگر به انگيزه زناشويى بـود, بـايد پيامبـر بـا يكى از آنان ازدواج مى كرد تـا لازم نبـاشد سه سال صبـر كند تـا عايشه بـالغ شود. از اين رو مى توان گفت امورى نظير پـيوند بـا قبـيله تميم, بـرداشتن مشكل از سر راه ابوبكر و دلگرم كردن بيشتر او به اسلام هدف بوده است.

يادآورى:

1ـ از تاريخ برمىآيد شوهر دادن دختر در سنين كم, امر متداولى بـوده است و در آن محـيط گرمسير زنان و مردان داراى رشد سريع و زنان در نه سالگى قابل ازدواج بودند. حضرت زهرا(س)نيز بـنا بـه قول مشهور در نه سالگى به خانه شوهر رفت.
2ـ از برخى تاريخها و نقل قولها بـه دست مىآيد ازدواج پيامبـر اكرم(ص)با عايشه به پيشنهاد و درخواست ابوبكر, پدر عايشه بـود.

ازدواج با حفصه دختر عمر

همسر ديگرى كه رسول الله(ص)انتخاب كرد, حفصه دختر عمر بـن خطاب بود.
حفصه از زنانى بود كه به مدينه هجرت كرد و همسر(خـنيس بن خـدافه سهمى)) از مجـاهدان بـدر بـود. پـس از وفات شوهر حفصه, چنان كه گفته اند عمر به ابوبكر پيشنهاد كرد او را بـه همسرى قبـول كند, ولى او قبول نكرد و عمر غضبناك شد. او را به عثمان پيشنهاد كرد ـ بـعد از اينكه رقيه دختر پـيامبـر, كه همسر عثمان بـود, وفات يافت ـ او نيز قبول نكرد, عمر زبان شكايت نزد رسول الله(ص)گشود. پـيامبـر اكرم(ص)فرمود: حفصه بـا كسى كه بهتر از عثمان است, ازدواج مى كند و عثمان با همسرى بهتر از حـفصـه ازدواج مى كند. سـپـس پـيامبـر اكرم(ص)او را از پـدرش خواستگارى كرد و با او ازدواج كرد. اين ازدواج در سال سوم هجرت رخ داد.(4)

نكته ها:

1ـ بـا توجه بـه مبـاحث گذشته و مقايسه دوران جاهليت و دوران حاضر, روشن شد كه يك فرد ـ خصوصا زن, نيازهاى گوناگونى داشت كه خود بـه تنهايى از عهده آنها بـرنمىآمد; مثلا زن نفقه و خوراك و پوشاك مى خواست كه در اوضاع صدر اسلام كه مسلمانان مكه بـه مدينه هجـرت كـردند و مانند آوارگـان بـى پـناه در روى سـكـويى بـيرون مسجدالنبى مسكن گزيدند و جايى براى استراحت, لبـاسى بـراى پـوشيدن و غذايى بـراى خوردن نداشتند, تهيه نفقه زن, اعم از لباس و مسكن و خوراك كاملا عمل مشكلى بود.
يادآور مى شود لبـاس اصحاب صفه گاه تكه پارچه اى بـود كه امكان پـوشش از ناف تا زانو را نداشت. پـيامبـر اكرم فرموده بـود: در نماز جماعت مردان قبـل از زنان از سجده بـلند شوند, تـا خود را كاملا بپوشانند.
2ـ بـراى زنان ممكن نبـود همچون مردان در صفه اجتـماع كنند و حتما مى بايست مسكنى كه داراى امنيت كامل باشد, بـرگزينند, زيرا اراذل و اوبـاش در مدينه وجـود داشتـند كه پـيوستـه مزاحم زنان مى شدند; بـه طورى كه آيه هاى 59 و 60 سوره احزاب علاوه بـر دستور حجاب به زنان, به منافقان و اراذل و اوباش هشدار مى دهد: اگر از مزاحمت زنان دست برندارند, درگير جنگ شديد بـا پيامبـر و اخراج از مدينه خواهند شد.
3ـ زنان نمى تـوانستـند چـونان مردان از خود دفاع كنند; حـتـى مردان به تنهايى نمى تـوانستـند از خود دفاع كنند و همان طور كه قبلا بيان شد, هر فردى با كمك قبـيله خود مى توانست از خويش دفاع بكند. پيوندهاى قبـيله اى محكمترين پيوندها بـود. مردان و زنانى كه هجرت كرده بودند و در واقع از قبـيله خود جدا شده و از آنها بريده بودند, هيچ گونه حامى نداشتند. پيامبر اكرم(ص)بـين مردان مهاجر و انصار پيمان اخوت بـست و مشكل امنيت مردان را تا حدودى حل كـرد, ولى مشـكـل امنيت زنان بـى شـوهر همچـنان بـاقـى ماند. در اين ميان ازدواج بـا زنان بـيوه تـنها راه حـل مشكل بـود و پيامبـر اكرم(ص)بـا اين ازدواجها اوج فداكارى خود را نسبـت بـه پـيروانش نشان داد و ثابـت كرد غمخوار اصحاب است. از جمله مشكل بزرگى را كه براى عمر پيش آمده بود و ابوبـكر و عثمان حاضر بـه حل آن نبودند, پيامبر اكرم(ص)حل كرد.

ازدواج با ام سلمه

همسر ديگر رسول الله(ص)ام سلمه بـود كه قبـل از رسـول اكرم نزد اباسلمه بود و براى او چهار فرزند بـه نامهاى سلمه, عمر, دره و زينب به دنيا آورد. او از زنانى بود كه بـه حبـشه و مدينه هجرت كرد. پس از فوت ابـى سلمه ابـوبـكر از او خواستگارى كرد, ولى وى قبـول نكرد. پيامبـر اكرم(ص)عمر را فرستاد تا او را بـراى حضرت خواستگارى كند. ام سلمه گفت: من زنى غيرتى هستم(نمى توانم همسران ديگر را تحمل كنم)داراى پـسر هستم و هيچ يك از سرپـرستان من در مدينه حاضر نيست[ تا اجازه دهد] .
عمر به رسول الله(ص)خبر داد. حضرت فرمود به او بـگو: راجع بـه غيرت(حسادت)تو دعا مى كنم برود. پسردار بـودنت مشكلى ندارد و از آن ناحيه تـإمين مى شوى. نبـودن اوليائت اشكالى ندارد, چون هيچ كدام از چـنين امرى كراهت ندارند و آن را ناپـسـند نمى شـمارند. ام سلمه بـه فـرزندش گفـت: بـلند شـو و مرا بـه ازدواج پـيامبـر درآور.(5)
چرا ابوبكر پيشنهاد عمر براى ازدواج بـا حفصه را قبـول نكرد, ولى خودش به خواستگارى ام سلمه رفت؟ شايد ابـوبـكر خبـر از اخلاق تند و خشن حفصه داشت, زيرا او اخلاق تـندى داشت كه از پـدرش بـه ارث برده بود و بـه همين جهت ابـوبـكر تمايل بـه ازدواج بـا او نداشت. اما ام سلمه زنى بـااخلاق و مودب بـود كه علاوه بـر داستان شنيدنى هجرتش به مدينه, همين كلمات رد و بدل شده بين او و رسول خدا, اخلاقيات او را آشكار مى كند:

روحيات ام سلمه

الف ـ خودش به عيب خود اعتراف كرد و گفت: من غيرت(حسادت)دارم و نمى تـوانم زنان ديگر را تـحـمل كنم و رسول اكرم(ص)نيز فرمود: دعا مى كنم اين حالت از بين برود. اما چرا بـراى زنان ديگر چنين دعايى را نكرد و تنها ام سلمه مشمول اين دعا شد؟ شايد پيامبر به اين خاطر چـنين دعايى را كرد كه ام سلمه عيب خود را شناخت و بـه فكر اصلاح آن افتـاد. هر كس عيب خود را فهميد و بـه فكر اصلاح آن افتـاد, كوشـش مى كند و مقدمات آن را فـراهم مى نمايد. اگر دعـاى رسول الله(ص)نيز ضميمه شود, آن صفت پليد از زندگى رخت برمى بندد, اما كسى كه هنوز معيوب بودن خود را نمى داند و بر عيب خود اصرار مى ورزد, چگونه دعاى پيامبر آن را برطرف سازد؟!
ب ـ جـملات ديگرى كه ام سلمه گفت, نشانگر اين است كه نمى خـواست بارش بر دوش ديگران باشد و مزاحم ديگران شود, لذا بچه دار بـودن خـود را عـذرى مـى دانسـت كـه بـه نظر خـودش مـانع ازدواج بـود. اگر داستـان هجرت او بـه مدينه ملاحظه شود, روشن مى شود تـا چه حدى مى خواسته مزاحم ديگران نبـاشد. خود, اين واقعه را اين گونه بـيان مى كند: ((وقتى خواستيم هجرت كنيم, ابـوسلمه مرا و فرزندم را بر شترى سـوار كرد و افسـار آن را بـه دسـت گرفت, اما طائفه من(بنى مغيره)آمدند و زمام شتر را از او گرفتند و گفتند: تو خود مى توانى بروى, ولى فردى از افراد طايفه ما را اجازه نمى دهيم به همراه ببرى. طايفه شوهرم(بنى عبـدالاسد)وقتى وضع را چنين ديدند, آمدند و بـچه ام را بـه زور گرفتند و بـردند و گفتند: نمى گذاريم فرزند ما نزد بنى مغيره بماند. بـه هر حال آنان مرا منع كردند و بين من و شوهرم و فرزندم جدايى افتاد. شوهرم بـه مدينه رفت. هر روز صبح خارج مى شدم و در ابـطح مى نشستـم و مى گريستـم, و يك سال گذشت تا يكى از پسرعموهايم بر من گذشت و دلش به حالم سوخت و به قبيله ام گفت: چـرا اين زن مسكين را رها نمى كنيد؟ چـرا بـين او, شوهرش و فرزندش جدايى افكنده ايد؟ آنان مرا رها كردند و گفتـند: اگر خواستى, به شوهرت ملحق شو. طايفه بنى عبدالاسد نيز بچه ام را دادند و شترم را سوار شدم و بچه ام را در دامنم گذاشتم. سپس بـه سوى مدينه خارج شدم. هيچ كس را همراه نداشتم. وقتـى بـه تـنعيم [محله اى نزديك شهر مكه] رسيدم, ((عثمان بـن ابـى طلحه)) را ديدم. گفت: كجا مى روى؟ گفتم: به سوى شوهرم در مدينه. گفت: كسى بـا تو هست؟ گفتم: نه, سوگند بـه خدا! غير از خدا و فرزندم كسى بـا من نيست. گفت: بـه خدا سوگند! رهايت نمى كنم. افسار شترم را گرفت و شتر را مى كشيد, تا مرا بـه مدينه رساند. سوگند بـه خدا! كريمتر از او در بـين عرب نديدم. هرگاه بـه منزلى مى رسـيديم, شـتـر را مى خواباند و خودش زير سايه درختى مى رفت, تا وقت سفر مى رسيد ... تا مرا بـه قبـا رساند. گفت: شوهرت در اينجا است و سپس بـه سوى مكه برگشت.)) (6)
روشن است كه چرا او تنها با فرزندش تصميم دارد راه طولانى چند روزه را بـدون همراه بـپـيمايد. او دوستدار شوهر خود و علاقه مند اسلام است. او داراى اراده اى محكم و عزمى راسخ است و در عين حال نمى خواهد بـراى كسى سختى ايجاد كند. امثال اين ويژگيهاست كه او را در بين زنان ممتاز مى كند, تا ابوبكر براى خواستگارى او برود و در پيشگاه پيامبر آن عذرها را بياورد.
بـه هر حـال ام سلمه ويژگيهاى خـاصى داشت كه سزاوار بـود همسر رسول الله(ص)شود و در بـيت نبـوت وارد گردد. اگر بـركاتـى كه در خانه پـيامبـر داشتـه و وصايايى كه نزد او گذاشتـه شده, چـه از ناحيه پـيامبـر(ص)و چه از سوى امام حسين(ع)و علامتهايى كه بـراى كشته شدن حسين نزد او گذاشته و نيز نزول آيه تطهير در بيت او و نصيحتهايى را كه به عايشه كرده, جمعآورى شود, معـلوم مى گردد او بايد به بيت نبوى راه مى يافت, تا همه اين بركات از او حاصل شود.
علاوه بـر اينكه او داراى چهار فرزند يتيم بوده كــه پيامبـر بـه عنوان رهبـر امت اسلامى بايد بـراى تـغذيه و امنيـت و سرپـرستـى آنها فكرى مى كرد.
او وارد خانه نبـى اكرم شد, ولى على رغم اينكه خـود را غيور و حسـود مى دانسـت, ديگران بـودند كه بـر او غيرت ورزيدند و او را مسخره كردند, تـا آيه ((يا ايها الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم عسى ان يكونوا خيرا منهم و لا نسـإ من نسـإ عسـى ان يكن خـيرا منهن)) (7)آنان را از مسخـره كردن بـازداشـت و بـا اشـاره گفت: ام سلمه از آنان بهتر است و در آخر آيه بـا صراحت بـيشترى القاب بدى را كه بـراى ام سلمه بـه كار مى بـردند, ((فسوق)) ناميد(بـئس الاسم الفسوق بعد الايمان)تا شايد ديگر چنين القاب بـدى را بـراى او به كار نبرند.

ازدواج با ام حبيبه

يكى از همسران رسول الله(ص)ام حبـيبـه دختـر ابـوسفيان است. او همسر عبيدالله بـن جحش بـود. هر دو در مكه مسلمان شدند و در اثر فشار مشركان و آزار و اذبت آنان با گروهى از مسلمانان به حبـشه هجرت كردند. در آنجا داراى فرزندى به نام ((حبـيبـه)) شدند, كه كنيه ((ام حـبـيبـه)) از همين فرزند گرفتـه شده اسـت. در حـبـشه عبـيدالله مسيحيت را بـرگزيد و نصرانى شد و در همان جا از دنيا رفت. ام حبيبه بدون همسر در كشورى غريب باقى ماند و روحيه وى در اثر اين دو حادثه تضعيف شد:
شوهرش مسيحى شده و فوت كرده است و خود در غربـت زندگى مى كند. پيامبـر اكرم(ص) مصلحت ديد او را بـه ازدواج خود درآورد تا بـه گونه اى روحيه او را تقويت كند; از اين رو بـه نجاشى نامه اى نوشت و از او خواست ام حبيبه را براى ايشان خواستگارى كند, و او چنين كرد. آنقدر ((ام حـبـيبـه)) از اين خـبـر خـوشحـال شد كه تـمامى النگوهاى خود را بـه غلامى كه اين خبـر مسرت بـخش را بـه وى داد, بخشيد.(8)پيامبر با زنى ازدواج كرد كه نه او را مى توانست ببيند و نه در شـهر او بـود و نه رسـيدن بـه وى بـرايشـان ممكن بـود.

ازدواج با زينب بنت جحش

ايشان خواهر عبدالله جحش و دخترعمه پيامبر اكرم(ص)است, كه از سابقان در اسلام بود. پيامبر اكرم او را بـه ازدواج زيد درآورد. زيد فرزند حارثه, غلامى بود كه پيامبـر او را آزاد ساخت و او را بـه فرزندى قبـول كرد. زينب مدتـى نزد زيد بـود, اما بـه خـاطر اختلافهاى سليقه اى و قبيله اى و شخصيتى نتوانستند زندگى را ادامه دهند و زيد وى را طلاق داد. وقتى كه عده زينب تمام شد, پـيامبـر اكرم(ص)زيد را فرستاد, تا او را براى حضرت خواستگارى كند. زينب گفت: تصميمى نمى گيرم, تـا خدايم فرمان دهد, و بـه نمازخانه خود رفت و بـه عبـادت پرداخت, تا آيه قرآن نازل شد: ((فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها; وقتى زيد بهره خود را از او برگرفت, ما وى را به ازدواج تو درآورديم.)) (9)
به همين جهت رسول الله(ص)بدون اذن بر او وارد شد و وى بر ساير زنان افتخـار مى كرد كه خـداوند او را بـه ازدواج پـيامبـر(ص)در آورده است. در اين ازدواج پـيامبـر, بـا نان و گوشت وليمه داد. زينب از زنان نيكوكار و بخشنده بود. بـه بـركت او ازدواج بـا همسر پـسرخوانده جـايز شد و سنت جـاهلى شكست و آيه حـجـاب نازل شد.(10)

توضيح آيه 37 سوره احزاب

در باره زينب و سبب ازدواج پيامبر با ايشان و زمينه هاى قبـلى آن بحثهاى گوناگونى مطرح است كه براى رفع پاسخ به برخى پرسشها, آيه 37 سوره احزاب را توضيح مى دهيم:
((و اذ تـقول للذى انعـم الله عليه و انعـمت عليه امسـك عليك زوجك و اتق الله و تخفى فى نفسك ما الله مبـديه و تخشى الناس و الله احق ان تخشاه فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حـرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا و كان امر الله مفعولا; و ياد آور هنگامى كه مى گويى بـه آن كس كه خـدا بـه او نعمت داده است و تو بـه او نعمت داده اى, همسرت را بـراى خودت نگه دار و از خدا بـترس. و در نفس خود چيزى را مخفى مى كنى كه خـداوند ظاهركننده آن اسـت و از مردم مى تـرسـى, در حـالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بتـرسى. هنگامى كه زيد خواستـه و آرزويش را برآورد, ما همسرش را به ازدواج تو درآورديم, تا براى مومنان ازدواج با همسران فرزندخوانده هايشان سختى نداشته بـاشد, وقتى كه آنان بـه كاميابـى خود پـايان دادند و امر و فرمان خدا انجام شده است.))

نكته هايى كه از اين آيه استفاده مى شود:

1ـ ازدواج بين پيامبـر و زينب را خداوند بـرقرار كرده و تصميم خداوند بر آن بود.
2ـ هدف از اين ازدواج شكستـن رسـم غلط حـرمت ازدواج بـا همسـر فرزندخوانده, پس از طلاق بود.
3ـ پـيامبـر از مسإله اى خـوف داشت كه خـداوند بـه او مى گويد:
ترسى ندارد و بايد فرمان و خواست خدا مبنى بـر ازدواج بـا زينب صورت پذيرد.
4ـ زيد كـاميابـى خـود از زينب را بـه پـايان رسـانده و ديگر نمى خواست از او كامياب شود.
5ـ پيامبر چيزى را در درون خود مخفى مى كرد كه خداوند خواستار علنى شدن آن است.

خرافه هاى اسرائيلى در تفسير آيه

پـيامبـر چه چيز را مخفى مى كرد؟ افسانه گويان و داستان سرايان, امورى را گفتـه اند كه از صدر و ذيل آيه, بـطلان آن بـه طور كامل روشن مى شود. مثلا گفته اند: هنگامى كه نزاع خود را پـيش پـيامبـر آوردند يا هنگامى كه پيامبر به طرف خانه زيد رفت و از سوراخ در نگاه كرد, چشمش به زينب افتاد و محبت او در دل پيامبر جاى بـاز كرد! و ايشان مى خواست به نحوى زيد او را طلاق دهد, تا پيامبر با او ازدواج كند! ولى اين حـرف بـا دلايلى از آيه و غير آيه مردود است;
اولا: پيامبر معصوم است و نگاه كردن از سوراخ در خانه و امثال آن حرام است, كه از پيامبر سر نمى زند.
ثانيا: بـر فرض محال كه پيامبـر معصوم نبـاشد, اين گونه امور خلاف اخلاق است. كارهاى ضد اخـلاقى از انسانهاى عادى صادر نمى شود, تا چه رسد به پيامبر اكرم!
ثالثا: آيه تصريح دارد خداوند اين ازدواج را ترتيب داده است.
اگر شخصى گناهى شرعى و يا امرى خلاف اخلاق انجـام دهد, خداوند او را طرد مى كند, نه اينكه خودش ازدواج را بر پا كند.
رابـعا: آيه تـصريح دارد زيد, كاميابـى خود را از زينب تـمام كرده بود, نه اينكه به خاطر پيامبـر ـ بـا اينكه همسرش را دوست مى داشت ـ وى را طلاق داده باشد.
خامسا: از لحاظ تاريخى روشن است زينب دخترعمه پيامبـر بـود و خودش پيشنهاد ازدواج به پيامبر اكرم را داده بود. اگر زيبايى و جمال و اين گونه امور مطرح بود, هنگامى كه او دختر بود, پيامبر مى توانست با او ازدواج كند.
اساسا زينب مى خـواست همسر پـيامبـر بـاشد, ولى پـيامبـر اكرم مى خواست او را به ازدواج زيد درآورد و زينب مخالفت كرد, تا آيه نازل شد: ((هيچ مومنى را نرسد كه وقتـى خـدا و رسول خـدا حـكمى كردند, آنان خودشان اخـتـياردار بـاشند.)) در آن هنگام بـود كه زينب به ازدواج با زيد تن داد. بنابراين اگر پيامبـر(ص)زينب را بـه جهت زيبـايى و امثال آن مى خواست و اين مسإله بـود كه مخفى مى كرد, روشـن اسـت كه قبـل از ازدواج وى بـا زيد و در زمانى كه زينب دختـر جوانى بـود, پـيامبـر مى تـوانست بـا وى ازدواج كند. سادسا آيه اصرار دارد ازدواج پيامبر(ص)بـراى سنت شكنى است, نه به جـهت زيبـايى و مسايل شخصى. در نتـيجـه اين ازدواج بـه خاطر مصالحى كه خـدا مى خـواست و يكى را بـيان كرده است, انجـام شد و چيزى كه پيامبر(ص)مخفى مى كرد, شايد اين بـود كه خداوند قبـلا او را از اين مسإله باخبـر ساخته بـود كه زينب جزء همسرانش خواهد بـود و چـون پـيامبـر ديد زينب همسر پـسرخـوانده اش است, از اين مسإله بيم داشت و مى خواست زيد وى را طلاق ندهد تا زمينه ازدواج پـيامبـر فراهم نشود, ولى خـداوند مى خـواست اين امر محـقق شود. آخرين جواب در باره اين ازدواج و شبهات آن, اين است كه در سوره احزاب هم داستان زينب و زيد را مطرح كرده ـ كه بـيشترين خرافات را داستان سرايان در ذيل همين آيات بيان كرده اند ـ و هم بـهترين آيات مربوط بـه پيامبـر را نازل كرده است, از جمله ((ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما; همانا خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مى فرستند. شما نيز اى ايمانآورندگان! بر او درود بفرستيد و بر او به نحوى خاص سلام كنيد.)) (11)همچنين در همين سوره اسـت: ((لقد كان لكم فى رسـول الله اسوه حسنه,(12)به تحقيق براى شما در(سيره و عمل)رسول الله اسوه و سرمشق نيكويى است.)) آنان كه خـرافه هاى اسرائيلى را ذيل برخـى آيات اين سوره مطرح مى كنند, آيا فكر نمى كنند آن خـرافه ها با اسوه بـودن پيامبـر و بـا درود خدا و فرشتگان سازگار نيست؟! پيداست همه اينها خيالاتى است كه دشمنان پروريده اند و دوستان با جهالت تمام در بـرخى كتـابـهاى تـفسيرى آورده اند, در صورتـى كه قراين موجـود در خـود آيات و در كل سـوره اين افـسـانه ها را رد مى كند.

ازدواج با جويريه

در غزوه بنى المصطلق, جويريه دختر حارث(رييس قبيله بنى المصطلق)همراه بـا عده اى از زنان و مردان اسير شد. در تقسيم غنايم, جويريه, سهم ثـابـت بـن قيس شد. جويريه بـا مولاى خود عقد كتابت نوشت; يعنى جويريه در قبـال پـرداخت مقدار معينى از پـول آزاد شود. جويريه بـراى تـهيه پـول نزد پـيامبـر آمد و گفت: من جويريه دختر حارث رييس قبيله بنى المصطلق هستم. بـلاها و مصايبـى كه به من رسيده, بر شما مخفى نيست. من عقد مكاتبـه بـراى آزادى خود نوشته ام. سپس سر خود را از خجالت پايين انداخت و بغض گلويش را گرفت و بـا صدايى حـزين گفت: مرا بـراى تـهيه پـول يارى كن! پيامبر اكرم(ص)فرمود: يا بهتر و بالاتر از كمك براى تهيه پول؟ سپس پـيامبـر اكرم(ص)ادامه داد: آيا حاضرى آن مقدارى را كه بـا ارباب خود مكاتـبـه كرده اى, بـپـردازم و تـو را بـه ازدواج خود درآورم؟ جـويريه گفت: بـله, حـاضرم. و رسول اكرم(ص) چـنين كرد. وقتى خبر به مسلمانان رسيد, گفتند: پيامبر داماد اين قبيله شد.
پس ما خويشان رسول الله را به اسارت نزد خود گرفته ايم. عجب كار بدى است. فورا هر چه اسير از قبيله بـنى المصطلق نزد آنان بـود, آزاد كـردند و بـه اين تـرتـيب حـدود صـد اسير آزاد شدند.(13) زنى بـابـركت تـر از جـويريه بـراى قبـيله خـود سـراغ داريد؟! بنابراين همان گونه كه روشن شد ازدواج پيامبر با جويريه, آزادى اسراى بنى المصطلق و سپس مسلمان شدن آن قبيله را به همراه داشت. شايان ذكر است جـويريه قبـل از پـيامبـر, همسـر پـسـرعموى خـود (ابـن ذىالشـفـر)بـود. او از رسـول الله صـاحـب فـرزند نشد.(14)

ازدواج با صفيه

يكى ديگر از همسران پيامبر اكرم(ص)صفيه دختر حيى بن اخطب بود, كه در غزوه خيبـر بـه اسارت مسلمانان در آمد. پـس از فتح خيبـر بلال, صفيه و دخترعمويش را به اسارت گرفت و آنان را نزد پيامبـر اكرم(ص)آورد. در مسير آنان را از كنار كشـتـه شـدگان يهود عبـور داد. دخترعموى صفيه همين كه كشتـه ها را ديد, بـر سر و صورت خود زد و خاك بـر سر خود ريخت, ولى صفيه آرامش و وقار خويش را حـفظ كرد. وقتى نزد پيامبر اكرم(ص)رسيدند, حضرت بـه بـلال فرمود: مگر رحمت و عطوفت از دلت رخت بـربـستـه است؟! چـرا آنان را از كنار كشته شدگان عبور دادى؟!
سپـس حضرت دخترعموى صفيه را ديد كه شور و شيون سر داده و خاك بـر سـر ريخـتـه اسـت; از اين رو فرمود: اين شيطان را از من دور كنيد.
در اين لحظه چشم حضرت بـه صورت كبـودشده صفيه افتاد و پرسيد:
چرا صورتت كبـود شده است؟ صفيه جواب داد: شبـى در خواب ديدم كه ماه در دامان من واقع شده است. صبـحـگاهان خـواب خـود را بـراى شوهرم(كنانه بن ابى حقيق)بيان كردم. او سيلى محكمى به صورتم زد و گفت: مثل اينكه آرزوى محمد را در دل مى پرورى؟!
پيامبر اكرم(ص)به پاس جبران ضربه اى كه او خورده بـود, فرمود:
اگر اسلام را قبول كنى, تو را به همسرى خود برمى گزينم و اگر بـر يهوديت باقى باشى, تو را آزاد مى كنم, تا نزد قبـيله ات بـرگردى. صفيه جـواب داد: قبـل از اينكه مرا بـه اسلام دعوت كنى, ايمان آورده ام و مـاندن نزد رسـول خـدا بـرايم ارزشـمـندتـر اسـت.(15 در صـفحـات آينده عـشـق وافر صـفيه بـه پـيامبـر اكرم و گريه بـى تـابـانه وى هنگام فوت آن حضرت و دعاى سوزناك او را ـ كه از صميم دل از خدا مى خواست دردهاى پيامبر را به جان او بياندازد و او به جاى پيامبـر در بـستر مرگ قرار گيرد ـ بـيان خواهيم كرد.
زن فداكارى كه پيش از رسيدن لشكر اسـلام بـه سـرزمينشان ايمان مىآورد و دلش بـه عشق اسلام مى تپـد, بـه طورى كه در آن راه سيلى مى خورد, سزاوار مرد ديگرى غير از پـيامبـر نيست. خـانمى كه بـا بـزرگوارى از كنار كشتـگان طايفه خود عبـور مى كند و اگر چه دلش آتش مى گيرد, ولى فرياد برنمىآورد و خطايى مرتكب نمى شود, سزاوار اين است كه در زمره همسران رسول اكرم(ص)باشد.
علت ازدواج پيامبـر بـا صفيه, علاوه بـر تمامى ثمرات عمومى كه ازدواجـهاى پـيامبـر داشت ـ نظير ايجـاد دوستـى بـين يهوديان و مسلمانان, تشويق و تـرغيب يهوديان بـه پـذيرش اسلام, رضايت دادن مسلمانان به اينكه اهل خيبر در آنجا بمانند و كشاورزى خيبـر را به عهده بگيرند ـ داراى نكته ديگرى نيز بود كه به آن مى پردازيم:
صفيه دختـر رييس قبـيله است و او نبـايد مانند ساير زنان بـه اسارت رود و در خانه هر كسى وارد شود, بلكه بايد شخصيت اجتماعى او لحاظ و حفظ شود.
در احـاديث اسلامى داريم كه ((للامام صفو المال; بـرگزيده مال, سهم امام اسـت)) . در تـوضيح, امور و اشياى كم نظير و غير قابـل تقسيم و گرانبـها را ذكر مى كنند.(16) بـانويى همچون صفيه كه از رويا و خوابش روشن مى شود از قبـل عشق اسلام را در سر داشته و در همان خيبـر ـ در كنار كشته هاى پـدر و اقوامش ـ مسلمان شده(17)و حتى با عبور از كنار آنان ـ اگر چه قلبـش حزين شده ـ ولى فرياد و فغان راه نينداخته و وقتى پـيامبـر او را مخير بـين ماندن در خيبـر يا اسلام آوردن و همسر پيامبـر شدن مى كند, دومى را انتخاب كرده است(18), اين چـنين زنى سزاوار نيست در خانه هر فردى قرار بگيرد; خصوصا كه بـرخى مسلمانان, ضعيف الايمان يا منافق بـودند و صفيه نمى توانست در آنجا اخلاق اسلامى را فرا گيرد.

محبتهاى متقابل پيامبر اكرم(ص)و صفيه

در يكى از سـفـرهاى حـج كه همسـران پـيامبـر اكرم(ص)همراه وى بودند, شخصى شترهاى زنان پيامبر را با سرعت مى راند ... در بـين راه شتر صفيه به زانو درآمد و از راه رفتن ايستاد. او شروع بـه گريه كرد. پيامبر اكرم(ص)وقتى شنيد, آمد و با دست اشكهاى او را پـاك كرد. گريه صفيه شدت يافت و حضرت ايشان را دلدارى داد, تـا او آرام شود, ولى بـيشتـر گريه مى كرد. حضرت او را از گريه كردن بـازداشت و بـه مردم دستـور داد همان جا فرود آيند, در حالى كه تصميم بـه فرود آمدن در آن مكان را نداشت. صفيه مى گويد: آن روز سهم من بود و پيامبر مى بـايست پيش من بـاشد. وقتى كه خيمه رسول اكرم بر پا شد, ترسيدم كه در درونم كمى از او ناراحت باشم. پيش عايشه رفتم و گفت: مى دانى كه من روز و سهم خودم از پـيامبـر را بـه هيچ قيمتى نمى فروشم, ولى اكنون روزم را بـه تو مى بـخشم, تا رسول الله را از من راضى كنى. او قبول كرد و روسرى پوشيد كه آن را زعفرانى كرده بود. بر آن آب پاشيد تا بوى خوش آن بـيشتر شود و لباسهايش را پوشيد و پيش رسول خدا رفت. پرده خيمه را بالا زد. رسول اكرم فرمود: اى عايشه! چه شده است؟ امروز سـهم تـو نيسـت. عايشه جواب داد: ذلك فضل الله يوتيه من يشإ; اين بـخشش خداست. به هر كه خواست, مى دهد.
وقتى صبحگاهان شد, پيامبر به زينب بـنت جحش گفت: اى زينب! آيا خواهرت صفيه را بر شترت ميهمان مى كنى؟ زينب با تعجب گفت: من زن يهودى تو را ميهمان كنم؟! پيامبر اكرم با شنيدن اين سخن غضبناك شد و با او قهر كرد, و تـا مكه و در ايام منى و در بـازگشت تـا مدينه و ماههاى محرم و صفر بـا او اصلا حرف نزد و سهمى هم بـراى او قرار نداد. زينب كم كم مإيوس شـد و فكر كرد پـيامبـر بـراى هميشه او را رها كرده است, ولى در ماه ربيع الاول پيامبـر بـر او وارد شد و بـا دسـت خـويش خـانه را مرتـب كرد. زينب مى گويد: از خوشحالى نمى دانستم چه انجام دهم. به هر حال پيامبـر از او راضى شد. (19)

نكته هاى اخلاقى ـ اجتماعى

1)در سفر و حضر زنان پيامبر سهم مشخصى داشته و عدالت در بـين آنان رعايت مى شد.
2)پيامبر با همه مشكلات و گرفتاريهايى كه يك رهبر دينى, سياسى داشت و علاوه بر آن مشكلات سفرهاى آن روز, بـاز از كوچكترين امور غفلت نمى كرد و براى دلدارى صفيه شخصا اقدام نمود و با پاك كردن اشك چشم و صحبت كردن با او و يك شب رحل اقامت گزيدن به خاطر او مهربانى زايدالوصف خود را نشان داد.
3)اين همسران پيامبر بودند كه مى خواستند پيش پيامبر بـاشند و آن را به هيچ قيمتى معامله نمى كردند.
4)صفيه ادب را در حضور پيامبر بـسيار رعايت مى كرد و وقتى كمى از پيامبر دلگير بود يا فكر مى كرد پيامبر از او دلگير است, سهم خود را به عايشه مى دهد, به اين شرط كه عايشه پيامبر را از صفيه راضى كند.
5)زنان پيامبـر حق داشتند نوبـت خود را بـه يكديگر بـبـخشند. 6) پيامبـر بـا ادب تمام از زينب مى خواهد صفيه را بـر شتر خود سوار كند و صفيه را خواهر او قلمداد مى كند.
7) زينب بـه خاطر امورى از صفيه عصبـانى است, كه عبـارتند از:
غيرت زنانه كه معـمولا همسـران يك مرد نسـبـت بـه يكديگر دارند; ملاطفتهاى نبى اكرم به صفيه كه غيرت زينب را بيشتر تحريك كرده و او را به اهانت باز داشته است; صفيه بـا اينكه ديرتر از ديگران به بـيت پيامبـر راه يافته, ولى ادب و اخلاق او بـراى وى جايگاه خـاصى بـاز كرده, آن چـنان كه زينب را بـه عكس العمل وا مى دارد.
8) بـا اينكه صـفيه در همان لحـظه اول اسـارت, مسـلمان شـد و پيامبر را برگزيد, ولى با اين حال عصبانيت زينب بـاعث مى شود او را يهودى بـنامد و موجب ناراحتـى پـيامبـر, زينب و محروميت خود بشود.
9) پيامبر اكرم بـا تكلم نكردن بـا زينب و قهر كردن از او, وى را متوجه اشتـبـاه خود ساخت و درسى بـه او داد تـا وى و ديگران بدانند نبايد با آبروى مردم بازى كرد و با زبان, اسبـاب آزار و اذيت آنان را فراهم ساخت.
10) با اينكه پيامبر از زينب آزرده خاطر شد, ولى كلام نابهنجار يا خشمآلودى نفرمود و تنها با سكوت و قطع مراوده بـه تربـيت او پـرداخـت, و اين يكى از راههاى موفق در تـربـيت بـدگويان اسـت.
11) پس از گذشت مدتى و ادب شدن زينب پيامبـر شخصا بـه خانه او رفت و خانه را مرتب كرد, نه اينكه منتظر باشد كسانى واسطه شوند و آنان را آشتى دهند و يا اينكه بخواهد با كبر و غرور از ادامه زندگى, خوددارى كند و به خاطر داشتـن همسران متـعدد يكى را رها سازد.

صفيه و خاطره اى از پيامبر اكرم(ص)

((تا حال شخصى را نيكوسيرت تر از رسول الله نيافته ام. شبى مرا پـشت سر خود روى شترش سوار كرده بـود. داشتم كسل و خسته مى شدم. رسول الله بـا دستش مرا گرفت, تا نيفتم و آسيبـى نبـينم و گفت: مقدارى صبر كن, تحمل كن, كم كم مى رسيم, اى دختر حيى! و گفت, اى صفيه! من از رفتارم با تو عذرخواهى مى كنم.)) (20)

نكته ها:

1ـ رسول اكرم حتـى بـعد از فتـح خيبـر و بـه دست آوردن غنايم زياد, باز براى خود مركبـى جدا و بـراى همسرش مركبـى ديگر قرار نمى دهد و او را بر مركب خود سوار مى كند و از افتادن او جلوگيرى مى كند.
2ـ در وقت جـنگ بـه حـكم وظيفه شرعى و رفع فساد, بـا مفسدهاى خيبـر مى جـنگد و آنان را قلع و قمع مى كند, ولى در حيطه اخلاق از زنش عذرخواهى و بـيان مى كند: اين قلع و قمع بـه خـاطر حـرفها و كارهاى خود آنان بود.
3ـ صفيه انسان جهان ديده اى است. او دختر رييس قبيله است و قبلا يهودى بـوده و از تـعـاليم آنان آگـاه اسـت. پـيامبـر اكـرم از بـين بـرنده قوم او بـود, ولى بـا اين حال او را داراى نيكوترين اخلاق مى داند.

ماريه قبطيه

ماريه و خواهرش شيرين را ـ مقوقس مصرى ـ حاكم اسكندريه و مصر با اشيايى ديگر در سال هفتم هجرت به عنوان هديه بـراى پيامبـر فرستاد. آنها در سال هشتم بـه مدينه رسيدند. اين دو خواهر قبـل از رسيدن به مدينه مسلمان شدند. پيامبـر اكرم(ص)ماريه را بـراى خود گرفت و شيرين را به حسان بن ثابت داد.(21)
پيامبر اكرم از ماريه داراى فرزندى به نام ابـراهيم شد كه در ذىالحجه سال هشتم متـولد شد و پـس از شانزده يا هيجده ماه وفات يافت. پـيامبـر اكرم(ص)ماريه را بـه همسرى نگرفت. او بـه عنوان كـنيز در بـيت رسـول الله بـود, ولى پـيامبـر او را زياد دوسـت مى داشت. از طرفى پيامبـر اكرم غير از حضرت خديجه, از هيچ يك از همسرانش داراى فرزند نشد. تـنها از ماريه فرزنددار شد و او نيز در زمان رسول اكرم ـ تـنها چند ماه قبـل از وفات پـيامبـر ـ از دنيا رفت.(22)

عجايب زندگى انبيا

يكى از عجايب زندگى پـيامبـر اكرم(ص)اين بـود كه وى از خديجه هفت فرزند داشـت كه عـبـارت بـودند از: زينب, ام كلثـوم, فاطمه, رقيه, قاسـم, طاهر و طيب.(23)ولى از سـاير زنان ـ بـا اينكه از شوهرهاى قبلى فرزند داشتند و مى توانستند دوبـاره بـچه دار شوند, رسول الله از آنان بچه دار نشد.
پـيامبـر از اول تـا آخر عمر از نظر مزاجـى سالم بـود و زنان پـيامبـر نيز سالم بـودند, چـون از شوهر يا شوهرهاى قبـلى صاحب فرزند شدند, ولى خـداوند نخـواست آنان از پـيامبـر صاحـب فرزند شوند; همان طور كه در مورد پيامبران قبـلى نوع ديگرى را خواسته بود; مثلا حضرت ابـراهيم در دوران پيرى و كهولت سن از زنى پير و نازا بـچـه دار مى شـود; زكريا نيز همين طور. در قـرآن بـه هر دو واقعه اشاره شده است. ((قالت يا ويلتـا إلد و انا عجـوز و هذا بـعلى شيخا ان هذا لشىء عجـيب(24); همسر ابـراهيم گفت: اى واى! آيا من مى زايم در حالى كه پـيرزنى عاجـزم و اين شوهر من است كه پير است. واقعا اين خبر عجيبى است.))
((قال رب انى يكون لى غلام و كانت امرإتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا; (25) و زكريا گفت: اى پروردگار من! چطور من پسردار مى شوم در حـالى كه همسرم نازا بـوده و من بـه پـيرى مفرط دچـار شده ام؟!))
و پـيامبـر ديگرى بـدون پـدر بـه وجود مىآيد و در گهواره سخن مى گويد, و پيامبر ديگرى را دشمنش نگهدارى و محافظت مى كند. بودن ماريه در بيت رسالت علاوه بر بـرخى ثمرات عمومى كه قبـلا ذكر شد, براى نشان دادن امور ذيل نيز بوده است:
1ـ شخصيت دادن بـه ماريه و بـا او معامله زن حر و آزاده كردن, با اينكه به عنوان كنيزى فرستاده شده بود.
2ـ ثابت شدن صحت مزاجى پيامبر
3ـ فرزنددار شدن از پيامبر قابـليت خاصى را مى طلبـد كه در هيچ يك از زنان متعدد پيامبر در مدينه يافت نمى شد.
4ـ امتحان زنان پيامبر كه چگونه بـا ماريه و فرزند او بـرخورد مى كنند.

چكيده بحث

رمز تعدد همسران پـيامبـر اكرم(ص)بـا توجه بـه عوامل محيطى و جـغرافيايى و اجـتـماعى روشن شد و معلوم گشت در آن وضع كه زنان سرپناه نداشته و موجود مزاحم و بى ثمرى تلقى مى شدند, ازدواج بـا زنان متـعدد نه تـنها بـد نبـود و از ديد شهوانى مورد نظر قرار نمى گرفـت, بـلكه نوعـى شـخـصـيت دادن بـه زن و رعـايت او بـود. و نيز روشن شد ازدواج مى توانست پـيوندهاى قبـيله اى را مستحكم كند و از كينه تـوزيها بـكاهد و مشكلات اقتـصادى افراد را بـرطرف كند. مسوول جامعه در مدينه بايد فكرى به حال بيوه زنان فقيرى كه از فاميل و قبيله خود دور بودند بكند, به طورى كه آبرو و شخصيت و روحيه آنان حفظ شود و احساس حـقارت نكنند و لازم نبـاشد مانند مردان فقيرى كه در صفه جاى مى گرفتند, آن جا بروند. علاوه بر اين ازدواج پـيامبـر اكـرم بـا هر يك از همسـرانش, اثـراتـى داشـت. يادآورى: تـا اينجا همسران معروف پـيامبـر(ص)معرفى شدند, ولى حـضرت همسران ديگرى نيز داشتـه كه بـرخـى در زمان خـود او وفات يافته اند و برخى را پيامبـر قبـل از مراسم عروسى رها كرده است, كه چون در اين بحث حايز اهميت نبودند, از ذكر آنها خوددارى شد. در ادامه به مناسبـت, از بـرخى آنان ذكرى بـه ميان می آيد.

ادامه دارد.

پى‏نوشت‏ها:

1ـ نقش عايشه در اسلام, مرتضى عسكرى, ج1, ص86. 2ـ همان, ص187.
3ـ همان, ص158.
4ـ همان, ص;67 كنزالعمال, ج13, ص697.
5ـ نقش عايشه در اسلام, ص329 و 330.
6ـ همان.
7ـ سوره حجرات, آيه 11.
8ـ نقش عايشه در اسلام, ص303.
9ـ سوره احزاب(33), آيه 37.
10ـ اسدالغابه, ج7, ص126.
11ـ احزاب(33), آيه 56.
12ـ همان, آيه 21.
13ـ اسدالغابه, ج;7 كامل ابن اثير, ج1, ص578.
14ـ كامل ابن اثير, ج1, ص578 و 579.
15ـ طبقات ابن سعد, ج8, ص120.
16ـ وسائل الشيعه, ج6, ص365.
17ـ طبقات ابن سعد, ج8, ص120.
18ـ همان.
19ـ مسند احمد حنبـل, ج6, ص337 ـ ;338 اسدالغابـه, ج7, ص169.
20ـ كنزالعمال, ج13, ص637, حديث 37609.
21ـ الكامل فـى التـاريخ, ج1, ص;601 اسـدالغـابـه, ج7, ص253.
22ـ دهخدا, ج1, ص237.
23ـ اسـدالغـابـه, ج7, ص;82 الكـامل فـى التـاريخ, ج1, ص665.
24ـ هود(11), آيه 72.
25ـ مريم(19), آيه 8.