نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

تعیین زمانی که زبان عربی صورت نهایی جاهلی یا فصحی (1) را به خود گرفت آسان نیست. شکلی در کمال پختگی از حیث اعراب و تصریف و اشتقاق و تنوع گسترده در جمع ها و مصدرها و حروف عطف و ادوات استثناء و نفی و معرفه و نکره، و موقوف کردن منصرف و غیرمنصرف (و متصرف و غیرمتصرف) (2) تحت ضوابط مشخص، به اضافه ی دربرداشتن مخارج و حروفی که در دیگر لغات سامی نیست و عبارت است از: ث، خ، ذ، ظ، ض، غ.
رسیدن به این شکل کامل از عربی یعنی فصحی جز پس از طی مراحل طولانی رشد و تطور صورت نگرفت که نمونه هایی از آن را به نقل از نقوش مکتوب به خطی مأخوذ از مسند جنوبی ملاحظه کردیم و عبارت بود از لهجه های ثمودی و لحیانی و صفایی؛ و بالاخره نبطی که به خط آرامی نوشته شده است. اما هیچ یک نشان دهنده ی آخرین مرحله ی تکامل منجر به عربی فصحی نیستند. نماینده ی این مرحله، نصوص جاهلی مربوط به اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم میلادی باید باشد. اکنون سؤال این است: آیا شکل گیری نهایی عربی همزمان با ظهور شعر جاهلی است یا دوره ای دورتر از آن؟
پاسخ به این سؤال نیز آسان و سرراست نیست؛ به این دلیل ساده و طبیعی که اسناد و کتیبه های فراوان که بتوان دقیقاً از روی آن تاریخ حقیقی پیدایش فصحی را شناخت در دست نداریم. حقیقت آنکه سامی شناسان به نقوش مربوط به قرن سوم تا ششم میلادی برخورده اند، اما هم تعدادش کم است و هم متون آن کوتاه؛ و غالباً در مسایل شخصی است. یک اثر ادبی یا مدرکی طولانی که بتوان از لابلایش خصوصیات زبانی را که بدان نوشته شده معلوم داشت، بین آنها نیست. عبارات تمام این متون به صیغه ی سوم شخص مذکر است و یکی به صیغه ی مخاطب یا متکلم نیست و به کلی عاری از نقطه و حرکات و حروف عله (و، ا، ی) و علامت اعراب (تنوین و غیره) است.

با این حال هر کس به همین ها مراجعه کند، عربی آن را بسیار شبیه و نزدیک به عربی فصحی می یابد. قدیمی ترین این نقوش مورخ به سال 328 میلادی، کتیبه ی سنگ قبر امرءالقیس امیرلخمی حیره است که در نماره (شرق جبل دروز) کشف شده. کاتب، «بر» آرامی را به جای «ابن» عربی به کار گرفته؛ اما گذشته از این، از حیث اسماء و افعال و نیز به کار بردن الف لام برای تعریف، عربی به تمام معناست و خط کتیبه نیز با آنکه [تازه] از نبطی مشتق شده بوده، مقدمه ی خط عربی محسوب می شود و در آن پیوند حروف و نیز شکل دایره مانند حروف به چشم می خورد.
اگر این کتیبه را سرآغاز پیدایش فصحی بگیریم شاید چندان دور از حقیقت نباشد. اینجا امرءالقیس لخمی را «ملک العرب» لقب داده اند و نخستین بار است که بدین لقب برمی خوریم و به وضوح نشان می دهد که اعراب از آن تاریخ به فکر وحدت سیاسی خود افتاده اند؛ پیش از آن به این وحدت نیندیشیده و نیز در صدد استقلال خط خود از آرامی شمالی یا مسند جنوبی نبوده اند. یعنی می توانیم کتیبه ی نماره را نماد احساس عمیق عرب به اتحاد در برابر دولتهای واقع در شمال شرقی و غربی عربستان - ایران و روم - بدانیم. چه رومیان، دولتهای پیشین عرب را در سلع و تدمر برانداخته حکومت خود را بر قبایل عرب مجاور تحمیل کرده بودند و متقابلاً ایران نیز سیادت خود را بر حیره و قبایل عرب تحمیل کرده بود. این در شمال. اما در جنوب عربستان حبشیان بر یمن تاخته و در اواسط قرن چهارم میلادی بیست سال بر آن مسلط بودند و بار دیگر از سال 525 میلادی [به مدت پنجاه سال] آنجا را در اشغال داشتند.
بدون شک حوادث مذکور در عرب این احساس را به وجود می آورد که از شمال و جنوب در تهدید است، و نه فقط سرزمین شان در معرض دست اندازی بود بلکه می دیدند یهودیگری و مسیحیگری و مجوسیت ایرانی آیین شان را هم مورد تعرض قرار می دهد، و این همه عرب را بر آن می داشت تا در برابر بیگانگان که می خواستند موجودیتشان را سلب کنند، مقاومت ورزند و بدین گونه شخصیت سیاسی عرب رشد کرد و شروع به گردهم آمدن و پدیدآوردن امارتهایی در شمال کردند. سپس به مکه مرکز عبادتی و بتخانه ی بزرگشان روی نهادند و دل بدان بستند. و در همین میان یعنی از قرن چهارم میلادی به بعد برای یاری برادران یمنی شان در ایستادگی علیه دشمن مشترک یعنی حبشیان، [ جمعی نیز ] در جنوب نزول کردند و مورد استقبال و خوشامد یمنیان واقع شدند.
و این تمام مطلب نیست، بلکه ملاحظه می کنیم که زمام کاروانهای تجارتی به سوی مکه برگشت و دیگر به دست یمنیان مورد تهدید حبشه، یا نبطیان مورد تهدید روم، بازنگشت بلکه در اختیار مکیان دور از دسترس هر دو دولت باقی ماند. خود مکیان چه بسا در اصل از همان نبطیان (فراری) بوده اند که به جایی دور از روم و لشگریان و مقاصد سلطه جویانه اش فرود آمدند. (با فشار روم) گمان می رود ثمود هم به نوبه خود به طائف کوچیدند، اما لحیانیان در سرزمین هذیل بار انداختند.

در همین اوان شخصیت و استقلال لغوی عرب شمال شروع به رشد سریع می کند، کما اینکه آخرین رسم الخطشان به سرعت تکامل می یابد چنانکه در کتیبه ی مورخ به سال 512 میلادی هر دو جنبه مشهود است. زبد کلیسای ویرانه ای است بین قنسرین و فرات؛ کتیبه زبد به سه زبان یونانی و عربی و سریانی است و نام بانیان کلیسا را دربر دارد. اهمیت این کتیبه در نمایش خصوصیات خط جاهلی عرب است که تکامل یافته. مسلم است که در فاصله زمانی نقش نماره (328 میلادی) تا نقش زبد خط عربی مراحل تطور مختلفی را گذرانده بوده است. نظیر این کتیبه، نقش حران در شمال «لجا» است. مورخ به سال 568 میلادی، که روی در معبدی در شمال غربی جبل دروز (جنوب دمشق) یافت شده است و تمام کلمات و عباراتش عربی است، بدین گونه: «انا شرحیل (ظ: شرحبیل) بر (= ابن) ظلمو (= ظالم) بنیت ذاالمرطول (= معبد) سنة 463 بعد مفسد (= خراب) خیبر بعم (= بعام)» . یعنی «من شرحبیل پسر ظالم بنا کردم این معبد را به سال 463، یک سال بعد از خرابی خیبر، اشاره به تصرف خیبر است به دست یکی از امرای غسانی. در این متن موافق قاعده ی نبطیان در کتابت اسماء منصرف به آخر کلمه ی «ظالم» حرف «و» افزوده شده و نیز الف «ظالم» و «عام» در نوشتن حذف گردیده، که این شیوه در اقلام اولیه ی اسلامی نیز معهود است.
بدین گونه می بینیم با آغاز قرن ششم خط عربی تکامل یافته و زبان عربی نیز - به شهادت نصوص شعر جاهلی که کهنه ترین آن به اواخر قرن پنجم برمی گردد - شکل نهایی و کامل به خود گرفته است. و از همین تاریخ لهجه های قبایل، به هم نزدیک و یک زبان ادبی عمومی پیدا می شود که همین فصحی است که شاعران عرب همه بدان شعر می گویند. نشانه های بسیار هست بر اینکه عربی فصحی نه تنها بین قبایل شمالی که در شمال می زیستند رواج و شیوع یافت بلکه به وسیله آن عده از شمالیان که در جنوب نزول کرده بودند، به جنوب نیز انتقال یافت و بسیاری از جنوبیان را به حیطه ی لغت شمالی جذب نمود؛ به ویژه اهالی نجران و قبایل ازد را که در جنوب حجاز به همسایگی عرب شمال می زیستند.
یعنی تکامل عربی فصحی همزمان بوده است با جنبش نیرومندی در عربی (شمالی) سازی جنوب. البته نمی خواهیم مبالغه کنیم. در حقیقت این جنبش، منطقه ی شمالی جنوب عربستان را فراگرفت اما در داخله ی یمن (مثل ظفار) به شهادت کتیبه هاشان لغت جنوبی تفوق داشت و اکنون می توانیم بفهمیم مقصود ابوعمروبن علاء چیست آنجا که می گوید: «زبان حمیر و دور دستهای یمن زبان ما نیست و عربی آنها غیر از عربی ماست». (3) او تصریح می کند زبان داخله ی یمن و نظایر آن با زبان عرب شمالی اختلاف کامل داشته است. شاید دور از واقع نباشد اگر بگوییم این خود اهالی داخله ی یمن بودند که شروع کردند به گرایش شمالی در عربیت. هرگاه کسی به سند ترمیم سد مآرب به دستور ابرهه مورخ 543 میلادی (4) رجوع کند یکباره مواجه با کلمات و اسماء و افعال شمالی می شود در حالی که سند کلاً دارای ویژگیهای لغت جنوبی است اما در لابلای آن به صیغه هایی همانند صیغه های شمالی برمی خوریم، مثلاً «کن لهو خلفتن و قسد» = «أی کان له خلیفة و قاسد»، که «قاسد» به معنای «قائد» است.
پس قبل از فرارسیدن عصر جاهلی مورد بحث ما می بینیم عربی فصحی و خط آن تکامل یافته و به تعرض و پیشرفت در قلمرو عربی جنوبی پرداخته و به پیروزیهایی کم یا زیاد و دور یا نزدیک رسیده است؛ در نزدیکها به کلی آن را فرو گرفته و جاروب کرده، و در دوردستها نیز اثری پرتوان به جا گذاشته است. با این حال باید اعتراف نمود یمنیان در کتیبه های خود زبان کهن را که در رابطه با آیینها و معبودهایشان بود حفظ کردند؛ هرچند در زندگی روزمره بویژه در شمال - یعنی مجاور جنوب حجاز - به عربی فصحی سخن می گفتند.

پی‌نوشت‌ها:

1- فصحی، بر وزن کبری، صغری و عظمی. (مترجم)
2- اسماء تنوین پذیر را منصرف گویند؛ هرگاه اسم جر و تنوین نپذیرد غیرمنصرف است (مثل: عمر، ابراهیم، عثمان، احمد، یزید...). اسم متصرف آن است که طبق قاعده ی صرفی تثنیه و جمع بسته شود و تصغیر شود یا بدو نسبت دهند، اسم غیر متصرف همیشه به یک حال است. فعل متصرف آن است که به تمام صورتها (ماضی، مضارع، امر ...) صرف شود؛ فعل غیرمتصرف آن است که فقط یکی دو صیغه ی آن از عرب شنیده شده (مانند افعال ناقصه و مقاربة) .-م. (مترجم)
3- طبقات فحول الشعراء ابن سلام، چاپ دارالمعارف، ص11 . (نویسنده)
4- این سند را در جزء اول از دوره ی چهارم مجلة المجمع العلمی العراقی با تعلیقات جوادعلی برآن ببینید. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.