نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

از مهمترین نکات قابل ملاحظه در شعر جاهلی اینکه ساخت و ریختش کامل است؛ با ترکیباتی استوار، که هر یک چند مدلول غالباً حسی در پی‌دارد و تعبیر عربی در ادای آن مقصود رساست؛ بی هیچ کوتاهی و ناتوانی. شعر جاهلی از این لحاظ نمایانگر پیشرفتی زبانی است که البته ناگهانی پیدا نشده بلکه مسبوق به تجارب طولانی طی ادوار مقدم بر عصر جاهلی [مورد بحث ما] حاصل آمده‌است. آن تجارب پیوسته درحال رشد و تکامل بوده تا صورت ریخت و ساخت کامل شعر جاهلی را به خود گرفته است که هر واژه‌ای بجا می‌نشیند و عبارت، بدون آشفتگی، معانی را می‌رساند. از عواملی که شاعران را در این مهم یاری کرده، چنانکه گفتیم، تکرار عین مضامین گذشتگان است به طوری که قصاید جاهلی به جاده‌ی کوبیده‌ای تبدیل شده که شاعران مانند کاروان به دنبال هم در آن روانند. شاعران جاهلی خود دقیقاً متوجه نکته بوده و بدان اشاره کرده‌اند چنانکه در بیت منسوب به زهیر می‌بینیم:

ما أرانا نقول الا معاراً *** او معاداً من لفظنا مکروراً

یعنی «چنین که می‌بینیم، ما جز کلام عاریتی و جز لفظ دوباره گفته شده‌ی مکرر، چیزی نمی‌گوییم». گوینده اشعار می‌دارد که الفاظ و معانی شاعران یکی است و در یک مایه جریان دارد: طریقه و روشی که صدها زبان به پرداخت و صافکاری آن پرداخته‌اند و هر یک در پیراستن و آراستن آن کوشیده‌اند تا استادی خود را به ثبوت برساند. اما تفوق جویی در عالم موضوعات و معانی تازه بندرت بوده، بلکه تفاوت در قالبهای تعبیر است، لذا هنرنمایی شاعر نه در مدار مدلول و مضمون، بلکه در فرم ظاهر است و در این جهت کوشش را به نهایت رساندند. مثلاً شاعر در طول یک سال قصیده‌ای بیرون می‌داد که طی این مدت در ترکیبات و عبارات آن تجدیدنظر می‌کرد تا ساختمان آن صاف و همطراز درآید. (1)

همین نشان می‌دهد که احتمالاً هر یک از قصاید طولانی جاهلی نه یکباره بلکه در چند مرحله ساخته شده و شاید علت تکرار قافیه (یا مطلع) در برخی، همین باشد و چه بسا سبب تکه تکه بودن و تفاوت عواطف در قصیده‌ی واحد نیز همین باشد چرا که شاعر، آن را در زمانهای مختلف ساخته‌است. گمان می‌رود شاعر وقتی یک تکه شعر می‌ساخت آن را به شاعران قبیله یا روایتگری که احیاناً همراهش می‌بود عرضه می‌داشت و آن را به صورت نخستین نقل و روایت می‌کردند. بعداً شاعر در شعرش تجدیدنظر می‌نمود و بعضی ابیات را عوض می‌کرد، بیتی را برمی‌داشت یا واژه‌ای را برمی‌گردانید. یعنی روش ساختن قصاید طولانی و تعدیل و تصحیحی که خود گوینده در شعرش به عمل می‌آورد، هم از عصر جاهلی، زمینه‌ی اختلاف روایات را فراهم کرد. نام و لقب بعضی شاعران خود نشانگر پیرایشگری و آرایشگری قصاید است. مثلاً امرء القیس بن ربیعة تغلبی را «مهلهل» لقب دادند چه نخستین کسی بود که در شعر الفاظ نازک آورد و شعر تنک باف بساخت. عمروبن سعد (شاعر قبیله‌ی قیس بن ثعلبه) را به مناسبت صنعتگری و خوش ساختی شعرش «مرقش» (= نگارگر) اکبر نامیدند و برادرزاده‌اش ربیعة بن سفیان مرقش اصغر لقب یافت. طفیل را «محبر» (= زینتگر) لقب دادند چون شعرش را می‌آراست، و علقمة را به «فحل» (= نر) ملقب ساختند (2) چه در شعر توانا بود، و چند شاعر را هم نابغه لقب دادند. دیگر از القاب شاعران که به پیرایشگری در شعر دلالت دارد «مثقب» و «متنخل» است. (3) به راستی هم شاعران جاهلی، چشم نسلهای بعدی را در مقابل صافکاری و پرداختگری الفاظ و تعبیراتشان خیره ساختند.

می دانیم که قالب شعر قالبی آهنگین است و پیشتر دیدیم که چگونه آن قالب را استحکام بخشیدند. شاعر در شروع قصیده، خود را مقید به نخستین نغمه می‌کند و تا آخر در همان ردیف می‌نوازد تا تمام و کمال شود؛ از لحاظ یگانگی نغمات یا هماهنگی قافیه‌ها و حرکات. شاعران جاهلی در تجزیه‌ی اوزان به منظور هر چه شیرین‌تر و مطبوع‌تر ساختن آهنگ شعرشان استاد بودند؛ چنانکه در تغزل متنخل یشکری دیدیم. شعر جاهلی در کل خودگیر است؛ گیرایی با بهره وری از زیباییهای هنری؛ و لذا تا قرون جدید نمونه‌ی مثالی شعر در نظر شاعران بزرگ بوده‌است. «حولیات» زهیر و دیگر قصاید بلند او، و آثار دیگر برجستگان مانند نابغه و علقمه و مرقش اکبر و اصغر و اعشی و طرفة و متلمس و عنتره و دریدبن صمة و سلامة بن جندل و حادرة و مثقب عبدی... همه اشعار تابناکی هستند با ریخت و ساخت استوار و دقت تمام عیار. و قطعاتی از آن جمله را ضمن بحث در احوال شاعران می‌آوریم تا استادی‌شان را در این جنبه نشان داده باشیم که چگونه آهنگهای گیرا و شکوهمند را در اوج درخشش و آراستگی تحقق بخشیده‌اند.
در قدیمی‌ترین نمونه‌های شعر، شاعران جاهلی به منظور تأثیر گذاردن بر شنونده از یک رشته محسنات لفظی و معنوی سود جستند که از همه رایج تر تشبیه است. هیچ چیز را توصیف نکرده‌اند مگر آنکه چیز محسوس دیگری را قرین و مانندش نموده‌‌اند. مثلاً اسب را به حیوانات دیگر از قبیل آهو و شیر و شتر نر و گوزن و گرگ و روباه، و از پرندگان به عقاب و شاهین و مرغ سنگخوار و باز و کبوتر، و نیزه و شمشیر و زوبین و تیر، و افعی و طناب و چماق و زنبور عسل و تنه‌ی درخت تشبیه کرده‌اند. دنده‌های اسب را به حصیر و سینه‌اش را به سنگ سرمه سای عروسان، و موی پیشانیش را به روبنده‌ی زن و ریش حنابسته، و بینی‌اش را به کوره، و یالش را به نی تروتازه، و سمش را به کونه‌ی نیزه، و گردنش را به نیزه و زوبین، و چشمانش را به سوفار و شیشه، و رنگش را به شمش نقره، و بلندیش را به خرگاه افراشته مانند نموده‌اند. این همه اوصاف و تشبیهات در مفضلیات و اصمعیات جای جای دیده می‌شود. امرءالقیس در معلقه‌اش یک رشته تشبیهات جالب از این جمله که یاد کردیم می‌آورد. و چنانکه قریباً اشارت رفت، شاعران در تازگی تشبیهات اهتمام داشتند تا چنگی به دل شنونده بزند و در این باب به تصاویر کمیاب دست یافته‌اند. آنچنانکه متنخل یشکری طره‌ی موی زنی را به افعی سیاه که بر درختان پیچیده باشد مانند نموده‌است. (4) زن را به بدر و خورشید تشبیه می‌کردند. سویدبن ابی کاهل از این مایه‌ی معمولی محصول جدیدی بیرون آورده، گوید:
برق دندانهای خندان معشوقه به تابش خورشید از لابه لای ابر می‌ماند. (5)
نیزه را به شعله و اخگر مانند می‌کردند، عمیرة بن جعل کوشیده است بر این تشبیه رایج چیز تازه‌ای بیفزاید و نیزه را به آتشی بی دود مانند کرده‌است. (6)
جاحظ توصیف عنتره را از باغی سخت پسندیده، آنجا که گوید:
باغها از پس آن بارش سنگین چون سکه‌ی زرین رخشان
مگس تنها چون مست غزلخوان در وزوز بی پایان
ساق بر ساق بساید -
چونانکه یکی دست بریده خواهد بفروزد آتش با چخماق (7)
گذشته از تشبیهات فراوان، به استعاره از هر دو نوع صریح و کنایی (8) در شعر جاهلی برمی‌خوریم که در کهنه‌ترین اشعارشان هم جای جای دیده می‌شود. از جالب ترین نمونه‌های استعاره، تعبیر امرءالقیس است از شب طولانی به شتری که با تمام هیکلش خوابیده و تکان نمی‌خورد:

فقلت له لما تمطی بصلبه *** واردف اعجازاً و ناء بکلکل

یعنی «به شتر شب هنگامی که با تمام پیکرش فرو خفت چنین گفتم...»

ابن معتز در کتاب بدیع بسیاری از استعارات جاهلیان را ذکر کرده؛ مانند تعبیر اوس بن حجر از رخ نمودن جنگ به اینکه «دندانهای کژمژ مصیبت آشکار شد» (9)؛ و تعبیر علقمة بن عبدة از اینکه رئیس قوم مورد عیبجویی قرار می‌گیرد، به اینکه: «آماج سنگ اجاق شرارت است» (10)؛ و تعبیر طفیل غنوی از آزمودگی شترش در سیر و سفرها بیابانها، به اینکه: «پیه کوهانش به وسیله جهاز، خورده و جویده شده»؛ (11) و تعبیر حارث بن حلزة یشکری از پناه بردن آهوان به سایه‌ی نیمروزی به «خزیدن در لانه‌ی تاریک». (12) و از این گونه استعارات جالب در شعرشان فراوان است.
اضافه بر این، جاهلیان بعضی صنایع شعری نیز دارند که بعداً در عصر عباسی شایع شد و کاربرد آن رواج یافت و حتی برخی شاعران (عباسی) آن را به عنوان سبک خاص خود اختیار کردند و فی المثل یک صنعت بدیعی را در تمام ابیات یک قصیده یا تمام اشعارشان به کار گرفتند. مقصود ما صنعت طباق (= تضاد) و جناس است که در شعر جاهلی ریشه دارد، چنانکه امرء القیس در وصف اسبش گوید:

مکر مفر مقبل مدبر معاً *** کجلمود صخر حطه السیل من عل
کمیت یزل اللبد عن حال متنه *** کما زلت الصفواء باالمتنزل

یعنی «حمله کننده، گریزنده، پیش رونده در عین حال پس رونده، مانند صخره‌ی عظیمی که سیل آن را از بالا بغلتاند. اسب بوری که نمد زین از پشتش می‌لغزد همچنانکه شخص فرود آینده از سنگ صاف بلغزد.»

که در بیت اول صنعت طباق به کار رفته [بین مکر و مفر، مقبل و مدبر، حط و عل] و در بیت دوم صنعت جناس [بین یزل، زلت و متنزل]. مفضل ضبی قصیده‌ای از عبدالله بن سلمة غامدی نقل کرده که در اواخر آن جناسهای مکرر آمده، چنانکه گویی در برابر یکی از بدیعیه سرایان عصر عباسی هستیم:


و لقد اصاحب صاحباً ذامأقة *** بصحاب مطلع الاذی نقریس
و لقد ازاحم فی الشذاة بمزحم *** صعب البداهة ذی شذاوشریس
و لقد اداوی داء کل معبد *** بعنیة غلبت علی النطیس (13)

یعنی «با همنشینان تندخوی ماهرانه و از موضع برتر مصاحبت می‌کنم. و با آدم مزاحم برخوردی ناگهانی و خشن دارم. داروی هر شترگری بهتر از هر طبیبی نزد من است».
که در بیت اول میان «اصاحب»، «صاحباً» و «صحاب» و در بیت دوم میان «ازاحم» و «مزحم» ، و «شذاة» و «شذا» ، جناس لفظی هست (14) و در بیت آخر بین «اداوی» و «داء» جناس اشتقاق هست.
و این همه محسناتی است که شاعر جاهلی بدان می‌پردازد تا در جان شنونده اثر بگذارد و به دلش چنگی زند، و نشانگر کوشش و مشقتی است که در هنرش به کار گرفته، به ویژه از جهت صورتگری و نازک کاری مهارت. شاعر جاهلی هماره در تلاش است تا به نیروی تخیل، چیز نادر و کمیابی عرضه کرده‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- البیان و التبیین، ج2، ص 9 به بعد. (نویسنده)
2- الاغانی، چاپ دارالکتب ج5، ص 57؛ (چاپ ساسی) ج21، ص 410؛ المفضلیات، ج1، ص 410 و 485. (نویسنده)
3- مثقب، یعنی کسی که گوهر سوراخ می‌کند؛ «متنخل» یعنی غربال کننده. - م. (نویسنده)
4- الاصمعیات، ص 54:

یعکفن مثل اساود الـ *** تنوم لم تعکف لزور
(نویسنده)

5- المفضلیات، ص 191:

حرة تجلو شتیتاً واضحاً *** کشعاع الشمس فی الغیم سطع (نویسنده)

6- المفضلیات، ص 259:

جمعت ردینیاً کأن سنانه *** سنا لهیب لم یتصل بدخان (نویسنده)

7- الحیوان، ج3، ص 312:

جادت علیها کل عین ثرة *** فترکن کل حدیقة کالدرهم
فتری الذباب بها یغنی وحده *** هزجاً کفعل الشارب المترنم
غرداً یحک ذراعه بذراعه *** فعل المکب علی الزنادالاجذم
(نویسنده)

8- اگر مشبه به را ذکر و مشبه را مراد کنند، استعاره صریح است، مثل کلمه‌ی «ماه» در این مصرع حافظ که مقصودش معشوق است: «چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی». هرگاه مشبه را ذکر کنند و مشبه به را مراد کنند، استعاره‌ی کنایی است، مثلاً در مصرع زیر از طالب آملی: «می بیارید که مهتاب شد از گریه‌ی ما»، تشبیه اشگ شب افروز به روشنی مهتاب، در تقدیر است. - م. (نویسنده)

9- و انی امرو اعددت للحرب بعد ما *** رأیت لها ناباً من الشر اعصلا (نویسنده)

10- بل کل قوم و ان عزوا و ان کرموا *** عریفهم بأثافی الشر مرجوم (نویسنده)

11- و جعلت کوری فوق ناجیة *** یقتات شحم سنامها الرحل (نویسنده)

12- حتی اذا التفع اظباء بأط *** راف الظلال و قلن فی الکنس (نویسنده)

13- المفضلیات، ص 107. (نویسنده)
14- به علاوه آوردن کلمه‌ی «شریس» که اولش شین است مناسبتی با شذا و شذاة دارد (مؤلف). مترجم فارسی گوید ظاهراً نظر مؤلف به صنعتی است که مثلاً در مصرع دوم از این بیت شعر حافظ بکمال می‌بینیم:

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست *** سهی قدان سیه چشم سرو بالا را

یا در این مصرع سعدی: «شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی»،
یا در این مصرع منسوب به اعشی: «شاو مشل شلول شلشل شول.» (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.