70 سال پس از مرگ آدولف هیتلر، او را باید از نو شناخت
معمای هیتلر
70 سال پس از مرگ آدولف هیتلر، او را باید از نو شناخت
چگونه دموکراسی به هیتل قدرت داد و دولت مطلقه مدرن شکل گرفت؟
«آدولف هیتلر»، رهبر آلمان نازی عصر روز 20 آوریل سال 1889 در شهر کوچکی به نام «برانا» در اتریش و نزدیک به مرز آلمان به دنیا آمد. زمانی که سه سال داشت، خانوادهاش به شهر «پاساو» آلمان مهاجرت کردند. (1) در همین شهر لهجه «باواریایی» آدولف شکل گرفت و تا آخر عمر با او همراه بود. (2) سال 1894 خانواده آدولف به شهر «لینز» مهاجرت کرد و آدولف در این شهر به مدرسه «ولک اسکول» رفت. قوانین سخت گیرانه ولک اسکول او را وادار به نافرمانی کرد و همین مساله باعث بروز درگیری هایی با پدرش شد. (3) پدر آدولف که پس از بازنشستگی به مزرعهداری روی آورده بود، در کار شکست خورد و خانواده آدولف مجبور به مهاجرت به شهر «لامباخ» شد. او در این زمان هشت سال داشت، در کلاسهای خوانندگی شرکت میکرد، در کلیسا آواز میخواند و حتی قصد داشت در آینده کشیش شود. (4)در سال 1898 خانواده او برای همیشه به «لئوندینگ» سفر کردند. در این زمان، برادر کوچکتر آدولف، «ادموند هیتلر» در اثر سرخک مرد و این واقعه، آدولف را تبدیل به کودکی پرخاشگر و انزواطلب کرد که همواره با معلمان و پدرش سرجنگ داشت. آدولف علاقه زیادی به هنر داشت، اما پدرش میخواست او نیز در اداره گمرک مشغول به فعالیت شود. بنابراین، سال 1900 برخلاف میل آدولف، او را به دبیرستان «رئال اسکول» در لینز فرستاد. آدولف به شدت با رفتن به این مدرسه مخالف بود، به همین دلیل علیرغم هوش سرشاری که داشت، در تحصیل کمکاری میکرد. هیتلر در کتاب خود مینویسد: «امیدوار بودم وقتی که پدرم وضعیت بد تحصیلی مرا ببیند، به من اجازه دهد تا خودم را وقف آرزویم کنم.» (5)
دو راهی هنر و سیاست
سال 1905 پس از مردود شدن در امتحانات نهایی دبیرستان، آدولف مدرسه را برای همیشه ترک کرد، بدون اینکه برنامهای برای آینده خود داشته باشد. (6) او سال 1906 به شهر «وین» رفت تا در یکی از مدارس هنر این شهر ثبت نام کند، اما نتوانست در آزمون ورودی پذیرفته شود. پس از فوت پدر و مادرش به شهر وین و آکادمیهای هنر آن چشم دوخته بود و در فوریه 1908 به این شهر نقل مکان کرد، اما در این شهر اوضاع بر وفق مراد او نبود. وین در این زمان مرکز تعصبات دینی و نژادی بود (7) و ناسیونالیسم آلمانی بر تمام منطقه زندگی آدولف حکمرانی می کرد. (8) این اوضاع تأثیر زیادی بر عقاید او در سالهای بعدی داشت. هیتلر در این زمان طرفدار روزنامه محلی «داچ ولسبالت» بود که عقاید ضدکاتولیکی را ترویج میکرد و تحت تأثیر همین شرایط به «مارتین لوتر» علاقهمند شد. (9)دوست صمیمی آدولف، «آگوست کوبیزک» نیز در همان سال به وین آمد تا با او زندگی کند. خاطرات کوبیزک یکی از منابع اصلی شناخت شخصیت هیتلر است. (10) او آدولف را یک «جغد شب بیدار» توصیف میکرد که «تا عصر میخوابید، سپس برای قدم زدن و دیدن مناظر بیرون میرفت و تا صبح بیدار می ماند و درباره عقایدش از زمینههای مختلف اجتماعی گرفته تا طراحی شهری صحبت میکرد.» او به دنبال شغل نبود و خود را بالاتر از این میدید که کارمند یا کارگر شود. آدولف مانند هنرمندان لباس میپوشید، شخصیتی دم دمی مزاج داشت و زمانی که شخصی ایراد او را گوشزد میکرد، به شدت عصبانی میشد. آدولف ترجیح میداد از زنان دوری کند. او به اپرا علاقه زیادی داشت، اما هرگز نتوانست یک قطعه موسیقی را تمام کند. (11)
در اکتبر 1908، آدولف بار دیگر تلاش کرد که وارد دانشگاه هنرهای زیبای وین شود، اما نقاشیاش به قدری ضعیف بود که اجازه حضور در امتحانات رسمی را پیدا نکرد. آدولف تمام پولی را که به ارث برده بود، خرج کرد و دیگر نمیتوانست هزینههای زندگی خود را بپردازد. به همین دلیل مجبور شد تا شبها روی نیمکت پارکها بخوابد، از خیریه غذا بگیرد و در دسامبر 1909 به یک پناهگاه افراد بیخانمان رفت. هیتلر در این زمان از طریق کارگری روزمزد، برفروبی و حمل اثاثیه کسب درآمد میکرد. اندکی بعد دریافت که میتواند با کشیدن نقاشی از مناظر شهر وین و فروختن آنها نیز پول به دست آورد.
آدولف به مطالعه علاقه زیادی داشت. تقریباً هر روزنامهای را که میدید، مطالعه میکرد. در سن 21 سالگی علاقه شدیدی به سیاست پیدا کرده بود. در سال 1913، آخرین بخشی از ارثیه آدولف به او واگذار شد و به مونیخ سفر کرد. برخی از مورخین معتقدند که سفر او به مونیخ برای فرار از خدمت سربازی بوده است. (12) دولت اتریش در فوریه 1914 او را برای حضور در ارتش این کشور به وین بازگرداند، اما نتوانست در آزمونهای جسمانی ورود به ارتش موفق شود. (13) با این حال، پس از شروع جنگ اول جهانی هیتلر برای حضور در جنگ داوطلب و به عنوان پیاده نظام ارتش آلمان به جبهههای غربی اعزام شد. در طول جنگ، سه بار توانست مدال شجاعت بگیرد. در همین حال به فعالیتهای هنری خود نیز ادامه داد و برای یک روزنامه نظامی کاریکاتور میکشید. در اکتبر 1916 از ناحیه ران پا مجروح و به مدت دو ماه در بیمارستان بستری شد، اما پس از مرخص شدن دوباره به نبرد بازگشت. در اکتبر 1918 در اثر یک حمله شیمیایی با گاز خردل به طور موقت نابینا شد.
بهترین تجربه پیشوا
آدولف هیتلر دوران جنگ را «بهترین تجربه زندگی خود» دانست. حضور در جنگ به عنوان سرباز ارتش آلمان، ناسیونالیسم آلمانی را در شخصیت او به اوج رساند. شکست آلمان در سال 1918 ضربه سنگینی به روحیهاش زد و مانند بسیاری از ناسیونالیستهای آلمان، مارکسیستها را دلیل شکست و تسلیم این کشور در جنگ میدانست. (14) در نتیجه شکست در جنگ، معاهده «ورسای» به آلمان تحصیل شد که بخش عظیمی از سرزمینهای آلمان را از این کشور جدا کرد، آلمان را از برخورداری از نیروی نظامی محروم نمود و تحریمهای اقتصادی شدیدی بر این کشور تحمیل شد. معاهده ورسای برای هیتلر یک تحقیر بزرگ بود که آثار زیادی در کنشهای سیاسی و نظامی آینده او گذاشت.آثار این تحقیر را میتوان هم در کتاب «نبرد من» و هم در سخنرانیهای عمومی و مقالات روزنامهای هیتلر مشاهده کرد؛ به طوری که انتقادهای شدید به معاهده ورسای و تکیه بر ملیگرایی آلمانی، محور اصلی سخنرانیها و عقاید بعدی او را شکل داد. (15) بسیاری از مورخین، این چارچوب فکری را مبنای تحلیل تحرکات سیاسی و نظامی هیتلر و شناخت شخصیت او قرار دادهاند. اگرچه هیتلر همواره درگیر دوراهی «هنر» یا «سیاست» بود، اما با وجود علاقه افراطی به هنر که ریشه در دوران کودکی و نوجوانی داشت، استعداد هنری او چشمگیر نبود؛ در حالی که اندکی پس از ورود به عرصه سیاست، موفقیتهایش خبر از استعداد ذاتی یک نخبه سیاسی میداد. تحقیقات علمی و آکادمیک گستردهای برای درک دلایل موفقیتهایش و علت تکیه افراطی او بر حس ملیگرایی صورت گرفته است. اولین تحقیق علمی نظاممند در مورد شخصیت هیتلر توسط دکتر «هنری مورای» در سال 1943، در بحبوحه جنگ دوم جهانی و به سفارش متفقین صورت گرفت. دکتر مورای مدیربخش جنگ «کلینیک روان شناسی هاروارد» بود. نتیجه تحقیقات او در قالب کتابی به نام «تحلیل شخصیت آدولف هیتلر» منتشر شد که به متفقین در پیش بینی تحرکات بعدی هیتلر کمک زیادی کرد.
هنری مورای درباره شخصیت هیتلر مینویسد: «شخصیت هیتلر نمونهای از نوع خنثی کننده است. شخصیتی که با تلاشهای سخت و خیرهسرانه برای غلبه ناکامیها، ناتوانیها و تحقیرها شناخت میشود. خاصیت دیگر این نوع از شخصیتها تلاش سرسختانه برای تلافی جراحتها و توهین هایی است که به غرور فرد وارد میشود. ابزار این شخصیت انتقامجو، ساخت شخصیت ایدهآل به صورت خیالی است که از طریق سرکوب یا انکار بخش نامطلوب خویشتن انجام میشود و شخص را به سمت ساختن (یا تصور ساختن) نقطه مقابل آن بخش نامطلوب سوق میدهد. این شکل از شخصیت در فرهنگ غربی معمول و رایج است، اما در مورد هیتلر شکلی بسیار افراطی و رادیکال دارد.» (16)
پس از مورای، صدها محقق و دانشمند دیگر به بررسی شخصیت هیتلر پرداختند که هر کدام از آنها به نتیجه متفاوتی رسیدند. دانشمندان بسیاری کوشیدند تا هیتلر را دچار اختلالات روانی و فردی دیوانه معرفی کنند. در یکی از جدیدترین تحقیقات در این زمینه، دکتر «فیلیپ هایلند» استاد دانشگاه «اولستر» انگلستان در پایان تحقیقات خود به این نتیجه رسید که «هیتلر به اختلالات روانی ویران کننده عمیق مبتلا بود که به صورت همزمان دامان او را گرفتند و شخصیتی چنان آشفته ساختند که به بروز رفتارهای دوران جنگ انجامید.» (17)
با این حال، بررسی سوابق پزشکی هیتلر نشان میدهد که حداقل تا پیش از 10 ماه آخر زندگی بیماری شدید و جدی نداشت، به جز نشانههایی از پارکینسونِ در حال پیشرفت، تقریباً تمام محققین بر سر این نکته توافق نظر دارند که هیلتر در شرایط افسردگی به سر میبرده است. او در دوران جنگ میزان زیادی از داروهای ضدافسردگی مصرف میکرد و در سالهای پایانی عمرش قانع شده بود که به زودی خواهد مرد. این وضعیت را دلیل اقدامات شتابان وی در جنگ افروزی و اشغال کشورهای دیگر دانستهاند. اغلب روانشناسان به تواناییهای ذهنی برجسته هیتلر اشاره کردهاند. به عنوان مثال، او قدرت چشمگیری در حفظ و یادآوری جزئیات داشت؛ و همچنین، توانایی منحصر به فردی در شناخت نقاط ضعف رقبا. (18)
سیاست پیروز میشود
آدولف هیتلر پس از پایان جنگ جهانی اول به مونیخ بازگشت، اما به دلیل نداشتن شغل مشخص و تحصیلات مناسب، تصمیم گرفت در ارتش باقی بماند. ارتش آلمان در آن زمان نمود خارجی چندانی نداشت و بیشتر به مسائل سیاسی میپرداخت. در جولای 1919 آدولف به عنوان مامور اطلاعاتی یکی از یگانهای شناسایی گارد سلطنتی رایش انتخاب شد تا با استفاده از احساسات ناسیونالیستی و فن بیان قدرتمند خود، عقاید سایر سربازان ارتش آلمان را شکل دهد و در «حزب کارگر آلمان» نفوذ کند.استفاده از کلمه «کارگر» در نام این حزب شبب شده بود تا ارتش آلمان نسبت به فعالیتهای آن حساس شود، زیرا یکی از مأموریتهای ارتش آلمان در آن زمان مقابله با قدرت گرفتن مارکسیستها بود. (19)
در جریان رصد فعالیتهای این حزب، هیتلر به عقاید ضدیهودی، ناسیونالیستی و ضدکاپیتالیستی «آنتون درکسلر»، رئیس این حزب علاقه پیدا کرد. روز 12 سپتامبر 1919 او با لباس شخصی در یک سمینار که با حضور 30 نفر از اعضای حزب کارگر در سالن کنفرانس مونیخ برگزار شده بود، حاضر شد.
«گاتفیردفدر»، سخنران این سمینار مطالبی در انتقاد از کاپیتالیسم بیان کرد که ناگهان یکی از حضار به نام «پروفسور باومن» به مخالفت با او برخاست.
هیتلر که خود را مخالف سرسخت کاپیتالیسم میدانست، با او مشاجره لفظی پیدا کرد و زمانی که آنتون درکسلر تواناییهای هیلتر را در فن بیان و مباحثه سیاسی دید، از او خواست تا به حزب کارگر بپیوندد. هیتلر این دعوت را پذیرفت و از همان روز (12 سپتامبر 1919) به عضویت حزب درآمد. (20)
در 31 مارس 1920 هیتلر از ارتش جدا شد و تمام زمان خویش را به فعالیت سیاسی اختصاص داد و توانست با سرعت در سیاست پیشروی کند. در آن زمان حزب کارگر بسیار کوچک بود و تنها 54 عضو داشت و آدولف هیتلر عضو 55 آن به شمار میرفت. با این حال، برای بزرگ جلوه دادن حزب، شماره عضویت افراد در کارت عضویت آنها از 501 آغاز میشد و هیتلر عضو 555 بود. هیتلر پس از اولین سخنرانی خود در 16 اکتبر 1920 در میان اعضای حزب، به سرعت به عنوان فعالترین عضو حزب مطرح شد. تواناییهای او در سخنرانی و تبلیغات سبب شد تا توسط درکسلر به عنوان مسئول پروپاگاندای حزب کارگر انتخاب شود. او با استفاده از این موقعیت توانست شهروندان بیشتری را جلب سیاستهای حزب کارگر نماید. هر روز بر تعداد افرادی که در سخنرانیهای هیتلر حاضر می شدند، افزوده میشد. در 24 فوریه 1920 هیتلر تصمیم گرفت برای افزایش وجهه ملیگرایانه حزب کارگر، نام آن را به «کارگران آلمانی ناسیونال سوسیالیست؛ (حزب نازی) تغییر دهد. (21)
هیتلر در فوریه 1921 برای اولین بار در میان یک اجتماع 6000 نفره سخنرانی کرد و موفق شد هنر فن بیان خود را به نمایش بگذارد. او بیشتر علیه معاهده ورسای و سیاستمداران رقیب سخنرانی میکرد (22) و خیلی زود به عنوان چهره عمومی و سخنگوی اصلی حزب مطرح شد. در 26 جولای 1921 هیتلر توانست بر مسند ریاست حزب کارگر آلمان تکیه بزند.
سخنرانیهای جنجالی او در مورد مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مخصوصاً آلمانِ پس از جنگ ادامه داشت و دیری نگذشت که هیتلر به چهرهای عمومی، جذاب و کاریزماتیک تبدیل شد. به این طریق توانست نظر بسیاری از رهبران نازی آلمان را به خود جلب کند. (23)
نقطه اوج پیشرفتهای هیتلر زمانی بود که حزب نازی در نوامبر 1923 کوشید تا قدرت را در مونیخ به دست بگیرد. در این زمان هیتلر و ژنرال «اریک لادندورف» قصد داشتند از فضای منفی موجود علیه «جمهوری ویمار» استفاده و رهبران باواریا و فرماندهان نظامی محلی را مجبور به شورش و انقلاب کنند که این واقعه به «کودتای مونیخ» شهرت یافت. پلیس و ارتش در این ماجرا با یکدیگر درگیر شدند. هیتلر در این درگیریها مجروح شد و پس از بهبودی به جرم خیانت به دادگاه رفت. دادگاه او را به پنج سال زندان محکوم کرد، اما محبوبیت هیتلر باعث شد تا تنها 9 ماه از این دوره محکومیت را در زندان بگذارند. در دوران حبس، هیتلر کتاب مشهور «نبرد من» را نوشت که زندگینامه سیاسی و شرح عقاید او بود.
«دموکراسی» به هیتلر قدرت داد
در دوران غیبت هیتلر، حزب نازی ضعیف شد. او پس از آزادی با مشکلاتی مواجه بود که تا پیش از سال 1923 وجود نداشتند. او از سخنرانی در مجامع عمومی منع شد که این ممنوعیت تا سال 1928 ادامه داشت، اما توانست به سرعت به جایگاه پیشین خویش در حزب کارگر آلمان بازگردد. بحران اقتصادی 1929 آلمان، فصل جدیدی از معادلات سیاسی را در این کشور گشود. در سال 1930 هیتلر توانست از طریق اتحاد با «آلفرد هوگنبرگ»، یکی از سیاستمداران بزرگ راه خود را به روزنامههای آلمانی باز کند. این اتحاد همچنین حمایت بسیاری از تجار و صاحبان صنایع آلمان را به همراه داشت. این حمایت به غنای اقتصادی حزب هیتلر انجامید و او توانست طبقات پایین جامعه و بیکاران را با سخنان شیرینی مانند «بازگرداندن اقتدار طبیعی آلمان» به سمت خود جلب کند. حزب نازی در این دوران قدرت بسیاری زیادی پیدا کرد، به طوری که در انتخابات سال 1932 توانست 37 درصد از آرا را به خود اختصاص دهد و پس از «هیدنبورگ» در جایگاه دوم قرار گیرد. اگرچه حزب نازی توانسته بود در این انتخابات کرسیهای زیادی را به دست آورد، اما هیتلر تاکید کرد که جز به عنوان صدراعظم آلمان، در هیچ پست دیگری خدمت نخواهد کرد. نهایتاً در ژانویه 1933، هیدنبورگ به هیتلر پیشنهاد صدراعظمی آلمان را داد و هیتلر اقدام به تشکیل کابینه کرد.از این زمان، هیتلر توانست ایدههای سیاسی و عقاید حکومتی خود را در عرصه عمل به اجرا بگذارد. در 23 مارس 1933 اتحاد ناسیونالیسم ملی با محافظهکاران آلمان، هیدنبورگ را مجبور به تصویب لایحهای کرد که عملاً تمام قدرت سیاسی و اجرایی کشور را در اختیار هیتلر میگذاشت. کمتر از سه ماه بعد، تمام احزاب، سازمانها و اتحادیههای کارگری غیرنازی منحل اعلام شدند. (24) هیلتر طرفدار وقوع یک انقلاب رادیکال و افراطی نبود. ایدههای محافظه کارانه نیز برای رسیدن به ریاست جمهوری و جلب حمایت ارتش نیاز بود. علاوه بر این، هیتلر نمیخواست که حمایت رهبران تجاری و صاحبان صنایع را از دست بدهد. با این حال ایده وقوع یک تحول مداوم و طولانی مدت نیز برای هیتلر مطلوب نبود.در آن زمان «ارنست راهم» پیشکسوت ایده تحول طولانی مدت به شمار میرفت و به شدت مورد تنفر ارتش آلمان بود. هیتلر تا آخرین لحظه کوشید تا راهم را از آسیب نجات دهد، اما نهایتاً فشارها باعث شد هیلتر به مرگ او راضی شود. در 29 ژوئن 1934 در شبی که «شب چاقوهای بلند» نام گرفت، راهم و چندنفر دیگر از همراهانش بدون برگزاری دادگاه اعدام شدند.
ایدئولوژیِ تنها صاحب قدرت
پس از مرگ راهم، هیتلر به عنوان تنها صاحب قدرت، توانست در زمان کوتاهی اقتصاد آلمان را احیا کند و معضل بیکاری را کاهش دهد. او «هملرسکات» رئیس بانک رایش را به عنوان وزیر اقتصاد انتخاب کرد و به او دستور داد تا اقتصاد کشور را بر اساس شرایط جنگی بازطراحی کند. بازسازی بر اساس تعریف شکل جدیدی از مالیات، چاپ پول و مصادره اموال افرادی که دشمن ملت شناخته میشدند، صورت گرفت. در این زمان یکی از بزرگترین کمپین ارتقای طرحهای زیرساختی در طول تاریخ آلمان اجرا شد که شامل ساخت دهها سد، کیلومترها اتوبان و مسیر ریلی و سایر طرحهای شهری بود. تعداد بیکاران در آلمان از شش میلیون نفر در سال 1932 به یک میلیون نفر در سال 1936 کاهش یافت. (25) البته میزان دستمزدها کمتر بود و ساعات کاری در طول هفته افزایش یافته بود. دولت هیتلر به شدت از معماری حمایت میکرد و «آلبرت اسپیر»، وزیر تسلیحات آلمان مامور شده بود تا برلین را به ترکیب کلاسیک آلمانی بازگرداند. هیتلر همچنین در سال 1936 مسابقات المپیک تابستانی را در برلین راهاندازی کرد.هیتلر توجه چندانی به کار سازمانی در بدنه اجرایی دولت و امور داخلی کشور نازی خود نداشت و این امور را به زیردستان خود سپرده بود. اگرچه این افراد توانسته بودند هر یک به طور خودمختار بر حیطه مسئولیت خود حکمرانی کنند، اما نظارت مستمر هیتلر بر فعالیت آنها مانع رشد بیش از حد و تبدیل شدن آنها به یک چالش برای هیتلر میشد. او به سیاست خارجی توجه بیشتری داشت. همانطور که در کتاب «نبرد من» نوشته بود، اتحاد مجدد آلمان هدف غایی او به شمار میرفت. علاوه بر این، گسترش مرزهای آلمان از سمت شرق نیز از اهمیت ویژهای برای هیتلر برخوردار بود و کشورهای لهستان، اکراین و شوروی سوژههای این کشورگشاییها به شمار میرفتند. این هدف ضرورتاً مستلزم احیای مجدد درگیری تاریخی آلمان با اقوام اسلاو بود. هیتلر در این جنگ صلیبی، ایتالیای فاشیست را گزینه طبیعی برای اتحاد میدید.
سیاست خارجی هیتلر تلفیقی از فرصت طلبیها و زمان بندیهای مناسب بود. او هنر خیرهکنندهای در زمینه درک حالات و افکار رهبران دموکراتیک و کشف نقاط ضعف آنها داشت. این در حالی بود که هیتلر به ندرت به خارج از اتریش و آلمان سفر کرده بود و به هیچ زبان دیگری غیر از آلمانی تسلط نداشت. تشکیل حکومت توسط هیتلر، آن گونه که در کتاب «نبرد من» عنوان میکند، مبتنی بر این عقیده بود که نژادها، ملتها و افراد باد یکدیگر برابر نیستند و دلیل این نابرابری وجود یک نظم طبیعی غیرقابل تغییر است که از «نژاد آریایی» نشأت میگیرد؛ نژادی که عنصر خلاق بشریت است. (26) از نظر او، واحد طبیعی بشریت «ولک» یا «خلق» است و آلمان بیشترین ولکها را دارد. دولت به وجود آمده است تا در خدمت ولکها باشد. تمام حقایق و اخلاقیات با یک معیار واحد سنجیده میشوند: آیا با منافع ولک سازگار هستند یا خیر؟ در این دیدگاه، حکومت دموکراتیک پارلمانی نمیتواند چنین هدفی را محقق کند. برابری مدنظر حکومتهای دموکراتیک جنسی متفاوت از برابری مدنظر هیتلر داشت. «ایان کرشاو» در کتاب «زندگی نامه هیتلر» پیرامون دلایل اثرگذاری عمیق هیتلر بر قرن بیستم مینویسد: «دیکتاتوری هیتلر بسیار بیشتر از استالین یا مائوواجد کیفیتهای یک الگو برای قرن بیستم بوده است. رژیم هیتلر و الگوی برآمده از آن، به سبک و سیاق حاد و افراطی خودش بازتابی بوده است از تصرف و انقیاد تام و تمام دولت مدرن.» (27)
در حقیقت، «دولت مدرن هیتلر» در تلاش بود با به کارگیری تکنولوژی مدرن و ابزارهایی مانند «مهندسی اجتماعی»، از آفتهایی چون «بین المللی شدن» و نزاعهای اقتصادی که ریشه در تفکراتی مانند مارکسیسم و لیبرالیسم داشتند، پیشگیری کند. در این راه، استفاده دقیق از تبلیغات و کسب قدرت رهبری کاریزماتیک، به او کمک زیادی کرد. (28) موفقیتهای دولت هیتلر باعث محبوبیت دولت هیتلر در میان عامه مردم شد. در آگوست سال 1934 یک همهپرسی در آلمان برگزار شد تا نظر مردم در مورد تلفیق مقام صدراعظمی با ریاست جمهوری پرسیده شود. 90 درصد از مردم آلمان به این ایده هیتلر رای مثبت دادند و او به قدرت مطلق آلمان تبدیل شد.
دنیای معاهدات جدید
پیش از آغاز کشورگشاییهایی که هیتلر در سرداشت، آلمان مجبور بود قیود معاهده ورسای را از میان بردارد. هیتلر از استعدادهای ذاتی خود برای کاهش سوءظنهای قدرتهای دیگر استفاده کرد. او در قالب قهرمان اروپا در مقابل «بلشویسم» به مخالفت برخاست و تأکید میکرد که تنها میخواهد نابرابریهای معاهده ورسای را از میان بردارد. آلمان در سال 1933 به طور همزمان از «کنفرانس خلع سلاح» و عضویت در «جامعه ملل» خارج شد.در مارس 1935، هیتلر ایده خدمت سربازی اجباری را مطرح کرد. در شرایطی که آلمان از داشتن نیروی نظامی منع شده بود، این اقدام باعث خشم و مخالفت کشورهایی مانند بریتانیا، فرانسه و ایتالیا شد، اما دیپلماسی صلح هیتلر توانست بریتانیا را در ژوئن 1935 برای انعقاد یک معاهده نظامی پای میز مذاکره بکشاند. بدین ترتیب، بریتانیا اولین کشوری بود که حق برخورداری از نیروی نظامی را برای آلمان دوباره به رسمیت شناخت. در اکتبر 1936، «بنیتوموسولینی» تشکیل محور رم - برلین را اعلام نمود. اندکی بعد، ژاپن نیز به این محور پیوست و یک سال بعد هر سه کشور یک پیمان مشترک امضا نمودند. اگرچه روی کاغذ فرانسه در اروپا متحدانی داشت و آلمان هیچ متحدی نداشت، اما عملاً رایش سوم به قدرت اصلی اروپا تبدیل شده بود.
سال 1938 هیتلر اتریش، کشور دوران ناکامیهای خود را ضمیمه خاک آلمان کرد. اگرچه هیتلر تضمین کرده بود که ضمیمه شدن اتریش به خاک آلمان هیچ تأثیری بر روابط این کشور با چک اسلواکی ندارد، اما خیلی زود نقشههایی را علیه این کشور طراحی کرد. دخالت موسولینی و «ویل چامبرلین» نخست وزیر انگلستان در گام اول مانع حمله نظامی هیتلر به این کشور شد و به انعقاد موافقتنامه مونیخ در 30 سپتامبر 1938 انجامید، اما چند ماه بعد در 15 مارس 1939، هیتلر موافقتنامه را نقض و به شهر «پراگ» لشکرکشی کرد. چند روز بعد در 23 مارسل 1939 کشور لیتونی مجبور شد بخش «ممل» را به آلمان واگذار کند. هیتلر خیلی سریع به لهستان حمله کرد. بریتانیا و فرانسه به کمک لهستان شتافتند. در ادامه، هیتلر با «جوزف استالین» پیمان ترک مخاصمه منعقد کرد که این کار بزرگترین واقعه دیپلماتیک قرون اخیر یا همان «بمب دیپلماتیک» به شمار میرود. هیتلر هنوز رسماً وارد مخاصمه با بریتانیا نشده بود، اما دو روز پس از حمله به لهستان در 3 سپتامبر 1939 بریتانیا و فرانسه علیه آلمان اعلام جنگ کردند و اینگونه بود که آتش جنگ دوم جهانی رسماً افروخته شد.
جنگ، جهان را میبلعد
استراتژی جنگی آلمان از همان ابتدا توسط هیتلر طراحی شده بود. زمانی که اشغال موفقیتآمیز لهستان نتوانست نظر انگلستان را برای اتحاد با آلمان جلب کند، هیتلر به نیروهای خود دستور داد تا در مرزهای غربی آماده دفاع شوند. در پی حملات هیتلر، هلند پس از 4 روز و بلژیک پس از 16 روز تسلیم شدند. روز 10 ژوئن 1940، ایتالیا رسماً وارد این جنگ شد و به ارتش آلمان پیوست. در 22 ژوئن این سال، هیتلر با فرانسه پیمان ترک مخاصمه منعقد کرد و امید داشت که بتواند انگلستان را نیز برای ترک مخاصمه پای میز مذاکره بکشاند. زمانی که این مذاکره منتفی شد، هیتلر تصمیم گرفت به بریتانیا حمله و نیروی هوایی این کشور را نابود کند. در همین زمان، نیروهای آلمانی در حال آمادگی برای حمله به شوروی بودند.در این میان، موسولینی به یونان حمله کرد، اما شکست خورد و نیروهای آلمانی مجبور شدند برای حمایت از ارتش ایتالیا به سمت بالکان و شمال آفریقا حرکت کنند. در مارس 1941 در یوگسلاوی کودتایی رخ داد و دولت این کشور را ساقط کرد. دولت سابق هم پیمان آلمان به شمار میرفت، به همین دلیل هیتلر فوراً دستور حمله به یوگسلاوی را صادر نمود و این کشور نیز به اشغال آلمان درآمد. در 22 ژوئن 1941، یورش نیروهای آلمان به شوروی آغاز شد. ارتش آلمان به آرامی در خاک شوروی پیشروی مینمود و نزدیک به سه روس را به اسارت درآورد، اما نتوانست رقیب روس خود را نابود کند. به تدریج میان هیتلر و فرماندهان ارتش او بر سر اهداف حمله به شوروی اختلاف نظر ایجاد شد. زمان و انرژی زیادی صرف تمرکز بر یک هدف واحد شد. آلمان توانست تا نزدیکی مسکو پیشروی کند، اما عملیات دفاعی شوروی به هیتلر ثابت کرد که نمیتوان مسکو را با یک حمله اشغال نمود.
کاریزما فرو میپاشد
در دسامبر 1941 ژاپن در بندر «پیرل» به نیروهای ایالات متحده حمله کرد. اتحاد آلمان و ژاپن، هیتلر را مجبور به اعلام جنگ علیه آمریکا کرد. از این زمان، استراتژی هیتلر کاملاً تغییر کرد. او قصد داشت با مجبور کردن یکی از طرفهای مخاصمه به صلح، اتحاد غیرطبیعی دشمنان خود را در هم بشکند. او دستور داد که اقتصاد آلمان بر اساس شرایط جنگی مطلق بازطراحی شود. در اواخر سال 1942، شکست آلمان در استالینگراد و پیاده شدن نیروهای آمریکایی در سرزمینهای متعلق به فرانسه در شمال آفریقا، نقطه عطف جنگ را رقم زد و شخصیت و زندگی هیتلر را دگرگون ساخت. در جبهههای شرقی دیگر امکان حفظ موقعیت نبود.ارتباط هیتلر با فرماندهان ارتشاش هر روز کدرتر میشد. در این میان، بمباران شدن آلمان نیز پیروزی را سختتر کرد. افسران خشمگین ارتش نازی و شهروندان ضدنازی آلمان برای از میان برداشتن هیتلر و آغاز مذاکره برای صلح آماده میشدند. در سالهای 1943 و 1944 چندین بار علیه جان هیتلر سوء قصد شد. بمبگذاری در کنفرانسی که در 20 جولای 1944 در پروس برگزار شد، یکی از این ترورها بود و نزدیک بود به مرگ هیتلر منتهی شود. بمب در کیفی در مقابل میز سخنرانی هیتلر گذاشته شده بود و صفحه فلزی جلوی میز با گرفتن موج بمب، مانع مرگ هیتلر شد. (29)
هیتلر پس از این سوءقصد مجروح و بیمار شد، اما به فرماندهی ارتش خود ادامه داد. حمله متفقین به سواحل «نرماندی» در 6 ژوئن 1944، نقطه آغاز شکست نهایی آلمان را رقم زد. طی چند ماه هشت پایتخت اروپایی (30) توسط متفقین آزاد شدند. در دسامبر 1944 هیتلر نیروهای خود را به جبهه غربی منتقل کرد تا آماده عملیات دفاعی شوند و میان نیروهای آمریکا و بریتانیا شکاف ایجاد کنند، اما این اتفاق نیفتاد و پیروزی آلمان بیشتر شبیه به یک رویا شد. آدولف هیتلر شکست خورده بود. نیروهای شوروی در دروازههای برلین منتظر تسلیم شدن او بودند. پس از ژانویه 1945، هیتلر دیگر ساختمان صدراعظمی برلین را ترک نکرد، دیگر نقشهای برای اداره کشور نداشت و نتوانست در برابر نیروهای شوروی مقاومت کند؛ نهایتاً مجبور شد شکست خود را بپذیرد.
ستایش گران و نفرین گران هیتلر
آدولف هیتلر بیشتر از هر شخصیت تاریخی دیگری مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. هزاران کتاب و مقاله علمی به بررسی جوانب مختلف زندگی و شخصیت او پرداختهاند. فجایع انسانی متعددی که در نتیجه جنگ دوم جهانی رقم خورد، سبب شده است تا اکثر متفکرین و دانشمندان با نگاهی منفی به هیتلر، او را شخصی منفور معرفی کنند که زمینههای پیدایش این فجایع را پدید آورد؛ هرچند که هیتلر ستایش گرانی نیز دارد و حتی در دوران معاصر، شخصیت و الگوهای حکومتی او را مناسبترین چارچوب برای اداره یک کشور و تنظیم روابط میان کشورها میدانند. روش حکومتداری، نظریههای اقتصادی، نگاه اجتماعی و موفقیتهای هیتلر از زمان رسیدن به قدرت تا روزهای پایان جنگ، حتی بسیاری از مخالفان او را به ستایش واداشته است.«جان لوکاس» در مقاله «جایگاه هیتلر در تاریخ» در دایرةالمعارف بریتانیکا مینویسد : «خیرهکنندهترین موفقیت هیتلر متحد کردن توده مردم آلمان و اتریش بود. محبوبیت او در زمان حکومت به مراتب بیشتر از محبوبیت حزب سوسیالیست ملی بود. البته موفقیتهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی او در این زمینه بیتأثیر نبود.» (31)
حتی «جان اف. کندی» رئیس جمهور سابق آمریکا نیز جملاتی در ستایش هیتلر دارد. او در کتاب «مقدمهای بر رهبری» که سال 1945 منتشر شد، میگوید: «زمانی که به برشتسگادن و اوبرسالزبرگ سفر میکنید به راحتی میفهمید که هیتلر چطور در زمانی کوتاه از نفرتی که او را محاصره کرده بود رها و به چهرهای تبدیل شد که تا ابد زند خواهد بود.
هیتلر جاهطلبیهای بیحدوحصری برای کشورش داشت که او را به تهدیدی برای صلح جهانی تبدیل کرد، اما زندگی و مرگ او رمز و رازهایی داشت که پس از مرگ او به زندگی ادامه داده و رشد میکنند. او در درون خود چیزهایی داشت که افسانهها در خود دارند.» (32)
لرد «ویسکانت راثرمر» که تا سال 1939 وزیر اطلاعات بریتانیا بود در کتاب «هشدارها و پیشبینیها» نوشته است: «در انگلستان مردم فکر میکنند هیتلر یک آدم خوار است، اما من مخالفم. او در رفاقت بسیار خوب است. او بیتکلف است و ظاهراً صادق. او هوش عظیمی دارد. هیتلر برای زندگی خانوادگی ارزش زیادی قائل است.» «وینستون چرچیل» نخست وزیر انگلستان نیز درباره هیتلر گفته بود: «من همیشه گفتهام اگر بریتانیای کبیر در جنگ شکست میخورد، امیدوار بودم بتوانیم یک هیتلر پیدا کنیم تا ما را به جایگاه مناسب در میان کشورها بازگرداند.» (33)
میراث هیتلر
حکومت مدرن هیتلر توانست بیشترین اقبال را در ایجاد یک حرکت ملی و فراملی کسب کند و «نشان داد که ما انسانها مستعد و آماده انجام چه کارهایی هستیم و چراغ خطری را روشن کرد که هنوز فراوان است.» (34) دوازده سال حکومت هیتلر، آلمان و اروپا و جهان را برای همیشه تغییر داد. هیتلر یکی از معدود افرادی است که می توان با قاطعیت کامل دربارهاش گفت: بدون وجود او، مسیر تاریخ تغییر پیدا میکرد. میراث بلافصل هیتلر « جنگ سرد» بود؛ دوپاره شدن آلمان، تقسیم شدن اروپا به واسطه پرده آهنین، تقسیم شدن جهان میان ابرقدرتهای معاند و مسلح به انواع سلاحهایی که میتوانست تمام سیاره زمین را نابود کند که این میراث با فروپاشی شوروی در اواخر قرن بیستم به پایان رسید.با این حال، نباید تمام فجایع جنگ دوم جهانی را به شخص هیتلر نسبت داد، زیرا همانطور که «کارل ماکس» میگوید، «شخصیتهای تاریخی، خودشان چهره خود را میسازند، اما تحت تأثیر یک شرایط خاص و تحمیلی» (35) و چنین قضاوتی، دور زدن تاریخ خواهد بود. از زمانی که هیتلر در دهه 1920 در کانون توجه عمومی قرار گرفت، همواره به شیوههای متفاوت و متنوعی که غالباً متضاد نیز بودهاند، مورد بررسی و تحقیق قرار گرفته است. عدهای او را چیزی بیشتر از یک «فرصت طلب محض» ندانستهاند؛ فردی که «عاری از هر اندیشهای به جز اندیشه گسترش قدرت شخصی خویش و کشورش بود»؛ انسانی که تنها دل مشغولیاش «استیلاجوییِ بزک کرده با آموزههای نژادی» بود و مرکب از هیچ چیز دیگری جز «ویرانگری انتقام جویانه» نبود. در مقابل، عدهای هیتلر را فردی پرتحرک و متعصب عنوان کردهاند که بر طبق یک برنامه ایدئولوژیکِ از پیش تعیین شده عمل میکرد.
تلاشهایی نیز صورت گرفته است که هیتلر را یک «کلاهبردار سیاسی» جلوه دهد؛ کسی که مردم آلمان را با هیپنوتیزم و مسحورگری گمراه کرد و به سوی فاجعه سوق داد. (36) برخی مورخین از هیتلر به عنوان یک «اهریمن» یاد میکنند و عدهای نیز او را تبدیل به چهرهای مرموز و توضیح ناپذیر در سرنوشت آلمان کردهاند. «آلبرت اسپیر» که علاوه بر وزیر تسلیحات آلمان، معمار مورد علاقه هیتلر نیز بود بلافاصله پس از پایان جنگ دوم جهانی هیتلر را اینگونه توصیف کرد: «یک موجود اهریمنی، یکی از آن پدیدههای تاریخیِ توضیحناپذیری که در بزنگاههای تاریخ بشری سربر میآورند. آدمی که سرنوشت یک ملت را رقم زد.» (37)
همانطور که «ایان شاو» در کتاب «زندگی نامه هیتلر» میگوید: «چنین نقطه نظرهایی میتواند درک ما را از حوادثی که در فاصله سالهای 1933 تا 1945 در آلمان رخ داد، مخدوش کند و عامل وقایع این سالها را به هوسهای مستبدانه یک شخصیتِ شیطان صفت تقلیل دهد.» به این ترتیب، هیچ توضیح و تبیینی درباره منشاء فاجعه در بیرون از حیطه اقدامات یک فردِ واحد ارائه نمیشود و در نتیجه، پدیدههای پیچیده تبدیل میشوند به بیان صرف اراده شخصی به نام هیتلر. با چنین برداشتی، یک سوال مهم مطرح میشود: هیتلر چگونه توانست چنین تأثیر عظیمی از خود به جای بگذارد و به این شکل نفَسِ کل جهان را در سینه حبس کند؟ فردی که به ادعای برخی تاریخ دانان ظرفیتهای فکری بسیار و ویژگیهای اجتماعی کم شمار داشت و خارج از عالم سیاست همچون یک ظرف توخالی بود، حتی برای همراهان نزدیک دست نیافتنی و نفوذناپذیر بود، نمیتوانست هیچ رابطه دوستانه حقیقیای با کسی برقرار کند، پس زمینه های لازم را برای تصاحب مقامات بالای حکومتی نداشت و تا پیش از صدراعظم شدن، کوچکترین تجربه کار اجرایی و حکومتی نداشت!
قدرت هیتلر تنها تا حدی برآمده از خود هیتلر بود. او از جایگاه خودش به عنوان رهبر حزب یا هر جایگاه تشکیلاتی دیگر اقدام به غصب قدرت نکرد. هیتلر قدرت خود را از آن چیزی بیرون کشید که به گفته خودش، «مأموریت تاریخی وی برای نجات آلمان» بود. به عبارت دیگر، قدرت هیتلر کاریزماتیک بود و نه سازمانی و نهادی یا معنوی و دینی. این قدرت منوط به اشتیاق دیگران به مشاهده «خصوصیات قهرمانی» در وی بود. از این منظر، قدرت هیتلر در مقیاسهای عظیمتر، یک فرآورده اجتماعی بود؛ یک مخلوق برآمده از انتظارات و توقعات جامعه و انگیزههایی که توسط پیروان هیتلر در او به ودیعه نهاده شده بود.
تاریخ مکتوب پدیدهای مانند او را نشان نمیدهد، اما آیا باید به او صفت بزرگ داد؟ هیچ کس نتوانسته است چون او، آن همه شور و هیجان، جنون و تعصب برانگیزد. در مسیری که بیش از چندسال به درازا نکشید او به تنهایی سیر زمان را به گونهای باورنکردنی شتابان کرد و جهان را چنان دگرگون ساخت که کسی پیش از او هرگز نکرده بود. اتحاد و پیوند تقریباً تمامی قدرتهای دنیا، در طول پیکاری شش ساله، ضرورت داشت تا او را از صفحه جهان بزدایند. هیتلر در سخنرانیهایش، با تاکیدهای بسیار از آغازهای خود میگفت؛ از زمانی که «هیچ چیز پشت خود نداشت، هیچ چیز، نه اسم و رسم، نه پول، نه روزنامه، هیچ، مطلقاً هیچ» و به یاد میآورد که چگونه او، «یک بینوای تهی دست»، آلمان را زیرسلطه آورده و به زودی میرفت تا بر بخشی از جهان فرمان براند. در حقیقت، او همه چیز خودش را ساخته بود و خودش همه چیز خودش بود: معلم خودش، سازمان دهنده ی حزب، بنیانگذار یک ایدئولوژی، طراح عملیات نظامی، نجات بخشِ عوام فریب و ده ساله تمام محور جهان. او این اصل آزموده شده را، که میگوید همه انقلابهای جهان فرزندان خود را میدرند، بیاعتبار کرد. او به قولی، هم روسو، هم میرابو، هم روبسپیرو هم ناپلئون انقلاب خودش بود؛ و نیز مارکس، لنین، تروتسکی و استالین آن. (38)
زمان ورودش به صحنه سیاست، عصر استقرار کامل نظام بورژوازی لیبرال بود، اما او موفق شد مقاومتهای پنهان را گرد آورد و در چارچوبهایی تهورآمیز و پرشور جای دهد و آن را برنامه کاری خود سازد. تا سالهای دراز، راه و رفتارش از جنبه سیاسی پوچ و عبث به نظر میرسید و معاصرانش که به اقتضای زمان، سرخوش از غرور بودند، او را جدی نگرفتند. ریشخندهایی که به دلیل روش زندگی، جوش و خروشهای زمان سخنرانی و صحنه تئاتری که پیرامون خود به وجود میآورد، متوجه او میشد، کاملاً به جا و برحق بود، اما این حقیقت نیز وجود دارد که او همیشه به گونهای غریب، خود را بالاتر از آنچه از سرو وضع ظاهریِ پیش پا افتاده و معمولیاش به نظرها میرسید، قرار میداد. بخش عمدهای از قدرت فوق العاده او از این بود که میتوانست با جسارت و قاطعیت هرچه تمامتر، برای مردمان، بهشت خالی بسازد.
هیتلر خود را در پیشاپیش پوستهای چند لایه از عوامل عینی قرار میدهد که در او تأثیر گذاشتند، تشویق و تحریکش کردند، او را به جلو راندند و گاه مانعش شدند. در اینجا شم سیاسی سرشار از رمانتیسم آلمانی همانقدر اهمیت دارد که یکنواختی رنگ باخته جمهوری وایمار؛ همین قضیه صادق است در مورد سقوط ملی ناشی از معاهده ورسای و تنزل اجتماعی قشرهای وسیعی از مردم در نتیجه تورم داخلی و بحران اقتصادی جهانی. ناتوانی سنت دموکراسی در آلمان، وحشت ناشی از تهدید فاشیسم انقلابی، تجربه تلخ جنگ، حسابهای نادرست نوعی محافظه کاری که دیگر اطمینانی برنمیانگیخت و سرانجام دلهره عبور از نظامی آشنا و شناخته شده به نظام دیگری که هنوز مبهم و غریبه بود، همه، تأثیرهایی مشترک و مشابه داشتند. هیتلر به مثابه نقطه تلاقی تمام حسرتهای گذشته، اضطرابها، دلواپسیها، بغضها و کینهها، یک چهره تاریخی شده است و آنچه روی داده، بدون او درک شدنی نیست.
پینوشتها:
1. آنا الیزابت، راسموس، «بیرون از پاساو: ترک کردن شهری که هیتلر آن را خانه میخواند»، انتشارات دانشگاه کارولینای جنوبی، 2004، ص 33.
2. گوستاو، کلر، «دانش آموزی به نام آدولف هیتلر»، انتشارات مونستر، 2010، ص. 15.
3. اریک، فورم؛ «آناتومی نابودگری انسان»، لندن، انتشارات پنگوئن، 1977، ص. 495.
4. ویلیام، شیرر، «ظهور و سقوط رایش سوم»، نیویورک، انتشارات سیموناند شوستر، 1960، صص. 10 - 11.
5. آدولف، هیتلر، «نبرد من» (1925)، ترجمه رالف مینهم، بوستون، انتشارات هاگتون میفلین، 1999، ص 10.
6. آلن، بولاک، «آدولف هیتلر»، دایرة المعارف بریتانیکا، بازبینی در 20 اردیبهشت 1394 از :
http://www.britannica.com/EBchecked/topic/267992/Adolf-Hitler
7. ویلیام، شیرر، همان، ص. 26.
8. بریجیت، هامان، «وینِ هیتلر»، نیویورک، انتشارات تائوریس، 2010، ص. 245.
9. همان، ص. 350.
10. «ظهور آدولف هیتلر»، قصر تاریخ، بازبینی در 20 اردیبهشت 1394 از :
http://www.historyplace.com/worldwar2/riseofhitler/art.htm
11. «ظهور آدولف هیتلر»، قصرتاریخ، همان
12. توماس، وبر، «اولین جنگ هیتلر»، انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2010، ص. 13.
13. آلن، بولاک، دایرة المعارف بریتانیکا، همان.
14. ایان، کرشاو، «زندگی نامه هیتلر»، نیویورک، انتشارات نورتون، 2008، ص. 62.
15. همان، ص. 85.
16. هنری، مورای، «تحلیل شخصیت آدولف هیتلر به همراه پیش بینی رفتار آینده او و پیشنهاداتی برای برخورد با او در زمان حال و پس از تسلیم شدن آلمان»، کلینیک روانشناسی هاروارد، اکتبر 1943، بخش اول، ص. 2.
17. فیلیپ، هایلند و دانیل، بادوزک، «تحلیل روانشناسی - تاریخی آدولف هیتلر»، دانشگاه اولستر، مجله روانشناسی و جامعه، شماره 4، 2011، ص . 62.
18. آلن، بولاک، دایرة المعارف، بریتانیکا، همان.
19. «هیتلر به حزب کارگر میپیوندد»، کاخ تاریخ، همان.
20. ساموئل، میتچام، «چرا هیتلر؟ : نخبه رایش نازی»، وست پورت، انتشارات پریگر، 1996، ص. 67.
21. ایان، کرشاو، (2008)، ص. 87.
22. همان، ص. 90.
23. آلن، بولاک، دایره المعارف بریتانیکا، همان.
24. همان.
25. ویلیام، شیرر، همان، ص. 258.
26. آلن، بولاک، دایره المعارف بریتانیکا، همان
27. ایان، کرشاو، همان، ص 50.
28. همان، ص. 1.
29. ویلیام، شیرر، همان، ص. 26.
30. رم، پاریس، بروکسل، بخارست، ضوفیا، آتن، بلگراد وهلسینکی
31. جان، لوکاس، «جایگاه هیتلر در تاریخ»، دایره المعارف بریتانیکا، بازبینی در 21 اردیبهشت1394 از :
http://www.britannica.com/EBchecked/topic/267992/Adolf-Hitler/215453/Hitlers-place-in-history
32. جان، اف. کندی، «مقدمهای بر رهبری: خاطرات روزانه اروپایی جان اف، کندی»، واشنگتن، انتشارات رگنری، 1945، ص. 74.
33. وینستون، چرچیل، لندن تایمز، 7 نوامبر 1938.
34. همان.
35. ایان، کرشاو، 2008، همان، ص 20.
36. همان.
37. ایان، کرشاو، «هیتلر: زندگی نامه»، ترجمه بیژن اشتری، 2008، مقدمه، ص. 23.
38. یوآخیم، فست، «هیتلر: جوانی و فتح قدرت»، ترجمه مهندی سمسار، زمستان 1391، ص. 11.
مجله فرهنگ و علوم انسانی عصر اندیشه شماره هفتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}