نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

کندة قبیله‌ای یمنی بود (1) که در غرب حضرموت منزل داشت و می‌دانیم عده‌ی زیادی از آنان همراه دیگر مهاجران یمنی به شمال کوچیدند و در جنوب وادی الرمة (که از شمال مدینه تا عراق گسترده است) سکنا گزیدند، و از اواسط قرن پنجم میلادی به موقعیت برجسته‌ای دست یافتند. ریاست کندة در آن تاریخ با امیری به نام حجر ملقب به «آکل المرار» (2) بود که امارت در فرزندان او ادامه یافت و چنین می‌نماید که او توانسته‌بود سیادت خود را بر بسیاری قبایل شمالی تحمیل کند و خود مطیع شاهان حمیری یمن بود. (3)
امارت کندی نجد با امارت منذریان در حیره و غسانیان در شام برابری و معارضه داشت و واقع شدنش بین دو حکومت و کوشش در بسط نفوذ بر قبایل معد در پیرامونش، آن را با دو حکومت مذکور به برخورد کشانید؛ و اخبار این برخوردها از روی کارآمدن حجر آکل المرار شروع می‌شود که در چند جنگ با غسانیان درگیر شد، (4) و دامنه‌ی تسلطش را بگسترد تا به مرزهای منذریان رسید. پس از مرگ وی پسرش عمرو جانشینش گردید و توانست میراث پدر را حفظ کند و با خاندان شاهی حیره وصلت نماید، که خود دلیل بر وسعت نفوذ اوست. به دنبال عمرو پسرش حارث آمد که از مهمترین امیران بنی کندة است و احتمالاً شروع حکومتش از سال 490 میلادی بود. به نوشته‌ی مورخان بیزانس وی کراراً به مرزهای روم تعرض کرد و دو پسرش حجر و معدیکرب سرداری سپاهش را به عهده داشتند. و نیز به سال 497 و 501 میلادی به فلسطین که از متصرفات روم بود یورش برد. (5)
پیش از فرا رسیدن قرن ششم میلادی تسلط حارث بر نجد کامل شده بود. در آن اوان قباد شاه ساسانی بر منذربن ماء السماء امیر حیره (به سبب آنکه زیر بار آیین مزدک نمی رفت)، خشم گرفت و وی را عزل کرد و حارث (کندی) داماد وی را برجایش گماشت و بدین گونه آرزوی پدران حارث در برانداختن امارت لخمی حیره برآورده شد و حارث طبق آنچه بعضی نوشته‌اند پسرانش را به ریاست قبایل گماشت: حجر را بر اسد و غطفان، شرحبیل را بر بکر، معدیکرب را بر تغلب و سلمه را بر قیس. (6)
اما حوادث بزودی تغییر کرد. حبشیان بر یمن مستولی شدند [یعنی حکومت کندة حامی اصلی خود را از دست داد] و قباد نیز مرد و پسرش خسرو انوشیروان که به سال 528 میلادی روی کار آمد مخالف مزدک و مزدکیان بود و پیروان آن را در قلمرو خود سرکوب می‌کرد. لذا منذربن ماءالسماء را به پایتختش حیره برگرداند و منذر با حارث درگیر جنگهای فرساینده‌ای شد که بالاخره به کشته شدن حارث انجامید. منذر سپس پسران حارث را مورد تعقیب قرار داد و قبایل را علیه ایشان برانگیخت. دیری نگذشت که معدیکرب و سلمه در معرکه‌ی موسوم به یوم اوارة الاول به خاک افتادند - و بعضی گویند معدیکرب دچار جنون گشت - همچنانکه شرحبیل پیشتر در برخورد با برادرش ضمن واقعه‌ی معروف به یوم کلاب الاول کشته شده بود. (7)

اما حجر که پدر امرءالقیس است به دست قبیله‌ی بنی اسد کشته شد و صاحب اغانی در قتل او چهار روایت می‌آورد: (8) روایت اول به نقل از هشام بن کلبی (متوفی 204 هـ) چنین است که حجر بر بنی اسد باج سالیانه مقرر کرده بود که همه ساله می‌پرداختند. پس از مرگ پدرش وقتی طبق معمول باجگیران را بر سر بنی اسد فرستاد از پرداخت امتناع نموده، مأموران را کتک سختی زدند. حجر با لشکری از ربیعة و قیس و کنانة بر ایشان تاخت و تسلیم شدند. سپس سرانشان را گرفت و به ضرب عصا به قتل رسانیده و اموالشان را به تاراج داد و از سرزمین مسکونی‌شان وادی الرمة به تهامة تبعیدشان کرد و رئیس بنی اسد عمروبن مسعود و همچنین شاعر قبیله، عبیدبن الابرص را زندانی نمود و شاعر با قصیده‌ای (9) دل حجر را نرم و مهربان کرد تا از ایشان درگذشت. اما در باطن اندیشه‌ی انتقام داشتند و غافلگیر و ناگهانی حجر را در خرگاهش کشتند و اموالش را به یغما بردند.

روایت دوم که ابوالفرج از ابوعمرو شیبانی (متوفی 213 هـ) می‌آورد حاکی از آن است که حجر بر جان خویش از بنی اسد ترسان بود لذا دخترش هند و خانواده‌اش را در پناه عویر بن شجنة تمیمی قرار داد و خود به گروهی از بنی سعد بن ثعلبة روی نهاد و اعتماد کرد. اما علباء بن حارث اسدی او را یافت و غافلگیر به قتل رساند.
طبق روایت سوم که ابوالفرج از هیثم بن عدی (متوفی 206 هـ) آورده پس از آنکه حجر خانواده و فرزندانش را به عویر بن شجنة می‌سپارد، از سرزمین بنی اسد بازمی‌گردد و مدتی در بین عشیره‌اش بنی کندة می‌ماند و از آنان لشکر عظیمی آماده می‌سازد و در حالی که به کثرت سپاهش می‌نازد بر بنی اسد می‌تازد، بنی اسد با خود می‌گویند به خدا اگر این بر ما غلبه کند مانند کودک بر ما حکم خواهد کرد! و زندگی در حال مغلوبیت لطفی ندارد و ما بحمدالله قویترین اعرابیم پس بزرگوارانه بمیریم. لذا اینان نیز رو به لشکر حجر نهاده به هم رسیدند و جنگ شدیدی درگرفت. در آن میان، سرکرده‌ی اسدیان علباء بن حارث بر حجر تاخت و ضربتی بر او زد و هلاکش ساخت و کندیان به هزیمت رفتند. امرءالقیس نیز در آن جنگ حضور داشت که با اسب پدرش گریخت و نتوانستند بگیرندش. اما عده‌ای از افراد خانواده‌اش را کشتند و برخی را اسیر کردند و هر چه بود غنیمت گرفتند. حتی کنیزان و زنان حجر و اموال شخصی حجر را بردند و قسمت کردند.
بالاخره روایت چهارم که ابوالفرج از ابن سکیت (متوفی 244 هـ) آورده، گوید: حجر پس از مرگ پدر به ریاست بنی اسد برگشت اما با آنان بدرفتاری می‌نمود. بنی اسد علیه او کنکاش کردند و بر آن شدند که علیه او اعلان جنگ کنند. لذا برخی دلاوران اسدی بر او خروج کردند و برخی غلامانش را کشتند و کنیزانش را به اسارت بردند و حجر مطلع شده به مقابله‌ی آنان درآمد، اما شکست خورد و اسیر شد و در آن میان جوانی به خونخواهی (یکی از بستگانش که حجر، پیشتر کشته بود) روی حجر پرید و او را کشت.
اما روایت اول از هشام کلبی که متهم به دروغسازی است، روایتی ضعیف است و از نشانه های باطل بودن آن، کلمه «قیامة» است در شعر منسوب به عبیدبن الابرص: «و هم العبید الی القیامة» شاعر جاهلی بت‌پرست از کجا با مفهوم قیامت که بعداً در قرآن کریم آمده، آشنا بوده‌است؟ همچنین است روایت دوم و چهارم که آشکارا ساختگی است به این دلیل ساده که حجر غافلگیرانه به قتل می‌رسد اما عشیره‌ی او کندة به خونخواهیش برنمی خیزند و درگیر جنگ انتقامی علیه بنی اسد نمی‌شوند. لذا ما سومی یعنی روایت هیثم بن عدی را می‌پذیریم که با آنچه در قصاید عبیدبن الابرص آمده توافق دارد که معاصر و شاهد حوادث بوده و در این اشعار کراراً از اینکه بنی اسد، حجر و کندیان را تنبیه و مجازات کردند یاد می‌کند و از جمله خطاب به امرءالقیس گوید: «اسبدوانی تو، نجاتت داد و گرنه همان می‌دیدی که دیگران دیدند و دچار همان سرنوشت می‌شدی» (10)، که اشاره است به فرار امرءالقیس از معرکه‌ای که در آن پدرش کشته شد. عبید جای دیگر در حالی که تهدیدهای امرءالقیس خطاب به بنی اسد را ریشخند می‌کند، باز اشاره به همین معرکه دارد:
ای آنکه به خونخواهی پدر، ما را به مرگ و خواری تهدید می‌کنی
و به دروغ مدعی هستی که سران ما را کشتی (یا خواهی کشت)،
هان! بر حجر پسر ام قطام (11) بگری نه بر ما.
آیا از خود نپرسیده‌ای آن فوج فوج کندیان،
که به جنگ پشت کرده گریختند، کجایند؟
آن روز که از ایشان چندان سر و گردن زدیم،
که شمشیرهای تیزمان خمیده شد. (12)
پایان زندگی حجر و امارت کنده، به همین صورت، مکرر در دیوان عبیدبن الابرص آمده است (13) و نشان می‌دهد روایت هیثم بن عدی به راستی و درستی نزدیکتر از سه روایت دیگر است که درآمیخته به دروغ و ساخت و پرداخته‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1- در این مورد رجوع کنید به الاشتقاق، چاپ گوتینگن، ج2، ص 218؛ و الاغانی، چاپ دارالکتب، ج9، ص 77. عده‌ای هم هستند که کنده را قبیله‌ای عدنانی می‌دانند (نگاه کنید به الاغانی، ج13، ص 79؛ و المفضلیات، چاپ لایل، ج1، ص 427)، اما این پنداری است نادرست؛ و دلیل قاطعش اینکه در اسماء کندیان به همان اسماء یمنی برمی‌خوریم مثل شرحبیل و معدیکرب (دو پسر حارث). (نویسنده)
2- «مرار» گیاهی است که شتر می‌خورد و مقصود از آکل المرار شتر نر است (کنایه از مرد مردانه و دلیر). (نویسنده)
3- الاغانی، چاپ ساسی، ج15، ص 28؛ ابن خلدون، ج2، ص 273؛ تاریخ العرب قبل الاسلام، دکتر جوادعلی، ج3، ص 220. (نویسنده)
4- الاغانی، ج15، ص 82 به بعد. (نویسنده)
5- تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج1، ص 900؛ حمزه‌ی اصفهانی، ص 69. (نویسنده)
6- تاریخ العرب قبل الاسلام، ج3، ص 238-245 و بعد. (نویسنده)
7- نقائص جریر و فرزدق، چاپ بیفان، ص 887؛ تاریخ ابن اثیر، ج1، ص 227-8؛ الاغانی، چاپ دارالکتب، ج12، ص 208 به بعد؛ المفضلیات، چاپ لایل، ج1، ص 428، معجم البلدان یاقوت، ج7، ص 269. (نویسنده)
8- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج9، ص 82. (نویسنده)
9- از جمله‌ی ابیات آن قصیده این است:

انت الملیک علیهم *** و هم العبید الی القیامه

یعنی: «تو خداوندگار ایشانی، و آنان تا قیامت بندگان تواند.» در این واقعه اسدیان «عبیدالعصا» نامیده شدند. (نویسنده)
10- دیوان عبیدبن الابرص، چاپ لایل، ص 53:

ورکضک لولاه لقیت الذی لقوا *** فذاک الذی انجاک مما هنالکا (نویسنده)

11- خواننده توجه کند که انتساب حجر به مادرش در شعر فوق، نوعی طعنه و تعریض طبق رسم جاهلی است. – م. (نویسنده)

12- یا ذاالمخوفنا بقـتـ *** ـل أبیه اذلالا وحینا
أزعمت أنک قدقتلـ *** ت سراتنا کذباً و مینا
هلاً علی حجر ابن ام *** قطام تبکی لاعلینا
هلا سألت جموع کنـ *** ـدة یوم ولوا أین أینا
أیام نضرب هامهم *** ببواتر حتی انحنینا
(نویسنده)

13- رجوع کنید به دیوان عبیدبن الابرص، قصاید شماره‌ی 4 و 17 و 26. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.