نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

دیوان امرءالقیس مکرر چاپ شده. چاپ اول در پاریس به سال 1837 به اهتمام دسلان است براساس دو نسخه‌ی خطی از کتاب دواوین الشعراء الستة یعنی (امرءالقیس، زهیر، نابغه، طرفه، عنتره و علقمة بن عبدة). معروف است که شنتمری [متوفی 476 ق] در شرح این شش دیوان روایت اصمعی را رعایت کرده و در پایان روایت اصمعی از دیوان هر شاعر، اضافاتی از روایات دیگر نیز آورده‌است. دسلان قسمت امرءالقیس این کتاب را منهای شرح شنتمری تحت عنوان نزهة ذوی الکیس و تحفة الادباء فی قصاید امرءالقیس انتشار داد.
آلوارد مستشرق در سال 1870 به نشر دواوین سته پرداخت. دیوان امرءالقیس نه بر اساس روایت شنتمری بلکه طبق نسخه‌ی روایت شده سکری است و چند قصیده و قطعه‌ی منسوب به امرءالقیس بدان افزوده شده. پس از آن دیوان امرءالقیس تدوین ابوبکر بطلیوسی در مصر و هند و ایران به چاپ رسید. حسن سندویی هر چه را در کتب و تاریخ منسوب به امرءالقیس یافت برحسب حروف معجم مرتب ساخت. مصطفی سقا نیز دیوان امرءالقیس را بر اساس روایت شنتمری - با دیگر شاعران ششگانه - در مجموعه‌ای به نام مختارالشعرالجاهلی انتشار داد.

در سال 1958 محمد ابوالفضل ابراهیم یک نشر علمی جدید از آن را وسیله‌ی دارالمعارف قاهره به چاپ رساند؛ با تکیه بر چند نسخه که توانست در خلال آن قطعات را طبق روایات دسته بندی کند. شروع از روایت اصمعی طبق نسخه‌ی شنتمری در ضمن دواوین سته که پیشتر یاد کردیم و حاوی سند موثقی است بین شنتمری و اصمعی، و بنا بر این روایت مطمئنی تواند بود. چاپ مذکور شامل بیست و هشت قصیده و قطعه به شرح شنتمری است و به دنبال آن بیست و نه قصیده و قطعه به روایت طوسی، که روایتی است کوفی. پس از آن سی و دو قطعه و قصیده‌ی دیگر که طوسی بر ساختگی بودن آن تصریح کرده‌است، آنگاه اضافاتی از نسخه سکری و ابن النحاس مصری و ابوسهل به روایت از بعضی کوفیان؛ که در جمع، تعداد قصاید و قطعات نشر مذکور به صد می‌رسد. ابوالفضل ابراهیم فهرست دقیقی از راویان بیرون کشیده و در پایان کتاب افزوده است که چون آن را مورد بحث قرار دهیم درمی‌یابیم که محکم ترین آنها روایت شنتمری از اصمعی است که سند متصل دارد. اما در بیشتر روایات کوفی دنباله‌ی آن، راویان شک ورزیده‌اند، یعنی آن اضافات قابل اطمینان نیست و نمی توان به مضمون و الفاظ آن اعتماد و استناد کرد. همچنین است اضافات به نقل از سکری و ابن النحاس و ابوسهل.

پس روایتی که می‌توان آن را اساس بحث و فحص قرار داد، از آن اصمعی است. پس پیش از پرداختن به آن، شبهه‌ای کلی را که در پیرامون شعر امرءالقیس از دیرباز مطرح شده می‌آوریم. شاید از همه مهمتر نظریه‌ی اصمعی است که آورده اند‌ گفته است: «آنچه از شعر امرءالقیس در دست داریم به روایت حماد راویه است مگر چندتایی که از اعراب یا ابوعمروبن علاء شنیده‌ایم.» (1) و می‌دانیم اشعاری که حماد نقل کرده همچون اخباری که ابن کلبی آورده غالباً بی اعتبار است. مرزبانی در الموشح می‌نویسد: «گویند بیشتر اشعار منسوب به امرءالقیس از صعلوکانی است که با وی رفیق شدند» و به نقل از ریاشی آورده اند‌که: «گفته می‌شود شعر امرءالقیس از او نیست بلکه از فتیان همراه اوست؛ مثل عمروبن قمیئة و غیره.» (2)
بر این جمله باید فاصله‌ی روزگار امرءالقیس تا زمان تدوین شعرش را در نظر گرفت، وانگهی از آنگاه که دولت از خاندان امرءالقیس برگشت، قوم او اهمیت دیرین را بازنیافتند [یعنی شعر امرءالقیس از لحاظ خاندانش مورد توجه خاص نبوده]. به علاوه در عصر جاهلی شاعران بسیاری نام امرءالقیس دارند، و (بالاخره) نباید فراموش کرد که روایت اصمعی نیز به گواهی خود او مورد اطمینان نیست چه با روایت حماد درآمیخته. غیر از اصمعی روایان دیگر هم هستند که بسیاری از شعر منسوب به امرءالقیس را منحول می‌دانند. چنانکه ملاحظه می‌کنیم طوسی در نسخه‌ی خود دو فصل بدان اختصاص داده: یکی اشعار منحول قدیم؛ دیگر بر ساخته های متأخرتر.
پس ما در برابر شاعری هستیم با اخبار درهم و اشعار ناخالص؛ لذا شایسته است تنها روایت اصمعی را آن هم با احتیاط و دقت بسیار مورد بررسی قرار دهیم. اول از همه معلقه است که جزء روایات حماد می‌باشد، البته راویان دیگر نیز آن را روایت کرده اند، همچون مفضل ضبی و اسمعی؛ اگر چه اصمعی چهاربیت ذیل را منکر است:

و قربة اقوام جعلت عصامها *** علی کاهل منی ذلول مرحل
و واد کجوف العیر قفر قطعته *** به الذئب یعوی کالخلیع المعیل
فقلت له لما عوی، ان شأننا *** قلیل الغنی ان کنت لما تمول
کلانا اذا مانال شیئاً أفاته *** و من یحترث حرثی و حرثک یهزل (3)

یعنی «و چه بسا بند مشگ کسان را بر دوش افکنده‌ام مانند شتر رام سفر آزموده‌ای.
و چه بسا بیابان خشک همچون شکم گورخر را گذشته ام که در آن گرگ مانند قمارباز پاکباخته‌ای زوزه می‌کشید.
پس خطاب به گرگ که زوزه کشید گفتم: کار من و تو بی فایده است و تو ثروتمند بشو نیستی! هر دوی ما وقتی به چیزی دست یابد آن را از دست می‌دهد و هر کس مثل من و تو کشاورزی کند لاغر خواهد بود.»
زیرا شباهتی به شعر امرءالقیس [امیرزاده] ندارد و به شعر صعلوکان می‌ماند، لذا آن را به تأبط شراً نسبت داده اند‌ ‌(دیوان امرءالقیس، چاپ دارالمعارف، ص 372).
بعد، قصیده‌ی به مطلع «الاعم صباحا ایها الطل البالی» است که همان روح معلقه را دارد و راویان در آن شک نکرده اند‌ و مفضل ضبی و اصمعی و ابوعبیده آن را قبول دارند، لذا ما هم آن را مسلماً از امرءالقیس می‌دانیم. سوم قصیده به مطلع «خلیلی مرابی علی ام جندب»، که گویند امرءالقیس آن را به تقاضای همسرش ام جندب سرود تا بین او و علقمة [بن عبده معروف به] فحل داوری کند که کدام شاعرترند. (4) از قدیم، هم خود قصیده و هم «شأن نزول» آن مورد شک و تردید بوده؛ به علاوه توجه داشته‌اند که با قصیده‌ای بر همان وزن و قافیه از آن علقمه درآمیخته؛ و شاید از همین جا بعضی راویان داستان معارضه‌ی دو شاعر را پرداخته اند، در حالی که علقمه در اوایل قرن هفتم میلادی می‌زیسته، و معاصر امرءالقیس نبوده‌است. [چه گفتیم که امرءالقیس در نیمه‌ی اول قرن ششم میلادی می‌زیسته است].
چهارم، قصیده به مطلع «سمالک شوق بعد ما کان اقصرا» که توصیفی است مفصل از سفر به سوی قیصر؛ و در رد آن همین بس که بگوییم تمام آنچه به این مسافرت مربوط می‌شود از برساخته های ابن کلبی و امثال اوست. اما در قصیده‌ی پنجم به مطلع «اعنی علی برق اراه و میض» خود اصمعی نیز شک کرده و گفته است در بعضی روایات آن را به ابودؤاد ایادی نسبت داده‌اند.(5)

ششم، قصیده به مطلع «غشیت دیارالحی بالبکرات» پذیرفتنی است و چه بسا از اشعاری باشد که پس از کشته شدن پدرش سروده، هفتم، قصیده به مطلع «الا ان قوماً کنتم امس دونهم» در مدح عویر بن شجنة تمیمی را طوسی جزء روایات مفضل ضبی نیاورده (6) و ظاهراً در نظر مفضل نسبت آن به امرءالقیس مسلم نبوده، لذا ما هم آن را رد می‌کنیم. هشتم، قصیده به مطلع «لمن طلل ابصرته فشجانی» که مورد شک ابوعبیدة بوده و گوید آن را به امرءالقیس بسته‌اند.(7) نهم، قصیده به مطلع «قفا نبک من ذکری حبیب و عرفان»، که اشاره به چوبهایی دارد که شاعر را در حال مریضی بر آن حمل می‌کرده اند‌ و مربوط می‌شود به داستان [مشکوک مسموم شدنش در بازگشت از] مسافرت نزد قیصر؛ و قابل اطمینان نیست. دهم، قصیده به مطلع «دع عنک نهباً صیح فی حجراته» در مدح نبهانی سروده شده که امرءالقیس را در حال فرار از دست منذر و سرگردانیش میان قبایل، پناه داد؛ نسبت این قطعه به امرءالقیس شاید صحیح باشد. یازدهم، قصیده به مطلع «ارانا موضعین لامرغیب» صحیح است، و از جمله شنیده‌های اصمعی از ابوعمروبن علاء. (8) دوازدهم، قصیده به مطلع «أماوی هل لی عندکم من معرس»، طبق روایت ابوعمرو شیبانی، از آن بشر بن ابی خازم اسدی است. (9) سیزدهم، قصیده به مطلع «الما علی الربع القدیم بعسعسا»، در بعضی ابیات به داستان [مشکوک] حله مسموم اشاره دارد و به همین دلیل ردش می‌کنیم. چهاردهم، قصیده به مطلع «لعمرک ما قلبی الی اهله بحر» در مدح سعدبن ضباب ایادی پناه دهنده امرءالقیس است که اصمعی و ابوعبیده و مفضل هر سه صحیح دانسته اند‌ و می‌توان پذیرفت. پانزدهم، قطعه به مطلع «لمن الدیار غشیتها بسحام» که در سرزنش سبیع بن عوف است و امرءالقیس پس از کشته شدن پدر سروده، نیز پذیرفتنی است.

شانزدهم، قطعه به مطلع «یا دار ماویة بالحائل» را طوسی منکر است و به نقل از احمدبن حاتم می‌گوید: هیچ یک از راویان آن را از امرءالقیس نمی شناسند. (10) هفدهم، قصیده به مطلع «رب رام من بنی ثعل» که در ستایش عمروبن مسبح طایی و تیرانداز و شکارافکنی اوست؛ بیشک از امرءالقیس نیست چه عمرو - این شکار افکن و تیراندازی بی نظیر - خیلی بعد از امرءالقیس بوده است. زیرا جزء هیأتی از اعراب خدمت پیغمبر رسید. (11) هجدهم، قصیده به مطلع «یا هند لاتنکحی بوهة»، که آمدی انتساب آن را به امرء القیس کندی منکر شده و گفته که از امرء القیس بن مالک حمیری است. (12)
نوزدهم، قطعه به مطلع «الا قبح الله البراجم کلها» در هجو قبایل تمیم که در یوم کلاب، شرحبیل عموی امرءالقیس را تنها گذاشتند، سروده شده‌است و ابن اعرابی صحت آن را منکر است. (13) بیستم، قطعه به مطلع «ان بنی عوف ابتنوا حسباً» در مدح عویربن شجنة، ممکن است صحیح باشد. بیست و یکم، قطعه به مطلع «والله لا یذهب شیخی باطلا» که به احتمال قوی ساختگی است، چه گفته اند‌ پس از رسیدن خبر قتل پدرش سروده در حالی که، طبق روایت هیثم بن عدی، امرءالقیس خود در هنگامه‌ی کشته شدن پدرش حاضر بوده‌است. بیست و دوم، قطعه به مطلع «الا الا تکن ابل فمعزی»، که مورد انکار اصمعی است. (14) بیست و سوم، قطعه به مطلع «الا یا لهف هند اثر قوم» که گفته اند‌ موقعی که به عوض بنی اسد بر سر کنانة تاخت، سروده؛ و ممکن است صحیح باشد. بیست و چهارم، قطعه‌ای در مدح معلی طایی است [که شاعر را پناه داد] و همچنین بیست و پنجم و بیست و ششم، دو قطعه که در حال تعقیب و فرار از دست منذر سروده شده، ممکن است صحیح باشد. بیست و هفتم، قطعه به مطلع «دیمة هطلاء فیما وطف»، که اصمعی از ابوعمروبن علاء و او از ذوالرمة روایت کرده، (15) از اشعار مورد اطمینان امرءالقیس است. بیست و هشتم، شعری است که گویند هر بیتش را نیمی امرءالقیس سروده و نیمی توأم یشکری؛ و به احتمال قوی از برساخته‌های راویان است، و شاید روی همین تردید بود که طوسی آن را جزء روایات مستند به راوی معتمد - مفضل ضبی - نیاورده‌است.
با این حساب از روایت اصمعی، تنها دو قصیده‌ی بلند 1 و 2 کاملاً صحیح است و نظیر آن قصیده‌ی یازدهم و قطعه بیست و هفتم است که همو از ابوعمروبن علاء روایت کرده. در درجه‌ی بعد، می‌توان قطعات شماره‌ی 6 و 10 و 14 و 15 و 20 و 23 و 24 و 25 و 26 را قابل قبول شمرد، با توجه به این که غالب اینها را - اگر واقعاً از امرء القیس باشد - بعد از کشته شدن پدر سروده و به کسانی که پناهش دادند یا طردش کردند اشاره دارد و برخی از این اشعار از قول ابن کلبی در ضمن روایتش راجع به خونخواهی شاعر از بنی اسد در اغانی آمده، لذا می‌گوییم اینها ممکن است صحیح باشد؛ اما آنچه از شعر امرءالقیس ثابت و مسلم است همان قصیده‌ی اول و دوم دیوان است به اضافه‌ی قصیده‌ی یازدهم و قطعه‌ی بیست و هفتم که اصمعی از ابوعمروبن علاء استماع کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

1- مراتب النحویین، ص 72. (نویسنده)
2- الموشح، ص 34؛ ابن سلام، ص 134. (نویسنده)
3- چهار بیت مورد اشاره‌ی مؤلف از شرح زوزنی که در دسترس بود نقل شد. قابل توجه اینکه زوزنی گوید: هیچ یک از پیشوایان بزرگ ادب، این اشعار را جزء معلقه امرءالقیس نیاورده‌اند بلکه از تأبط شرا می‌دانند. - م. (نویسنده)
4- الموشح، ص 30؛ دیوان امرءالقیس، ص 381؛ و نیز کتاب الخیل ابوعبیدة، ص 136. (نویسنده)
5- دیوان امرءالقیس، ص 72. (نویسنده)
6- همان، ص 397. (نویسنده)
7- همان، ص 398. (نویسنده)
8- همان، ص 402. (نویسنده)
9- همان، ص 404. (نویسنده)
10- همان، ص 411. (نویسنده)
11- الاشتقاق ابن درید (چاپ گوتینگن) ، ج2، ص 232. (نویسنده)
12- معجم الشعراء، ص 12؛ دیوان امرءالقیس، ص 413. (نویسنده)
13- دیوان امرءالقیس، ص 414. (نویسنده)
14- همان، ص 137. (نویسنده)
15- همان، ص 144. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.