نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

شاید قدیمی‌ترین نشر دیوان نابغه، نشر دیرنبورگ در مجله آسیایی (69 -1868) باشد که از شرح شنتمری بر دیوانهای شش شاعر (امرءالقیس، نابغه، زهیر، طرفة، عنترة وعلقمة) استخراج کرده. آنجا که صحبت از دیوان امرءالقیس بود گفتیم که شنتمری در روایت دواوین سته بر اصمعی تکیه کرده و در آخر، قصایدی به روایت کوفی بر آنها افزوده‌است. دیرنبورگ به دو نسخه‌ی خطی از شرح شنتمری که در پاریس یافت و یک نسخه خطی از دیوان نابغه به شرح بطلیوسی که در وین یافت اعتماد کرد. در مجله‌ی آسیایی به سال 1899 ملحقی بر دیوان نابغه انتشار یافت بر اساس یک نسخه‌ی خطی از مجموعه شیفر که اضافات تازه‌داشت.
آلوارد نیز دیوان نابغه را جزء دواوین سته شرح شنتمری به سال 1870 بر اساس چند نسخه‌ی خطی منتشر ساخت. در این چاپ بر شنتمری اکتفاء نشده بلکه اشعاری در کتب ادب به هر یک از شش شاعر نسبت داده‌اند به دیوانش اضافه شده‌است. دیوان نابغه در قاهره نیز جزء مجموعه‌ی شش دیوان به شرح بطلیوسی به چاپ رسیده است. باز در قاهره به سال 1910 دیوان نابغه تحت عنوان التوضیح و البیان عن شعر نابغه بنی ذبیان به اهتمام مصطفی ادهم انتشار یافت. در بیروت نیز همراه دیوان چهار شاعر دیگر: (عروة بن ورد، فرزدق، حاتم طایی و علقمه فحل) در مجموعه‌ای به نام خمسة دواوین العرب منتشر گردید. لویس شیخو در مجموعه‌ی شعراء النصرانیة دیوان نابغه را نیز بر اساس چاپ آلوارد انتشار داد. مصطفی سقا هم دیوان نابغه را جزء مجموعه‌ی مختارالشعر الجاهلی آورده که پیشتر گفتیم همان دواوین سته‌ی شرح شده وسیله شنتمری است با اشارات و تعلیقات مختصری از شنتمری منهای شرح او. از شرح شنتمری چند نسخه‌ی خطی در «دارالکتب المصریة» هست. در کتابخانه احمد ثالث در استانبول نیز دیوان خطی نابغه به شرح ابن سکیت و در «مکتبة فیض الله» دیوان خطی نابغه به شرح تبریزی هست که عکس هر دو نسخه در مرکز «احیاء المخطوطات» دانشگاه مصر موجود می‌باشد.
ما در تحقیق خود بر شرح شنتمری که دربرگیرنده‌ی روایت اصمعی - معتمدترین راوی شعر جاهلی - است تکیه می‌کنیم و آن، قصیده‌ی شماره‌ی 22 پایان می‌یابد چه شنتمری در دنبال آن می‌نویسد: «تمام شد آنچه اصمعی از شعر نابغه روایت کرده، از این جا به بعد قصاید برگزیده از غیر روایت اصمعی را می‌آوریم انشاءالله تعالی»؛ و آن هفت قصیده است به روایت طوسی از ابن الاعرابی و ابوعمرو شیبانی. یعنی این هفت قصیده را کوفیان بر روایت بصریان و اصمعی افزوده‌اند و ظاهراً اصمعی در این هفت قصیده شک داشته یا منکر بوده که ثبت نکرده. بدین لحاظ ما هم نمی توانیم در بحث از نابغه بر آن اعتماد کنیم. ما فقط به روایت اصمعی تکیه کرده آن را پایه‌ی بحث درباره‌ی شاعر و شعرش قرار می‌دهیم.

با این حال روایت اصمعی نیز به محض مرور، درخور مناقشه می‌نماید. چه ضمن آن قصیده‌ی وصف متجردة به مطلع «أمن آل میة رائح او مغتد» را نیز بدون هیچ سندی آورده است و همچنانکه شنتمری اشاره کرده روایت ضعیفی است و به محض خواندن ملاحظه می‌کنیم غزلی است بی پرده و رسوا، که با شخصیت متین و سنگین نابغه نمی‌سازد و این نحوه غزل در شعر نابغه تکرار نشده تا ممکن شود آن را بپذیریم. این قصیده‌ی غیرمنتظره و مستهجن را پرداخته‌اند تا خبر دروغینی را مدلل سازد. راویان برای آنکه خشم گرفتن نعمان بن منذر را بر نابغه تفسیر کرده باشند این تغزل هرزه را که عرق بر پیشانی می‌نشاند از قول نابغه ساخته‌اند. گویا دنیا بر نابغه تنگ بوده و زنی جز همسر نعمان نمی‌یافته که چنان رسوا برایش غزلسرایی کند! اگر این راویان در تاریخ عصر جاهلی و رقابتی که بین منذریان و غسانیان وجود داشت تعمق می‌ورزیدند، و حتی اگر تنها در شعر نابغه دقت می‌کردند، نیک در می‌یافتند که پس از آنکه در جنگ غسانیان با قبیله‌ی ذبیان، کفه غسانیان چربید و عده‌ای از ذبیانیان را اسیر کردند، نابغه برای رها ساختن اسیران قومش ناچار به ترک دربار منذریان و رهسپار شدن به پایتخت غسانیان شد و بدین‌گونه نعمان [منذری] نماینده و مبلغ خود را بین ذبیانیان از دست داد و سخت بر او خشمگین گردید. اما نابغه به منظور خنثی کردن تدابیر غسانیان علیه قبیله‌اش نزد آنان می‌بود تا عمرو نعمان [بن حارث] دو خصم غسانی ذبیان بمردند و نابغه رأی چنان دید که به پایتخت منذریان برگردد، آن هم نه از ترس جان خود - چنانکه راویان گفته‌اند - بلکه مبادا نعمان منذری قبایل را علیه ذبیان برانگیزد. پس تغییر مواضع نابغه کلاً علت سیاسی داشته نه شخصی. لذا ما قصیده‌ی وصف متجردة را رد می‌کنیم؛ همچنین داستان گریختن نابغه را از دست نعمان و بازگشتنش نزد او وقتی شنید مریض است. به همین دلیل در قصیده رائیه منسوب به او شک داریم که در آن گوید:

آیا بهترین مردم را نمی بینی که بر تخت روان روی دوش جوانان،
برای گردش از کوی بیرون می‌شود؟
ما از الله عمر ابدی برایش مسألت داریم
تا همچنان، خداوندگار ما باشد و آباد کننده‌ی زمین. (1)
راویان، این را برساخته‌اند تا تصویری از بیماری نعمان به دست داده باشند. اما سبک شعر بویژه شیوه‌ی دعا نشانه‌ی اسلامی بودن شعر است. پس این را رد می‌کنیم، همچنانکه قطعه‌ی به مطلع:

الم اقسم علیک لتخبرنی *** أمحمول علی النعش الهمام

یعنی «آیا ترا قسم ندادم که به من خبر دهی آیا آنکه بر تابوت می‌برندش همان بزرگوار است؟»
را که خطاب «به عصام» حاجب نعمان است و باز به بیماری نعمان مربوط می‌شود. و نیز قصیده‌ی به مطلع زیر را رد می‌کنیم:

لعمرک ما خشیت علی یزید *** من الفخر المضلل ما اتانی

یعنی «به جان تو سوگند - طبق اخباری که به من رسیده‌است - برای یزید بابت هیچ افتخار گمشده‌ای بیم ندارم!».
که در هجو یزیدبن عمروبن صعق از طایفه‌ی کلاب (از عشایر بنی عامر) است و روات گویند یزید، شترانی از آن نعمان برده بود. در پایان این شعر می‌خوانیم: «ولکن لا امانة للیمان»، یعنی: «اما یمنی را امانت نیست» و نابغه کسی نبوده که نداند بنی عامر از قیس‌اند و قیس مضری است نه یمانی!
ظاهراً جعل کننده‌ی این بیت - یا بهتر بگوییم کل قصیده - دچار تنگی قافیه شده بوده‌است. دیگر از اشعاری که اصمعی روایت کرده و شدیداً در آن شک داریم قصیده به مطلع زیر است:

بانت سعاد وامسی حبلها انجذما *** و احتلت الشرع فالا جراع من اضما

یعنی «سعاد جدائی گزید و رشته‌ی محبتش گسیخته شد و در آبشخور و ریگزار کوه «اضم» مأوی گرفت.»
که یکدست تغزل است، علاوه روح اسلامی دارد آنجا که گوید:
پروردگار من عمرت دهاد! بر ما عشقبازی زنان روا نیست؛
در حالی که دامن بر کمر زده، سوار شتران تنگ چشم افسار کشیده،
به امید برکت و نعمت عزم حج داریم. (2)
پس ما پنج قصیده به روایت اصمعی را منکریم. می‌ماند هفده قصیده که آن نیز از ابیاتی دخیل خالی نیست، از آن جمله در قصیده‌ی عینیه که برای اعتذار خطاب به نعمان سروده پنج بیت زیر مدخول است:

لعمری و ما عمری علی بهین *** لقد نطقت بطلا علی الأقارع
أقارع عوف لا أحاول غیرها *** وجوه فرود تبتغی من تجادع
أتاک امرؤ مستبطن لی بغضة *** له من عدو مثل ذلک شافع
أتاک بقول هلهل النسج کاذب *** و لم یأت بالحق الذی هو ناصع
أتاک بقول لم أکن لأقوله *** ولو کبلت فی ساعدی الجوامع (3)

یعنی «به جان خودم سوگند - و جان من نزد من خوار نیست - که سخن باطل بر من بسته‌اند. منظورم طایفه قریع بن عوف است که با چهره‌ی بوزینه‌وار در جست‌و‌جوی کسی هستند که با آنان بددهنی کند. مردی که درونش پر از دشمنی من است نزد تو آمده و دشمن دیگر من با او جفت است. و سخنی سست بر من بسته نه حقیقتی روشن و آشکار. سخنی از قول من آورده که نگفته‌ام و نمی گویم اگر هم زنجیر بر بازوانم نهند».

راویان اینها را وارد قصیده کرده‌اند تا تأییدی باشد بر آنچه گفته‌اند که سبب فرار نابغه از نعمان هجویه‌ای بود که مرة بن سعدبن قریع و عبد قیس بن خفاف از زبان وی علیه نعمان ساختند و نابغه چون مطلع شد روبه گریز نهاد. در مورد شش بیت زیر از معلقه نابغه نیز همان نظر را داریم:

و لا أری فاعلاً فی الناس یشبهه *** و لا أحاشی من الأقوام من أحد
الا سلیمان اذ قال الا له له *** قم فی البریة فاحددها عن الفند
و خیس الجن انی قد أذنت لهم *** یبنون تدمر بالصفاح و العمد
فمن أطاعک فانفعه بطاعته *** کما أطاعک و ادله علی الرشد
و من عصاک فعاقبه معاقبة *** تنهی الظلوم و لا تقعد علی ضمد
الا لمثلک أو من أنت سابقه *** سبق الجواد اذا استولی علی الأمد

یعنی «کسی را در کردار همانند او میان مردمان هیچ یک از اقوام نمی بینیم، مگر سلیمان، که خدا به او گفت: میان مردمان برخیز و ایشان را از باطل بازدار، و جن را مأذون ساختم که قصر تدمر را با ستونها و تخته سنگها بسازند. هر کس ترا اطاعت کرد بدو سود برسان و به راستی دلالت کن و هر کس سرکشی نماید او را مجازات کن تا ستمکاره از ستم باز ایستد. و بر کسی خشم مگیر مگر همردیف خودت، یا قدری کمتر».
ممدوح را به سلیمان تشبیه می‌کند که از سوی خدا برای هدایت مردم تعیین شده؛ و جنیان کاخ تدمر را برایش با ستونها و تخته سنگها برپا کرده‌اند... گویی گوینده‌ی شعر از پیروان کتب آسمانی است، حال آنکه نابغه همچون قومش بت‌پرست بوده و طه حسین حق دارد که می‌گوید: این ابیات را در معلقه «زورچپان» کرده‌اند. (4) همچنانکه در غیر روایت اصمعی نیز دو بیت پوزشخواهانه، خطاب نعمان، به نابغه نسبت داده‌اند که در آخر آن گوید: «کذلک کان نوح لایخون». جاحظ و ابن سلام - این را که نابغه چنین شعری گفته باشد نفی کرده‌اند، گویی همان احساس طه حسین را در برابر ابیات پیشگفته داشته‌اند و سزاست که آن را مجعول بدانیم. (5) همچنین است پنج بیت (6) از معلقه که اشاره به تیزبینی و تندهوشی [زرقاء] یمامه دارد که یک گله کبوتر را در پرواز دید، گفت: کاش آن کبوتران و نصف تعدادشان مال من بود که با کبوتر خودم صدتا می‌شد. اتفاقاً کبوتران در دام افتادند و چون شمرده شدند شصت و شش تا بود، و در مثل گویند: «احکم من زرقاء الیمامة». ساختگی بودن این تکه هویداست [!؟]. گذشته از این بقیه‌ی معلقه را و نیز دیگر قصاید نابغه به روایت اصمعی را - به استثنای پنج قصیده که رد کردیم - صحیح می‌دانیم.

پی‌نوشت‌ها:

1- ألم تر خیر الناس أصبح نعشه *** علی فتیة قد جاوز الحی سائرا
و نحن لدیه نسأل الهت خلده *** یرد لنا ملکاً و للأرض عامرا (نویسنده)

2- حیاک ربی فانا لایحل لنا *** لهو النساء و ان الدین قدعزما
مشمرین علی خوص مزنمة *** نرجو الا له و نرجوالبر و الطعما (نویسنده)

3- یعنی: به جان خودم - که در نظرم خوار نیست - سوگند که قریع بر من دروغ بسته است؛ آن فرزندان عوف با چهره‌های بوزینه مانند که جز دشنام را نشایند. آری مردی که با من کینه‌ی نهان دارد دشمن دیگرم را با خود یار کرده، و گفتاری سست [از زبان من] نزد تو آورده‌است، نه حقیقتی تابناک. حرفی از قول من نقل کرده که هرگز نگفته‌ام هر چند بر دستم زنجیر بگذارند.
(نویسنده)
4- فی الادب الجاهلی، ص 337 به بعد. (نویسنده)
5- الحیوان، 2/ 246؛ طبقات فحول الشعراء، چاپ دارالمعارف، ص 50- 49. (نویسنده)

6- احکم کحکم فتاة الحی اذ نظرت *** الی حمام شراع وارد الثمد
یحفه جانبا نیق و تتبعه *** مثل الزجاجة لم تکحل من الرمد
قالت ألا لیتما هذا لحمام لنا *** الی حمامتنا و نصفه فقد
فحسبوه فألفوه کما حسبت *** تسعاً و تسعین لم تنقص و لم تزد
فکملت مائة فیها حمامتها *** و أسرعت حسبة فی ذلک العدد

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.