نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

شاید بتوان گفت در شعر جاهلی هیچ شاعری به اندازه‌ی زهیر توجه به پیراستن شعرش نداشته است. طبق آنچه راویان گفته‌اند زهیر راوی شعر ناپدریش اوس بن حجر شاعر مشهور تمیمی و نیز راوی شعر طفیل غنوی استاد توصیف اسب و شکار و نیز راوی شعر داییش بشامة بن غدیر بوده‌است. علاوه خود نیز کعب و شاگردش حطیئة را به عنوان شاعر پرورده و تربیت کرده‌است. (1)
پس ما در برابر شاعر ممتازی هستیم که تمام عمرش را با شعر زیسته و به آموزش آن گذرانده‌است، به عبارت دیگر در برابر مکتبی هستیم با نمایندگانی درخشانی چون زهیر، کعب بن زهیر، و حطیئة. هرگاه بخواهیم استاد و پیشرو حقیقی زهیر را در شعر بشناسیم از آن سه که نام بردیم (اوس، طفیل و بشامة)، این اوس بن حجر ناپدری زهیر است که بر هنر وی از جهات مختلف تأثیر گذاشته، هم از لحاظ موضوعات، هم نحوه‌ی پرداختن به آن و هم مضمون پردازی و تصویرسازی، که کمی بعد به مواردی از آن اشاره خواهیم کرد.
اگر موضوعات شعر زهیر را به معرض دید آوریم عبارت است از مدیحه و غزل و توصیف شکار و هجو؛ که در آن میان گرایشی به حکمت و اندرز و بیان اخلاق ستوده نیز دارد و هرگاه مرثیه را بدل مدح انگاریم همه‌ی اینها موضوعاتی است که اوس پیرامون آن شعر سروده. از مدایح اوس جز ابیات پراکنده‌ای برجا نیست، حال آنکه مرائیش جاودانه مانده و در این موضوع اوس با زهیر متفق است که فضایل و مناقب فضالة بن کلدة را به مثالهای والای مروت عربی بربرمی‌گرداند [مدایح زهیر نیز چنانکه خواهیم دید، همین طور است].

بین مدایح زهیر معلقه از همه درخشان تر است که در آن هرم بن سنان و حارث بن عوف را می‌ستاید. آن دو برای آشتی دادن عبس و ذبیان کوشیدند و اعلان کردند که خون بهای کشتگان را تقبل می‌کنند تا جنگ دو قبیله که به جان علیه هم می‌زدند، بخوابد. اتفاقاً در آن اثناء حصین بن ضمضم [ذبیانی] به انتقام برادرش هرم بن ضمضم، وردبن حابس عبسی را کشت. عبسیان برآشفتند و تیغ کشیده می‌خواستند از نو وارد جنگ شوند که حارث بن عوف بیدرنگ قدم پیش گذاشت و صد شتر با پسرش نزد عبسیان فرستاد که یا خون بها بپذیرند و یا جگربندش را در عوض آن کشته قصاص کنند. عبسیان صد شتر را پذیرفتند و صلح کردند و جنگ خونین پایان گرفت. در اینجاست که می‌بینیم زهیر صدا به ستایش آن بزرگمنشی خطیر برمی دارد و حصین را آشکارا می‌نکوهد که نزدیک بود با آن کارش اندیشه‌ی صلح را به نابودی کشد و به ثنای دو رئیس و اقدامی که به نفع هر دو قبیله صورت دادند و با خون بها خونها را بند آوردند، زبان می‌گشاید و چنین می‌سراید:

سوگند می‌خورم که شما بهترین سروران قوم هستید،
در هر امری که نقض و ابرام کنند.
عبس و ذبیان را که نزدیک بود نیست شوند
و برای کشتن یکدیگر تا آخر نفر آماده و همقسم شده بودند، فراهم آوردید.
و گفتید که اگر با بذل مال و گفتار نیک، توان به صلح رسید ما حاضریم.
بدین سان بر بهترین موقعیت دست یافتید،
در عین آنکه به خاطر جنگ نکردن، در حق قبیله‌ی خود عاق و گنهکار نیستید.
شما بین همه‌ی اشراف معد (2) و غیر آن،
دو بزرگوارید،
و هر کس از گنج برای گرامی داشتن نام بگذرد، بزرگ می‌شود. (3)
فداکاری و کار به یادماندنی هرم و حارث زهیر را به ستایش صلح و سلامت واداشت که مطلبی است دور از ذوق جاهلی؛ و میان شعر جاهلیان که انعکاس خونخواهی‌هاست و خود را چون پروانه به اخگر جنگ افکندن، نادر افتاده. در ادامه‌ی شعر جنگ را به صورت زشتی تصویر می‌کند:
جنگ همان است که [به یقین] دریافتید و چشیدید،
و این سخن، حکایت گمان و پندار نیست.
هرگاه به جنگ برمی خیزید، دست به کار نکوهشباری زده‌اید:
چون آتشی که برافروزندش و درگیرد
و شیری که برانگیزندش و درآویزد.
جنگ مثل آسیایی شما را می‌ساید و می‌فرساید.
[جنگ آبستن بلاهاست] و همه ساله دوقلو می‌زاید،
آن هم چه فرزندانی! شومتر از احمر عاد.
[که ناقه‌ی صالح را پی کرد و قوم خود را گرفتار عذاب ساخت]. مگر (4) پنداشته‌اید که جنگ، به اندازه‌ی آبادیهای عراق،
برای شما سودهای خرد و کلان بار می‌آورد!؟ (5)
و هم از این روست که زهیر به صلح فرامی خواند تا اعراب، آن ناوردها و آوردهای فرساینده را به یک زندگی آرام و آسوده پر از برادری و مهربانی و عطوفت بدل کنند. ویرانی و تباهی زندگی عرب را بر اثر جنگها به طور بدیعی تصویر می‌کند:
بین دو آب خوردن اندکی چریدند،
آنگاه به آبشخوری خونبار و نیزه زار درآمدند،
و آرزوهای انتقامکشی از یکدیگر را برآورده ساختند؛
و دوباره به چراگاهی پر و بال و وخامت بازگشتند. (6)
پس ما در برابر شخصیتی ممتاز از شعرای جاهلیت هستیم دارای مهر و عطوفت و گرایشی نیرومند به نیکی. این بدان معنا نیست که او در ستایش هرم بن سنان و پسرعموی وی حارث بن عوف از فرم جاهلی مدیحه یعنی ستایش از شجاعت و تهور بزرگمنشانه عدول کرده باشد؛ چنین نیست بلکه در قصیده‌ی دوم ملاحظه می‌کنیم که آن دو و ایل و تبارشان را [جاهلیانه] ستوده است:
چون به دادرسی برخیزند،
به سوی فریاد خوان خویش به پرواز درآیند:
نه عاجزوار و بی سلاح بلکه با نیزه‌های بلند،
بر اسبانی شگرف و پریدار - که [در تعقیب] رسیدن درگذشتن توانند.
ولو به قتل رسند و دشمن با نوشیدن خونشان شفا یابد (7) [باکشان نیست]
که از دیرباز کشته شدن آرزویشان بوده‌است.
براسب شیران شکاریند،
با زره‌های بلند پولادین که تیر بر آن کارگر نیست.
چون جنگ آبستن شود و چند شکم بزاید و با دندان قروچه مردم را بترساند،
و در خیمه‌گاه قضاعیان یا مضریان هیزم نبرد برافروخته شود،
آنان [یعنی ایل و تبار ممدوح] بهترین افراد معد هستند
که خیررسان قومند، و از همه برتر. (8)
بدین گونه ممدوح علاوه بر دلاوری، کرم سرشار دارد:
وقتی خشکسال بر مردم دستبرد زند،
و در قحط زمستانی هر چه مال عزیز هست، خورا رود،
تا هنگامی که سبزه سربرآرد؛
نیازمندان را آستین نشین ایشان بینی.
تقاضامندان را حاجتروا سازند؛
و در قمار داو کلان زنند.
آن چهره‌های درخشان در انجمنهای خویش،
گفتار و کردار [والا] در میان می‌آورند.
توانگران‌شان متکفل گرفتارانند
و تهی دستان‌شان هم گشاده دستند.
و چون به گرد منازل‌شان برآیی، مجالسی بینی
که به راستی تند و تیزی جهل را به [آب] خرد فرو می‌نشاند.
چون بدهکار یا خون‌گرفته‌ای در حضورشان بایستد
آنکه نشسته است گوید: خوب کردی و خوش گفتی (به راه خود رو)
بر تو تاوانی نیست و عزیزی.
این همه فضیلت را پدر از پدر میراث برده‌اند.
که از نی (باب نیزه) جز نی نروید
و خرمابن جز از خاک بارور برنیاید. (9)
از شیواترین مدایح زهیر دالیه‌ای است که مفضل ضبی روایت کرده و در آن از شجاعت و سخاوت و فصاحت و نیز پیشقدمی ممدوح در کارهای ستوده یاد می‌کند:
در ساعت نحس یا سعد [در دارایی و نداری]
به یکسان بخشنده است
آن دلاور و زبان‌ آور نبرد که خویشاوند را پاس دارد
و با دست و زبان (بر خصم) تیر بارد.
وقتی «قیس بن عیلان» (10) حد نصاب عظمتی را پیشنهاد کنند
که هر که بدان رسید سروری یابد،
تو آن یکه سواری که بی زخم تازیانه
باره‌ات از هر رهوار پیشتازی گرو می‌برد.
اگر تعریف کسی را جاودانه می‌کرد، تو نامیرا بودی
اما ستایش را این هنر نیست. (11)
و باز در مدح هرم بن سنان رائیه‌ی زیبایی دارد که ضمن آن گوید:
این همه رها کن و فضایل هرم را برشمار،
آن بهترین چادرنشینان و شهریان.
تو دلیرترین زرهداری،
آن هنگام که تن به تن درآویزند و دلها از ترس لبریز شود.
سایه فکن بر خویشاوند بیچیزی،
آنگاه که گرفتار مصیبتهای روزگار گردد.
خصوصیتی بزرگمنشانه؛
ترا از نکوهیدگی و پیمانشکنی حفاظت می‌کند.
اراده‌ی تو قاطع و نافذ است،
حال آنکه بسیاری، آنچه را برآورد کنند نمی توانند.
میان تو و خوبی حایلی نیست،
لیکن میان تو و زشتیها پرده‌هاست.
من بدانچه خود دانسته‌ام می‌ستایمت،
گذشته از مردانگیهای به یادماندنی گذشته و گذشتگانت. (12)
و همه جا در مدح هرم به این گونه آرمانستایی اخلاقی شیوا و تابناک برمی خوریم، از آن جمله است:
جویندگان، خیر را در هرم می‌جویند
و خواهندگان، راه پوی خانه‌ی اویند.
هرم را هنگام گرفتاریها و دست تنگیهایش نیز سخاوتمند و عطاپیشه بینی.
شیر دل مردشکار «عثر» که وعده‌ی ناورد هماوردان را نکول نکند
آن [پیشدست بیباکی] که تیرانداز را با نیزه پاسخ دهد
و نیزه ور را با تیغ،
و با تیغزن گلاویز شود.
این در جنگ،
اما در انجمن سخنوران و زبان آوران نیز از تدبیر عاجز نیست. (13)
زهیر، حصن بن حذیفة و قیس بن فزارة را هم که در نبرد عبسیان علیه عشیره‌ی زهیر، یاور اینان بود و کارهای گفتنی کرد، به زیور مدایح شیوا بیاراست، چنانکه گوید:
فیض بی انقطاع آن دستهای سپید و پاک،
چون ابر بر خواهندگان ریزان است.
صبحگاهی به خدمتش رسیدم،
نشسته بود و ملامتگرانش سخن در پیوسته،
دارایی بخشیده‌اش را یادکنان، به کوتهدستی پندش می‌دادند،
او، اما، در کردار خویش مصمم بود.
آن مرد قابل اعتماد،
که مالش را در باده گساری به یاد نداده، بلکه صرف نیکی کرده‌است.
چون حاجتی نزدش بری، چنانش گشاده روی یابی
که گویی تو عطا بخشی و او بخشش پذیر است! (14)
سپس جنگاوری و گفتار بجا و هوشمندی و بردباری حصن را می‌ستاید که همچون میراث پاکیزه‌اش از پدرانش به ارث برده،
هم والاتبار است هم نیکوکردار. آنگاه از آزمونی که ممدوحش در نبرد غسانیان با موفقیت گذراند یاد می‌نماید.

قطعات مختلفی که از مدایح زهیر آوردیم آشکارا شیواست. شاعر به خوبی آنچه در ذهن داشته به عبارت آورده. علاقه‌ی شدید به اعتدال دارد، گفتار زیاده و گزافه نمی راند بلکه در ممدوح خصایلی را مجسم می‌سازد که جاهلیان شیفته‌اش بودند و نشانه‌ی سروری و بزرگی می‌دانستند. و از همان دوران قدیم این جنبه از شعر زهیر مورد توجه بوده‌است. چنانکه عمربن خطاب گوید: «مرد را جز بدانچه در او بود، نمی ستود.» (15) زهیر در مداحی میانه رو است و شخصیت راستین بدویش را می‌نمایاند که عبارت است از راستی و سادگی؛ و هر جا که احساس می‌کند در بیان صفتی از ممدوح، یا مضمونی می‌خواهد از حد خارج شود کلام را مقید به «لو» می‌کند تا از اعتدال بیرون نرفته باشد همچنانکه در مدح هرم گفته است:


لو نال حی من الدنیا بمکرمة *** افق السماء لنالت کفه الافقا

یعنی:

گر به نیکی برفلک کس برشدی *** دست او از آسمان برتر شدی

یا:

«لوکنت من شیء سوی بشر *** کنت المنور لیلة البدر»

یعنی:

گرنه به زمین زمرد مانستی تو، *** چون ماه چراغ آسمانستی تو

در چنین مواردی کلامش شمول و اطلاق ندارد بلکه در محدوده‌ی «لو» قرار می‌گیرد. بدین گونه از مبالغه‌ای که نزدیک بوده دچار شود برکنار مانده است. [چون «لو» معمولاً برای امر محال می‌آید.]
قصاید زهیر با تغزل و تشبیب به تبع سنت شعر جاهلی، با توجه به «آثار دیار یار» آغاز می‌شود، اما به وضوح احساس می‌کنیم که زهیر از دلسپردگان عشق نیست. به خاطر شنوندگان غزل می‌گوید نه برای دل خودش، به عبارت دیگر یک سنت ادبی را پیروی می‌کند. این است که در آخر تغزلش احیاناً عبارتی از این قبیل دارد: «فعد عماتری» یا «دع هذا» گویی می‌خواهد دل را از عشقی که با وقار چنو مردی سازگار نیست باز دارد. در سرآغاز قصیده‌ای آشکارا می‌گوید:
«تعانیق» و «ثقل» از سلمی خالی است.
و دل که تسلا شدنی نمی نمود، از خواب عشق بیدار شده است. (16)
جالب اینکه استادش اوس بن حجر نیز در این موضوع با او مشترک است، این هر دو نه برای دل خود، بلکه فقط به تبعیت از سنت ادبی تغزلی می‌آورند. زهیر در اشاره به تأثیر عشق در نفس تصویر بدیعی آفریده که البته نه بیانگر عواطف و احساسات حقیقی بلکه نشان دهنده‌ی توانایی هنری اوست، بدین گونه:

یارم سفر می‌رود، دیده چو دریا شود *** کو مونسی در کنار که دل تسلا شود
همچو دلوی آویزان چشمم سرشگریزان*** یا دانه‌های گوهر که رشته‌اش وا شود (17)

این اشکهای عاشقانه نیست، شاعری است که می‌داند چگونه اشک عاشقانه را نقاشی کند. و بر همین قیاس است توصیف اسماء در این شعر.
قدر رعنایش در گزستان به شوق و اندوهم می‌آرد
و هر عاشقی به ناچار شیداست.
گردن یارم چون گردن ماده آهویی است - که همراه نرش - نوزاد ناتوان را به مهر، پرستاری کند، و رطوبت دهانش بعد از خواب مستی شبانه
رایحه‌ی شرابی کهنه و ناب را ماند که ساقی با آب صاف و خنکش درآمیزد. (18)
این دو تشبیه هم به خاطر خود تصویر آمده، و به عبارت دیگر زهیر خواسته قدرت تصویرگری خود را به شنوندگان نشان دهد. گذشته از این، عاطفه و احساس عاشقانه‌ی راستینی در میان نیست. از این جهت زهیر کراراً اشاره کرده که دلش از مستی عشق هشیار شده و به خود آمده و از هوسبازی و هوی‌پرستی دست بازداشته است:

لقد طالبتها و لکل شییء *** وان طالت لجاجته انتهاء

یعنی: «حقیقتاً دوستش داشتم اما اصرار در هر چیز، ولو طول بکشد، بالاخره حدی دارد».
پس زهیر از عاشق پیشگان غزلسرا و بیانگر درد و سوز عشق نیست بلکه به رسم سنن قراردادی، توانایی تصویرآفرینی خویش را ابراز می‌کند و شاید از اینجاست که تغزلات او پر است او وصف سفر معشوقه، تا دسترس نداشتن خویش را به پایه‌ی امرءالقیس در وصف عشق و جوانی، با نشان دادن استادیش در توصیف جبران کرده باشد. توصیف زهیر از سفر معشوقه، دقیق است و شامل همه‌ی جزئیات. معشوقه و همسالانش را که همراه عشیره رهسپار نجدند و وادیها را پشت سر می‌گذراند دنبال می‌کند و به وصف می‌آرد، و گویی می‌خواهد تمثالشان را در اذهان کنده‌کاری کند. نمونه‌اش در معلقه، آنجا که گوید:
دوست من، بنگر
آیا در این تپه‌ها، بالای آب «جرثم»
کاروان یارم را در حال کوچ می‌بینی؟
بر نشسته به مخده‌های نفیس در هودج قرمزپوش خون رنگ.
به بلندیها که رسیدند،
برای آسایش، با ناز و نخوت، پاها را می‌آویختند.
زنانی خوشایند چشمان تیزنگر، و لذت فزای دوستان.
شروع حرکتشان سحرگاهی بود
و چون دستی که لقمه به دهان برد، در وادی «رس» فرو رفتند.
کوهستان «قنان» و دامنه‌ی درشتناک آن با ساکنانش از دوست و دشمن، سمت راستشان بود.
سربالایی «سوبان» را بریدند، با کجاوه‌های نو و جادار
تکه‌های پشم که از کجاوه‌هاشان می‌افتاد؛ دانه‌های نشکسته‌ی سگ انگور را می‌مانست
تا به آن برکه‌ی کبود رسیدند و آنجا رحل اقامت افکندند. (19)
این نمونه‌ای است از نقاشی بدیع پر از حرکت و حیات که زهیر عرضه می‌کند. معشوقه با همسالانش همراه ایل و تبار در صحرا به دنبال چاهها و تکابها طبق عادت می‌کوچند. و این تصویر به خاطر تصویر است نه حکایت عشق. جز آنچه در بیت چهارم به طور اتفاقی آمده است: «زنانی خوشایند چشمان تیزنگر، و لذت فزای دوستان»، و بجا می‌نمود که زیباییهای آن زنان و تأثیرشان را بر دلش و بر جوانان دور و بر محمل بیان دارد اما در این مورد هم نظرش توصیف به خاطر توصیف است و می‌خواهد قدرت هنری خویش را بنمایاند نه احساسات و عواطفش را. و شک نیست که در توصیف و تصویر نه تنها در فرمهای بیانی (معمولی) استاد است بلکه تکیه بر ترسیم جزئیات منظره‌ی مورد وصف و برانگیختن زندگی و جنبش در آن دارد.
زهیر علیه بعضی قبایل که بر عشیره‌اش تاختند هجو نیز سروده است به ویژه درباره‌ی حارث بن ورقاء اسدی که بر طایفه‌ی زهیر یورش آورد و از جمله اموالی از زهیر و نیز غلام او را برد. این هجویه اگر انتسابش صحیح باشد برخلاف هجویات اوس (استاد زهیر) و دیگر جاهلیان دشنام آمیز نیست. زهیر حد نگه داشته و به مسخره کردن اکتفا کرده‌است. مثلاً در هجو حصن کلبی از عشیره‌ی بنی علیم گوید:

کاش دانستمی - ندانم لیک - *** که زنند آل حصن یا مردند
گر زنانند پردگی باشند *** هم بزودی عروس می‌گردند. (20)

که ریشخند تلخی است و آنچه از ترسو بودن طرف هجو در نظر داشته، بر او بار کرده‌است. زهیر در این قسم تمسخر، جایگزینی برای دشنامگویی که با وقارش نمی سازد، یافته است. و از فحش دادن دور است، برخلاف استادش اوس و شاگردش حطیئة که هجوشان عبارت است از دشنامهای زننده. حطیئة گاه نیز ابزار سخریه را از زهیر به عاریت گرفته و در هجوهایش به کار برده، مثل این شعر مشهورش درباره‌ی زبرقان بن بدر:

دع المکارم لاترحل لبغیتها *** و اقعد فانک انت الطاعم الکاسی

همه‌ی همت طرف صرف خوردن است و پوشیدن، لذا در راه نیل به مکارم نمی تواند پای بگذارد. اما در مورد مرثیه، شعری که انتسابش به زهیر مسلم باشد نقل شده است.

تا اینجا به مهمترین موضوع که سرآمدی و دقت تصویر و هنرمندی زهیر در آن نمایان است نپرداخته‌ایم و آن عبارت است از توصیف حیوانات وحشی و شکار. قدما، اوس استاد زهیر را به مهارت در این موضوع ستوده (21) و روی معانی و تصاویری که زهیر از وی اقتباس نموده تأمل کرده‌اند. اما حقیقت آن است که زهیر این مضمون را پرورده و رشد و تکامل بخشیده است تا آنجا که او را پیشاهنگ این قسم شعر در جاهلیت توان شمرد. به گمان من دایره‌ی لغوی زهیر از استادش وسیع‌تر است و نازک خیالیش او را در مجسم کردن صحنه و به تصویر کشیدن حیوانات و مناظر و وضعیتها و حرکات مربوطه توانا ساخته؛ گاه در یکی دو سه بیت و گاه در قطعات بلند. گویی در برابر نوار (سینمایی) هستیم که در سایه خانه نمایش می‌دهند. این بیت را ملاحظه کنید که آثار دیار یار را وصف می‌کند در حالی که بیست سال بر آن گذشته و در آن جز گاو وحشی و آهو چیزی نمی یابد:

آنجا غزالان سفید و گاوهای وحشی از این سو بدان سو می‌روند،
و آهو بره‌ها و گوساله‌های وحشی از این آغل به آغل می‌جهند. (22)
و نیز در دو بیت زیر دقت کنید که ناقه‌اش را به شترمرغ تشبیه می‌نماید، با همان شکل و هیأت و سرعت و سراسیمگیش و آوارگی پیوسته‌اش در صحرا؛ گویی دیوانه‌ای است بی توجه به هرچیز:

کان الرحل منها فوق صعل *** من الظلمان جؤجؤه هواء
أصک مصلم الاذنین أجنی *** له بالسی تنوم و آء

تصویر کاملی است از شترمرغ نر، با سر کوچک و پی پاشنه‌ی کوتاه و گوش بریده؛ که خردسال هم نیست، بالغ است که از اشجار بادیه تغذیه می‌کند؛ خوب! از صورت نگاری شترمرغ چه باقی می‌ماند؟ - سرعت و حرکت دائمیش. زهیر این حالت را در عبارت «جوجؤه هواء» به دقت نقاشی کرده: سینه‌اش خالی است، یعنی سبک است و سبکسر و سبکدل؛ مثل دیوانه به صحرا می‌زند، شتابان و هراسان از هر شبحی؛ گویی خیال ایستادن ندارد. وقتی این صورت نگاری با جزئیات جسمی و روحیش تمام شد، ناقه را به نره گورخری مانند می‌کند که ماچه‌ی خود را به سوی آب می‌راند و دمی از آن غافل نیست، ماده هم کاملاً مطیع و تسلیم است. هر پگاه که گورنر، ماده‌اش را فرامی خواند و این جوابش می‌دهد: «نهیقش سحرگاهان فراخوانی است زی سرچشمه‌ی «یمئود»، (23) گویی پیر کلانتر طایفه است که بانگ درمی دهد و عشیره تبعیتش می‌کنند.
اکنون این قطعه بلند را بخوانید در وصف گیاه و باران و اسب و شکار که جامع ویژگیهای تصویرگری زهیر است:
بعد از سرریز باران که رگبارش بلندیها را فرا گرفت،
سبزه، مسیلها را سیاهتاب کرد.
براسبی برآمدم.
سخت پی و نرم روی و نیرومند و ستبر پهلو و تیزدو،
نوزین و تازه نفس، اما تمام عیار
قوی بال و افراشته یال
استخوان رانش استوار
و پوست و رگش نخورده نشتر بیطار.
وقتی صبح خیال شکار داشته باشیم، هرجا که بخواهیم، آن اسب را نمی فریبیم.
در آن حال که قصد شکار داشتیم.
غلام ما پاورچین در حالی که خود را جمع و کوچک می‌کرد
از راه رسید و گفت:
چند ماده گورخر در کنار جویهایی که سبزه سیهتاب دارد هستند؛
سه تا هستند مثل کمان چوبی،
با یک نریان که لوچه‌اش از چریدن علف به سبزی می‌زند؛
شکارچیها کره‌هایش را رم داده‌اند،
خودش مانده و ماچه‌هایش.
و گفت: ارباب! نظرت چیست؟
آیا با حیله نزدیکش شویم یا بهش حمله کنیم.
شب را در بیابان بیتابانه به صبح رساندیم
پیش اسب، که ما را پس می‌زند و ما هم پسش می‌زدیم.
سرکشی می‌کرد و دلشوره داشت،
تا با کتک و تیمار رام و آرام شد.
و غلام لگامش زد
-چنان بلند است که غلام، سرپا، فقط نوک انگشت به کاکلش می‌رساند -
و بزحمت پسرک را سوار آن مفصل باریک کشیده پی کردیم.
گفتمش: محکم بنشین و راه را نگاه کن
اما حالتی که داشت از توصیه‌ی من غافلش می‌داشت.
گفتمش: یاد بگیر که شکار را باید غافلگیرانه بکشی و گرنه از دستش می‌دهی.
غلامک ما جاپای ماده گورخرها را دنبال می‌کرد.
مثل بارانی که از بلندیها به پایین می‌دود.
و من نگاهش می‌کردم: - اسب خواه ناخواه می‌کشیدش.
گورخرها ریگ و خاک در چشم اسب می‌پاشیدند،
و او دست و پا زنان به آنها رسید،
آخر گورخر نر را بدون ماچه‌هایش،
بر خاک کشان، در حالی که خون از رگهای حیوان می‌ریخت، برای ما آورد. (24)
... در سیرابی سبزه‌ها که به سیاهی می‌زنند، در پاورچین آمدن غلام که خود را جمع و کوچک کرده گویی می‌خواهد گورخرها نبینندش، در سبزینگی لوچه‌ی گورخر علف چریده - که برداشتی حساس و لمسی ظریف است از طبیعت و واقعیت - نازک کاری نقاشی زهیر را می‌بینیم. علاوه وارد جنبه‌های درونی و روحی هم می‌شود؛ از لحظه‌ای که غلام خبر گورخرها را می‌دهد همگی در طمع صید بیتابند، گویی اسب هم وضعیت را احساس می‌کند و نگرانی فردا صبح سراپایش را می‌گیرد، تلاش می‌کند و تلواسه می‌زند، اینها هم او را می‌زنند تا رام و آرام شود. غلام نیز از این حالت دور نیست، و از دریافت توصیه‌ی ارباب که چگونه شکار را تعقیب کند به خود مشغول است. بدین‍گونه زهیر در ترسیم هیأتهای جسمانی و حالتهای نفسانی استادی برجسته به حساب می‌آید. چشم بزرگ او می‌داند که چگونه طرحهای ظاهری را برگیرد و نهفته‌های روحی را دریابد؛ آن هم نه تنها روح انسان، بلکه آنچه هم در دل حیوان می‌گذرد. بالاخره غلام موفق می‌شود در حالی که ماچه گورخرها خاک در چشم اسب می‌پاشند گورخر را منفرد ساخته شکار کند و زخمالود و خونچکان نزد ارباب بیاورد.
به وضوح معلوم است زهیر در قطعه‌ای که گذشت استادی خود را در توصیف دقیق به کمال رسانده، چه از جهت تشبیه آراییها و چه سرشار کردن تصاویر از حرکت و حیات و روحیات. مفضل ضبی قطعه‌ی دالیه‌ای از او نقل کرده است که کمتر از قطعه گذشته نیست. اینجا زهیر ناقه‌اش را در سرعت به ماده گاو وحشی مانند می‌کند، آنگاه به تعقیب ماده گاو وحشی وسیله‌ی صیاد گریز می‌زند: ماده گاوی که گوساله‌اش به وسیله‌ی درنده‌ای پاره پاره شده است:

کخنساء سفعاء الملاطم حرة *** مسافرة مزءودة ‌ام فرقد
................................ *** الی جوشن خاظی الطریقه مسند (25)

زهیر سخنش را با توصیف جسمی و روحی ماده گاو وحشی می‌آغازد: «خنساء» یعنی با بینی پخ، «سفعاء» یعنی با چهره‌ی قرمز سوخته که به سیاهی می‌زند، «حرة» یعنی نر همراهش نیست، روان است و سرآسیمه و دلنگران از آسیب انسان یا حیوانی بر گوساله‌ای که در کنام بجا گذاشته. اما سلاحش برکشیده است و آماده‌ی نبرد و درگیری با دشمنان؛ دو شاخ صاف و نوک تیز بسان شمشیر آهیخته دارد در خورد دفاع از جان؛ و دل تنها و بیم زده‌اش بدان آرام. با دو گوش تیز و حساس که صدای مهاجم را احساس می‌کند، و دو چشم سیاه سرمه‌گون که پیرامون را به دقت می‌نگرد.
با این زمینه، شاعر ما را آماده‌ی برخورد و دریافت مصیبتی که بر سر حیوان خواهد آمد می‌کند. البته این کار را از همان بیت اول کرده است و با آوردن صفت «مسافرة مزؤدة ‌ام فرقد» نشان داده که ماده گاو وحشی به دنبال آب و علف بیرون آمده و بزودی برمی گردد. شوق بچه‌اش و ترسی شدید او را به بازگشت فرامی خواند، چه می‌داند گوساله‌اش را در خطر درندگان رها کرده. پس بازمی گردد، و چه هولناک است آنچه می‌بیند: تکه‌های گوشت و پوست و خون بچه‌اش روی خاک، و لاشخورها که گرد آن حلقه زده‌اند. اندوه شدید ماده گاو را فرا می‌گیرد، امید زندگیش را از دست داده است. دلآشفته به صحرا برمی گردد، به چپ و راست و لای بوته ها نگران، که آیا خطری مشهود است؟ زیرا خطر تیراندازان عشیره‌ی غوث (از بنی طی) هست که عادت به شکارافکنی از کمین‌گاهها با تیر و تازی دارند. ماده گاو وحشی، سمت راست که می‌پندارد امن‌تر است پیش می‌گیرد. با رنگ سپید و دست و پای خط خطیش گویی جامه‌ای زیبا و درخشان به تن دارد. نمی داند مرگ کجا در انتظار است. تا به چشم خود تیراندازان غوث را می‌بیند که از هر سو راهش را بسته و تازیها را به سوی او گسیل کرده اند. بسرعت رو به عقب می‌گریزد، سگها دنبالش می‌کنند، گاه می‌رسند و گاه از پیشتازهاشان جلو می‌زند، هر وقت بدو می‌رسند با شاخ زخمشان می‌زند و همین طور دوان است تا به کمک شاخ سیاهش، و گرد و خاکی دود مانند که برانگیخته، از خطر مرگ می‌جهد. تیزدوی و سبکپایی گاو وحشی را زهیر به بادفره (= فرفره) هایی تشبیه می‌کند که کودکان دورش نخ می‌پیچند و با نگه داشتن سرنخ در دست، آن را به شدت رها می‌کنند و به سرعت زیاد می‌چرخد. قبل از او امرءالقیس سرعت اسبش را به بادفره تشبیه کرده بود (26) اما زهیر کوشیده است بر این تشبیه چیزی بیفزاید: چهار دست و پای ماده گاو وحشی که دو به دو هماهنگند به فرفره‌هایی می‌ماند که زیر سینه‌ی گوشتین حیوان می‌چرخند.
احساس می‌کنیم زهیر به کاملترین صورتی که از یک شاعر جاهلی انتظار می‌رود حق تصویرگری را ادا کرده‌است. استادی او در توصیف با نوعی وقار پوشیده است. او در مدح و هجو و غزل همه جا شخصیتش را حفظ کرده، و شاید از همین لحاظ است که همچنانکه در جای دیگر گفته‌ایم از شراب و قمار دوری می‌جست.
با مطالعه‌ی مدایح زهیر درباره‌ی هرم و حارث بن عوف و حصن بن حذیفة آنچه می‌بینیم تصویر یک رئیس قوم برجسته است که علاوه بر داشتن شجاعت و کرم، بردبار و بخشایشگر و خوشزبان و فقیرنواز و پرهیزگار است. این چهره‌ی آرمانی از رئیس قوم برجسته در شعر زهیر، با مطالب حکمت آمیز و دعوت به ستوده خوییها توأم می‌شود، چنانکه در پایان معلقه به ابیاتی برآن شیوه برمی خوریم. البته همان طور که پیشتر گفتیم اصمعی در صحت انتساب آن ابیات ابراز تردید نموده گوید از شاعری انصاری است موسوم به صرمة. ظاهراً اشعار حکمت آمیز نامبرده با اشعار حکمت آمیز زهیر آمیخته شده باشد، اما می‌توان آنچه از زهیر است جدا ساخت، مثل بیت زیر:

و من یعص اطراف الزجاج فانه *** یطیع العوالی رکبت کل لهذم

این بیت با سبک زهیر در به قالب تصویر کشیدن اندیشه هماهنگ است. شاعر می‌خواهد بگوید: اگر کسی از آشتی سرباز زند ناچار به جنگ کشیده می‌شود؛ اما این را صاف و صریح نگفته، بلکه کوشیده است تصویری بیابد که صلح را مجسم سازد و بیدرنگ رسم معمول عرب در این مورد در خیالش پرتو افکنده - که چون خیال صلح داشتند در حالی که بن نیزه را به سمت مقابل گرفته بودند به استقبال خصم می‌رفتند - لذا زیر بار دعوت صلح نرفتن را به این صورت بیان می‌دارد: «هر کس از [پیشواز] بن نیزه‌ها سرکشد»؛ و وارد جنگ شدن را با این عبارت: «از سرنیزه‌ها و تیغهای بران باید اطاعت کند»؛ گذشته از این، اندیشه‌ی صلح طلبانه‌ی شعر با کل معلقه در ارتباط است. همچنین انتساب ابیاتی که در باب زندگی و مرگ در پایان معلقه آمده می‌تواند صحیح باشد چرا که این نیز با موضوع قصیده پیوند دارد مثل این بیت:


رأیت المنایا خبط عشواء من تصب *** تمته و من تخطیء یعمر فیهرم

که تصویری است بدیع؛ مرگ، شتر شبکوری را ماند که جلو چشمش را نمی بیند و رفتارش حساب و قاعده ندارد. ممکن است به کسی بربخورد و هلاکش سازد و ممکن هم هست که با کسی برخورد نیابد و آن کس زندگیش ادامه یابد و به سن کمال برسد. زهیر در موضوع موت و حیات اشارات فراوان دارد چنانکه در قصیده در مدح هرم، گفته است: «برای مردن توشه برگیر، که مرگ هرچند خوشایندت نباشد، آخرین میعادگاه است». (27)
اگر به مطالعه‌ی اشعار زهیر ادامه دهیم، جای جای تأملات و پندیات پراکنده بسیار می‌یابیم؛ ازین قبیل: «اگر به دنبال برآوردن نیاز امروز بروی، هنوز نیاز فردا باقی است»، (28) یا: «از نی (باب نیزه) جز نی نروید و خرمابن جز از خاک بارور برنیاید» (29)، یا: «این بود خلق و خوی ایشان، و هر گروه را در برخورد با گرفتاریها سیرت خاصی است» (30)، یا: «اگر تعریف کسی را جاودانه می‌کرد، تو نامیرا بودی. اما ستایش را این هنر نیست»، (31) یا: «به حکم قاطع و بحق از سه راه توان رسید: سوگند، به داوری رفتن یا بدیهی و روشن بودن قضیه.» (32) گویند عمربن خطاب را بیت اخیر سخت پسند افتاده بود و می‌گفت اگر زهیر زنده بود و بر او دسترس داشتم به خاطر دانایی و دقت داوریش به قضاوت می‌گماشتم. (33)
شاید از آنچه گفتیم مقام زهیر در شعر جاهلی معلوم شده باشد. او شاعری است برجسته با نظراتی ویژه در باب زندگانی و اخلاق، علاوه تصویرپردازی است که ابزار کار خود را از هر لحاظ نیک می‌شناسد. با نمونه‌های شعر اوس و دیگر بزرگان جاهلی تمرین شعر را آغاز کرد و با شروع نظم شعر صیت شهرتش در قبایل پیچید و برخی جوانان از او خواهش کردند فن شعر را که خیلی خوب بلد بود بدیشان درآموزد و بین شاگردانش حطیئة سرآمد شد؛ همچنین دو پسرش بجیر و کعب را شعر آموخت که این یکی میان مخضرمین نام برآورد.
پس ما در برابر شاعری هستیم کارشناس شیوه‌های شعر جاهلی و خبره‌ی فن که الفاظ و ترکیبات و عبارات را به بهترین صورت ادا می‌کند. قدما متوجه این جنبه شده و به تعبیرهای گوناگون بیان کرده اند. مثلاً گفته‌اند زهیر هر قصیده بلندش را در یک سال تمام به پایان می‌برد و هفت قصیده از این گونه بساخت که آنها را «حولیات» نامیدند. (34) جاحظ این نامگذاری را به خود زهیر نسبت داده و از قول حطیئة شاگرد زهیر آورده است: «خیرالشعر الحولی المحکک» یعنی: بهترین شعر آن است که سالی صرف سرودن و ساخت و پرداخت آن شده باشد. - که منظور اشعار زهیر است. اصمعی گوید: زهیر و حطیئة و امثال اینها [گویی] بردگان شعر بودند و همچنین است هر شاعری که روی شعرش کار کند و در هربیتی که سروده تأمل ورزد و تجدید نظر کند تا تمام ابیات قصیده در خوبی یکدست باشند. جاحظ در جای دیگر نوشته است: «از شاعران عرب کسانی بودند که قصیده را یک سال تمام نگه می‌داشتند و در این مدت طولانی در آن باز می‌نگریستند و تدبر و تعقل می‌کردند و نظرشان عوض می‌شد. تشخیص و عقل [سال پیش] خود را متهم می‌داشتند و برخود خطا می‌گرفتند. محض دلسوزی بر ادب و قدرشناسی از نعمت خداداد طبع شعر، نظر و تأمل را معیار شعر، و تعقل را عنانگیر و زمامدار نظر قرار می‌دادند. این گونه قصاید را «حولیات»، «مقلدات»، «منقحات» یا «محکمات» می‌نامیدند و گوینده‌اش شاعر تمام عیار و مبتکر شناخته می‌شد.» (35)
خواه زهیر شخصاً قصاید بلندش را «حولیات» نامیده باشد یا راویان؛ خود این نامگذاری نشانگر احساس قدما در برابر آن قصاید است. احساس می‌کردند قصایدی است که زحمت و کار برده و مدتها وقت صرف آن شده است که به یک سال تخمینش می‌زدند. و نیز زهیر و حطیئة و نظایر اینان را «عبیدالشعر» لقب دادند با علم به اینکه اوقات طولانی بر سر آموزش و پرداخت و آرایش و پیرایش شعر گذاشته و در این راه از آزادی و اراده‌ی خود گذشته اند، پس بردگان شعرند و اسیر هنرند که نظم استوار واژگان و عبارات را بر آنها تحمیل می‌کند. ظاهراً از قدیم زهیر بر این خصوصیت شهرت داشته چنانکه از عمربن خطاب نقل کرده‌اند که می‌گفت: «زهیر شاعرترین شاعران است که در سخنش ناهمواری و ناجوری نیست، و کس را جز به صفتی که در او بوده نستوده.» (36) در حقیقت نیز سبک زهیر از زیبایی و روشنی و از پاکیزگی و پیراستگی تعبیر از حشو و زوائد، بکمال بهره مند است. به قطعات مدیحه که از او نقل کردیم مراجعه کنید، همه تکه‌هایی است تابناک و درخشان که در ظرافت و صیقلی بودن عبارات بالاترین حدی است که یک شاعر جاهلی بدان رسیده است. شک نیست زهیر بر زبانی بدان شعر می‌گفت چیره و مسلط بود و بهترین الفاظ آن را دستچین کرده پیگیرانه به نظم در می‌آورد و چونان رشته‌ی گوهر کشیده عرضه می‌داشت. زهیر همان طور که حق زیبایی عبارات و ترکیبات را بکمال ادا کرده، سخنش از استواری وزن و آهنگ هم کاملاً برخوردار است و در آن از ناهمواری و سستی و نادرستی و یا زورچپان کردن قافیه اثری نیست. تمام قافیه‌ها بجا نشسته و جا افتاده است و هر جا دچار تنگنا گردیده به بهترین صورت از عهده برآمده است:
مثلاً در این بیت معلقه:

و اعلم ما فی الیوم و الأمس قبله *** ولکننی من علم ما فی غد عمی

یعنی «آنچه امروز و روز پیش از این بوده است می‌دانم اما از دانستن آنچه در فردا خواهد بود کورم».
که در آخر بیت جای بسیار کمی باقی مانده بوده و شاعر در تنگنا واقع شده، توانسته است بیدرنگ با آوردن کلمه‌ی «عمی» بی هیچ زحمت و اشکال بیت را کامل سازد. همچنین در بیت زیر:

هم یضربون حبیک البیض اذ لحقوا *** لا ینکصون اذا ما استلحموا و حموا

یعنی «وقتی به جنگجویان می‌رسند بی وقفه بر کلاهخودهای خصم می‌کوبند و در جنگ داغ تر می‌شوند».
که باز در آخر بیت جای بسیار کمی باقی مانده بوده با آوردن کلمه‌ی «حموا» خود را از تنگنای قافیه بیرون کشیده، مضاف بر اینکه کلمه‌ی «حموا» با کلمه‌ی پیشینش: «استلحموا» تناسب حروف دارد؛ همان چیزی که علمای بیان، صنعت «جناس» نامند. از نمونه‌های دیگر «جناس» در شعر زهیر این بیت است:

کان عینی و قد سال السلیل بهم *** و جیرة ما هم لو أنهم أمم

که بین «سال» و «سلیل» جناس هست و در مصرع دوم حرف میم را تعمداً تکرار کرده و آرمونی محسوسی پدید آورده است. (37) دیگر از نمونه‌های جناس بیت زیر است:

و قد قلتما ان ندرک السلم واسعاً *** بمال و معروف من القول نسلم

یعنی «و شما دو تن گفتید که اگر با مال و گفتار نیک توان به صلح رسید ما حاضریم»
[که میان «سلم» و «نسلم » جناس هست]، نمونه دیگر:

تقی نقی لم یکثر غنیمه *** بنهکة ذی القربی و لا بحقلد

یعنی «پرهیزگار و پاکیزه است و با زیان رساندن به خویشاوندان و بخل، مال خویش را افزون نکرده است». [که میان «تقی» و «نقی» جناس ناقص هست].
زهیر صنعت طباق (= تضاد) را نیز فراوان به کار برده و در شعرش نمونه‌های متعدد دارد:

جعلن القنان عن یمین و حزنه *** و من بالقنان من محل و محرم

یعنی «آن زنان، کوهستان قنان و دامنه‌ی درشتناک آن را با ساکنشان از محل و محرم در سمت راست خود قرار دادند»
[که میان «محل» و «محرم» تضاد هست]، دیگر:

یمینا لنعم السیدان وجدتما *** علی کل حال من سحیل و مبرم

[که بین «سحیل» و «مبرم» تضاد هست]، دیگر:

و قد کنت من سلمی سنیناً ثمانیاً *** علی صیر امر مایمر و مایحلو

[که میان «یمر» و «یحلو» تضاد هست]، دیگر:

لیث بعثر یصطاد الرجال اذا *** ما کذب اللیث عن أقرانه صدقا

یعنی «شیردل و مرد شکار «عثر» که وعده‌ی ناورد هماوردان را نکول نکند»
[که بین «کذب» و «صدقا» تضاد هست]. با آنکه زهیر، جای جای طباق و جناس به کار برده اما این دو صنعت در شعرش رنگ چشمگیر ندارد. آنچه به چشم می‌زند تصویرآفرینی است که تمام مهارتش را در راه آن نهاده و کمتر بیتی عاری از تصویر پدید آورده است، چنانکه گزافه نیست اگر زهیر را بین جاهلیان شاعر تصویر بنامیم. زهیر به یاری تخیل پویایش آنچه از استاد خود اوس و دیگران شنیده بود در صورت نوینی بازسازی کرده از خویش چیزی بدن می‌افزود. یک تخیل غنی که بین اشیاء همانندیهای فراوان برقرار می‌دارد؛ مشابهت‌هایی که ما را وارد عالمی مثل خواب می‌کند، بویژه استعارات او، که پر است از ارواح و اشباح؛ و از خلال آن بسیاری از اشیاء و پیوستگیهاشان هویداست که ضمن احساس زیباییهای درونی به محتوای غنی نیز می‌رسیم.
با مراجعه به اشعاری که نقل کردیم، آنها را انباشته از تشبیهات می‌یابید. زهیر به هر چیز می‌اندیشد همانند آن نیز در ذهنش می‌تابد، و می‌کوشد بین دو چیز همانند پیوندی ناگسستنی پدید آرد؛ پیوندهایی که با شگفتی از این به آن می‌رسیم و به مناظری شکوهمند و شادی آفرین می‌ماند. زهیر در نادره کاری و طرفه‌پردازی وارد بوده است، مثلاً آن شعرش را به یاد آورید که یار سفرد کرده را با همراهانش که در وادی رس از نظر پنهان می‌شوند، به دستی تشبیه کرده که لقمه را در دهان می‌برد: «فهن لوادی الرس کالید للفم». و این تمام مطلب نیست بلکه شاید از آن مهمتر تجزیه و تفصیل دادن تشبیه است. زهیر با توجه خاص روی تصویری که پرداخته تأکید می‌ورزد، گویی می‌خواهد حق تمام جزئیات و دقایق آن را بگزارد، مثل این شعر در وصف معشوقه:

تنازعها المها شبها و درالنـ *** حور و شاکهت فیها الظباء
فأما ما فویق العقد منها *** فمن أدماء مرتعها الخلاء
و أما المقلتان فمن مهاة *** و للدر الملاحة و الصفاء

که به همانند شمردن کلی محبوبه به مروارید و آهو و گوزن اکتفا نکرده، بلکه به طور مجزا و مشخص گفته است: گردنش به آهویی که فارغ البال در مرغزاری می‌چرد شبیه است؛ و چشمان سیاه و فتانش مانند گوزن است؛ و درگیرایی و زلالی و تابندگی و خیره کنندگی به مروارید می‌ماند.
در عین آنکه زهیر در تشبیه و تنوع بخشیدن و تأکید روی جزئیات آن استاد است، اما فن استعاره را به کمالی رسانده که هیچ شاعر جاهلی به آن حد نرسیده. به معلقه‌اش رجوع کنید با استعارات پی درپی؛ مثلاً برای جنگ این استعارات را آورده است: شیر درنده، آتش شعله‌ور، آسیای فرساینده، شتر شئامت زای، زمین بی حاصل و مرگخیز. و نیز زندگی عرب در جنگهای دایمی با فترتهای کوتاه استراحت را به صورت زیر مجسم کرده:
بین دو آب خوردن اندکی چریدند،
آن گاه به آبشخوری خونبار و نیزه زار درآمدند
و آرزوی انتقامکشی از یکدیگر را برآورده ساختند
و دوباره به چراگاهی پر و بال و وخامت بازگشتند
و هم در معلقه، مردی شجاع را چنین وصف می‌کند:

لدی اسد شاکی السلاح مقذف *** له لبد اظفاره لم تقلم

که یال شیر کنایه از موی انبوه مرد، و ناخن بلند شیر کنایه از سلاح برای مرد است و بدین‌گونه استعاره‌ای تام و تمام است.
گذشته از استعارات، زهیر تصویرهای غریب و کمیاب دارد مانند این مطلع:

صحا القلب عن سلمی و اقصر باطله *** و عری افراس الصبا و رواحله

یعنی: «دل از خواب عشق سلمی بیدار گشته و از بیهودگی دست کشیده، و زین و جهاز از اسب و شتران عشق برداشته شد.»
شاهد مثال، مصرع دوم است که یک خیال پروری دور و دراز است؛ گویی در راه عشق پیوسته با اسب و شتران در رفت و آمده بوده، اکنون که از گرفتاری عشق آزاد گردیده اسباب و لوازم آن نیز به کناری گذارده می‌شود تا دیگر به هر چه که آن گرفتاریهایش را فرایاد آرد، نپردازد. و این صورت بندی تنها در ذهنی رخ می‌دهد که زیاد تخیل ورزد و در تصورات غرق شود. ذهنی که در ژرفای اشیاء و معانی فرو می‌رود، به حدی که آنها را زنده و جاندار می‌انگارد.
پس شاید گزافه نبود که زهیر را شاعر تصویرگر نامیدیم، چه تصویر شالوده‌ی هنر او است. اندیشه او ابزار گیرنده‌ای است نه همچون دستگاه عکاسی، بلکه جنبه‌ی خلاقیت دارد. از خلال یک شیء به شیء دیگر می‌اندیشد و همانندیها و همگونیهای بی شمار بین اشیاء برقرار می‌سازد و بلافاصله محسوسات را به صورت اشباح و طیفهایی که برای خودش کاملاً واضح است، مجسم می‌نماید.
هر قدر در این جنبه سخن گوییم نمی توانیم حق مطلب را در بیان قدرت تصویرگری زهیر ادا کرده باشیم. به نظر من وی محصول نهایی همه تلاشهای هنری جاهلیان است که در اشعار به ودیعت نهاده اند. اولا سبک و اسلوب را به نهایت پرداختگی رسانیده؛ ثانیاً به وزن و آهنگ آنچنان توجه داشته که هیچ لغزشی مرتکب نشده؛ ثالثاً فن تصویر را با دو شاخه فرعیش، تشبیه و استعاره، به کمال رسانده است.

با این همه زیباییهای رنگ رنگ و گونه‌گون که در شعر زهیر می‌بینیم، او شاعر جمال است و با تأملات و اندرزهای حکیمانه شاعر حقیقت است، و با دعوتش به صلح و تجسم فضایل آرمانی (38) در ممدوحینش شاعر خیر است. او در واقع یکی از بهترین نمایندگان شعر جاهلی است، و در زهیر است که شعر جاهلی به والاترین شکل خود از جهت آرمانهای «خیر و حقیقت و جمال» می‌رسد. در کوشش برای ترسیم خطوط این صورت نهایی، زهیر دائماً خود را رنجه می‌داشت آنچنانکه قدما وی را «حولی» و اشعارش را «حولیات» نامیدند. به راستی هم تحقق یافتن آن مهارت و شیوایی که بیان داشتیم جز با تلاشی سخت و عمر کاه قابل تصور نیست و هر جنبه از شعرش را در نظر بگیریم ناچاریم باور کنیم که ساختن و پرداختن قصایدی در چنان چارچوب دقیق هنری، کاری مستمر بوده‌است.

پی‌نوشت‌ها:

1- العمدة ابن رشیق (طبع امین هندیة)، ج1، ص 132؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 86 و 93؛ الاغانی، ج10، ص 312، ج2، ص 165. (نویسنده)
2- «معد» جد اسطوره‌ای ربیعة و مضر دو قبیله‌ی عمده اصلی عدنانی است در واقع شامل همه‌ی قبایل و عشایر حجاز و نجد می‌شود که در مقابل آن عرب قحطانی یا جنوبی قرار دارد. - م. (مترجم)

3- یمیناً لنعم السیدان وجدتما *** علی کل حال من سحیل و مبرم
تدارکتما عبساً و ذبیان بعد ما *** تفانوا و دقوا بینهم عطر منشم
و قد قلتما ان ندرک السلم واسعاً *** بمال و معروف من الأمر نسلم
فأصبحتما منها علی خیر موطن *** بعیدین فیها من عقوق و مأثم
عظیمین فی علما معد و غیرها *** و من یستبح کنزاً من المجد یعظم (نویسنده)

4- بیت اخیر با توجه به نظر نویسنده ترجمه‌ی آزاد شده است. - م. (مترجم)

5- و ما الحرب الا ما علمتم و ذقتم *** و ما هو عنها بالحدیث المرجم
متی تبعثوها تبعثوها ذمیمة *** و تضر اذا أضریتموها فتضرم
فتعرککم عرک الرحی بثفالها *** و تلقح کشافاً ثم تحمل فتتئم
فتنتج لکم غلمان أشأم، کلهم *** کأحمر عاد ثم ترضع فتفطم
فتغلل لکم ما لا تغل لأهلها *** قری بالعراق من قفیزو درهم
(نویسنده)

6- رعوا ما رعوا من ظمنهم ثم أوردوا *** غماراً تسیل بالرماح و بالدم
فقضوا منایا بینهم ثم أصدروا *** الی کلاً مستوبل متوخم (نویسنده)

7- جاحظ در الحیوان می‌نویسد: عرب خون اشراف را دوای هاریزدگی می‌دانستند و همین شعر زهیر را شاهد آورده (چاپ فوزی عطوی ج2 ص 368). - م. (مترجم)

8- اذا فزعوا طاروا الی مستغیثهم *** طوال الرماح لاضعاف و لا عزل
بخیل علیها جنة عبقریة *** جدیرون یوماً أن ینالوا افیستعلوا
و ان یقتلوا فیشتفی بدمائهم *** و کانوا قدیماً من منایا هم القتل
علیها أسود ضاریات لبوسهم *** سوابغ بیض لا تخرقها النبل
اذا لقحت حرب عوان مضرة *** ضروس تهرالناس أنیابها عصل
قضاعیة أو أختها مضریة *** یحرق فی حافاتها الحطب الجزال
هم خیر حی من معد علمتهم *** لهم نائل فی قومهم و لهم فضل
(نویسنده)

9- اذا السنة الشهباء بالناس أجحفت *** و نال کرام المال فی الحجرة الأکل
رأیت ذوی الحاجات حول بیوتهم *** قطیناً بها حتی اذا نبت البقل
هنالک ان یستخبلوا المال یخبلوا *** و ان یسألوا یعطواوان ییسروا بغلوا
و فیهم مقامات حسان وجوههم **** و أندیة ینتابها القول و الفعل
علی مکثریهم رزق من یعتریهم *** و عند المقلین السماحة و البذل
و ان جنتهم الفیت حول بیوتهم *** مجالس قدیشفی بأحلامها الجهل
و ان قام فیهم حامل قال قاعد *** رشدت؛ فلاغرم علیک و لا خذل
و ما یک من خیر أتوه فانما *** توارثه آباء آبائهم قبل
و هل ینبت الخطی الا و شیجه *** و تغرس الا فی منابتها النخل
(نویسنده)

10- قیس بن عیلان، اصل قبایل ذبیانی و غطفانی است. - م. (مترجم)

11- سواء علیه أی حین أتیته *** أساعة تحس تتقی أم باسعد
و مدره حرب حمیها یتقی به *** شدید الرجام باللسان و بالید
اذا ابتدرت قیس بن عیلان غایة *** من المجد من یسبق الیها یسود
سبقت الیها کل طلق مبرز *** سبوق الی الغایات غیر مجلد
فلوکان حمد یخلد الناس لم تمت *** و لکن حمد الناس لیس بمخلد (نویسنده)

12- دع ذا وعدالقول فی هرم *** خیر البداة و سید الحضر
و لنعم حشو الدرع أنت اذا *** دعیت نزال و لج فی الذعر
حدب علی المولی الضریک اذا *** نابت علیه نوائب الدهر
و یقیک ما وقی الاکارم من *** حوب تسب به و من غدر
و لانت تفری ما خلقت و بهـ *** ـض القوم یخلق ثم لایفری
و الستر ذون الفاحشات و ما *** یلقاک دون الخیر من ستر
أثنی علیک بما علمت و ما *** سلفت فی النجدات و الذکر
(نویسنده)

13- قد جعل المبتغون الخیر فی هرم *** و السائلون الی أبوابه طرقا
ان تلق یوماً علی علائه هرماً *** تلق السماحة منه و الندی خلقا
لیث بعثر یصطاد الرجال اذا *** ما کذب اللیث عن أقرانه صدقا
یطعنهم ما ارتموا حتی اذا اطعنوا *** ضارب حتی اذا ما ضاربوا اعتنقا
هذا و لیس کمن یعبا یخطته *** وسط الندی اذا ما ناطق نطقا
(نویسنده)

14- و أبیض فیاض یداه غمامة ***علی معتفیه ما تغب فواضله
بکرت علیه غدوة فرأیته *** قعوداً لدیه بالصریم عواذله
فأقصون منه عن کریم مرزاً *** عزوم علی الأمر الذی هو فاعله
أخی ثقة لا تتلف الخمر ماله *** و لکنه قد یهلک المال نائله
تراه اذا ما جنته متهللا *** کأنت تعطیه الذی أنت سائله
(نویسنده)

15- الاغانی، ج10، ص 290. (نویسنده)

16- صحاالقلب عن سلمی و قد کاد لا یسلو *** و أقفر من سلمی التعانیق فالثقل (نویسنده)

17- کان عینی و قد سال السلیل بهم *** و جیرة ماهم لوأنهم أمم
غرب علی بکرة أو لؤلؤ قلق *** فی السلک خان به رباته النظم
(نویسنده)

18- قامت تراءی بذی ضال لتحزننی *** و لا محالة أن یشتاق من عشقا
بجید مغزلة أدماه خاذلة *** من الظباء تراعی شادنا خرقا
کأن ریقتها بعد الکری اغتبقت *** من طیب الراح لما یعدأن عتقا
شبح السقاة علی ناجود هاشبماً *** من ماء لینة لاطرقاً ولا رتقا
(نویسنده)

19- تبصر خلیلی هل تری من ظعائن *** تحملن بالعلیاء من فوق جرثم
علون بأنماط عتاق و کلة *** و راد حواشیها مشاکهة الدم
و ورکن فی السوبان یعلون متنه *** علیهن دل الناعم المتنعم
و فیهن ملهی للصدیق و منظر *** أنیق لعین الناظر المتوسم
بکرن بکوراً استحرن بسحرة *** فهن لوادی الرس کالید للفم
جعلن القنان عن یمین و حزنه *** و من بالقنان من محل و محرم
ظهرن من السوبان ثم جز عنه *** علی کل قینی قشیب و مفأم
کأن فتات العهن فی کل منزل *** نزلن به حب الفنا لم یحطم
فلما وردن الماء زرقاً جمامه *** و ضعن عصی الحاضر المتخیم (نویسنده)

20- و ما أدری و سوف اخال أدری *** أقوم آل حصن أم نساء
فان تکن النساء مخبآت ***فحق لکل محصنه هداء
(نویسنده)

21- خزانة الادب بغدادی، ج2، ص 235. (نویسنده)

22- بها العین و الآرام یمشین خلفة *** و أطلاؤها ینهضن من کل مجثم
(نویسنده)

23- کان سحیله فی کل فجر *** علی أحساء یمئود دعاء
«یمئود» نام محلی است. - مؤلف. (نویسنده)

24-و غیث من الوسمی حو تلاعه ***أجابت روابیه النجاء هواطله
هبطت بممسود النواشر سابح *** ممر أسیل الخد نهد مراکله
تمیم فلوناه فأکمل صنعه *** فتم و عزته بداه و کاهله
أمین شظاه لم یخرق صفاقه ***بمنقبة و لم تقطع أباجله
اذا ما غدونا نبتغی الصید مرة ***متی نره فا ننا لا نخاتله
فبینا نبغی الصید جاء غلامنا *** یدب و یخفی شخصه و یضائله
فقال: شیاه راتعات بقفرة *** بمستأسد القریان حو مسایله
ثلاث کاقواس السراء و مسحل *** قد اخضر من لس الغمیر جحافله
و قد خرم الطراد عنه جحاشه *** فلم تبق الا نفسه و حائله
فقال: أمیری ماتری رأی ما نری *** أنختله عن نفسه أم نصاوله
فبتنا عراة عند رأس جوادنا *** یزاولنا عن نفسه و نزاوله
و نضر به حتی اطمأن قذاله ***و لم یطمئن قلبه و خصائله
و ملجمنا ما ان ینال قذاله *** و لا قدماه الأرض الا انامله
فلأیاً بلأی ما حملنا ولیدنا *** علی ظهر محبوک ظماء مفاصله
فقلت له: سدد و أبصر طریقه *** و ما هو فیه عن وصاتی شاغله
و قلت: تعلم ان للصید غرة *** والا تضیعها فانک قاتله
فتبع آثار لشیاه ولیدنا*** کشؤبوب غیث یحفش الأکم و ابله
نظرت الیه نظرة فرأیته *** علی کل حال مرة هو حامله
یثرن الحصا فی وجهه و هو لاحق*** سراع توالیه صیاب أوائله
فرد علینا العیر من دون الفه *** علی رغمه یدمی نساه و فائله
(نویسنده)

25- کخنساء سفعاء الملاطم حرة *** مسافرة مزءودة أم فرقد
غدت بسلاح مثله یتقی به *** و یؤمن جأش الخائف المتوحد
و سامعتین تعرف العتق فیهما ***الی جذر مدلوک الکعوب محدد
و ناظرتین تطحران قذاهما *** کأنهما مکحولتان باثمد
طباها ضجاء او خلأ فخالفت *** الیه البساع فی کناس و مرقد
أضاعت فلم تغفر لها غفلاتها *** فلاقت بیاناً عند آخر معهد
دماً عند شلو تحجل الطیر حوله *** و بضع لحام فی اهاب مقدد
و تنقض عنها غیب کل خمیلة *** وتخشی رماة الغوث من کل مرصد
فجالت علی وحشیها و کآنها ***مسربلة فی رازقی معضد
ولم تدروشک البین حتی رأتهم *** و قد قعدوا أنفاقها کل مقعد
و ثاروا بها من جانبیها کلیهما*** و جالت و ان یجشمنها الشدتجهد
تبذ الألی یأتینها من ورائها *** و ان تتقدمها السوابق تصطد
فأنقذها من غمزة الموت أنها *** رات أنها ان تنظر النبل تقصد
نجاء مجد لیس فیه و تیرة *** و تذبیبها عنها بأسحم مذود
وجدت فألقت بینهن و بینها *** غباراً کما فارت دواخن غرقد
بملتمات کالخذاریف قوبلت *** الی جوشن خاظی الطریقة مسند
(نویسنده)

26- در یر کخذروف الولید أمره *** تقلب کفیه بخیط موصل
(نویسنده)

27- تزود الی یوم الممات فانه *** ولو کرهته النفس آخر موعد
(نویسنده)

28- و کنت اذا ماجئت یوما لجاجة *** مضت و أجمت حاجة الغد ماتخلو(نویسنده)

29- و هل ینبت الخطی الا وشیجة *** و تغرس الافی منابتها النخل (نویسنده)

30- کذلک خیمهم ولکل قوم *** اذا مستهم الضراء خیم
(نویسنده)

31- فلو کان حمد یخلد الناس لم تمت *** ولکن حمدالناس لیس بمخلد (نویسنده)

32- فان الحق مقطعه ثلاث *** یمین أو نفار أو جلاء
(نویسنده)

33- الصناعتین ابوهلال عسکری (چاپ عیسی حلبی)، ص 342 . (نویسنده)
34- الخصایص ابن جنی (چاپ دارالکتب)، ج1، ص 324. (نویسنده)
35- البیان و التبیین، چاپ «لجنة التألیف و الترجمة و النشر»، ج2، ص 13 و 9. (نویسنده)
36- الاغانی، ج10، ص 289. (نویسنده)
37- مانند تکرار تعمدی حرف شین در بیت زیر از حافظ:
کشتی نشستگانیم‌ ای باد شرطه برخیز *** باشد که باز بینیم دیدار آشنا را. - م. (مترجم)
38- گویند عمر چون قطعه‌ای از مدایح زهیر را که درباره‌ی هرم بن سنان سروده، شنید گفت: این اوصاف رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است (الاغانی، ج10، ص 304). - مؤلف. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.