داستان توبه شعوانه
نويسنده:مصطفى محمّدى اهوازى
منبع:چهل داستان از عظمت قرآن
فاضل نراقى در كتاب معراج السعادة نوشته است : در بصره زنى بود به نام شعوانه مجلسى در بصره از فسق و فجور منعقد نمى‏شد مگر اين كه شعوانه در آن حضور مى‏يافت. روزى با جمعى از كنيزان خود در كوچه هاى بصره مى‏گذشت، به در خانه‏اى رسيد كه از آن خروش بلند بود. گفت : سبحان اللَّه! در اينجا خروش و غوغايى است. كنيزى را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جويا شود. آن كنيز رفت و برنگشت. كنيز ديگرى را فرستاد. او هم رفت و برنگشت. كنيز سومى را فرستاد و به او سفارش كرد كه زود برگردد. كنيز رفت و برگشت. گفت : اى خاتون، اين غوغاى مردگان نيست، ماتم زندگان است. ماتم بدكاران و نامه سياهان است! شعوانه چون اين را شنيد خود به اندرون رفت. ديد واعظى در آنجا نشسته و جمعى دور او فراهم آمده‏اند و ايشان را موعظه مى‏كند و از عذاب خدا مى‏ترساند و ايشان همگى بر گريه و زارى مشغولند. هنگامى كه شعوانه به داخل رسيد، واعظ اين آيه را تفسير كرد:
هنگامى كه اين آتش، آنان را از مكانى دور بيند، صداى وحشتناك و خشم آلودش را كه با نفس زدن شديد، همراه است، مى‏شنود و هنگامى كه در جاى تنگ و محدودى از آن افكنده شود، در حالى كه در غل و زنجيرند، فرياد واويلاى آنان بلند مى‏شود!(1)
شعوانه چون اين آيات را شنيد، سخت در او اثر كرد و گفت : اى شيخ، من يكى از روسياهان درگاهم، آيا اگر توبه كنم خداوند مرا مى‏آمرزد؟ واعظ گفت : البته اگر توبه كنى خدا تو را مى‏آمرزد، اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد. گفت : شعوانه منم كه بعد از اين، گناه نكنم. واعظ گفت، خدا ارحم الراحمين است و البته اگر توبه كنى آمرزيده مى‏شوى. شعوانه گريه كرد و بندگان و كنيزان خود را آزاد كرد و مشغول عبادت شد و تلافى گذشته هاى خود را مى‏نمود، به نحوى كه بدنش گداخته شد و به نهايت ضعف و ناتوانى رسيد. روزى در بدن خود نگريست، خود را بسيار ضعيف و نحيف ديد. گفت : آه، آه! در دنيا به اين نحو گداخته شدم، نمى‏دانم در آخرت جانم چگونه است! پس ندايى از غيب به گوش او رسيد كه
دل خوش دار، ملازم درگاه ما باش، تا در روز قيامت ببينى جزاى ما را.
نیامد در اين در كسى عذر خواه
كه سيل ندامت نشُستن گناه.

پی نوشت:

1. سوره فرقان، آيه 12 – 13