نویسنده: دكتر علی اكبر ولایتی




 

یعقوبی در فواصل شهرهای آذربایجان آورده است كسی كه به آذربایجان می‌رفت از زنجان خارج می‌شد و بعد از چهار منزل به اردبیل می‌رسید و نخستین شهر از شهرهای آذربایجان اردبیل بود. از اردبیل تا برزند، سه روز راه بود و از برزند تا شهر ورثان و از ورثان تا بیلقان و از بیلقان تا مراغه، كه مركز آذربایجان بالاست. استان‌های آذربایجان عبارت بود از اردبیل، برزند، ورثان، بردعه، شیز، سراه، مرند، تبریز، میانه، ارومیه، خوی، سلماس (یعقوبی، ص 46). به گفته‌ی یعقوبی، اهالی شهرها و استان‌های آذربایجان تركیبی از عجم‌های كهن «آذریه» و «جاودانیه»‌اند (همان، ص 47). میانه، خوی، بروانان، دیر خرقان، سلماس، نشوی، مرند، تبریز، ورثان، موقان، جابروان، اشنه از شهرهای كوچك استان‌اند (اصطخری، ص 15).

اردبیل:

اردبیل از گذشته‌های دور تاكنون به نام‌های آرتاویل و اردبیل و اردویل و پیروز و بادان پیروز و شهر مقدس خوانده شده است. تاریخ نگاران قدیم، اردبیل را واژه ای اوستایی دانسته‌اند كه در اصل «اَرتاویل» بوده و از دو پاره‌ی «اَرتا»؛ یعنی مقدس، و «ویل»؛ یعنی شهر، تشكیل و رفته رفته اَردَویل و اردبیل خوانده شده است. همچنین گفته می‌شود كه اردبیل از دو پاره‌ی «ارد» و «ویل» تشكیل شده، كه «ارد» نام رودی است و به پنجم هر ماه نیز گفته می‌شود و همانطور كه در واردگان اردیبهشت و ارداویراف آمده است از نام‌های فرشتگان در آیین زردشتی به معنای مقدس نیز هست. «ویل» هم ریشه‌ی بسیار كهن آریایی دارد و اكنون در زبان‌های اروپایی كاربرد دارد (افشار سیستانی، 1378، ص 71).
به گفته‌ی یاقوت حموی (ج1، ص 182-183)، اردبیل از معروف‌ترین شهرهای آذربایجان است و پیش از اسلام مركز آن بخش بود، با در ازای جغرافیایی 80 درجه و پهنای 36 درجه و 33 دقیقه. این شهر در اقلیم چهارم است. بوعون در زیج خود گوید: در ازای آن 73 درجه و نیم و پهنایش 38 درجه است. گویند فیروزشاه نخستین كسی بود كه بنیاد این شهر را نهاد و آن را باذان فیروز نامید. میان این شهر و سراو دو روز؛ تا تبریز هفت روز؛ تا خلخال دو روز راه است.
اردبیل به شهری فراخ نعمت و ارزان مشهور بود؛ شهری با باغ‌ها و چشمه‌ها و میوه‌های فراوان (ابن حوقل، ص 83-84). حمدالله مستوفی (ص 81) می‌نویسد: «اردبیل از اقلیم چهارم بود و دو شهر داشت: اردبیل و خلخال. اردبیل را كیخسرو بن سیاوش كیانی ساخت. در پای كوه سبلان واقع است. هوای آن بسیار سرد است. آب آن از سبلان تأمین می‌شد و بسیار گوارا بود. بر سر كوه سبلان قلعه ای محكم و استوار قرار داشت كه آن را دِز بهمن و رویین دز خوانده‌اند و در شاه نامه آمده است. در زمانی كه بین كیخسرو و فریبرز نزاع بر سر پادشاهی درگرفته بود، فتح قلعه را شرط قرار دادند. فریبرز از فتح قلعه عاجز شد، ولی كیخسرو پیروز شد و پادشاهی به او رسید».
برخی شهر اردبیل را از بناهای اردبیل بن ارس بن المطی بن یونان بن عامر بن شالخ بن ارمخشد بن سالم بن نوح دانسته‌اند و به همین سبب این شهر را اردبیل نامیده‌اند (ابوالفداء، ص 461).
اصطخری (ص 155)، جغرافیدان قرن چهارم هجری، آورده است: «بزرگتر شهری در آذربایجان اردویل باشد و مقدار دو بهر فرسنگی درازا و پهنا دارد و سرای امارت آن جا باشد و دیوار دارد با چهار دروازه و جایی پرنعمت است و روستا دارد و بر دو فرسنگی كوهی است، آن را سبلان خوانند. تابستان و زمستان از برف خالی نباشد». در حدودالعالم (ص 158)، افزون بر تأیید مطالب اصطخری، آمده است كه در این شهر جامه‌های برد و جامه‌های رنگین تولید می‌شده است.

تبریز:

كسروی تنها كسی است كه از تبریز به مثابه‌ی یكی از شهرهای قدیمی جهان یاد كرده است و تاریخ بنای آن را پیش از آمدن آریایی‌ها دانسته است (نیكنام لاله، ص 34-35). مورخان ارمنی درباره‌ی این شهر بر این نظرند كه تبریز، در قرون 3 و 4 پ م، شهری بوده و آن را از شهرهای مهم و بسیار قدیمی ماد به شمار می‌آورند. در كتاب‌ها بارها، از این شهر با نام‌های تبرمیس و تابپس و گابریس و گازا و قازا و شهستان و تورش و توریس و تورژ و داوریژ و غیره یاد شده است. درباره‌ی كلمه‌ی «دورژ»، كه منابع ارمنی آن را تأیید كرده‌اند، به گفته‌ی مینورسكی (ص 7)، با در نظر گرفتن این كه خط ارمنی خصوصیات لهجه‌ی پهلوی شمالی را نشان می‌دهد، باید آن را بسیار قدیمی دانست و حتی آن را به پیش از دوره‌ی ساسانی و احتمالاً به دوره‌ی اشكانی می‌رسانند. تیكسرا و اولئاریوس و دیگر مؤلفان مدعی‌اند كه تبریز همان شهری است كه بطلمیوس در پنجمین جدول آسیایی خود «گابریس» نامیده و «گ» بعداً تبدیل به «ت» شده است. لونكلاویوس و ژوو و آیتون بر این نظرند كه تبریز همان شهری است كه جغرافیدانان باستان آن را «تروا» خوانده‌اند، كه به جای «ت» و «را»، به علت تقدم و تأخر یك حرف، این چنین شده است. ولی چون تروا در ارمنستان واقع شده و از طرف دیگر تبریز در ماد قرار گرفته، این دو نام نمی‌توانند اسم شهر واحدی باشند (وكیلی، ج1، ص 190).
بطلمیوس و به دنبال او شاردَن و نویسندگان دیگر، مدعی شده‌اند كه تروا (تورا) و گابریس كه بطلمیوس از آن یاد می‌كند، همان تبریز است. منتها با گذشت زمان در آن تغییراتی رخ داده و حال به صورت تبریز درآمده است. همچنین در ایام گذشته، تبریز مقرّ پادشاهان بوده؛ بنابراین شاهِستَن و شاه استان و یا شهستان خوانده می‌شده است. (نیكنام لاله، ص 36). در قدیم‌ترین كتیبه‌ای كه نام تبریز در آن به كار رفته است، در محل تبریز فعلی، به دو قلعه اشاره می‌شود كه گویا از هم مجزا بوده‌اند (رضازاد عمو زین الدینی، ص 17).
دیاكونوف، در تاریخ ماد (ص 203)، به جنگ‌های سارگون، پادشاه آشوری، در 714 پ م، اشاره كرده و به حمله‌ی او به طرف آذربایجان فعلی و جنگ او با اورارتوها می‌پردازد و در ادامه می‌نویسد: «به دنبال فراریان عرصه‌ی جنگ كوه اواآوش، ساكنان اوشكائیا و پادگان محل آن جا را ترك گفتند و سارگون بدون این كه پیكاری كند، اشغالش كرد و فرمان داد دیوارهای آن را، كه چهار متر ضخامت داشت، خراب كنند». سپس در اشاره به حمله‌ی سارگون به قلعه‌ی مضاعف «تاروئی- تارماكیس» می‌نویسد: «و قلعه‌ی مضاعف تاروئی- تارماكیس [تبریز كنونی] را در سرزمین قبیله‌ی دالیان- كه آن نیز پایگاه اسبان ذخیره‌ی سواران اورارتو بود- ویران كردند، لشكریان آشور همه جا انبارهای وسیع جو را تصرف كرده و گندم‌زارها و مراتع را نابود می‌كردند» (همان جا).
در این مسئله كه آیا تبریز عیناً نام یكی از شهرهای قدیم ماد بوده یا نه بحث‌های بسیاری است. كمتر محتمل است كه تبریز همان كلمه‌ی یونانی "Tabpis" باشد كه بطلمیوس آن را آورده است. رولینسن یادآور شده كه نباید بین كلمه‌ی «تبریز» و «جنزه» (گنزه)، كه همان «شیز» است، اشتباه كرد. واردان، مورخ ارمنی، نوشته است كه خسرو ارشاكی، حكمران ارمنی، بانی تبریز است و آن را برای انتقام گرفتن از اردشیر، نخستین پادشاه ساسانی، به سبب كشتن اردوان، آخرین پادشاه اشكانی، بنا كرده است. در كتاب فاوست بیزانسی آمده است كه هنگام فرمانروایی ارشك دوم، حكمران ارمنستان، واساك، به شاپور دوم ساسانی، كه در تورژ اردو زده بود، حمله كرد و بویكان، سردار ایرانی، را كشت و قصر شاهی را آتش زد و تیری به سوی مجسمه‌ی شاه، كه در آن جا بود، انداخت و سپس موشق، پسر واساك، سپاه ایران را در تبریز شكست داد (مینورسكی، ص 8-9).
به گفته‌ی برخی از مورخان، تبریز را زُبَیده خاتون، همسر هارون الرشید خلیفه‌ی عباسی، در سال 175 ق، بنا كرد (حمدالله مستوفی، ص 74). در این زمینه دو روایت متفاوت ارائه شده است:

روایت اول:

زبیده خاتون مدتی به تب مبتلا بود و برای تغییر آب و هوا به دنبال مكانی بود كه با مزاج او موافق باشد، تا به آذربایجان رسید و در محلی كه تبریز است، تب او قطع شد. بنابراین در سال 175 ق، در آن محل شهری بنا نهاد و گفت چون در این جا تب من قطع شده، نام این شهر «تبریز» شود و در یك فرسخی شهر، در مشرق، قناتی احداث كرد كه به قنات «زبیده» مشهور شد.

روایت دوم:

زبیده خاتون هنگامی كه سخت بیمار بود، پزشكی از اهل ماد به داد وی رسید و در اندك مدتی همسر خلیفه، زبیده خاتون، بهبود یافت. ملكه از پزشك خواست كه پاداش خویش را بخواهد. پزشك تقاضا كرد كه زبیده خاتون دستور بدهد در كشور زادبومش به افتخار وی شهری بنا كنند و این تقاضا برآورده شد و شهر جدید را تبریز نامیدند تا بدین طریق پیدایش آن منتسب به طب باشد، چون طب به معنای پزشكی است و ریز از ریختن می‌آید و مفهوم ریزش و انتشار و پخش را می‌رساند (وكیلی، ج1، ص 18).
با وجود این، نادر میرزا، با اشاره به دیدگاه مورخان اسلامی كه زبیده را بانی تبریز دانسته‌اند، نسبت عمارت تبریز را به او بدون اصل و بنیان می‌دانند. به گفته‌ی نادر میرزا (ص 23-24)، خسرو بنایی ساخت كه پس از مدتی ویران شد و یا روستایی بدین نام آن جا بود. هنگامی كه مسلمانان آذربایجان را فتح كردند، در فتوحات و نامه‌های باستانی، در روزگار عمر و عثمان و در زمان امویان و عباسیان كه آذربایجان تا دربند جولانگاه مسلمانان بود، نامی از این شهر وجود ندارد. در زمان خرمدینان نیز كه لشكرهایی از مسلمانان به آذربایجان فرستاده شدند، نامی از تبریز نیامده است. مگر آن كه در این سرزمین حصن‌هایی بوده و یكی از آن‌ها حصن تبریز بوده باشد، پس احتمالاً تبریز پیش از اسلام نیز وجود داشته و جایگاهی آباد بوده و حصنی داشته است و پس از این كه عباسیان این ملك را صافی كردند، حصن تبریز را مركز ارمنیه‌ی صغری قرار دادند، پس رو به آبادانی نهاد و شهری بزرگ گردید.
جكسون (ص 57) نیز بر این نظر است كه این شهر در زمان ساسانیان؛ یعنی چهار قرن پیش از زبیده، وجود داشته است. همچنین وی اشاره كرده كه برخی از محققان تبریز را همان «گزه» یا «گنژكه» دانسته‌اند، اما این انطباق را دقیق ندانسته است.
حمدالله مستوفی (ص 77) می‌نویسد: «هوای تبریز به سردی مایل است و در تبریز چاه سی گز به آب می‌رسید. میوه‌های خوب و بسیار و ارزان در آن وجود دارد. انواع سیب و زردآلو و خربزه و آلوی زرد در آن فراوان باشند. مردم آن سفیدچهره و خوش صورت و متكبر و صاحب نخوت بودند».

سراب:

بر دشتی حاصل‌خیز و گسترده در میان كوه‌های سبلان در شمال و بُزغوش در جنوب قرار گرفته، یكی از مناطقی است كه از دیرباز مسكون بوده است. وجود كتیبه‌های اورارتویی در رازلیق و نشتیبان، واقع در حومه‌ی سراب، شاهدی بر این مدعاست. به نام این شهر در آثار پیش از اسلام برخورد نشده، ولی در آثار پیش از اسلام نام این شهر به صورت‌های سرات و سراو و سراب ثبت گردیده است (رئیس نیا، ج2، ص 927-928).

مراغه:

به گفته‌ی اصطخری (ص 15)، «مراغه چند اردبیل بود و در قدیم جای امارت بوده است و روستا و باغ و بوستان و كشاورزی بسیار دارد و دیوار داشت، ابن ابی الساج ویران كرد».
ابن فقیه، مراغه را با نام «افراهرود» نیز آورده است و آن جای مراغه كردن [غلتیدن] حیوانات و چهارپایان مروان بن محمد، والی امنیه، و یاران وی بود كه آن جا را «قریة المراغه» می‌گفتند. مردم لفظ «قریه» را حذف كردند و «المراغه» گفتند. اهل مراغه آن شهر را در حمایت مروان درآورده بودند، بدین گونه همراهِ ضیاعِ بنی امیه گرفته شد و از آنِ یكی از دخترانِ رشید گشت (ابن فقیه، ص 126-127).
حمدالله مستوفی (ص 86-87) می‌نویسد: «تومانِ مراغه چهار شهر بُوَد: مراغه و به سوی و دهخوارقان و نیلان. مراغه از اقلیم چهارم است طولش از جزایر خالدات فبع و عرض از خط استوا لزک شهری بزرگ است و در ماقبل دارالملك آذربایجان بود. هوایش معتدل است، به عفونت مایل؛ جهت آن كه كوه سهند شمالش را مانع است و باغستان بسیار دارد و آبش از رود صافی است كه از سهند برمی خیزد و در بحریه‌ی چیچست ریزد حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد. اكثر اوقات آن جا ارزانی باشد. ولایتش شش ناحیت است: سراجون و نیاجون و درجرود و گاودول و هشترود و بهستان؛ و انگوران و لاوران از توابع است. مردمش سفیدچهره و ترك وَش می‌باشند». مستوفی (ص 285) از قول مؤلف عجایب المخلوقات آورده است كه «در دیه‌ی شیرگیران به ولایت مراغه دو چشمه است در پهلوی هم، از یك آب در غایت سردی بیرون می‌آید و از دیگری از غایت گرمی چنان كه در هر دو دست نگاه نمی‌توان داشت و دیگر [...] درو چشمه‌ای است كه آن را وشله گویند، هر كه از آن آب بخورد هرچه در درونش غذا بود، در حال بیرون آید، دیگر هم در آن جا آمده كه در صحرای دیه‌ی جنبدق، از توابع مراغه، چاهی است درو كبوتران بسیار دام بر سر چاه افكنند و كبوتران را صید كنند. عمق آن چاه زیادت از 500 گز است، فرو می‌رود و به روشنی می‌رسد و در آن حدود چاه هاست كه كم تر از 50 گز به آب نمی‌رسد».

ارومیه:

درباره‌ی نام شهر ارومیه برخی بر این نظرند كه چون در ارومیه رودهای بسیار و آب فراوان وجود دارد و در زبان سُریانی «میه» یا «میاه» به معنی آب و «اور» به معنای شهر است، به همین سبب این محل «ارومیه» خوانده شده است. نام این شهر در سریانی و ارمنی پسین "urmiya" و "ormi" نوشته می‌شد. اكنون مردم محل، بیش‌‌تر، نام این شهر را به صورت «ارومیه» تلفظ می‌كنند. بنابراین نوشتن سنتی آن به صورت «ارومیه» است (افشار سیستانی، 1378، ص 118). به روایت اصطخری (ص 155): «ارومیه شهری بزرگ است پرنعمت، با نرخ ارزان، بر كناره‌ی دریا و نزهتگاه بسیار دارد». به نوشته‌ی جكسون (ص 107-108)، برخی، به نادرست، ادعا كرده‌اند كه ارومیه شهر زردشت است و مغان آن را بنیان نهاده‌اند. از نظر جغرافیایی شهر ارومیه این نیك بختی را داشته كه در دشت بارور بهشت ایران قرار بگیرد و هوایش سازگار است، اگرچه گاهی پس از زمستان بسیار سرد و به شدت گرم می‌گردد. ابوالفداء (ص 457) ارومیه را به صورت «ارومیه» نوشته و آورده است: «ارومیه نزدیك دریاچه‌ی تلاست. ارومیه شهر بزرگی است و گویند زردشت، پیامبر مجوس، از آن جا بود. ارومیه آخرین حد آذربایجان است از جانب غربی. ارومیه در شانزده فرسخی مغرب سلماس است».

برزند:

به قول مؤلف حدودالعالم (ص 159)، برزند شهری خرم و آبادان با آب‌های روان بوده كه از آن جامه‌ی قطیفه خیزد. ابن فقیه (ص 126) نیز آورده است: برزند دهكده‌ای بود. افشین در روزگار جنگ با بابك آن جا را به صورت لشكرگاه درآورد و از همین رو آن را ساخت و باروی آن را بالا برد.

فیروزآباد:

پیروز ساسانی آن را در ولایت اردبیل بنا كرده كه تا اوایل قرن 7 ق، پا برجا بوده است. این شهر حوالی مرز بین اردبیل و خلخال قرار داشته و «باذان فیروز» نامیده می‌شده است (رئیس نیا، ج2، ص 928).

خوی:

معنی واژه‌ی خوی و ریشه‌ی این نام، كه از چه زمانی به این شهر خوی گفته‌اند، روشن نیست. به گفته‌ی كسروی، معنی كلمه‌ی خوی روشن نشده و برخی بر این نظرند كه كلمه‌ی خوی ارمنی و به معنی قوچ است، ولی درست نیست؛ زیرا در كتب ارمنی خوی را هیر نامیده‌اند. این نام ممكن است با جزء آخر نام شهر «اولخو»، كه 2700 سال پیش در همین جا واقع بوده، یا با جزء آخر نام «ساردوری خورد»، دژی كه یكی از پادشاهان اورارتو به نام ساردوی در كنار شهر اولخو ساخته بوده، بی ارتباط نباشد. از طرف دیگر چون كلمه‌ی خوی در پهلوی كردی به معنی نمك است، این حدس زده می‌شود كه شاید به علت وجود كان‌های نمك در چند فرسخی شهر این نام به آن اطلاق گردیده است. اگرچه به نام این شهر در آثار پیش از اسلام برنخورده‌ایم، اما چون سندی هم بر احداث در روزگار اسلامی نیست و ظاهراً خود كلمه هم ایرانی است و حرف مركب «خو» تلفظ خاص پهلوی و نام آن در قدیم‌ترین متون جغرافیایی اسلامی هم ذكر شده، می‌توان پذیرفت كه خوی پیش از هجوم تازیان در دوره‌ی ساسانیان نیز در جای كنونی و به همین نام وجود داشته است (ریاحی، ص 22). البته ادوین رایت به نقل از هرتسفلد نوشته كه نام خوی در سالنامه‌های آشوری قرن 8 پ م، به صورت «حویه وه» آمده و در همان منابع محلی پر از باغات وصف گردیده است. پس از آن، 13 قرن از این مكان صحبت نشد تا دوره‌ی اسلامی كه، در آثار گوناگون، شهری آباد و بزرگ توصیف شد (رئیس نیا، ج2، ص 926).
خوی در شمال غربی مرند است (ابوالفداء، ص 457). به گفته‌ی مستوفی (ص 84-85): «خوی از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات عطم و عرض از خط استوا لزم شهر وسط است و دورش 6500 گام است، هوایش به گرمی مایل است و آبش از جبال سلماس آید و به ارس ریزد و باغستان بسیار دارد و از انگور و امرود پیغمبری مانندش جای دیگر نیست به شیرینی و بزرگی و آبداری، مردمش سفیدچهره و خُتای نژاد و خوب صورت‌اند و بدین سبب خوی را به تركستان ایران خوانند قریب 80 پاره دیه از توابع آن است. مشاهیرش خرس و بذلاباد حقوق دیوانیش 53 هزار دینار است».

جابروان:

از شهرهای مهم دوره‌ی ساسانی بوده است؛ زیرا نامش در میان شهرهایی برده شده كه در سال 22 ق، برای مقابله با تازیان نیرو گسیل داشته‌اند (رئیس نیا، همان جا).

موقان:

«شهری است و مر او را ناحیت است بر كران دریا نهاده، و اندر ناحیت موقان دو شهرك دیگرست كی هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانگوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد» (حدودالعالم، ص 159).

اَهَر:

به گفته‌ی مستوفی (ص 83): «اهر شهر كوچك و هوایش سرد است و آبش از رودی كه بدان جا منسوب است از جبال اشكنبر برمی خیزد و از عیون و قنوات نیز آب دارد، حاصلش غله و اندك میوه بود و مردمش شافعی مذهب‌اند و حقوق دیوانی‌اش به تمغا مقرر است و قرب 10 هزار دینار حاصل دارد و ولایتش قریب 20 پاره دیه بود».
برخی بر این نظرند كه نام «اهربه» به دوران مهرپرستی باز می‌گردد و گفته می‌شود كه نام «اهر» از واژه‌ی «هُر» یا «هور»، به معنی خورشید یا مهر، گرفته شده است. شماری نیز نام این شهر را به دوران پس از برآمدن زردشت نسبت داده و آن را از واژه‌ی اَهورَه امزدا یا اَهورَه دانسته‌اند. در سنگ نبشته‌ی اورارتویی رازلیقِ سراب، ضمن ذكر نامِ سرزمین‌های گشوده شده به دست اورارتور، از محلی به نام «آرهو» نیز یاد شده است، كه با نام «اهر» همانندی دارد. با توجه به این كه اهر، در زمان فرمانروایی اورارتوها، جزء قلمرو آن بوده، شاید نام این شهر در آن زمان «آرهو» بوده است. این شهر بیش از اسلام «اوزان» نام داشته و ناحیه‌ی ارسباران به «میمد» شناخته می‌شده است. در شهر اهر محله‌ای به نام «ازانلار» هنوز هم وجود دارد (افشار سیستانی، 1378، ص 120).

مرند:

مرند هم دارای بقایایی از دژهای دوره‌ی حاكمیت آتورپاتیان است و حدس زده‌اند كه این شهر همان مانداگارنا باشد كه از آن در تعلیم نامه‌ی جغرافیای بطلمیوس یاد شده است (رئیس نیا، ج2، ص 926). در مرند آثاری از تپه‌ی خاكستری همچنان باقی است. از آن تپه‌هایی كه از حیث قدمت متعلق به دوران زردشتیان است و مانند تپه‌های ارومیه در اصل بر اثر تراكم خاكسترهای آتشكده‌ای به وجود آمده است. به گفته‌ی جكسون (ص 54)، قدمت مرند كه روزگاری در عهد ساسانیان پایتخت شهرستان «واسپورَكان» بوده، به حدی است كه اگر كسی تجسس‌ها و كاوش‌هایی را در مجاورت مرند انجام دهد، نتیجه‌ی خوبی می‌یابد. در تورات و انجیل مطلب تازه‌ای درباره‌ی مرند نیست، مگر اشتقاق موهوم مرند كه نوشته‌اند اصل آن «میراند» است به معنی «مادر آن جاست» و خواسته‌اند روایتی را كه به موجب آن همسر نوح در آن جا مدفون است، تأیید كرده باشند. به گفته‌ی ابن فقیه، مرند دهكده‌ای كوچك بود، ابوالبعیث برای آن بارویی ساخت. سپس بعیث و فرزندش، محمد، دژ آن را برآوردند و محمد درِ كوشكی نیز بساخت (ابن فقیه، ص 127).
منبع مقاله :
ولایتی، علی اكبر؛ (1391)، آذربایجان در دوران پیش از اسلام، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ اول