نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

اعشی در اواخر عصر جاهلی می‌زیسته و آگاهی روشنی از پرورش او در دست نداریم، آنچه هست به گفته‌ی راویان در (آبادی) منفوحة یمامه متولد شده و پدرش «قتیل الجوع» لقب داشته؛ چون از شدت گرما به غاری پناه جست و صخره‌ی عظیمی از کوه غلطیده دهانه‌ی غار را مسدود کرد و پدر اعشی آنجا از گرسنگی مرد. جهنام که با اعشی یکدیگر را هجو می‌کردند، بدین مناسبت گوید:
پدرت قیس بن جندل بود که از گرسنگی مرد،
و دائیت برده‌ی دون همت و گداصفتی است از خماعة. (1)
چنین برمی‌آید که خماعة جد دور مادری اعشی است. مادر وی خواهر مسیب بن علس بود واعشی از دائیش شعر آموخت و روایت کرد و بی شک از دیگر شاعران قبیله‌اش نیز شعر روایت می‌کرده، و خود دنباله‌ی آنهاست.
نام اعشی میمون است و نام شعریش اعشی (= شبکور) به مناسبت ضعف باصره‌اش؛ و از این جهت «ابوبصیر» کنیتش دادند. (2) اطلاع روشنی از نحوه‌ی پرورش او در دست نیست. از اخبار مربوط بدو و لقبش: «صناجة العرب»، معلوم می‌شود که ناقل اشعار جاهلی بوده وآن را به آواز می‌خوانده است، و در این باب به مبالغه رفته و گفته‌اند شاه ساسانی به استماع سرودی که اعشی برای او ساخته بود، نشسته است! (3)

و نیز از اخبار و اشعارش برمی‌آید که مسافرت زیاد می‌کرده و به دوردستها‌ی می‌رفته تا سران و سروان عرب را مدح کند. در دیوانش مدح اسودبن منذر، نعمان بن منذر و ایاس بن قبیصة طایی (والی بصره بعد از نعمان) هست؛ و چنین می‌نماید که در حیره مدتها مقیم بوده‌است. باز در دیوانش به مدح قیس بن معدیکرب کندی و سلامة ذی فائش یکی از امرای یمن، و بنی عبدالمدان بن دیان از اشراف نجران و هوذة بن علی رییس بنی حنیفة برمی‌خوریم. اعشی به سوق عکاظ هم می‌رفت و در طول راه شیوخ و اشراف عرب را مدح می‌گفت. (4)

راویان به سفرهای او به حیره و یمن و دیار کندة و حضرموت و نجران وعکاظ که اشعارش نیز نشان می‌دهد، اکتفا نکرده برآنند که به ایران و عمان و شامات، و از این طریق به حمص و اورشلیم مسافرت کرده، و نیز شاعر را از دریا گذرانده به دربار نجاشی در حبشه نیز رسانده‌اند و بر زبان وی این شعر را که دلالت بر مسافرتهای دور و دراز دارد گذاشته‌اند:

وقد طفت للمال آفاقه *** عمان فحمص فأوریشلم
أتیت النجاشی فی أرضه *** و ارض النبیط و أرض العجم (5)

یعنی «برای مال آفاق عالم را گردیدم، عمان و حمص و اورشلیم را نزد نجاشی در قلمروش رفتم و نیز به سرزمین عراق و ایران»

به احتمال قوی اعشی به مسافرتهای اخیر دست نزده بلکه گشت و گذارش منحصر به حدود اطراف یمن و نجد و حیره و ستایشگری از بزرگان و شیوخ عرب بوده‌است. به گفته‌ی راویان یک بار چنین اتفاق افتاد که شاعر در مسافرتی به دیار بنی عامر گذشت و هدایای یکی از ممدوحین را همراه داشت و بر جان و مال خویش بیمناک بود، به علقمة بن علائة پناه جست. علقمة گفت پناهت دادم و حمایتت می‌کنم. اعشی پرسید از جن و انس؟ علقمة گفت بلی. اعشی پرسید از مرگ نیز؟ علقمة گفت نه. دنباله‌ی حکایت چنین است که علقمة با پسر عمویش عامربن طفیل بر سر ریاست قبیله اختلاف دارند و منافره‌ی (= تفاخر و مشاجره‌ی لفظی) شدیدی بینشان برپاست که در آن شاعران متعدد نیز شرکت دارند. مروان بن سراقة و حطیئة طرفدار علقمة‌اند و لبید شاعر مشهور با عامر؛ و چون علقمة اعشی را از مرگ پناه نمی‌دهد، اعشی نزد عامر می‌شتابد و همان سؤال و جواب صورت می‌گیرد، تا عامر می‌گوید: ترا از مرگ هم پناه می‌دهم و حمایت می‌کنم. اعشی می‌پرسد چگونه؟ عامر می‌گوید: تا در پناه و جوار من هستی اگر بمیری جانبهایت را برای خانواده‌ات می‌فرستم. اعشی می‌گوید: اکنون دانستم و پذیرفتم که تو مرا از مرگ پناه و امان دادی؛ پس عامر را مدح می‌کند و علقمة را هجو می‌گوید. (6)

اعشی نه تنها به اعاشه از راه شاعری و مداحی بزرگان و اشراف پرداخته بلکه با شعرش در زندگی قبیله و منازعاتی که همراه دیگر بکریان علیه ایران داشته‌اند شرکت جسته و در دیوانش قصیده‌ای طولانی هست در تهدید ایرانیان و اعرابی از قبیل ایاد که در صف ایران بودند. (7) همچنین در نزاعهای قبیله‌اش با بنی شیبان مشارکت نموده و آنچنانکه در معلقه‌اش پیداست، علیه یزیدبن مسهر شیبانی شعر سروده‌است. و نیز هرگاه منازعات درون عشیره‌ای بین خاندانهای قیس بن ثعلبة پیش می‌آمد اعشی به نفع عشیره‌ی خود دخالت جسته، همخونی و خویشاوندی را فرایاد طرفین می‌آورد. نمونه‌اش قصایدی که روی سخنش با بنی جحدر و بنی عبدان است. این عشیره شاعری به نام جهنام داشت که با اعشی یکدیگر را هجوها گفته‌اند.
گویند اعشی چون خبر رسالت و گسترش دعوت و پیروزیهای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را شنید مایل شد [در حدیبیه] خدمتش رسیده مدح گوید، قریش مطلع شده مانع گردیدند. منجمله ابوسفیان بدو گفت: «محمد ترا از آنچه عادت است و مایه‌ی لذت، غمگسار است و سازگار، یعنی زنا و شراب و قمار باز می‌دارد.» اعشی از تصمیم خود منصرف شد و قریش صد شتر بدو دادند، برگرفت و رویگردان از پیام‌آور خدا و دعوتش، راهی سرزمین خود گردید و چون به حومه‌ی منفوحة رسید شتر به زمینش زد و مرد (629 میلادی). (8)
این عادات که ابوسفیان اشاره کرده و اعشی را از ملاقات پیغمبر محروم ساخت، نشان می‌دهد که شرک و بت‌پرستی در او ریشه دار بوده است و در شعرش آثار آن هست؛ آنجا که از مطربکانی چون هریرة و قتیلة و جبیرة و حتی زنان تنفروش یاد می‌کند. (9) ابن سلام از این جهت وی را با امرءالقیس مقایسه نموده گوید: «از جاهلیان کسانی بودند خداشناس و پرهیزگار که در شعر رعایت عفت می‌کردند و بی آزرمی نمی‌نمودند. شاعرانی هم بودند هرزه و بی پروا و پرده در که ازین جمله‌اند امرءالقیس و اعشی.» (10) اعشی به عشیره‌اش می‌نازد که قمار می‌کنند و داوکلان می‌زنند:
جوانانی بی ترس و باک و میانسالانی خردمند،
که چون با چوبهای تیر به قمار نشینند
داوشان بر سر گله‌ی شتران باشد. (11)
اعشی با زندگی گناه آلود و عیاشانه‌اش طبیعی است که مشرک بوده، و به اسلام یا دین آسمانی یا دین آسمانی دیگری گردن ننهاده باشد. لویس شیخو مدعی است که اعشی مسیحی بوده و بعضی مستشرقان نیز در این نظر با او شریکند و دلیل می‌آرند که وی اسقفهای نجران را مدح گفته و با حوزه‌های مسیحی حیره رابطه داشته؛ به نشانی چنین بیتی در قصیده‌ی سی و چهارم از دیوان:

ربی کریم لایکدر نعمة *** و اذایناشد بالمهارق أنشدا

یعنی «پروردگار من کریم است و هیچ نعمتی را مکدر نمی کند و هرگاه با صحیفه‌ ها برای او دعا خوانده شود اجابت می‌کند.»
که در اینجا «مهارق» به معنی ادعیه‌ی مکتوب مذهبی است. اما این دلیل قطعی نیست چرا که احیاناً بت‌پرستان نیز چنان ادعیه‌ی نوشته ای داشته‌اند و ممکن هم هست که بیت الحاقی باشد و بزودی خواهیم دید که راوی دیوان اعشی مسیحی بوده است و به احتمال قوی همو بیت فوق را بر قصیده افزوده. و همچنین است بیت زیر در قصیده‌ی دیگر که شاعر به مسیح قسم می‌خورد:

و انی و رب الساجدین عشیة *** و ماصک ناقوس النصاری أبیلها (12)

یعنی «سوگند به خدای سجده‌کنندگان، و آن ناقوسی که راهب کلیسا می‌نوازد»

و باز در بیتی از قصیده‌ی دیگر، به راهب و حتی جامه‌ی راهب سوگند یاد شده، (13) که نشان می‌دهد دو قصیده [شماره 15 و 27] جعلی است. اعشی در واقع بت‌پرست است آن هم افراطی؛ همچنانکه خود همین راوی مسیحی سوگندهای مشرکانه از او نقل می‌کند، مثلاً قسم به کواکب و نجوم (14)، و نیز بیت زیر که به شتران و گاوان قربانی جهت کعبه‌ی بتان قسم یاد کرده‌است:

انی لعمر الذی خطت مناسمها *** تخذی وسیق الیه الباقرالغیل (15)

پس حقیقت آن است که اعشی مسیحی نیست بلکه همچون پدرانش بت‌پرست است با همه‌ی آلودگیها و گنهکاریها که بت‌پرستان داشته‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج9، ص 108:

ابوک قتیل الجوع قیس بن جندل *** و خالک عبد من خماعة راضع (نویسنده)

2- ابن قتیبة معتقد است که اعشی کور بوده (الشعر و الشعراء، چاپ دارالمعارف، ج1، ص 212). (نویسنده)
3- همان، ج1، ص 214؛ الاغانی، ج9، ص 115 و 109. (نویسنده)
4- الاغانی، ج9، ص 113 به بعد. (نویسنده)
5- دیوان اعشی، قصیده‌ی شماره‌ی 4 (مقایسه کنید با قصیده‌ی شماره‌ی 63). (نویسنده)
6- همان، ص165؛ الاغانی، چاپ ساسی، ج15، ص 55. (نویسنده)
7- دیوان اعشی، قصیده‌ی شماره‌ی 34. (نویسنده)
8- الاغانی، ج9، ص 125 به بعد؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 212. (نویسنده)
9- قصیده‌ی شماره 22. [در کتاب شرح القصائد التسع المشهورات ابوجعفر نحاس، ج2، ص 779، به این بیت از اعشی برمی‌خوریم:

و أقررت عینی من الغانیات *** اما نکاحاً و اما زنی. ] (نویسنده)

10- ابن سلام، ص 34. (نویسنده)
11- دیوان، قصیده‌ی شماره‌ی 38:

من شباب ترا هم غیر میل *** و کهولاً مراجحاً أحلاما
و لقد تصلق القداح علی النـ *** ـیب اذا کان یسرهن غراما
(نویسنده)

12- دیوان، قصیده‌ی شماره‌ی 23، بیت 16. (نویسنده)
13- قصیده‌ی 15، بیت 44. (نویسنده)
14- قصیده‌ی 27، بیت 18. (نویسنده)
15- قصیده‌ی 6، بیت 62. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.