نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

از خطابه‌های جاهلی به سبب فاصله‌ی زیاد از زمان القأ و ایراد تا دوره‌ی تدوین اسناد موثقی در دست نداریم لذا باید آنچه صاحب امالی و صاحب عقدالفرید آورده‌اند با نهایت احتیاط تلقی کنیم چرا که تمام یا اکثرش مجعول است. اما انکار این خطبه‌ها به معنای انکار اصل خطابه در جاهلیت نیست، آنچنانکه بعضی در مقام انکار برآمده‌اند. (1) ما حتی با وجود نداشتن اسناد، منکر شکوفایی سخنوری بین عرب جاهلی نمی‌شویم زیرا همه‌ی عوامل و شرایط برای شکوفایی خطابه در عصر جاهلی مناسب و مساعد بوده است: آزادی کم نداشتند، و درگیریها و بگومگوها میان آنها زیاد بود که گاه به صلح و گاه به جنگ منتهی می‌شد؛ و مجالس‌شان اعم از خیمه‌گاهها و بازارها و درگاه امیران و سفارتها و رسالتها همگی میدان ارائه مهارت و هنرنمایی و نغزگفتاری و سخن‌پردازی بوده و قریحه‌ی بیان و خوشگفتاری و زبان‌آوری و فصاحت و حاضرجوابی فطریشان در این راه کمکشان می‌کرد. جاحظ گوید: «عرب هر چه گفته بدیهه و ارتجالی، و گویی الهام است، بی هیچ مشقت و کوشش و جست‌و‌جوی فکری یا کمک گرفتن از دیگران. در نیزه بازی و اسبدوانی و کشتی یا جنگ، کافی بود عرب، روی خیالش را به سوی کلام کند؛ به محض آنکه تخیلش متوجه سخن می‌شد و محور و قائمه گفتار را در نظر می‌گرفت، معانی فوج فوج فرا می‌رسیدند و الفاظ بر سرش هجوم می‌آوردند. کلام نغز بین عرب، غالب و ظاهر بود و همه بر آن مسلط و قادر بودند و هرکس خود را گویاتر و بلندسخن‌تر می‌انگاشت. اما خطیبان، کلمات بهتر و روانتر و آسانتری می‌یافتند، بی هیچ تکلف یا تعمد یا جست و جو و یادداشت.» (2)

این همه در شکوفایی خطابه جاهلی، با اهداف مختلف، تأثیر داشت. آنان خطابه را در منافره و مفاخره به تبارها و کردارها و یادگارها و شاهکارهاشان به کار می‌گرفتند، آنچنانکه علقمة بن علاثة و عامربن طفیل نزد هرم بن قطبة فزاری به منافره رفتند، (3) یعنی هر یک حسن خویش و عیب دیگری را باز نمود و داوری طلبید همچنین است منافره‌ی قعقاع بن معبد تمیمی با خالدبن مالک نهشلی نزد ربیعة بن حذار اسدی. (4) خطابه برای تشویق به جنگ و برانگیختن قبایل بر آنکه چون پروانه خود را به آتش جنگ زنند، نیز به کار گرفته می‌شد. ابوزبید طایی گوید: «چون در کارزار رودرروی و آشکار رنگها بپرد و چهره‌ها به زردی گراید، خطیب به کار برخیزد» (5)، و عامر محاربی در ستایش قوم خود گوید: «هر جا که مجال سخن تنگ شود و سخنگویان، شنوندگان را خشم‌زده رها کنند، خطیبان ما کلام را بر خط قوام آرند؛ و آنجا که گرانجان کند زبان، حرف زدن را فراموش کند سخنور ما بی هیچ سستی و ناتوانی به گفتار برخیزد.» (6)
خطیبان همچنانکه قوم را به نبرد و خونریزی فرامی خواندند، به آشتی و صلح و خواباندن جنگ نیز دعوت می‌کردند؛ ربیعة بن مقروم ضبی گوید:
چون خطیبان ما در گردهمایی عشیره برپاخیزند،
اختلافات را حل و فصل کنند. (7)
در هیأتهایی که از سوی قبایل به نمایندگی نزد امراء می‌رفت نیز مجال ایراد خطابه بسیار پیش می‌آمد. رئیس گروه در حضور امیر غسانی یا منذری برپا می‌ایستاد و از زبان قومش وی را درود می‌گفت: در سیره‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مواردی هست که این موضوع را نشان می‌دهد. از سال هشتم هجرت که هیأتهای متعدد به حضور پیغمبر می‌آمدند رئیس گروه برمی‌خاست و در مقابل حضرت به سخن می‌ایستاد، سپس خطیب پیغمبر خطبه‌ی جواب ایراد می‌کرد، نمونه‌اش داستان وفدتمیم است و سخن راندن عطاردبن حاجب بن زرارة در حضور حضرت، (8) و این رسم رایج عرب در جاهلیت بود که چون نزد امیر یا رئیس یا بزرگی وارد می‌شدند خطابه می‌خواندند. اوس بن حجر در رثاء فضالة بن کلدة گوید:
ابودلیجة [اکنون که تو نیستی] چه کسی گرفتاریهای عشیره را کفایت کند
و آتش اختلافات را فرونشاند؟
ودر محضر ملوک قدرتمند و صاحب کرم و فضیلت
سخنگوی قوم چه کسی خواهد بود؟ (9)

خطیبان در بازارگاههای بزرگ منبر می‌رفتند و جمعیت را اندرز و رهنمود می‌دادند، آنچنانکه از قس [بن ساعدة] و خطبه‌اش در سوق عکاظ حکایت کرده‌اند. گاه نیز خطیب عشیره و خویشاوندان نزدیک خویش را پند می‌داد، آنچنانکه از عامربن ظرب و اکثم بن صیفی نقل شده است. در مراسم ازدواج بویژه برای اشراف و اشراف‌زادگان عادت بر این بود که می‌باید خواستگاری کننده، بزرگ عشیره باشد و به نام خود دختر را خواستگاری کند، چنانکه «خطبه‌ی» ابوطالب حضرت خدیجه را برای محمدبن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) مشهور است. جاحظ گوید: صیغه‌ی قریش در جاهلیت برای ازدواج [از طرف دامادان] چنین بود: «باسمک اللهم، ذکرت فلانة و فلان بها مشعوف»؛ و [از طرف عروسان] جواب داده می‌شد: «باسمک اللهم، لک ما سألت و لنا ما اعطیت». و درجای دیگر می‌نویسد معمولاً خواستگار سخن دراز می‌گفت و طرف، جواب کوتاه می‌داد. (10) همو در صفت خطابه به معنای کلی گوید: «بدان که جمیع خطبه‌های اعراب چادرنشین و ده نشین و شهری و بیابانی دو گونه بود: بلند و کوتاه، و هر یک در خورد مقامی و مناسب موردی. از خطبه‌های بلند برخی در خوبی و آراستگی و ساخت و پرداخت یکدست بود، بعضی تنها تکه‌های خوب و قسمتهای نغز داشت. اما تعداد خطبه‌های کوتاه را بیشتر یافتیم که راویان ادب آن را زودتر حفظ کرده‌اند و می‌کنند». (11)

تنها آنچه گفتیم (یعنی تعدد انواع خطابه و پرگویی به منظورهای مختلف از قبیل مراسم ازدواج و به حضور امیران رسیدن، و اندرز و راهنمایی و فراخواندن به جنگ یا آشتی، یا منافره و مفاخره) دلیل شکوفایی سخنوری در جاهلیت نیست بلکه در ذهن نویسندگان عصر عباسی بویژه جاحظ این عقیده راسخ بود که عرب خطابه‌های بسیار داشته و هیچ قبیله و حتی عشیره ای بدون خطیب نبوده است. وی در البیان و التبیین فهرست درازی از اسامی خطیبان قبایل و عشایر با مواردی که سخن رانده‌اند و تکه‌ها و قسمتهایی از سخنان‌شان را می‌آورد و بد نیست گوشه ای از آن را عرضه داریم تا نهضت سخنوری عرب از بعضی جهات روشن شود. و چون خطابه‌های روایت شده در کتب ادب و تاریخ قابل اطمینان نیست لذا تنها به ایراد نام خطیبان و بعضی اشعار که در تمجید آنان سروده شده بس می‌کنیم تا تصویری از استادی عرب در خطابه داشته باشیم؛ چه شعر در فواصل طولانی زمان حفظ می‌شده و به برکت وزن که از درهم‌ریختگی و آشفتگی و خلل پذیری نگهش می‌دارد، قابلیت و امکان نقل صحیح‌تر وسیله‌ی راویان داشته است.
در مورد نام خطیبان، البیان و التبیین از آن سرشار است، مانند قیس بن شماس در یثرب، و پسرش ثابت که خطیب ویژه‌ی پیغمبر بود. دیگر از خطبای انصار سعدبن ربیع است که گویند حضرت دخترش را دید پرسید تو کیستی؟ پاسخ داد «ابنة الخطیب النقیب الشهید: سعدبن ربیع.» (12) اما در مکه هاشم و امیة و نفیل بن عبدالعزی - جد عمربن خطاب - را نام برده‌اند که عبدالمطلب بن هاشم با حرب بن امیة برای منافره و طلب داوری نزد او رفتند. (13) به نظر می‌آید در مکه خطیب فراوان بوده است؛ شاید به سبب وجود دارالندوة در آن شهر، که شبیه یک مجلس شیوخ (سنا) کوچک بود و آنجا گرد آمده سخن می‌راندند و گفت و شنود می‌کردند. (14) دیگر از کسانی که در مکه به خطابت شهره بوده‌اند عتبة بن ربیعه و سهیل بن عمرو اعلم است، و عمر درباره‌ی او به پیغمبر پیشنهاد کرد که یا رسول الله بفرمای دو دندان پیشین از فک پایینش را برکنند تا زبانش ناصاف شود و دیگر نتواند سخنرانی کند. حضرت فرمود: «من کسی را مثله نمی‌کنم که خدا مثله‌ام خواهد کرد، گرچه پیغمبرم. ای عمر وی را به حال خود واگذار، شاید حالتی یابد و به پایه‌ای برسد که تو می‌پسندی».
از خطیبان قبایل عامربن ظرب در عدوان، و ربیعة بن حذار در اسد و حنظلة بن ضرار در ضبة شهرت دارند، (15) که این یکی عمر دراز کرد و جنگ جمل را دریافت. (16) دیگر عمروبن کلثوم از تغلب (17) و هانی بن قبیصة از شیبان است که خطیب یوم ذی قار بود. دیگر زهیر بن جناب در کلب و قضاعه و ابن عمار در طی بود (18) که خطیب مطلق مذحج محسوب می‌شد. دیگر از خطیبان لبیدبن ربیعه از عامر است که در بیتی خود را در خور جانشینی قس [(بن ساعده] و آماده ساز زمینه‌ی حکم و تدبیر لقمان شمرده است. (19)
دیگر هیذان بن شیخ است که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وی را خطیب عبس نامید؛ دیگر خویلدبن عمرو و عشراءبن جابر، هر دو از قبیله غطفان. و باز از همین قبیله است قیس بن خارجه بن سنان که در جنگ داحس و غبراء یک روز تا شب سخن راند. (20) از خطیبان مشهور دیگر هرم بن قطبة فزاری است که چنانکه گفتیم علقمه بن علاثه و عامربن طفیل داوری نزد او بردند و او گفت: «انتما کرکبتی البعیر الادرم، تقعان علی الارض معاً» (21) یعنی: شما مثل دو زانوی شتر نریان هستید که با هم به زمین می‌آیید [همزور و برابرید.]
از خطیبان زبان آور تمیم اکثم بن صیفی و ضمرة بن ضمرة است. گویند ضمرة بر نعمان بن منذر وارد شد و نعمان به سبب حقارت اندام و کوتاهی و بدریختی ضمرة وی را خوار شمرد و گفت: «تسمع بالمعیدی لاأن تراه»؛ خبرت از منظرت بهتر است و نامت از دیدارت خوشتر؛ ضمرة پاسخ داد: «ابیت اللعن! ان الرجال لاتکال بالقفزان و لا توزن بالمیزان، و لیست بمسوک یستقی بها، و انما المرء بأصغریه: بقلبه و لسانه، ان صال صال بجنان، و ان قال قال ببیان» یعنی: آفرینت باد و نفرینت مباد! مردان را به قفیز نسنجند و به قپان نکشند، مرد مشگ آب نیست که هر چه گنده‌تر بهتر، بلکه ارزش مرد به دو عضو کوچک اوست: دلش و زبانش، که دلاوریش به دل است و بیانش به زبان. (22)
دیگر از خطیبان تمیم عطارد بن حاجب بن زرارة است و چنانکه گفتیم سخنگوی هیأت قومش در حضور رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. دیگر عمروبن اهتم منقری است که در صحرای عرب به روزگار خویش در سخنوری رودست نداشت. گویند پیغمبر از وی راجع به زبرقان بن بدر پرسید، پاسخ داد: «مانع لحوزته مطاع فی أدنیه» یعنی: محافظ قلمرو خودش است و دور و برش از او شنوایی دارند. زبرقان گفت: او بیش از اینها راجع به من مطلع است اما به مقام من حسد برد و نگفت. عمرو گفت: «امالئن قال ما قال، فوالله ما علمته الاضیق الصدر، زمرالمروءة، لئیم الخال، حدیث الغنی» یعنی: «حال که چنین گفت، پس به خدا قسم او را بی ظرفیت و کم شخصیت می‌شناسم، نو دولت است و خاندان مادری‌اش پست.»؛ و چون دریافت سخن اولش با دومی موافق نیفتاده و در نگاه حضرت، تعجب و استنکار دید افزود: «یا رسول الله! رضیت فقلت احسن ما علمت و غضبت فقلت أقبح ما علمت، و ما کذبت فی الاولی و لقد صدقت فی الاخرة» یعنی: نخست خشنود بودم و از آنچه درباره‌ی او آگاه بودم بهترینش را گفتم و چون در خشم شدم زشت‌ترین آنچه می‌دانستم گفتم. سخن اولم راست بود، البته حرف دومم نیز دروغ نبود. و در اینجا بود که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «ان من البیان السحراً» (23) یعنی: بعضی گفتارها همانا جادوست. دیگر از خطیبان عشیره‌ی بنی منقر از تمیم قیس بن عاصم است که پیغمبر پس از ملاقات با او فرمود: این بزرگ چادرنشینان است. و عبدة بن طبیب در مرثیه هموست که این بیت مشهور را سروده:

و ما کان قیس هلکه هلک واحد *** و لکنه بنیان قوم تهدماً (24)

یعنی: مرگ قیس مرگ یک تن نیست، بلکه او شالوده و بنیاد قومی بود که فرو ریخت.
از خطیبان ایاد قس بن ساعدة است که پیغمبر در باب او فرمود: در بازار عکاظ دیدمش بر شتری سرخ نشسته، می‌گفت: «ایها الناس اجتمعوا و اسمعوا و عوا، من عاش مات و من مات فات و کل ماهوآت آت» یعنی: ای مردم گردآیید و بشنوید و در گوش گیرید: هر زنده‌ای مردنی است، و آنکه مرد از دست رفت، و هر آنچه آمدنی است آمدنی. «جاحظ گوید قبیله‌ی ایاد را فضیلتی است که دیگر عربها ندارند، و آن اینکه روایتگر منبر و خطبه و تحسین و تأیید کننده‌ی سخن قس بن ساعدة ایادی شخص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است و به چنین اسنادی دیگر دست امید نرسد، و آرزو اندیشه‌ی آن نکند.» (25) اما ابن حجر، روایت مذکور را مخدوش دانسته، بویژه که روات در آن افزوده‌اند و اشاراتی به نزدیکی بعثت پیغمبر بر زبان قس بن ساعدة نهاده‌اند؛ آنچه مسلم است روایت، اصلی داشته که راویان در آن اضافات کرده‌اند. (26)
از شما زیاد خطیبان پیداست که اگر هم خطبه‌های منسوب بدانان را صحیح ندانیم لیکن مسلم است در این رشته از سخنوری و زبان‌ آوری استاد بوده و میان قوم و قبیله خود سخنرانی می‌کرده‌اند. اینکه در زیبایی کلام می‌کوشیدند ناشی از آن است که در موارد و مناسبتهای مختلف بدان نیاز داشته‌اند. ستاره‌ی هیچ رئیسی و بزرگی درخشیدن نمی‌گرفت مگر آنکه از جمله خصوصیاتش توانایی در خطابه باشد، تا قلبها را جذب کند و عنان دلها را به تمامی فراچنگ آرد. همه‌ی قراین ثابت می‌کند که خطیب بین عرب از شاعر والامقام‌تر بوده است، چه سخنوری ملازم و مقارن بزرگی و ریاست و اشرافیت می‌بود. ابوعمروبن علاء گوید «در جاهلیت نخست شاعر بر خطیب تقدم داشت، چه برای ثبت و ضبط یادگارها و شکوه بخشیدن شأن قبیله و ترساندن دشمن و مهاجم از راه ستودن پهلوانان و شمار جنگاوران خودی، نیاز شدید بدو داشتند؛ و نیز به ملاحظه (و از بیم) شاعر قبیله، شاعر دشمن نمی‌توانست علیه اینان چیزی بسراید. اما چون حجم اشعار و تعداد شاعران فزونی گرفت و شعر وسیله‌ی ارتزاق شد و به عامیگری و تعرض به آبروی افراد انجامید؛ مقام خطیب در نظر عرب از شاعر فراتر رفت»، جاحظ نیز به پیروی از او گفته: «ابتدا شاعر بلند قدرتر از خطیب بود، چه برای نقل یادگارها و یادکرد روز و روزگارها بدو بیشتر نیاز داشتند؛ بعد که شاعران بسیار شدند و شعر فزونی گرفت، مقام خطیب بزرگتر از شاعر کردید.» (27) شاید از جمله علل این تغییر آن است که شاعر - اگر زهیر را استثنا کنیم - معمولاً جنگ افروز بود و به خونخواهی دعوت می‌کرد در حالی که خطیب، بیشتر به آشتی و خواباندن جنگها و اختلافات فرامی خواند و غالباً بین قوم خود موضع یک نصیحتگر خیرخواه و مورد اعتماد به خود می‌گرفت و پند و رهنمود می‌داد.
خطیبان، سنتها و مراسم ویژه و شناخته شده‌ای را حین خطبه رعایت می‌نمودند؛ معمولاً عمامه بر سر در بازارگاهها و اجتماعات بزرگ بر مرکوب و راحله (28) یا بر قسمت مرتفعی از زمین ایستاده، سخنرانی می‌کردند. (29) خطیب بر حسب اینکه پیاده یا سواره باشد در اثناء سخنرانی عصا، چوبدستی، ترکه، نیزه یا کمانی در دست داشت. لبید در اشاره به همین عادت، گوید: «چون سراپرده را صدای کوبیدن ته کمان بر زمین، پرکند، من نه آنم که به خود بیمی راه دهم.» (30)
شعوبیان، بر عادت عصا یا چوب برگرفتن خطبای عرب هنگام ایراد خطابه ایرادها گرفته‌اند که جاحظ با تشریح فواید عصا، ایشان را پاسخ گفته؛ از جمله می‌نویسد: «دست گرفتن عصا یا چوب نشانه‌ای برای آغاز سخن است و تدارکی برای طولانی شدن و دراز کردن سخن [جهت تکیه و رفع خستگی] (31). و این خاص خطیبان عرب بوده‌است و حتی وقتی رای کارهای روزانه و معمولی هم می‌رفتند طبق عادت، یا برای آنکه با آن اشاره‌ای کنند یا کار لازم دیگری انجام دهند، چوب یا عصا را از دست نمی‌هشتند.» (32)
در خطیب، استواری و آرامش دل، بدیهه گویی، این سو و آن سو نگاه نکردن و طنین و قوت صدا ممدوح بود؛ برعکس، خشکی دهان و سرفه زدن و لرزش صدا و بند آمدن زبان و بالاخره لغزش در کلام را بد می‌شمردند. نمربن تولب گوید: «پروردگارا مرا از بند آمدن و گیر کردن زبان و ناتوانی در گفتار پناه ده» و ابوالعیال هذلی (در ستایش خطیبی) گفته است: «آنگاه که خطابه‌ی بسیار مهمی ایراد می‌کند، گیر نمی‌کند و زبانش بند نمی‌آید». (33)
اینکه خطیب دست به چانه‌اش بکشد و با ریش و سبیلش ور برود مذموم بود، گویی آن حرکات را نوعی خلاف عادت در کاربرد اعضا می‌انگاشتند. معن بن اوس مزنی در هجو کسی گوید: «چون قبایل گرد آیند، تو روی ترک دیگری نشسته، و پشت سر کسانی که با ریش و سبلتت بازی می‌کنند، می‌آیی. ترا عصای خطابت ندهند که از گفتار و کردارت بی نیازند [سروری و سخنوری را نشایی]. (34)
اما روی طنین و درشتی صدای سخنران تأکید داشتند و خطیب نمونه را «گشاده دهان و فرو هشته لبان» می‌انگاشتند و در این باب به افراط می‌رفتند تا آنجا رسول الله فرمود: «ایای والتشادق» (35)، و فرمود «ابغضکم الی الثرثارون المتفیهقون»؛ (36) که از وراجی و پرچانگی و با تمام دهان حرف زدن، ابراز کراهت فرموده است.

هرگاه نصوص را از این جهت مورد سؤال قرار دهیم که آیا اسلوب خطابه‌های عرب چگونه بوده و بر نثر مرسل اصرار داشته‌اند یا مسجع؟ در پیش روی خویش میراث مشکوکی را می‌بینیم که قابل اعتماد و استنتاج نیست زیرا چنانکه مکرر گفتیم بین دورانی که خطابه‌ها ایراد شده تا عصری که تدوین گردیده فاصله‌ی درازی است. اما با آنکه شماره‌ی خطبه‌های مجعول بسیار است، ملاحظه می‌شود آنچه به جاهلیان نسبت داده‌اند روی نمونه‌های روایت شده‌ی قدیم بوده است. چنانکه بیشتر منافرات و مفاخرات مسجع است یعنی در نظر آن کسان که اینها را برساخته‌اند مسلم بوده که جاهلیان به شیوه‌ی مسجع مفاخره یا منافره می‌کرده‌اند. مثل منافره‌ی عبدالمطلب بن هاشم با حرب بن امیة نزد نفیل بن عبدالعزی که طبری نقل کرده و مسجع است، نیز منافره‌ی جریربن عبدالله بجلی با خالدبن ارطاة کلبی در حضور اقرع بن حابس که در شرح نقایض ابوعبیدة آمده، مسجع است؛ همچنین است منافره‌ی علقمة بن علاثة با عامربن طفیل که در اغانی نقل شده. جاحظ از این نمونه‌ها قاعده یا شبه قاعده‌ای درآورده می‌نویسد: «ضمرة بن ضمرة و هرم بن قطبة و اقرع بن حابس و نفیل بن عبدالعزی و ربیعة بن حذار، به سجع منافره می‌کردند و حکم می‌دادند» (37) و در جای دیگر می‌نویسد عرب برای مفاخره و منافره سجع بکار می‌گرفت در حالی که برای خطبه‌های آشتی کنان و حل اختلاف و قرار نهادن و پیمان بستن، به شیوه‌ی مرسل سخن می‌گفتند. گویی خطیبان عرب به دو نوع نثر آشنا بودند: مسجع و مرسل؛ البته نباید پنداشت که در خطابه به گونه مرسل، هیچ کلمات موزون و مقفی بکار نمی‌رفت، بلکه از هر کلمه‌ای که بتواند مستمع را جذب کند و برانگیزد استفاده می‌کردند تا تأثیر بگذارند و شنونده را به آن سو که می‌خواهند بکشند. جاحظ گوید: «عرب در ساختن قصاید بلند و خطبه‌های دراز تدبیری بی نظیر به کار می‌برد. هرگاه کار مهمی در پیش بود و مشکلی عظیم را چاره بایست کرد، سخن را در سینه اسیر و حبس می‌کردند تا پرداخت و سرراست شود، آن گاه در کوره برده زنگش را می‌زدودند و آن را آراسته و پیراسته و ناب و بی چرک و ریم عرضه می‌نمودند». (38).

هر کس کلمات قصار و گفت و گوهای کوتاهی را که از میراث جاهلیت باقی مانده بخواند نظر جاحظ را تأیید می‌کند و درمی یابد که آنان را به راستی در جست‌و‌جوی زیبا و شیواسازی کلام بودند، یا معنی را در قالبی آهنگین می‌ریختند و یا به صورت استعاره و تخیل بیرون می‌آوردند، و در هر دو حالت به شکوه و نیرومندی و درخشندگی واژگان عنایت خاصی داشتند همچنانکه به مستدل بودن مطلب اهمیت می‌دادند. در اشعار عرب اشاره به این مطلب هست، چنانکه لبید خطاب به هرم بن قطبة که بین عامربن طفیل و علقمة بن علاثه حکمیت نمود، گوید:

انک قد اوتیت حکماً معجبا (39) *** فطبق المفصل و اغنم طیبا

یعنی: «ترا قدرت داوری شگفت انگیزی موهبت داده‌اند که حق را از باطل قاطعانه تمیز می‌دهی؛ آنچنانکه سلاخ ماهر مفصل استخوانها را جدا می‌کند و گوشت خالص بیرون می‌آورد».و از همین قبیل است که گویند: «فلان یفل المحز، و یصیب المفصل» یعنی: فلان کس، جای برش را بکندی می‌شکافد تا به مفصل برسد، یا گویند: «فلان یضع الهناء مواضع النقب» یعنی: مرهم را دقیقاً بر موضع جراحت می‌گذارد و درست جای گری را به زفت می‌انداید. (40) این تعبیرات همه اشاره به کم‌گویی و گزیده‌گویی و ایجاز بجاست. و نیز عرب کلام را به تیری که کارگر افتد تشبیه کرده گوید همچنانکه کلمه‌ی «مدره» هم به معنای دلاور است و هم به معنای زبان‌آور، که معنی اصلیش «تیرانداز» می‌باشد. سخنور ماهر همچون کماندار قابل درست به هدف می‌زند و خصم را از پای می‌افکند. زهیربن ابی سلمی در مدح گوید:

و مدره حرب حمیها یتقی به *** شدید الرجام باللسان و بالید (41)

یعنی: «آن دلاور زبان آور نبرد که خویشاوند خود را پاس دارد و با دست و زبان (بر خصم) تیر بارد».
ملاحظه می‌شود که خطیبان را به صافی بیان و زبان، بسیار می‌ستایند چنانکه قیس بن عاصم منقری فصاحت و سخنوری خود و قبیله‌اش را چنین وصف می‌کند:
من مردی هستم پیراسته از آلودگی و نقطه‌ی ضعف اخلاقی و کودنی،
از عشیره‌ی منقر و خاندانی محترم.
آری از چنان ریشه چنین شاخ و برگها می‌روید
خطیبانی که هر یک چون به گفتار برخیزد
رویش سفید است و تابناک، و زبان و بیانش صاف و روان. (42)
و از زشتگویی، مکرر تحذیر کرده‌اند که گویند زخم زبان چون برش شمشیر است، چنانکه طرفة اثر ضربت تیغ زبان را به شکاف زخم شمشیر مانند کرده. (43)
اینکه اعراب کلام خطیبان را به پارچه‌های گلبافت و بته‌دار، و حله و دیبا و مانند آن تشبیه می‌کنند خود دلیل قاطعی است بر اینکه زیباییها و صنعتگریهای آن را درمی یافتند. ابوقردودة طایی در رثای ابن عمار خطیب مذحج که به قتل رسید، نطق وی را به «پارچه‌ی یمنی که نقوش دلش کجاوه مانند بر آن بافته باشند» تشبیه نموده است. (44)
از آنچه گذشت، شکوفایی خطابه در جاهلیت شاید ثابت شده باشد زیرا در نهایت آزادی بودند، (45) و به مناسبتهایی از قبیل مفاخره و دعوت به صلح یا جنگ و اندرز و ارشاد و نیز مراسم دختر دادن و زن گرفتن، خطبه می‌خواندند به گونه‌ای که با استفاده از شیوه‌های بیان و بلاغت در ذهن و دل شنونده تأثیر بگذارند - و این همان تفاوت نثر ادبی با نثر محاوره‌ی عادی است.

پی‌نوشت‌ها:

1- طه حسین: فی الادب الجاهلی، ص 374. (نویسنده)
2- البیان و التبیین، ج3، ص 28. (نویسنده)
3- الاغانی، چاپ ساسی، ج15، ص 51. (نویسنده)
4- البیان و التبیین، ج2، ص 272. (نویسنده)
5- همان، ج1، ص 176:

و خطیب اذا تمعرت الاو *** جه یوماً فی مأقط مشهود
(نویسنده)

6- و هم یدعمون القول فی کل موطن *** بکل خطیب یترک القوم کظما
یقوم فلا یعیا الکلام خطیبنا *** اذا الکرب أنسی الجبس أن یتکلما (نویسنده)

7- الاغانی، چاپ ساسی، ج9، ص 931:
و متی تقم عند اجتماع عشیرة *** خطباؤنا بین العشیرة یفصل
(نویسنده)

8- طبری (القسم الاول)، ص 1711، الاغانی، چاپ دارالکتب، ج4، ص 146. (نویسنده)
9- دیوان اوس (چاپ بیروت)، ص 103:

أبادلیجة من یکفی العشیرة اذ *** أمسوا من الخطب فی نار و بلبال
أم من یکون خطیب القوم اذا حلفوا *** لدی الملوک ذوی أید و افضال (نویسنده)

10- البیان و التبیین، ج1، ص 408 و 116. (نویسنده)
11- همان، ج2، ص 7. (نویسنده)
12- همان، ج1، ص 360- 358. (نویسنده)
13- طبری (القسم الاول)، ص 1091. (نویسنده)
14- السیرة النبویة، چاپ حلبی، ج2، ص 124. (نویسنده)
15- البیان و التبیین، ج1، ص 317 و 365 و الاغانی، چاپ ساسی، ج10، ص 61. (نویسنده)
16- البیان و التبیین، ج1، ص 341. (نویسنده)
17- همان، ج1، ص 141. (نویسنده)
18- الاغانی، چاپ ساسی، ج20، ص 137؛ و ج21، ص 65. (نویسنده)
19- البیان و التبیین، ج1، ص 349 و 189:

و أخلف قساً لیتنی ولو اننی *** و اعبی علی لقمان حکم التدبر (نویسنده)

20- البیان و التبیین، ج1، ص 273 و 350 و 116. (نویسنده)
21- همان، ج1، ص 365 و الاغانی، چاپ ساسی، ج15، ص 51. (نویسنده)
22- البیان و التبیین، ج1، ص 171. (نویسنده)
23- همان، ج1، ص 355 و 53. (نویسنده)
24- همان، ج2، ص 33 و 353. (نویسنده)
25- همان، ج1، ص 308 و 52. [دنباله‌ی عبارات قس بن ساعدة طبق آنچه در فرائد اللئال فی مجمع الامثال ج1، ص 92 آمده چنین است: «ان فی السماء لخبراً و ان فی الارض لعبراً. مهاد موضوع و سقف مرفوع و بحار تموج و تجارة تروج و لیل داج و سماء ذات ابراج، اقسم قسماً حقاً لئن کان فی الارض رضاً لیکونن بعده سخط. و ان الله عزت قدرته دیناً هو احب الیه من دینکم الذی انتم علیه. مالی اری الناس یذهبون فلا یرجعون، ارضوا فاقاموا ام ترکوا فناموا...؟» که تشابه بعضی فقرات با قرآن و نیز پیش بینی دین آینده - که مورد رضایت خداست - تأمل انگیز است و شاید تردید محققان در اصالت آن از همین جاست. - م.] (نویسنده)
26- السیرة الحلبیة، چاپ مصر، ج1، ص 210. مقایسه کنید با اللآلی المصنوعة سیوطی، ج1، ص 95. (نویسنده)
27- البیان و التبیین، ج1، ص 241 و ج4، ص 83. (نویسنده)
28- در روایات مربوط به غدیر خم آورده‌اند که به منظور سخنرانی برای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) منبری از جهاز شتران که بر رویهم چیده شده فراهم کردند. - م. (مترجم)
29- همان، ج3، ص 7. (نویسنده)
30- همان، ج1، ص 372 و ج3، ص 9.

ما ان أهاب اذا السرادق عمه *** قرع القسی و أرعش الرعدید (نویسنده)

31- هنوز نقالان و معرکه‌گیران - عموماً - عصا، تعلیمی یا چوب نازکی در دست می‌گیرند و از آن برای اشاره، تکیه کلام و تأکید و توضیح و حتی نمایش فیزیکی مضمون گفت‌و‌گوی خود جلو چشم حضار، و نیز برای تکیه دادن جهت رفع خستگی استفاده می‌کنند - ولهم فیها مآرب اخری. م. (مترجم)
32- همان، ج، ص 117. (نویسنده)
33- همان، ج1، ص 3.

أعذنی رب من حصر و عی ***......................
و لا حصر بخطبته *** اذا ما عزت الخطب (نویسنده)

34- البیان و التبیین، ج1، ص 372:

اذا اجتمع القبائل جئت ردفاً *** و راء الماسحین لک السبالا
فلا تعطی عصا الخطباء فیهم *** و قد تکفی المقادة و المقالا
(نویسنده)

35- «شدق» به معنای «چانه» هم آمده است و شاید اصطلاح «زنخ زدن» و چانه زدن از همین جاست. - م. (مترجم)
36- البیان و التبیین، ج1، ص 13. (نویسنده)
37- طبری (القسم الاول)، ص 1091؛ النقایض، ج1، ص 141؛ الاغانی (چاپ ساسی)، ج15، ص 51؛ البیان و التبیین، ج1، ص 290. (نویسنده)
38- البیان و التبیین، ج2، ص 14. (نویسنده)
39- همان، ج1، ص 109. (نویسنده)
40- همان، ج1، ص 107. (نویسنده)
41- دیوان زهیر (چاپ دارالکتب)، ص 223. (نویسنده)

42- انی امرؤ لا یعتری خلقی *** دنس یفنده و لا أفن
من «منقر» فی بیت مکرمة *** و الاصل ینبت حوله الغصن
خطباء حین یقوم قائلهم *** بیض الوجوه مصاقع لسن (نویسنده)

43- البیان و التبیین، ج1، ص 156:

بحسام سیفک أو لسانک و الکلم *** الاصیل کارغب الکلم (نویسنده)

44- البیان و التبیین، ج1، ص 349:

و منطق خرق بالعواسل *** لذکوشی الیمنة المراحل (نویسنده)

45- گویا مؤلف بین «دموکراسی» بدوی اعراب که در دارالندوة و نیز داوری «خطباء و حکمای قبایل» متجلی می‌شد با دموکراسیهای یونان و روم قدیم مقارنه‌ای ذهنی ترتیب داده و می‌خواهد نتیجه بگیرد به همان سان که در یونان و روم بر اثر آزادی سیاسی خطابه رونق یافت، بین اعراب بدوی نیز در مقیاس کوچکتر - نبودن هیچ مانع و رادعی در رشد سخنوری تأثیر داشت. به گمان مترجم این قیاسی است مع الفارق. جالب اینکه خود مؤلف نظریه لامنس را در مورد به اصطلاح «جمهوری مکه» اغراق‌آمیز و مبالغه می‌شمارد (فصل دوم بخش 3). - م. (مترجم)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.