سجع کاهنان عربی
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
در جاهلیت عدهای بودند مدعی اینکه غیبدانند و به طریق الهام گرفتن از یاران جنی (= توابع) شان آینده را پیشگویی میکنند. اینان را «کاهن» و تابع جنیشان را «رئی» مینامیدند. بیشتر کاهنان خدام و پرستاران بتکدهها بودند و لذا نوعی تقدس دینی داشتند و در کلیهی امور به ایشان مراجعه میشد و در اختلافات و مفاخرهها و منافرهها داوری نزد اینان میبردند، چنانکه هاشم بن عبدمناف و امیة بن عبد شمس منافره نزد کاهن خزاعی بردند (1) و هر یک محاسن خویش و عیب حریف باز نمود، و کاهن به نفع هاشم و علیه امیة رأی داد. در مسایل گوناگون از کاهن مشورت میجستند و به نظر او عمل میکردند؛ مثلا اینکه آیا فلان زن به شوهرش وفادار بوده است یا نه؟ بهمان مرد کشتنی است؟ شتر معینی را بکشند؟ از یاری همپیمان خودداری ورزند یا راهی جنگ شوند؟ (2). در اخبار آمده است که حجر پدر امرءالقیس با بنی اسد دل بد کرد و لشکری به تعقیبشان فرستاد تا به فاصلهی یک روز از تهامه رسیدند. عوف بن ربیعه کاهن بنی اسد کهانت کرد و خطاب به قبیله گفت: یا عبادی! پاسخ دادند: لبیک ربنا! گفت: «من الملک الاصهب، الغلاب غیر المغلب فی الابل کانها الربرب، لایعلق رأسه الصخب، هذادمه ینثعب و هذا غداً اول من یسلب» یعنی: کیست این ملک سرخ موی پیروزمند شکست ناپذیر، در گله شتران همچون رمهی آهوان، که فریاد به گوشش نمیرسد؟ گویی میبینم که خونش روان است، و فردا نخستین بار مالش تالان و بدنش عریان. پرسیدند: من هو یا ربنا؟ او کیست؟ گفت: «لولا ان تجیش نفس جاشیة لاخبرنکم انه حجر ضاحیة» یعنی: اگر نه دیگ سینه در جوش و دل در خروش بود گفتمی این حجر است که قربانی میشود و در آفتاب برخاک میافتد» ؛ پس بنی اسد هر چه مرکوب رام و سرکش داشتند سوار شده تا صبح خود را به اردوگاه حجر رسانیدند و بر خرگاهش تاخته هلاکش ساختند. (3) زیاد اتفاق میافتاد که کاهنان جنگهای غیر منتظره را به قبایل اخطار میکردند؛ همچنانکه فراوان تعبیر خواب میگفتند. (4)
کاهن بین عرب جاهلی منزلت بزرگ داشت زیرا معتقد بودند بدو وحی میشود، لذا نفوذ کاهن از قبیلهاش به قبایل مجاور نیز میرسید و از دوردستها به سوی او روی مینهادند. قابل ملاحظه اینکه غالب کاهنان در یمن و بتخانهها و «اماکن مقدسهی» آنجا بودند بویژه کاهنان باستانی منسوب به یمنند و شاید این نشانهی ارتباط آیین شرک آمیز عرب شمال و جنوب بوده باشد. در کتب ادب و تاریخ به اسامی بسیاری کاهنان برمیخوریم و قصهپردازان مبالغهگر برای بعضی تصاویر خیالی برساختهاند. از جمله شق بن صعب را گویند مقطعی از نصف یک انسان بوده؛ با یک چشم و یک دست و یک پا. و سطیح بن ربیعة ذئبی از استخوانهایش جز جمجمه چیزی نمانده بود و گردن نداشت؛ صورت بر سینه چسبیده. (5) (مؤلف گوید) بعید نیست که سطیح قوزی بوده است. از کاهنان اواخر عصر جاهلی سوادبن قارب دوسی است که اسلام را دریافت و بدان گروید، دیگر مأمور حارثی کاهن بنی حارث بن کعب و خنافر حمیری است که مسلمان شد و ادعا میکرد که به مشورت جنی تابعش، موسوم به «شصار» ایمان آورده است. (6) در کهانت از همه بالاتر عزی سلمة بود، جاحظ گوید: «برترین کاهنان و سجعگویان اعراب، سلمة بن ابی حیة است، مشهور به عزی سلمة.» از سجعهای اوست: «والارض و السماء و العقاب و الصقعاء (7) واقعة ببقعاء لقد نفرالمجد بنی العشراء للمجد و السناء» (8) یعنی: سوگند به زمین و آسمان، و قسم به عقاب و آفتاب، و خورشید رخشا بر بقعاء که بنی العشراء برترند از رقیب خویش در مجد و سنا.
در قبال مردان کاهن به عدهای کاهنه نیز برمی خوریم و ظاهراً از آن زنان بودهاند که تن خویش را وقف خدایان و معابد مینمودند. از معروفترین اینان: شعثاء و کاهنهی (معبد) ذوالخلصة و کاهنهی بنی سعد و زرقاء دخت زهیر و غیطلة از قریش و زبراء کاهنهی بنی رئام است. (9) گویند زبراء حملهای را علیه قبیلهاش بدین گونه اخطار کرد: «و اللوح الخافق، و اللیل الغاسق، و الصباح الشارق، و النجم الطارق، و المزن الوادق: ان شجرالوادی لیأدو ختلا و یحرق انیاباً عصلا؛ و ان صخرالطود لَینذِرُ ثکلا لا تجدون عنه معلا» (10) یعنی: سوگند به بادوزان و شب ظلمانی و صبح نورانی و اختر شبگرد و ابر پرباران، که دار و درخت وادی در حال خزیدن است و دندانهای کج و معوجی (به قصد شما) بر هم ساییده میشود؛ صخرهی کوهستان مادران را به از دست دادن فرزندان بیم میدهد و شما از این شر و مصیبت پناهی نخواهید یافت.
بدانچه کتب ادب و تاریخ از زبان کاهنان و کاهنهها آوردهاند اعتمادی نیست زیرا فاصلهی طولانی عصر جاهلی تا دورهی تدوین، ما را بر آن میدارد که ظنین باشیم چه با گذشت دو قرن خیلی مشکل بوده است که عیناً نصوص آنها روایت شده باشد. شواهدی که آوردیم برای آن است که نشان دهیم ناقلبن از کاهنان جاهلی اطمینان داشتهاند که کاهنان و کاهنگان سجع پرداز بوده اند، لذا سخنان آنان را به این ریخت که ذکر شد برزبان جاری میکردند. و این بدان معناست که در عصر جاهلی نثر مسجع وجود داشته که همان سخنان کاهنان است. چنانکه بعضی قریشیان در اوایل نزول قرآن، آیات قرآن را با سجع کاهنان همسان میپنداشتند و خدای عز و جل این تصویر را رد کرد: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلاً مَا تُؤْمِنُونَ* ولاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ» [سورهی حاقة آیه 42] و «فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکَاهِنٍ» [سورهی طور آیه 29].
از دلایل اینکه کاهنان سجع میگفتند بلکه جز به سجع چیزی نمی گفتند، این حدیث نبوی است از طریق ابوهریرة که گوید: دو زن از هذیل با هم زد و خورد کردند و یکی دیگری را که حامله بود کشت، دعوا نزد پیغمبر آوردند، حضرت فرمود دیهی زن بر عاقله است [یعنی مردان خانوادهی قاتل باید خونبها پردازند]. آنگاه جانبهای جین را یک غلام بچه یا کنیز بچه معین نمود. حمل بن نابغه هذلی گفت: یا رسول الله کیف أغرم من لا شرب و لاأکل و لانطق و لا استهل، فمثل ذلک یطل» یعنی: آنکه نه خورده و نه نوشیده و نه حرف زده و نه جیغ کشیده چه غرامتی دارد؟ [بچهی توی شکم خونش هدر است] حضرت به خاطر سجعپردازی مرد هذلی فرمود: انما هذا من اخوان الکهان. (11) جاحظ گوید: «حازی (= کاهن) جهینه و شق و سطیح و عزی سلمة و امثال اینان، مسجر و آهنگین غیبگویی و قضاوت میکردند.» (12)و اگر آنچه در کتب ادب و تاریخ نقل شده تقلید صحیحی از اصل بوده باشد نه تنها دلیل بر سجع پردازی کاهنان است بلکه نشان میدهد کاهنان اصرار درآوردن واژههای پیچیده و مبهم داشتهاند تا مجال تفسیری بر حسب شرایط و میزان فهم شنوندگان باقی بماند و از اینجاست که گفتار کاهنان مرموز است و فقط اشارهای به مقصود میکنند و کمتر صریح و روشن سخن میگویند، گویی معانی از دوردست میآید. کاهنان علاقهای به این نداشتند که مطلبی را واضح تصویر کنند و در قالب صاف و شفافی از الفاظ بریزند زیرا با دعوی پیامگیری و غیبگوییشان (که بر اساس ابهام و خیال انگیزی و انتخاب الفاظ فریبنده بود) تعارض داشت. بدین جهت از ممیزات مهم سجع کاهنان دلالت روشن نداشتن است لذا تأویل بردار است و معانی متعدد دارد.
و این، همهی آن چیزی نیست که از سجعهای منسوب به کاهنان میتوان برداشت کرد. نکته تأمل انگیز دیگر اینکه قسم یاد کردن به مظاهر طبیعت در آن فراوان است (از قبیل ستارگان ثابت و سیار و بادها و ابرها و شب تار و بامداد روشن و درختان و آبها و بسیاری مرغان و پرندگان) که نشان اعتقاد جاهلیان است به اشیاء مذکور و قوا و ارواح نهفته در آنها [انیمیسم]. از این رو، و نیز محض تأکید در کلام و گذاردن تأثیر مطلوب در ذهن مراجعین بت پرست و مشرکشان، بدانها سوگند میخوردند.
این نوع سجع و نیز سجعی که در خطابه و حتی محاورات و امثال سائره بینشان تکرار میشد، میتواند نشان دهد که جاهلیان (13) به نثرشان نیز چون شعرشان عنایت و توجه داشتهاند و میکوشیدند و بر آن بودند که با خوشریختی کلام و شیوایی تعبیر، ارزشهای صوتی و تصویری را در سخن تحقق بخشند.
پینوشتها:
1- السیرة لحلبیة، ج1، ص 4. (نویسنده)
2- الاغانی، ج11، ص 118 و 140. (نویسنده)
3- همان، ج9، ص 84. (نویسنده)
4- الامالی، قالی، ج1، ص 126؛ السیرة النبویه، ج1، ص 15 به بعد و 43 و 221. (نویسنده)
5- عجایب المخلوقات قزوینی، ج1، ص 171. (نویسنده)
6- السیرة النبویة، ج1، ص 233؛ الاغانی، ج15، ص 70؛ الامالی، ج1، ص 133. نام کاهن بنی حارث در منبع اخیر «مأمون» است (ج1، ص 276). (نویسنده)
7- «الصقاء» به معنای خروس هم هست و مناسب مینمود، لیکن به تبعیت از مؤلف، «آفتاب» ترجمه شد «بقعاء» نام آب یا محلی است. -. (مترجم)
8- البیان و التبیین، ج1، ص 358 و 290. [بنی العشراء تیرهای از قبیلهی فزارة بودهاند که ظاهراً منافره نزد عزی سلمة بردهاند و فقرات مذکور، متن رأی اوست. - م.] (نویسنده)
9- مجمع الامثال میدانی، ج1، ص 91 و 223 و ج2، ص 54؛ الاغانی، چاپ دارالکتب، ج13، ص 81: سیرهی ابن هشام، ج1، ص 221. (نویسنده)
10- الامالی قالی، ج1، ص 126. (نویسنده)
11- صحیح مسلم (چاپ آستانه)، ج5، ص 110؛ موطأ مالک، چاپ سنگی قاهره، ج2، ص 192. (نویسنده)
12- البیان و التبیین، ج1، ص 289 به بعد. (نویسنده)
13- از مؤیدات نظر مؤلف توجه به کتاب الفصول و الغایات ابوالعلاء معری است که ظاهراً با الگوبرداری از نثر جاهلی تصنیف شده و در آن هم سجع هست و هم کلمات چند پهلو و مبهم، هم پند و مثل هست و هم قسم به مظاهر طبیعت. (در تحلیل این کتاب رجوع کنید به طه حسین، مع ابی العلاء فی سجنه، قاهره 1939، ص 202-240.-م. (مترجم)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}