نویسنده: دکتر حسین معصوم




 

به اعتقاد کانت، تمام شناخت ما از حس آغاز می شود و از حس به فاهمه می رسد و در نهایت، به «عقل» ختم می شود. ماورای عقل، قوه ی بالاتری در ما یافت نمی شود تا بر روی شهودها ماهرانه کار کند و در آن ها بیندیشد. (1) با توجه به این نکته، کانت لازم می بیند که ماهیت عقل را تبیین کند، گر چه دشواریِ این کار را هم بیان می کند.

دو کاربردِ منطقی (صوری) و واقعیِ فاهمه

عقل مانند فاهمه به دوگونه به کار می رود: 1. صوری یا منطقی؛ 2. واقعی. کانت در نقد عقل محض (ب 93) کاربرد منطقیِ فاهمه را طرح می کند و می گوید: به دلیل این که بدون حس (حساسیت) (2) نمی توانیم هیچ شهودی داشته باشیم، فاهمه نمی تواند قوه ی شهود باشد. اما علاوه بر شهود، نحوه ی دیگری از شناخت وجود ندارد، مگر با مفاهیم؛ (3) بنابراین، شناختِ حاصل از فاهمه (حداقل فاهمه ی انسانی) باید به وسیله ی مفاهیم باشد و بنابراین، شناخت یاد شده شناختی شهودی نیست، بلکه استدلالی (بحثی و گفتمانی) (4) است. همه ی شهودها، همانند شهود حسی، بر تأثر و انفعال (5) مبتنی است، در حالی که مفاهیم بر کارکرد (6) استوار است.
مقصود کانت این است که حس انفعالی است و صرفاً قوه ی دریافت از خارج است، ولی فاهمه فعال است.
سپس می گوید: مقصود من از «کارکرد» عبارت است از وحدت این عمل که تمثلات و تصورات مختلفی تحت یک تمثّل و تصور واحد آورده شود. مفاهیم مبتنی بر خودانگیختگیِ (7) تفکر است، ولی شهودهایِ حسی بر دریافت انطباعات استوارند. تنها استفاده ای که فاهمه می تواند از این مفاهیم ببرد این است که با آن ها «حکم» کند.
چون هیچ تصور و تمثّلی غیر از شهود به یک شیء (ابژه) به صورت بی واسطه و مستقیم ربط نمی یابد، هیچ مفهومی بی واسطه به یک شیء (ابژه) مربوط نمی شود، بلکه به تصور و تمثّلی از آن شیء ربط پیدا می کند. مقصود کانت این است که شناخت از طریق شهود، شناختِ بی واسطه ی یک شیء است، ولی از راه مفهوم، شناخت مستقیم و بی واسطه ی یک شیء نیست. کانت نتیجه می گیرد که حکم عبارت است از شناختِ با واسطه و غیر مستقیمِ یک شیء؛ یعنی تصوری از تصوراتِ آن شیء. در هر حکمی یک مفهوم یافت می شود که تصورها و تمثلات بسیاری ذیل آن قرار می گیرند و در آن مندرج اند و در میان آن تصورات، تصوری وجود دارد که بی واسطه و مستقیم به یک شیء (ابژه) مربوط است.
او برای روشن شدنِ مطلب مثالی می آورد: در این حکم که «هر جسمی قابل تقسیم است»، مفهوم «قابل تقسیم» شامل مفاهیم متنوعی می شود (زیرا خیلی چیزها قابل تقسیم اند؛ از جمله حرکت، زمان، عدد و اجسام و در این حکم، فقط اجسام ذکر شده است)، ولی در این جا، مفهوم «قابل تقسیم» فقط در مورد مفهوم «جسم» به کار رفته است و خود مفهوم «جسم» در مورد پدیدارهایِ معیّنی که خودشان را بر ما ظاهر
می سازند به کار رفته است (یعنی خود مفهوم «جسم» در مورد اجسام جزئیِ خارجی که از راه شهود بر ما پدیدار می شوند به کار می رود) و این اشیا (ابژه ها) که متعلق شهود ما قرار می گیرند از طریق مفهوم «قابلیت قسمت» با واسطه و غیر مستقیم برای ما متمثل می شوند و به تصور درمی آیند؛ بنابراین، همه ی احکام کارکردهایِ وحدت میان تصورات ما هستند. در شناختنِ یک شیء (ابژه)، به جای یک تصور بی واسطه از تصور بالاتری (یعنی کلی تری) استفاده می شود که هم آن تصور بی واسطه و هم تصورات دیگری را در بر دارد.کانت می گوید:
"ما می توانیم همه ی اعمال فاهمه را به عمل حکم کردن برگردانیم و فاهمه را به «قوه ی حکم» تعریف کنیم، زیرا چنان که گفته شد، فاهمه قوه ی تفکر است و تفکر همان شناختن به وسیله ی مفاهیم است؛ اما مفاهیم، به عنوان محمول هایِ احکام ممکن، به تصور و تمثّلی از یک شیء که هنوز متعین نشده است مربوط می شوند (یعنی مفاهیم ربط بی واسطه و مستقیم به یک شیء جزئیِ متعین ندارند)؛ مثلاً مفهوم
«جسم» به چیزی دلالت می کند که می تواند با آن مفهوم شناخته شود؛ مانند «فلز» که می تواند با مفهوم جسم شناخته شود و لذا، مفهوم «جسم» برای یک حکم ممکن محمول قرار می گیرد؛ مانند «هر فلزی جسم است».
در این حکم، تنوع و کثرت فلزها با مفهوم جسم به وحدت برگردانده شده است؛
یعنی همه ی فلزها با کثرت و تنوعی که دارند تحت یک مفهوم مانند «جسم» وحدت می یابند.
به اعتقاد کانت، اگر کارکردهایِ وحدت در احکام را بتوانیم به صورت جامع ارائه دهیم، می توانیم کارکردهایِ فاهمه را کشف کنیم. (8)"
رابرت پاول ولف در شرح عبارات فوق می گوید:
"فعالیت اساسیِ فاهمه حکم کردن است که عبارت است از بیان وحدت یا ارتباط میان تصورات. اگر بتوانیم کارکردها یا انحای وحدت در احکام را فهرست بندی کنیم، فهرست کاملِ توانایی هایِ فاهمه را به دست خواهیم آورد. به نظر کانت منطق سنتی جدول کاکردهایِ وحدت در احکام را ارائه کرده است. اما وارد کردن پیوندهای ترکیبی به کثرات حسی، متحد کردن تمثلات و تصورات نیز هست؛
بنابراین، توانایی های ذهنی یک سان باید به کار رود و فهرست کارکردهای وحدت در احکام کلید کشف کارکردهایِ ترکیب، (9) یعنی جدول مفاهیم محض فاهمه را به دست می دهد. کوتاه سخن آن که، حکم محصول کاربرد «منطقیِ» فاهمه و وحدت ترکیبی محصول کاربرد «واقعیِ» آن است. با فهرست بندیِ صُوَری (10) که فاهمه در آن ها فعالیت اول، یعنی حکم کردن را انجام می دهد، صوری را کشف خواهیم کرد که فاهمه در آن ها فعالیت دومی، یعنی وحدت ترکیبی را انجام می دهد. (11)"
خلاصه این که از نظر کانت، فاهمه دو کاربرد دارد: یکی، صوری و منطقی که در این صورت، فاهمه به «قوه ی حکم» تعریف می شود. این کاربردِ فاهمه را از این رو «منطقی» می گویند که «قضیه و حکم» امری منطقی است و در منطق، از آن بحث می شود. کاربرد دوم آن، کاربرد واقعی است که در این حالت، کانت آن را «قوه ی مفاهیم یا قوه ی مقولات» تعریف می کند؛ (12) یعنی قوه ی ایجادکننده ی مقولات یا قوه ی دارنده ی مقولات یا قوه ی اعمال کننده ی مقولات. اما در هر حال، فاهمه قوه ی شناخت بی واسطه ی اشیا نیست، زیرا به اعتقاد کانت، شهود وسیله ای است که ذهن از راه آن،
بی واسطه و مستقیماً به اشیا شناخت می یابد و شهود قوه ای است که یک شیء از طریق آن به ما داده می شود. (13)

ارتباط دو کاربرد فاهمه با تحلیل و ترکیب

رابرت پاول ولف در توضیح بیشتر فرق میان کاربرد منطقی و واقعیِ فاهمه اظهار می دارد که یکی از انحای تفکر ما عبارت است از تحلیل تصورات و تمثلات و از آن ها خصایص مشترک را انتزاع کردن تا مفهومی را به دست آوریم؛ مثلاً ما اشیای متعددی را بررسی می کنیم و می بینیم در میان آن ها تعدادی از اشیا وجود دارد که این خصیصه را دارند که به سهولت به شکل ظرفی که در آن قرار می گیرند در آیند و ما با توجه به این خصیصه و دیگر خصایص، مفهوم «مایع» را می سازیم. نام آن عمل را می توان «وحدت تحلیلیِ» تصورات گذاشت. وحدت تحلیلی، یعنی آوردنِ تمثلات و تصورات مختلف تحت یک مفهومِ واحد به سبب وجود ویژگیِ مشترک میان آن تصورات.
اما پیش فرضِ عمل وحدت تحلیلیِ تصورات این است که آن تصوراتی که قرار است تحلیل شوند قبلاً ترکیب شده باشند: قبل از این که بتوانیم تمثلات سقراط و افلاطون را تحلیل کنیم و ویژگیِ مشترک آن دو را کشف کنیم تا بتوانیم مفهوم «انسانیت» را از آن دو انتزاع کنیم، باید کثرت ادراکاتِ حسی را که هر تمثیلی در بر دارد قبلاً در آگاهیِ واحدی (14) با هم متحد ساخته باشیم؛ مثلاً، تمثّل و تصور سقراط شامل ادراکات حسی از بینیِ پهن او، بازوی او، پاهای او و جز آن است. اگر قبلاً به این ادراکات حسی، به عنوان وحدت، نیندیشیده بودیم، تمثّل و تصوری از سقراط برای تحلیلِ آن وجود نداشت. هیوم نشان داده بود که چنین وحدتی به فاهمه «داده نمی شود»، بلکه ذهن باید آن را از پیشِ خود به وجود آورد. کانت نام این عمل را ترکیب (15) می گذارد؛ بنابراین، وحدت ترکیبیِ کثرت ادراکات حسی، شرط ضروری وحدت تحلیلیِ یک مفهوم و شرط شناخت و شرط تجربه است.
فرق تحلیل و ترکیب این است که تحلیل صرفاً به آن چه ترکیب خرق می کند، نظم و سازمان می بخشد و شباهت آن دو این است که هر دو وحدتی را از کثرت به وجود می آورند: تحلیل تمثلات مختلف کثیری را با آوردنِ آن ها «تحت» مفهوم واحدی، متحد می سازد؛ مثل؛ سقراط و افلاطون را تحت مفهوم «انسان» متحد می سازد، ولی ترکیب شهودات مختلف بسیاری را «در» آگاهیِ واحد یکی می کند.
کانت در نقد عقل محض (ب 104-105) می گوید:
همان کارکردی که وحدت را به تمثلات مختلف در یک حکم می دهد، وحدت را به ترکیب محض تمثلات مختلف در یک شک شهود می بخشد. از این جا نتیجه می شود که به ازای هر کارکرد وحدت در حکم، یک کارکرد ترکیب یا «مقولات» وجود خواهد داشت؛ به عبارت دیگر، کارکرد وحدت در حکم کلید کشف تمام مفاهیم محض فاهمه است. (16) بنابراین، وحدتِ تحلیلی کاربرد منطقیِ فاهمه و وحدتِ ترکیبی کاربرد واقعیِ فاهمه است.
ولدن می گوید:
"حساسیت منفعل، ولی فاهمه فعال است؛ بنابراین، به پلی احتیاج داریم که بین آن دو ارتباط برقرار سازد. حلقه ی رابط میان حس و فاهمه تخیل است و وسیله ای که تخیل شکاف میان حس و فاهمه را با آن پر می کند «ترکیب» نامیده می شود. (17)"

دو کاربردِ منطقی (صوری) و واقعیِ عقل

اکنون، پس از توضیح مختصر در مورد کاربرد منطقی و کاربرد واقعیِ فاهمه، به کاربرد منطقی و کاربرد واقعیِ عقل می پردازیم: کاربرد منطقی یا صوریِ عقل عبارت است از استنتاجِ با واسطه؛ در حالی که کاربرد واقعیِ عقل ایجاد مفاهیم و اصول است، البته، مفاهیم و اصولی که از حس و فاهمه اخذ نشده اند و مخصوصِ خودِ عقل اند.
کانت می گوید:
"کاربرد منطقی یا صوریِ عقل را از مدت ها قبل اهل منطق به «قوه ی استنتاج با واسطه» تعریف کرده اند. (1818)"
توضیح آن که، استنتاج از یک جهت به بی واسطه و با واسطه تقسیم می شود.
استنتاجِ بی واسطه عبارت است از این که از یک قضیه ی واحد، قضیه ی دیگری نتیجه شود؛ مانند استنتاج عکس مستوی از قضیه ی اصل: مثلاً از قضیه ی صادق «هر آهنی فلز است» می توان بدون کمک گرفتن از قضیه ی دیگر و بدون نیاز به حد وسط، مستقیماً قضیه ی صادق «بعضی فلزها آهن هستند» را استنتاج کرد. به اعتقاد کانت، کار عقل استنتاجِ بی واسطه و مستقیم نیست، بلکه عقل در کاربرد منطقی اش، قوه ی استنتاجِ با واسطه است.

کاربرد واقعیِ عقل

کاربرد واقعیِ عقل (یا کاربرد محض یا کاربرد استعلایی) این است که خود عقل بدون کمک حس و فاهمه مفاهیمی را به وجود می آورد. از نظر کانت، عقل قوه ای است هم منطقی و هم استعلایی؛ بنابراین، انتظار می رود که کارکردهایِ منطقیِ عقل کلیدی برای کشف کارکردهایِ استعلایی و واقعی اش باشد، (19) همان گونه که در بخش آنالیتیک، صور منطقیِ احکام به کار کشف مقولات فاهمه می آمد.
کانت سابقاً فاهمه را به «قوه ی قواعد» (20) تعریف کرده است و در این جا، عقل را به «قوه ی اصول» (21) تعریف می کند. بنت در این مورد می گوید:
"فاهمه داده های حسی را با اطلاق مفاهیم به آن ها در «قواعد» یا احکام وحدت می بخشد و عقل احکام را با ربط دادنِ آن ها، در نظام گسترده تر «اصول» متحد
می سازد. (22)"
به نظر کانت، فاهمه با حواس سر و کار دارد؛ در حالی که، عقل نسبت بی واسطه و مستقیمی با حواس ندارد و صرفاً با فاهمه رابطه دارد. فاهمه وحدت پدیدارها را به وسیله ی قواعد تأمین می کند و عقل وحدت قواعد فاهمه را به وسیله ی اصول فراهم می آورد. (23) به نظر کانت، دقیقاً همان گونه که فاهمه کثرات حسی را با مفاهیم در ابژه متحد می سازد، عقل نیز کثرات مفاهیم را به وسیله ی ایده ها متحد می کند. (24)
بنت می گوید:
"منظور از «قواعد»، در این جا حقایق و قضایایِ کلی درباره ی جهان است. عقل اصول را ایجاد می کند و فاهمه قواعد را. اصول از قواعد کلی تر است، ولی مرز مشخصی میان فاهمه و عقل وجود ندارد؛ یعنی نمی توان مرزی را تعیین کرد که قواعد بدان جا پایان یافته و اصول از آن جا شروع شده باشد: میان فعالیتِ فاهمه درآوردنِ شهودها تحت قواعد و فعالیتِ عقل درآوردنِ آن قواعد تحت تعمیماتِ کلی تری به نام اصول، خط و مرز معینی وجود ندارد. (25)"
کانت در توضیح معنای «اصل» می گوید:
"هر قضیه کلی، حتی آن قضیه کلی که از طریق استقرا از تجربه اخذ شده باشد، می تواند به عنوان کبرا در یک قیاس به کار رود، اما خودش یک اصل نیست. اصول متعارف ریاضی
(مانند این که فقط یک خط مستقیم میان دو نقطه می تواند وجود داشته باشد) از مصادیق شناختِ کلی پیشین است و بنابراین، به درستی نسبت به مواردی که می توانند تحت آن ها مندرج شوند اصل نامیده می شود. اما من نمی توانم بگویم که این صفت خط مستقیم را (یعنی این ویژگیِ خط مستقیم را که فقط یک خط مستقیم میان دو نقطه وجود دارد) به طور کلی و فی نفسه از اصول دریافت می کنم. من آن را فقط در شهود محض درک می کنم. (26)"
کمپ اسمیت می گوید:
"اصول مطلقاً پیشین اند؛ پس، آن قضایایِ کلی که متضمن عنصر شهودند، به معنای دقیق کلمه اصل نیستند، بلکه بهتر است قاعده نامیده شوند. «اصل» به معنای دقیق کلمه عبارت است از اصلی که با مفاهیم محض، شناخت جزئیاتی را که تحت آن اصل هستند فراهم سازد؛ به عبارت دیگر، اصل چیزی است که شناختِ ترکیبیِ پیشین را به بار می آورد و در عین حال، این کار را مستقل از هر تجربه ای انجام می دهد. (27)"
کانت در این مورد می گوید:
"شناخت از طریق اصول صرفاً آن شناختی است که در آن، من از طریق مفاهم، جزئی را در کلی درک کنم؛ بنابراین، هر قیاسی نحوه ای است از به دست آوردنِ شناخت از یک اصل، زیرا کبرا همیشه مفهومی را افاده می کند که بدان وسیله هر چیزی که تحت آن مفهوم مندرج و بدان مشروط است، از آن مفهوم طبق یک اصل شناخته می شود.
حال، می گوییم از آن جا که هر شناخت کلی می تواند کبرای یک قیاس باشد و از آن جا که فاهمه قضایایِ کلیِ پیشینی از همین نوع در اختیار ما می نهد می توان این قضایا را به کاربرد ممکن شان اصل نامید.
اما اگر آن ها را فی نفسه در رابطه با منشأشان در نظر بگیریم، این قضایایِ اساسیِ فاهمه ی محض، شناخت مبتنی بر مفاهیم نیستند، زیرا این قضایا اگر با شهود محض (در ریاضیات) یا با شرط های تجربه ی ممکن به طور کلی تأیید نشوند، حتی به طور پیشینی هم ممکن نخواهند بود. این که «هر حادثی علتی دارد» نمی تواند صرفاً از مفهوم حدوث به طور کلی استنتاج شود، بلکه برعکس، خودِ همین قضیه ی اساسی است که نشان می دهد که ما چگونه می توانیم درباره ی آن چه حادث می شود مفهوم تجربیِ معیّنی را به دست آوریم.
بنابراین، فاهمه هرگز نمی تواند هیچ گونه شناختِ تألیفیِ مأخوذ از مفاهیم را فراهم سازد. این گونه شناخت های تألیفیِ مبتنی بر مفاهیم اند که به درستی و بدون قید می توان آن ها را «اصل» نامید. با وجود این، همه ی قضایایِ کلی را، به معنایی نسبی (مقایسه ای)، می توان «اصل» نامید. (28)"
کمپ اسمیت در این باره می گوید:
"اصل چیزی است که شناختِ تألیفیِ پیشین را فقط با استفاده از مفاهیم افاده کند و کانت در بخش آنالیتیک اثبات کرده است که شناختِ به دست آمده از طریق فاهمه، چه در علوم طبیعی و چه در علوم ریاضی، هرگز این ویژگی را ندارد؛ یعنی فاهمه هرگز نمی تواند شناختِ تألیفی را از طریق مفاهیم محض به دست آورد، زیرا قواعد و اصولِ فاهمه فقط به عنوان شرایط تجربه ی ممکن معتبرند و فقط به ابژه های ادراک حسی قابل اطلاق اند؛ لذا فاهمه نمی تواند شناختِ تألیفی را از صِرف مفاهیم محض حاصل کند (بلکه عنصر تجربه و ادراک حسی هم در شناخت هایِ فاهمه دخیل است). مثلاً، گر چه فاهمه این اصل را بیان می کند که «هر حادثی علتی دارد، آن اصل خودش را با مفاهیمی که در بر دارد، اثبات نمی کند، بلکه آن فقط پیش فرض ضروریِ امکان تجربه ی حسی است؛ بنابراین، اگر اصول به معنای دقیق واقعاً وجود دارد، باید به قوه ای متمایز از فاهمه (یعنی عقل) نسبت داده شود و این مستلزم استنتاجی متفاوت با مقولات خواهد بود. (29)»"

کاربرد منطقیِ عقل

گفته شد که از نظر کانت، عقل یک کاربرد منطقی دارد که منطقیان از آن بحث می کنند و آن را قوه ی استنتاجِ با واسطه می دانند و یک کاربرد واقعی هم دارد که همان قوه ی اصول است که معنایِ «اصل» به اجمال توضیح داده شد.
کانت در نقد عقل محض به شرح بیشتر کاربرد منطقی و صوریِ عقل می پردازد. او می گوید:
"شناسایی گاهی بی واسطه و زمانی از راه استنتاج حاصل
می شود. اگر شکلی با سه خط مستقیم محصور شده باشد، مستقیماً و بی واسطه می توان این شناسایی را به دست آورد: در آن شکل سه زاویه وجود دارد. اما این که «مجموع این سه زاویه برابر با 180 درجه است» تنها از راه استنتاج حاصل
می شود. البته، به دلیل این که به استنتاج عادت کرده ایم، اغلب، شناخت استنتاجی را هم نوعی شناخت بی واسطه محسوب می کنیم و فرق آن را با شناخت بی واسطه در
نمی یابیم. (30)"
وی در ادامه می افزاید:
"در هر استنتاجی، اگر بتوان نتیجه را بدون وساطت یک تصور سوم به دست آورد، آن را «استنتاج بی واسطه» می نامند و من ترجیح می دهم که آن را «استنتاج فاهمه » بنامم، ولی اگر علاوه بر معرفت نهفته در قضیه ی نخست، نیاز به حکم دیگری باشد تا بتوان نتیجه را حاصل کرد، آن را «استنتاج عقل» (31) می نامم. در قضیه ی «همه ی انسان ها فانی اند»، سه قضیه ی زیر بدون واسطه و بدون احتیاج به قضیه ی دیگر، مستقیماً از آن نتیجه می شود:
1. بعضی از انسان ها فانی اند. 2. بعضی از فانی ها انسان اند.
3. چیزی که فانی نباشد انسان نیست. توضیح این که، قضیه ی 1 با قضیه ی اصلی (هر انسانی فانی است) متداخلان هستند و اگر قضیه ی کلی صادق باشد، قضیه ی جزئی نیز صادق است. قضیه ی دوم، عکس مستویِ قضیه ی اصلی و قضیه ی سوم، عکس نقیض قضیه ی اصلی است و لذا هر دو صادق اند. هر سه قضیه ی یاد شده بی واسطه از قضیه ی اصلی استنتاج شده اند، اما قضیه «هر دانشمندی فانی است» در قضیه ی اصلی منطوی و مندرج نیست (زیرا مفهوم «دانشمند» در قضیه ی اصلی واقع نشده است)؛ بنابراین، فقط با یک قضیه ی واسطه می تواند از قضیه ی اصلی استنتاج شود. (32)"
بدین ترتیب: هر انسانی فانی است. هر دانشمندی انسان است. پس هر دانشمندی فانی است.
کانت بعد از فرق نهادن میان استنتاجِ بی واسطه (یا استنتاج فاهمه) و استنتاجِ با واسطه (یا استنتاج عقل یا قیاس) می گوید:
"در هر قیاسی، نخست یک قاعده (کبرا) را با فاهمه ادراک می کنم. ثانیاً، با قوه ی حکم چیز معلومی را تحت شرط این قاعده، مندرج می سازم (صغرا). در نهایت، آن چه را بدین وسیله شناخته می شود، از طریق محمول قاعده و بنابراین به طور پیشینی، با عقل متعیّن می سازم (نتیجه)؛ بنابراین، نسبتی که کبرا به عنوان قاعده میان آن چه شناخته شده است و شرطش نشان می دهد، اساس و زمینه ی انواع مختلف قیاس هاست (یعنی با اختلاف آن نسبت، قیاس ها هم مختلف می شوند). در نتیجه، قیاس ها نیز، مانند احکام، بر سه نوع اند: قیاس حملی، قیاس شرطی و قیاس انفصالی. (33)"
به عقیده ی کمپ اسمیت، کانت با نشان دادنِ این که استنتاج، «نسبتِ» موجود میان کبرا (که ناشی از فاهمه است) و شرطی را که در صغرا مشخص شده است (که معلول قوه ی حکم است) معیّن می کند، می خواهد توجیهی برای طبقه بندیِ صورِ ممکن قیاس (حملی، شرطی، انفصالی) مطابق با سه مقوله ی نسبت (جوهر، علیت، مشارکت) به دست دهد. (34)

پی‌نوشت‌ها:

1. Immanuel kant, Critique of Pure Reason, B 355, P300
2. Sensibility
3. Concepts
4. Discursive
5. Affection
6. Function
7. Spontaneity
8. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B93-94m P 105-106.
9. Synthesis
10. Forms
11. Robert wolff, Kants theay of Mental Activity, P 62.
12. Immanuel Kant, ibid, A126, P 147.
13. ibdi, B74, P92.
14. one Consciousness
15. Synthesis
16. Robert Wolff, Kants Theory of Mental Activity, P68-69.
17. 7.D weldon, Kants Critique of Pure Reason, P129.
18. Immanuel Kant, critique of Pure Reason, B355, P300-301.
19. Norman Kemp Smith, Acommentary to Kants Critique of Pure Reason, P442.
20. Rules
21. Principles
22. Jonathan Bennett, Kants Dialectic, P261.
23. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B359, P302.
24. ibid, B672, P533.
25. Jonathan Bennett, Kants Dialectic, P262.
26. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B356 P 301.
27. Norman Kemp smith, A Commentary to Kants Critique of Pure Reason, P442.
28. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B351-358, P 307-392.
29. Norman Kemp Smith, A Commentary to Kants Critique of Pure Reason, 442-443.
30. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, B356, P 303.
31. ibid, B360, P303-304.
32. همان، ب 360، ص 303-304.
33. ibid, B 360-361, P 304.
34. Norman Kemp Smith, A Commentary Kant Critique of Pure Reason, P444.

منبع مقاله :
معصوم، حسین؛ (1390)، مطالعات عقل محض در فلسفه ی کانت، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیّه قم)، چاپ اول