گزارشي درباره قتل سيد حسن مدرس
نویسنده:مظفر شاهدي
منبع:WWW.IICHS.ORG
آيت‌‍الله سيدحسن مدرس نام‌آورترين روحاني مشروطه‌طلب و آزاديخواه؛ پس از سالها مبارزه در راه حفظ و گسترش دستاوردهاي انقلاب مشروطيت ايران كه مهمترين آن حضور در چند دوره مجلس شوراي ملي و در همان حال مخالفت با روند ناصواب صعود رضاخان بر اريكه قدرت و سلطنت و اقدامات خلاف رويه او بود، نهايتاً طبق خواسته و موافقت رضاشاه در شب دهم آذر ماه سال 1316 توسط چند تن از مأموران اداره آگاهي و تأمينات شهرباني در تبعيدگاهش، كاشمر به قتل رسيده. شربت شهادت نوشيد و فقط پس از سقوط نهايي رضاشاه از سرير سلطنت بود كه دادگاه ويژه رسيدگي به جنايات دوران سلطنت او توانست عاملان و مباشران قتل مدرس را شناسايي، محاكمه و معرفي كند. براساس مدارك ارائه شده از سوي دادگاه اشخاص مشروحه زير در توطئه قتل مدرس دخيل بوده‌اند: رسدبان 2 محمود مستوفيان رئيس وقت شهرباني كاشمر، حبيب‌الله خلج از مأموران شهرباني كاشمر، ياور محمدكاظم جهانسوزي رئيس وقت پليس شهرباني مشهد، پاسيار منصور وقار و ركن‌الدين مختاري رئيس وقت اداره كل شهرباني. بدين ترتيب با دستور مستقيم رضاشاه كه از سوي ركن‌الدين مختاري اجراي آن به رياست شهرباني خراسان محول شد، نهايتاً محمود مستوفيان، حبيب‌الله خلج و محمدكاظم جهانسوزي با معاونت يكديگر در شب دهم آذر 1316 آيت‌الله سيدحسن مدرس را ابتدا مسموم و سپس خفه كرده به قتل مي‌رسانند. همسر سرهنگ اقتداري (قبل از واقعه قتل مدرس رئيس شهرباني كاشمر بود و به خاطر اجتناب از قتل مدرس سمتش را به محمود مستوفيان واگذار كرده بود) درباره روند قتل مدرس توسط مأموران شهرباني رضاشاه به دادگاه محاكمه جانيان شهرباني رضاشاه چنين توضيح داده است:
در سال 1316 مرحوم اقتداري شوهر من كه رئيس شهرباني كاشمر بود به مشهد حركت كرده، بنده هم با او به مشهد رفتم. سرهنگ نوايي ايشان را مأمور كرده بود كه برود به خواف و مرحوم مدرس را از خواف به كاشمر بياورد. بنده از آنجا رفتم به كاشمر و مرحوم اقتداري به خواف رفت. تقريباً ساعت ده و يازده بود كه مرحوم اقتداري آمدند. مرحوم مدرس هم با ايشان بود با يك نفر مأمور وارد شد به منزل. مرحوم مدرس در منزل ما بود. مرحوم اقتداري نزديك شهرباني يك خانه اجاره كرد و مرحوم مدرس را بردند در آن خانه. دو روز بعد مرحوم اقتداري آمد منزل ديدم اوقاتش خيلي تلخ است و گرفته است. گفتم چه خبر است؟ ابتدا چيزي نگفت چون خيلي اصرار كردم اظهار كرد كه يك دستوراتي راجع به اين سيد بيچاره و از بين بردن او رسيده است كه نمي‌دانم چه كنم و مي‌گفت اگر من اين كار را بكنم جواب خدا را چه بدهم و اگر نكنم از دست اين شيرهاي درنده چه كنم كه خودم را ممكن است از بين ببرند. من گفتم ممكن است استعفا بدهيد؟ گفت همين خيال را دارم و استعفا داد. اين استعفا در زمان سرهنگ وقار رئيس شهرباني خراسان بود. استعفاي او قبول شد و دستور دادند كه شهرباني را تحويل محمود مستوفيان بدهد. ايشان شهرباني را تحويل داد به مستوفيان ولي چون دستوري راجع به تحويل مدرس نرسيده بود از تحويل دادن او خودداري كرد و مستوفيان هم هميشه اصرار مي‌كرد كه مدرس را هم تحويل بگيرد. در اين بين ياور جهانسوزي آمد به كاشمر به اتفاق حبيب‌الله خلج پاسبان كه مأمور مشهد بود. جهانسوزي آمد به منزل مرحوم اقتدار، گفت كه اقتدار چرا معطلي و چرا حركت نمي‌كني؟ مرحوم اقتدار گفت معطلي من راجع به اين حبسي است كه او را چه كنم؟ گفت او را هم بايد تحويل محمودخان مستوفيان بدهيد. ايشان هم مدرس را تحويل مستوفيان داد و فرداي آن روز حركت كرديم مشهد و همان روزي كه جهانسوزي آمد و اين صحبتها را با اقتداري كرد، گفت كه من مي‌روم يك روز مأموريتي دارم انجام مي‌دهم و برمي‌گردم. تا من برگردم شما نبايد اينجا باشيد. بعد از دو روز گويا روز سوم بود يك روز اقتداري به من گفت ديدي خدا با ما بود كه اين كار را نكرديم. گفتم چه شده است؟ گفت همان شب كه ما حركت كرديم جهانسوزي از مأموريت به كاشمر برمي‌گردد و با حبيب‌الله خلج و محمود مستوفيان مشروب زيادي مي‌خورند و مي‌روند با مدرس سماوري آتش مي‌كنند و چاي مي‌خورند و در اول چاي را خود مرحوم مدرس مي‌ريزد براي آنها. دفعه دوم محمود مستوفيان مي‌گويد اجازه مي‌دهيد من چاي بريزم؟ اجازه مي‌دهند چاي مي‌ريزد و دواي سمي را در استكان مدرس مي‌ريزد و چاي را مي‌خورند. چون مدتي مي‌گذرد و مي‌بينند اثري نبخشيده جهانسوزي برمي‌خيزد و اشاره به مستوفيان مي‌كند و از اطاق بيرون مي‌رود. مستوفيان هم عمامه سيد را كه سرش بوده برداشته و مي‌كند توي دهانش تا خفه شود و همان شبانه هم مي‌برند دفن مي‌كنند. دستوري كه براي از بين بردن مدرس از تهران آمده بود تلگراف رمز بوده به امضاي سرهنگ وقار. مرحوم اقتداري آن تلگراف را كه رمز بود با كشف آنكه در خارج كشف كرده بود به من نشان داد. نوشته بود بايد به طوري كه هيچ كس حتي قراول درب اطاق مدرس هم نفهمد با استركنين او را از بين ببريد... مرحوم اقتداري از مشهد به شهرباني همدان منتقل شدند و پس از بيست روز از ورود به همدان مريض شد. بر اثر دواي عوضي كه داده بودند مرحوم شد.